رمان های جدید

611 عضو

کشيد؟-هوي ترسيدم روانپريش...زنونه بود..-روانپريشم کرديد شما دخترا..-خب ديگه پروشدي بروکنار..رفتم توپذيرايي که اتردين اومدگفت:اتردين:چي کار کردي دختر مردمو زلزله..من:خصوصي بود..-اهان باشه..من رفتم بخوابم..-انقدرنخواب..ازبس خوابيدي شبيه بوفالوشدي ديگه..ديدم رفت سمت کابينتا گفتم:دنبال چي ميگردي؟؟درحالي که داشت کابينتاروميگشت گفت:اتردين:دنبال فلفل بريزم روزبونت نتوني حرف بزني..من:بيشعور..بروبخواب چيکار کنم..رفت تواتاق منم رفتم اتاق شقي بهش بگم فردااسباب کشي دايم به اتاق نفسينا!!داخل اتاق شقي که شدم شقي دراز کشيده بودو به سقف زل زده بودوتوفکربود.رفتم کنارش درازکشيدم برگشت سمتم وبغلم کردوگفتشقايق:ميشانفس حالش خوب ميشه؟؟من:اره بابانگران نباش..دستمو گذاشتم روگردنبندي که نفس بهم داده بودوازته دلم ازخداخواستم حال نفس خوب بشه..بعداز اين که به شقي گفتم فرداميريم تواتاق نفس ازاتاقشون اومدم بيرونو رفتم تواتاق خودمون..اترين مثل چي خوابيده بود..تودلم گفتم:يک روزغذاپختنا..انگارچيکارکرد ن..دلم نيومدشبه به اين قشنگيواتردين ازدست بده رفتم ازيخچال يک ليوان شربت ابليموبرداشتم که هم دج بشه مجبورشه بره حمام هم اين که بو بگيره.. [MrGreen]رفتم بالا سراتردين شربتوريختم روش که يکهومثل چي پريدبالا..دستمو گذاشتم رودلمو شروع کردم خنديدن.اتردين اومدبالاسرمو باصداي عصبي گفت:اتردين:ميشاچيکارکردي؟؟من:من؟؟اهان دلم نيومد شبه به اين قشنگيوازدست بدي هم اين که ميخواستم بهت شب بخيربگم..-باشه خودت خواستي..يکهواتردين پريدرومو شروع کردبه قلقلک دادنم..منم که قلقکيه شديد درحالي که ازخنده دلم دردگرفته بود گفتم:من:اتردين شکرخوردم ببخشيد.ولم کن..اصلاکاربدي کردم که نذاشتم شبه به اين قشنگيوازدست بدي؟؟اتردين:ازهمين زبون درازيته که خوشم مياد..بعدم ازروم بلندشدوگفت:-سرتق...-همينه که هست..بدوبروحمام من بگيرم بخوابم..-ا زرنگي منوبلندکردي توبري اونوقت بخوابي؟؟-اره ديگه..يکهو دستمو گرفت بردبيرونو گفت شما همينجاميشينيدمن برم حمام بيام بعد..-اتردين نامردي نکن ديگه..بدون توجه به من رفت تو اتاق درم پشتش قفل کرد..همه خواب بودن..منم تصميم گرفتم روهمين مبلا بخوابم!!***************صبح بانوري که افتاده بودتو صورتم بلند شدم..تواتاق بودم!!!من کي اومدم اتاق؟؟اتردين رومبل خواب بود.رفتم زدم پس کله اشو گفتم:من:پاشوديگه..منو کي اوردتو اتاق؟؟-اه توهم که الارم سرخودي..اگه گذاشتي من مثل ادم بکپم..اقاتفضلي اوردتت.خب من اوردمت ديگه نابغه..-توبه چه حقي منو اوردي اتاق؟؟-ببخشيدولي صدات کردم بلندنشدي مجبورشدم

1400/06/08 15:48

بغلمت کنم بيارم تواتاق..-خب باشه..من رفتم بيرون..زيرلب شنيدم که ميگفت:اتردين:پادگانه اينجا.کله ي صبح بيداريه..ادمو بيدارميکنه خودش ميره بيرون..از اتاق که اومدم بيرون ساميارم هم زمان بامن ازاتاق اومدبيرون..سريع رفتم سمتش وگفتم:من:سلام اقاساميار.نفس حالش خوبه؟؟ساميارکه چهره ي نگران منو ديدگفت:ساميار:اره باباازتوهم سالم تره فقط ديشب دوبار نزديک بود بميره..بعدم خنديد..من:يک خدانکنه اي.زبونم لالي کوفتي بذارتنگش..ساميار انگارنه انگار باکي هستم راهشو کشيدورفت..رفتم تواتاق نفس خواب بود رفتم بالاسرش با ريش ريشاي شالمدماغشو قلقلک دادم که يک عدسه کرد بلند شد.منو ديد همچين کشيدتوبغلم که کپ کردم.من:نفس جان حالت خوبه؟نفس:اره عزيزم توروديدم خوب شدم.دستموگذاشتم روپيشونيش گفتممن:ميگم تب داري..نفس:اره تا توروديدم تبم رفت بالا..چسمامو ريزکردم گفتممن:حالافهميدم.گوشام دراز شد چي ميخواي؟؟نفس: اخ قربونت ميشه بعدازظهرکه اومديدتواتاق پرده روباشقي وصل کني؟؟من:سرما ميخوري اخه گناه داري..نفس:جون من..من:چيکارت کنم ديگه..باشه..نفس:قربونت برم..نفس لباساشوعوض کردوباهم رفتيم تواشپزخونه..همه داشتن صبحانه ميخوردن شقي تانفسو ديدپريد ابياريش کرد بعدم باهم نشستيم سرميز..موقع صبحانه سنگينيه نگاه ميلادو حس ميکردم..فکرکنم ميگفت:وحشي تراز من ديگه نديده..صبحانه روکه باهم خورديم..يکم بالب تاب نفس ور رفتيم..انقدر توفيس بوک بالاپايين رفتيم ديگه فيس بوک گفت:ياگم ميشيدبيرون ياپرتتون ميکنم [2 22]خلاصه ساعت 12تصميم گرفتيم که ناهار ناگت مرغ درست کنيم.با بچه ها ازبس تواشپزخونه مسغره بازي دراورديم که حدنداره..خلاصه ساعت1:30بودکه غذا حاضرشد پسرا روصداکرديم دم در اشپزخونه وايساده بودم اتردين وساميار اومدن ميلاد اومدبياد تواشپزخونه بايک دستم جلوشو گرفتم گفتم:من:کجا؟؟؟؟؟همه داشتن نگام ميکردن ميلادم گفتميلاد:ناهار ديگه..يک نوچ نوچي کردمو گفتم.من:خوشتيپ شرمنده که امروزناهار بي ناهار..بابت حرکت ديشبت. [2 06]ميلاد که کپ کرده بود ولي يکم بعد به خودش اومدورفت تواتاق.بيچاره هيچي هم نگفت دلم براش سوخت..گناه داشت..نفسو شقي هم ريز ريزميخنديدن..يکم باغذام بازي کردم ديدم نه ازگلوم پايين نميره قاشقو پرت کردم رفتم سمت اتاق شقينا..در زدمميلاد:بياتو..رفتم تو اتاق ديدم بيچاره روتخت دراز کشيده تامنو ديد ازجاش پريد گفت:ميلاد:بله؟کاري داشتي؟؟حتما بايداز خونه هم برم بيرون؟؟انقدر بامزه گفت که دلم براش سوخت گفتم:من:ببخشيد يکم تندرفتم ولييکهو جفت پاپريد وسط نطقمميلاد:نه من نبايد اين کاريو ميکردم..من:نه

1400/06/08 15:48

من تند رفتم شرمنده بيا غذاتو بخور من حوصله ي جيغ جيغاي شقيو ندارما..خنديدو گفت:ميلاد:توهم به جيغ جيغوييش پي بردي؟من:خيلي وقته..حالاديگه کم فک بزن بريم..باهم رفتيم پاي ميز..نگاه رضايتمندانه ي اتردينو حس کردم وکلي خرکيف شدم.نفساصلا اين ميشا بدجور داره مشكوك ميزنه سر ميز همچين از نگاه اتردين خركيف شد كه ميخواستم از خنده بميرم ناهارو خورديمو ما دخترا ظرفا رو شستيم اصلا اين شستناي ماشين ظرف شويي به دلمون نمي چسبيد به خاطر همين هميشه خودمون ميشستيم بعد از جمعو جور كردن اشپزخونه قرار شد بريم استراحت كنيم بعد بياييم چشمك بازي كنيم داشتم ميرفتم تو اتاقم كه ميلاد صدام كرد-نفس؟جواب ندادم پسره ي بوزينه همچين زد ناكارم كرد كه نزديك بود بميرم ببين حالم چه طوري بوده كه اين كوه يخي(ساميار بدبخت )دلش به حالم سوخته ولي از اون موقع كه جونمو نجات داده يه حس قشنگي نسبت بهش پيدا كردم حس كسي رو بهش دارم كه يه حامي قوي داره بي توجه به صدا كردن ميلاد رفتم تو اتاق اي بابا پختم از گرما نميدونم اين دريچه ي اتاق ما چش شده كه باد كولر ازش نمياد اصلا شانس نداريم كه رفتم از لباسام يه استين حلقه اي سفيد با شلوارك قرمز درا وردم پوشيدم و خودمو انداختم رو تخت لب تاپمو روشن كردمو رفتم يكم وب گردي كنمساميار-حالت خوب شده ديگه مشكل تنفسي نداري؟لب تاپمو بستم وش بعدا ميرم وب گردي من-ا تو كي اومدي اره بابا تنفسم خوب شده در ضمن بادمجون بم افت ندارهساميار در حالي كه يه لبخند خوشگل تو صورتش بود جواب داد خداييش ميخنده چه ناز ميشه-اولا خودت ميگي بامجون بم اخه دختر شما بادمجون تهراني يكي يه دونه هم هستي ظريفي جريان يكي يه دونه ها رو هم كه ميدوني؟در حالي كه يكي يكي كوسناي تختو به طرفش پرت ميكردم گفتم-خل ديونه خودتيساميار كه سعي داشت جاخالي بده تا كوسنا بهش نخوره گفت-ااااا من كي گفتم خل ديونه حرف تو دهن من نزار راستي چيا خريدي؟با هيجان شروع كردم به تعريف كردن از چيزايي كه خريدم ولي وسطاي حرفم ياد حرف ميشا و شقايق بيشعور افتادم ساميار كه ديد من پنچر شدم گفت-خب بقيش چرا يهو استپ كردي؟با لبو لو چه يه اويزون رو كردم سمتش كه خندش گرفت لب ورچيدمو مثل اين بچه هاي سرتق گفتم - نخند ميشا وشقايق گفتن كار دارن نميتونن پرده ها رو برام عوض كنن اونايي كه خريدم به جاش وصل كنن اصلا نميتونم يه دقيقه ديگه اين پرده با روتختي هاي زشتو تحمل كنم خودمم تنهايي اصلا دستو بالم به كار كردن نميرهيه لحظه نگام كرد بعد بلند زد زير خندهساميار-اخه دختر خوب اين كه ناراحتي نداره پاشو با هم هم رو تختي رو عوض ميكنيم هم پرده ها

