The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

بلاگ ساخته شد.

سلام

من بیمارستان کار میکنم و پرستارم و ما شیفت داریم یا شب یا عصر یا صبح.... شوهرم کارش ماموریتی هست بیشتر وقتها که میومد من شیفت خیلی جابجا میکردم

خواهر و بردار شوهر اینا از شهرستان  آمده بودن خونه مادر شوهرم ماهم رفتیم هممون شب نگه داشتن مارو ☺️?
چون مادر شوهرم دوس داره همه که هستن بخوابن اونجا خیلی کیف میکنه ☺️

خلاصه من و شوهرم خوابیدیم من قرار بود هفت صبح پاشم شوهرم ببرتم محل کارم اما شب موقع خواب همکارم شیفت جابجا کرد مسیج داد من فردا میرم تو عصر بیا

خلاصه ماهم خوابیدیم ??سر صبح همه فکر کردن من سر کار رفتم شوهرم برگشته خوابیده ...

ساعت هشت بود برادر شوهرم پاشد در اتاق باز کنه شوهر منم لخت یعنی لختااا خوابیده بود ، شبش دیگه نپوشیده بود منم دست کمی از اون نداشتم ??همون جور خواب بودیم
یهو با صدای در شوهرم پرید من که رفتم زیر پتو?
دیگه همون شد که شب وقتی خودمون خونه داریم اونجا نمونیم ????

#بازم_آخه_سوتی??

1399/10/25 20:19

?‍♀سلام هم کانالی های عزیز امیدوارم حالتون خوش باشه

حرف از پریودی شد منم یاد یه خاطره افتادم
وقتی که به سن بلوغ رسیدم هیچی بلد نبودم فقط میدونستم وقتی مامانم پریود میشه پارچه میزاره منم از اون یاد گرفته بودم نمیدونم این چیه پارچه گذاشتن آخه ( من دهه 70)

اون موقع هام نواربهداشتی هم بود ، نمیدونم واسه چی ما پارچه استفاده میکردیم من وقتی پریود شدم تابستون بود یه پارچه گذاشت داخل شلوارم (شلوار دامنی)

رفتم خونه ی مادربزرگم خونه شون نزدیک بود و زود هم برگشتم ، برگشتنی عصر بود وهمسایه هام بیرون واسه خودشون نشسته بودن سرگرم حرف زدن

وای منم تا رسیدم وسط کوچه پارچه از شلوارم افتاد پایین???اینقد خجالت کشیدم یه نگاه به عقب یه نگاه به جلو یواش پارچه رو بلند کردم گذاشتم زیر چادرم خیالم راحت شد وقتی که میخواستم حرکت کنم دیدم یه پیرمرد که همسایمون هست با تمام دقت نظاره گر بود

منم تا اونو دیدم نمیدونم چه جوری جیم شدم الانم بعد چندها سال که میبینمش ، سرمو میندازم پایین خیلی خجالت کشیدم

خیلی دوستتون دارم ??????❤❤❤❤(لُر دُختر کورد)

#بازم_آخه_سوتی??

1399/10/25 20:19

یه خاطره دارم فوق خفن?

من 2 تا دایی دارم یکیش 19 سالشه یکیش 30 ساله بعد همه گی خونه پدربزرگ(بابای مامانم) جمع بودیم منم پیش دختر خاله هام تو حیاط نشسته بودیم حرف میزدیم☺ دایی بزرگم بیرون بود اومد داخل حیاط اونم وایساد روبه روی ما تکیه دیوار داد تو گوشی رفت بعد منم یهو حواسم رفت پیش دایی کوچیکم که پیش باغچه بود تو باغچه هم گل سبزی ایچیا بود دیدم هی بو میکنه ولی اخه چیزی ک روبه روش بود بو میکرد نه گل بود نه سبزی ?دقیق تر نگا کردم دیدم دسش میکنه تو شلوارش دم دستگاش میخارونه بو میکنه??آقا من تا این صحنه دیدم فقط نزدیک 1 دقیقه ایطوری بودم بدون حرکت ??????? نمیدونم قیافم چطوری بود که داییم شوکه شده بود چرا قیافم اینطوریه ?رد نگام گرفت روش رفت سمت دایی کوچیکم? آقا تا صحنه دید ایقد خندید ایقد خندید? من بزور جلو خودم گرفتم بزوورا? بعد دایی بزرگم رفت پیش دایی کوچیکم دست نهاد رو شونش گفت داداش بوش چطوری بود؟ ??آقا این گفت من از بس خندیدم چشام هیی اشک میریخت ??
خلاصه مگه داییم دست برداربود هر 5 دقیقه یه بار به دایی بدبختم میگفت داداش جون میشه از بوش بیشتر برامون بگی ????????

