4 عضو
#پارت178
من??و??تو باهم زیر بارون☔
اینجا...اینجا چقدر قششنگع جییغی زدم پریدم بالا ک صدای ترسیده سهی و شنیدم ک با جیغ صدام میزد نیش خبیثم باز شد آروم رفتم سمت بیرون سهی و دیدم چون من تو تاریکی بودم نمیدید یهو پریدم جلوش گفتم : پخخخخخخخخخ
جیغ فرا قرمزی کشید پا ب فرار گذاشت دلمو گرفته بودم میخندیدم صداش زدم باز جیغی زد سرعتش و بیشتر کرد?
دوییدم سمتش گرفتمش ک یهو شروع ب فش دادنم شد
سهی: کثافت بیشور خر نمیگی قلبم بپاشه از ترس عنتر
بلند زدم زیرخندع گفتم: خاک ت سر ترسوت
نگاهی ب دور بر کردیم همیچیش اشنا نبود برامون نگاهی ب همدیگه کردیم زدیم زیر خنده گفتم: گم شدیم که?
سهی: خاله هم خبری ازش نی
+دیوث گذاشته رفته??
با خنده و شوخی ب راه افتادیم نیم ساعتی بود دور سر خودمون فقط میچرخیدم از هر کدوم راهی ک میرفتیم باز میرسیدم ب جای اولمون???♀( این ماجرا واقعیه????♀) تازه کلی عکس هم از خودمون گرفتیم بعداز یک ساعت بالاخره راهو پیدا کردیم دوتاییمون دوییدم سمت جایی که نشسته
بودیم ( خانوادهامون) وقتی بهشون رسیدیم زرا زد زیرخندع گفت: رسیدین بالاخره
نگاهی ب جمع کردم ک نگام رو خاله ک با خیال راحت داشت چایی میخورد موند پوزخندی زدم گفتم: میگن!
زرا : خخخ خاله اومد گفت بیا برن بچاتون گم شدن
سهی زد زیر خنده گفت: شما هم چقدر نگرانمون شدن
+عع سهی پس بگو اون گروه تجسسات برا چی بودن
همگی زدن زیرخندع ک رو کردم ب خاله با طعنه گفتم: میموندی همراهمون بد نبود ?
با خنده گفت: ننو من هرچی صداتون زدم جواب ندادن
سهی: زحمت کشیدی خاله بابتش تشکر میکنم
??
#نسیم
نگاهم رو آرشامی ک تمام حواسش جمع گوشیش بود و از عصبانیت سرخ شده و اخماش توهمن?چرا عایا؟
تا اومدم چیزی بگم ک گوشیش زنگ خورد زد پاسخ
_جانم مامان ؟
یکم ازش دور شدم شاید دوس نداشته باشه ک ب حرفاشون گوش بدم بعداز رب ساعت اومد سمتم لبخندی زد با دستش یکم گونمو نوازش کرد گفت: ببخشید خانومی
از خانومی گفتنش دلم ضعف رفت لبامو غنچه کردم گفتم: اجکال ندالع آخایی( اشکالی نداره آقایی)
لبخندی پرنگتر شد بازومو گرفت کشید سمت خودش پرت شدم تو بغلش محکم بغلم کرد گفت: آقایی ب قربونت
خودمو مچاله کردم تو بغلش احساس آرامش محض کردم دلم نمیخواد ب چیزی غیر از لذت ناب و خاص الآنم کنم ?
@manootoo_baham_zirbaroon
نویسنده
#Fati?
#پارت179
من??و??تو باهم زیر بارون☔
سرم و آوردم بالا چشامو مثل گربه شرک لوس کردم لپامم غنچه کردم گفتم: بستنی میخوام
لبهاش ب خنده باز شد بوسه کوچیکی رو بینیم نشوند گفت: بدو بریم برا خانوم خانما بستنی بخرم
ذوق زده جیغی زدم پریدم بالا پایین دستمو دور گردنش حلقه کردم محکم گونشو ماچ کردم گفتم: اخخخخ فدات ...چقدر دلم هوس کرده بودا
چشاش میدرخشیدن مات چشاش شدم که با خنده دستمو گرفت کشید و ب راه افتاد مثل کش تنبان( دامن) دنبالش کشیده شدم ک با فوش +18 ک دادمش بلند زد زیرخنده
هرچی میرفتیم بستنی فروشی پیدا نمیکردیم آرشام از هرکی هم میپرسید نمیدونست لبام آویزون شدن من بستنی میخووووام ☹️
آرشام داشت نگاهی ب دور بر میکرد تا ببینه نمیبینه بستنی فروشی ک نگاش ب من افتاد ی لحظه تعجب کرد ک یهو بلند زد زیر خنده
حرصی نگاش کردم ک سعی کرد جلو خندشو بگیره ولی نتونست دوباره زد زیرخندع
+کثیف نخند خو چیه دلم بستنی میخواد
من و کشید سمت خودش تقریبا تو بغلش بود با لحنی ک پر بود از خنده و محبت گفت: آخ ک من قربون اون دلت چشم خانومی هرجور شده برات پیدا میکنم من امشب بستنی خوبه..(خندش بیشتر شد گفت) نبینم اویزونیا
جیغی زدم که بلندتر خندید از خندش خندم گرفت با کلی گشت و گذار آخرش هم پیدا نکردیم ک نکردیم هرچی نق زدم آقا غلط خوردم بستنی نمیخوام گفت الا و بلا من امشب برات باید بخرم??♀?
ساعت هشت بود ک با کلی خستگی و درموندگی رسیدیم پیش بچها?
منکه بیهوش شدم .....
#فاطی
ووویی از خستگی در حال موتم والا از بس بپر بپر کردم و فوتبال و والیبال و وسطی بازی کردیم با بچها کف پاهام ذخم شدن?
دمق تو اتاق افتاده بودم که مامان اومد تو اتاق تا من و شل و ول دید خندید گفت: پاشو یچیزی درست کنیم برا شبی
چشام زد بیرون با تعجب گفتم: یا قرآن جا دارن بخورن؟؟؟ من خودم ب شخصه تا آخر هفته سیرم?
مامان: تو سیری ولی اونا دیگه سیرنیستن
پوف کلافه ای کردم کل کل با مامان نساویه با تسلیم شدن??♀از جام بزور بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه گفتم: چی درست کنم شبی؟
هنوز حرفم تموم نشده بود ک علی و بابا با تعجب گفتن: ننو چقدر میخوری بچه ؟
چشامو چپ کردم براشون گفتم؛ منکع گشنم نی برا شما میخوام بدرستم
بابا و علی گفتن نمیخوان حسین هم ک معاف کرد خودشو زرا هم ک روز روزش نمیخورد امروز ک کلی ظهری غذا خوردیم عمرا بخواد پس میمونه مامان ک اونم ک هیچ وقت ندیدم غذا بخوره? با ذوق فراوان برگشتم سرجام خوابیدم?
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati?
سیزده بدر و خستگیاش?????
#پارت180
من??و??تو باهم زیر بارون☔
هعی پارسال همش غصه این و داشتم ک باید صب روز بعد سیزده باید برم مدرسه ولی الان خوش خرم نشستم تو اتاقم عین سالار ?
عق کدوم خوش خرمی دارم میپوکم از بیحوصلگی والا دارم دیونه میشم همش تو این خونه وامونده نشستم آخه خدایا این زندگیه من دارم ؟ والا
#نسیم
احساس کردم چیزی رو دماغم در حال حرکتع
سریع دستمو کشیدم رو بینیم تا دورش کنم
باز هم همین اتفاق افتاد کلافه ب اون پهلو شدم ملحفه رو کشیدم رو سرم تا اومد چشام گرم شن ملحفه از روم کشیده شد و یچیزی رو دماغم کشیده شد و بعد صدا خنده ریز سهیل اومد کرررررررم نجس نمیبینی خوابم
چندتا فوشش دادم زیرلب ولی اینقدر گیج خواب بودم ک باز داشتم خواب میرفتم ک موهامو کشید رو دماغم
+سهیل نکننننن ..مممممااامااان بیا این بزغالتو بردار بب...
