من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

#پارت198

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

با دیدنم دهنش باز موند منم ماتش شده بودم این پدرصلواتی?چ ناز شده

اومد سمتم گفت: نسیمم چ خوشگل شده..خوشگل بودی خوشگل تر شدی که

حرفی برا گفتن نداشتم اصلا هیچ واژه ای الان وصف حالم نیست خم شد گونمو آروم بوسید گفت: می‌دونم منم خوشگل شدم

زدم زیرخندع دستامو دور گردنش حلقه کردم محکم گونشو ماچ کردم ک رد رژم رو گونش موند گفتم: خوبه ک می‌دونی?

خندید و ازم دور شد باهم رفتیم سمت ماشین نازش سوارش شدم گوشیم و از تو کیفم در آوردم با دیدن 12تا تماس بی پاسخ از ازراییل نیشم باز شد ک با حرص گفت : بله دیگه بایدم بخندی این همه زنگت زدم جواب ندادی

برگشتم سمتش با لحن لوسی گفتم: ببخشید اخامون

لبخندی نشست رو لبش و هیچی نگفت.‌‌...

توی باغ عروسیشع ماشین و پارک کردیم پیاده شدیم اومد سمتم دستشو گرفت سمتم با تموم وجودم دستش و گرفتم رفتیم سمت باغ

اوه اوه چ شلوغه اینجا دور تا دور نگامو چرخوندم با دیدن بچها جیغی زدم دوییدم سمتشون دست آرشام وهم دنبال خودم کشیدم ?

وقتی بهشون رسیدم اوناهم جیغی زدن س تاییشون جیغی زدن پریدن بغلم ک طلا گفت: دهنت سرویس بشه بچه چ خوشگل شدی دهن سرویس

نیشمو باز کردم گفتم: بوووودم خوشگل

مانی با خنده گفت: ما ک خوشگلی از تو ندیدیم

چشمکی زدم گفتم: چشم بصیرت میخواد دیدن خوشگلی من?

مانی:خخ بابا تسلیییم

همگی زدیم زیرخندع با آرشام رفتیم سمت جایگاه عروس دوماد وای ک چقدر شاهانس عروس با دلبری برا سامی میخندید آخ کی بشه اونروزی ک من توی اون لباس برا آرشام بخندم?

صدای آرشام و از نزدیکی شنیدم : کی بشه من و تو اونجا وایسیم

باورم نمیشه ک آرشام هم ب ازدواج فکر می‌کنه برگشتم سمتش ک با حس خاصی نگاهش ب جایگاه بود دیگه رسیده بودیم بهشون عروس خیلی خوشگل شده بود اسمش سحر هسته سامی و سحر بهمدیگه میان بعداز کلی دیونه بازی با سامی و سحر ک عین سامی دیونه بود برگشتیم بریم پیش بچها ک نگام توی ی نگاه مملو از نفرت افتاد..

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati♥️?

1398/06/16 20:52

#پارت199

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

چشام از تعجب گرد شدن نگاهمو چرخوندم سمت آرشام با دیدن اخمای درهمش و سرخی صورتش ک خیره نگاه ب دختره میکرد بازوشو گرفت ک یهو از جاش پرید برگشت سمت من با ترس نگام کرد وا این چرا اینجوری می‌کنه آروم گفتم؛ آرشام خوبی؟

هل گفت: اره ...اره خوب... خوب خوبم بریم پیش بچها

دستمو گرفت کشیدتم سمت بچها با تعجب به این رفتارش نگاه میکردم رسیدیم ب بچها ملیسا هی عشوه خطری میومد زدم ب بازو طلا آروم پچ پچ کردم: این چرا عین شتر لباشو غنچه کرده؟ عشوه خرکی میاد؟

طلا هم تعجب کرد رفتیم سمتش با دیدن ما چشمکی زد آروم خندید من و طلا نگاهی با بهت بهم کردیم ک دستمونو کشید تا بهش رسیدیم آروم ولی پراز حرص غرید گفت: مرض بیشرفا چرا مثل گاو نگا میکنن

طلا آروم گفت؛ چرا عین شتر شدی؟

ملیسا سرشو برد عقب با عشوه خندید دوباره اومد سمتون گفت: خیلی خرین نمیبینین دارم مخ میزنم کصافتا

برگشتم ب عقب نگاهی ب اکیپ پسرا ک یکی از یکی حوری تر جون ننه چش آرشام روشن

عع گفتم آرشام نگاهی ب جمع پسرا کردم همشون بودن حتی سامی اما آرشام نبود وا این کجا رفته دور تا دور و نگاهی انداختم ولی تو این جمعیت مگه میشه پیداش کرد ?

از طلا و ملی جدا شدم دور تا دور گشتم ای بابا این کجاس هوووف

رفتم سمت دسشویی ها تا رفتم برم داخل نگام افتاد ب ته باغ این آرشام نیسس؟؟؟

عقب گرد کردم آروم از لابه لای درختا رد شدم رفتم سمتش ک با دیدن دختری ک جلوش بود خشکم زد این همون دختره ک با نفرت نگام میکرد آرشام باهاش چیکار داره

اومدم صداش بزنم ک با دیدن کاری ک کردن مات شدم خشکم زد باورش برام سخت بود سرم تیر کشید ....


@manootoo_baham_zirbaroon

#نویسنده

#Fati♥️??

1398/06/19 10:52

#پارت200

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

آرشامم ...

آرشام من...

اون دختر و تو بغلش گرفته داره دارن میبوسن همدیگه رو
سرم و انداختم پایین تا بیشتر نشکنه غرورم
عقب گرد کردم ک چشام اشک جمع نکنه
لبخند تلخ تراز زهر زدم نگاهی ب آسمون تاریک کردم اروم گفتم: غصه نخور منم الان شدم مثل تو سیاه..

