The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

سلام به همه ی خانوماي نازنین خواهراي گلم?

امروز من و همسرم داشتیم می رفتیم فاتحه بدیم برای عموی جاريم?
اقا ظهرش من ارایش داشتم ورژ لبم مالیده شده بود نگو به بالاي لب? همسرم اما حموم رفت بیچاره خبر نداشتیم تاجایی که داخل راه پله اونا ? بودیم

یهو همسرم ماسکشو? داد پایین درست کنه که گفتم وای لبت چرا قرمزه ?حالا پشتمم فامیل همسرم بود یهو خندیدیم?? همسرم ماسکشو زد اونجا چایی و خرما آوردن منم حواسم بهش بود

یهو دیدم هی ماسکو ميماله? به لبش نگاه میکنه ببینه رفته رنگش ، وای داشتم زیر چادر از خنده ميمردم ولی نمی تونستم بخندم ?
حالا تا چند ديقه ماسکو از خجالتش نمیداد پایین???
خواهراي گلم مراقب دلهای مهربونتون باشید❤️❤️

?┅┅❅

1399/10/29 16:01

سلام مهسا جون خیلی با حالی??

منم یادمه دوران دانشجویی ، با چندتا از دوستام سرکلاس بودیم قبل از اومدن استاد
فضا شاد بود و منم یهو یه حس درونی بهم ندا داد که دوستان رو از صدات بی بهره نذار ??
هیچی دیگه رفتم جلوی کلاس ایستادم و یه اهنگ قردار و ریتمیک رو باصدای بلند شروع کردم به خوندن

اولش بچه ها با دستاشون همراهی میکردن ولی بعد کم کم شروع کردن به اشاره کردن
منم فکر میکردم رفتن توو کار رقص ابرو?

هیچی دیگه نگو استاد هم داشت فیض می برد و ما بی خبر !!??
استاده هم که دید هرچی بچه ها علامت میدن من ول کن نیستم با یه سرفه بلند مجلس رو خاتمه داد و گفت : بفرمایید!
مثل برق از جام پریدم

حالا نمیدونستم بفرماییدش یعنی بفرمایید سرجاتون یا بفرمایید بیرون?
یکم استاده رو زل زل نگاه کردم ببینم عمق چشماش چی بهم میگه که دیگه درنهایت با راهنمایی دوستان به سرجام هدایت شدم ??

?┅┅❅

1399/10/29 16:02

سلام مهسا جون

خواهر من بچه اولشو که بارداربوده با شوهرش میره خیابون.....
خواهرم‌ میگه دیدم یه چیزی توشلوارم داره راه میره رسید روی زانوم از رو شلوار با دستم‌ گرفتمش متوجه شدم‌ مارمولکه?

شروع کردم جیغ زدن?? شوهرش میترسه سریع پارک میکنه اونم نزدیک یه سوپری
شیشه ماشین‌ پایین بوده خواهرم جیغ میزده?? شوهرش فهمیده یه چی توشلوارشه میگفته شلوارتو درآر?

خواهرم‌ میگفته نهههه توخیااابونیم..
شوهرش میگفته حداقل بزارمن دست کنم توشلوارت???بالاخره خواهر راضی میشه شوهرش دست میکنه توشلوارش مارمولکه? رومیگیره وپرتش میکنه بیرون

بعدازانجام عملیات نگاه میکنن میبینن دوتامرد دم سوپری وایسادن اخم کردن??

شوهر خواهرم گازماشین ومیگیره والفرااار??

?┅┅❅

1399/10/29 16:03

سلام مهربانو جان

میخام ی سوتی بگم براتون ازاوایل زندگی مشترکم...

اون اوایل باپدرشوهر مادرشوهرم توی ی خونه زندگی میکردیم همین موضوعم باعث میشدک بین من وشوهرجان سرهرمسئله ی کوچیکی جروبحث واختلاف پیش بیاد...