هنوز حرفم تموم نشده بود ک احساس کردم از جا کنده شدم معلومه کار سهیله ولی چشام و نتونستم باز کنم والا خوابم میاد الکی ک نیس??
با بادی ک بهم خورد و احساس کردم واژگون شدم سریع چشامو باز کردم همچیو برعکس دیدم نگاهی ب پاهام ک دست آرشام دورشون حلقه شده بود کردم کثافت توی بالکن اتاقم وایساده بود من و برعکس کرده یکم تکونم داد جیغم رفت هوا با خنده گفت: بگو غلط کردم!
+غلـــــــــــــط کـــــــــــــردی
بیشتر تکونم داد احساس کردم دل و قلوه اومد تو حلقم هی فوشش دادم
صدا بابا و آرشا و مامان و از پایین میشنیدم
بابا:سهیل پسرم مواظب باش نیوفته از دستت یوقت
آرشا کثیف داشت میخندید گفت: سهیل بپا
مامان: سهیل پسرم بسه بیارش پایین گناه داره
سهیل با خنده گفت: کجا این گناه داره ..حقشه این ولوله همش اون اذیت میکنه حالا این بار من اذیتش دارم میکنم
منم همش درحال جیغ جیغ بودم خودمو تاب دادم تا بتونم نرده های بالکن و بگیرم ک نمیدونم چیشد ک داد سهیل رفت هوا و دستاش شل شدن از دور پاهام و من سقوت کردم
جیغ مامان و فریاد بابا و یا ابوالفضل آرشا توی جیغ من قاطی شد.....
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati♥️?
#پارت181
من??و??تو باهم زیر بارون☔
نسیم :ججججججججججججججججججججججججججیغ
هر لحظه منتظر پخش و پلاخ رو زمین بودنم بودم ک ...
#فاطی
+چی?
بابا: هیچی بی بیت(مادرپدرم) اسمش برا مکه در اومده
پوزخندی زدم گفتم: ان شالله بسلامتی
بابا: مادر منم وقت گیر آورده حالا تو این گرونی ..بلند شن بریم...(محلمون)
مامان : بریم برا چی چکار؟
با کلی دنگ و فنگ آماده شدیم بریم محلمون سهیلا پیام داد ک اوناهم دارن میان تو ده(محله) یک ساعت تو راه بودیم تا رسیدیم نگاهی ب دور بر و محله تقریبا خلوت کردم پیاده شدم از ماشین مضخرفی ده اینه ک ن آنتن هستش ن نت??♀ باید خودمونو برکونیم(بترکونیم) تا یکی یا دوتا خط آنتن بیاد بالا تا بشه زنگ زد ب کسی?
از پلها رفتیم بالا بی بی از خونه اومد بیرون با تعجب گفت: تعجبی عجبی ازین طرفا
بابا دست انداخت دور گردنش صورت چروک شده اش و بوسید گفت: والا درگیری زیاد دارم
بعداز روبوسی و احوال پرسی رفتیم تو خونه نگاهی ب قاب های عکس پدربزرگمو عمه و عموهای خدابیامرز کردم رو پتوهایی ک دور تا دور اتاق انداخته بود نشستم رو کردم ب بیبی با خنده گفتم: شنیدم مکه ای شدی ؟
با ذوق گفت: ها تا الان س ملیون دادم بهشون میا پنجا تمن(پنجاه میلیون) بدمشون
پوزخندی زدم که بابا با ناراحتی گفت: الان واجبه مکه برات ؟ خودت گشنگی میدی ک میخوای بری مکه؟
شاکی شد گفت: ها پس چی این همه سال خودمو گشنگی دادم پول گذاشتم کنار ..میخوام چکارشون کنم ؟
من: والا زورت نمیاد پنجا میلیون بدی عربا عربستانی؟
بیبی: ن چرا باید زورم بیاد!
بابا عصبی شد گفت: آها اونوقت من بچت بودم کم مونده بود زیر بار قرض ها کمرم بشکنه گفتم پنج ملیییون (میلیون) بده بهم زدی ب شلافگی( جیغ و داد زدن) گفتی ندارم از کجا بیارم حقوقم کلا 350 تمنه (تومان) شما فکر من و نمیکنن حالا شطو شد( چیشد) یهو پولدار شدی اونم ی ملیون دو ملیون ن پنجا شس(شست) ملیون دار شدی..نبایدم زورت بیا پول بدی ب اون عربا....
واقعا حق با بابا بود پارسال کمر هممون زیرر بار قرض داشت له میشد و حقوقامونو از پنج ماه پیش نداده بودن به بابام و قسط های بانک مونده بودن و بانک هروز زنگ میزد و ابرومونو ب کل برده بود شبها بابا گریه میکرد تا میخوابید ب بی بی گفت پنج میلیون بده بهم داره ابرومو میبره بانک جوابش این بود ک ندارم ماهی350 تومن بیشتر نمیگیرم من ..حالا ک خربزه خوردی پا لرزشم وایسا میاس وام نگیری?
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati??
#پارت182
من??و??تو باهم زیر بارون☔
ظهر نهار اونجا موندیم و ساعتهای پنج عصر بود ک داشتیم حرکت میکردیم بریم خونه با صدای بوق بلند شدم رفتم بیرون روی حیاط خونه(خونه چون روی کوهه بریم روی حیاط بیشتر ده رو میتونی ببینی) نگاهی ب سحرای تقریبا سرسبز کردم با صدا سهیلا ب خودم اومدم
_یا خودش میاد یا نامش
نیشمو باز کردم گفتم: نوچ خبر مرگش بیاد برام ?
دوتایی زدیم زیر خندع
زیر درخت هلو نشستیم نگاهی ب درخت ک هلو های زیادی داشت انداختم سهی گفت: نگا بکن کم مونده ک شاخه بشکنع از بس زیادن
زدم رو شقیقش گفتم: بگو ماشاالله
مامان از خونه اومد بیرون گفت بریم دیگه محمد؟
بابا خواست بگه ن گفتم: راس میگه بریم دیگه منم کار دارم تو خونه دوخت لباس مجلسیم مونده هنوز
سهی هم بلند شد رفتیم بیرون کنار پراید خاله زهرا سلام و احوال پرسی کردم سهی نشست تو ماشین ازشون خدافظی کردم رفتن ماهم با کلی درگیری با بیبیم خدافظی کردیم حرکت کردیم سمت خونه
#3ماه #بعد
بابا با عصبانیت صدامون زد رفتیم تو حال بابا نشسته بود گوشیش هم دستش تا مارو دید داد زد چی گفتی ب مادر من؟
چشامون زد بیرون زرا با تعجب گفت: چی گفتیم مگه؟
بابا...
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati♥️
#پارت183
من??و??تو باهم زیر بارون☔
بابا رو کرد سمت زرا گفت: رفتی بهش گفتی پولات میاس بدی پدر من تا جهیزیه من و بخره؟؟؟؟
زرا با بهت گفت: ن بخدا بایی(بابا) من اینجوری نگفتم اصلا ...بحث ما یچیزی دیگه بود
بابا؛ بحث شما اونوقت چی بود؟
رفتیم روب روش نشستیم زرا شروع ب تعریف کردن شد
یاد اون روز افتادم(من گفتم چرا باید اینهمه خودت و زجر بدی ک بری مکه مگه مجبوری ؟
ورگشت( برگشت) اشم(بهم) گف میخام برم پیش خدا
من : مگه خدا فقط مکس ک میخای بری پیش خدا ..خدا همجا هس .. میری اونجا مثل اون سال حادثه منا رخ میده میکشنتون میره...