گوشیم و درآوردم شماره آرشا و گرفتم

بعداز چندتا بوق جواب داد:نسیم الان نمیتونم بعدا خودم زنگت میزنم

قطع کرد زدم زیر خنده خنده هیستریک چندنفر از کنارم رد شدن با تعجب نگام کردن بددددرک

رفتم تو اتاقی ک وسایلامو گذاشته بودم شال و مانتومو پوشیدم کیفمم برداشتم از باغ زدم بیرون بدون توجه فقط راه رفتم نمی‌دونم چقدر رفتم ک ب خودم اومدم توی تاریکی ظلماتم حتی جلو پامم نمی‌دیدم کف پاهام از سوزش زیاد جیگرمو خون کرد تازه یادم اومد ک وسط راه بخاطر پاشنه بلند بودن کفشام درشون آوردم همینجوری پا به رهنه ادامه دادم پوزخندی زدم ب حال روزم ینی این منم؟؟ همون نسیمی ک پسرا آرزو داشتن بهشون بگم دوست دارم؟

الان ب این روز افتاده ب خاطررر ی پسر
صفه گوشی خاموش روشن شد نگاهی بهش کردم اسم ازراییل بهم زبون درازی کرد پوزخندی زدم

گفتم: عشقته نسیم همونی ک بخاطرش اینجوری شدی

زدم زیرخندع دیونه وار خندیدم ک با صدای واق واق سگ ب خودم لرزیدم من خاطره خوبی از سگ ندارم صدای سگ دیونم کرده نگام ب گوشی افتاد ک اینبار اسم آرشا و نشون میداد ک داره زنگ میزنه هه

هه حالا نمیخوامت دایی جانم الان دیگه نمیخوامت گوشی و پرت کردم تو کیفم خوابیدم رو زمین خیره آسمون پراز ستاره شدم

کاش منم مثل خیلی از دخترا می‌تونستم گریه کنم ..

خدا لعنتت کنه محمدرضا ارامشمو ...

لحظهامو...

گذشتمو....

اشکامو....

لذت های ک می‌تونستم ببرم و ازم گرفتی آخ ک داغی گذاشتی رو دلم هیو وقت نمیبخشمت کصافت

خدایا اینه حق من ؟؟من طاقت ندارم ب خودت قسم ..

من ی بار حس جدایی و تلخی و کشیدم وقتی بچه بودم ..

نمیتونم ببینم ب اونی ک شده تموم وجودم اونی که شده تموم ذکر و فکرم اونی ک شده تموم هستییییم حالا یکی دیگه و بوس کنه با یکی دیگه ...

خخخخخخخخخخدااااا نمیبخشمت اگه باز باهام بازی کرده باشن بندهاااات..

من و اصلا میبینی لنتی؟؟ این همه ساااال عذاب کشیدم کم نبوود آخ خدددا
بغض بدی گلومو گرفته بود اما حتی ب اندازه ی قطره اگر هم تو چشام جمع نشده بود از زور بغض ب هق هق افتادم با صدای واق واق چندتا یک از ترس سریع سرجام نشستم صدای واق واق سگ هرلحظه نزدیک و نزدیک ترم میشد با وحشت گوشیمو از کیفم بیرون کشیدم تا زنگ بزنم سهیل تا صفحه و روشن کردم با بدترین چیز

1398/06/19 10:53

ممکن رو ب رو شدم
«گوشی شما پس از 30 ثانیه خاموش میشع»

با ناامیدی و بهت ب گوشی نگاه کردم ک خاموش شد هه من اگر شانس داشتم حال روزم بهتر بود با شنیدن صدای سگ کنار گوشم حس کردم روح از تنم خارج شد ک یهو..

@manootoo_baham_zirbaroon

#نویسنده

#Fati??

1398/06/19 10:53

دوستان گلم سلام لطفا نفرات رو بیشترکنین.

1398/06/19 10:54

سلام دوستان.اگه از این رمان خوشتون نمیاد به پی ویم بیاین.تا ی رمان خاص و جالب بزارم

1398/06/20 17:28

#پارت201

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

یهو نور خورد تو چشام چشامو بستم ک با صدای یع پیر مرد آروم چشامو باز کردم

پیرمرد؛ تو کی هستی دخترم؟اینجا تک و تنها با این وضع چکار میکنی؟

نگاهی به سگ ک قلادش تو دست پیرمرد بود کردم و هیچی نتونستم بگم انگار فهمیده بود از سگ ترسیدم لبخندی زد و گفت: نترس ازش ..این سگ بود ک من و تا اینجا کشوند وگرنه اینجا شغال و گرگ زیاد هست دختر تا صبح زنده نمیموندی

نگاهی ب سگ ک نجات دهنده جونم بود کردم هیستریک زدم زیر خنده گفتم: یه سگ ? اییی ی سگ شده نجات جون من ‌...اونوقت زنگ میزنم ب داییم کارش واجب تر میشه براش?..خخخخ بدررررک ?

پیرمرد نگران نشست گفت: پاشو دخترم پاشو بریم اینجا امن نیست

با کلی بدبختی بلند شدم پیرمرد سر بزیر راه افتاد منم پشت سرش رفتم ده دقیقه ای رفتیم ک یهو با سوزش شدیدی از ناحیه پام دادم رفت هوا افتادم زمین پیرمرد با وحشت برگشت سمتم گفت: چیشدی دخترم؟

نالیدم پام ک با کلی بدبختی و سرخ سفید شدن اومد سمتم دامنمو یکم داد بالا ک با دیدن پای برهنم ک بشدت داشت ازش خون می اومد با تعجب و وحشت گفت: چرا کفش پات نیس دختررر ببین چ بروز پات اومده ..

برگشت سمت سگ گفت: برو حاج خانمو بردار بیار راشی زود باش

سگ ی واق کرد و پا تند کرد سمت ده ک چراغهای تیره برق روشن کردن بودن ده رو

بعداز ده دقیقه صدای قدمی شنیدم بعد واق واق سگ پیرمرد بلند شد رفت سمتشون از وضعیتم گفت با کمک دوتاشون رفتیم ده ک از خلوتی و سکوتش لرز افتاد ب جونم اما واسم مهم نیست دیگه زنده یا مردنم?

از درد و سوزش پام رو ب موت بودم هیچی و جز درد پام هس نمی‌کردم چشام تار شدن
دیدم رفتن سمت ی خونه کوچیک و دیگه هیچی نفهمیدم

با حس خیسی روی پیشونیم ب خودم اومدم چشامو باز کردم ک یع پیرزن با کلی چین چروک روی صورتش و ی لبخند مهربون دیدم تا چشای باز منو دید گفت: چشمای قشنگتو باز کردی بالاخره دخترم!؟

با تعجب و گیجی نگاش کردم گفتم: ش.. شما؟

لبخندش پرنگتر شد گفت : یادت نمیاد دخترم!؟ ...مش غلام ..راشی...اونشب؟

راشی؟؟؟مش غلام؟؟ کدووم شب؟
گیج نگاش کردم ک یهو ی فیلم از جلو چشام رد شد یادم اومد شب عروسی سامی ...بوسه ی آرشام با اون دختره...گم شدنم...زنگ زدم ب آرشا...سگ و اون پیرمرد و ده

پیرزن از جاش بلند شد گفت: حتما گرسنته بعداز این همه خوابیدن دخترم..