1400/06/08 15:48

رو با ذوق دستامو كوبيدم به هم من- راست ميگي؟ساميار در حالي كه زير لب ميگفت ني ني كو چولو دستمو گرفت بلندم كردساميار- دروغ واسه چي؟من-خب پس من رو تختي رو عوض ميكنم تو هم پرده رو بزنبا موافقت ساميار كارمون رو شروع كرديم مشغول كار خوم بودم كه ساميار گفت-راستي روزي كه خودتون رومعرفي كرديد گفتي رشتت مثل منه ولي مركتو نگفتي فكر كردم مثل رمانا از دختر خرخونايي كه چند سال جهشي خوندن من-خب راستش من از همون سالي كه پزشكي قبول شدم همه تو خاندان بهم ميگن خانم دكتر مغزواعصاب براي همين ديگه خودمم باورم شده مغزواعصاب تخصص دارم تو دهن خودمو دوستامو بعضي از استادامم افتاده وگرنه من تازه 4سال ديگه پزشك عمومي ميشمساميار-ميگم شك كردم خودم ولي گفتم شايد جهشي اينا خوندي حالا بگزريم چرا جواب ميلاد رو نداديبا حرص دست از كار كشيدممن-ديگه چي همينم مونده جوابشو بدمساميار-خب خودش فهميده اشتباه كرد توام ببخشش ولي تلافيشو سرش در بيار نه مثل اونا يه وقت نري تو غذاش سم بريزي بي خطر تلافي كنمن- اقا يعني شما ما رو مثل ميلاد دعوامون نميكني اگه اينكارو بكنيم؟اينا رو با لحن بچه مدرسه اي ها گفتم كه باعث شد ساميار با خنده جوابموبدهساميار-نه دعوات نميكنم راستي كارم تموم شدمن-ا چه زود منم كارمو كردم حالا ديزاينشو بعدا ميكنم ببينم چه جوري نسب كردي خيلي قشنگ پرده ها رونسب كرده بود واي اتاقم چه ناز شد ولي يه گوشه پرده تا خورده بود زياد معلوم نبود چون بالايه بالا بود ولي من حساسم رو كار پس بايد كار بي نقص باشهمن-ساميار ؟ساميار-راحت باش بگو ساميمن-اوكي سامي اون گوشش تا خوردهوبا دستم اونجاشو نشون دادم ولي هر كاري كردم نفهميدمن-اصلا از روي اون صندلي بيا پايين بزارخودم درستش ميكنمسامي از روي صندي اومد پايينو من رفتم بالا ولي حالا مگه قدم ميرسهسامي-بيخود تلاش نكن قدت نميرسه همه كه مثل من قد بلند نيستن اصلا قدت چنده؟با حرص از روي صندلي اومدم پايينمن-نخيرم من قد كوتاه نيستم شما زيادي هركولي مگه167 كوتوله بودنهسامي در حالي كه خندش گرفته بود( اي خدا اين اصلا نميخنده ها امروز نميدونم چي شده)سامي-در هر حال ازت 30 سانت بلند ترم برو كنار بزار كارمو بكنمولي بدتر زد دوجاي ديگه رو هم خراب كرد چشمامو بسته بودمو غرر ميكردم كه ديدم رو هوام با دوتا دستش كمرمو گرفته بودو مثل پر قو بلندم كرده بود بي خود نيست بهش ميگم هركول ديگه!!من-منو بزار زمينسامي-نچ نچ مغزمو خوردي كارتو بكن كه خيال خودتو اعصاب منو راحت كنييه كم ديگه غر غر كردمو بعد شروع كردم به درست كردن پرده كارم تموم شده بود كه در اتاق باز شد

1400/06/08 15:48

شقايقو ميشا هم كه درو باز كرده بودن حرف تو دهنشون ماسيدشقايق-نفس اومديم كمكت ......سريع يه نگاه به خودمو سامي كردم بيچاره ها حق داشتن تاپم به خاطر ورجه ورجه اي كه كرده بودم رفته بود بالا و موهامم پريشون دورم دستاي سامي هم دور كمرم بدبخت شدم الان چه فكرا كه نميكننمن-سامي لطفا بزارم زمين ممنون كه كمكم كرديسامي هم سريع منو گذاشت زمينو يه خواهش ميكنم سرد گفتو سريع رفت بيرون نميدونم چراجلوي ميشاو شقايق يخي وسرد ميشه؟!!! با رفتن سامي بچه ها ريختن سرمميشارفتيم تواتاق نفس يکهو ديديم اوهههه صحنه عشقولانه است..دستگيرشون کرديم....ساميار که تاماروديدپريدازاتاق بيرون ماهم ريختيم سرنفس.من:بيشعورباساميارم اره؟؟خجالت نميکشي؟شقي:نفس قرارمون اين نبودا..يکهو نفس خروش کرد.نفس:اهه ولم کنيد..هول برتون نداره سامي فقط داشت کمکم ميکرد..من:اوه سامي؟؟ماکه باورکرديم.نفس:ميشاتويکي حرف نزن که اتردين وقتي نگات کرد خرکيف شدي...نذار دهنمو وا کنم..يکهو کپ کردم..نفس چي فکرميکرد؟؟که من اتردينو....نه بابا..اخه من اونو مثل يک دوست ميدونم حالا درسته يکم بالاتر ولي..من:باشه بابا حالا سگ نشو..وسايلمو پرت کردم روتختو نشستم..نفسم داشت وسايله ساميو جمع ميکرد(اوه چه سريع...بياتو دم دربده)بهش گفتممن:نفس بذار خودش بيادجمع کنه..نفس:نه بابانميدونه..اخه گفت من از اين اتاق برم بيرون حالا ميخوام بهش حالي کنم..شقي:اهان حال گيريهبعداز جمع کردن وسايل سامي.نفس ساکو برداشت گذاشت بيرون در درم ازتو قفل کرد...يکربع بعد صداي سامياربلندشد صداي خنده ي اتردينم مياومد..ساميار:نفس دروبازکن ببينم.اين مسغره بازياچيه؟؟نفس رفت پشت درو گفتنفس:کدوم مسغره بازي؟؟؟من بادوستام اومدم تواين اتاق شماهم ميريد اون يکي اتاق..ساميار:دروبازکن وگرنه ميشکونمش..نفس:خرکي باشي؟ساميارکه تابلو عصبي شده گفتساميار:ا اينجوريه؟؟نفس:ا عربيه او..ساميار:باشه..نفس خودت خواستيا..بعدم ازصداي پاش فهميدم رفته..ساعت5بودکه تصميم گرفتيم بريم قيمه درست کنيم...ساعت8بودکه منو نفس رفتيم تواتاق که....نفس جيغ کشيد:سامياررررررميکشمتتتت! !!!اقابرداشته بود تمام لباساي نفسوباقيچي پاره پاره کرده بود..گوشيم زنگ خورد خود ناکشس بود..نفس گوشيمو گرفت جواب دادنفس:ساميارررررر ميکشمت------------------نفس:نخندباباشهيد داديم..-------------------نفس:خيلي بيشعوري..نفس گوشيوقطع کردونشست روزمين باصداي بلند دادو بيداد.منم هي سعي ميکردم ارومش کنم..ميدونستم به خاطر4تاتيکه لباس نيست به خاطر اينه که ساميارحرصشوناجور دراورده.ديگه مثل خودم...منم همون جابه خودم قول دادم اگه1روزبه

1400/06/08 15:48

عمرمم مونده باشه اين کارشوتلافي کنم...ميدونستم نفس خودش تلافي ميکنه ولي من بايدتلافي ميکردم..نفسمنو بگو فكر ميكردم اين سامي پسر خوبيه اي خدا ببين سر لباساي نازنينم چه بلايي اورد من اگه پدرتو در نيووردم من اگه بيچارت نكردم مجبورت ميكنم دوبرابر اين لباسايي رو كه پاره كردي برام بخري پسره ي هركول ميشا كه فقط داشت از حرصش پوست لب بيچاره شو ميكند اصلا فكر كنم هيچي از اون لب نموند با حرص دست نفسو گرفتم بردمش پايين ساميار اشغال همچين كيفش كوك بود كه هر كي ندونه فكر ميكرد اپولو هوا كرده پسره ي چلغوز(بسه ديگه ولت كنم تا فردا مي خواي به اين سامي بدبخت فوش بدي) مثل يه پلنگ اماده شكار با چشمام كه حالا از عصبانيت زياد عسلي تيره شده بود زل زدم تو چشماي اون كه از خوشحالي عسلي روشن شده بود اونم با چشماش كه توش پر از شيطنت بود زل زد تو چشماي من خيز گرفتم سمتش دنبالش كردم اول از حركتم شوك زده شد ولي بعد از چند ثانيه به خودش اومده شروع كرد فرار كردن در هين دزدو پليس بازيمون داد زدم-سامييييييييييييي ميكشمت زندت نميزارم دونه دونه موهاتو ميكنمسامي در حالي كه ميخنديد بلند بلند جوابمو داد-نفس در خواب بيند پنبه دانهمن-خيليييييييييي بيشعورييييييييييسامي-ميدونم-همچين تلافي ميكنم كه مرغاي اسمونو زمين به حالت زار بزننحالا هردومون دور ميز ناهار خوري توي سالن ميچرخيديم سامي اون سرش واستاد منم اين سر هردومون نفس نفس ميزديمسامي-انقدر حرص نخور عزيزم موهات ميريزه ميخواستي منو از اتاق بيرون نندازي خودت بازي رو شروع كرديبا حرف سامي يه جرقه تو ذهنم زده شد بازي ايول سر بازي چشمك تلافي ميكنم هم پدر تورو در ميارم هم اون ميلادو يه لبخند ژكون براي سامي زدمو گفتم-راس ميگي سامي همش تقصير من بود ببخشيد حالا بيا بريم شام بخوريمبدبخت سامي هنگيد فكركنم اصلا باورش نميشد من به اين زودي كم بيارم هه به همين خيال باش يه پدري ازت درارم ولي همچين با شك به لبخند من نگا ميكرد كه نگوميلادو اتردينو شقايقو ميشا هم كه داشتن به كار ما ميخنديدن همين جور مونده بودن بي توجه به اونا رفتم تو اشپزخنه شقايق ضرفارو چيده بود نشستم پشت ميزو منتظرشون موندم يه چند دقيقه گذشت ولي انگار قصد اومدن نداشتن داد زدم-بچه ها بياييد ديگه غذا يخ كردبا حرفم همه اومدن سر ميز منم سرخوش از نقشه هايي كه تو ذهنم ميكشيدم غذامو ب اشتها خوردمو تا اخر غذا نگاهاي متعجب بچه ها رو به جون خريدم داشتم از سر ميز بلند ميشدم كه ميلاد به حرف اومدميلاد-بچه ها بعد از ناهار كه وقت نشد چشمك بازي كنيم لاقل الان بازي كنيم شما دخترا هم بعدا