یهو اخماش کشید تو هم گفت: ها شما ایرانیا اینقدر نامردن اونا ادمن ی حادثه رخ داد دس اونا نبود ک کار خدا بود ...
زرا هم بهش گفت: مگه نمیگفتی ندارم .. حقوقم کمه الان این شلوار پاک یازده ساله ک دارمش و فلان و اینا؟...
خلاصه همینجوری بحث نداشتن وسط بود ک
گفتم: اونکه پیغمبر بود گفت مکع برای کسی واجبه ک چهل همسایه از سمت راست و از سمت چپ و از جلو عقبش سیر باشن و شب گشنه سر ب بالشت نزارن ن اینکه تو خودت شب گشنه(گرسنه) میخوابی ک میخوای بری مکه؟... گفت اره مخوام برم پیش خدا!
زرا: آخه مگه خدا فقط مکس؟?
با یک یکدنگی و لجبازی گفت: ها فقط خدا مکس
پوزخندی زدم گفتم: پس پرکی( کمی) از خدا بکن برا منم بیار بیبی...استغفرالله?)
بابا کلافه گفت: شما چکار داشتن این حرف بزنن آخه الان کلی پشت سرتون حرفه
زرا: شطو شده مگه ؟
بابا: فهیمه زنگ زد گفت مادر هرجا ک میره میشینه گریه میکنه میگه دخترا پسرم اومده بهم گفته ک پولات بجایی ک بدی عربا میومدی میدادی ما جهیزیم میخریدم
عصبی پوزخندی زدم گفتم: مگه ما گدایم ک اینجوری بهش بگیم؟ ما پول بخوایم از توکه پدرمونی رومون نمیشه پول بگیریم اون دیگه جا خودش دارع...
بلند شدم رفتم تو اتاقم درو محکم بستم ?
همه مادربزرگ دارن ماهم داریم والا مورد داریم دختر هرزگی میکنه مادربزرگش هرجا میشینه چه چه به به میکنه ازش حالا ما دوکلام باهاش حرف زدیم زرتی رفته زر زر کرده پشت سرمون?
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati??
#پارت184
من??و??تو باهم زیر بارون☔
گوشی و برداشتم ناخودآگاه دستم رفت سمت پی وی ..
#نسیم
سرم و انداختم پایین ناراحت گفتم: بچها میشه ی لحظه بهم توجه کنین ؟!
بچها درحالی میزدن تو سر کله همدیگه با صدای گرفته و ناراحتم با تعجب بهم نگاه کردن نگاه غمگینی ب آرشام کردم سرم و انداختم پایین گفتم: راستش من ...
آرشام با تعجب گفت: تو چی نسی؟
+من ...من ..من دارم ازدواج میکنم
صدای بهت زده بچها و مات موندن آرشام رو خودم و حس کردم سرم و گرفتم بالا هی خودمو ویشگون ریز میگیرم تا نزنم زیر خنده
آرشام عصبی خندید گفت: اونوقت با کی مثلا؟
لبامو بردم تو دهنم گفتم: خب ..خب
چشاشو بست عصبی ولی آروم شمرده گفت: نسیم میگم باکی!؟
+با رادوین
چشاشو ریز کرد تا اومد حرفی بزنه رادوین اومد تو گفت : من ..من من منو میگع
نیششو باز کرد همگی یهو منفجر شدن از خنده آرشام هم با حرص هم با خنده نگام کرد فشی زیر لب بهم داد
#3ماه #قبل
(??????
ججججججججججججججججججججججججججیغ
مامان و بابا هم با جیغ اسممو صدا زدم ک با سر فرود اومدم توی استخری ک دقیقا زیر بالکن اتاقم بابا طراحیش کرده بود برای یادگیری شیرجه تو سطح زیاد ..فک کنم 7_8 متر حتی شاید بیشتر عمقشه استخر ...
عین این بچها ک برای اولین بار تو استخر رفتن دست و پا زدم ک خاطرها صداها باز برگشتن (نکـــــــــــــــن نـــــــــــــــه
من میتـــــــرســـــــم....محمـــــــــد توروخـــــــــــــــدااااااا)با کشیده شدن دستم صداها گنگ شدن و ب خودم اومدم گیج نگاهی ب آرشا ک لبهاش تند تند تکون میخوردن کردم احساس خفگی کردم ...نمیتونم نفس بکشم دست آرشا و محکم چنگ زدم که با خوردن سیلی محکمی صداها ب یکباره شنیدم و راه نفسم باز شد
مامان زد زیر گریه بابا بغلش گرفت آروم دم گوشش حرف زد تا آروم شع
آرشا با نگرانی گفت: خوبی الان دایی؟
خندم گرفت گفتم: دایی ..خخع اره باو بادمجون تهرون افت ندارع
سریع برگشتم سمت بالکن ک سهیل و شرمنده دیدم از جام بلند شدم دوییدم سمت خونه ک برم پیشش
تا رسیدم تو بالکن با دیدن سهیل چشام چهارتا شدن با جیغ اسمشو صدا زدم
+سسسسسهیل..
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati?
#پارت185
من??و??تو باهم زیر بارون☔
سهیل با چشای از کاسه زده بیرون و مثل خون قرمز و دور چشاش کبود شده بود محکم دستشو گذاشت بود روی بازوش تا من و دید اشک تو چشماش جمع شد با بغض گفت؛ نسیم بخدا قسم...نمیخاستم ...نمی خواستم اینجوری شع
بلند جیغ زدم پشت سرهم عین آژیر خطر مامان و بابا و آرشا پریدن تو اتاق سهیل یهو افتاد خشکم زد فقط جیغ میزدم آرشا سریع بغلم کرد آروم دم گوشم گفت: هیس گلم ...هیس قربونت بشم ..
نگام رو سهیل ک از تنگی نفس داشت صورتش کبود میشد بابا سریع زنگ زده بود ب اورژانس..
...
همراه برانکارد میرفتم تا دکتر ازمون خواست که کمی عقب تر وایسادیم...
سهیل ب شدت ب زنبور حساسیت داره باعث تنگی نفس و کبود شدن و حتی بدتراز اینا اگر خیلی شدید باشه باعث میشه تشنج کنه?
موقعی ک من و گرفته بود زنبور بازوشو نیش زده ..
..
چندساعت بعدش ک بهوش اومد اولین کسی و ک صدا کرد کرد من بودم)
#زمان #حال
با رادوین نشستیم کنار بچها تکی با خنده گفت: خاک تو سرت کنم کُزکش(?) فک کردیم الان عین اون رمانا و فیلما میخوان بزور شوهرت بدن
بلند زدم زیرخندع گفتم: اره اونم کی بابای من منو مجبور کنه بزور ازدواج کنم?
ملیسا رو کرد سمت رادوین گفت: حالا چرا رادوین؟
رادوین با خنده گفت: دوس نداری؟ ..بگو عوضش میکنم برات?
ملیسا هم خندش گرفت گفت: نمیخواد برو برا عمت عوضش کن کثافت
غش غش خندیدن... نگاهی ب آرشام کردم ک دیدم داره نگام میکنه چشمکی بهش زدم ک جوابمو داد
الان دیگه همه میدونن من و آرشام همدیگه رو دوست داریم !
آرشام آروم لب زد گفت : ...
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati♥️?
#پارت186
من??و??تو باهم زیر بارون☔
آروم لب زد گفت: بدو برو آماده شو
نیشام خود ب خود باز شدن چشمکی زدم دوییدم رفتم بالا تا آماده شم
نگاهی ب کمد لباسام کردم همه رو ی دور از نظر گذروندم دستمو گذاشتم رو لبم ...اوووم یچیزی باید بردارم ک هم لاکچری باشه هم خوشگل بیام تو چش عشقم?