دستشو گذاشت روی زانوش ازجاش بلند شد رفت بیرون نگاهی ب اتاق کوچیک جمع جور کردم کیف و گوشیم کنارم بودن گوشیمو برداشتم خواموش بود پیرزن با سینی ب دست اومد سمتم نشست کنارم نگاهی ب سینی ک پراز میوه و غذا بود کردم دلم ب قار پور افتاد با خجالت سرم

1398/07/04 10:52

و انداختم پایین ک دستشو گذاشت زیرچونه ام سرم و آورد بالا گفت: خجالت نکش عزیزدلم بخور حقته ک گرسنه باشی الان دوشبه و یک روزه ک خوابی

با تعجب نگاش کردم گفت؛ شک عصبی بهت وارد شده بود بخاطر همینه دخترم بخور تا ضعف نکردی

اینقدر خوردم ک دیگه داشتم بالا می آوردم تشکری ازش کردم سینی و برد عقب دستمو گرفت گفت: برو حموم منم برم لباس برات بیارم ک با این لباس تنگ و جینگول مینگول (مدل دار) داری خفه میشی..

نگاهی به لباسم کردم ک همون لباس شب عروسی تنم بود

با کمکش بلند شدم تا کنار در حموم اومد رفتم داخل حموم...

الان سه هفته میگذره من پیش زهرا خانوم(پیرزن)و مش غلام( پیرمرد) زندگی میکنم زهرا خانوم خیییلی هوامو داره مش غلام ک ب کل محل گفته من دخترشم ک از تهران اومده همه هوامو دارن ب کل یادم رفته بود من چرا اینجام
همون روز زنگ زدم ب بابا گفتم می‌خوام اینجا بمونم چندروزی همه اونایی ک میشناسم ازم دور باشن نمیخوام ببینمشون باباهم قبول کرد و همش با نش غلام در ارتباطن


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati♥️?

1398/07/04 10:52

#پارت202

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

روی بوم خونه نشستم و ب غروب خورشید ک اسمونو مثل دل غمگین من غمگین کرده نگاه میکنم دلم برا مادرم پر کشیده..
پدرم..
سهیل..آرتان ..
آرشا..و بیشتراز همه ارشام?
اخ آرشام آخ

هعی آرشام خیلی نامردی

اصلا دلت برام تنگ شده؟ یا اصلا یادم کردی تو نبودم؟

منکه تو این سه هفته دیونه شدم از نشنیدن صدات

از نشنیدن پرنسس گفتنات

زنگ زدنات

چشای هفت رنگت

هعی

نگاهی ب آسمون تاریک انداختم از جام بلند شدم رفتم پایین زهرا خانم توی آشپزخونه درحال اشپزیه نگاهی توی نشیمن انداختم مش غلام درحال فوتبال دیدن بود هی می‌پرید بالا و با هیجان می‌گفت
« این یکککی دیگه گله...اههه خاک تو سرتون من الان اونجا بودم فوووق فووووقش س تا گل زده بودم..یاد ندارین ک»

از حرفاش و حرکاتش ک از حرص بودن خندم گرفت رفتم کنارش نشستم ک نیم نگاهی بهم انداخت سریع برگشت سمت تلویزیون گفت: خوبی بابا

لبخندی زدم گفتم:با وجود شما مگه میشه بد باشم؟

لبخندی زد ک آروم صداش زدم برگشت سمتم دوباره سریع برگشت سمت تلویزیون گفت: جونم بابا؟

با شرمندگی و ناراحتی گفتم: دلم مادرم و میخواد

صدای پر بغض زهرا خانم نگاه دوتامون و کشوند سمت خودش: آخ بمیرم برات دوردونم

اومد سمتم من و کشید تو بغلش

گفتم خدانکنع زهرا جون

مش غلام تلویزیون و خاموش کرد بلند شد رفت بیرون بعداز چند دقیقه اومد سمتم گفت: فردا بچها قراره بیان با ماشین علی میبریمت دخترم

علی پسرشونه سریع گفتم: ن ن ن اصلا مزاحم ایشون نمیشم زنگ میزنم بابا بیاد

خواست اعتراض کنه ک گفتم؛ اینجوری خودم راحترم و زودتر میبینمشون??

انگار ک قانع شده باشن سری تکون داد و گفت: باشه عزیزم هرجور راحتی

از جام بلند شدم با اجازه ای گفتم رفتم سمت اتاقی ک توی این سه هفته مال من شده بود

گوشیم و برداشتم دودل بودم روشن کنم ؟ نکنم؟ جرعت بخرج دادم و دکمه روشن و فشار دادم گوشی لرزید تو دستم و روشن شد قلبم رو هزار میزدبا روشن شدن گوشی ......

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??‍♀

1398/07/04 10:53

#پارت203

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

نگام روی میسکالی هایی ک بیش از حد انتظارم بود نگاه کردم
115 تا از همون شب فقط زنگ زده آرشام تمام تماس هاش221 بودن ههوووف
و کلی تماس از سهیل و آرشا اهی کشیدم

گوشی و انداختم تو کیفم لباس مجلسیم هم توی پلاستیک گوشه ی اتاق بود برداشتم گذاشتم کنار کیفم دودل بودم ن پای رفتن دارم ن دل موندن هووف گوشی و از تو کیف برداشتم رفتم رو شماره بابا تماس برقرار شد
ب ثانیه نکشید ک تماس وصل شد صدای ذوق زده بابا رو شنیدم


نیسمم دختر قشنگم ! خوبی بابا؟

با شنیدن بغض صدای بابا منم بغضم گرفت گفتم: ببخشید بابا

آروم تو گلو خندید گفت: چیشدی دخترم توکه معذرت خواهی نمیکردی؟

لبخندی نشست رو لبم نشست گفتم: عوض شدم بابا آروم شدم

_بیخود ک آروم شدی من همون دختر زبون دراز شیطون بلا خودمو می‌خوام

آهی کشیدم ک بابا جدی گفت: باید باهم مفصل حرف بزنیم

وای اصلا دلم نمی‌خواد درمورد مشکل خودمو آرشام ب کسی بگم

بابا تا سکوت من و دید خیلی جدی تر گفت: هیچ دروغ یا سکوتی قبول نمیکنم نسیم

آروم ولی پراز التماس گفتم؛ تورو ب جون من قسمت میدم بابا ازم نخا بگم چی شده!