#بازم_آخه_سوتی

1399/10/25 20:20

خونه داییم بودم یکی از همسایه هاشون نذری اورده بود موقع رفتن در پایین بسته نمیشد ،

در جوریه که باید تا ته باز بشه بعد بشه بسته ش خلاصه زنگ ایفون زد گفت فلانی ایفونو بد گذاشتی در بسته نمیشه ???


#سوتی_بفرست?

?┅┅❅ @Zan_Shohar

1399/10/25 20:22

خانمالطفاسوتی های بامزتونو توپی ویی بفرستین تاتوکانال گذاشته شه??

1399/10/25 22:19

آقا منو شوهرم هم یه سوتی فوق خنده دار داریم دیگه نگم براتون???????من حامله بودم سر دخترم دو سه ماهم بود یه روز بعدازظهر دراز کشیده بودم شوهرم هم تازه رفته بود حموم. مامانم زنگ زد گفت با بابات میاییم بهت سر بزنیم سر کوچتون هستیم منم رفتم تند تند یه لباس مناسب پوشیدم شوهرم هم حموم بود دیگه بهش نگفتم مامانم و بابام اومدن نشستیم رفتم واسشون چایی آوردم شوهرم هم حموم حموممون هم تو راهرو هست با حال پذیرایی فاصلش زیاده صدا نمیره شوهرم شیطونی میزنه به سرش یهو حوله رو یه کوچولو پیچیده بود به خودش از تو حموم بدو بدو پرید تو حال گفت جنتلمن اومد بیرون????بعد هممون برگشتیم نگاه کردیم یعنی شوهرم آب شد رفت تو زمین از خجالت قهوه ای شد????من از اون بدتر بودم بعد بدون اینکه سلام بده دویید تو اتاق مامانم اینا هم یه نیم ساعت نشستن فقط رفتن یعنی تا هفت هشت ماهگی من شوهرم اصلا خودشو به مامانم و بابام نشون نداد نمیرفت خونشون?????بعد چندین ماه بابام تو تولد شوهرم رو دید گفت چطوری جنتلمن???شوهرم دوباره قهوه ای شد از خجالت خلاصه خیلی سوتی بدی دادیم??

1399/10/25 22:48

عقد کنون داداش زن داداشم بود همگی دعوت بودیم ی مراسم خوب وبا کلاس ??

زن داداش منم واسه ی دونه داداشش سنگ تموم گذاشته بود.......☺️?

چند روز پیش رفته بود به ی اجیل فروشی کلی نقل و شکلات خریده بود واسه عقد

بعد واسه خونشون هم تو چن پاکت دیگه اجیل وخرما خشک خریده بود همشون تو یه جا بودند......

وقتی میخواستن برن خانوم خانوما یادش رفته بود نقل و شکلاتو برداره هول هولکی بر میگرده و خانوم به جای نقلها خرما خشکها رو برمیداره??

چشمتون روز بد نبینه تو مراسم بین اون همه ادم دستشو کرد داخل پاکت و خرماهارو پاشید رو سر عروس دوماد و بقیه ????

وای انگاری از اسمون سنگ میبارید رو ملت وای منو نگو رفته بودم زیر صندلی نه میتونستم بخندم و نه دیگه هیچی از خجالت داشتم میمردم..........????

حالا خودش و داداشم چه حالی داشت بماند??

#بازم_آخه_سوتی?

?┅┅❅

1399/10/26 00:46

سلام یه خاطره دارم ??

زمان موشک بارانها فرار کردیم رفتیم یک ده توی شمال

مامانم کلی وسیله با خودش آورده بود از جمله قابلمه تفلون اونجا با همسایه ها دوست شده بودیم و با هم غذا میخوردیم .