خلاصه ی بارم سرهمین موضوعات الکی وپیش پاافتاده باآقایی دعوامون شدوجروبحثمون بالاگرفت منم نامردی نکردم ومث گربه روی گردن آقایی چنتاچنگ انداختم ک یهوخون فواره زد ومنم دست وپاموگم کردم خیلی ترسیده بودم وشروکردم ب گریه کردن شوهری تادیددارم گریه میکنم ی خرده آرومم کردوگفت چیزی نشده خلاصه اینکه دوباره باهم خوب ومهربون شدیم?? امااصل قضیه این بودک الان همسری چطورمیتونست جلوی پدرمادرش ک باهم زندگی میکردیم ظاهربشه باپیشنهادمن قرارشد ک همسری شال گردن ببنده ک ازاین ماجرا(جای چنگول من روی گردن آقایی)کسی خبرنشه حالا شال گردن اونم وسط چله ی تابستون??

ازشانس بدمن وآقایی یک ساعت بعدازاین ماجرا دایی همسرم ک البته دایی مادرخودمم هس? بعدچندین سال واز ی شهر دوراومدن خونمون اونم کی؟ی پیرمرد حساس وقانونمندوقرار شدناهار بمونه پیشمون اونم هی میپرسیدچرا این گرما شال گردن انداختی؟همسرمم میگفت گردنم دردمیکنه...
مادرشوهرمم میگفت ینی چی توک تا ی ساعت پیش خوب بودی کی گردن دردگرفتی؟؟وخلاصه هرکس ی چیزی میگفت...
و
همین روال ادامه داشت تاعصرک دایی همسرم رفت ومنم شرمنده ازکاری ک کردم حالابعد10سال هروقت این ماجرا یادآوری میشه من وآقایی فقط میخندیم???

?┅┅❅

1399/10/29 16:03

سلام مهساجون

منم یه خاطره خبیثانه دارم گفتم براتون بگم ?

یه بار خونه مادرشوهرم همه ناهار دعوت بودن بعد مادرشوهرم به شوهرم زنگ زد گفت فردا زنتو بیار کمک

منظور از کمک یعنی انجام همه ی کارها غذا پختن طرف شستن تمیز کردن خونه
سفره پهن کردن

منم واقعا با بچه مریض واسم سخته
شبش تو غذای شوعرم سه تا قرص آلپرازولام ریختم تا فرداش ساعت یک و نیم ظهر خوابید??
چون شوهرم کارگر ، فکر میکرد از خستگی زیاد خوابش گرفته??

لطفا سرزنشم نکنین چون با ادم بی منطقی مثل شوهر من سر و کار نداشتین حتما 
در ضمن خیلی زورم میاد برم واسه جاریام که گردشو و تفریح و پول و لباس و طلا و همه چیشون عالیه ، دولا راست شم
خدمت کنم??

?┅┅❅

1399/10/29 16:04

سلام

امروز یاده یه سوتی افتادم البته از دختر خاله م ?
دختر خالم رفته بود حموم وحموم شون پایین تو حیاط بود وقتی حموم کردنش تموم میشه میبینه لباساشو نبرده
حالا منو چندتا دختر خاله وپسر خاله وداداشهای همون دختر خاله م اونجا تو حیاط سر حوض نشسته بودیم
چون شیشه در حموم گل گلی بود دختر خالم فکر کرده بود دید نداره?‍♀️?‍♀️?‍♀️?‍♀️?‍♀️خودش رو چسبوند به شیشه خالم رو صدا میزنه لباساشو بیاره?????اون که صدا زد ما برگشتیم طرف در حموم
دیدیم خدایا سینه هاش قشنگ معلومه ما از خجالتمون?????پسر خاله هام??????وداداششش??????داداششش جیغ زد برو اونطرف دختره دیونه
دختر خالم نفهمید گفت من اینطرفم??????بازم داداشه میگه سینه هات معلومه
???
وقتی اومد از حموم بیرون بهش گفتیم
از خجالتش شده بود مثل لبو????میگفت از خجالت نمیتونم توروی پسر خاله هام نگاه کنم ???