1400/06/08 15:48

ظرفا رو بشوريدفكر كنم تنها حرف حسابي كه اين ميلاد تو عمرش زده باشه همينه براي اينكه بچه ها بيشتر شك نكنن اصلا حرف نزدم ولي همه موافقت كردن منم نشون دادم كه به اجبار قبول كردم رفتيم نشستيم تو سالن TVروزمين ورقا رو شقايق بر زدو پخش كرد اروم ورقمو نگا كردم ايول آس دست من بود به ميشا و شقايقو اتردين چشمك زدمو موندن ساميو ميلاد خب اول حال ميلادو بگيرم بعدش سامي رو پس به اون چشمك زدم همه كارتا شونو انداخته بودم وسط غير از ميلاد حالا نوبت اون بود كه حدث بزنه آس دست كيه واگه اشتباه بگه بايد هر كاري رو كه من بگم انجام بده خدا خدا ميكردم غلط بگهميلاد-دست شقايقاخ جون غلط گفت خدا جون نوكرتممن-غلط گفتي دست من بوديه لبخند شيطاني هم زدم كه حساب كار دستش اومدميلاد-نفس ب خدا از قصد اون كارو نكردم نميدونستم تنفست مشكل پيدا ميكنهمن-به من چه اصلا اون قضيه رو فاموش كن من بخشيدمتميشا-اينا رو ول كنيد نفس بگو بايد چيكار كنهمن-يه كار خيلي راحت مثل اب خوردنهسامي هم كه ديگه چشمش ترسيده بود گفت-عزيزم زود بگو همه رو راحت كنمنم مثل خودش با يه لبند جوابشو دادم-گلم چرا عجله داري نوبت تو هم ميرسه قول ميدم براي تو از ميلادم راحت تر باشه و حالا كاري رو كه بايد بكني ميلاد بلند شو با باسنت رو هوا بنويس قسطنطنيهبا اين حرفم همه بچه ها تركيدن از خندهشقايقراستش با اون اتفاقي که براي نفس افتاد خيلي از دست ميلاد عصباني بودم اما نه زياد!!!!!! [2 06] خب چيکار کنم اتفاق ديگه پيش مياد... بعدشم حالا شکر خورده بدبخت ولي الان که داريم چشمک بازي ميکنيم شايد بشه تلافي کرد! [MrGreen] چون ميلاد باخت و اشتباه حدس زد قرار شد با باسنش(!) بنويسه قسطنطنيه....اينقدر از اين کار نفس خنده ام گرفت که اشکم دراومد ميلادم با پررويي تمام پاشد اين کارو کرد البته جزئياتش رو نميگم ديگه!!!!! [2 06]ولي اينقدر خنديديم که ديگه دل درد گرفتيم ميلادم خودش خنده اش گرفته بود و نفس و ميلاد دوباره آشتي کردن......دست بعد که ميشا بر زد و بازي ادامه داشت ....همه ورقاشون رو نگاه ميکردن و حالا آس دست من بود!يکي يکي به همه چشمک زدم جز......(اگه گفتيد؟!) ساميار!!!!!همه ورقاشون رو انداختن غير از آقا ساميار!!!من: خب حدس بزنيد؟!ساميار: دست ميشا؟!من که سعي ميکردم نخندم تا نقشه ام لو نره گفتم:ـ نه خير! دست منه...... خب حالا يه کار ميگم که سخت نباشه......لبخندي روي لبم نشست و نگاهش کردم......ساميار: چيه؟! بگو ديگه دختر جوون مرگ شدم!خنديدم و گفتم: بايد پاشي آرايش کني......ميشا و نفس و ميلاد و اتردين اولش شوکه شدن نفهميدن چي گفتم بعد يه بار ديگه تکرار کردم:ـ ساميار بايد بري آرايش

1400/06/08 15:48

کني ازت عکس بگيرم!ميشا و نفس پقي زدن زير خنده و ميلاد اتردين هم با خنده نگاهش ميکردن....ساميار زد تو سرش و گفت:ـ اي خدا آخه اينم شانسه ما داريم؟!بعد نفس رفت لوازم آرايشش رو درآورد و شروع کرد به آرايش کردن ساميار!ما که غش کرده بوديم از خنده و ميلاد و اتردين هم نميدونستن بخندن يا گريه کنن!قيافه ساميار ديدني شده بود......با اون رژ قرمز و خط چشم و سايه بي نظير شده بود! [2 06]من سريع رفتم دوربين آوردم و نفس و ميشا هم ساميار رو نگه داشتن و من ازشون عکس گرفتم........ساميار با عصبانيت دنبالم کرد و ميخواست دوربين رو بگيره اما من با خنده دوربين رو انداختم تو لباسمو نفس و ميشا ديگه مردن از خنده.........ميلاد آب دهنش رو قورت داد و ساميار گفت:ـ شقايق مثل بچه ادم دوربين رو بده به من!من: خب اگه ندم؟!ساميار: خودم برميدارم!!!!!!من چشام چهارتا شد و گفتم:ـ خاک تو سرت جرعتشو نداري آخه!بعدشم سريع در رفتم تو اتاقم تا دوربين رو قايم کنم.......بعد که برگشتم با يه لبخند گشاد نگاش کردم و نشستيم به بقيه بازي رسيديم.......دست بعد هم باز ميشا برد و شرط گذاشت که اتردين بره بستني بخره......واقعا اين ميشا چقدر دل رحم بود!!!!اتردين رفت بيرون تا بستني بخره و ساميار رو ديدم که داشت پشت اتاق ما پرسه ميزد.......خيلي خوشحال بودم که حالش رو گرفتم....داشتم ميرفتم تو اتاقم که بازوم رو گرفت و ميخواست به زور بياد تو ولي من يقه لباسش رو گرفتم و مانعش شدم.....تمام بدنم رو انداختم روش و هولش دادم اما فقط دو سه سانتي متر تکون خورد که همون هم کافي بود.........سريع رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم و عکس رو ريختم رو لبتابم و لبتاب رو بستم و خيلي عادي دوباره دوربين رو قايم کردم با تمام تجهيزاتش تا اگه از دوربين پاک کرد داشته باشم........سريع اومدم بيرون و رفتم که ساميار موهام رو کشيد......واييييي لامصب اينقدر دردم گرفت که منم موهاش رو کشيدم و از دستش فرار کردم و نفس و ميشا با چشاي گشاده شده مارو نگاه مي کردن!من: نفس! جلوي اين هرکول رو بگير الان مياد منو محو ميکنه!نفس خنديد و گفت:ـ سامي اذيتش نکن ديگه بازيه ديگه تازه ما برديم پس هرچي که ما بگيم!ساميار: به من گفتي هرکول شقايق؟!من: پ ن پ به عمه ام گفتم!ساميار سريع دويد سمتم و من يه جيغ کشيدم و رفتم پشت ميلاد.........ساميار: بگيرش ميلاد!ميلاد لبش رو گزيد و يه نگاه به چشاي آبي ام کرد و گفت:ـ گناه داره بابا ولش کن.......ساميار که از حرص داشت ميمرد گفت:ـ اي بپوکي ميلاد!!!!!خنديدم و واسه ساميار يه چشمک زدم و رفتم تو اتاقم.........نفس و ميشا اومدن تو اتاقم و ميشا گفت:ـ واي نميري شقايق بدبخت ساميار!نفس: دمت گرم خوب حالش رو

1400/06/08 15:48

گرفتي!من : خواهش ميکنم آبجي!رفتم سر ميز آرايشيم و يکم عطر به خودم زدم و گفتم:ـ راستي وسايلم رو الان بايد ببريم تو اتاق تو نفس؟!نفس:امممم! آره.......وسايلم رو با کمک ميشا برديم تو اتاق نفس......ميشا هم از قبل وسايلش رو آورده بود......حوصلم خيلي سر رفته بود و پيشنهاد کردم بريم تو سالن و فيلم بذاريم....رفتيم ديديم همشون خوابن!من: خوب پاشو يه فيلم ترسناک بذار ببينيم!نفس: باوشه!يه فيلم ترسناک محشر گذاشت که من خيلي دوست داشتم از اونايي که زهره آدم رو آب مي کنن!اوايل فيلم خيلي چرت بود اما وسطاش تازه قشنگ شده بود.....همه ساکت بوديم و به صفحه تلويزيون چشم دوخته بوديم که يهو يه صحنه ترسناک جلومون ظاهر شد که سه تايي جيغ کشيديم و هرسه پسرا از خواب پريدن!اتردين: اي مرگ!!!!!!!ميشا: بي تربيت!اتردين: مارو از خواب نازمون بيدار کردين طلبکارم هستيد؟!من: اييي! توووو حلقمي هرگز!اتردين: جونم؟!نفس دستش رو گذاشت رو بينيش به علامت سکوت و به ادامه فيلم نگاه کرد.......باز رفتيم تو حس فيلم و بادقت نگاه ميکرديم که يهو يکي شونم رو فشار داد و داد و گفت: پخخخخخخ!!!!!!!من که خيلي دردم گرفته بود گفتم:ـ خفه بميري شونم منفجر شد لامصب!ساميار خنديد و گفت:ـ حقته!نفس گفت:ـ *** شقايق به شونش حساسه ميزنه لهت ميکنه ها!ساميار: ايول پس از اين به بعد تو منو اذيت کن شقي من ميدونم و تو!من: هوييي! چه زود پسر خاله شدي... شقي چيه شقايق!ميشا: اه بس کنيد ديگه نميذارن بفهميم فيلم چي شد!و اينبار شيش نفره بقيه فيلم رو ديديم......وسط فيلم همش اين پسرا سوال ميکردن که چي شد و اين کيه و اينا که نفس اعصابش خرد شد و گفت:ـ اي بابا خب از اول بذاريد.......اتردين: خب بذار حالا که ميخواي بذاري.......نفس: مشکل من نيست.....اتردين: خب خودم ميذارم.......و رفت دوباره از اول فيلم رو گذاشت!!!!نفساه اگه اينا گذاشتن يه فيلمودرستو حسابي ببينيم اتردين رفت فيلمو از اول گذاشتو شروع كرديم به ديدن ولي واقعا بعضي از جاهاش زرد ميكردم نگا تورو خدا همين مونده جلوي اين پسرا بترسيم كه از فردا شهره ي شهر بشيم فيلم كه تموم شد سامي رو كرد سمت ماسامي-راستي دخترا اين صابخونه كه نيست ما پسرا ميخواييم يه سر بريم شمال كه ديگه دانشگاها باز بشه نميتونيم بريممن-از شيراز ميخواييد بزنيد بريد شمال مگه ديونه ايد؟ميلاد-اين اتردين يكم خل ميزنه منم بهش گفتم ولي اقا دلش دريا ميخوادشقايق-ويار دريا كردي اتردين؟زديم زير خندهميشا-حالا كي ميريد؟ميلاد-همين امشب ساعت دو راه ميوفتيممن-به سلامت ايول بچه ها ازادي حالا چند روزه ميريدسامي-زياد نميمونيم يه روز رفت يه روز برگشت دوروزم اونجا بمونيم