یک بار یک دختری از همسایه ها ظرفهامونو برد لب جوب بشوره برگشت دیدیم تفلونای مامانمو با گل و سنگریزه سابیده به مامانم گفت دیگه سفیدتر از این نمیشد????


#بازم_آخه_سوتی?

?┅┅

1399/10/26 00:46

برای ختم بابا بزرگم ی عالمه مهمون داشتیم شب شد بعد شام مهمونا رفتن و همه خودی بودن
( جمعیت خودی ها خیلی زیاد بود چون من 8 تا دایی و خاله دارم هر کدومشونم بیشتر از دوتا بچه دارن و یکی از خاله هامم 5 تا نوه داره دیگ خودتون حساب کنید چقد جمعیت زیاده?)

خلاصه ما نشسته بودیم و میوه بسته بندی میکردیم یکی از دختر خاله هام ک دو سالش بود خیلی اذیت میکرد مامانشم هر چی میگف بشین نمیشست یهو پسر داییم برگشت گف اگ ب توله سسسسگ میگفتی بشین تا الان نشسته بود اونوقت این بچه نمیشینه?

قیافه پسر داییم???
خالم???
کل جمیعیت???

#بازم_آخه_سوتی?

1399/10/26 00:46

یه بارم داشتیم شام میخوردیم بعد از شام من سفره رو جمع کردم ببرم آشپز خونه
اما از بس فکرم مشغول بود سفره رو بردم تو دستشویی???
به خودم که اومدم دیدم سفره و پلاستیک نان بدست تو دستشویی ام
??زودی با خنده اومدم بیرون دیدم شوهر و برادر شوهرم با تعجب نگام میکنند ??

#سوتی_بفرست?


?┅┅❅

1399/10/26 00:46

من کلاس دوم ابتدایی بودم اونوقتا دانش آموزان بعضی موقع ها یه هدیه هایی برای معلمین میگرفتن و میفرستادن پیش‌‌‌‌‌‌...مدیر......... که بده بهشون.منم دیدم همه هی هدیه میدن منم چیزی ندارم دویست تومن پول داشتم 25 تومنشو خرج کردم باقی شو به شکل سکه گذاشتم داخل پاکت توش نوشتم:لطفا جوری تقسیم کنید که به همه ی معلمین برسد.دیدم معلمم با خنده پولو به من پس میداد منم میگفتم خانوم توروخدا تعارف نکنین بین خودتون تقسیم کنین.وای که چقد خنگ بودم???

#سوتی_بفرست?

?┅┅❅

1399/10/26 00:46

یه بار شوهر یکی از فامیلامون فوت کرده بود,روز سومش بود عمم رفته بود خونشون بعد عمم از یه اتاقی داشته میومده بیرون دیده خانوم اون مرحوم داره صحبت میکنه و میگه 3 طبقه گرفتیم

این عمه ی ما هم فکر میکنه این خانومه منظورش خونه ی 3 طبقه هست،میگه ارههه 3 طبقه خوبه،یکی برا خودت ،یکی برا این پسرت،یکی برا اون یکی پسرت،

این خانوم هم اول کلی از حرف عمم تعجب میکنه بعد میگه من دارم قبرو میگماااااا????????

عمم دستی دستی همسر مرحوم و پسراشو جلو جلو کرد تو قبر????

#سوتی_بفرست?


?┅┅❅

1399/10/26 00:47

یه روز پدر بزگمو برده بریم دکتر فشارش گرفت گفت چی خوردی اینقدر فشارت اومده پایین ?


پدر بزرگم جای کلماتو اشتباهی گفت فشار خوردم خیارم خوابیده ???

همه مون خندیدیم ???

#بازم_آخه_سوتی?


?┅┅❅

1399/10/26 00:47

من تازه عقد کردم
دیروز خونه مادرشوهرم بودم خواهر شوهرم کلاس یازدهمه داشتم چای میبردم شوهرم گفت که دل ارام بلند شو تو چای بده گفتم نه سال اینده کنکور داره بره بخونه
تو شهر خودشون دانشگاه ملی نیس .
بردارشوهرم مجرد و سربازه نشسته بود منتظر چای
دل ارام گفت چیه؟
میخوای منو بفرستی شهر دیگه داداش میلاد هم سربازی مامان بابا سر کار چیکار میخوای بکنید؟؟
منو و شوهرمو میگی ....
من?
شوهرم?
خواهرش??
بردارش???
شوهرم جوری وانمود میکرد که در جریان نیس

گفتم هرچی فک میکنم میبینم عماد راست میگه بگیر چای رو بده منم گفتم عماد راستی اون لباسی که خریدمو پوشیدی؟
گفت نه
دوتامون پریدم تو اتاق تا فردا شب جرئت نکردم برم بیرون?


