رمان های جدید

611 عضو

کن بابا برو..سامي هم باحال شده بود..ساعت4:30 زديم بيرون..

1400/06/09 16:22

نفستو بقل سامي بودمو هرچي از دهنم درميومد بهش ميگفتم اونم فقط موهامو ناز ميكردو هيچي نميگفت هنوز داشتم ميلرزيدم من-سامي خيلي بيشعوري يه بار جونمو نجات ميدي يه بارم تا مرز مردن منو ميبري تعادل رواني نداريسامي منو همونجور كه تو بقلش بودم برد تو اتاق منو گذاشت رو تختو خودشم كنارم دراز كشيدو دوباره كشيدتم تو بقلش با اينكه اغوششش گرم بود با اينكه حرفاش ذوبم ميكرد با اينكه بوسه هاش رو موهام مثل اين بود كه مهر داغ ميزارن رو موهام ولي هنوز ميلرزيدم ميترسيدمو ميلرزيدم حتي بيشتر از قبل حالا ديگه دندونامم بهم ميخوردسامي-نفسم خوبي؟-سامي سردمهمنو بيشتر به خودش فشار دادسامي-خانومي توكه انقدر ضعيف نبوديمن-از صدقه سر تو ودوستات ببين به چه روزي افتادمديدم هيچي نميگه سرما بلند كردمو چشمام تو چشماش قفل شد نميدونم تو چشماش چي بود كه يه باره كل لرز بدنم از بين رفت ديگه سردم نبود گرم بودم گرم گرم از بيرونو داخل بدنم گر گرفتم هر كاري كردم نگامو ازش بگيرم نشد كه نشد كليد قفلش دست ساميار بود كه اونم حالا حالا ها نميخواست اين قفلو باز كنه يه چيزي رو با چشماش بهم هديه داد كه يه حسي از درونم گفت اين هديه رو هيچ وقت نميتوني پس بدي هيچ وقت با صداي در سامير نگاشو ازم گرفتو با كيلدش قفلو باز كردسامي-بله؟شقايق-ساميار نفس حالش خوبهمن-اره خوبمشقايق-پس بياييد پايينمن-باشهاز تو بقل سامي در اومدمو گفتم-بيا بريم پايين ساميداشتم ميرفتم سمت در كه دستمو گرفتسامي-با اين وضعوبا دستش به لباسام اشاره كرد خاك عالم من يه ساعت با اين لباسا تو بقل اين بودم گونه هام داغ شد صد در صد قرمز شدسامي-حالا نميخواد خجالت بكشي بجاش بيا برو از تو كمدت يه لباس بردار بپوش اين كه نيم مترم پارچه نبرده همشم پاره پوره استبعدم زير لب گفت فسقلي يه اخم بهش ردمو دستمو زدم به كمرم اصلا خجالت نداره كه سامي شوهرمه شوهرمه دوباره گر گرفتمسامي-حالا چرا اخم ميكنيمن-ميشه بگي من چه جوري جلوي تو لباس عوض كنمسامي-اها يعني من اصلا تو رو نديدم پس شبا عمه ي منو نصفه شبي ميره تاب شلوارك ميپوشهاخه با تيشرتو شلوار راحتي خوابم نميبرد شبا كه مطمئن ميشدم سامي خوابه ميرفتم تاپ شلوارك ميپوشيدم بعدشم پتو رو تا سرم ميكشيدم بالا كه نصفه شبي بلند شد نبينتم صبح هم زودتر ازش بلند ميشدممن- واقعا كه بي ادبي اصلا تو از كجا ميفهمي؟سامي-به من چه تو توخواب شلنگ تخته هوا ميكني اخه بدبخت اگه من به عادتم شبا بلند نشم برم اب بخورم كي دوباره روت پتو بندازه تا سرما نخوري؟من-خجالت بكش يكمساميار-شرمنده مداد رنگي ندارم وگرنه برات