کلافه اسممو صدا زد ولی هربار اسرار رو نگفتن کردم آخرش هم راضی شد ک نگم ?
....
ده دقیقه دیگه بابا میرسه آروم قرار ندارم بقدری دلم تنگشه ک دلم میخواد بدوئم تا زودتر بهم برسیم
..
با کوبیده شدن در از جا پریدم مش غلام ک روی حیاط نشسته بود در و باز کرد قامت بلند بابا و دیدم احساس کردم دوتا بال بهم وصل کردن مثل میگ میگ دوییدم سمتشون خودمو پرت کردم تو بغل بابا

محکم بغلم کرد و فشردتم آروم گفت: دختر بیمعرفت بابا ...نگفتی بدون تو اون مادر پدر بیچارت دق میکنن؟

سرم و آوردم بالا گفتم: دور از جون خدانکنع

پیشونیمو بوسید نگاهی ب پشت سرش کردم گفتم: مامان نیوردی یا نیومد؟

نمایشی اخم کرد گفت: مادرت بفهمه من دارم میام دنبال تو و اونوقت اون نیاد؟؟؟؟?نگفتم بهش تا سوپرایزش کنیم?

بعداز سه هفته از ته دل زدم زیر خنده گفتم: ایووووول شوووهر نمونه

چشمکی زد از بغلش اومدم بیرون نگاهم روی مش غلام و زهرا خانوم ک با حس قشنگی نگاهمون میکردن افتاد لبخندی زدم خداروشکر کردم از نعمت های قشنگی ک بهم داده

اونشب میتونست هزار بلا سرم بیاد از حیون بگیر تا آدم در کن حیون تیکه پاره میکرد جسممو آدم روحمو از فکرش ب خودم نیم ساعت نشستیم رو حیاط و بابا کلی تشکر کرد ازشون

وقت رفتن رسیده بود احساس خفگی کردم زهرا خانم مثل ابر بهار اشک میریزه مش غلام هم چشاش نم دار شدن دست بابارو گفت: بچه ی توعه ولی ب خدا برام عین بچه ی خودمه ..نیاریش پیش

1398/07/04 10:53

ما نمیبخشمت آقای رضایی

بابا لبخندی زد گفت: چشم ..نسیم خودش ماشین داره میاد ب دیدنتون

رفتم بغل زهرا جون گونه چروکیدشو بوسیدم گفتم: ممنونم ...میدونم این ممنون گفتم کمه امیدوارم بتونم جبران کنم محبتتونو زهرا جونم

گونمو بوسید گفت: کدوم زحمت مادر توهم بچه ی منی

با کلی بدبختی ازشون خداحافظی کردیم و حرکت کردیم سمت

1398/07/04 10:53

تهران دل تو دلم نبود دست و پاهام شروع ب لرزیدن کردن انگار بابا فهمید که کنار ی مغازه بین راهی نگه داشت و کلی آبمیوه و کیک برام خرید
بمیرم براش فکر کرده ضعف کردم

نزدیکای تهران رسیدیم ک بابا گفت: جلوی مادرت باش همون نسیم قبل.. تو این چند روز خیلی غصه خورد

بغضم گرفت خدا لعنت کنه من و ک عشقای زندگیمو رنجوندم بخاطر نرنحیدن خودم

خدا لعنتت کنه محمدرضا ک آرزوی اشک ریخن و سبک شدن و ب دلم گذاشتی

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/07/04 10:53

#پارت204

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔


رسیدیم خونه مامان و سهیل و آرشا و آرتی دم در بودن مامان میدونست دوست ندارم کسی غیر از همین تعداد درمورد غیبتم بدونع

از ماشین پیاده شدم با قدم های ک از مورچه هم کوچیکتر بودن رفتم سمتشون
پاهام یاری نمی‌کردن باهام

مامان با گریه دویید سمتم و کشیدتم تو آغوشش هی چلوندتم

نفس عمیقی کشیدم آخ ک من دیونه ی بوی تن مادرمم

سهیل اومد سمتم من و محکم بغلم کرد حرصی گفت : کثیف نجس

خندم گرفت گفتم؛ منم دوستت دارم

چپکی نگام کرد از بغلش بیرون اومدم پریدم بغل آرتی گونمو دندون گرفت جیغم دراومد ک گونمو ول کرد و گفت: پدرسوخته فراری

خندم گرفت ولی هیچی نگفتم از بغلش اومدم بیرون دوییدم سمت خونه چرا باید با آرشا ک کارش مهم تراز من بود حرف بزنم؟

اون دایی منه می‌دونه الکی ب کسی زنگ نمیزنم حتما کاری دارم زنگ میزنم ولی اونشب... بیخیال

پریدم تو اتاقم آخخخخ دلتنگت شده بودم لنتی

رفتم حموم ی دوش جااانانه کردم تاپ شلوارکمو پوشیدم موهامو بستم رفتم سمت در تا برم پایین

ک گوشیم زنگ خورد پووووف برگشتم رفتم از روی نیز برش داشتم که با دیدن ازراییل خشکم زد تماس و قطع کردم که همون لحظه پیامی از طرفش ارسال شد نوشته بود...

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati☹️?

1398/07/04 10:53

#پارت205

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

نوشته بود : نسیم این چکاریع ک می‌کنی؟ س هفته چرا گوشیت خاموشه؟

جوابش ندادم ک پیام داد: نسسسیم چرا جوابم و نمیدی ؟؟؟

زنگ زد ک گوشی و خاموش کردم انداختمش رو میز از جام بلند شدم رفتم پایین

بین باباو مامان نشستم ک سهیل چش غرع ای برام رفت نیشمو تا ته براش باز کردم بابا و مامان عردوتاشون دست انداختن دور گردنم ک ابرویی برا سهیل بالا انداختم حرصی شد گفت: بایدم ذوق مرگ شی سی سال عمر کردم یبار اینکارو باهام نکردن??

مامان و بابا زدن زیر خنده گفتم: پیر شدی پیربز

بابا بلند زد زیر خنده گفت: دستت درد نکنه دخترکم یعنی منم بزم دیگه

یکم سرمو خاروندم گفتم: ن فقط سهیل بزع

آرشا سربزیر از جاش بلند شد گفت: من دیگه برم خونه آبجی

مامان از جاش بلند شد گفت: کجا داداش بمون شب دور هم جمع شدیم

نیم نگاهی بهم کرد گفت: ن برم کار دارم

مامان هرچی گفت قبول نکرد با بابا و مامان و سهیل و آرتی دست داد اروم از من خدافظی کرد رفت بیرون

مامان با لحن غمگینی گفت: نسیم آرشا تو این سه هفته از همه ی ما داغونتر شد بیشتر ناراحتش نکن دخترم

حرف مامان دلم و لرزوند از جام پریدم دوییدم سمت بیرون تف تو حیاطمون ک ب اندازه زمین فوتبال بزرگه با تمام سرعت دوییدم آرشا ک داشت سوار ماشینش میشد دیدم صداش زدم نشنید کثااافت سرعتمو بیشتر کردم ک ماشینش و روشن کرد و حرکت کرد طبق عادتم اژیرکشون دوییدم سمتش بهش رسیدم زدم ب شیشه ماشین ک با تعجب زد رو ترمز و از ماشین پیاده شد با تعجب گفت : نسیم!!!!!!!!!!!!!!!!!

