The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

#پارت163

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

درو باز کردم رفتم داخل بچها ریخته بودن رو سر فرید بدبخت میخواستن گوشیش و بگیرن اون هم نمی‌داد هیشکی حواسش ب من نبود نگامو تو جمع چرخوندم تا آرشام و ببینم !!! وایسا ببینم من چرا باید بخوام آرشام و ببینم دلیلی نداره ک همینجوری با خودم درگیر بودم که یکی زد رو شونم ی هین گفتم برگشتم سمتش با دیدن آرشام چش غرع ای بهش رفتم گفتم: جن خان ترسوندیم
لبخند زد رفت سمت بچها گفتم: الان مثلا پیش من روزه سکوت گرفتی؟
وایساد بعداز چند ثانیه برگشت سمتم گفت: حرفایی ک باید میزدم و زدم
چشامو بستم و هیچی نگفتم بعداز چند ثانیه باز کردم دیدم رفته کنار بچها نشسته کلافگی و عصبانی بودنش کلا مشخصه انکار از یچیزی رنج میکشع
+ سلام
انگار هیچ *** نفهمید دوباره سلام دادم بازم هیشکی نفهمید یهو ججججیغ زدم ک اونایی ک از سرو کول فرید میرفتن بالا جیغی زدن و با وحشت برگشتن سمتم
نیشمو براشون باز کردم گفتم: سلام
نگین و تکی و رزا عصبی نگام کردن نوید زد زیرخنده گفت: خدا خیریت بده بعد جیم شد رفتم کنار سهیل ک سرش تا کمر تو گوشیش بودو غش غش می‌خندید ی ویشگون ریزی ازش گرفتم ک دادش رفت هوا با حرص نگام کرد گفت: کثافت کرم
تکی دستمو گرفت کشید برد سمت حیاط قشنگ ک از خونه دور شدیم گفت: خخخخب چیشد چی ب این بز گفتی ک از اون روز اخمو و توهمه اخماش تخس شده و خیلی مغرور خیلی کم حرف شده همش پوزخند میزنه ....
+ بابا کبوووود شدی نفس بگیر
چندتا نفس عمیق کشید گفتم: اخمو شدع؟
تکی: اره
متفکر گفتم: کم حرف شده
تکی: ارع
+ مغرور شدع؟
تکی کلافه گفت: ارع
+دس تو دماغش میکنه؟
_ ار..( یهو ساکت شد جیغی زد گفت) مررض کثافت بی‌تربیت
زدم زیر خنده همچیو تعریف کردم براش با ذوق گفت: بابا ایووول آرشام مغرور معروف ازت خوشش اومده اونوقت تو دست رد زدی ب سینش
+ ن من دستی نزدم ب سینش?
زد زیرخندع گفت: ن جون من بیا بزن...خاک تو سرت من جای تو بودم همون لحظه میپریدم بغلش ماچشم میکردم
دستامو ب حالت خاک برسرت آوردم بالا گفتم: خخخاک برسرت ییینی حییف خاک بر سر تو
با کلی کل کل رفتیم تو خونه تا شب پیش بچها موندم آرشام رفت بالا بعداز رب ساعت اومد پایین گوشیش همون لحظه زنگ خورد بعداز قطع تماس رو کرد ب من گفت: قراره با بچها بریم بیرون بچرخیم اگر میای آماده شو بریم
سری تکون دادم نگاهی ب سهیل کردم ک سر تایید کرد ک برم رفتم بالا آماده شدم
رفتم پایین از بچها خدافظی کردیم رفتیم سوار ماشینش شدیم یهو برگشتم سمتش با حرفی ک زدم زد رو ترمز....


@manootoo_baham_zirbaroon

#نویسنده

#Fati♥️

1398/06/07 15:04

#پارت164

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

من: ب پیشنهادت فکر کردم ...باشه قبول

زد رو ترمز ک صدای بوق ماشین پشت سریهامون و شنیدم بشدت برگشت سمتم با بهت گفت؛ مطمئنی؟

پشت چشمی نازک کردم گفتم: تو شک داری

خندید گفت: مگه دیونم

ماشین و ب حرکت در آورد هی ویراژ میداد اهنگاشو زیرورو کرد تا یکی و گذاشت صداشو برد بالا

«تو چشمات سواله یه عالم سوال
نگاهت پر از آرزوهای کال
میدونم تو ذهنت چیا میگذره
میبینی تو اما کی عاشقتره
میمونم کنارت درست مثل سایت
از امروز تا هر روز تا اون بینهایت
نمیگیره هیچکس جای خاک پاتو
نمیمیره این عشق قسم میخورم
تا روزی که قلبم هنوز میزنه
تا وقتی که جونی توی این تنه
تو روزای خوب تو روزای بد
همیشه باهاتم قسم میخورم

همیشه باهاتم قسم میخورم
توی لحظه هاتم قسم میخورم
همیشه باهاتم قسم میخورم
توی لحظه هاتم قسم میخورم

به بارون نم نم به دریا به کوه
به این آفرینش به کشتی نوح
به ماه و ستاره به هفت آسمون
به عشقم به عشقی تا مرز جنون
به لحظه ی دیدار قسم میخورم
دوباره با تکرار قسم میخورم...»

بلند بلند همراش میخوند. زنگ زد ب سامی گفت ما نمی‌تونیم بیاییم با تعجب بهش نگاه کردم که گفت: دوتایی بیشتر خوش میگذره

برام غیر قابل باور بود آرشامی ک همه عالم آدم از کوه یخ و غرورش تو دانشگاه حرف میزدن حالا بخاطر جواب من اینجوری با آهنگ میخونه و ویراژ میده !!! ینی واقعا دوسم داره ..با باز شدن در سمت خودم ب خودم اومدم کنار خیابون پارک کرده بود با تعجب گفتم: اینجا چرا وایسادی

چشاشو باز و بسته کرد گفت: بیا بهت میگم فضول خانم

+ ایششششش

پیاده شدم ک دستشو گرفت سمتم نگاهی بهش کردم ینی الان باید دستاشو بگیرم منتظر نگام میکرد دل و زدم ب دریا دستامو گذاشتم تو دستش نفسم ی لحظه گرفت نفس عمیقی کشیدم آرشام رفت اونطرف خیابون ک پارک بود لبخندی نشست رو لبم
کل پارک و راه رفتیم و من از گذشتم گفتم آرشام هم از گذشتش گفت ک دخترا تو دوران کودکیشون برا بازی همسایه بازی دعوا میکردن ک زن آرشام باشن?

آرشام: خخخ بخدا کار ب گیس و گیس کشی می‌رسید آخرش هم بازی تعطیل میشد ..از اون روز مغرور شدم شدم یکی ک دخترا دنبالم بدون و بخاطر بدست اوردنم دس ب هرکاری بزنن ...تا اینکه

کنجکاوی گفتم: تا اینکه...