1400/06/08 15:48

4روزه برميگرديمميشا-همون 4 روزم غنيمتهرفتم تو اشپزخونه داد زدم-بچه ها چاي نسكافه يا قهوهميلاد-افتاب از كدوم طرف دراومده نفس خانوم ميخوان از ماها پزيرايي كننزبونمو در اوردمو گفتم-از خوشحاي اينكه 4 روز از دستتون راحت ميشيمه اقا پس استفاده كنسامي-من نسكافه ميخوامبچه ها هم همه موافقت كردنو من يه سيني نسكافه بردم و نشستم رو يكي از راحتي ها داشتم به بخاري كه از نسكافه بلند ميشد نگا ميكردم كه با صداي سامي سرمو بلند كردمسامي-ميگم نفس ميخواييد نريم شما اينجا تنها ميمونيد هيچكسم نيست امنيت ندارهميلاد-منم همينو ميگم ما كه نيستيم اين پير اخمو هم كه نيست يه وقت يه بلايي سرتون ميادشقايق-شما نگران ماها نباشيد ازهمون دبيرستان كاراته كار ميكرديم مشكلي پيش نمياداتردين-الان اينو ميگيد ولي وقتي چهار تا قلچوماق ريختن سرتون هيچ كاري نميتونيد بكنين تازه شايد روح يا ادم خوار........ هيچي ولشخلاصه با كلي اطمينان بخشي بهشون اينا اماده شدنو رفتن لحظه اخر سامي گفت-نميگم دستم امانتي چون به هيچكس در مقابل محافظت ازت قولي ندادم ولي نسبت بهت احساس مسئوليت ميكنم اگه بگي نريد نميريم چون واقعا اينجا 3 تا دختر تكو تنها تو اين خونه بزرگ امنيت ندارن ميدوني اين خونه قدمتش نزديك 70 سال يا بيشتره خونه هاي بالاي50سال جن دارنمن-برو سامي بريد خوش بگزرونيد كه 4 روز ازتون راحت ميشيم در ضمن همونقدر كه لباسامو پاره كردي همونقدرم برام بايد لباس بخري گفته باشمسامي-باشه جوجه برات ميگيرم همون موقع كه پاشونو از در گزاشتن بيرون شيطوني ما ها هم شروع شد انگار نه انگار كه دو نصفه شبه ميشا رفت اهنگ گذاشت صداشم تا ته زياد كرد منم زود رفتم تنها تاب شلواركي رو كه برام سالم مونده بودو هموني كه از اون مركز خريده با ميشا خريده بودمو با تيشرتو شلوار ليم عوض كردم موهامو هم باز كردم يه رژ طلايي يه خط چشم خوشگل حالابريم بزن برقص و عشقو حال انقدر با بچه ها زديمو رقصيديم كه ديگه داشتيم جون ميداديم ميشا با شقايقم هر كدوم يه ور پلاس شده بودن ديونه بوديما نصفه شبي كلي به خودمون رسيده بوديم بزن برقصم ميكرديممن-شقي برو يه فيلم ترسناك بزار كه اين پسرا نزاشتن درست حسابي اون فيلم قبليه رو ببينمبا موافقت ميشا يه فيلم گذاشتيم كه اي كاش نميزاشتيم موضوش درمورد سه تا دختر بود كه تو جنگل گم شدن ميرن تو يه قصر تاريك پناه بگيرن كه صدا هاي عجيبي ميشنون يا حس ميكنن تو اينه روح ميبينن ديگه داشتم قبضه روح ميكردم با به ياد اوردن حرفاي اتردينم بدتر شدم اخه يكي نبود بگه ادم عاقل تو شهر ادم خوار يا روحو جن چيكار ميكنن ولي ادمي

1400/06/08 15:48

كه بترسه اين چيزا حاليش نميشه كهميشا-نفس من من ميترسمصداي خش خش درختا هم بيشتر شده بودشقايق-نفس من حس ميكنم تو اينه يكي داره نگامون ميكنههمونموقع برقا رفت كه باهاش جيغ ما سه نفرم رفت هوا سايه سه تا ادم هيكلي هم هي از اين ور پرده ميرفت اونور پرده پنجره ها تكون ميخورد همش يكي ميزد به در ديگه سكته ناقصه رو زديم.........شقايقبعد از اينکه بزن و بکوب کرديم رفتيم فيلم ترسناک ديديدم دوباره که اي کاش نديده بوديم.......من که رنگ به رخ نداشتم ميشا هم ميلرزيد و نفسم ديگه واي واي واي!!!!داشتيم چرت و پرت ميگفتيم که يهو....برقا رفت و من با تمام قدرت جيغ زدم و سايه ي سه تا مرد هيکلي ظاهر شد و انگار که به پنجره ميکوبيدن و هي صدا در مياوردن و من که ديگه نزديک بود غش بکنم.......يهو برقا اومد و خنده ي سه تا پسر اومد که وقتي بيشتر نگاه کردم ديدم بله!آقا ميلاد و ساميار و اتردين دارن هر هر ميخندن!با عصبانيت رفتم جلوشون و داد زدم:ـ عوضيا مگه شما نرفتيد شمال؟!داشتم ميلرزيدم که يهو جدي شدن و اتردين گفت:ـ ما ... ما...من: تو يکي خفه شو که داشتي سکته مون ميدادي!ديگه اشکم داشت در ميومد نفس و ميشا هم اومدن کنارم و نفس از ترسش پريد بغل يه آغوش امن به نام ساميار البته ناگفته نمونه که کلي فوحش بارش کرد!!!!!نفس: خيلي آشغالي!ساميار: عزيزم معذرت ميخوام قربونت برم! من فقط ميخواستم يکم شوخي کنم.... چيزي نيست آروم باش خانومم!و منم دستام ميلرزيد و سريع رفتم تو آشپزخونه که يکم آب بخورم تا حالم جا بياد........بعد سريع رفتم تو اتاق و به خودم نگاه کردم............من: خاک بر سرم اين چه لباسيه که پوشيدم؟!همش که لختيه!يهو ميلاد پشتم ظاهر شد و جيغ من رفت هوا و اون خنديد و گفت:ـ اتفاقاً لباست خيلي قشنگه!رفتم سمتش و گفتم:ـ نامرد اگه سکته ميکردم چي؟ميلاد: بهتر يه نون خور کم تر!زدم رو سينه اش و گفتم:ـ خيلي بدجنسي ميلاد.......با پام پاشو محکم له کردم که خنديد و بغلم کرد و انداختم رو تخت!من: ميلاد خر چه غلطي داري ميکني؟!ميلاد: به من ميگي بدجنس؟!من: پ ن پ!ميلاد شروع کرد به قلقلک دادن من و منم از خنده غش کرده بودم......من: ميلاد بس کن!الان يکي مياد خوبيت نداره!ميلاد: خب بياد تو زنمي ديگه......ميخواستم بزنمش که بدتر قلقلک داد به شکر خوردن افتاده بودم.....ميلاد: بگو غلط کردم!من: تو بايد بگي من هنوزم ازت ناراحتم.......(و يه اخم کوچيک کردم!)ميلاد دست از قلقلک دادن کشيد و نشست نگام کرد......من: چيه دختر به اين خوشگلي نديدي؟!جوابي نداد و گونم رو بوسيد و گفت:ـ معذرت ميخوام باشه؟!شوکه شده بودم از کارش ولي وقتي بهش نگاه کردم که چه مظلوم داره نگاهم ميکنه خنده ام

1400/06/08 15:48

گرفت و گفتم:ـ ميلاد چشاتو اونجوري نکن خر نميشم!ميلاد خنديد و گفت:ـ جون من!من: باشه چون اصرار ميکني مي بخشمت اما بايد بريم شهربازي!!!!!ميلاد قهقهه اي زد و گفت:ـ خيلي بچه اي شقايق!من: تو بيشتر!

