ن چه حرفیه خانوم جان؟ ، من وظیفمه برای شما نهار و شام بپزم ، بعدشم فدای یه تارِ موهایِ قشنگتون که
غذا میسوخت ...
چشمم کفِ پاتون خانوم ، هزار ماشالله چه موهای بلند و خوش
حالتی دارید ... آقا حق داشتند که اینطور اسیر شما شدند ، کدوم مردیِ که شما و زیبایی هاتون رو ببینه و دل نبازه
...
لبخند مصنوعی زدم و سکوت کردم ... بیچاره شریفه چه دل خوشی داشت ... خیال میکرد آرشان مجنونِ من شده و
یک دل نه صد دل عاشقم شده ... زهی خیال باطل ، خبر نداشت آرشان هیچ حسی جز ترحم به من نداره و اگه صد
سال هم بگذره نیم نگاهی بهم نمیندازه چون اسمِ آیناز رو در و دیوارِ قلبش هک شده ... طلسمِ قلبِ آرشان هیچ
وقت به روی لیلی باز نمیشه ... مالک قلب و روحِ آرشان تنها آینازِ و فقط جسمش ممکنِ به لیلی تعلق بگیره اما لیلی
هم هیچ وقت یک جسم رو بدون قلب و روحش نمیخواد ... لیلی زمانی جسمش رو به آرشان تقدیم میکنه که قلب و
روحش رو تسخیر کرده باشه در غیر این صورت همون بهتر که با تنهاییش بسوزه و بسازه ... تنها موندن بهتر از دل
دادن به شخصیِ که خودش دلش در گرو یکی دیگست ...
1402/04/27 19:47