?┅┅

1399/10/29 16:04

سلام یه سوتی برای خانواده عموم

چند ساله پیش دختر عموم رو از شیر گرفته بودن ولی بعد که شیر مامانش خشک میشه دوباره ترک نمیکنه همیشه میزاشته دهنش

یه شب که این بچه 4ساله بود نگو زن عموم به *** ش فلفل زده که دیگه دهنش نزاره گاهی اوقات هم چسب زخم میزده،ما رفتیم شب نشینی همین ک نشستیم از خواب بیدار شد داد زد مامان به عمو نشون بده *** تو زخم شده ????بابام بی چاره هی راجب فیلم حرف میزد که مثلا نفهمید آخر زن عموم یه نیشگون ش گرفت گریه کرد ????

?┅┅❅

1399/10/29 16:04

سلام
یه شب با دختر عمو و همسرش رفته بودیم یه رستوران خیلی باکلاس تو جاده هراز .چون دختر عموم گفته بود بعداز شام قراره یه مهمونی بریم منم یه کت شلوار زرد با پاشنه بلندو یه عالمه آرایش راهی شدم خلاصه رسیدیم رستوران منو دختر عموم منتظر بودیم که شوهرش ماشینو پارک کنه با هم بریم داخل یهو یه بنز اومد پارک کرد که توش دو تا پسر بودن پیاده شدن رفتن داخل ماام رفتیم رو یه میزی که دقیقا روبرویه میز اونا بود و صندلی منم دقیقا رو به رویه یکی از اون پسرا خلاصه مشغول غذا بودیم که هر موقع چشمم می افتاد به پسره می دیدم داره نگام میکنه معذب بودم نمیتونستم غذا بخورم که براش چشم غره اومدم همون لحظه شوهر دختر عموم داشت لیمو میریخت رو غذاش چون دستش روغنی بود لیمو از دستش پرید محکم خورد تو صورت من همه مردیم از خنده? پسره ام داشت میخندید آبروم رفت بیشتر حرصم گرفت چند دیقه بعد گارسون با یه سینی پر که یه میزو جمع کرده بود تو سینی داشت از پشت سرم رد میشد سینیو بالا سرش گرفته بود همین که از پشتم رد شد یه نوشابه قوطی که یکم نوشابه تهش مونده بود از تو سینی افتاد رو سرم و نوشابه گند زد به لباسم خود گارسون متوجه نشد یه لحظه چشمم افتاد به پسره که روبه روم بود دیدم از خنده غش کرده سرشو گذاشته رو میز میخنده ?بعدشم شنیدم که گفت آخی لباسش اخ شد فقط اون لحظه کارد میزدی خونم در نمیومد ?اومدیم بیرون جلو در بودیم منتظر ماشین که این دو تا پسره اومدن از جلومون رد شدن که برن اونی که میخندید یه شلوارک پاش بود یه سگی جلو رستوران رو زمین نشسته بود پسره سوت زد که سگه بیاد سمتش یهو سگه مثل برق گرفته ها پرید رو پسره شلوارک اینو گرفت کشید که شرت پسره پیدا شد منم که حالا نخند کی بخند ? خیلی بلند قهقهه میزدم پسره سر نگهبان داد زد که این چه وضعشه چرا سگتون این جوریه بیچاره نگهبان عذرخواهی کرد رفت بعد دختر عموم گفت واااا خودت صداش کردی دیگه حالا چی شد مگه منم که داشتم از بغلش رد میشدم جوری که بشنوه گفتم آخی خوب حق داره کم مونده بود نصفشو سگ بخوره بعدشم برنگشتم قیافه یارو رو نگاه کنم خیلی دلم خنک شد
یادتون باشه به کسی نخندین سرتون میااد

دختر کاراته?

?┅┅❅

1399/10/29 16:05

سلام ممنون از کانال خوب و مفرحتون

سوتی من مال سال قبله

من میگرن دارم و وقتی میگیره خیلی اذیت میشم دیگه حواسم سر جاش نیست.

