#پارت178
من??و??تو باهم زیر بارون☔
اینجا...اینجا چقدر قششنگع جییغی زدم پریدم بالا ک صدای ترسیده سهی و شنیدم ک با جیغ صدام میزد نیش خبیثم باز شد آروم رفتم سمت بیرون سهی و دیدم چون من تو تاریکی بودم نمیدید یهو پریدم جلوش گفتم : پخخخخخخخخخ
جیغ فرا قرمزی کشید پا ب فرار گذاشت دلمو گرفته بودم میخندیدم صداش زدم باز جیغی زد سرعتش و بیشتر کرد?
دوییدم سمتش گرفتمش ک یهو شروع ب فش دادنم شد
سهی: کثافت بیشور خر نمیگی قلبم بپاشه از ترس عنتر
بلند زدم زیرخندع گفتم: خاک ت سر ترسوت
نگاهی ب دور بر کردیم همیچیش اشنا نبود برامون نگاهی ب همدیگه کردیم زدیم زیر خنده گفتم: گم شدیم که?
سهی: خاله هم خبری ازش نی
+دیوث گذاشته رفته??
با خنده و شوخی ب راه افتادیم نیم ساعتی بود دور سر خودمون فقط میچرخیدم از هر کدوم راهی ک میرفتیم باز میرسیدم ب جای اولمون???♀( این ماجرا واقعیه????♀) تازه کلی عکس هم از خودمون گرفتیم بعداز یک ساعت بالاخره راهو پیدا کردیم دوتاییمون دوییدم سمت جایی که نشسته
بودیم ( خانوادهامون) وقتی بهشون رسیدیم زرا زد زیرخندع گفت: رسیدین بالاخره
نگاهی ب جمع کردم ک نگام رو خاله ک با خیال راحت داشت چایی میخورد موند پوزخندی زدم گفتم: میگن!
زرا : خخخ خاله اومد گفت بیا برن بچاتون گم شدن
سهی زد زیر خنده گفت: شما هم چقدر نگرانمون شدن
+عع سهی پس بگو اون گروه تجسسات برا چی بودن
همگی زدن زیرخندع ک رو کردم ب خاله با طعنه گفتم: میموندی همراهمون بد نبود ?
با خنده گفت: ننو من هرچی صداتون زدم جواب ندادن
سهی: زحمت کشیدی خاله بابتش تشکر میکنم
??
#نسیم
نگاهم رو آرشامی ک تمام حواسش جمع گوشیش بود و از عصبانیت سرخ شده و اخماش توهمن?چرا عایا؟
تا اومدم چیزی بگم ک گوشیش زنگ خورد زد پاسخ
_جانم مامان ؟
یکم ازش دور شدم شاید دوس نداشته باشه ک ب حرفاشون گوش بدم بعداز رب ساعت اومد سمتم لبخندی زد با دستش یکم گونمو نوازش کرد گفت: ببخشید خانومی
از خانومی گفتنش دلم ضعف رفت لبامو غنچه کردم گفتم: اجکال ندالع آخایی( اشکالی نداره آقایی)
لبخندی پرنگتر شد بازومو گرفت کشید سمت خودش پرت شدم تو بغلش محکم بغلم کرد گفت: آقایی ب قربونت
خودمو مچاله کردم تو بغلش احساس آرامش محض کردم دلم نمیخواد ب چیزی غیر از لذت ناب و خاص الآنم کنم ?
@manootoo_baham_zirbaroon
نویسنده
#Fati?
1398/06/07 15:09