نگام روی مانتو بلند آبی نفتیم موند اررررع همینه با ذوق کشیدمش بیرون انداختمش رو تخت پیراهن و شلوار و کفش هم انتخاب کردم انداختم رو تخت رفتم کنار میز ارایشیم ی رژ سرخ و رژ گونه خیییلی ملایم صورتی با یکم خط چشم کشیدم همچی حله حل شد لباسامو پوشیدم روسری هم برداشتم رفتم جلو آینه قدی حالت قشنگی بستمش جووونم چ نازه بوووودم ک الان ناززززتر شدم??
کوفت آرشام بشم الهی?تو گلوش گیر کنم( خخخ خودشیفته هم داییتونه?) زدم تو سر خودم از این فکر و خیال بیام بیرون حوصله کیف ندارم ولی خب نمیشه گوشیم دستم باشه همش که
کیف دستی ک بندش خیلی بزرگ میشه و برداشتم آماده و شیک رفتم پایین رادوین با دیدنم صوتی زد گفت: اولالا چه شیک شدی ضیفه..
چش غرع ای بهش رفتم ک آرشام زد پس سرش گفت: ب خانوم من نگو ضیفه
نیشم باز شد ک بچها با دیدن ذوق خرکیم زدن زیر خنده...از بچها خدافظی کردیم رفتیم بیرون
سقف ماشینشو برداشت صدای آهنگ هم تا ته زیاد کرد همراهش بلند بلند میخوند گوشیم و در آوردم فیلم گرفتم دوتاییمون همراه هم میخوندیم ...
توی لاین کلی بازدید کننده داشتیم و توی اینستا کلی لایک و پیامک تبریک با ذوق و خنده جوابشونو میدادم ...
تقریبا دوساعت تو راه بودیم تا رسیدیم جایی که آرشام عاشقشه یجای خیلی دور و پرت از شهر ..یه روستا باصفا با ی عالم آدم خونگرم و مهربون
با دیدن روستا جیغی از خوشحالی زدم گونه آرشام و محکم بوس کردم گفتم: عاااااشقتم توله خرس طلایی پشمالو
بلند زد زیرخندع گفت: منم تورو دوست دارم پرنسسم
نیشمو باز کردم هیچی نگفتم مردم این روستا آرشام و میشناسن از بس ک اومده اینجا ... از روزی ک رابطمون جدی شد چندین بار اومدیم این روستا ننه کوکب خیلی دوستون داره ..
رفتیم خونه ننه کوکب با دیدنمون از ذوق اشک تو چشاش جمع شد گفت: الهی من دورتون بگردم دوردونهام اومدین بالاخره
دوتا بوسش کردم آرشام هم گرم باهاش احوال پرسی کرد رفتیم تو خونه ک با حرف بابا قمبر قلبم رفت رو هزار...
@manootoo_baham_zirbaroon
نویسنده
#Fati♥️?
#پارت187
من??و??تو باهم زیر بارون☔
بابا قمبر با جدیدت گفت: کی من و نوه دار میکنی دخترم
از فکر نی نی داشتن من و آرشام قلبم رفت رو هزار نمیدنم از خجالت یا ذوق سرخ شدم و سرم و انداختم پایین ک آرشام لبخندی نشست رو لبش بابا قمبر و ننه کوکب زدن زیرخندع ک ننه گفت: نکن اذیت دخترمو قمبر آقا
با ننه رفتیم رو حیاط ک آهی کشید و گفت: قمبر عاشق بچس
برگشتم سمتش گفتم: پس چرا بچه ندارین؟
لبخند غمگینی زد نگاهش گوشه ی حیاط موند نگاهی ب جایی ک میکرد کردم ک جز ی آجر و یه باغچه کوچیک چیزی نبود با حسرت آهی کشید گفت: داشتم
برگشتم سمتش چشام زد بیرون گفتم: داشتین؟ ینی الان...هییع وای?
پلکاش و بست و با غم بیشتر گفت: شوهر نامردش اون گوشه حیاط اینقدر زدتش و با آجر زد تو سرش هم ضربه مغزی شد و هم خونریزی داخلی کرد بچم
خشک شده ب ننه نگاه میکردم با بهت دهنم باز و بسته میشد ننه لبخند تلخی زد گفت: ملیحه و حکمت ..بعداز مرگ ملیحه حکمت رفت ..رفت تا نمونه و نبینه...ملیحه و حکمت خیلی همو دوست داشتن
+حکمت پسرتونه؟
لبخند غمگینی زد ک قلبمو آتیش زد گفت: اره حکمت و ملیحه دوقلو بودن ..بعداز مرگ ملیحه حکمت دربدر دنبال اون بیشرف گشت تا تقاص خون خواهرشو ازش پس بگیره ..قسمش دادم ک کاری باهاش نداشته باشه..
با بهت گفتم: چچچچرا؟؟؟ اون یارو باید بمیره چرا نزاشتین حکمت بره خودشو خالی کنه؟
برگشت سمتم با چشمای ک مثل رود ازشون اشک میبارید گفت: من ملیحمو از دست دادم دیگه طاقت از دست دادن حکمت و نداشتم دخترم..حکمت اگه اونروزا اون اکبر و پیدا میکرد میکشتتش .. اونوقت حکمت من قاتل میشد و اعدام میشد من چجوری طاقت می آوردم آخه
ننه رو تو آغوشم گرفتم ک با بغض گفت: خدا آرشام پسرم و برا پدر و مادرش نگه داره اگه اون نبود ... اکبر هیچ وقت تقاص کاری و ک کرده بود پس نمیداد
سرش و از تو آغوشم کشید بیرون با دستای چروک شدش سرم و گرفت گفت: ننه توروخدا همش بیایین بهمون سر بزنین ..شما دیگه تنهامون نزارید
لبخندی زدم گفتم: مگه من دیونم ک برم ننه ?
با کلی دنگ و فنگ رفتیم تو خونه ک بابا قمبر داشت با آرشام یواشکیو (آروم) حرف میزد با ورود ما دوتاشون ساکت شدن چشامو ریز کردم مشکوک نگاهی ب آرشام ک خیلی غمگین بود کردم وا این دیگه چشع ..؟؟
بابا قمبر زد سرشونع آرشام آروم یچیزی گفت بلند شد آرشام هم سری تکون داد ازجاش بلند شد گفت: نسیم بریم دیگه
ننه با تعجب گفت: کجا ننه شما ک همین الان اومدین
بابا قمبر زودتراز آرشام گفت: آرشام کار داره کوکب خانم باید برن متاسفانه...
همینجوری گیج وایساده بودم ب کل کل بین اون ستا ک آرشام و بابا
قمبر میگفتن باید بره ننه قبول نمیکرد نگاه میکردم ک آخرش هم ننه پیروز شد نزاشت بریم ?
تا شب پیششون موندیم شام ک خوردیم حرکت کردیم سمت تهران
آرشام با آرشام صبحی کلا فرق کرده بود غم و میشد از چشاش خوند هرچی هم میپرسم چته لبخندی میزنع گونمو میکشه میگه هیچ خانومی??♀
تو کل مسیر حرفی بینمون زده نشد .....
..
آماده شدم برم دانشگاه والا تموم میشد خوب بود اصلا حال حوصله دانشگاه دیگه ندارم?
از در اتاق ک اومدم بیرون همون لحظه در اتاق آرشام هم باز شد اومد بیرون با دیدنم گفت؛...
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati??
#پارت188
من??و??تو باهم زیر بارون☔
با دیدنم چشمکی زد گفت ؛ صبح بخیر خانوم قشنگم
لبخندی نشست رو لبم گفتم: صبح توهم بخیر آقامون
گونمو بوسید دست همو گرفتیم رفتیم پایین آخ ک چه آرامشی داره حس دستاش?