لبخند خبیسی زد گفت: تا اینکه بستنی و دیدم فهمیدم بهش نیاز دارم تا دهنمو شیرین کنم

جیغی زدم گفتم: زرررمار کثییییف
زد زیرخنده رفت سمت بستنی فروشی دوتا بستنی بززززززرگ خرید اومد سمتم
عادتمه بستنی و مزه مزه بخورم بخاطر همین دهن و دماغ و فک و کلا صورتم پراز بستنی شع?آخر بستنیم بودم ک صدای خنده آرشام

1398/06/07 15:04

من و ب خودم اورد

@manootoo_baham_zirbaroon

1398/06/07 15:04

#پارت165

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

اخمام کشیدم توهم زدم تو ساق پاش ک خندش دوبرابر شد دستمالی از جیبش در آورد داد دستم دهنم و پاک کردم

دوباره ب قدم زدنمون ادامه دادیم یک ساعتی می‌گشتیم ک با دیدن دختر پسری درحال عشق و حال دیدم نگاهی به آرشام هیز کردم ک دیدم داره نگاشون می‌کنه رفتم جلوش با تعجب نگام کرد دستمو گذاشتم رو چشماش با اونیکی دستم برش گردوندم از حرکتم غش غش خندید

گفتم؛ برات بدآموزی داره خاله جون ...مناسب سنت نیس

وقتی کاملا برعکسش کردم دستامو از رو چشماش برداشتم نیشمو هم براش باز
کردم

خندید دستمو گرفت برد سمت ماشین ..

شب ساعت 12/30 رسیدیم عمارت

...همه برقا خاموش بودن انگار همه خوابن رفتیم بالا در اتاق که رسیدم برگشتم سمتش اومدم سمتم دستاشو گذاشت دوطرفم رو در با چشمای از حدقه زده بیرون خیره شدم بهش سرش و آورد نزدیک و نزدیک و نزدیک تر دیگه کم مونده بود دماغش بره تو دهنم ک..

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 15:05

#پارت166

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

کم مونده بود دماغش بره تو دهنم ک سرش و برد سمت گوشم آروم زمزمه کرد: شبت خوش بستنی

اروم گونمو بوسید ک ب خودم اومدم با کله کوبیدم تو سرش ک سر خودم بیشتر درد گرفت رفت عقب با خنده نگام کرد دودستی سرم و گرفته بودم زیرلب هی فوشش میدادم آروم خندید گفت: کوچلو دردت گرفت؟

چپکی نگاش کردم گفتم: عنتر پرچرک زشت با اون چشای زشت ایکبیریت

زد زیرخندع گفت: جون پس چشامو دوست داری

چشام زد بیرون گفتم: من فوشت دادم تو میگی چشامو دوست داری?

ابرویی انداخت بالا ژست فیلسوسکان ?( قصد توهین ندارم نسیم خیلی بیتربیته?❌)گرفت گفت: ازونجایی ک تو از چیزی خوشت بیاد یا میزنیش یا فحشش میدی پس معلوم شد از چشام خوشت میاد

وووایی خدا این اخلاقم قشنگ تو دستشه لبامو بردم تو دهنم ک نزنم زیرخندع آروم ی شب بخیر زشتو گفتم پریدم تو اتاقم هوف لنتی?

اومدم مثل این آدمای دیگه ب کل روزم فکر کنم تا خوابم ببره ولی تا اومدم فکر کنم خواب رفتم☹️آخرش هم این ارزو ب دلم میمونه...
..
صب با نوازش دستی ک رو صورتم کشیده میشد بیدار شدم آروم چشامو باز کردم با دیدن طرف دهنم باز موند....

#فاطی

اووووف خداروشکر عمه بخاطر جواب ندادن ب خاستگاریشون قهر کرده و عیدی نیومد خونمون ...والا ی ایل و تبار میریختن خونمون خونه ماهم کوچیک جاشون نمیشد بعداز رفتنشون هم شب تا صبح باید میشستیم و جارو میکردیم?

رفتم تو اتاقم نگاهم ب مانتوم ک پخش زمین بود شد جیغ زدم:د بیشور این وامونده رو جمع کن یک ماه داشتم روش مروارید و منجوق و ملیله دوزی میکردم

زهرا اومد تو اتاق گفت؛ خو حالا انگار شطو شده ورش دور خو(خب حالا انگار چی شده برش دار خب)

ورش داشتم گذاشتمش تو کاورش سر جا لباسی گذاشتمش

عصر قرار بود بریم برا خرید پارچه برا دوخت لباس زرا برا عروسیش لباس خواب و مانتو ازین کوفتیا بدوزیم

جلو آینه ب قیافم نگاهی کردم دوست دارم چهرمو پنکک زدم رژ خیییلی کمرنگ قرمز هم زدم از جلو اینه بلند شدم ک همون لحظه علی اومد با دیدنم اخماشو کشید توهم دادش رفت هوا: میخایی بری عروسی آرا ویرا (آرایش) کردی؟

با تعجب گفتم: چ آرا ویرایی ی کرمی بیشتر زدم

اومد سمتم بازوم گرفت پرتم کرد سمت در اتاق با صدا بلند و عصبی داد زد گمشو اون رژ لبارو پاک کن *** وگرنه نمیزارم بری بیرون

دلم شکست یاد نسیم افتادم ک چه راحت آرایش ب اون غلیظی میکرد داداشش عشق میکرد باهاش

با نفرت زل زدم تو چشاش رژمو پاک کردم چادرمو سرم کردم از اتاقم زدم بیرون دلم از این همه بی‌رحمی گرفته بابا 30 روز خدا توی اون معدن وامونده توی کوه توی ذغالا

1398/06/07 15:05

توی گاز ک هران امکان داره بگیریشون خفه بشه کوه ریزش کنه و اوووووه هزارتا از این امکانا آخرش هم ک چی حقوقش چقدرع؟ 2 ملیووووون اونم با کلی دوندگی و کشیک اآه

سرم و انداختم پایین و تو پلها منتظر مامان و زرا شدم تا بیان با صدای ماشین دوتاشون پریدن بیرون حسین اومد دنبالمون ...

رفتیم پارچه بخریم با دیدن قیمت‌ها مخمون سوت کشید آروم دم گوش زرا گفتم: لـ*ـخـ*ـت بگردی تو خونه بخدا بیشتر جذابی براش تا این پارچهارو حروم کنی?

خندید و گفت ؛ منحرف کثیف

با گوشی زرا رفتم تو وات دیدم هیشکی یادم نکرده☹️رفتم روبی اونجاهم خر پر نمی‌زد کلافه صفشو خاموش کردم زوره( زهره) بیشرف هم درگیر اون الیاس زشتش شده?

با کلی گشت و گذار بالاخره چندمتری خریدیم رفتیم خونه زندگی من توی این چهار دیواری با کلی مانع برای دلخوشی و خندم خلاصه میشع?

از اون دختر زبون دراز تحس لجباز هیچی نمونده دختری ک س سالش بود باباش میخواست بره اصفهان عروسی مجبورش کردم همراهش ببرتم و کلی جیغ زدم و من و انداخت تو کیفش بردتم هیچی نمونده جز حسرت ..حسرت ی زندگی شاد یه زندگی ک عشق و تو چشای خانوادش ببینه اما همش دعوا همش گریه

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/06/07 15:05

#پارت167

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

رفتیم خونه خالم دختر خالم دستمو گرفت بزور بردتم تو اتاقش پوفی کردم نشستم کنارش سهیلا دو سال ازم بچه تره ولی خیلی از حرفای دلمو دلشو بهم دیگه گفتیم

+الان من و تو دقیقا اومدیم ت این اتاق چکا کنیم!

