The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جذاب

282 عضو

عاغا من وقتی بچه بودم تقریبا 7سالم بود
پسر همسایمون که پدربزرگشت فوت کرده بود شربت پخش میکرد
من چن بار رفتم گرفتم و خوردم ?

بار اخر که رفتم بگیرم پسره بهم نداد

منم با قیافه ی داغون برگشتم و زبون براش دراوردم?

گفتم بزار پدربزرگ منم بمیره اگه بهت شربت دادمم ☺️?


#سوتی_بفرست?


?┅┅❅

1399/10/27 12:12

ما تازه ازدواج کرده بودیم ماه اول به شوهرم گفتم برام نوار بگیره

رفته بود مای بی بی گرفته بود  وای خداا?

تازه فروشنده گفته بچتون چندسالشه گفته بزرگه خیلی بزرگ????آخرین سایزشو داده بودن?


و اولین باری که از همسرم خواستم بی بی چک برام بگیره درست نشنیده بوده رفته داروخونه به خانومه گفته ببخشید بی بی کیک میخواستم

#سوتی_بفرست?

?┅┅❅

1399/10/27 12:13

‏گوشی بابام رو گرفتم یخورده حافظه‌شو خالی کنم سَبک بشه

حالا هر مشکلی تو گوشیش پیش میاد میگه تو *** توش ?

چند وقت پیش حقوقشو نمیریختن اس‌ام‌اس نمیومد
میگفت اینم تو *** توش??‍♀?


#سوتی_بفرست?


?┅┅❅

1399/10/27 12:13

داداشم تو دوره عقدش بوده ک یه روز مادر زنش اومده بود خونمون

بعد داداشم بی خبر از همه جا با یه خربزه زیر بغل، یهو درو باز کرد مثل اینکه اسلحه داره شروع کرد مثلا تیراندازی کردن ..هی صدا هم درمیاورد ..
یهو دید مادر زنش نشسته اینجور نگاش میکنه???

طفلی از خجالت سرخ شد
جالبیش اینه سر خربزه رو هم گرفته بود رو مادر زنش?

#سوتی_بفرست ?

?┅┅❅

1399/10/27 12:17

موقعی که بچه داداشم اینا به دنیا اومد ،همه می گفتن بچه شبیه عمه شه ،منم ذوق مرگ میشدم ، بعد، از قضا منم همون روزا یه پیامی خونده بودم که که ضد حال یعنی که نه ماه صبر کنی آخر که بچه به دنیا اومد شبیه عمش بشه ،اینو واسه زنداداشم فرستادم ?????

#سوتی_بفرست ?

?┅┅❅

1399/10/27 12:17

پس از سالها چشم انتظاری سال95 آقا طلبیدن و ما برا اولین بار رفتیم مشهد?

منم انقدر ذوق داشتم تو صحن روبروی گنبد طلا نشسته بودم آی نگاه میکردم .. حسابی تو حس بودم یکی از خادمای حرم(آقا) همش جلوی پای من خانوما رو راهنمایی میکرد

یساعت روبروی من وایساده بود با اینکه جا بود?

آقا منم پام خواب رفت یکم پامو دراز کردم این آقا اومد باز از جلو من رد بشه پاش گیر کرد ب پام و پخش
زمین شد??

سرمو آوردم پایین چادر کشیدم رو صورتم آی خندیدم??

دعا کنید آقا بازم بطلبه دلم تنگ شده?


#فرنوش

#سوتی_بفرست ?


?┅┅❅

1399/10/27 12:17

دخترخالم یه پسر حدودا 2/5ساله داره...

اینا رفتن مغازه پسرش گفته پفک بخر اینم گفته نه

چن بار تکرار کرده این گفته نه...

یهو پفکو برداشته و فرار کرده?????

حالا باباش هرچی میگه اشکال نداره ولی این فرار میکنه اینام دنبالش???????‍♀

#سوتی_بفرست ?


?┅┅❅

1399/10/27 12:26

خانومالطفاسوتی هاوخاطرات باحال تونو بفرستین تاتو کانال بزاریم??