صبحنمونو ک خوردیم رفتیم کنار ماشینامون آرشام برگشت سمتم پهلوهامو گرفت کشیدتم سمت خودش چون از عمارت دوربودیم و کسی مارو نمیدید راحت دستامو انداختم دور گردنش سرم و تو گودی گردنش فرو کردم و نفس عمیقی کشیدم ک عطرش من و مست خودش میکنه و حس کنم ...
چند دقیقه ای ک تو بغلش بودم آروم سرم و بلند کردم نگاهی ب صورتش ک چشاشو بسته بود نگاه کردم یهو چشاش و باز کرد با دیدن نگاهم لبخندی زد محکم گونمو بوسید صورتشو تو همون ضاویه نگه داشت گفت : آخرش منو دیونه ی خودت کردی دیونه خانم
خندم گرفت از این طرز ابراز احساساتش گوششو گرفتم ب دندونم ک خندش گرفت منم محکم گونشو ماچ کردم از بغلش خودمو کشیدم بیرون نگاهی ب ساعت کردم ک جیغم رفت هوا از جیغم ترسید چپکی نگام کرد نیشمو باز کردم دوباره گونشو ماچ کردم سریع سوار ماشین شدم گفتم: عنترجونم دیرم شده اون سعید گور ب گور شده اینبار دیگه راهم نمیده بای بای✋?
بدون اینکه بزارم آرشام حرفی بزنه پامو تا ته گذاشتم رو گاز از عمارت زدم بیرون لحظه ی آخر از تو آینه آرشام و ک در حال خنده بود دیدم ?
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati♥️?
#پارت189
من??و??تو باهم زیر بارون☔
بسرعت با ب لای ماشینها دستی میکشیدم و بسرعت ب سمت دانشگاه میروندم با دیدن ترافیک آه از نهادم بلند شد نه?
تقریبا 45 دقیقه ای تو ترافیک حیرون شدم با عصابی داغون حرکت کردم سمت دانشگاه
نگاهی ب ساعت کردم تقریبا رب ساعتی از کلاس سعید میگذشت ب سرعت دوییدم سمت کلاس بهش پی ام دادم
«سعید دخلتو میارم اگر زایم کنی من الان پشت در کلاسم»
تق تق در زدم ک بعداز چند ثانیه صدای بفرماییدشو شنیدم نفس عمیقی کشیدم در و باز کردم ک سر همه چرخید سمتم طبق عادت همیشگیم ک دیر میومدم سرکلاسش نیشمو باز کردم گفتم: سلام استاد
بچها زدن زیرخندع ک سریع جمش کردن سعید خندش گرفته بود شدید ولی خیلی قشنگ تونست خودشو تو جلد جدی بگیره گفت: رضایی باز ک تو دیر کردی
+تقصیر من نبود تقصیر ماشینم بود تقصیر ماشینم نبود تقصیر ترافیک بود تقـ...
بچها سرخ شدن از خنده سعید دستی رو لبش کشید ک خندشو نبینن بچها جدی گفت: خیلی خوب خیلییی خوب نمیخواد دنبال مقصر بگردی بیا تو
نیشمو باز کردم رفتم داخل کلاس تا دورو بستم تهدید وار گفت : بار اخره رضایی
خندم گرفت همیشه همین بود بازم خاسته یا ناخواسته دیر میکردم?
نیشمو باز کردم ک انگار اون هم تو همین فکر بود ک خندش گرفت گفت: برو بشین دیگه
رفتم سرجام نشستم از بازو تکی ی ویشگون گرفتم ک چندتا فوشش آبدار بهم زیرلب داد لب زدم گفتم: پدرخر(?) دیشب خوش گذشت..
تکی اومد حرفی بزنه صدای عصبی سعید از جا پروندتم
سعید: رضاااایی دیر اومدی و گوش نمیدی ب درس
برگشتم سمتش گفتم: استغفرالله استاد چرا تهمت میزنین...کی مثل من ب درس شما اهمیت میده ?
ی تای ابروش پرید بالا گفت: عع یعنی شما ب درس من اهمیییت میدین خانوووم رضایی؟
منم دوتا ابروهامو انداختم بالا گفتم: بله استادددددد
با همون ژست صورت دست ب سینه شد گفت: پس بفرمایید درس و تا همینجایی ک من توضیح دادم توضیح بدین ??
ای ننه من مسافرم ای ننه می خام برم ای...یکی کوبیدم تو سر خودم از این فکرای چرت خندم گرفت ...ایییی حالا من چ گهی بزنم تو حلق این کره سگ ؟
نگاه همه بهم بود کصافتا بیشرف داشتن میخندیدن?
سعید با تخسی گفت؛ نمیایین خانم رضایی؟
حرصی سعید و نگاه کردم گفتم: البته استاد ک میام
البته و زهرخر منکه گوه بارم نیس بخام زرت و پرت کنم اونجا اصلا موضوع درس امروزمون چیع??
همچین با غرور و افتخار از جام بلند شدم ک انگار تو مسابقات جهانی اول شدم میخام برم جام بگیرم ?والا میخای بری اونجا زاویه شی خر یکاری کن
چکار کنم چکار کنم که با فکری ک اومد تو سرم چشام برق زد سعید انگار فهمید
مشکوک نگام کرد
هه هه دارم برات منو میخوای زایع کنی
یهو بلند....
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati?
#پارت190
من??و??تو باهم زیر بارون☔
یهو بلند اژیر کشیدم(جیغ زدم) گفتم : ججججججججججججججججججججججججججججججججججیغ مارموووووووولک?
سعید ب شدت از مارمولک میترسید با تعجب و ترس دوربرشو نگاه کرد ک پاکن ژله ایمو سریع از رو دسته ضندلیم کش رفتم پروندم جلو پاش حالا تو این بلبشو(دخترا جیغ میزدن و میپریدن بالا پایین پسرا هم بعضیاشون با ترس نگاه میکردن بعضیاشون از ترس و جیغ بقیه غش غش میخندیدن) سریع کشیدمش ک کش اومد پاکنم پرت کردم سمت پای سعید ک با حس کردنش رنگش پرید ولی جیکش در نیومد حتی برنگشت ببینه چیع
با حرفی ک زد همگی حجوم آوردن سمت بیرون
سعید با صدایی ک سعی میکرد نلرزه گفت:میتونین برین بیروون
دخترا سر فرجه س ثانیه دود شدن رفتن هوا پسرا هم با خنده رفتم بیرون فقط من و تکی و سعید مونده بودیم رفتم سمتش ک چشاشو باز کرد ی حال عجیبی داشت صورتش غم انگاری رو کرد ب تکی گفت: تکتم برو بیرون من با نسیم کار دارم
تکی هم مثل من تعجب کرده بود سری تکون داد رفت بیرون
با تعجب ب حرکاتای سعید نگاه میکردم رفت نشست رو صندلی سرش و گرفت ما بین دوتا دستاش خشکم زده بود ک ب حرف اومد با هر کلمه حرفش دوبرابر ماتم میبرد
سعید: چهار سالم بود ک مادرم برام گفت ی موجود خطرناک وجود داره ک ن باید بهش دست زد ن کاری بهش داشت فقط و فقط باید ازش دوری کرد...اونا شاید اوایل کوچیک و بدون دردسر باشن اما وقتی بزرگ بشن عین اژدها خشم گین و ترسناکن...همیشه ازشون دوری میکردم هیچ وقت نزاشتم بهم آسیبی بزنن بچه بودم و باورم شده بود ک اونا بزرگ بشن هیولا میشن همش ازشون میترسیدم..
با بهت گفتم: از چی مارمولک ؟؟؟؟
برگشت سمتم گفت: مادرم هیچ وقت نزاشت سمتم بیان همش هوامو داشت تا اینکه بزرگ شدم و فهمیدم واقعا موجودات ترسناکین ...من ...من بعداز مرگ ...مرگ
تا ته جریان رفتم گفتم: واقعا متاسفم نمیدونستم این همه از مارمولک و میترسی... و از .... از دست دادن ...