شونه ای بالا انداخت گفت: حرف بزنیم

پوکر نگاش کردم گفتم: خاک ت سرت اونور جلومون گرفته بودن نمشتن ( نمیزاشتن)حرف بزنیم؟

خندید گفت: ن رأسی فاطی رقص شافل تمرین کردم بزار ببین قشنگ میرقصم آهنگ و با گوشیش گذاشت شرو ب رقص کرد ...

#نسیم

چشامو باز کردم با دیدن لبخند دلنشین سهیل ک داشت نوازشم میکرد شکه شدم دهنم باز موند آروم گونمو بوسید گفت: خوبی عزیز دلم

+ججججججججججججججججججججججججججیغ

دو متر پرید هوا و افتاد رو زمین چپکی نگام کرد تو جام نشستم گفتم؛ سعههیل

با حرص از رو زمین بلند شد گفت: بی سهیل شی الهی توله خر ترسیدم چته جغجغه جیغ میزنی؟

+جون من خودتی سهیل؟ ..تو این بیست سال عمری ک باهات زندگی کردم خبر مرگت یبار چهره مهربونتو و اون لبخند چندشتو ندیدم بودم ..‌هان چیشده کاری دستم داری؟

چشاشو بست گفت: خیلی بیشوری ‌...

از اتاق رفت بیرون ای ننه این چ مرگشع؟

از رو تخت خودمو پرت کردم پایین ک از درد دماغم ک با زمین صاف شد اخم رفت هوا اوف الهی کوفت بگیرم با این عادت کوفتیم یا اخمای توهم و غرغر رفتم دشویی ...

تا پامو از اتاق گذاشتم بیرون قامت نیسان و ک نزدیک پلها بود میخواست بره پایین دیدم دوییدم سمتش بهش ک رسیدم پریدم بالا پاهامو قفل کردم دور کمرش دستام هم حلقه کردم دور گردنش از ترس یه دادی زد ک خونه لرزید هی دور خودش می‌چرخید تا من و بگیره جلو خودم گرفتم نزنم زیرخندع ک دیگه نتونستم بلند زدم زیرخندع تو جاش وایساد با حرص گفت: کثافت سه ( شبکه سه??)

شونشو دندون کندم ک باز داد زد گفتم : برو پایین تا دوباره دندونت نکن‌....

هنوز حرفم تموم نشده بود ک دستی دور کمرم حلقه شد و با ضرب از پشت نیسان کشیدتم پایین با چشای گرد برگشتم عقب ک با دیدن اخمای توهم آرشام روب رو شدم نیسان برگشت ماچ محکمی از آرشام خورد زبونی برام من در آورد رفت پایین خواستم منم برم ک دستم توسط آرشام کشیده شد بردتم سمت اتاقش درو باز کرد شوتم کرد تو اتاق با عصبانیت گفتم: این چ طرز برخورده؟ چرا اینجوری می‌کنی؟

با اخمای درهم عصبی گفت: خوشت میاد از سر کول پسرا بری بالا

اومدم حرف بزنم ک بلند گفت: هیسسسس ..این چ طرز لباس پوشیدنه ؟؟

با بهت گفتم: آرشام این کارا چ معنی میدع؟ من هرجور دوست داشته باشم می‌پوشم ب کسی ربطی نداره

داد زد ؛ ب من ربط داره تو الان مال منی پس دلم

1398/06/07 15:06

نمی‌خواد کسی غیراز خودم ب مال خودم نگاه کنه

دهنم از این حرفاش باز موند سرم و کج کردم و نگاش کردم آروم گفتم: مگه لباسم ک مال توعم؟
نگاهی بهم کرد دستمو گرفت پرتم کرد تو بغلش محکم فشارم داد گفت: مهم نیست ک چی فکر می‌کنی ولی این و بدون تو از اون لحظه ای که قبول کردی پیشناهادمو سدی مال من فهمیدی؟

سرم و گرفتم بالا و گفتم: اما من همینم ک هستم .. همینجوری ازم خوشت اومد همینجوری هم ادامه بده من نمیتونم لباس پوشیده بپوشم شال و روسری سرم کنم تو خونه

سعی کردم از بغلش بیام بیرون ک محکم‌تر گرفتتم گفت: تکون نخور فسقلی تا نخوام نمیتونی بیرون بری

چشامو بستم ک نفسای گرمش و حس کردم ...

@manootoo_baham_zirbaroon

#نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 15:06

#پارت168

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

آروم چشامو باز کردم نگام تو نگاهش قفل شد

این چه حسیه ک من دارم چرا نمیتونم چشم ازش بردارم ..

با تقی ک ب در خورد دوتامون از جا پریدیم آرشام رفت در و باز کنه تا باز کرد صدای حرصی نگین و شنیدم ..

نگین: معلوم هس داری چ غلطی می‌کنی تو ..توو چ ب عش...

آرشام عصبی مشت محکمی زد تو دیوار گفت: بتوچه نگین ب توچه ...فاز تو چیه ؟

آرشام یهویی برگشت عقب سمت من ک با چشای وزقی از تعجب داشتم نگاش میکردم پوفی کرد رفت بیرون در و هم محکم بست عنتر پرچرک زشت حالا چی میشد منم می‌فهمیدم بحثتون سر چیه?
....
نزدیک سیزده بدریم تو این مدت هیچ اتفاق خاصی نیفتاد☹️
فقط رابطه منو آرشام روز ب روز بهتر شده در حالی ک حس میکنم منم دارم علاقه پیدا میکنم بهش و نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت با حرص چشامو بستم تا از این فکر بیرون بیام احساس گرمایی رو گونم کردم سریع چشامو باز کردم ک با دیدن صورت آرشام تو کمترین فاصله ترسیدم و ی هین کشیدم ک سریع ازم دور شد بازومو گرفت گفت: نترس منم

چپکی نگاش کردم گفتم: زحمتت نشه ک میگی کی هستی نمیدونستم کیستی?

زد زیر خنده گفت: وروجک بلبل زبون

دستمو گرفت کشید برد سمت حیاط با تعجب نگاش میکردم ک رفت سمت باغ پشت عمارت ک خییییلی خیییلی شیکه رفت و رفت و رفت تا رسید ب ی آلاچیق خیلی خوشگل ک کنارش ی تاب پر از گل و برگ ک دورش پیچیده شده بود از تعجب و حیرت دهنم باز موند من چرا تاحالا اینجا و ندید بودم??

+اینجا خود بهشته ک

دستایی از پشت دورم حلقه شدن ک ب خودم اومدم سرش و گذاشت بین موهام توی گودی گردنم نفس عمیق کشید توی کسری از ثانیه نفسم بند اومد قدرت هیچ کاری نداشتم از ی طرف داغی نفساش از ی طرف حساسیتی ک رو گردنم دارم
آروم و با صدای لرزون گفتم: آرشام برو عقب

محکم تر فشارم داد تا اومدم چیزی بگم م گفت : هیس چیزی نگو فقط چند لحظه...