?┅┅❅

1399/10/26 00:47

دیشب داداشم که تازه از سربازی اومده تعریف میکرد:
سره کلاس های اموزشی بودیم رو زمین نشسته بودیم من یه گوز دادم یهو دیدم پشت سرم هی قارتتتتت زارتتتت???? صدا میاد برگشتم پسره گف: تو مرام ما نیس کسی بوق زد چراغ ندیم?


#سوتی_بفرست?


?┅┅❅

1399/10/26 00:47

ما با فامیل رفته بودیم اربعین کربلا
تو راه چون تو اتوبوس برا همه جا نبود شوهر عمم از این صندلی تاشو ها میزاشت وسط راهروی اتوبوس اون جا میشست

یه بار صندلیو کنار من گذاشته بود منم چون خسته بودم خوابیده بودم ?

اما تو همون حالت خواب فهمیدم دارن دعا می خونن و داشتن میزدن. رو‌پاشون
منم شیش هفت. بار محکم کوبوندم رو‌پای شوهر عمم????

بعد وقتی بیدار شدم هیچ چی یادم نبود مامانم برا تعریف کرد چه گندی زدم ??

ولی خو بنده خدا شوهر عمم هنوزم ب روم نیوردع??

1399/10/26 11:35

من تو دهه شصت دانش آموز بودم
ما مدرسه مون خیلی روی مقنعه حساس بود و هی گیر میدادن که چرا موهاتون بیرونه و مقنعه هاتون گشاده و اینا...

خلاصه هر *** مقنعه اش عقب بودو میبردن تو دفتر مقنعه شو میدوختن???????

یه روز یکی از بچه های کلاس مارو بردن تو دفتر که مقنعه شو بدوزن ، یکم کارش طول کشید? معلم اومد سر کلاس گفتش فلانی کجاس؟ ???
یکی از بچه ها هم خیلی شیک، با صدای بلند و رسا گفت: بردن بدوزنش???????

?┅┅❅

1399/10/26 11:35

من مائدم 17 ساله و 2 ساله که تو عقدم?

تو این مدت خیلی خونه مادر شوهرم میرفتم که الحق خیلی خوب بودنو دوسم داشتن

اقا اینا خونشون اتاقم نداشت یه L مانند بود بعد ما اونجا داشتیم با همسرم حرفای عاشقانه میزدیمو شوهرم چشاشو بستو لباشو غنچه کرد ک بوس بفرسته برام ???

همون لحظه مادر شوهرم وارد این L شده بود و شوهرم همونطوری چشم بسته با لبای غنچه شده نشسته بود ??

منم کلا هنگ بودم دویدم رفتم بیرون که شوهرم چشاشو باز کرد مامانشو دید??

هیچی دیگه از خجالتمون رفتیم تا اخر شب بیرون مامانشم زنگ زد گفت بیاین بابا من چیزی ندیدم?????????


?┅┅❅

1399/10/26 11:35

ما یه فامیلی داشتیم یه زن گرفت ولی پدر مادر خانومش راضی به ازدواجشون نبودن

برای همین قطع ارتباط می کنن

خلاصه بابا دختره دلش تنگ میشه میاد خونه دختره
دختره میگه شوهرمو سوپرایزکنم به شوهرش نمیگه ?

شوهرش از سرکار میاد خونه ،باباهه رو گوشه خونه نمیبینه لباساشو در میاره جلو ایینه سه چهار تا محکم میگوزه??

بابای دختره میگه سربلند کردین آقا بعد چن وقت احترام گذاشتین?

بعدم به دخترش میگه بهت نگفتم اینا از طایفه گوزوهاست؟????


