#نهال_38
رادین لبخندی زد و از اتاق بیرون رفت
واقعا باید با این رفتارای رادین چیکارمی کردم؟
توآینه نگاهی به خودم انداختم
لپام گل انداخته بود....این بخاطر حرص و عصبانیت بود
تواینه به خودم پوزخندی زدم و اروم از اتاق بیرون رفتم
همه سرشون گرم بود...میگفتن و میخندیدن!
سوئیشرتمو رو دوشم انداختم و وارد باغ پشت خونه شدم...
خونه ما یه خونه قدیمی دوطبقه انتهای یه باغ بود....
ولی بازسازی کرده بودیم و درش جنوبی بازمیشد و داخل باغ زیاد رفت و امدی نبود
دی ماه بود و بادسردی می وزید...
دستمو دور خودم حلقه کردم و ازپله های ایوان پایین اومدم...
چراغ باغ خاموش بود و توظلمات فرو رفته بود...
ولی تا یک متر جلوم بانور خونه که ازپنجره ها افتاده بود روشن شده بود....
نگاهی به نیمکتی که جلوتر بود انداختم
به سمتش رفتم
روش نشستم....
اطرافم پر ازدرخت بود ....
خیلی وقت بود که هیچکس به این باغ رسیدگی نکرده بود و کلی برگ زیر پاهام خش خش می کرد....
با گوشیم یه اهنگ پلی کردم که حضور کسی روی حس کردم
باترس سرم رو بالا اوردم که با محیط خالی اطرافم رو به رو شدم....
صدای پا ازپشت سرم اومد
تند ازجام بلندشدم....
عقب عقب رفتم...
بسم الله ای زیر لب گفتم ....خواستم به سمت خونه برگردم که دستم از پشت کشیده شد و به عقب کشیده شدم...
از ترس جیغی زدم که بلافاصله جلوز دهنم گرفته شد....
باراد_هیس...منم....
با عصبانیت از جام بلندشدم و گوشیمو که روی زمین افتاده بود چنگ زدم و برداشتم
به طرف خونه رفتم که باز بازوم رو چنگ زد
باراد_کجا میری نهاال...صبرکن
چی شد حالا مگه....یکم میخواستم بترسونمت
نهال_ یکم؟فقط یکمت این بود؟واقعاکه....داشتم از ترس سکته می کردم
نذاشتم حرفی بزنه با دو وارد خونه شدم
$رادین$
روشا با عشوه رو مبل نشست و پاهاشو جوری قرار داد که به راحتی شورت قرمزش مشخص بود....
نگاهم رو دزدیدم و دستمو بین موهام کردم...
خودمم به داستانی که برام گفته بود مشکوک بودم !
هیچکس جای نهال کوچولوی منو نمیگیره
روشا-رادین جان شما نمیخوری؟
حلقه سیب رو به طرفم گرفت
رادین-مرسی...میل ندارم...
زن عمو-نهال کو؟
@PeranSs_Ko
1398/05/12 18:15