نفسم بالا نمی اومد دستامو گذاشتم رو زانوم و نفس نفس زدم ایییی مردم خدا لعنتت نکنه ارشا ببین دارم خفه میشم کثافت بز

داشتم زیر لب فوشش میدادم که با تعجب گفت: چیشدی نسیم چرا پچ پچ می‌کنی

یهو سرجام سیخ وایسادم ک آرشا از حرکت یهوییم ترسید پرید از جاش خندم گرفت گفتم؛ دلت همینقدرع؟

پشت چشمی نازک کرد گفت: مثل جن میمونی یهویی از جات میپری

نیشمو باز کردم دستامو از هم باز کردم گفتم: نمیخوایی بخلم چونی؟؟؟

چشاش در اومد با تعجب و بهت گفت: بخشیدی من و؟؟؟؟

پشت چشمی براش نازک کردم گفتم: هییی نبخشم چکار کنم؟

یهو کشیدتم تو بغلش محکم فشارم داد با ذوق گفت: عاشقتم نیسم گلی بخدا شرمندتم اون لحظه توی موقعیت بدی بودم نشد جوابت و بدم

+اییییی لهم کردی تخم غاز ..باعشع بابا باعشع

بلند خندید گفتم : بدو بریم تو خونه یکم هوا سوز دارع

..شب تا ساعت 3 دور هم نشستیم و کلی خندیدم و مسخره بازی در آوردیم...

آماده شدم برم دانشگاه

1398/07/04 10:54

کشیدتم تو بغلش محکم فشارم داد با ذوق گفت: عاشقتم نیسم گلی بخدا شرمندتم اون لحظه توی موقعیت بدی بودم نشد جوابت و بدم

+اییییی لهم کردی تخم غاز ..باعشع بابا باعشع

بلند خندید گفتم : بدو بریم تو خونه یکم هوا سوز دارع

..شب تا ساعت 3 دور هم نشستیم و کلی خندیدم و مسخره بازی در آوردیم...

آماده شدم برم دانشگاه

مانتو مشکی جلو بازو شلوار نود مشکی سادمو پام کردم زیر مانتوم تک پوش مشکی پوشیدم کیف کولی مشکیم و از کمد در آوردم پرت کردم رو تخت رفتم سراغ کمد شال و روسریم

شال س متری فیلی رنگمو پوشیدم ی رژ ساده زدم و شال و انداختم رو سرم موهامو دم اسبی بستم و ک فقط جلوی حراست دانشگاه رد شم حله

گوشیمو برداشتم کیفمم انداختم رو دوشم از اتاق زدم بیرون

توی آشپزخونه همگی نشسته بودن بعداز خوردن صبحانه جانانه گونه مامان و بابا و بوس کردم ی پس سری محکمی زدم تو سر سهیل ک فوشن داد خندیدم کفشای فیلی رنگمو پوشیدم از خونه زدم بیرون

سوار ماشین خوشملم شدم با سرعت زدم از خونه بیرون ک با دیدن ماشین آرشام و خودش ک تکیه داده بود ب ماشینش و ب زمین نگاهشو دوخته بود زدم رو ترمز


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?♥️

1398/07/04 10:54

#پارت206

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔


سرش و گرفت بالا با دیدنم اومد بیاد سمتم دنده رو عوض کردم با ی حرکت چرخشی ماشین و چپ رو کردم و گازشو گرفتم رفتم از تو آینه آرشام و ک کلافه و عصبی داشت نگاه میکرد دیدم پوزخندی زدم حرصی گفتم: هه هنوز زوده برا حرص خوردن

تا دانشگاه فقط حرص خوردم و جیغ زدم وسط راه چند نفر و ب باد فش گرفتم با س تا پسر تیغ تیغک دعوا کردم ?

ماشین و پارک کردم با عصابی داغون پیاده شدم لگد محکمی تو تاییر ماشین زدم ک پا خودم نفلع شد جیغم رفت هوا الهیی سرتخته نشورنت نسی پدرصلواتی خوشگل?چیه توقع که ندارین خودمو فوش بودم?

نگاهی به ساعت کردم زدم تو سر خودم رب ساعت از کلاس گذشته با این تاخیر و غیبت تو اون سه هفتم مردود نشم صلوات ..
کیفمو انداختم رو کولم دوییدم سمت دانشگاه نگاهی ب خودم کردم ک داشتم ضربدری می دوییدم ??‍♀?

ک با جیغ یکی دومتر ک چ عرض کنم صدمتر پریدم هوا


+نسسسسسسسسسسسسسسسسسسیم

وحشت زده برگشتم سمت صدا ک تکی و با ایلی از بچها رویت کردم ( بچها کلاس)

مثل گاو دیوییدن سمتم ناخودآگاه منم عقب گرد کردم و فرار کردم جیغ زدم: پدرخرا رم کردین چرا یابوها

تکی با اون صدا جیغ جیغش گفت « یابو تویی کرخر وایسا چرا فرار میکنی؟

راست میگها چرا دارم فرار میکنم؟


یهو وایسادم سرجام برگشتم همانا خوردن تکی و پرت شدنمون رو زمین هم همانا

بچها زدن زیرخندع تکی از روم بلند شد با غرغر و حرصی گفت: کصافت بز یهویی وایمیسی گور مرگتو بکنن تـ‌#خـ‌‌#ـم خر؟

سرم و گرفتم کمرم کمی درد گرفته بود از جام بلند شدم زدم تو سر تکی گفتم: داییته اونی ک گفتی...تو یهو رم کردی بزغاله با اون میش ها خو ترسیدم

یهو عصبی شد داد زد: اینارو بیخیال هیچ معلوم هست کجایی س هفته خبر مرگت ؟ گوع خوردی بیخبر رفتی بیخود کردی گوشیتو خاموش کردی غلط کردی ب کسی نگفتی کجـ...

