?????
????
???
??
?
#پارت_151
#دانشجوی_مغرور_من
فنجون قهوه رو برداشتم و بدون اینکه شیرینش کنم مقداری خوردم و دوباره سرجاش گذاشتم.
متین نگاه کوتاهی بهم انداخت و گفت:
_دلتنگشم،میدونم گناهه،میدونم اشتباهه،میدونم خلافِ عرف و شرع و قانون و همه چیه...همهی اینارو میدونم.
ولی با همه اینا هنوزم میخوامش.
هنوزم دوسش دارم.
هنوزم توی رویای احمقانم مهشید، اون دختر آروم و جذاب مال منِ...
آهی کشیدم و گفتم:
_میدونی متین تو این دنیا هیچی سرجاش نیست.
دختری که توعاشقشی معشوقه دیگس..
پسری هم که من عاشقشم دنیاش یکی دیگس.
یه تای ابروش رفت بالا گفت:
_پس توهم عاشقی! پس میتونی درکم کنی.
تلخخندی زدم و گفتم:
_آره عاشقم،عاشق همون مردی که تو ازش بدت میاد.
چشماش از فرط تعجب گرد شد و گفت:
_نگو که عاشق امیرصدرا هستی؟
بغضم رو قورت دادم...اولین بار بود دربارش با کسی حرف میزدم.
تمام این چند سال هیچوقت درباره عشقم به امیرصدرا با کسی حرف نزده بودم.
متوجه نگاه خیره متین روی خودم شدم نگاهمو بهش دوختم و گفتم:
_آره من عاشق امیرصدرام،همون امیرصدرایی که هیچ علاقه ای بمن نداشته باشه،تازه شاید از من بدشم بیاد.
_باورم نمیشه.
_خودمم هیچوقت فکر نمیکردم انقدر عاشق یکی بشم.
نیش خندی زدم و ادامه دادم:
_اما من به هر قیمتی که شده باید امیرصدرا رو مال خودم کنم...شده بخاطرش آدم بکشم این کارو میکنم..
اخمی کرد و گفت:
_چی میگی دختر!؟
آینده من و تو اینه،تقدیرمون این بوده.
اخمی کردم و گفتم:
_اگه تقدیرمون اینه همین چند دقیقه پیش چرا میخواستی مهشید رو ببینی؟
توی سکوت بهم خیره شد که گفتم:
_من میدونم،چون بقول خودت هنوزم میخوایش.
ولی اگه تو به یه دیدن از راه دور رضایت میدی من نمیدم.
من روح و جسم امیرصدرا رو میخوام....میخوام همه جوره مال من باشه.
فقط و فقط مال من.
واسه اینکارم حاضرم هرکاری بکنم،از هیشکیم نمیترسم.
ازجاش بلند شد و اومد و صندلی کنار من نشست...لبخندی به روم زد و با مهربونی گفت:
_مگه مهشید دختر عموی تو نیست؟
_خب؟
_خب تو اگه بخوای واسه رسیدن به امیرصدرا هرکاری انجام بدی احتمالا یه وقتی مجبور میشی دختر عموی خودت رو هم کنار بزنی.
خبیث گفتم:
_خب میزنم.
اخمی میون پیشونیش نشست و گفت:
_هیچ میفهمی چی میگی؟اون چه گناهی کرده که باید بخاطر تو نابود بشه.
این دنیزی که الان روبروم نشسته با دنیزی که دیروز و چند لحظه پیش دیدم خیلی فرق داره.
?
??
???
????
?????
1399/10/07 10:28