?┅┅❅

1399/10/26 11:35

آقا ما هشت سالمون بود بابام کله پاچه خرید اورد خونه مامانم داشت تمیز میکرد تا غافل شد انبردست اوردم مثله دندون پزشکا دندوناشو چندتاشو کندم و کسی نفهمید??
گذشت بعد یکی دوماه عید شد و مهمونا اومدن خونمون.
یکی از پیرمردای فامیل شروع کرد تعریف کردن که چشمام تار شده دندون ندارمو......
منم سریع جو گرفتم چندتاشو با صابون شستم دادم بهش گفتم اینم دندون بدبخت فکر کرد اسباب بازیه یکی شو گذاشت دهنش. گفت چرا انقد سفته؟??
گفتم دندون گوسفنده????
همه از خنده اینطوری شدند??
منم اینطوری??
بماند بعدا چه کتکی خوردم از بابا?


?┅┅❅

1399/10/26 11:35

خیلی سال پیش که برای اولین بار گوشی لمسی گرفته بودم نمیدونم چی شد که گوشیم انتن نمیداد میخواستم شماره بگیرم مینوشت فقط تماسهای اضطراری من واقعا نمیدونستم منظورش چیه گفتم شاید مال اینه که اگه گوشی خراب بشه یا انتن نده زنگ بزنیم ?

خب گفتم به به افرین به علم چه پیشرفتی ?

خلاصه زنگ زدم یه اقای خیلی مودبی جواب داد که بفرمایید منم گفتم ببخشید این گوشی من از صبح انتن نمیده مشکلش چیه ?
خیلی محترمانه توضیح داد که شما با 110تماس گرفتی باید گوشیتو ببری پیش تعمیر کار موبایلتو چک کنه??‍♀?


?┅┅❅

1399/10/26 11:36

دوران خوابگاهم
من یه هم اتاقی داشتم بود این عادت داشت سر شب میخابید ، یعنی نهایتا ساعت ده شب

همیشه هم با بقیه مشکل داشت چون میگفت چراغا رو خاموش کنید
ماها هم زودتر از دوازده نمیخابیدیم ??

خلاصه گاهی بحرفش گوش میکردیم و میرفتیم بیرون میزاشتیم بخوابه
گاهی هم با یه چراغ روشن میموندیم تو اتاق

یه شب چراغا رو خاموش کردیم و رفتیم بیرون تا خانم بخوابه
ولی دو ساعت بعد چون اتاق مطالعه خیلی شلوغ بود برگشتیم گفتیم بزار با یه چراغ درس بخونیم‌

یه نیم ساعتی درس خوندیم دیدیم این خانم بیدار شد ، از تخت بالایی پرید پایین و رفت بیرون

برگشت سفره انداخت پنیر و نون اورد تو سفره
شروع کرد دولپی خوردن
هی هم بما میگفت بیاین بخورین بیاین دیگه

خودش هم تند و تند میخورد
ما هم گفتیم ممنون سیریم

پاشد مانتوش تنش کنه ??که همه دوزاریمون افتاد گفتیم کجا ؟؟
گفت مگه ساعت هفت صبح نیست کلاس داریم ؟؟!!!!?????

گفتیم نه بابا ساعت یک نصفه شبه ....

خلاصه با شکم پر ، بد و بیراه گویان رفت تو تختش !!!?????

#بازم_آخه_سوتی?

1399/10/26 11:36

با جاریم رفته بودیم بازار خرید کنیم
دنبال یه *** مارکت میگشتیم

من *** مارکت رو دیدم بهش گفتم اونهاش برو

بعد اون رفته ب صاحب مغازه میگه ببخشید *** مارکت این اطراف کجاس؟

آقاهه یه نگاه ب من کرد یه نگاه ب جاریم یه نگاه ب مغازه من مرده بودم از خنده ???

?┅┅❅

1399/10/26 12:04

دیشب موقع شام خوردن شوهرم گفت من شام نمی خورم منم پای سفره بودم برای بچهام کشیدم برای خودمم کشیدم قاشقمو پر کردم چشمامو بستم با یه حالتی سرمو تکون دادم و گفتم اوووووم ??( ک مثلا بگم خیلیم دلت بخواااد)

قاشق که رفت تو دهنم متوجه شدم داخلش مو هست?

شوهرمم داشت نگام میکرد حالا من رفتم اشپزخونه تف کردم تو سطل آشغالی اومدم سر سفره شوهرم با حالت خنده نگام میکرد و میگفت اووووم???


?┅┅❅

1399/10/26 12:04