جلو دخنشو گرفتم گفتم: آرام باش حیوان آرام..چرا رم می‌کنی یهویی

هی رنگ عوض کرد تا دستمو از رو دهنش برداشتم دستم از پشت کشیده شد و ب عقب برگشتم دنبال طرف کشیدع شدم

گیج ب مردی ک داشت من و دنبال خودش میکشوند نگاه کردم ک با دیدن قد و هیکل و لباسش فهمیدم ارشامع ب خودم اومدم تا اومدم مچمو از تو دستش بکشم بیرون محکم‌تر گرفت مچمو حرصی گفتم: دستمو ول کن

گوش نکرد همینجوری با خودش من و ب پشت محوطه دانشگاه میکشوند اینبار بلندتر داد زدم : مگه کری؟؟ هوی با توام میگم ولم کن‌‌...

بی توجهیش حرصمو در آورده بود عصبی داد زدم ؛ هوی یابو با توهم میگم ولم کن مگه نمی‌شنوی یا خودتو زدی ب نشنیدن آقای تهرانی؟

یهو وایساد عصبی برگشت سمتم ک با

1398/07/04 10:54

دیدن چشماش جاخوردم سرخ سرخ عصبی غرید...


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/07/04 10:54

#پارت207

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

غرید: چته تو نســیم؟؟!!! شدم آقای تهرانــــــی؟؟؟؛!

رو ازش گرفتم آخ خدا بهم قوت بده ک کم میارم نشکنم نمی‌خوام غرورم بیشتر له شع....

زل زدم تو چشماش گفتم : همینطوره شما از این ب بعد هیچ نسبتی ب جز ی هم‌دانشگاهی و همخونه برام ندارید آقای تهرانی

دستش شل شد دور مچ دستم با بهت و ناباروری نگام کرد گفت: این چ طرز برخورده ؟؟ نمیخوایی بگی چیشدی ؟ بگو تا بتونم حلش کنم

پوزخندی زدم گفتم: فک نکنم بوسیدن دختری دلیل منطقی یا راه حلی داشته باشه

جا خورد با تعجب دستشو گذاشت رو سینش ب طرف خودش اشاره کرد گفت: من؟؟ من دختری رو بوسیدم؟؟؟ کی کجا؟

عصبی و حرصی جیغ زدم گفتم: خودم دیدمت !! دیدم داشتی میبوسیدیش با چشای خوووودم دیدمت


اخماش و کشید توهم عصبی خندید گفت: افررررین نسیم افررررین

بلند خندید ی خنده کاملا عصبی دور خودش چرخید هی زیرلب میگفت هه بوسه ... خودش دیده خانوم

یهو عصبی برگشت سمتم گفت : بگو ببینم چجوری دیدی؟

هیچی نگفتم ک عصبی دوتا بازوهامو گرفت تکون داد گفت: د حرررف بزن لنتی

دستاشو پس زدم گفتم: اره خودم دیدم توی باغ ...عروسی سامی

پوزخندی زد گفت: واقعا متاسفم برات نسیم

پشتشو بهم کرد و رفت..


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/07/04 10:55

#پارت208

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔


وا این چرا خل شد یهو من الان باید جیغ و داد راه می انداختم ولی برعکس شد با فکری کاملا بهم ریخته رو درگیر کنار بچها رفتم نیم ساعتی کنارشون بودم ک همه فهمیده بودن ی مرگم شده با حالی خراب از دانشگاه زدم بیرون ماشین و برداشتم و رفتم سمت خونه ننه کوکب نمی‌دونم چرا دلم هواشو کرد هوای ننه گفتنایی ک عاشقشونم

ماشین و کنار خونه پارک کردم و از حیاط با صفا و پراز گل گیاه ک عشق و آرامش و داد میزدن رد شدم رسیدم ب در اصلی خونه در زدم بعداز چند دقیقه صدای ننه کوکب و شنیدم

_کیه هااا؟؟؟

لبخندی ناخداگاه نشست رو لبم صدامو بلند کردم و گفتم: مزاحم همیشگی ننه کوکب

در ک باز شد با دیدنم گل از گلش شکفت دستاشو از هم باز کرد بلند گفت:آقا قنبر بیا عزززیزدوردونم اومده

آروم خزیدم تو بغلش آخ ک چ آرامشی داره
یکم بعد از هم جدا شدیم ک

صدای بابا قنبرو شنیدم ک گفت: آرشام اومده کوکب خانـ..

با دیدن من ابروهاش پریدن بالا با شگفتی گفت: به به دوردونه خانوم خوش آمدی دخترم

لبخندی برای محبت بی دریغشون زدم گفتم: سلام بابا قنبر خوبین؟

_سلام دخترم ....الهی شکر نفسی میاد و می‌ره

+خداروشکر

رفتیم تو خونه ک ننه رفت تو آشپزخونه تا چایی بیاره


بابا قنبر: فکر میکردم باهوش تراز اونی ک معلوم میشه هستی

با تعجب نگاش کردم ک ادامه داد: هیچ وقت یک طرفه قضاوت نکن دخترم

گنگ نگاش کردم گفتم: من مگر کیو قضاوت کردم بابا قنبر ؟

لبخندی زد و گفت: عاشق دل خستتو دخترم

با بهت گفتم: آرشام ؟؟!!!!!

سری تکون داد از جاش بلند شد گفت: باهام بیا باهات حرف دارم

از جام بلند شدم همراش راه افتادم رفت تو باغچه قدم زدیم

بابا قنبر: دخترم آرشام بیشتراز اونی ک فکرش و کنی دوستت داره

سرم و انداختم پایین گفتم: باباقنبر شما ک نمیدونین چیشدع

_ اتفاقن من همچیو می‌دونم گل دخترم

با تعجب سرجام وایسادم گفتم؛ میدونین؟ از کجا؟

اون هم وایساد برگشت سمتم گفت: آرشام تا ده دقیقه ی پیش اینجا بود مثل تو غم چشاش و گرفته بود برق چشاش خاموش شده بود

آروم رومو برگردوندم گفتم؛ با چشای خودم دیدم باباقنبر

_ تو واقعا از نزدیک و با دقت نگاه کردی بهشون توی اون تاریکی؟

گیج گفتم: ینی چی ؟ اونا بهم نزدیک بودن و سرهاشون ...

1398/07/04 10:55

#پارت209

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔


ادامه ندادم ک گفت: چرا نرفتی جلو؟

+برم جلو تا شاهد بوسشون باشم؟؟؟؟؟غرورم چی میشه پس باباقنبر؟؟؟

ابروهاشو انداخت بالا گفت: غرور؟ مگر توی رابطه ی عاشقانه غرور هم جای داره؟

سرم و انداختم پایین و هیچی نگفتم ک ادامه داد؛ باید می‌رفتی جلو و با حقیقت رو ب رو میشدی!