1400/06/09 16:23

ميكشيدممن-لاقل رو تو اونور كنسامي روشو اونور كردو منم يه شلوار جين ليمويي با تيشرت سفيد پوشيدمو با هم رفتيم پيش بچه ها....شقايقنفس و ساميار هم اومدن پايين .....اوووف فکر کنم يه چيزايي بينشون رخ داده چون نفس سرخه و ساميارم لبخند رو لبشه!(چقدر تو منحرفي شقايق!) خو راست ميگم ديگه!!!به ميلاد نگاه کردم و رفتم پيشش و دستمو دور بازوش حلقه کردم و گفتم:ـ تو بگو!!!!ميلاد خنديد و گفت:ـ دخترا به پينشهاد شقايق براي اينکه از دلتون درآريم ميخوايم ببريمتون!!!ميشا با شوق گفت:ـ شهربازي!با اين حرفش از خنده غش کرديم!!!من: خب پس زود بخوابيد فردا ميريم!!!!سريع رفتم تو اتاق و لباسم رو عوض کردم و دستشويي هم رفتم و با کله رفتم تو اتاق نفس اينا .........ميشا تو رخت خواب بود و داشت چرت و پرت ميگفت نفسم کنارش و يه جاهم براي من پهن کرده بودن....پريدم رو رخت خواب و بالش رو پرت کردم سمت نفس و گفتم:ـ خب اول تو بگو چه غلطي کردي تو اتاق بعدشم ميشا بگه!ميشا: خودت چي؟!من: بينيم بابا! از اين ميلاد هيچ بخاري بلند نميشه!و هرسه زديم زير خنده........نفس تعريف کرد که چه کاراي چيزداري کرده بعد نوبت ميشا رسيد......ميشا: ببين.... اصن نميدوني که! اولش بغلم کرد بعد.........بعد يهو ميشا سرخ شد!من زدم تو سرش و گفتم:ـ تو حلقمي هيچ وقت خب بقيه اش!ميشا: خيلي خب بابا! داشتيم از اون کارا ميکرديم که تو اون فيلمه بود که صداي نحس تو همه چيرو خراب کرد شقي!!!!خنده اي کردم و گفتم:ـ حقته .... ميبيني چه بي چشم و روئه نفس؟! بدشم نميومد!نفس خنديد و گفت:ـ خب حالا! بکپيد ديگه بقيش واسه فردا!**********************************صبح که بيدار شدم ديدم هنوز نفس و ميشا خوابن و ميشا دستش تو حلق نفسه!!!!! [2 06]خنديدم و رفتم يه دوش گرفتم و رژ نفس رو برداشتم و زدم اما پشيمون شدم!از بس قرمز بود شبيه دلقک شده بودم!سريع يه حوله که دمه دستم بود رو برداشتم و باهاش لبم رو پاک کردم!به حولهه که نگاه کردم تازه فهميدم چه گندي زدم!!!!!وايي حولهه ماله ميشا بود!سريع حوله هرو پرت کردم يه گوشه و لباس مرتب پوشيدم و يه رژ کمرنگ تر زدم و موهامو خشکيدم و نشستم رو تخت و يکي از کوسنارو برداشتم و باهاش زدم تو سر نفس و نفس پريد و گفت:ـ چيکار ميکني ديوونه؟!من: نفس مختو زدم شماره تو رد کن بياد! [2 06]نفس خنديد و گفت:ـ ديوونه....ميشا: چتونه شما دوتا؟!من: وايي عامو چرا ايقد غر ميزني؟!(به لهجه شيرازي!!!!)نفس: چيه کبکت خروس ميخونه؟!من: خب معلومه ميخوايم بريم شهربازي!!! [2 22]نفس: شقايق؟!من: جونم؟!نفس: حالت خوبه؟ تب نداري؟!من: چرا خب چيکار کنم کسل شدم بس که خونه موندم!!ميشا: راس ميگه ديگه من برم حموم....رفت حموم و نفس هم رفت دستشويي