بدون هیچ حرفی ساکت شدم برای خودمم جای تعجب داشت این حرف گوش کنی یهو آرشام برم گردون سمت خودش از این حرکت یهوییش چشام زد بیرون با جدیت گفت: حست چیه؟

فقط نگاش کردم ک کلافه گفت: نسیم حست ب من چیه؟

سرم و برگردوندم ک چونمو گرفت گفت: نگاهتو نگیر ازم..نسیم می‌خوام بدونم حست و ؟

کلافه شدم گفتم: آرشام بیخیال شو

ولم کرد عصبی گفت: ینی چی نسیم؟ ینی الکی باهامی؟ من هیچ فرقی با اون پسرایی ک تو عمارتن ندارم برات؟

نگامو قفل چشاش کردم اروم گفتم : اگ فرقی نداشتی اجازه اینکار و نداشتی

دستی تو موهاش کشید اومد سمتم من و نشوند روی تاب خودش هم رفت پشت سرم هل کوچیک داد ب تاب...

اینقدر جیغ و داد زدم و خندیدیم ک دل‌درد شدیم

1398/06/07 15:06

دوتامون خودمون ولو کردیم روی زمین

رفت تو آلاچیق با ی سبد برگشت از تو سبد چیپس و پفک و پوفیلا و کلی خرت و پرت خوشمزه ریخت بیرون هی سرک کشیدم تا اونی ک می‌خوام ببینم هرچی گشتم ندیدم لب برچیدم با تعجب گفت: چیشدی؟

با حالت قهر گفتم: ترشک و ملچ ملوچ نداری ☹️

زد زیرخندع گفت: عززیزم ترشک میخوایی ..باشه اینارو بخور میریم بیرون میخرم برات

نیشمو براش باز کردم ک خندید درحال پرخوری بودم ک گوشیم زنگ خورد

#فاطی

+مانی الا تصمیمتون چی شد پسوا( دوروز دیگه) سیزدیه کجا میخه(میخواهیم) بریم کیا میان بامون(باهامون)؟
مانی درحالی ک ظرفارو می‌شست گفت: رانمیبرم فلا هشکی خبری نداده اشمون(نمی‌دونم فعلا هیچکس خبری نداده بهمون)
+اوف شماهم تا تصمیم بگیرن میکشن ادمو

1398/06/07 15:06

رفتم تو اتاقم درو بستم با کامپیوتر آهنگی پلی کردم یاد پارسال این موقع افتادم هعی اون دوران و دوست داشتم خیلی دوست داشتم ولی الان ازش گریزونم اصلا دوست ندارم بهش فک کنم با کلی بدبختی فراموشش کردم چقدر چرته ک میگن عشق مجازی کشکه
چقدر هم مضخرفه ک میگن دروغه عشق عشقه والا مجازی و غیرمجازیش عشق عشقه?فرقی نداره دلی ک باید بلرزه لرزیده دیگه فرقش چیه ک این همه شر میبافن مردم بهم؟

با شروع شدن آهنگ دلم آتیش گرفت سوختم اشک تو چشام جمع شد

میرم خوابشو دیدم من این جدایی رو به جون خریدم
هی بی رحم دارم تنهایی میرم تو هم بازی نکن با عشق نتیجشو دیدم

آهای عشقِ مجازی دیگه منو نداری
چقدر گرفتی آخه عشق منو به بازی

آهای عشقِ مجازی نیاد سرت الهی
سایه ش سرت بمونه تا وقتی زنده باشی
رفتم دیگه خاموشه خطم راهی که رفتیمو میخوام تنهایی برگردم

آهای دلیله سَردَردَم خودم بد عادتت کردم
یکم فکر کنی میفهمی خودِ من آدمت کردم

آهای عشقِ مجازی دیگه منو نداری
چقدر گرفتی آخه عشق منو به بازی

آهای عشقِ مجازی نیاد سرت الهی
سایه ش سرت بمونه تا وقتی زنده باشی

آهای عشقِ مجازی دیگه منو نداری
چقدر گرفتی آخه عشق منو به بازی

آهای عشقِ مجازی نیاد سرت الهی
سایه ش سرت بمونه تا وقتی زنده باشی..

کامپیوترو از برق کشیدم با عصابی داغون رفتم رو پشت بوم خونه ب غروب آفتاب خیره شدم ..

@manootoo_baham_zirbaroon

#نویسنده:

#Fati??

1398/06/07 15:06

#پارت169

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

با اومدن پسر همسایمون برای پروندن کفتراش رفتم تو خونه تف تو این شانس من والا شانسه ک من دارم حسین و زرا همون لحظه رسیدن دوییدم تو اتاقم تا من و این ریختی نبینه لباسامو پوشیدم رفتم بیرون پیششون

سلام بلندی کردم دوتاشون جوابمو دادن کنارشون نشستم گفتم: چ خبر

حسین: از چی؟

+زندگی ..زن ..خانواده ..کار .. اقتصاد.. سیاست..

زرا زد زیرخندع گفت: خلخو تویم

حسین هم خندید گفت: سلامتی همشون سلام دارن خدمتت

چپکی نگاش کردم و هیچی نگفتم چند لحظه کنارشون نشستم حوصلم سر رفت بلند شدم رفتم تو اتاقم کامپیوترو زدم ب برق روشنش کردم ک همون لحظه زنگ خونمون ب صدا در اومد با کنجکاوی رفتم بیرون ک صدا مهدی پسر خالم و شنیدم ک داشت میومد بالا و داشت با سهیلا کل کل میکردن رفتم سمت در درو باز کردم باهاشون روبوسی کردم گفتم: خوش آمدید

اومدیم تو هال نشستیم خاله رو کرد ب مامانم گفت: میخا برا سیزده چکا کنن؟

بحثشون رفت سمت سیزده گوشی پری و برداشتم رفتم تو روبیکا زوره پیامیده بود سرگرم اون شدم

#نسیم

گوشیم زنگ خورد سهیل بود

+ بنال خره؟

_کجایی ..ن تو عمارتی ن تو خونه خودمون !؟

+ تو عمارتم پیش ارشامم

قطع کردیم رو کردم ب آرشام ک دیدم خیره شده تو گوشیش اخماش هم تو همه بشکنی زدم جلو صورتش نگاش و چرخوند سمتم گفت: کی بود چی گفت؟

+هیچ سهیل بود گفت بیایین عمارت

سری تکون داد بلند شد گفت: پس پاشو بریم

وا این چرا سگرمهاش تو همه شونه ای انداختم بالا باهم رفتیم سمت عمارت


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?

1398/06/07 15:06

#پارت170

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

+عع آقاجون این چه حرفیه آخه

آقاجون با جدیت گفت: داری پیر میشین بچه باید ب فکر ایندتون باشید یا نه؟

پشت چشمی نازک کردم با لحن لوسم ک آقاجون عاشقش بود گفتم؛ خودت داریییی میگی بچههه پس من هنوزززز کوچلوعم برا ازدباج??