کلافه گفتم: کدوم حقیقت اخع ..حقیقت اونی بود ک دیدم اونا داشـ..

پرید بین حرفم گفت: حقیقت این بود ک اون داشت با اون دختر عموش دعوا میکرد دخترم...

با بهت نگاهش کردم خندیدم گفتم: دعوا؟ باباقنبر مسخرم میکنید؟کدوم دعوایی بهم این قدر نزدیک میشن؟

دستاشو گذاشت تو جیبش گفت: اینارو باید از آرشام بپرسی ن من دخترم

کلافه و عصبی قدم زدم مگه میشه دعوا؟؟؟ این دیگه چ جور دعوای مسخریه ک بهم اینقدر نزدیک شدن!!!

واقعا مضخرفه ... هه دعوا
با صدای زنگ گوشیم ب خودم اومدم رفتم سمت خونه گوشیو از تو کیفم برداشتم مامان بود
.....

مامان با عصبانیت و حرص گفت: باز ک تو دانشگاهتو پیچوندی

سرم و انداختم پایین هیچی نگفتم ک حرصی گفت: نیسم دخترم چی ازارت میده ؟ چرا اینجوری شدی ؟ دختر شیطون بلای من کجاس؟ چرا نمیبینمش چرا ب ی دختر افسرده تبدیل شده؟

واقعا عوض شدم خودمم فهمیدم منی ک صب از خواب بیدار میشدم تا پدر خودمو در نمی آوردم و جیغ و داد راه نمینداختم و سهیل و اطرافیانمو اذیت و دیونه نمیکردم روزم شب نمیشد

اما حالا حوصله خودمم ندارم چ برسه ب خل چل بازی با دیگرون

مامان دستمو گرفت گفت: درد عاشقی سخت دخترم

بهت زده نگاش کردم ک لبخندی زد و گفت: من مادرم ...از چشات عشق و خیلی وقته دارم میخونم

با خجالت ک تازگیا سراغم اومده سرم و انداختم پایین ک مامان غمگین گفت:ولی نسیم من الان عوض شده..اون نسیم این حرفو بهش میگفتم نیشش و باز میکرد و سر ب سرم میزاشت

واقعا حق با مامان بود

مامان: نسیم اگر ببینم زندگیت داره ب فلاکت و افسردگی می‌ره مامان باور کن نمیبخشمت...من بزرگت نکردم ک بخاطر ی پسر افسرده و با غم زندگی کنی

نگامو گرفتم ازش گفتم: شک افتاده ب جونم مامان...نمیتونم تحمل کنم

دستمو نوازش کرد و گفت: ازش توضیح خواستی؟

سرم و تکون دادم ب معنی نه ک با تعجب گفت: ازش توضیح نخواستی؟؟؟ برای چی؟

+چون با چشای خودم دیدم

خندید و گفت: هر دیدنی حقیقت نیس هر شنیدنی باور نیست دخترم‌...بعضی دیدنا حق نیست

با تعجب گفتم: ینی میشه ...

پرید بین حرفام گفت: نمی‌دونم چی دیدی ولی اگر دیدنت گنگ باشه ارع میشه دخترم ...

1398/07/04 10:55

اره گنگ بود من فقط اونارو از نزدیک ب هم دیدم از جام پریدم دویدم سمت اتاقم ک یاد مامان افتادم اییی خاک تو سرت نسیم با این کارت طبق عادتم ک کند میزدم نیشمو باز کردم برگشتم سمت مامان ک با دیدنم زد زیرخندع گفت: برو عزیزم برو نمبخاد خجالت بکشی...من باید دست اون پسرو ببوسم ک خجالت و یادت داده

پشت چشمی نازک کردم آروم راه افتادم سمت طبقه بالا تو اتاقم تا لحظه ای ک مامان دید داشت مثل این دوشیزها آروم و خرامان راه رفتم? تا دیدم دید ندارع مثل دوراز جون گاو مثل گاو دوییدم و پریدم تو اتاقم و گوشیم و چنگ زدم روی شمارت ازاییل نگه داشتم استرس داره خفم می‌کنه تماس و برقرار کردم..

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati✨❌

1398/07/04 10:55

#پارت210

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔


دست و پام دارن بندری میرن حرصی جیغ زدم : زهرمار الاغ

که با صدای متعجب ارشام دومتر از جام پریدم

_ با کی ؟؟؟

سرم و خاروندم گفتم: عع جواب دادی ! خوبی؟

دلخور گفت: مهمه برات؟

مهمه برات و کوفت دندونامو روهم فشار دادم آروم گفتم: معم نبود نمیپرسیدم?


پوفی کشید گفت: بد نیستم

بمیری نسیم این همه فاصله؟
سکوت بینمون حرف از دوری و فاصلمون میداد

آروم گفتم: می‌خوام ببینمت


هیچی نگفت ن پس نسی خانوم الان توقع داری ذوق کنه بگه منم همینطور؟ ? بی دلیل غرورشو شکستم ابروش و بردم?بمیری نسیم بمیررری

با صدایی ک خیلی آروم و ضعیف بود گفت: باشه ..بیا بام

منظورش بام تهران بود خوشحال از قبول کردنش جیغی زدم گفتم: معرسی عشـ...
ک ب خودم اومدم گفتم: ممنانم

خندش گرفت البته این حس منه چون آروم مثلا جوری ک من نفهمم گفت: دیونه ی دوست داشتنیم


با لذت چشامو بستم گفتم :کی بیام بام؟

_هرموقع ک خودت گفتی

نیشم و باز کردم گفتم: پس همین الان بیا?

خندید گفت: باشه عجول خانوم

خدافظی کردم و پریدم سر کمد لباسیم تا آماده شم


(عکس تیپمو میزارم دوستان حوصله تعریفشونو ندارم?✋?)