1400/06/08 15:48

#پارت_2_عشق

1400/06/09 16:22

نفستو بقل سامي بودمو هرچي از دهنم درميومد بهش ميگفتم اونم فقط موهامو ناز ميكردو هيچي نميگفت هنوز داشتم ميلرزيدم من-سامي خيلي بيشعوري يه بار جونمو نجات ميدي يه بارم تا مرز مردن منو ميبري تعادل رواني نداريسامي منو همونجور كه تو بقلش بودم برد تو اتاق منو گذاشت رو تختو خودشم كنارم دراز كشيدو دوباره كشيدتم تو بقلش با اينكه اغوششش گرم بود با اينكه حرفاش ذوبم ميكرد با اينكه بوسه هاش رو موهام مثل اين بود كه مهر داغ ميزارن رو موهام ولي هنوز ميلرزيدم ميترسيدمو ميلرزيدم حتي بيشتر از قبل حالا ديگه دندونامم بهم ميخوردسامي-نفسم خوبي؟-سامي سردمهمنو بيشتر به خودش فشار دادسامي-خانومي توكه انقدر ضعيف نبوديمن-از صدقه سر تو ودوستات ببين به چه روزي افتادمديدم هيچي نميگه سرما بلند كردمو چشمام تو چشماش قفل شد نميدونم تو چشماش چي بود كه يه باره كل لرز بدنم از بين رفت ديگه سردم نبود گرم بودم گرم گرم از بيرونو داخل بدنم گر گرفتم هر كاري كردم نگامو ازش بگيرم نشد كه نشد كليد قفلش دست ساميار بود كه اونم حالا حالا ها نميخواست اين قفلو باز كنه يه چيزي رو با چشماش بهم هديه داد كه يه حسي از درونم گفت اين هديه رو هيچ وقت نميتوني پس بدي هيچ وقت با صداي در سامير نگاشو ازم گرفتو با كيلدش قفلو باز كردسامي-بله؟شقايق-ساميار نفس حالش خوبهمن-اره خوبمشقايق-پس بياييد پايينمن-باشهاز تو بقل سامي در اومدمو گفتم-بيا بريم پايين ساميداشتم ميرفتم سمت در كه دستمو گرفتسامي-با اين وضعوبا دستش به لباسام اشاره كرد خاك عالم من يه ساعت با اين لباسا تو بقل اين بودم گونه هام داغ شد صد در صد قرمز شدسامي-حالا نميخواد خجالت بكشي بجاش بيا برو از تو كمدت يه لباس بردار بپوش اين كه نيم مترم پارچه نبرده همشم پاره پوره استبعدم زير لب گفت فسقلي يه اخم بهش ردمو دستمو زدم به كمرم اصلا خجالت نداره كه سامي شوهرمه شوهرمه دوباره گر گرفتمسامي-حالا چرا اخم ميكنيمن-ميشه بگي من چه جوري جلوي تو لباس عوض كنمسامي-اها يعني من اصلا تو رو نديدم پس شبا عمه ي منو نصفه شبي ميره تاب شلوارك ميپوشهاخه با تيشرتو شلوار راحتي خوابم نميبرد شبا كه مطمئن ميشدم سامي خوابه ميرفتم تاپ شلوارك ميپوشيدم بعدشم پتو رو تا سرم ميكشيدم بالا كه نصفه شبي بلند شد نبينتم صبح هم زودتر ازش بلند ميشدممن- واقعا كه بي ادبي اصلا تو از كجا ميفهمي؟سامي-به من چه تو توخواب شلنگ تخته هوا ميكني اخه بدبخت اگه من به عادتم شبا بلند نشم برم اب بخورم كي دوباره روت پتو بندازه تا سرما نخوري؟من-خجالت بكش يكمساميار-شرمنده مداد رنگي ندارم وگرنه برات

1400/06/09 16:22

ميكشيدممن-لاقل رو تو اونور كنسامي روشو اونور كردو منم يه شلوار جين ليمويي با تيشرت سفيد پوشيدمو با هم رفتيم پيش بچه ها....شقايقنفس و ساميار هم اومدن پايين .....اوووف فکر کنم يه چيزايي بينشون رخ داده چون نفس سرخه و ساميارم لبخند رو لبشه!(چقدر تو منحرفي شقايق!) خو راست ميگم ديگه!!!به ميلاد نگاه کردم و رفتم پيشش و دستمو دور بازوش حلقه کردم و گفتم:ـ تو بگو!!!!ميلاد خنديد و گفت:ـ دخترا به پينشهاد شقايق براي اينکه از دلتون درآريم ميخوايم ببريمتون!!!ميشا با شوق گفت:ـ شهربازي!با اين حرفش از خنده غش کرديم!!!من: خب پس زود بخوابيد فردا ميريم!!!!سريع رفتم تو اتاق و لباسم رو عوض کردم و دستشويي هم رفتم و با کله رفتم تو اتاق نفس اينا .........ميشا تو رخت خواب بود و داشت چرت و پرت ميگفت نفسم کنارش و يه جاهم براي من پهن کرده بودن....پريدم رو رخت خواب و بالش رو پرت کردم سمت نفس و گفتم:ـ خب اول تو بگو چه غلطي کردي تو اتاق بعدشم ميشا بگه!ميشا: خودت چي؟!من: بينيم بابا! از اين ميلاد هيچ بخاري بلند نميشه!و هرسه زديم زير خنده........نفس تعريف کرد که چه کاراي چيزداري کرده بعد نوبت ميشا رسيد......ميشا: ببين.... اصن نميدوني که! اولش بغلم کرد بعد.........بعد يهو ميشا سرخ شد!من زدم تو سرش و گفتم:ـ تو حلقمي هيچ وقت خب بقيه اش!ميشا: خيلي خب بابا! داشتيم از اون کارا ميکرديم که تو اون فيلمه بود که صداي نحس تو همه چيرو خراب کرد شقي!!!!خنده اي کردم و گفتم:ـ حقته .... ميبيني چه بي چشم و روئه نفس؟! بدشم نميومد!نفس خنديد و گفت:ـ خب حالا! بکپيد ديگه بقيش واسه فردا!**********************************صبح که بيدار شدم ديدم هنوز نفس و ميشا خوابن و ميشا دستش تو حلق نفسه!!!!! [2 06]خنديدم و رفتم يه دوش گرفتم و رژ نفس رو برداشتم و زدم اما پشيمون شدم!از بس قرمز بود شبيه دلقک شده بودم!سريع يه حوله که دمه دستم بود رو برداشتم و باهاش لبم رو پاک کردم!به حولهه که نگاه کردم تازه فهميدم چه گندي زدم!!!!!وايي حولهه ماله ميشا بود!سريع حوله هرو پرت کردم يه گوشه و لباس مرتب پوشيدم و يه رژ کمرنگ تر زدم و موهامو خشکيدم و نشستم رو تخت و يکي از کوسنارو برداشتم و باهاش زدم تو سر نفس و نفس پريد و گفت:ـ چيکار ميکني ديوونه؟!من: نفس مختو زدم شماره تو رد کن بياد! [2 06]نفس خنديد و گفت:ـ ديوونه....ميشا: چتونه شما دوتا؟!من: وايي عامو چرا ايقد غر ميزني؟!(به لهجه شيرازي!!!!)نفس: چيه کبکت خروس ميخونه؟!من: خب معلومه ميخوايم بريم شهربازي!!! [2 22]نفس: شقايق؟!من: جونم؟!نفس: حالت خوبه؟ تب نداري؟!من: چرا خب چيکار کنم کسل شدم بس که خونه موندم!!ميشا: راس ميگه ديگه من برم حموم....رفت حموم و نفس هم رفت دستشويي

1400/06/09 16:22

پايين....من داشتم به ناخنام لاک ميزدم که ميشا اومد بيرون و من باديدن عصبانيتش و حوله اي که دستش بود چشام چهارتا شد و گفتم:ـ ميشووري؟!!!!!!!!ميشا با تعجب گفت:ـ چييي؟!من: اممم! منظورم اينه که ميشا چطوري؟ اين دوتا کلمه رو باهم ترکيب کردم ميشا و چطوري! ميشه ميشووري!!!!!خنديد و گفت:ـ کم فک بزن اينو تو اينطوري کردي؟!من با من و من:ـ کي من؟! با مويي؟!ميشا: ميکشمت شقايق، ميکشمت!!!من: خودت رو کنترل کن عزيزم...ميشا: عزيزم و درد!!!!!من خنديدم و گفتم:ـ بيخيال چيزي که زياده حوله!ميشا: خب پس خودت واسم ميخري عين همين!من: باشه بابا حالا جوش نيار پوستت خراب ميشه!ميشا(با داد): شقايق!نفس: چتونه شما دوتا؟ميشا همه چيرو توضيح داد و نفس هم به زور مارو آماده کرد و خودشم آماده شد....من تيپ کرم و قهوه اي زده بودم و خيلي جيگر شده بودم!!!!! نفس هم تيپ آبي زده ديگه بدتر يه جيگر ديگه هم اضافه شد.... ميشا هم تيپ ياسي زده بود کلا ميشه جيگر به توان 3!!!!هرسه رفتيم پايين و من تازه يه چيزي يادم اومد و گفتم:ـ ايي يادم رفت عطر بزنم!!!نفس و ميشا صداشون دراومد اما من توجهي نکردم و رفتم با عطر مورد علاقه ام دوش گرفتم!ميشاشقايق رفت عطربزنه منونفسم مونديم پايين..هنوزپسرانيومده بودن.بعدازده دقيقه پسراهم اومدن..اولين چيزي که توجهمو جلب کردهيکل اتردين تواون لباسه جذبي که پوشيده بود اونم داشت باتحسين منو نگاه ميکرد ولي چون که هنوزم بابت ديشب ازش ناراحت بودم پشت چشمي براش نازک کردم که بفهمه وهمينطورم شد..ساعت10بودکه ازخونه زديم بيرون مادختراباماشين نفس وپسراهم يباماشين اتردين..داشتم سوارماشين ميشدم که اتردين صدام کردولي محلش ندادمو سوارشدم..مثل هميشه شقي دوش گرفته بود..باغرغراي من شيشه رودادن پايين که بو بره بيرون که من سردردگرفته بودم..توراه کلي ازدست اين شقي خنديديم..وقتي رسيديم شهربازي رفتيم توپارکينگ ماشينارو کنارهم پارک کرديم وپياده شديم...ازپارکينگ که اومديم بيرون به هرحال 3تادخترجيگربوديمو همه نگامون ميکردن پسراهم عصبي شدن هرکي رفت پيش مثلازنش وايسادودستشوگرفت تودستش..اتردين اومددستمو بگيره که نذاشتم اونم به زوردستمومحکم گرفت وازلاي دندوناش گفت:اتردين:ميشالجبازي نکن ميبيني که همه چه جوري نگات ميکنن..من:نه نميبينم گفتم ولم کن..بعدم دستموازدستش دراوردمو سريع رفتم کنارميلادوشقي اون يکي دسته ميلادومن گرفتم که ميلادخنده اش گرفتوگفت:ميلاد:ميشامگه خودت شوهرنداري اينجوري من شبيه اين ماماناکه دست بچه هاشونوميگيرن شدم...بعدم باصداي بلندي خنديد.منم يکدونه زدم به بازوشوگفتم:من:اول اين که