آقاجون دستی ب دهنش کشید تا جلو خندشو بگیره سهیل اومد سمتمون گفت : ببخشید آقاجون ... نسیم بدو بریم میخواییم بزنیم بروبچ و بترکونیم

آقاجون با عصاش زد تو بازو سهیل گفت: این چ طرز حرف زدنه پسر

سهیل با خنده بازوشو گرفت گفت: ب قول نسی سووووری(ببخشید) آقاجونززز

بعد پا ب فرار گذاشت زدم زیر خنده آقاجون هم لبخندی زد آروم زد تو کمرم گفت: پاشو برو بزن بترکونشون

بلند زدم زیرخندع ک نگام افتاد ب هانی با صورت سرخ از عصبانیت داشت نگام میکرد دور از چشم آقاجون زبونمو براش در آوردم ک با خوردن عصای خوشگل خوشمزه آقاجون تو سرم ب خودم اومدم نیشمو براش باز کردم دوییدم رفتم سمت بچها

امروز سیزده بدره تمام خانواده جمع شدیم ویلای لواسون آقاجون ک خودم ب شخصه عاشقشم ..تو این دوروز هیچ خبری از آرشام ندارم بعداز رفتنمون ب ویلا گوشیش زنگ خورد و اومد ازم خدافظی کرد و رفت هووف کثیف ی رنگ هم نزد ببینم چ غلطی کرده

با صدا رزا ک کنار گوشم بود ب خودم اومدم 

زرا:تا خود غرور پنداشتی ز یار توقع نباید داشتی یادی کنه ز تو

برگشتم سمتش چپکی نگاش کردم گفتم: تو ایدی (ریدی) یاری...واسه من مث شاعرا زرزر(قصد توهین ندارم) میکنه

نیششو باز کرد گفت:خودتی ..برو یه زنگ بزن بیا

هلم داد سمت مخالف بپها دهنم باز موند با دیدن دهن بازم چشمکی زد گفت: با اینکه از دستت دلخورم بابت نگفتنت ولی بزارتش پای معرفتم که باهات حرف میزنم

اومدم جوابش بدم ک لبخندی زد و رفت یا خدا این از رابطه من و ارشام خبر داره ینی؟ هههههیع رابطههه عوووف ک من چقدر بدم میاد از این کلمع دودل نگاهی ب گوشی انداختم بزنگم؟ نزنگم؟ اووووووف الهی بترکی رزا از بچها فاصله گرفتم توی مخاطبینم دنبال اسم ازراییل گشتم با دیدن اسمش باز دودل شدم بزنم نزدم اهههه بی اختیار دستم روی شمارش خورد و تماس برقرار شد ووویی حالا من چکار کنم نمیشه قطعش کنم دیگه زنگ خوورد با صدای ارشام از تو فکرا پرت شدم بیرون

ارشام:الووو نسیم؟

+سلام

_سلام...

چند لحظه سکوت بینمون برقرار شد ک با خنده گفت:زنگ زدی سلام کنی بهم

ب خودم اومدم گفتم: نخیر زنگ زدم ببینم زنده ای هنوز یا نع حالا هم ک فهمیدم زنده ای میخوام قطع کنم

خندید گفت: موشو خانوم نگرانم شده شدده بودش

جیغی زدم گفتم: مووووشو خودتیییی ..نخیییرشم کی گفته من نگرانت

1398/06/07 15:07

شده بودم

بلند خندید گفت : کرم کردی دختر ک... خوش میگذرع بهت باغ لواسون؟؟

چشام زد بیرون با تعجب گفتم: تو از کجا میدونی من باغ لواسونم؟

_من همچیو میدونم خانم خانما ...

گیج شده بودم گفتم: کجا رفتی یهو تو اونروز؟

_مجبور شدم برم کرج ...الان پیش بچهام

اوهومی گفتم دیگه سوالی نپرسیدم یکم ک سکوت بینمون برقرار شد ارشام اروم زمزمه کرد: کاش توم اینجا بودی

با دلخوری گفتم: واسه همین تو این دو روز خبری ازم گرفتی

1398/06/07 15:07

خنده ارومی کرد گفت: منتظر بودم ببینم تو یادی میکنی ازم یا نه بامعرفت خانوم

اومدم جوابش بدم ک با صدا سهیل برگشتم سمتش: خبرت نیاد نسی یک ساعته دارم دنبالت میگردم مگه قرار نبود بیایی بریم بازی ..با کی حرف میزنی؟

گوشی و از خودم یکم دور کردم گفتم: رزا الاغ ک میدونست من اینجام...با..(بگم نگم ؟؟؟؟)

سهیل با تعجب گفت: با؟؟؟؟؟

دل و زدم ب دریا گفتم: ارشام

سهیل یهو جدی شد گفت: باشه تموم کردی بیا باهم حرف بزنیم

سرمو تکون دادم ک سهیل ازم دور شد نگاهی ب گوشی انداختم که هنوز ارشام پشت خطم بود ازش خدافظی کردم رفتم سمت بچها گشتم اما سهیل و نیافتم از نیسان پرسیدم ک گفت رفته پشت ویلا نمیدونم چرا استرس گرفتتم رفتم پشت ویلا سهیل و ک تکیه داده بود ب درختی و دست ب سینه و سرش پایین بود دیدم رفتم سمتش تا متوجهم شد سرش و اورد بالا ک خشکم زد..


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati♥️

1398/06/07 15:07

#پارت171

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

سرش و اورد بالا با دیدن چشای سرخ و اخمای درهمش خشکم زد روشو ازم گرفت رفتم رو بروش وایسادم منتظر نگاش کردم با صدای گرفته ای گفت: در چه حده؟

متعجب پرسیدم: چی؟

سرش و بسرعت چرخوند سمتم گفت: رابطتووون؟

چشامو یه دور چرخوندم گفتم: رابطمووون درحد عادیه

از درخت تکیشو کند با صدای تقریبا بلندی گفت: عااادیه؟؟ افرین افرین...

عصبی نگاش کردم گفتم: اره عادیه 

یهو داد زد مشتشو کوبید تو درخت گفت: اگه عادیه پس چرا همش پیش همدیگه این ؟ اگه عادیه پس چرا زنگش میزنی؟ هان جووابمو بده؟

+چون زنگش زدم داری اینکارو میکنی؟

با عصبانیت نگام کرد اومد سمتم ببازوهامو گرفت گفت: فک میکنی خررررم نمیفهمم؟

منم عصبی زل زدم تو چشاش و دستاشو پس زدم گفتم: داری چرت و پرت میگی سهیل چرا؟چته تو انگار ادم کشتم ک داری اینجوری برخورد میکنی

پوزخندی زد گفت: نسیم خودتی؟؟؟ من و تو اب میخوردیم بهم دیگه میگفتیم..هر گندی میزدیم ب هم دیگه میگفتیم حالا تو با ارشام وارد یه رابطه شدی و حالا ک دارم ازت سوال میکنم دروغ میگی بهم؟؟

نشست رو زمین سرش و گرفت تو دستاش دلم لرزید از حرفاش واقعا حق داره ازم دلخور شه خودمو یه لحظه زارم جاش و سهیل اینجور مسئله ب این مهمی و ازم مخفی کنه چقدر ناراحت میشم رو زانوهام نشستم دستامو گذاشتم رو دستاش ک سرش و اورد بالا ولی نگام نکرد صداش زدم بازم نگام نکرد ک شرو ب حرف زدن شدم: خب اره یجورایی میشه گفت رابطه داریم ولی بجون سهیل اگه فکر بد درموردم کنی نمیبخشمت .. بهم گفت حسی نسبت بهم داره و منم... منم کنجکاو شدم ک ارشام مغرور چه حسی بهم داره قبول کردم باهاش باشم تا بفهمم حسش و ک... 