مامان تو آشپزخونه بود ازش خدافظی کردم و سوار ماشین خوشمل نانایزم??‍♀لوس هم خودتونین ?شدم د برو ک رفتی ب سوی یاروم

اهنگ سلام یئتیر از علی پرمهر پلی کردم صداشم تا ته زیاد کردم

گــوزل موغانا قارداشیم گئدنده 

برادر به دشت مغان زیبا که می روى

گولر اوزلو بو شهرى ترک ائدنده

وقتى با صورت خندان این شهر را ترک می کنى

1398/07/04 10:56

آستارانین آقاجلی دار یولوندا

در جاده پر از درخت و باریک آستارا

گوزون قالاندا نازلى یار یولوندا

وقتی چشم به راه یار پر از نازى

سالام یئتیر جان چاغــیران جانلارا

سلام برسان به جان هایى که با جان صدایت می کنند

گردن حیرانداکى جیرانلارا

به آهوانی که در گردنه حیرانند

سالام یئتیر پرمئییره گرمیه

سلام برسان به پرمئییر و گرمی

بلکه تانیشلیق وطنیم وئرمیه

شاید سرزمینم آشنایی ندهد

دینن اوردا اوشاقلیقیم خوش گئچیب

به او بگو آنجا کودکی ام خوش گذشته است

سندن آیرى هرنه گئچیب بوش گئچیب
دور از تو، هر چه گذشت هیچ و پوچ گذشت

دینن بو غوربت نفسیمى آلیب

بگو این غربت نفسم را از من گرفته است

آغیر بــیر حسرت اورگیمده قالیب
بی تو یک حسرت سنگینی در سینه ام مانده است

دینن آمان بو آیریلیق دان آمان

بگو امان از این جدایی . . .. امان

اونوتماییب سنى بالان هئچ زامان
فرزند تو هیچ زمانى تو را فراموش نکرده است

دینن بیر قوش غریب یرده توردادى

بگو یک پرنده در جای غریبی در تور افتاده

هر یرده اولسام اورگیم اوردادى
اما هر جای دنیا باشم دل آنجاست

بلند بلند با آهنگ میخوندم رسیدم بام تهران اوووف چقدر شلوغه زنگ زدم ب آرشام با کلی آدرس رسیدم بهش ماشین و پارک کردم و از ماشین پیاده شدم که...

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati✋??

1398/07/04 10:56

#پارت211

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

از دور دیدم ک داره میاد سمتم سرم و کردم تو ماشین جیغی زدم تا هیجانم بخابع بعد خیلی آروم و خانومانه در ماشین و بستم و ماشین و قفل کردم رفتم سمتش
نزدیکش ک رسیدم آب دهنمو قورت دادم لبخندی زدم ک نمی‌دونم چجوری بود ک آرشام با دیدن لبخندم خندش گرفت خیلی سعی کرد جلو خودشو بگیره تا نخنده نشد بلند زد زیرخندع چند دقیقه ک گذشت مظلوم گفتم: عاخایی

فقط نگام کرد ک یهو پریدم تو بغلش دستامو دور گردنش آویزون کردم با لحن لوسم گفتم: عاااخاییییی ببخشیدددد

دستاشو گذاشت رو پهلوهام گفت: جونم

لب برچیدم گفتم: بشخیدی( بخشیدی؟)

لبخندی زد گفت: مگه میشه آدم زندگیشو نبخشه؟

جیغی زدم محکم گونشو دندون گرفتم ک هم خندش گرفت هم دردش?

جدا شدم ازش با لحن لاتی گفتم: هعی درازککک بار آخرت باشه دعوام کنیا

خندید گفت: این و من باید بگما

یکم سرمو خاروندم گفتم: خب حالا من گفتم مگه من و تویی داریم?

دستشو انداخت دور گردنم گفت: نکه نداریم خانومم

رفتیم بالا تا خسته شدیم نشستیم روی تکه سنگی آرشام از توی کوله پشتیش پفک و چیپس درآورد بازش گرد ی پفکی آورد کنار دهنم گفت: بفرما خانوم

ذوق زده دهنمو باز کردم پفکو گذاشت تو دهنم چشامو بستم با لذت پفکو خوردم آخ ک خوشمزه ترین پفک دنیاس

تقریبا چهار ساعتی زر زدیم عع ینی همون جیک جیک کردیم بلند شدیم ک بریم خونمون چون مامان پدر من و در آورد از بس ک زنگ زد ?

کنار ماشین وایسادیم گونمو بوسید گفت: صب می‌بینمت دانشگاه خانومی

لب برچیدم گفتم: اگ راهم بدن

اخم کرد گفت: بیخود کردن راه ندن مگه دست خودشونع

لبخندی زدم گفتم : بله باید حواسشون باشع ک من کیم?

ازش خدافظی کردم شوت کردم سمت خونه تا مامانمو از فوضولی دربیارم? آخه مامان هم اینقدر فضول?????

...

نسسسسسسسسسسسسسسسسسسیم...


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati✋??

1398/07/04 10:56

#پارت212

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔


+مممامممان من پیش اون خییییاط ن م ی ر م ?

حرصی گفت: بیخود کردی ک نمیری من رنگش زدم...دوروز دیگه عروسیه میخوای چ غلطی بکنی؟ از بس هم سخت پسندی ک تو این دو روز هم پدر من و درمیاری هم اون آرشام بدبخت و

لب برچیدم گفتم: آرشام خوشبختو

خندش گرفت گفت: اعتماد به نفست تو حلقش

ب حالت نمایشی دماغمو چین دادم گفتم: گونا( گناه) داله خفع میشع

خندید گفت: گمشو لوس

زبونمو درآوردم گفتم: راه و بلدم گم نمیشم?

...

+عععر ارشاااام مامان میگع بدع خیاط بدوزه برام وقت نمیشه برا عروسی

آروم و مهربون گفت: خب قربوت برم چرا ناراحتی خیاط هم ک قشنگ میدوزه

لب برچیدم گفتم: نمیخام

آروم خندید گفت: قربونت برم ک لج می‌کنی و آویزون میشه لبات...شک نکن تک ستاره ی شب میشی خانومم

لبخندی نشست رو لب گفتم: باشع

گوشی و قطع کردم ب دیوار خیره شدم از سر ذوق جیغی زدم که در بشدت باز شد مامان پرید تو اتاق ترسیده گفت: چیزی شده نسیم؟

نیشمو باز کردم گفتم: هیچی جیغ خوشحالیع?

مامان چپ چپ نگام کرد گفت: خدا لعنتت نکنه دختر فکر کردم چیزیت شده?

زدن زیرخندع گفتم: بادمجون تهرون افت نعره ننه

درحالی ک داشت می‌رفت بیرون چپکی نگام کرد گفت: ننه و کوفت

خودمو پرت کردم رو تخت ب سقف خیره شدم...
...

لباسمو با کلی بدبختی و سختی پوشیدم هی تو آینه ب چپ و راست می‌چرخیدم و خودمو نگاه میکردم و ذوق میکردم

رنگ سفید خیلی بهم میاد ?

آرایشگر با ذوق گفت: آقا داماد اومد

هیجان زده زل زدم به در تا

@manootoo_baham_zirbaroon

#نویسنده

#Fati?

1398/07/04 10:57