1400/06/09 16:22

نيشتوببندازخداتم باشه..دوم اين که شوي من بيشترشبيه زبل خانه تا شوهر...راستش من باميلادبيشترازساميارهال ميکردم اخه مثل سامياريک کوه يخ نبود..داشتم همينجوري ميخنديدم که سک اس از اتردين اومد که نوشته بود:ميشااگه بابت ديشب ناراحتي ببخشيداخه من که عذرخواهي کردم...ازاونجايي که منم يکم زيادي دلرحمم دست ميلادو ول کردم دويدم پيش اتردينو دستشوگرفتم که باعث شد ميلادوشقي بهم بخندن..بالاخره رسيديم به شهربازيوخيلي اس بود..همه وايساده بوديم که من رو به نفس وشقي گفتم:من:بچه هايادتونه يک زماني چهقدرميرفتيم پارک ارم..نفسوشقي باهم گفتن:اره يادش بهخيرمن:يک زماني مثل دلار رو بورس بوديم الان روپيه هم نيستيم..بااين حرفم همه خنديدن..اول رفتيم سوارترن شيم..رفتيم 6تابليط گرفتيم سوارشديم...منو اتردين جلوبوديم بعدميلادوشقي بعدم نفسوسامي...من که گرخيده بودماجيغ ميکشيدم درحدبنز..اين سرپايينياروهمچين جيغ ميکشيدم که نگو..بعدکه اومديم پايين من که گيجي ويجي ميرفتم شقايقو نفسم همينجوري بودن..ميلادبه ماميخنديدوميگفت:ميلاد:اخه شماکه جنبه نداريدچراسوارميشيد..من:نه خيرم ماواسه پارک ارموسوارشديم اين که ديگه چيزي نيست..ميلاد:بله کاملامشخصه..بعدازسوارشدن نصفه وسايل بالاخره قصدرفتن کرديم..برگشتني هم نفسو ساميارباماشين نفس رفتن ما4نفرم باماشين اتردين..توراه برگشت سامي خيلي تندميرفت اتردينم هي ميگفتاتردين:اين چرا انقدرتندميره؟من:اخه عجله داره ميخواد زودبرسه خونه..شقايق اي کاش مابانفس ميرفتيم نکنه نفسوبدزده..بعدم خنديدم.اتردينم يدونه زدنوک بينيموگفتاتردين:هي خانم داداشه ماروايستگاه نکن..من:ايستگاه هست..اتردين:ا.باشه..ميلادوشقي هم ازدست حرف من خنده اشون گرفته بودميخنديدن..وسط راه نفس اس داد:ميشامنوسامي ميريم لباس بخريم شمابريدخونه.به محض اين که اينوخوندم يکدونه زدم رولپم گفتممن:واي بچه ام ازدست رفت..اتردين:کي؟؟چي شده؟؟من:ديدي گفتم.مخ دوستموزدبرن خريدکنن بعدم ازاونجا ميدزدتش.يهوهمه خنديدن..اتردين درحالي که ميخنديدگفت:اتردين:ميشاخيلي ديونه اي..فکرکنم تاثيرفيلم ديشبه..چراانقدرگانگستري فکرميکني؟؟من:خب چيکارکنم.من به اين سامياراعتمادندارم..تاخونه ديگه کسي حرفي نزد.وقتي رفتيم توخونه اتردين رفت تواتاقو صدام کرد..رفتم تواتاقمن:بله؟اتردين دستاشوبرام بازکردو گفت:اتردين:بياببينم کوچولومن که خيلي بدم ميادبهم بگن کوچولوگفتممن:قربون توبابابزرگ..اتردين اومدبغلم کردگفتاتردين:خانم کوچولوي من هنوز ازدستم ناراحته؟؟من که دوست داشتم خودمو براش لوس کنم

1400/06/09 16:22

گفتممن:ارههههاتردين موهاموبوس کردورفت ازتوکمديک جعبه ي خوشگل دراورد داددستمو گفتاتردين:حالاميبخشي؟؟من کپ کرده بودممن:واسه منه؟؟اتردين:پ ن پ براي دخترهمسايه اس..پريدم بغلش گفتم:من:خيلي باحالي اتردين...اونم منو بغل کردو گفت:مثل اين بچه هاکه بهشون اب نبات ميدي خوشحال ميشن شدي..من:خب مگه چيه..بعدم جعبه روبازکردم يک عطرچنل بود!!کلي ذوق مرگ شدم..اتردين:ديدم هرروزدوش ميگيري باعطرگفت برات يکدونه بگيرم..من:واي مرسي..اينو کي گرفتي؟؟اتردين:ديگه.ديگه..گونه اشوبوس کردم گفتممن:ممنون..اگه ديگه کاري نداري من برم.اتردين:نه فقط بخشيدي ديگه؟من:روش فکرميکنم..اتردين خنديدومن ازاتاق اومدم بيرون خيلي جالب بود که باکوچيک ترين توجه اي ازش بال درمياوردم...تاحالابه کسي اين حسونداشتم.ولي نميخواستم حالا حالاها اين حسمو روکنم اول اون بايد پاپيش ميذاشت..داشتم همينجوري فکرميکردم که شقي گفتشقي:اوه عطرچي ميگه؟؟من:ميگه فضولي موقوف..باهم رفتيم تواتاقو داشتيم باهم حرف ميزديم که گوشيم زنگ خوردمن:وايييييشقي:کيه..من:ارش..بدوازاتاق رفتم بيرون واتردينو صداکردم اونم بدو بدواومداتردين:بله؟من:اتردين دوباره اين ارش زنگ زد..اتردين که تابلوعصبي شده گفت:اتردين:بده من درستش ميکنم..گوشيوجواب داد.اتردين:بله؟؟------------فکرکنم گفتم ديگه تماس نگرفتيدنه؟؟--------------گفتم که دوست پسرشم ديگه زنگ نزن..--------------ههه توکي هستي که من بخوام تورورنگ کنم؟------------يکهو نميدونم چي گفت که رنگ اتردين پريدوبه من خيلي بدنگاه کرد..سريع گوشيوقطع کردو سريع گوشيودادبهمو رفت هرچي هم صداش کردم جواب نداد.باحالي خراب رفتم تواتاقوافتادم روتخت..خداميدونه چه دروغي ارش به اتردين گفته..بااين فکرفقط اشک بودکه نصيبم شد...ديگه اعصابم خوردشدزنگ زدم به ارش.ارش:بله؟؟من:تو چي به اتردين گفتي عوضي؟؟خنديدوگفت-عزيزم جوش نخورفقط ازشيطنتامون گفتم..من:عوضي اشغال چرادروغ ميگي من باتوچيکاردارم اخه؟؟گوشيوقطع کردم وشروع کردم به گريه باصداي بلند...ديگه طاقت نداشتم دادزدممن:خداااااا..اخه من اصلادستم به اون کثافت نخورده..خداخودت کمکم کن..شقي پريدتواتاق.شقي:ميشاچي شده؟؟چه خبره؟؟من که فقط گريه ميکردم..ساميونفسم همون موقع رسيدن ونفس بدوبدو اومدطرفم..نفس:ميشايي چي شده؟؟شقي:منم پرسيدم جواب نداد.نفس دويدبيرون..چندلحظه بعدصداي دادوفرياد اتردين بلندشداتردين:ديگه نميخوام اسم اون کثافتوبشنوم..شايدچون لورفته داره گريه ميکنهنفس:چي لورفته اتردين؟؟درست حرف بزن..ديگه صدايي نميشنيدم.خيلي سخته به خاطر کاري که نکردي تنبيه بشي.مخصوصابراي من

1400/06/09 16:22

که اتردينو دوست دارم..خداخودت کمکم کن..وقتي چشمامو بازکردم همه بالاسرم بودن به جز اتردين..دلم گرفت خيلي زياد.خيلي سخته همه نگرانت باشن به جزکسي که دوستش داري.البته هنوزم مطمئن نيستم اين حس دوست داشتنه ياعادت به هرحال من حمايت اونوميخوام..نفس که چشماي پرازاشک منوديدگفتنفس:ميشايي عزيزم چراگريه ميکني؟؟به خاطريک حرف که همه ميدونيم دروغه؟من:چه فايده داره اصل کاري که باورکرده..ميلاد:اصل کاري منظورت اتردينه شيطون؟؟بااين حرفه ميلادديگه نتونستم جلوي خودموبگيرمواشکام شروع کردن به باريدن.ساميارونفسوشقي باغرغرميلادوازاتاق انداختن بيرون.ميدونستم به خاطراين که مابخنديم اين حرفوزده.شايداگه وقت ديگه اي بود ميخنديدم ولي الان فقط اشکه که نصيبم ميشه..ساميار:ميشاميخواي بگم پدره يارو دربيارن؟؟ازساميار اين حرفابعيدبود!!عجيب!!!!شايدچون ميدونست اين يک تهمته خيلي بزرگه دلش برام سوخته..من:ممنون نميخوادمهم نيست..بعدم بلندشدمازاتاق برم بيرون.من بيشتربه خاطراين ناراحت بودم که بهم تهمت زدنو اون اترديني که ميگفت من مثل خواهرش ميمونم باورکرده..خيلي بي معرفته..ازاتاق رفتم بيرون که ديدم اتردين رومبل نشسته دارهtvنگاه ميکنه..ميخواستم بهش نشون بدم اگه من براي اون مهم نيستم اونم براي من مهم نيست.به خاطرهمين خودمو زدم به بي خياليو بدون اين که بهش نگاه کنم رفتم تواشپزخونه.. شيرداغ کردم ويکمم توش عسل ريختم هميشه مامانم برام شيرعسل درست ميکرد..يهويادمامان بابام افتادم زنگ زدم خونه..بعداز4تابوق برداشت.صداي مامانم توگوشي پيچيد.مامانم:بله؟من:الهي قربونه اون صدات بشم سلام ماماني.مامانم يک جيغ کشيدوگفتمامانم:سلام عزيزم چه طوري؟؟يک وقت به مازنگ نزنيا...-ا مامان باورکن کارداشتم وگرنه حتمازنگ ميزدم...-خب حالابگوببينم جات خوبه راحتي؟؟تودلم گفتم اره انقدرخوبم که نگو ولي نخواستم نگرانش کنم گفتم-اره باباخونه است؟-نه سرکاره.زنگ بزن به گوشيش..بعدازيکربع فک زدن بامامي قطع کردم.حالابعدابه باباحرف ميزنم..شيرمو داشتم ميخوردم که اتردين اومدتو اشپزخونه منم سريع شيرمو خوردم پاشدم ازاشپزخونه برم بيرون که صداي اتردين اومد که گفت:اتردين:راستشوبگوديگه باهاش چيکارا کردي؟؟من که حرصم گرفته بود ميخواستم حرص اونم دربيارم گفتم:من:کار که زيادکرديم کدومشو بگم؟؟اتردين يکهو قرمزشدگفتاتردين:خيلي پروترازاوني هستي که فکرشوميکردم..من:هه ببين کي داره ازپرو بودن حرف ميزنه.کسي که حرف يک يالغوزتراز خودشو باورکرده تواگه يکم عقل داشتي حرف اون مردتيکه روباورنميکردي...اتردين:اون داره دروغ

