?????
????
???
??
?
#پارت_206
#دانشجوی_مغرور_من
_من خبر داشتم.
شکه نگاهم کرد و لب زد:
_چی!توخبر داشتی؟
_آره همون روزی که تصادف کردیم برگه آزمایشت افتاده بود پشت ماشین من.
برمش به دکتر نشون دادم و متوجه شدم .
پرید وسط حرفم و عصبی گفت:
_پس چرا هیچی نگفتی؟
_خواستم ببینم خودت کی بهم میگی.
نیش خندی زد و از جاش بلند شد و گفت:
_جهت اطلاعت امروز خواستم بچه رو سقط کنم.
اخم هام توهم رفت...از جام بلند شدم و مقابلش ایستادم و گفتم:
_خواستی چه غلطی کنی؟
توچشمهام زل زد و گفت:
_میخواستم بچه رو سقط کنم.
دستم رو از شدت عصبانیت مشت کردم که مبادا بزنم تو صورتش.
اون حق همچین کاری رو نداشت.
واسه اینکه کاری نکنم از اتاق زدم بیرون و کلافه توی پذیرایی قدم برمیداشتم.
دنیز از اتاق زد بیرون و گفت:
_چیه نوید؟نکنه میخوای این بچه رو نگه داریم.
از قدم زدن ایستادم و عصبی نگاهی بهش انداختم که ادامه داد.
_ما هیچ جوره نمیتونیم این بچه رو نگه داریم.
اصلا به این فکر کردی میخوای درموردش به بقیه چی بگی؟
به سمتش رفتم و گفتم:
_آره میگیم بچمونه.
_چرا غیرمنطقی حرف میزنی؟
کلافه هوفی کشید که گفتم:
_الان عصبیم نمیتونم حرف بزنیم برو یه دوش بگیر یه لقمه غذا بخوریم بعدش مفصل حرف میزنی.
باید برام قشنگ توضیح بدی که چرا میخواستی همچین کاریو کنی.
کلافه گفت:
_توضیح نمیخواد...صلاح دیدم که اینکارو انجام بدم.
_دنیز با اعصاب من بازی نکن..
نگاه ازم گرفت و بی اهمیت رفت داخل اتاق.
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
بخاطر دنیز دوتا پیتزا سفارش داده بودم.
منتظر دنیز بودم تا از حمام برگرده.
یکم کانالهای تلویزیون رو جابهجا کردم.
چیز بدرد بخوری پیدا نکردم.
بی حوصله کنترل رو پرت کردم روی میز و بی حوصله دستی با صورتم کشیدم.
داشتم دیوونه میشد.
اون حق نداشت اون بچه رو بی اجازه من از بین ببره.
خدا میدونه چیشده که منصرف شده وگرنه اون دنیزی که من میشناختم...
عصبی از جام بلند شدم و رفتم داخل آشپزخونه و یکم آب خنک خوردم بلکه یکم آروم بشم.
لیوان رو روی اُپن گذاشتم که دیدم دنیز از اتاق زد بیرون.
نگاهب بهش انداختم که اومد داخل آشپزخونه و صندلی میزناهارخوری رو عقب کشید و نشست.
_عافیت.
_مرسی.
پیتزا هارو برداشتم و روی میز گذاشتم و گفتم:
_چون میدونستم دوست داشتی خریدم.
لبخندی به روم زد و گفت:
_ممنون عزیزم،ولی من گفتم که میل ندارم.
اخمی کردم و گفتم:
_میل ندارم نداشتیم دیگه....باید بخوری،یه نگاه به خودت انداختی؟
رنگ به رو نداری..حداقل به فکر بچه توی شکمت باش.
اخماش رفت توهم و نیشخندی زد و
1399/10/13 10:51