پرید بین حرفم آهی کشید ک تا جیگرم سوخت شرمنده رفتم سمتش گفتم: سعید من واقعا متاسفم
آروم گفت : اشکالی نداره ...
یهو چرخید سمتم ...
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati♥️?
#پارت191
من??و??تو باهم زیر بارون☔
یهو چرخید سمتم و با ناراحتی نگام کرد آروم لب زدم: الان واقعا من نمیدونم چکار کنم فکر نمیکردم این همه از مارمولک خاطره تلخ داری و بترسی..
یکم نگام کرد آروم از جاش بلند شد اومد سمتم گوشمو گرفت ک چشام زد بیرون لبخندی زد گفت: ولی من منظورم مارمولکی ک تو فکر میکنی نبود
با تعجب نیم نگاهی ب دستش ک گوشمو از زیر مقنعه گرفته بود کردم و گفتم: پس چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نیششو باز کرد گفت: منظورم توی مارمولک بود
زدم تو ساق پاش محکم ک آخ بلندی گفت رفت عقب حرصی گفتم: خاک تو سر الاغت توله بز کوهی مارمولک هم خود خرتی..
زد زیرخندع گفت: باغ وحشه مگه....
نیشمو باز کردم ک یهو یاد داستان مسخرش افتادم عصبی گفتم: مرض داری بیشور چرت و پرت سرهم میکنی
رفت سمت میزش وسایلاشو ریخت تو کیفش درحالی ک میخندید گفت: والا چرت و پرت چیه همش حقیقت بود مادرم همیشه من و از دخترا دور نگه میداشت
+ ایششششش نکه خیلی تحفه ایییی تحفه?
خندید منم وسایلامو ریختم تو کیفم پاک کن خوجکل ژله ایمو هم برداشتم باهم از کلاس زدیم بیرون.....
تا پام و گذاشتم تو خیاط دانشگاه بچها ریختن سرم ک چیشد استاد چیکار کرد باهات ؟ نمیندازتت ک؟ حتما خیلی عصبی شد؟ و....کلی چرت پرت منم کلی اوسکولشون کردم ?
#فاطی
آماده شدیم با زرا قرار بود فاطی کریمی شیرینی عروسیش و توی کافه بهممون بده فاطی دوست دوران دبیرستانمه حسین رسوندتمون کافه رفت من و زرا باهم وارد کافه... شدیم نگاهی ب درو دیوار کافه کردم ک با کاه و گل ساخته شده و ی طرح سنتی خیلی قشنگی ب جود آورده بود آهنگ های آروم هم پخش میشد نگام روی فاطی ک داشت بال بال میزد تا ببینمش ..خندم گرفت از کارو حرکاتش خل چل دیونه رفتم سمتش ک یا نیش باز ببند شد با صدای بلند گفت: سسسسلام کثافت خر
زدم تو سرش گفتم : علیک سلام گوسفند بیچاره?
بچها زدن زیر خنده با زرا احوال پرسی کردن
بزارین دوستامو بهتون معرفی کنم فاطی کریمی عین خودم دیونه و خل چل تو مدرسه همه از دستمون فراری بودن ?
مریم هم خل چل دیونع راحله و آیدا و هستی و زهره...یه اکیپ کاملا دیونه و خل چل دیونه ک مدرسه از دستمون کلافه شده بود
هستی یهو زد تو شونم گفت: خخخخ یادته سال اول دبیرستان ک باهم تازه آشنا شده بودیم ؟؟ چقد اوسکول بازی در آوردیم?
+خخ معلومه ک یادمه...
فاطی: خدانکشتتون یادم نمیره سرکلاس ریاضی چجوری آب ریختین روم
هممون از یادآوری اونروز زدیم زیرخندع (این جریانی ک میخوام بگم حقیقت داره دوستان?من این بلارو سر رفیقم سر زنگ ریاضی دراوردم??)( تازه وارد مدرسه جدید شده بودم سال
اول دبیرستان همه ی دوستای دوران راهنماییم پخش شدیم و هیچ کدوممون باهم نیوفتادیم توی یک مدرسه ?
ما همیشه ردیف آخر کلاس مینشستیم و کل آتیش ها هم از گور گروه ما بلند میشد ? سر کلاس ریاضی از 32تا دانش آموز فقط و فقط 4 نفر گوش میدادن ب درس اونم اونایی ک صف اول نشسته بودن
صف دوم کلاس درحال بازی با کاغذ(اسم و فامیل یا دزد پادشاه) بودن ردیف سوم هم خواب بودن و ردددیف آخر ک ما بودیم? یا درحال تو سر کله هم زدن همدیگه بودیم یا داشتیم معلمو مسخره میکردیم(من از تمامی معلمای عزیز عذرمیخام??) و خلاصه درس گوش کردن هندی بود ( ینی گوش نمیکردیم)
ی بار سر کلاس ریاضی من درحال نقاشی الکی رو دفترم بودم ک نگام افتاد ب فاطی دستشو زده بود زیرچونش غرق درس گوش کردن بود زدم ب هستی ک کنارم نشسته بود اونم با دیدن فاطی ک داره درس گوش میده تعجب کرد خلاصه همگیمون هنگ کردیم ک بندع??♀ لیوان آب ک پر بود اب یخ یخ ریختم تو صورتش چنان از جا پرید و جیغی زد ما زدیم زیرخندع کل کلاس با فهمیدن ماجرا زدن زیرخندع معلم هم فقط سری از تاسف تکون داد و ب درسش ادامه داد? تا آخر سال کارمون همین بود ک آخر ترم برگه امتحانی و بهمون داد گفت: تو طول سال نخوندین این یک بارو بخاطر خودتون ک زحمت بلند شدن از رخت خواب و دادین اومدین مدرسه و امتحانتونو خوب بدین ..چون ما بچها حرف گوش کنی بودیم یکم درحدی ک پاس بشیم خوندیم برگه امتحان ترممونو?)
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati??
#پارت192
من??و??تو باهم زیر بارون☔
با پس سری ک تو سرم خورد از فکر گذشته و خاطراتش پرت شدم بیرون نگاهی ب زورع ک شاکی نگام میکرد کردم نیشمو باز کردم براش ک حرصی گفت :نیشت ببند کثافت خر بیشرف
هستی : چ خبرا از تو فاطی نمیخای خر شی؟
منظور از خر همون عروس شدنه؟
مریم: خخخ فلا ک هیشکی خر نمیشه بخاد بیاد اینو بگیره تا این بخاد خر شه قبول کنه
زدیم زیرخندع گفتم: گمشو کثافت از خداشونم باشه ☺️دختر ب این عروسکی
همشون ادای عوق درآوردن ک با فوش +18 من زدن زیرخندع
تا ساعت یک ظهر تو کافه بودیم ک صاحب کافه پرتمون کرد بیرون گفت: بیایین برین دیگه میخام ببندم مغازه رو??
ماهم کلش کلش بلند شدیم از همدیگه خدافظی کردیم و کلی فوش و تو سر کله همدیگه زدیم رفتیم سوی خانهایمان?
#نسیم
+وووووووای ارررشام ببین چ خوشمله??
نگاهی ب نیم تنه ست ک انداخت اخماش رفت توهم دستمو گرفت کشید بیرون از مغازه ک با اعتراض اسمشو صدا زدم ک برگشت سمتم با اخم گفت: الان دقیقا چیه اون قشنگ بود؟ کل لباسش نیم متر پارچه نبرده بود شلوارش هم ک از بس تنگه ک میخواد تو تن مانکن جر بره ..