1400/06/09 16:22

ميگه؟؟پس اون چه طوري جاي زخم پشتتم ميدونه؟؟ميگه که يادگاريه منه..هان د بگوديگه لعنتي؟؟من که مات مونده بودم فکرنميکردم ارش انقدروقيح باشه..اون زخم وقتي بچه بودم باشيشه بريده..اونم حتماوقتي باهم يک عروسي قاطي رفته بودم چون بالاي سرشونمه لباسمم يکمي بازبوده ديده..خدانگاه کن بعضيا ازچه چيزايي استفاده ميکنن..اخه اون عروسيه داداشش بود اي کاش هيچوقت نميرفتم چون ازهمون جاهم بودکه ارش گيردادبهم..من درحالي که اشک توچشمام جمع شده بود رفتم تواتاق..واي خداي من..ارش خدابگم چيکارت کنه که بازندگيه من به همين راحتي بازي ميکني..تواگه عاشقم بودي همچين کاريونميکردي..يکم که گريه کردم اروم شدم.نفسوشقايقم اومدن تواتاق ميخواستن دلداريم بدن ولي گفتممن:بچه هانيازي به دلداري نيست حالم خوبه تازه اگه هم اتردين باورکرده برام مهم نيست..نفسوشقي هم کلي خوشحال شدن ولي اوناکه ازدل من خبرندارشتن..شقي:حالابگوببينم چي بوددادبيدادميکرديد؟منم کل ماجراروبراشون گفتم نفسوشقي عصبي شدنا.نفس:مرتيکه ببين به چه چيزايي توجه ميکنه..شقايق:من شقي نيستم اگه حالشونگيرم..من:باباجوش نخوريد..يکم بالب تابم وررفتم تاموقعي ناهار که پسراصدامون کردن.خداييش اين پسرااشپزيشون خوبه ها...رفتيم ديديم يک غذايه عجق وجق درست کردن..تومايه هاي سالادماکاراني بود ولي يکم ازاون فراتر..ميلادکه ديدمن دارم باتعجب نگاه ميکنم گفتميلاد:بچه هااين يک غذاي من دراورديه..من:پس خدابه خيرکنه..موقعي غذاخوردن سنگينيه نگاه يک نفروحس ميکردم ولي هروقت سرموبالامي اوردم تاببينم کيه همه داشتن غذاشونو ميخوردن!!! غذاموکه خوردم بانفس داشتيم درباره ي اين حرف ميزديم که يکدور بريم خريدمن کفش بگيرم که گوشيم زنگ خورد ارش بود.خواستم برم بدم به اتردين که يادم اومد ديگه حمايت اونم ندارم..فقط ميمونديک نفر......بدورفتم سمت اتاق ميلاد در زدم پريدم تو ميلاد بدبخت کپ کرده بودامن:داداش ميلاد بيااينو جواب بده..ميلاد:اوه حالاشديم داداش ميلاد؟من:ا مسخره حالا بيااينو جواب بده ارشه..اخماش رفت توهم جواب داد..ميلاد:بله؟- -----------فرمايش؟به من بگيد؟من برادرشونم..- -------------------فعلاکه داره.ديگه نبينم زنگ بزني.يکبار زندگيشوداغون کردي..بعدم قطع کرد.ميلادگوشيوگرفت سمتم گفتميلاد:بيا.مطمئن باش اتردين خودش مياد ازت عذرخواهي ميکنه..من:برام مهم نيست.اتردين ديگه براي من مرد حتي به عنوان يک برادر..ميلاد:ازحرفي که ميزني مطمئني؟من:اره مطمئنم..ميلاد:ولي من مطمئن نيستم چون چشمات اينو نميگن..من:بي خي بابامن ميرم خريدميلاد:اوه ميشاشماچقدرميريدخريد...من:دوست

1400/06/09 16:22

دارم به توچه؟؟ميلاد:خب بروچي کارکنم..باميلاد ازاتاق رفتيم بيرون قراربود فرداتفضلي بيادو ما دوباره بختبر<بدبخت>بشيم..البته من براي اتاقمون يک نقشه هايي دارم..نفسداشتم با شقايق حرف ميزدم كه ميشا گفت بريم اماده بشيم براي خريدمن-اوكي پس من برم اماده بشمميشا-تو رو خدا لفتش نديا زود اماده شودر حالي كه سر تكون ميدادم رفتم تو اتاق سامي تكيه داده بود به پشتي تختو لب تابشم رو پاش بود خدا اين چرا انقدر جذابه خاك تو سرت نفس چشماتو درويش كن تو كه انقدر بي جنبه نبودي با يه بار بقل كردنو دو كلمه حرف انقدر نظرت راجبش عوض بشه رفتم سمت كمد كه لباسامو بردارممن-چرا اومدي اينجا؟سامي-اه نفس انقدر ضد حال نشو ديگه اون همه لباس برات گرفتم براي جبران تفضلي هم كه داره مياد منم خوشم نمياد تو اتاق ديگه اي بخوابم اصلا ميدوني چيه من به اين كاناپه عادت كردم رو تخت نمينوتم بخوابمخندم گرفتمن-خب اجال نداره من دارم ميرم با دخترا خريدسامي-شوخي ميكني تازه اون همه لباس خريديم با هم درضمن چه معني ميده دختر اين وقت شب بره خريدمن-به قول خودت ضد حال نشو ديگه خريد شب مزه ميده حال ميشا هم كه ديدي تعريفي نداره من نميدونم اين اتردين چرا انقدر عجوله خب ميومد ميگفت چي شنيده اين ميشا هم جواب ميداد ديگهسامي-در هر صورت به ما ربطي نداره مشكل خودشونه دوست ندارم تو هم دخالت كني ولي من به بچه ها ميسپرم حال اين ارش رو بگيرن ميتوني شمارشو از ميشا بگيري؟من-اره ولي سامي تو چرا اينجوريي حمايتات پنهانيه كمك كردنت حساسيتت راستش شخصيتت يكم برام گنگهسامي-ما اينيم ديگه خوشم نمياد جار بزم آهايييييييي مردم من فلان كارو كردم بچه زرنگ بحثو عوض نكن شما اجازه نداري بري خريداه چه زود فهميد دارم بحثو عوض ميكنممن-ميرم خوبشم ميرمسام-با اجازه كي؟من-خودم اجازه كسي رو احتياج ندارمسامي بلند شد همچين با خونسردي رفت سمت در كه گفتم ميخواد ازش بره بيرون ولي به جاش درو قفل كرد كليدشم برداشت با همون خونسردي برگشت سرجاشسامي-حالا اگه ميتوني برو كسي جلوتو نگرفتهمن-با اجازه كي درو قفل كردي باز كن ببينم اين دروسامي-نياز به اجازه كسي ندارملعنتي حرف خودمو به خودم پس ميدهمن-حرف خودمو به خودم پس ندهسامي بي تفاوت نسبت به حضورم توي اتاق با لبتابش ور ميرفترفتم سمت درو دسگيرهرو چند بار بالا پايين كردم اه چرا باز نميشهسامي-نشكنس قفله تا من نخوامم باز نميشهمن-خودم ميدونم قفله تو هم همين الان خيلي شيك ميايي اين درو باز ميكني تا صدامو بلند نكردمسامي-اخه نه كه هي دسگيره رو ميكشيدي گفتم نديدي قفلش كردم من اون درو باز نميكنم حالا هر

1400/06/09 16:22

چقدر دلت ميخواد جيغ جيغ كنهنوزم لحنش خونسرد بودو همين منو عصبي تر ميكرد به خاطر همين صدامو انداختم سرمو بلند بلند بچه ها رو صدا كردم يا به قول سامي شروع كردم به جيغ جيغ كردنمن-ميشاااااااااااااا شقاااااااااااااااااايق ميلااااااااااااد اترديييييييييين بيايد منو نجاااااااااااااات بدييييييييييدهمزمان با دادو فريادم مشتمو هم ميكوبيدم به در به دقيقه نكشيد كه صداشون از پشت در بلند شدو ين ساميار بيشعورم (نگا تو رو خدا تكليفم باخودمم مشخص نيست يه دقيقه ميگم بيشعور يه دقيقه ميگم جذاب به درك تقصير خودشه)همچين نگام ميكرد انگار داره فيلم سينمايي ميبينهميشا-نفس خوبي چيزي شده؟شقايق- در چرا قفله؟اتردين- سامي درو چرا قفل كردي پسر؟ميلاد- نفس سامي چرا حرف نميزنيد؟من-مگه شما محلت ميديد ادم حرف بزنهصداي منو كه شنيدن انگار خيالشون راحت شد چيزي نيستميلاد-نفس سامي رو كشدي چرا صداش در نمياد؟اتردين-ديدي بي داداش شديم ميلاد شقايق- حالا اگه كشديش بيا بيرون نترس به پليس لوت نميديمميشا- نفس تو كه انقدر پول داشتي ديگه چرا براي پولاي اين بدبخت نقشه كشيدي پس راسته كه ميگن اين پولدارا هر چي بيشتر داشته باشن بيشتر حرص مال ميزننهم خندم گرفته بود هم بيشتر عصبي شده بودم ساميارم چشماش ميخنديد از حرصم داد زدممن-دو دقيقه حرف نزنيد نميگن لاليد بابا اين درو بسته نميزاره من بيام بيرونديدم نه صداشون در نميادمن-چرا جواب نميديد بابا اين درو باز كنيد بيام بيرونشقايق- خودت گفتي دو دقيقه حرف نزنيدمن-ما رو باش رو ديوار كي داريم يادگاري مينويسيمسامي خنديدو گفت-تا من نخوام تو از اينجا بيرون نميريديدم راهي نداره پس يه راه ديگه وارد شدم اخه ديگه صداي بچه ها هم نميومد خيلي نامردن بيشعورا فقط صداي اتردين اومد كه گفت بدبخت شديم بعدم كه ديگه اصلا صداشون نميومد رفتم سمت سامي شدم همون نفسي كه هيچ كس نميتونست در برارش مقاومت بكنه خم شدم روشو يكم لوندي و عشوه قاطي حركاتم كردم بيچاره كپ كرده بود و شوكش وقتي بيشتر شد كه دستمو ارومو نوازش گونه كشيدم رو گونش ببين تو رو خدا به خاطر بيرون رفتن از در چه كارا كه نبايد ميكردم ولي دست خودم نبود اگر اون افتاده بود رو لجو ميخواست حرفشو به كرسي بشونه چرا من نبايد اين كارو نكنم ميخواستم من برنده باشم نه اون خيره شدم تو چشماش كه حالا جاي خنديدن تو شوك بودن سعي كردم اون برقي رو كه همه ميگفتن چشماتو مثل يه گربه ميكنه تو چشمام بيارم فكر كنم موفق بودم چون ديگه حتي پلكم نميزد اروم سرمو نزديك تر بردمو گفتممن-دلت مياد درو باز نكني؟اب دهنشو قورت دادو هيچي

