#پارت163
من??و??تو باهم زیر بارون☔
درو باز کردم رفتم داخل بچها ریخته بودن رو سر فرید بدبخت میخواستن گوشیش و بگیرن اون هم نمیداد هیشکی حواسش ب من نبود نگامو تو جمع چرخوندم تا آرشام و ببینم !!! وایسا ببینم من چرا باید بخوام آرشام و ببینم دلیلی نداره ک همینجوری با خودم درگیر بودم که یکی زد رو شونم ی هین گفتم برگشتم سمتش با دیدن آرشام چش غرع ای بهش رفتم گفتم: جن خان ترسوندیم
لبخند زد رفت سمت بچها گفتم: الان مثلا پیش من روزه سکوت گرفتی؟
وایساد بعداز چند ثانیه برگشت سمتم گفت: حرفایی ک باید میزدم و زدم
چشامو بستم و هیچی نگفتم بعداز چند ثانیه باز کردم دیدم رفته کنار بچها نشسته کلافگی و عصبانی بودنش کلا مشخصه انکار از یچیزی رنج میکشع
+ سلام
انگار هیچ *** نفهمید دوباره سلام دادم بازم هیشکی نفهمید یهو ججججیغ زدم ک اونایی ک از سرو کول فرید میرفتن بالا جیغی زدن و با وحشت برگشتن سمتم
نیشمو براشون باز کردم گفتم: سلام
نگین و تکی و رزا عصبی نگام کردن نوید زد زیرخنده گفت: خدا خیریت بده بعد جیم شد رفتم کنار سهیل ک سرش تا کمر تو گوشیش بودو غش غش میخندید ی ویشگون ریزی ازش گرفتم ک دادش رفت هوا با حرص نگام کرد گفت: کثافت کرم
تکی دستمو گرفت کشید برد سمت حیاط قشنگ ک از خونه دور شدیم گفت: خخخخب چیشد چی ب این بز گفتی ک از اون روز اخمو و توهمه اخماش تخس شده و خیلی مغرور خیلی کم حرف شده همش پوزخند میزنه ....
+ بابا کبوووود شدی نفس بگیر
چندتا نفس عمیق کشید گفتم: اخمو شدع؟
تکی: اره
متفکر گفتم: کم حرف شده
تکی: ارع
+ مغرور شدع؟
تکی کلافه گفت: ارع
+دس تو دماغش میکنه؟
_ ار..( یهو ساکت شد جیغی زد گفت) مررض کثافت بیتربیت
زدم زیر خنده همچیو تعریف کردم براش با ذوق گفت: بابا ایووول آرشام مغرور معروف ازت خوشش اومده اونوقت تو دست رد زدی ب سینش
+ ن من دستی نزدم ب سینش?
زد زیرخندع گفت: ن جون من بیا بزن...خاک تو سرت من جای تو بودم همون لحظه میپریدم بغلش ماچشم میکردم
دستامو ب حالت خاک برسرت آوردم بالا گفتم: خخخاک برسرت ییینی حییف خاک بر سر تو
با کلی کل کل رفتیم تو خونه تا شب پیش بچها موندم آرشام رفت بالا بعداز رب ساعت اومد پایین گوشیش همون لحظه زنگ خورد بعداز قطع تماس رو کرد ب من گفت: قراره با بچها بریم بیرون بچرخیم اگر میای آماده شو بریم
سری تکون دادم نگاهی ب سهیل کردم ک سر تایید کرد ک برم رفتم بالا آماده شدم
رفتم پایین از بچها خدافظی کردیم رفتیم سوار ماشینش شدیم یهو برگشتم سمتش با حرفی ک زدم زد رو ترمز....
@manootoo_baham_zirbaroon
#نویسنده
#Fati♥️
1398/06/07 15:04