با صدای خش داری ادامه داد: ک توهم ب همون حس مبتلا شدی

شکه شدم ینی واقع منم حس خاصی نسبت ب ارشام دارم ؟سهیل نگام کرد کشیدتم تو بغلش گفت: من همچیو میدونستم ارشام بعداز قبول کردن پیشنهادش بهم همچبو گفت

از بغلش اومدم بیرون بهت زده جیغ زدم: چـــــــــــــــــــــی

پشت چشمی نازک کرد برام گفت: اون همینقدر معرفت و داشت بیاد بهم بگه ک ی روزی مثل امروز من بهت شک کردم باهات بد برخورد نکنم

دهنم از تعجب باز مونده بود ینیارشام تا اینجام پیشرفته ک اگه روزی سهیل بفهمه ازم ناراحت نشه؟حس خنکی توی دلم پیچید ک با پس سری سهیل بخودم اومدم چپکی نگام کرد گفت: حالا لازم نکرده لبخند زیگوند بزنی و ب جناب فکر کنی

نیشمو براش باز کردم ک چپکی نگام کرد باهم بلند شدیم رفتیم پیش بچها حالا ک سهیل میدونست انگار یه بار هزار کیلوویی از رو دوشم برداشتن


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 15:07

#پارت172

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

+ ججججججججججججججججججججججججججیغ من از جرعت حقیقت بدددم میادددد

آرشا زد زیرخندع گفت: بدت میاد یا نمیاد ب ما ربطی نداره

نگاه مظلومی ب آرتی کردم ک سرش و برد بالا و اسمونو نگاه کرد و شروع ب سوت زدن کرد توله خر دیوث چشامو بستم گفتم باشه ب ی شرط هستم

همشون برگشتن سمتم منتظر نگام کردن گفتم: من از اون بازی قدیمی بدم میاد بیایین جدیدش کنیم

نیسان لم داده رو بالشت گفت؛ چکارش کنیم مثلا

نیشمو باز کردم بلند شدم دوییدم سمت ویلا رفتم تو آشپزخونه تمام بطری های اب ک توی یخچال بودن و برداشتم با هزار بدبختی رفتم سمتشون یکی از بطی ها خزید خاست بیافته جیغی زدم پامو اوردم بالا تا نیوفته اون کصافتا دلشونو گرفته بودن غش غش می‌خندیدن?

هی زیر لب غرمیزدم و فوششون میدادم??تا رسیدم جون ب لب شدم عق رسیدم بهشون گفتم: من ی پدری ازتون درارررم

رزا زبونشو برام در آورد

نشستم گفتم: خب الان بهتون بگم قانون بازی و ..خب بطری و ک چرخوندیم سر بطری ک ب طرف هر کسی رسید باید حقیقت و یا اگه دوست داشت جرعت بگه و اجرا نکنه مجازات سنگینی میشه و حقیقت مثلا من ب سهیل میگم عاشق شدی تو اگر عاشق شده باشه باید ی لیوان آب بخوره اگر نشده باشه باید من اون لیوان آب و بخورم اوکی شدین؟

همشون گیج نگام کردن جیغی زدم که ب خودشون اومدن دوباره توضیح دادم تقریبا فهمیدن کصافتا خینک بطری و چرخوندم سرش افتاد ب آرشا

من : خب خب آرشا خان بگو ببینم جرعت انجام میدی یا حقیقت؟

_حقیقت?

خبیث نگاش کردم و گفتم..


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 15:07

#پارت173

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

خبیث نگاش کردم و گفتم: اونجا با دختر رابطه داشتی??

نیششو باز کرد اشاره کرد ب آب چشا هممون زد بیرون با بهت گفتم: میخوای بگی رابطه نداشتی

ابرو انداخت بالا و اشاره کرد ب لیوان آب لیوان آب و برداشتم خوردمشون

آرشا چرخوند بطری و چرخید و چرخید و چرخید تا رسید ب رزا

ارشا!؛ جرعت یا حقیقت؟

رزا: جرعت???

چشای آرشا برق زد گفت: پاشو

رزا چشاشو ریز کرد از جاش بلند شد

آرشا : باید رقص کـ*ـو*ن مرغی بری و صدا مرغ بدی

رزا چشاش زد بیرون جیغی زد گفت: عممممرا

با کلی تهدید و زور مجبورش کردیم همون کارو بکنه غش غش می‌خندیدیم ک+ونشو داده بود عقب میلرزوند با جیغ و حرص صدا مرغ میداد و گردنش و جلو عقب میگرد از خنده روده بر شده بودیم

فوشی داد نشست بطری و چرخوند گفت: خدا بداد اونی ک باید جواب پس بده برسه میکشمش?

بطری چرخوند بطری طرف من ک رسید سست شد زرا با خباثت نگام کرد ک با ایستادن بطی نگاهامون چرخید سمتش

+ ججججججججججججججججججججججججججیغ جوووونزززز جوووونزززز

بطری سرش سمت من نبود سمت سهیل ک کنارم بود رزا با حرص فوشی داد ک یهو نیششو باز کرد گفت: جانم فدای رهبر بگو ببینم پسر جونز جرعت یا حقیقت؟

سهیل خودشو ترسو نشون داد با مسخره بازی گفت: حقیقت

رزا یکم فکر کرد گفت: از دست نسی خیلی کتک خوردی

همه زدن زیرخندع سهیل چپ چپ نگام کرد و اب تو لیوان و خورد هممون غش کردیم از خنده

با صدا زدنمون برا غذا دس از بازی برداشتیم رفتیم سمت بقیه...

سر سفره هممون دور هم نشسته بودیم بخاطر وجود آقاجون همگی مثل آدم نشستیم غذامونو خوردیم

تا عصر دور هم نشستیم تا اینکه نیسان گفت: اهههه حوصلم جر رفت خیر سرمون اومدیم سیزده بدر پاشید بریم کوه

همگی قبول کردیم بلند شدیم بریم لباسامونو عوض کنیم من تیشرت دخترانه کلاه دارمو پوشیدم شلوار مشکیم جذبمو هم پوشیدم تیشرت مشکیم هم بستم دور کمرم موهامم بافتم

رژ قرمز زدم کفشای اسپرت مشکیم هم پوشیدم رفتم بیرون از اتاق همه آماده بودن رفتیم سوار ماشین شدیم حرکت کردیم سمت ...

وقتی رسیدیم همگی پیاده شدیم راه افتادیم سمت جای مورد نظرمون

گوشیم زنگ خورد نگاهی بهش کردم با دیدن اسم ازراییل زدم روی رو دکمه سبز ک با دادی ک زد چشام زد بیرون

آرشام: این چ وضضضضضعشه نسیم این چ طور لباسیه ک پوشششیدی

چشام زد بیرون گفتم: تو کجایی از کجا من و میبینی

با جوابی ک بهم داد چشام زد بیرون...

1398/06/07 15:07

تا عصر دور هم نشستیم تا اینکه نیسان گفت: اهههه حوصلم جر رفت خیر سرمون اومدیم سیزده بدر پاشید بریم کوه

همگی قبول کردیم بلند شدیم بریم لباسامونو عوض کنیم من تیشرت دخترانه کلاه دارمو پوشیدم شلوار مشکیم جذبمو هم پوشیدم تیشرت مشکیم هم بستم دور کمرم موهامم بافتم

رژ قرمز زدم کفشای اسپرت مشکیم هم پوشیدم رفتم بیرون از اتاق همه آماده بودن رفتیم سوار ماشین شدیم حرکت کردیم سمت ...