یه بار که سردرد بدی داشتم رفتم داروخونه و یه آمپول مسکن خواستم
دکتره هم گفت که کجای سرت درد میکنه و.. بعدشم گفت منم همین سردرد رو دارم الان دارویی میدم که کارساز باشه

منم دارو که یه قوطی بود رو گرفتم و رفتم تزریقات
قوطی رو دادم دست پرستار و سریع روی تخت دراز کشیدم و شلوارم رو هم کشیدم پایین

که دیدم پرستاره با تعجب داره نگام میکنه گفت خانم این قرصه چی رو تزریق کنم
من تازه فهمیدم که داروخونه واسم قرص داده نه امپول☺️☺️☺️
پاشدم تندی شلوارم و کشیدم بالا???

?┅┅❅

1399/10/29 16:05

سلام مهساجان خوبی؟امیدوارت لبات بخنده همیشه
سلام بچه های همیشه درصحنه حال دلاتون خوب
من یه دوست پسرقمی داشتم خودمونم اهل اذربایجانیم یعنی ترک هستیم ایشونم ترک همدان بودن ولی بزرگ شده قم و فارسی زبان اومده بود شهر ما دیدن من مثلا?بعدش ما رفتیم یه هتل بگیریم وسایل هاشو بذاریم اونجا بریم راحت بگزدیم این هتلی که رفتیم هتل جهانگردی هم بود یعنی در واقع باید به همه زبان ها مسلط بوده باشه تا بتونه ارتباط خوبی با مسافران برقرار کنه زد این دوس پسر ما رفت تو و من بیرون وایسادم دیدم باخنده برگشته میاد سمت من میگم چیشده بابا؟گفت هیچی گفتم اقا شبی چند تومنه هزینه اتاق تک نفره؟اقاهه هم اشتباها جایه اینکه بگه شبی صد تومن برگشته بالهجه ترکی گفته صدی شب تومن ???هیچی دیگه یعنی اون روز کلی خندیدیم همینجور رفتیم تازه داشت از یادمون میرفت رسیدیم به یه اقاهه باید ادرس میپرسیدیم زید ما ازش پرسید اقا فلانجا از کجا بریم؟?اون اقاهه هم اومد ادرس بده گفت اقا میری میری دیگه نمیری???ما دیگه پوکیدیم ازخنده برگشتم گفتم اقا من ترکم ترکی بگو پدر صلواتی ابرومونو بردی!!گفت خدا خیرت بده دخترم فارسی سختمونه این اقا کلاس گذاشته منم دوسپسرم گفتم دیگ ذاتا ترک بود لهجه شون بامافرق میکرد این حرف اقارم فهمیده بود گف نه حاجی بخدا من کلاس نمیذارم ترکیم میگفتی متوجه میشدیم هیچی دیگه به خاک رفتیم
Dj.azi

?┅┅❅

1399/10/29 16:06

خانمای گل لطفاسوتی هاوخاطراتتونوپی ویم بفرستین تاتوکانال گذاشته شه???

1399/10/29 16:09

سلام خدمت همه بنده mهستم ازتهران
این سوتی که میخوام بگم مال هفته ی پیش هستش?
داستان ازاین قراره که با نامزدم رفتیم ثبت احوال واسه ی شناسنامه و کارت ملی المثنی?
دست تو دست نامزدم رفتیم جلوی همون باجه ای که بایددرخواست المثنی میدادی ?
خیلی ریلکس نشستم روصندلی پشت باجه
نامزدمم بغلم وایساده بود ?
فک میکنیداون لحظه چجوری کارمو به اون اقا که درخواستاروانجام میدادگفتم؟???
گفتم سلام آقا وقت بخیر امروز تشریف آوردم برای درخواست شناسنامه ی المثنی???
یهونامزدم پخش زمین شدازخنده???
درگوشم گف وای دخترتشریف آوردم چیههههه؟?‍♀?‍♀??
اینقدخودتوتحویل میگیری مارو دورنندازی???
بیچاره آقاهه پشت باجه فک کنم ازخنده روده برشد??
تاخودخونه نامزدم داشت میخندیدبهمو سوتیمو هی میگف مسخرم میکرد?
تازه شب موقع خواب زنگ زده بودمیگف اومدم ازاین پهلو به اون پهلو تشریف ببرم یادت افتادم گفتم زنگ بزنم،حالا گوشای نازت اذیت نشن داری بامن حرف میزنی؟????
زبون نازوخوشگلت دردنیاد داری حرف میزنی

        ? مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم?   