1399/10/27 12:27

من همسرم مترجم واسه عراقیاست

یه شب با مسافرش شمال بود یکی از اون مسافرا موهای بلندی داشته

اغا شب پیش هم دیگه جا میندازن میخوابن

همسرم نصف شب فک میکنه من پیشش خوابیدم تو اوج خواب عراقیه رو بغل میکنه موهاشو از صورتش میزنه کنار

عراقیه با جیغ بلند میشه میگه ایااااااااد چیکار میکنی شوهر از خواب پا میشه میگه چیشده عراقیه میگه اگه جلوت نمیگرفتم یکاریمون میکردی???


#سوتی_بفرس?
?┅┅❅

1399/10/27 14:10

پسرعموم با خواهرش سوارموتور بودن سر دست انداز میخورن زمین انقدر این پسر عموم خنگ بوده سریع بلند میشه موتور رو برمیداره میره خونه

بعد مادرش میگه په خواهرت کو تازه یادش میوفته چی شده???

طفلی دختر عموم دربست میگیره میره خونه نمیتونسته راه بره?


#سوتی_بفرست?

?┅┅❅

1399/10/27 14:10

یه خاطره به یادموندی ?
یه روز شوهر یه گونی پرتقال خرید? شب ساعت 12 بهم گفت برام آب پرتقال بگیر منم گفتم میخوام بخوابم صبح برات میگیرم....
گفت بیا منچ بازی کنیم‌جایزش هرکی برد باید هرچندلیوان که خواست براش آب پرتقال بگیریم ?منم گفتم هرچندلیوان نه فقط یه لیوان گفت نه هرچقدکه خواست ?
خلاصه منم قبول کردم ?
بازی شروع کردیم دست اولو من بردم?
گفت نه تو جرزنی کردی قبول نیست?
دست دومم شروع کردیم باز من بردم?
دوباره قبول نکرد ?
دست سومم بازی کردیم باز من بردم??قیافه من???????
قیافه شوهرم??
خلاصه ساعت 4صبح شد اون تاساعت5ونیم صبح برای من آب پرتقال گرفت من خوردم?به غلط کردن افتاد ?
فک کن با ابمیوه گیری دستی ?خیلی سخت فک کنم15 لیوان آب پرتقال خوردم خخخخ دیگ داشتم میترکیدم وگرنه باز میخوردم?اخه عوضی گفت اگ من ببرم باید یه گونی آب بگیری?منم از حرص هی آب پرتقال میخوردم? اونم میگفت حرومت باشه حداقل یه لیوان بده به منم بخورم? اون شب خیلی خوش گذشت خیلی خندیدم یه شب به یاد ماندنی شد❤

#سوتی_بفرس?

1399/10/27 16:04

وقتی بچه بودم یه پسر خاله کوچیکتر از خودم داشت ،من آروم و ساکت بودم ،زورش بهم میرسید میزد منو???‍♀

هر بار که میرفتم خونه صورتم و دستم زخم و صورتم کنده شده بود ،بابام میگفت بچه تو چرا خنگ و خپلی ،خب تو هم بزنش??‍♀
آقا یبار رفتیم خونه خالم ،پسر خالم گرفت منو بزنه منم صحبت بابام اومد تو ذهنم و منم شروع کردم به موکشیدن و کتک زدن??تپلم بودمااااا
یهو خالم گفت واااا خاله جون چرا میزنیش،تو بزرگتری

منم گفتم ،بابام گفته هر وقت صالح زد تورو تو هم محکم بزنش???
تا یه مدت بابام حوالی خونه خالم پیداش نشد
بهم میگفت اومدیم یچی درست کنیم زدی بدترش کردی دختر?????

#سوتی_بفرست ?

?┅┅❅

1399/10/27 18:58

یه روز به شوهرم گفته بودم برو داروخانه واسه دخترم که اون موقع 6 ماهش بود شیر خشک بخر در صورتی که پیدا نکردی واسش سِرلاک بگیر


بنده خدا شوهر جان رفته داروخانه گفته شیر خشک در صورتی دارین ؟?

بعد بهم زنگید گفت خانوم شیر خشک در صورتی هرچی میگردم دارو خونه ها ندارن

حالا من??
شیر خشک در صورتی??
شوهر مهربونم???

#سوتی_بفرست ?


?┅┅❅

1399/10/27 18:59

مامان فاتح

ما تازه چند وقت بود عروسی کرده بودیم شوهرم شوخی زیاد می کنه ولی چون جلو خانواده ام سنگین رفتار میکرد دقیق نمی شناختنش، چون خونه مون یه شهر دیگه از شهر پدری ام بود یه دفه خواهر کوچکترم که اومد در مورد این پرسید که الان باید نماز مسافر و شکسته بخونم گفتم آره، شوهرم گفت آره این چند روز راحتی یه رکعت صبح دو تا ظهر و عصر و شام و یک ونیم هم مغرب، بعد دو سه روز نمیدونم چیشد آبجی ام یه چیز دیگه پرسید که فهمیدم واقعا نماز صبح و یک رکعت خونده اینقد خندیدم که دلم در اومد هر چی گفتم تو که رو حرف اون حساب کردی راستشو بگو یک و نیم مغرب و چطوری خوندی در حالت رکوع سلام دادی؟ دیگه لو نداد ???

1399/10/28 06:44

مامان فاتح

پارسال نوروز رفتیم چند تا شهر ایران و گشتیم یه شب کرمان بودیم جشنواره بود صندلی هایی که گذاشته بودن پر بودن هر کدوم خالی میشد یکی می رفت تا اینکه ما هم یه جایی نشیتیم جلومون دوتا صندلی خالی شد یه خانم هیکلی و سن بالا با شوهر ضعیف ترش اومدن که بشینن خانمه با دست شوهرشو اشاره کرد که رو صندلی دومی بشینه خودشم همچنان که رو سن و نگا میکرد آروم آروم خواست بشینه، از قضا ردیف بغل ما هم دوتا صندلی خالی شد سه تا دختر اومدن دوتا نشستن اون یکی نمیدونم رو چه حسابی دید که این خانم وایساده کنار صندلی، صندلی رو برداشت ما هم انگار منتظر افتادنش ولی یهویی شد نتونستیم هشدار بدیم یهو خانمه نشست رو زمین شانس آورد کلا چپه نشد شوهرمم همزمان با نشستن اون بی اختیار بلندشو دست هاشو حالت صندلی گرفت که نمیدونم می خواست زن تپله بشینه چی، بعد خودش شوکه شد و متوقف شد اون خانمه شروع کرد بد و بیراه به دختره من به شوهرم که می خواستی چکار کنی پیرزنه رو بغل کنی ،گفت والاخودمم موندم می خواستم چکارکنم???

1399/10/28 06:44

مامان فاتح

یه دفه بابام پیکان داشته با مامانم میرن خونه خواهرم از اونجا می خوان برن جایی آبجی ام هم میگه منم میام دامادم میگه پس سر راه منو جلو تعمیرگاه پیاده کنید برم ماشین مو تحویل بگیریم، خلاصه دامادم میگه شما خانما با بابا جلو بشینید من عقب که اینا قبول نمی کنن و میرن همون عقب میشینن، تا جایی میرسن که دامادم پیاده شده مامانم و آبجی ام هم پیاده شدن که برن جلو بشینن بابام هم بی خبر پاشو میذاره رو گاز و میره، حالا اون موقع موبایل هم نبود اینا خودشون تاکسی می گیرن میرن اونجا که میرسن بابامو دیدم وایساده با تعجب تو ماشینو نگا می کنه که یعنی چه بلایی سر اینا اومده که غیب شدن???

1399/10/28 06:44

دبیرستان امتحان فیزیک‌داشتیم دیدیم یکی از رفقا جا کم آورده برا پاسخ دادن و از مراقب برگه آچار میخواد و گرفت پرش کرد دوباره یه برگه دیگه از مراقب خواست ما هم با حسرت نگاهش میکردیم که حتما نمرش خوب میشه?
امتحانش سخت بود این گذشت و موقع دیدن نمره هامون بود همه منتظر که دبیر برگه هارو بده?
وقتی خوند همه تز نمره ی رفیقمون دهنمون وا مونده بود شده بود1/25????
زنگ تفریح ازش پرسیدم که فلانی اون برگه ها پس چی بود که پرشون میکردی
گفت من داشتم برا خودم فرمول میساختم?????????

#سوتی_بفرست?

?┅┅❅

1399/10/28 11:15

پسرم دوم دبستان بود میگفت زنگ انشا یکی از بچه های کلاس میخاسته بگه به نام ایزد دانا
گفته به نام یزید دانا


حالا معلم??
بچه ها??
خود طرف ??

?┅┅❅

1399/10/28 11:15

دخترم بچه بود شعر دویدم و دویدم رو یادش داده بودم ،
خیلی بامزه جوابمو میداد ?

رفتیم خونهکی مامانم خواهرم و شوهرشم بودن شوهر خواهرم  دکترا داره و استاده دانشگاهه خیلی باهاش رودربایستی داریم

من با ذوق گفتم ببینید چه قشنگ جوابمو میده ☺️

اونجا بود که میگه آبو دادم به زمین زمین به من علف داد بعد من پرسیدم علف و دادم منتظر بودم که الان میگه به بزی
یهو ی نگاه به دور و بر کرد و گفت علفو دادم به عمو عمو به من شیر داد ??‍♀??

منو میگی از خجالت می خواستم زمین دهن باز کنه برم توش یعنی اوج ضایع کردن من بود

#سوتی_بفرست?


?┅┅❅

1399/10/28 11:16

شب خواستگاری شوهرم کرم پودر زده بود ???

نگو از استرس قرمز شده بود دختر خالش براش کرم پودر زده بود معلوم نشه

بعد تو اتاق هی با دستمال پاک میکرد بعد رفتنشون دسمالارو دیدم ترکیدم ?????

#سوتی_بفرست?


?┅┅❅

1399/10/28 11:16

شب خواستگاری من برق قطع شد و همه تو تاریکی نشسته بودیم برق که اومد دیدیم خواهر زاده کوچیکم که سه سالش بود کلی شیرینی تو دهنشه ?

تا همه با تعجب نگاش کردیم با ترس به خواهرم نگاه کرد گفت مامان اینارو کی گذاشته تو دهن من ????

وای جلسه خواستگاری منفجر شد هنوزم هروقت یادم میوفته خندم میگیره??

#بهار


#سوتی_بفرست?


?┅┅❅

1399/10/28 11:16

من شب خاستگاریم باحال بود?

من و شوهرم از قبل باهم آشنا بودیم و حرفامونو میزدیم البته کوتاه مدت

قرار بود روز خاستگاری هردومون خیلی جدی و رسمی باشیم و سوتی ندیم!

اون کلی با خجالت و کم رویی نشست و منم روبه روی خانواده اون با کلی حیا و کم رویی نشسته بودم که داداش کوچیکم که خودش اصرار داشت میوه ها رو اورد?

کلا بچه باحالیه و باهم خیلی می خندیدیم!!

بچه خواست که میوه رو برای مامان شوهرم بزاره از دستش افتاد و ولو شد!?

اون موقع من که اصلا یادم رفته بود تو چه موقعیتی هستم از خنده غش کردم و با صدای بلند خطاب به شوهرم می گفتم دیدی گفتم این پایه خندس??

یعنی مجلس اون موقع ترکید!

شوهر بدبختم سرخ شده بود و منم بعد چند دقیقه فهمیدم چه کردم!!!
??
#نگار

#سوتی_بفرست?

?┅┅❅

1399/10/28 11:16

?فرا رسیدن سالروز شهادت جانسوز و مظلومانه اولین مدافع حریم ولایت و امامت، بضعة قلب المصطفی، ام الائمه، حضرت فاطمه زهرا(س) را تسلیت عرض مینمایم.

1399/10/28 11:17

ی 1ماه بعد عقدمون رفتیم اتلیه برا عکسا

بعد خانم عکاس گفت اسم شوهرتون چیه گفتم نمیدونم ?

رو کردم یخودش گفتم اسمت چی بود؟?

کل عکاسی ترکید ???

نمیدونم چرا تو اون لحظه مغزم قفل کرده بود?

#عسل


#سوتی_بفرست?


?┅┅❅

1399/10/28 11:18

خانومالطفاسوتی هاوخاطرات باحال تونو بفرستین تاتو کانال بزاریم??

1399/10/28 11:19