وقتی رسیدیم همگی پیاده شدیم راه افتادیم سمت جای مورد نظرمون

گوشیم زنگ خورد نگاهی بهش کردم با دیدن اسم ازراییل زدم روی رو دکمه سبز ک با دادی ک زد چشام زد بیرون

آرشام: این چ وضضضضضعشه نسیم این چ طور لباسیه ک پوشششیدی

چشام زد بیرون گفتم: تو کجایی از کجا من و میبینی

با جوابی ک بهم داد چشام زد بیرون...

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati♥️?

1398/06/07 15:08

#پارت174

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

کلافه گفت: عکست و دیدم

با بهت جیغ زدم: جااااعنممم؟عکسمو؟؟کدوم عکس

_الان برات میفرستمش

قطع کرد بعداز چند ثانیه عکس و فرستاد با دیدن خودم چشام زد بیرون کی این عکس و از من گرفته?

نگام چرخید ب رو به رو ک با دیدن نیش باز رزا چشام و ریز کردم مشکوک نگاش کردم ک ابرو پروند بالا برام

+ججججججججججججججججججججججججججیغ میکشمتتتتتتتتتتت کررررررم

افتادم دنبالش اونم جیغی زد و پا ب فرار گذاشت

+ کثافت دیوثثثثثثثثث بگیرمت کشتمت

سهیل دویید سمتم با خنده پهلوهامو گرفت نزاشت دنبالش بدوعم جیغ میزدم ولم کنه برم بزنمش اون بیشتر میخندید گفت: آروم بگیر جغجغه

چپکی نگاش کردم ک صدا خنده جمع و شنیدم چیششششششش

با چشام هی خط و نشون می‌کشیدم برا رزا برا آرشام هم (☺️?) اینارو فرستادم ک ???‍♂ فرستاد برام خخخخع

عین این خل چلا آتیش روشن کردیم نشستیم دورش اخیششششش چقدع راه رفتم
..
دوربرمون خیلی شلوغه عق چندتا یارو زاقات هم هی دم میتکونن تا نگاشون کنیم ?
با افتادن چیزی کنار دستم از جا پریدم نگاهی بهش انداختم با دیدن گوشی نوکیا ساده ابروهام ناخودآگاه پریدن بالا

سرم و آوردم بالا ک با ادا و اطوار پسره رو ب رو شدم مثل میمون بپر بپر میکرد تا گوشی و بردارم لبخند ژیگوندی زدم براش با ناز خاص خودم گوشی و برداشتیم یکم نگاش کردم گفتم: بچها این مال کیع؟

همشون با تعجب نگاهی بهش انداختن و گفتن مال ما نیست

لبخندمو پرنگتر کردم زل زدم تو چشای یارو گفتم: این گوشی صاحب نداره؟

مثل بز خیره شده بود فقط شونه ای بالا انداختم و پرتش کردم تو آتیش ک داد یارو بلند شد گفت: هووووی چکار کررردی

سهیل اخماش رفت تو هم گفت: هوی تو کلات یارو

پسره: (.....)

سهیل عصبی از جاش بلند شد رفت سمتش منم لم دادم روی سنگ کنارم و با لذت نگاه کردم ?مریض هم خودتونین

سهیل: بیششششششرف فوش میدی فک کردی خیلی شاخی..

پسره معلوم بود گرخیده ولی با قلدری گفت: اره شاخ شدم ..

با ذوق نشستم و گفتم: بارییییک(باریکلا) ب گاو بودنش اعتراف کرد

همه زدن زیرخندع بسرع با عصبانیت خیرمون بود با حرفی ک زد مشتی از پشت سرش خورد تو سرش جا در جا افتاد زمین با بهت نگاه ب پخش زمین شدنش کردم سهیل نزد پس کی زدن سرم و آوردم بالا ک


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 15:08

#پارت175

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

سرم و آوردم بالا ک با دیدن آراد جا خوردم ?

با سهیل یارو و تا میشد زدن رفیق‌اش هم فرار کردن سهیل و آراد دستی ب هم دادن و احوال پرسی کردن اومدن سمتمون آراد نیم نگاهی ب جمع انداخت خیره شد بهم باز اون پوزخند عصاب خوردکنش و زد نگامو ازش گرفتم پوفی کردم نمی‌دونم چرا استرس گرفتتم از اینکه آرشام بفهمه ک آراد اینجاس..
اخمام خود ب خود رفتن تو هم از این فکر اصلا من چرا باید نگران برخورد آرشام باشم

با سوختن بارون از جا پریدم و نگاهی بهش کردم با دستم مالشش دادم ب رزا خیر سر کثیف فحش دادم گفتم: مرض داری بیشور

نیششو باز کرد و گفت: نترس بهش نمیگم ک آراد جون اینجاس?

چپ چپ نگاش کردم و گفتم: ن تورو خدا بیا برو بگو ..

سری تکون داد و گفت: باشه الان بهش میگم

جوری نگاش کردم ک اگر بگی خونت حلاله زد زیرخندع گفت: نزن باو نمیگم

با صدا آراد ب خودمون اومدیم

آراد: سهیل میشه من با نسیم چند کلامی خصوصی حرف بزنم؟

سهیل نگاهی بهم انداخت نمیشد ابرو پروند بالا یا کاری کنم ک نارضایتیم معلوم شه چون آراد داشت نگام میکرد سهیل توی رودربایستی افتاد گفت: این چ حرفیه نسی آراد کارت داره
دستاشو بهم چسبونا بنی متاسفم لبخندی ب سهیل زدم آورم پاک زدم ک ینی مشکلی نیست حال کنین اینه زبون دوم ادم? بلند شدم از جام با آراد دور شدیم از بچها

آهسته قدم برمیداشت ک یهو برگشت سمتم و خیره تو چشام نگاه کرد

توله بسم الله جنی شد چرا یهویی بعداز چند مین سکوت و خیره نگاه کردنش گفت: جوابم چیه؟

هان؟ کدوم جواب؟ ن جدی این جنی شد یهو با گیجی گفتم: سوالی نپرسیدی ک جوابشو بدم ک

سعی کرد جلو خندش و بگیره دستی رو صورتش کشید گفت: جواب خاستگاری و منظورمه

وووایی خدا لعنتت کنه نسیم خاک تو سر بیشورت کنم آخ ک گندت بزنن با این سوتی ک دادی نیشمو برا جمع کردن سوتیم باز کردم با من من گفتم: ام ..ینی..چجوری بگم بهتون ...ام ..

_جوابش منفیه


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/06/07 15:08

#پارت176

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

دوتایی برگشتیم سمت صدا ک با دیدن آرشام دهنم باز موند اومدم چیزی بگم ک دست آراد ب نشونه سکوت اومد بالا و من ساکت شدم پوزخندی زد و رو ب آرشام گفت: جنابعالی چیکارشی ک جاش تصمیم میگیری؟

آرشام پوزخندی مقابل پوزخندش زد گفت: من دلیل لرزیدن قلبشم و رد دادن تمام پسرا از ذهنشم

اوووه کمرم شکست از جملش نگاش بهم ک افتاد لبخند خوشملی زد بیشرف ک دلم لرزید با صدای پوزخند آراد ب خودم اومدم
( ایششش چ پوزخند تو پوزخندی شد)

برگشتم سمت آراد خواستم حرفی بزنم ک زودتراز من گفت: راست میگه این یارو؟

از لقب یارو اخمام ناخداگاه رفتن تو هم اروم گفتم: اون اسم دارع اسمش هم ارشامع ... بعدشم اگه دروغ می‌گفت که من اینجا نبودم درخدمت دهنش بودم تا اسفالتش کنم?