1399/10/29 16:32

سلام بازم اومدم با به سوتیه دیگه که خیلی وحشتناکه?
من همیشه بیجا میخندم یعنی اون وقتایی که نباید میخندم??‍♀
یه زمانی ماو خانواده شوهرم تو یه خونه زندگی میکردیم
یه روز من میخواستم پرده ای رو که تازه شسته بودیم نصب کنم ازیه طرف نصب شد ولی طرف دیگه هرکاری کردم نتونستم جا بندازم خلاصه مادر شوهرم گفت بزار من درست کنم رفت پنج تا پشتی گذاشت رو هم? پشتی ها از روی هم سر میخوردن? هرچی گفتم خطرناکه قبول نکرد گفت تو پشتی ها رو نگه دار ☹️ منم نگه داشتم و بنده خدا پرده رو نصب کرد بعد گفت ببین درست زدم منم یادم رفت چرا اونجا واستادم ? پشتی ها رو ول کردم رفتم عقب گفتم آره درسته ?? یهو دیدم پشتی ریزش کردن مادر شوهرم افتاد زمین حالا منم از کار خودم خنده ام گرفته? حالا نخند کی بخند ??‍♀ تازه مابین خنده هام از مادر شوهرم احوالشو میپرسیدم ولی اصلا نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم
خدا خیرش بده مادرشوهرمو?? اصلا به روم نیاور? ولی تا الان هرموقع یادش میوفتم هم خنده ام میگیره

        ? مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم?

1399/10/29 16:37

سلام خانمای گل ❤️?
من Melika هستم از مشهد یک دهه هشتادی ?? این اولین سوتی من هست

خوب بریم سراغ سوتی که برای بابا بزرگمه ?????

جونم براتون بگه من بابا بزرگم پوشاک دارن ?????
یک روز که مثل همیشه توی مغازه بودن یکی از مانکن هایی که کنار مغازه بوده می افته و بابابزرگم میره مانکنو ورمی داره می زاره سرجاش ???????بد می بینه یک مانکن دیگه که کنار همون مانکن هست می افته بابابزرگم هم میره از پشت مانکنو درست کنه که ????????????
که می بینه یک زن چاغ هست که خم شده از توی پلاستیکی که گذاشته بود اونجا وسایلشو ورداره بابابزرگم هم از کمر زنه گرفته بوده
?????????

بد عموم توضیح داده که بابابزرگم فکر کرده مانکن که افتاده ?‍♀?‍♀???☺️??☺️?

اون خانم هم گفته اخه کجای هیکل من به مانکن می خوره ???????????????‍
خدایی راست گفته ????‍♀تا شب هم بابابزرگم مسخره می کردن بابابزرگم با خنده هی تعریف می کرده

تازه این اتفاق برای عموم هم ا فتاده عموم هم که تا دوهفته مغازه بابابزرگم نرفت ?????????

        ? مُُُنتظرِِ سوتے هاتون هَستیم?   

1399/10/29 17:04

سلام
برای خواهرشوهرم خاستگار اومده بود اینا چن شب پشت هم اومدن ولی پیشرفتی نداشتیم دیگه عادی شده بودن برادرشوهرم با دوستاش دعوا کرده بود بی هوش شده بود دوستاش اومدن زنگ وزدن گفتنو در رفتن انقدر همه ترسیدیم پدر شوهرمو شوهرمو خاستگار وباباش رفتن دنبال اون
بچه اون خواهرشوهرم خیلی اذیت میکرد ومیدوید ?خواهرشوهرکوچیکمم که خیلی استرس داشت و عصبی شده? بود شب خاستگاریش اینجور شده
یه زیر پایی گرفت زیر پای این بچه خورد زمین? چن متر قل خورد باورش نمیشد? خالش اینکارو کرده اول یخورده بهت زده نگا کرد بعد زد زیر گریه و داد میزد خاله منو زد? زمین جلو مادر پسره آبروش رفت خندمون? گرفته بود چقدر گفته بودیم آروم ومظلومه?? اینجوری خودشو نشون داده بود??

1399/10/29 18:14

مادرم تازه از کربلا اومده بود(اربعین)پدر بزرگمم اونجا تو موکب کمک میکرد

یکی از دوستای مامانم به گوشیش زنگ زد برای احوال پرسی،خلاصه نیم ساعتی میشد که باهم حرف میزدن،دوست مامانم گفت بابات اونجا چیکار میکرد،یهو مامانم با اعتماد به نفس بالا گفت:بابام اونجا ساقیه?

حالا مارو میگی?????????

هیچی دیگه حالا مامانم میگفت ساقی یعنی کسی که آب به مردم میده
ما هم می‌گفتیم تو ساقی مواد رو میگی?

?┅┅❅

1399/10/29 23:35

دیشب مهمون داشتیم

خواهر کوچکم داشت چایی تعارف می کرد، به زن عموی بابام که رسید به خواهرم گفت: "الهی پیر شی." آبجی من هم که معنی این حرف رو نمی فهمید، گفت: "الهی خودت بمیری!" ?

تا نیم ساعت هم رفت تو اتاقش گریه کرد??

?┅┅❅

1399/10/29 23:35

دوستم وکیله،

یه روز رفته دادگاه واسه کار اداری،

سر و کارش افتاده به یه مرد جدی و بد اخلاق!

یارو گفته مثل این که تا به حال منو ندیدید؟

دوستم هول کرده، گفته: "خیر، زیارت نداشتیم سعادت کنیم شما رو!"?

???

?┅┅❅

1399/10/29 23:36

به بچه داداشم که 9 سالشه، می گم داماد عمه می شی بیای دخترم رو بگیری؟☺️

می گه حالا وایسا ببین شوهر گیر خودت میاد؟!?


?┅┅❅

1399/10/29 23:36

صبح تو راه از یه خانمی خواستم ساعت بپرسم، گفتم ببخشید،
گفت خواهش می کنم، رفت?


?┅┅❅

1399/10/29 23:36

همه ما را از??
"چوب خدا"ترسوندند
ولی یکی به "بوسه خدا امیدوارمان نکرد
درصورتیکه خداوند
كلامش را با الرحمن و الرحيم
آغاز میکند??
بخشنده ومهربان
بارش بوسه های خداوند را براتون ارزو دارم??

1399/10/30 09:11

سلام خانمای بهتر از گل و تشکر مخصوص از مدیرمهسا گلی
امروز صبح که از خواب بیدار شدیم دخترم باهام بد خلقی می کرد بهش گفتم چی شد ?با حالت عصبی گفت چرا تو خوابم باهام اون کارو کردی ??گفتم چیکار ?حالت نگاش اینطوری شد و گفت نمی تونم بگم خیلی بده
منم خیلی ترسیدم که نکنه موقع عملیات دیده مارو
خلاصه ولش نکردم و چسبیدم بهش که با هزار زحمت کاشف به عمل اومد که خواب دیده داره دسشویی می کنه و منم به بچه های مردم گفتم بیاین نگاش کنین ??
باهام اشتی هم نمی کرد می گفت تو بدی با کلی منت کشی اشتی کردیم
یبارم خواب دیده بود که من سیب زمینی سرخ کرده هاشو دادم به ابجیم خورده??نصف شب بیدار شده بود با گریه می گفت چرا سیب زمینی من و دادی به خاله مگه من دخترت نیستم
قیافه دخترم????
قیافه من ?????
قیافه باباش ??
سیب زمینی ???

سمی بچه مراغه

#بازم_آخه_سوتی??