لب برچیدم گفتم؛ میخامش
کلافه گفت:میخای چ اینجور لباسی؟
چشامو لوچ کردم گفتن؛ میخام بپوشمش دیگه
چشاشو ریز کرد گفت: اونوقت کجا میخوای بپوشیش و برای کی میخوای بپوشیش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا ابوالفضل آب دهنمو قورت دادم و با لحن لوس گفتم: خونمون ..برای اقامون
نیشمو براش باز کردم ک لبخندش دلمو لرزوند دستمو محکم فشار داد گفت: موش کوچولو اینجوری میگی ک دلم نمیاد نخرم برات که
جیغی از خوشحالی زدم پریدم بالا محکم ماچش کردم ک با خنده و اعتراض اسممو صدا زد گفت: نسسسیم عع زشته جلو مردم دختر
بدون توجه ب اعتراضاش دستشو کشیدم بردم تو مغازه بغیراز اون نیم تنه کلی لباس دیگه هم خریدم البته با حساب آرشام ?
آخر هفته عروسی سامیه و من و آرشام هم....
@manootoo_baham_zirbaroon
نویسنده
#Fati♥️??
#پارت193
من??و??تو باهم زیر بارون☔
من و آرشام هم اومدیم خرید لباس برای عروسیش الان دقیقا س ساعتها داریم دور سر خودمون میچرخیم ولی هیچی مورد پسند دوتامون نشده
رفتیم داخل مغازه خیییلی بزرگی ک انواع اقسام مدل زنونه مردونه داشت نگام و توی کت و شلوار ها چرخوندم ک
با دیدن کت صورتی خیلی شیکی تا اومدم آرشام و صدا بزنم ک با کشیدن دستم ب خودم اومدم داشت من و میبرد سمت چپ مغازه اومدم اعتراض کنم ک جلوی ی لباس شب خیلی خوشگل نگهم داشت گفت: خانومی این بهت میاد?
نگام روی لباس دکلته بسیار شیک مات موند خیییلی قشنگه ک برگشتم سمت آرشام گفتم: این ک خییلی قشنگه
ب فروشنده گفت ک برام بیارش رفتم تو پرو با کلی دنگ و فنگ بستمش حالا این زیپ وامونده بالا نمیاد? من اینقدر دیگه پرو نیستم ک ب آرشام بگم بیاد بکشه بالا زیپ لباسمو با کلی بدبختی تونستم بکشمش بالا بازم خداروشکر توی اتاق پرو کولر وصل کردن وگرنه الان داشت ازم مثل رود خونه عرق میرفت?
با تقی ک ب در خورد از ترس از جا پریدم
_نسیم پوشیدی؟
+الهی جز جگر شی..الهی بی نسیم شی ک من و نترسونی
درحالی ک غر میزدم در و باز کردم ک آرشام با دیدنم لبخند خیلی خوشگلی اومد رو لبهاش گفت: مثل همیشه زیبا شدی پرنسسم
از تعریفش ب وجد اومدم با ذوق فقط نگاش کردم گفتم: فدددات عشقوم?
لباسامو عوض کردم از پرو ک اومدم بیرون همون کت و گفتم آرشام بپوشع و اونم رفت تا بپوشه وقتی در اتاق پرو و باز کرد از قشنگیش دهنم باز موند با بهت گفتم: خاک تو سر پدرسوختت کنم ک این همه نازی دیوث
زد زیرخندع گفت: مرسی پرنسس از ابراز احساسات قشنگت
نیشمو باز کردم براش خندید و در پرو بست
بعداز حساب کردن لباسامون از مغازه بیرون رفتیم
همینجوری داشتیم میچرخیدم ک با برخورد یچیزی روی سینم چشام زد بیرون نگاهی ب اون چیزی ک رو سینم بود کردم ک چشام زد بیرون ...
@manootoo_baham_zirbaroon
نویسنده
#Fati?
#پارت194
من??و??تو باهم زیر بارون☔
دست مردونه ای روی سینه ام بود با دیدنش عصابم ریخت بهم دستشو گرفتم با ی حرکت چرخشی چرخیدم
دستشو پیچوندم ک از درد داد زد با اونیکی دستم موهاشو کشیدم سمت ک از درد ب خودش میپیچید با عصبانیت گفتم: داشتی چ غلطی میکردی کثاااافت؟
ازین تیغ تیغاس ک انگار برق گرفتتش ک موهاش سیخ شدن و ابروهاش پریدن بالا??♀اوا خاک تو سرم این چرا اینجوری آرایش کرده موهاش و ول کردم گفتم: آبجی بیا بهت آموزش بدم چجوری آرایش کنی اینجوری ک تو آرایش کردی شدی عین کرگدن
صدای خنده جمعی و صدای بهت زده آرشام من و ب خودم آورد نگاهی بهش کردم ک با چشای از حدقه زده بیرون نگام میکرد:نسیم داشتی میزدیشا
لبخند خجولی زدم گفتم: ارشامیم گناه داره بنده خدا تازه دختر شده هنوز بلد نیس آرایش کنه بزار یادش بدم
آرشام هم خندش گرفته بود هم تعجب کرده بود ک با سردرگمی گفت: خب چرا اصلا یهو زدیش؟
یا قرآن الان من بهش بگم این داشت چ گهی میخورد ک میزنع پودرش میکنه برگشتم نگاهی ب یارو کردم ک با التماس و زاری داشت نگام میکرد لبخند بجنسی زدم گفتم: چون داشت...
حرفمو ادامه ندادم پسره تا خواست تکون بخوره باز دستشو پیچوندم ک از درد اخی گفت آرشام کلافه گفت: چون داشت چی نسیم?
نیشمو باز کردم نگاهی ب پسره ک داشت پر پر میزد کردم دلم نیومد بیشتراز این درد بکشه ولی ..
محکم دستشو پیچوندم محکم با سرم زدم تو سرش دادش رفت هوا بعد ولش کردم???والا الکی ک نیس دست زده ب جایی ک نباید میزد آرشام با تعجب نگام میکرد کم کم اخماش رفت توهم اومد بره سمت پسره ک ...
پریدم بغلش گفتم : بریم ارشامک
چپکی نگاهی بهم انداخت گفت: اونکه فرار کرد حالا بگو ببینم چیکار کرد باهات ک یهویی اینجوری شد؟
وایییی حالا من چ بگم با تشر اسممو صدا زد ک از جا پریدم و از زبونم در رفت گفتم: دستمو گرفت کشید
اخماش رفت توهم با عصبانیت و بهت گفت؛ اون چ غلطی کرد؟
یا حسین غریب..
بازوهامو گرفت تکونم داد گفت: نسیم دارم میگم اون این گه و خورد و تو ب من نگفتی و میخواستی راهکار آرایش یادش بدی
خندم گرفت ولی میدونستم اگر بخندم ینی فاتحه لازم میشدم ویشگونی از پام گرفتم ک از درد جیغی زدم صورتم توهم شد آرشام با تعجب گفت: چیشدی یهو؟
@manootoo_baham_zirbaroon
نویسنده
#Fati?♥️
چرا لفت میدین.دوستان بلاگمون رو ب بقیه هم معرفی کنین نفراتمون بره بالا مرسی ???
1398/06/10 22:00#پارت195
من??و??تو باهم زیر بارون☔
با عصبانیت و بغض ک بخاطر درد شدید ویشگون گرفته بودم گفتم: همش تقصیر توعه ک من خودمو ویشگون بگیرم☹️
یکم نگام کرد یهویی بلند زد زیرخندع ک چند نفر برگشتن نگامون کردم سریع ی ویشگون از دستش گرفتم گفتم : کوفت عنتر روانپریش چرا مث دیوانها میخندی
خنده اش ک تموم شد پلاستیک خریدو گذاشت رو زمین با دوتا کف دستاش دو طرف صورتمو گرفت محکم پیشونیمو ماچ کرد گفت: آخ ک من دیونه ی دیونه بازیاتم پرنسسم
با تموم عشقی ک بهش داشتم نگاش کردم گفتم: منم عاشق این چشای هفت رنگت شدم پادشاه قلبم
چشاش ستاره بارون شدن لبش ب خنده باز شد ک یهو متوجه شد الان تو چ مکانی و چ وضعی قرار داریم دوتایی همزمان از هم دور شدیم نگاهی ب همدیگه کردیم پخی زدیم زیر خندع با کلی مسخره بازی از بازار زدیم بیرون و سوار ماشین خوشگلش شدیم نگاهی ب ساعت کردم 10شب و نشون میداد
آرشام: بریم رستوران برا شام؟
با ذوق برگشتم سمتش دستامو کوبیدم بهم گفتم : نههه بریم ساندویچ چرک بخوریم?