1400/06/09 16:22

نگفت فقط نگا كردبا دستم همچنان گونشو نوازش ميكردم دست ازادمو بردم گذاشتم رويكي از دستاش كه رو لب تاب بودو لبتابشو بستم و با يه دست گذاشتمش كنار هنوز نگام تو نگاش بود بيشتر بهش نزديك شدم با نبودن لب تاب بهش نزديك تر ميشدم طوري كه حالا فاصله چشمامون اندازه چهار انگشت بود صدامو اروم تر كردمو كلماتو يكم كشيدممن-ازت خواهش ميكنم درو باز كندونه هاي عرقو رو پيشونيش به وضوح ميديدم دوباره اب دهنشو قورت دادسامي-اگه نري بيرون همين الان ميبرمت يه جايي كه از صدتا خريد كردن بهتر باشهمن-بعدش بهم بستني ميديلحنم شوخ بود و پر از شيطنت خوشم ميومد كه ضعف نشون دادههمون موقع صداي چرخش كليد اومدو در باز شد تا سرمو برگردوندم تفضلي رو ديدم خاك عالم ابروم رفت كه جلو اين از تفضلي بدتر بچه ها بودن كه چشمشون شده بود توپ تنيستفضلي-ببين نيومده چه منو ترسونديد كه قفل درشون خيلي وقته خراب ميخوان بيان بيرون به اينا كه داشته خوش ميگذشتهميشاداشتيم بادر اتاق ورميرفتيم که صداي ماشين اومد اتردين رفت دم پنجره گفت:اتردين:بدبخت شديم..رفتيم ديديم ياخودخدا تفضلي اومد..منو اتردين رفتيم پايين تاتفضليو ديديم بدوبدوگفتيممنواتردين:سلام..ميشه بياين دراتاقوبازکنيدقفلش خرابه بچه ها موندن تواتاق..تفضلي:سلام..ممنون منم خوبم.اره سفره خوبي بود..اه مرتيکه خرفت حالا بازيش گرفته ولي مجبورشديم عذرخواهي کنيمو بدوبدو به همراه تفضلي بريم بالا..شقايقو ميلادتاتفضليوديدن سلام کردنو رفتن کنار..تفضلي هم درو بازکرد که ماچشماموتوپ تنيس شده بود..تفضلي:بببين نيومده چه منو ترسونديد كه قفل درشون خيلي وقته خراب ميخوان بيان يرون به اينا كه داشته خوش ميگذشته..اتردين که به من من افتاده بود مجبورسدم بگممن:خب اقاي تفضلي ماچه ميدونستيم اينادارن حال ميکنن تا2دقيقه پيش داشتن ميگفتن ميخوان بيان بيرون...تفضلي خنديدوروبه من گفت:تفضلي:امان ازشما جوونا...هي جوني.بعدم روکردسمته اتردينو گفت:اتردين:پسرم برو واسه زنت اسپند دودکن.ماشالله خيلي حاضرجوابه..اتردين يک نگاه به من کردکه معنيشونفهميدم بعدم گفت:"چشم حتما..پيرخرفت به من ميگه حاضرجواب همينه که هست..پرووو.همينجوري تودلم داشتم فحش بارونش ميکردم که خودش پارازيت انداخت..تفضلي:خب ديگه بياين پايين کارتون دارم..بعدمخودش رفت پايين من يکي کوبوندم توسرم گفتممن:واي احضارشديم..نفس که بيچاره هول کرده بود من که مي دونستم نفس براي اين که کليدو ازساميه بدبخت بگيره داشته خرش ميکرده ولي خب بقيه که نميدونستن!!هرکي بازوجش رفت پايين ومن هم مجبوربودم با اتردين برم.(چهقدرهم که

1400/06/09 16:22

بدم مياد)اتردين دستمو گرفتو سرشو اوردبغل گوشم گفت:اتردين:يادم باشه برات اسپندو دودکنم...يکهو برگشتم به صورتش نگاه کردم که ببينم منظورش ازاين حرف چيه که فقط بهم يک لبخند کوچولو زد..اين حرفش برا خيلي معني ها داشت..تفضلي نشسته بود زير لب گفتممن:بفرما بشين تروخدا خسته نشي يک وقت..چه سريع نشست.نميدونم اتردين گوش داره يارادار گفتاتردين:مثلا خونه خودشه ها..بيچاره نشسته ديگه..من:خب چيکارکنم..نميدونم چرا حسه مبهمي بهش ندارم..اتردين:ميشه بگي توبه کي حس مبهمي داري؟من:خودم..تفضلي شروع کرد:تفضلي:خب بچه هاميخوام بگم که همينطورکه ميدونيد نوه هاي من خارجن..حالا قراره هفته ي ديگه بيان يک سرايرانو يک چند هفته اي بمونن بعدم برن.منم براي خوش امدگويي يک مهموني گرفتم که شماها هم دعوتيد!!دم گوش اتردين يواش گفتم:ايول توبالاخره يک کاره مفيدانجام دادي..اتردين خنده اش گرفت ولي خودشوکنترل کرد...تفضلي ادامه داد:منم اومدم کارارو انجام بدمودوباره برگردم پيششونو بااونا برگردم.فقط شمابايد زحمت بکشيدو کارايي مثل گرفتن کيکو تزئيين خونه روانجام بديد..بعدم پاشد بره...اتردين:کجا تشريف ميبريد؟حالا واسه ناهار ميمونديد..اي خفه بميري تو اتردين اين همينجوري چتر هست تو يکي ديگه خفه..يکدونه محکم باپام زدم به زانوش که بفهمه ولي اوشگوليست براي خود شايدم ميخواست حرص منو دربياره چون گفتاتردين:ا چراميزني؟اقاي تفضلي ميمونديدديگه..نفهم به دنيا اومدي نفهمم هم از دنياميري...خداروشکر تفضلي شعورش رسيد رفت..همين که درو بست من جيغ زدممن:اتردددديينننن ميکشمممتتتبعدم افتادم دنبالش..اتردين ميخنديدو من جيغ ميزدم..بدو رفت تو اتاق يابهتره بگم اتاقمون درم پشتش بست ولي قفل نکرد چون سرعتم زيادبود رفتم تو در..من:اخ توروحت اتردين بي دماغ شدم..اتردين سريع دروباز کرد تامنو ديدتو اون حالت کپ کرد اومد طرفم يک نگاه کرد گفت چيزي نيست..دستمو برداشتم ديدم يکم داره خون مياد با دادگفتممن:هييي داره خون مياد بعدميگي چيزي نيست؟اتردين:نترس زيادنيست شهيد نميشي..بيابوسش کنم خوب ميشه.من:لازم نکرد..بدورفتم تو w.cاتاقمون بينيمو شستم خداييش خيلي کم بود ولي خب من جون عزيز بودم ديگه..ازدشستشويي که اومدم بيرون يکهو اتردين منوکشيدبغلش.بچه کلا رواني بود تا ديروز داشت کت شلوار قهوه ايم ميکردا..من:ولم کن رواني...تو تعادل رواني نداري تا ديروز داشتي سرم دادميزديا..اتردين:ببخشيد ميشايي ميدونم بد حرف زدم باهات شرمنده..توهم اگه جاي من بودي ناراحت مشدي..خيلي سخته بفهمي ابجي کوچولوت بايک اشغال....بقيه ي حرفشو خورد..گفت:حالا

1400/06/09 16:22

ميبخشي؟راستش ته دلم يکم ناراخت شدم که گفت ابجي..به خاطرهمينم خودمو از بغلش کشيدم بيرونو گفتم:من:براي چي بايد ببخشمت؟؟توفقط يک اسمي توشناسنامه ي من همينهو بس..پس دليلي نميبينم که ازت ناراحت باشم که حالا ببخشمت..منتظرجوابش نشدمو ازاتاق رفتم بيرون.شقي داشت ازسروکوله نفسه بدبخت بالا ميرفت رفتم يکدونه زدم پس کله ي شقيو گفتم:من:هوي ولش کن بدبختو خودت که ميدوني نفس به خاطرچي داشته از کله ي سامي بالا ميرفته..شقي:هوي چته بيشعور..بله ميدونم.حالا اگه گذاشتي يکم اذيتش کنم..نفس که اصلا تو اين باغ نبود گفت:راستش از چندوقت پيش يک فکري افتاده بود تو جونم به نفس گفتم:من:نفس مياي بريم اتليه؟نفس:وا براي چي؟؟؟من:يک فکري دارم..ببين بيچاره پسرا کناه دارن رو مبل ميخوابن.ميخوام دوتا تخت تکي بگيرم بعدم بريم اتليه عکس بندازيم بکوبونيم به ديوار...نفس:برو بابا ديونه.من:ضدحال..ميخوام يکدونه عکس تکي بندازم يکي دوتاهم با اتردين..شقي:هوي بيشعور.چشما درويش.من:مسخره ميخوام اگه يک وقت تفضلي اومد تواتاق شک نکنه..شقي:اها بعد تختارو که ببينه اصلا شک نميکنه.من:واسه اونم نقشه دارم...ميخوام هروقت تفضلي اومد تختارو بچسبونيم به هم ديگه..شقي غش کرد گفت:خوشم مياد فکر همه جارو ميکني..من:پس که چي.نفس:باشه ميام..من:ايول..بدو رفتم تو اتاق تاجريانو به اتردين بگم..وقتي جريانو گفتم گفت:اتردين:باشه فکر خوبيه..من:خيلي باحالي من برم يک اتليه خوب گير اوردم زنگ بزنم وقت بگيرم..اتردين:حالا نخوري زمين..زنگ زدم به اتليه قرار شد ساعت 5اونجاباشيم..همه چي درست شده بود..بعداز خوردن ناهار بانفس افتاديم به جون مو هامون..نفس موهاشو لخت شلاقي کرد منم موهامو فر خيلي درشت کردم..يکجورايي پيچ پيچي کردم..چندتا لباس برداشتيم.من دوتا لباس مجلسي که تا بالاي زانوم بود برداشتم رنگاشم کرمي وطلايي بود..يک لباسه اسپرته يقه شل برداشتم..يک رژ بژ با رژگونه ي اجري زدم کفش پاشنه بلندم برداشتم ..نفسم يک تاپ جذب سفيدبا شلوارجين پاره پاره يابي روشنباکفشاي پاشنه بلندسفيد پيراهن تنگ ماكسي دكلته كه يه چاك بلند تا روي رونم داره رنگشم طلايي به پيراهن جذب كه جلوش كوتاهه پشتش دنباله ميخوره رنگشم مشكش باشه دكلته و روي سينشم پولك كاري شده باشه كفشاشم هم رنگ لباسش بود..جيگري شده بوديم يک ارايشه ساده هم کردو ساعت 4حاضربوديم پسراهم حاضربودن..شقي نيومد گفت:نميخوام..يکهو يک تي بي تي جمع کن ببر ديگه!!1منم کلي حرص خوردم..صداي اتردين مياومد که داشت صدامون ميکرد.بانفس رفتيم پايين.واي اتردينو ببين..يکدونه زدم پس کله ام گفتم:ميشا دوباره بهت خنديد..ول

1400/06/09 16:22