1400/06/09 16:23

پايين....من داشتم به ناخنام لاک ميزدم که ميشا اومد بيرون و من باديدن عصبانيتش و حوله اي که دستش بود چشام چهارتا شد و گفتم:ـ ميشووري؟!!!!!!!!ميشا با تعجب گفت:ـ چييي؟!من: اممم! منظورم اينه که ميشا چطوري؟ اين دوتا کلمه رو باهم ترکيب کردم ميشا و چطوري! ميشه ميشووري!!!!!خنديد و گفت:ـ کم فک بزن اينو تو اينطوري کردي؟!من با من و من:ـ کي من؟! با مويي؟!ميشا: ميکشمت شقايق، ميکشمت!!!من: خودت رو کنترل کن عزيزم...ميشا: عزيزم و درد!!!!!من خنديدم و گفتم:ـ بيخيال چيزي که زياده حوله!ميشا: خب پس خودت واسم ميخري عين همين!من: باشه بابا حالا جوش نيار پوستت خراب ميشه!ميشا(با داد): شقايق!نفس: چتونه شما دوتا؟ميشا همه چيرو توضيح داد و نفس هم به زور مارو آماده کرد و خودشم آماده شد....من تيپ کرم و قهوه اي زده بودم و خيلي جيگر شده بودم!!!!! نفس هم تيپ آبي زده ديگه بدتر يه جيگر ديگه هم اضافه شد.... ميشا هم تيپ ياسي زده بود کلا ميشه جيگر به توان 3!!!!هرسه رفتيم پايين و من تازه يه چيزي يادم اومد و گفتم:ـ ايي يادم رفت عطر بزنم!!!نفس و ميشا صداشون دراومد اما من توجهي نکردم و رفتم با عطر مورد علاقه ام دوش گرفتم!ميشاشقايق رفت عطربزنه منونفسم مونديم پايين..هنوزپسرانيومده بودن.بعدازده دقيقه پسراهم اومدن..اولين چيزي که توجهمو جلب کردهيکل اتردين تواون لباسه جذبي که پوشيده بود اونم داشت باتحسين منو نگاه ميکرد ولي چون که هنوزم بابت ديشب ازش ناراحت بودم پشت چشمي براش نازک کردم که بفهمه وهمينطورم شد..ساعت10بودکه ازخونه زديم بيرون مادختراباماشين نفس وپسراهم يباماشين اتردين..داشتم سوارماشين ميشدم که اتردين صدام کردولي محلش ندادمو سوارشدم..مثل هميشه شقي دوش گرفته بود..باغرغراي من شيشه رودادن پايين که بو بره بيرون که من سردردگرفته بودم..توراه کلي ازدست اين شقي خنديديم..وقتي رسيديم شهربازي رفتيم توپارکينگ ماشينارو کنارهم پارک کرديم وپياده شديم...ازپارکينگ که اومديم بيرون به هرحال 3تادخترجيگربوديمو همه نگامون ميکردن پسراهم عصبي شدن هرکي رفت پيش مثلازنش وايسادودستشوگرفت تودستش..اتردين اومددستمو بگيره که نذاشتم اونم به زوردستمومحکم گرفت وازلاي دندوناش گفت:اتردين:ميشالجبازي نکن ميبيني که همه چه جوري نگات ميکنن..من:نه نميبينم گفتم ولم کن..بعدم دستموازدستش دراوردمو سريع رفتم کنارميلادوشقي اون يکي دسته ميلادومن گرفتم که ميلادخنده اش گرفتوگفت:ميلاد:ميشامگه خودت شوهرنداري اينجوري من شبيه اين ماماناکه دست بچه هاشونوميگيرن شدم...بعدم باصداي بلندي خنديد.منم يکدونه زدم به بازوشوگفتم:من:اول اين که

1400/06/09 16:23

نيشتوببندازخداتم باشه..دوم اين که شوي من بيشترشبيه زبل خانه تا شوهر...راستش من باميلادبيشترازساميارهال ميکردم اخه مثل سامياريک کوه يخ نبود..داشتم همينجوري ميخنديدم که سک اس از اتردين اومد که نوشته بود:ميشااگه بابت ديشب ناراحتي ببخشيداخه من که عذرخواهي کردم...ازاونجايي که منم يکم زيادي دلرحمم دست ميلادو ول کردم دويدم پيش اتردينو دستشوگرفتم که باعث شد ميلادوشقي بهم بخندن..بالاخره رسيديم به شهربازيوخيلي اس بود..همه وايساده بوديم که من رو به نفس وشقي گفتم:من:بچه هايادتونه يک زماني چهقدرميرفتيم پارک ارم..نفسوشقي باهم گفتن:اره يادش بهخيرمن:يک زماني مثل دلار رو بورس بوديم الان روپيه هم نيستيم..بااين حرفم همه خنديدن..اول رفتيم سوارترن شيم..رفتيم 6تابليط گرفتيم سوارشديم...منو اتردين جلوبوديم بعدميلادوشقي بعدم نفسوسامي...من که گرخيده بودماجيغ ميکشيدم درحدبنز..اين سرپايينياروهمچين جيغ ميکشيدم که نگو..بعدکه اومديم پايين من که گيجي ويجي ميرفتم شقايقو نفسم همينجوري بودن..ميلادبه ماميخنديدوميگفت:ميلاد:اخه شماکه جنبه نداريدچراسوارميشيد..من:نه خيرم ماواسه پارک ارموسوارشديم اين که ديگه چيزي نيست..ميلاد:بله کاملامشخصه..بعدازسوارشدن نصفه وسايل بالاخره قصدرفتن کرديم..برگشتني هم نفسو ساميارباماشين نفس رفتن ما4نفرم باماشين اتردين..توراه برگشت سامي خيلي تندميرفت اتردينم هي ميگفتاتردين:اين چرا انقدرتندميره؟من:اخه عجله داره ميخواد زودبرسه خونه..شقايق اي کاش مابانفس ميرفتيم نکنه نفسوبدزده..بعدم خنديدم.اتردينم يدونه زدنوک بينيموگفتاتردين:هي خانم داداشه ماروايستگاه نکن..من:ايستگاه هست..اتردين:ا.باشه..ميلادوشقي هم ازدست حرف من خنده اشون گرفته بودميخنديدن..وسط راه نفس اس داد:ميشامنوسامي ميريم لباس بخريم شمابريدخونه.به محض اين که اينوخوندم يکدونه زدم رولپم گفتممن:واي بچه ام ازدست رفت..اتردين:کي؟؟چي شده؟؟من:ديدي گفتم.مخ دوستموزدبرن خريدکنن بعدم ازاونجا ميدزدتش.يهوهمه خنديدن..اتردين درحالي که ميخنديدگفت:اتردين:ميشاخيلي ديونه اي..فکرکنم تاثيرفيلم ديشبه..چراانقدرگانگستري فکرميکني؟؟من:خب چيکارکنم.من به اين سامياراعتمادندارم..تاخونه ديگه کسي حرفي نزد.وقتي رفتيم توخونه اتردين رفت تواتاقو صدام کرد..رفتم تواتاقمن:بله؟اتردين دستاشوبرام بازکردو گفت:اتردين:بياببينم کوچولومن که خيلي بدم ميادبهم بگن کوچولوگفتممن:قربون توبابابزرگ..اتردين اومدبغلم کردگفتاتردين:خانم کوچولوي من هنوز ازدستم ناراحته؟؟من که دوست داشتم خودمو براش لوس کنم