باخنده گفت: بازم خودت میگی چرک بازم دلت میاد بخوری؟
+از حلقمم میاد چ برسه دلممممم?
خندید سری تکون داد حرکت کرد سقف ماشین و جمع کرد با اینکه هوا سوز داشت یکم ولی خیییلی صفا داره خودمو ب حالت ایستاده کردم و شالمو در اوردم و از ته دل داد زدم گفتم: عااااااااااااشششششششششششششقتممممممم تولهععهه سگگگگ?
آرشام نمیدونست رانندگی کنه یا ب کار و حرکتهای منه دیونع نگاه کنه
آرشام: نسسسیم دختر میندازی خودتو بشششین
+ججججججججججججججججججججججججججیغ نمیخااااام ...ایییی مررررردم این مررررد بوزینه ک اعتراف نمیکنه عاااااششششقمع
بلند زد زیرخندع چندتا ماشین از کنارمون رد شدن و برامون بوق بوق کردن و چراغ دادن یکی از ماشیناهم دوتا دختر و دوتا پسر بودن دخترا هم مثل من اومدن بیرون و جیغ جیغ کردیم ...
آخرش با دوتا بوق از هم جدا شدیم نفبه و داغون ول شدم روی صندلی ک آرشام با خنده گفت : تخلیه شدی؟
چپکی نگاش کردم گفتم: مگه دسشویی کردم ک تخلیه شده باشم
بلند خندید گفت: دیونه انرژیتو میگم من
نیشمو از سوتی ک داده بودم باز کردم براش ک باز خندید حرصی گفتم: کووفت
?????
@manootoo_baham_zirbaroon
نویسنده
#Fati♥️
#پارت196
من??و??تو باهم زیر بارون☔
رفتیم کنار مغازه ساندویچ چرک رفت دوتا خرید با نوشابه اومد تو ماشین نشستیم خوردیم
نگاهی ب آسمون انداختم ک هیچ ستاره ای ندیدم لب برچیدم من ستاره دوست اما چون همیشه خونمون نورانی بود دیده نمیشدن آرشام متوجه شد ک یچیزیم شد گفت : چرا آویزون شدی پرنسسم؟
+من ستارع میخوام
ی نگاهی ب آسمون انداخت گفت: دیده نمیشن
بدون حرف دیگه ای روشن کرد ماشین و حرکت کرد برگشتم سمتش گفتم: میریم خونه ؟
هیچی نگفت
زدم ب بازوش گفتم آرشام باتووعم
نیم نگاهی بهم انداخت گفت: اروم بگیر میفهمی
نیم دقیقه ای ک رانندگی کرد دیدنش کردم از بس پرسیدم کجا میری
توی بیابون بودیم ن درخت ن خونه هیچی هیچی
ماشین و خاموش کرد سقف ماشین هم جمع کرد خم شد سمتم ک چشام زد بیرون این میخواد چکار کنه؟؟؟؟
هی خم و خم تر میشد سمتم چشامو محکم رو هم بستم و لبامو ب هم فشار دادم و هیچی نگفتم گرمی نفساش ب صورتم خورد ک...
@manootoo_baham_zirbaroon
نویسنده
#Fati??
#پارت197
من??و??تو باهم زیر بارون☔
که یهو حس کردم ب سمت عقب پرت شدم چشامو باز کردم
ک نگام روی آسمون ک پراز ستاره در حال درخشیدن بود خشک شد آرشام صندلیمو خوابونده بود ک راحتره ستاره هارو ببیم از دیدن ایین همهههه ستاره مات شده بودم زبونم قفل شده بود فقط و فقط نگام روی اون ستاره های ریزه میزه ک چشمک میزدن مونده بود
همینجوری خیره بهشون بودم ک با دیدن شهاب سنگی ک بسرعت رد شد جیغی از سر ذوق کشیدم و سرجام سیخ نشستم رو کردم ب آرشام بازوشو دوستی گرفتم هی میکشیدم گفتم: شهاب سنگ و دیدییییییی
از ذوق من لبخندی رو لبش بود هیچی نمیگفت فقط با حال خوبی نگام میکرد
تا ساعت دو شب رسیدیم عمارت چرررررا تا اینهمه وقت چونکه راه و گم کردیم و همش دور سر خودمون میچرخیدیم تا بالاخره رسیدیم عمارت خینگولیم بعداز کلی گشتن یادمون اومد رد یاب و روشن کنیم راه و پیدا کنیم?? یکی از یکی خینگ تر والا
.....
الان س ساعته توی ارایشگام اینم هی موهامو از اینور میکشه هی از اونور میکشه ک مدل بده پدر سر من و در آورد ? آخرشم بخاطر این همه بکش بکش ریزش مو میگیرم کل میشم آرشام نمیگیرتم
هی پیش خودم غر میزدم ک زنه ارایشگره با وجد گفت: ووویی پاشو ببینم پرنسس ببین چقدر خوشگل شدی
چش غرع ای بهش رفتم گفتم: نگو پرنسس بهم
چشاش زد بیرون با تعجب گفت: چرا همه عاشق این جمله ان
چشامو بستم گفتم: منم هستم ولی یکی دیگه بهم میگه ?
آروم خندید گفت: فهمیدم عروسک بدو برو لباست و بپوش
حرصی گفتم: بزار خودمو ببینم عروس ک نیستم نمیزاری
خندید گفت: تو از عروس هم خوشگلتر شدی
چپکی نگاش کردم ک بیشتر خندش گرفت ببشور حرصی رفتم تو اتاق پرو بدون اینه??♀? لباسمو با هزار مکافات پوشیم چون اینبار نمیشد با این وضع مو آرایشم نمیشد خودم زیپ و بکشم بالا ارایشگرع و صدا زدم اومد برام کشیدش بالا هی ازم تعریف کرد هی من حرص خوردم برگشتم سمتش گفتم: میتونم حالا برم نگاه کنم خودمو?
چشاشو بست و باز کرد گفت: اره عروسک
چش غرع ای بهش رفتم دوییدم جلو آینه قدی
تا خودمو دیدم جیغی از سر خوشحالی زدم پریدم بالا پایین ک جیغ آرایشگر در اومد
_نپرررررر دختر موهات خراب میشششه
برگشتم سمتش گفتم: من میخووووام تو عروسی برقصم اونم از این پریدن ک بخاد خراب شن ک هیچچچی دیگه
مرموز خندید گفت:
#ادامه #پارت
مهم اون اصل کاریه ک الان میاد میخواد ببینتت
نیشم شل شد گفتم: راس گفتیا
بلند زد زیرخندع
با بوق های پشت سرهم فهمیدم آرشام اومده
بعد ک تق تق در شد مطمئن شدم ارشامع مانتو جلو بازمو پوشیدم شالمم آزاد انداختم رو سرم کیفمو برداشتم پول آرایشگاه قبلاً حساب کرده بودم
با اون کفشا پاشنه بلندم دوییدم سمت در تا پامو گذاشتم بیرون صدای عصبی آرشام میخ کوبم کرد
آرشام:چرا اون واموندتو جواب نمـ...
با دیدنم دهنش باز موند منم ماتش شده بودم
@manootoo_baham_zirbaroon
نویسنده
#Fati♥️♥️♥️♥️
4 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد