دادم...رفتم اتاقمو مشغول كار شدم.. يه ربعى گذشت كه در اتاقم به صدا در اومد...با صداى بفرماييدم در باز شد و منشى تو قالب در ظاهر شد...
- بخشيد جناب كاويانى ، آقاى مطاعى ميخوان شما رو ببينن!
از جام بلند شدم و با اخم بهش گفتم
- بايد صد بار بهت بگم كه ايشون احتياج به اجازه ندارن ؟!
- بله ، ببخشيد!
كنار رفت و آرتين با چهره اى خوشحال وارد اتاق شد
- باز پاچه ى اين بنده خدا رو گرفتى؟!
- زبون نميفهمه خب!
- تو كه ميفهمى به اينم درس بده!
و خودش هم خنديد..
- چيه ؟! كبكت خروس ميخونه! .. انگار اصفهان خيلى بهت ساخته!
- اووف! نبودى! جات خالى... بعد از مدتها عزلت نشينى ، ديروز يه دلى از عزا در آوردم!
- خاك بر سرت!.. اينم خوشحالى داره؟!
- آخه ما مثل شما بيست و چهار ساعته يكيو نداريم خدمات بهمون برسونن... مثل شما هتل رنگارنگ و سينه چاك و اينا نداريم كه! بايد موس موس كنيم تا يه خرى پدا بشه ، بله بده و.... بعله!
- خيلى الاغى! يه شب خوابيدن كه اين همه دنگ و فنگ نداره! همين تهرانشم ميتونى وقتى هستى يكيو ببرى!
- اينجا كسيو نميشناسم ، اونجا هستن... يه چندوقت صيغه ميشيم و بعد يكى ديگه!
- خودم برات ميارم اگه بخواى! دختر تو دست و بالم زياده!
- بله ، ميدونم ، ولى من ميخوام روابطم حلال باشه... اونها هر شب با يكين! درست نيست!
- بيخيال شيخ آرتين!
- خب ، چه خبر؟! مترجم چى شد؟!
- به يكى گفتم ، قراره بياد!... البته فكر كنم بياد... جواب قطعى نداد
- چطور؟!
- دخترن ديگه! همش ميخوان ناز كنن و ادا بيان!
- ا؟ دختره ؟! چه خوب! .. ببينم خوشگل هم هست ؟!
- چيه ؟ تو كه تهرانى نميخواستى؟!
- حالا عيب نداره كه ديدش بزنيم هان؟! شايد هم از دسته ى من بود ، نه تو!
بدم نمياد يه كم سربه سرش بذارم... اونجور كه نگار با آرتين برخورد كرد ، به خون نگار تشنه ست! امكان داره از ديدنش خوشحال بشه!
با لبخند گفتم
- بايد ببينيش! بيسته!.. واى! اخلاقش... باورت نميشه... مطمئنم تو عمرت دختر با اين خصوصيات نديدى!
- چطور مطوره مگه؟!
- جذاب ، لوند ، مودب! خوش برخورد! فقط بذار بياد... خودت بايد ببينى عجب تيكه ايه!... ببينيش باورت نميشه! ... اصلا اين دختر باب آدم هريى مثل منو تو آفريده شده!.. مطمئنم از ديدنش جا ميخورى!
- باريكلا! مشتاق شدم ببينمش!... خوبه ، يه درست و حسابى پيدا كردى! ناراحت بودم يه برج زهرماربياد تو اواقم و اوقاتمو تلخ كنه ... شانس كه نداريم.. يا يه سيبيل در رفته ميخوره به پستمون يا يه ترشيده ى شصت ساله!
خنديدمو با دست زدم رو شونه اش
- خب حالا ، نميخواد حرص بخورى! قول ميدم برات سورپرايز باشه..
- جدى؟! حالا كى مياد؟!
- اگه بياد تا يه ساعت ديگه بايد پيداش
1400/04/27 16:08