?┅┅❅

1399/10/30 09:11

سلام سوتی هاتون خیلی خنده داره
آدم روبه وجد میاره که سوتی هاشو روکنه
این خاطره ای که میخوام تعریف کنم مال 6 سال پیشه که با شوهرم نامزدبودیم یه هفته مادرم رفته بود شهرستان خونه ی خواهرم بخاطر زایمانش منم چون درس داشتم خونه بودم از اقامون خواست یه هفته باخواهرش شب بیادپیش من که من تنهانباشم

یه شب که خواهرشوهرم خسته بود زودتر از همیشه تواتاق خوابیدمنم داشتم ظرفهارو میشستم کف اشپزخونه فرش نبود شسته بودم
خیس بود خلاصه داشتم اشپزخونه رودستمال میکشیدم

که اقامون ازپشت بغلم کرد اومد منو اززمین بلند کنه پاش سرخورد افتاد منم افتادم روش
?☺️
منم که افتادم پام خوردبه کابینت قابلمه ازبالا افتاد خورد تو سرمن خلاصه یه عالمه سروصدا شد من ازسرم مینالیدم اون ازکمرش
??
خواهرشوهرم فقط صدازدوگفت محسن ندیدبدید دخترمردم وناقص نکن من بیدارم الان چندسال میگذره هنوزخواهرشوهرم به شوهرم میگه ندیدبدید

?┅┅❅

1399/10/30 09:11

سلام به مدیرعزیز ......وممنون از کانال خوبتون....

اینم از سوتی عموی من ...
چن سال پیش که همه ی افراد خانواده م دور هم نشسته بودیم
عمو وپدرم در باره ی اختلاف عمه م با شوهرش باهم صحبت میکردن..
البته الان هر دوشون فوت کردن این عمه ی من یه کاری کرده بود که با شوهرش اختلاف پیدا کرده بودن وکارشون به دعوا وکتک کاری رسیده بود و عموم داشت به پدرم میگفت داداش خدا پدرو مادرمونو بیامرزه ولی تقصیر این آبجی پدرسوخته ی بی پدر ومادر خودمونه?...

خواهر وبرادرام که هرکدوم یه طرف افتاده بودن از خنده??? اخه عمو جان خدا رحمتت کنه نه به اون خدابیامرز اولی که برا پدرت دادی نه به اون پدر سوخته که بعدا نثارش کردی??
پدید
بچه گرمساری هستم....

?┅┅❅

1399/10/30 09:11

سلام دوستای گلم شیشمین عروسم ?یه خاطره یادم اومد سال 88که داداشم سربازی بود مادرم تصمیم گرفت یه بار که اومد مرخصی دختری که نشون کرده وشیرینی خوردش بود رو براش نامزد کنه? تا بعد تموم شدن سربازی زودی عروسی بگیرن????

خلاصه روزش معلوم شد و مهمونها دعوت شدن و داداشمم مرخصی گرفت و اومد روز نامزدی شد و کلی مهمون اومد
چون اولین پسر خانواده بود و مامانم همه فامیل رو دعوت کرده بود ، خلاصه مادرم دید همه میخان برن خونه عروس?به داداشم گفت بهتره یه اتوبوس خبر کنیم چون با ماشین باید نزدیک یه ساعت تو جاده میرفتیم تابرسیم روستای عروس.
راننده هم گفته بود صد هزار تومن میگیره با اینکه اون موقع پول زیادی بود ولی داداشم گفته بوده بیا باشه قبوله? ولی وقتی پدرم شنید مخالفت کرد و گفت بیشتر از پنجاه نمیدم اگه نمیخاد بگو نیاد?? عصبانی شده بود و کج خلقی میکرد
حالا داداشم?? یکم با پدرم بحث کرد که لج نکن واین حرفا...
مادرم جلو اون همه مهمون??? یه اشاره کرد به پسرش که ولش کن برو حیاط داداشمم رفت بیرون از روی عصبانیت یه آفتابه پلاستیکی رو ایوون بود با پا شوت کرد رفت هوا ولی مادرم خیلی ریلکس?به پدرم گفت باشه هرچی خودت خاستی وقتی راننده اومد صحبت کن? راننده اومد و مادرم قبل پدرم باهاش صحبت کرد وخاست هر قیمتی آقام گفت قبول کن باقیشو خودمون میمیدیم???خلاصه نامزدی تموم شد وروز بعدش بابام سر صبحانه میگفت اگه من نباشم شما پولارو سر هیچ و پوچ خرج میکنین.
ماهم همگی?????

?┅┅❅

1399/10/30 09:11