با فشرده شدن دستم چشام زد بیرون نگاهی ب دستم کردم ک با دیدن دستم تو دست آرشام با تعجب نگاش کردم لب زدم: کی دستمو گرفتی نفهمیدم من

چشمکی زد اومد چیزی بگه ک با خوشبخت بشی آراد نگام ب رفتنش کشیده شد آرشام برم گردوند با اخم گفت: نباید خبری میدادی این یارو اینجاس

نیشمو باز کردم گفتم: یارو اسم دارع..

چش غرع ای برام رفت ک دلم ضعف رفت براش دروغ چرا من آرشام و دوست دارم بیشتر از خیلی دوست دارم عاشق نشدم هنوز اما دوستش دارم?

یهو یچیزی یادم اومد بهش گفتم: راستی تو از کجا یهویی ظاهر شدی اینجا مگه کرج نبودی؟

لپمو محکم کشید ک جیغم دراومد گفت: نخیر تهران بودم وقتی رزا عکست و فرستاد اومدم اینجا با بچها

+ ججججججججججججججججججججججججججیغ کو بچها؟؟؟

چپکی نگام کرد ب پشت سرم اشاره کرد برگشتم ب عقب با دیدن بچها دوباره جیغی زدم و دوییدم سمتشون

از این حرکتم زدن زیرخندع مانی و طلا و ملیسا هم با خنده جیغ زدن و پریدن بغلم کلی همو چلوندیم ول کردیم وووووییی الان میفهمم چقدر دلتنگشون بودم نگاهی ب پسرا کردم سلامی دادم و دست دادیم ب همدیگع

نشستیم دوباره ک با دیدن گیتار آرشام از خوشحالی ذوق مرگ شدم و گفتم: ایووووول

لبخندی زد گیتارشو تنظیم کرد شروع ب زدن کرد نگاشو دوخت تو چشام

میگن عشق♪♪♪♪♪
میگن عشق همینه همین حرفای ساده
که آدم نمیدونه، کجا دل به کی داده
همونقدر که تو میخوایش همونقدر بخوادت
باهات راه بیاد حتی با پاهای پیاده
میگن عشق همین حال خوبیه که بین ما هست همیشه
میگن عشق به نظر میرسه یه دوستی ساده‌ست همیشه
میگن عشق همینه همین حرفای ساده
که آدم نمیدونه، کجا دل به کی داده
همونقدر که تو میخوایش همونقدر بخوادت
باهات راه بیاد حتی با پای پیاده
♫♫♫♫♫
میگن عشق یعنی دیوونه بشی هر دفعه عشقت

1398/06/07 15:08

میخنده
میگن عشق یعنی آدم نمیدونه به چی داره دل میبنده …
میگن عشق همینه همین حرفای ساده
که آدم نمیدونه، کجا دل به کی داده
همونقدر که تو میخوایش همونقدر بخوادت
باهات راه بیاد حتی با پاهای پیاده

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده
#Fati♥️?

1398/06/07 15:08

#پارت177

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

وقتی آهنگش تموم شد تو دلم غوغایی بود با نگاهش به من نشون میداد این حرفارو ب من داره میزنع

صدای جیغ سوت کرکننده ی بچها ادمو ذوق زده میکرد آرشام از جاش بلند شد گفت: سهیل ..نسیم؟

ای بابا سهیل انگار بابامع ازش اجازه میگیرن?
سهیل سری تکون داد برگشت سمت من چشمکی زد برام ک برای اولین بار احساس کردم خجالت کشیدم ازش البته فقط احساس کردم چون سریع منم براش نیشمو باز کردم و دویدم سمت آرشام صدای خنده بلند سهیل بلند شد

کنار هم قدم می‌زدیم ده دقیقه ای بود ک داشتیم همینجوری قدم می‌زدیم و هیچ حرفی بینمون زده نمیشد منی ک عاشق حرف زدن و هیجان و جیغ و داد و هوارم و از سکوت و خاموشی بدم میاد ولی الان دارم از این سکوت لذت میبرم

نگاهی ب آرشام انداختم که دهنم باز موند

#فاطی

+مهدددددددددددی مکوووون(نکن) خر

مهدی و سهیلا زدن زیرخندع خودمم خندم گرفته بود کثافت چادرمو پوشیده هی ادا اطوار درمیاره اینقدر بهش خندیدیم ک دل‌درد شدیم

همگیمون (من علی. خاله زهرا .خاله زینب و مامان گلی خودم زرا حسین مهدی سهیلا علی اکبر پسر خاله زینبم ک 14سالشع فاطمه دختر خاله زینبم 12سالشع)دور هم نشسته بودیم و بیات قلیون براه بود قلیون هی دور میزد و هممون می‌کشیدیم از هر بحثی حرف می‌زدیم و تو سر کله هم میکوبیدیم زرا هم هی عکس می‌گرفت منم عاشق عکسما ولی حیف ک گوشی ندارم گوشی حسین و گرفتم ب سهیلا گفتم بدو بریم چندتا عکس بندازیم حالش و ببریم
ک صدا خالمو شنیدم پووووووف ک من چقدر بدم میاد ازش

خاله با خنده گفت: ننو واسن منم بیام دسشویی دارم بینم میشه پیدا کرد آخرش (وایسید...ببینم میتونم پیدا کنم دسشویی( معنی حرفاش))

کلافه سری تکون دادم ستایی همراش راه افتادیم تا ب جاهاش قشنگ ک می‌رسیدم من و سهیلا عکس می‌گرفتیم اینقدر تو اون باغها رفتیم و تو این کوچه و اون کوچه گشتیم تا دسشویی دیدیم خاله رفت دسشویی سهیلا گفت: اوف الان ما میا وایسیم تا خاله خانم قشنگ تخلیه کنن

سری تکون دادم ب نشونه اره ک با دیدن تپه کوه و غار کنارش میشم باز شد دست سهیلارپ کشیدم دوییدم بالا صدامو بلند کردم جوری ک خاله بشنوه : خاله ما رفتیم عکس بگیریم کرت تموم شد خبری بده ما بالاییم

دیگه منتظر نشدم ببینم چی میگه رفتیم بالا اینقدر منظره قشنگی بود ک داشتیم از خوشحالی پس می افتادیم?

چندتا عکس انداختیم ب سهی گفتم بریم تو غار

ترسید ی قدم عقب رفت گفت: دیونه ای معلوم نیس چ جک جونوری ( جانورا_حیون) باش توش ..ن من نمیام تویم مرو

چینی ب صورتم انداختم گفتم: ایش ترسو میا من میرم

بدون توجه ب جیغاش ک

1398/06/07 15:09

نرو تو رفتم تو غار یکم ک گذشت و رفتم جلو با که یهو با چیزی ک دیدم خشکم زد ....


@manootoo_baham_zirbaroon

#نویسنده:

#Fati?✨

1398/06/07 15:09