1400/06/09 16:23

گفتممن:ارههههاتردين موهاموبوس کردورفت ازتوکمديک جعبه ي خوشگل دراورد داددستمو گفتاتردين:حالاميبخشي؟؟من کپ کرده بودممن:واسه منه؟؟اتردين:پ ن پ براي دخترهمسايه اس..پريدم بغلش گفتم:من:خيلي باحالي اتردين...اونم منو بغل کردو گفت:مثل اين بچه هاکه بهشون اب نبات ميدي خوشحال ميشن شدي..من:خب مگه چيه..بعدم جعبه روبازکردم يک عطرچنل بود!!کلي ذوق مرگ شدم..اتردين:ديدم هرروزدوش ميگيري باعطرگفت برات يکدونه بگيرم..من:واي مرسي..اينو کي گرفتي؟؟اتردين:ديگه.ديگه..گونه اشوبوس کردم گفتممن:ممنون..اگه ديگه کاري نداري من برم.اتردين:نه فقط بخشيدي ديگه؟من:روش فکرميکنم..اتردين خنديدومن ازاتاق اومدم بيرون خيلي جالب بود که باکوچيک ترين توجه اي ازش بال درمياوردم...تاحالابه کسي اين حسونداشتم.ولي نميخواستم حالا حالاها اين حسمو روکنم اول اون بايد پاپيش ميذاشت..داشتم همينجوري فکرميکردم که شقي گفتشقي:اوه عطرچي ميگه؟؟من:ميگه فضولي موقوف..باهم رفتيم تواتاقو داشتيم باهم حرف ميزديم که گوشيم زنگ خوردمن:وايييييشقي:کيه..من:ارش..بدوازاتاق رفتم بيرون واتردينو صداکردم اونم بدو بدواومداتردين:بله؟من:اتردين دوباره اين ارش زنگ زد..اتردين که تابلوعصبي شده گفت:اتردين:بده من درستش ميکنم..گوشيوجواب داد.اتردين:بله؟؟------------فکرکنم گفتم ديگه تماس نگرفتيدنه؟؟--------------گفتم که دوست پسرشم ديگه زنگ نزن..--------------ههه توکي هستي که من بخوام تورورنگ کنم؟------------يکهو نميدونم چي گفت که رنگ اتردين پريدوبه من خيلي بدنگاه کرد..سريع گوشيوقطع کردو سريع گوشيودادبهمو رفت هرچي هم صداش کردم جواب نداد.باحالي خراب رفتم تواتاقوافتادم روتخت..خداميدونه چه دروغي ارش به اتردين گفته..بااين فکرفقط اشک بودکه نصيبم شد...ديگه اعصابم خوردشدزنگ زدم به ارش.ارش:بله؟؟من:تو چي به اتردين گفتي عوضي؟؟خنديدوگفت-عزيزم جوش نخورفقط ازشيطنتامون گفتم..من:عوضي اشغال چرادروغ ميگي من باتوچيکاردارم اخه؟؟گوشيوقطع کردم وشروع کردم به گريه باصداي بلند...ديگه طاقت نداشتم دادزدممن:خداااااا..اخه من اصلادستم به اون کثافت نخورده..خداخودت کمکم کن..شقي پريدتواتاق.شقي:ميشاچي شده؟؟چه خبره؟؟من که فقط گريه ميکردم..ساميونفسم همون موقع رسيدن ونفس بدوبدو اومدطرفم..نفس:ميشايي چي شده؟؟شقي:منم پرسيدم جواب نداد.نفس دويدبيرون..چندلحظه بعدصداي دادوفرياد اتردين بلندشداتردين:ديگه نميخوام اسم اون کثافتوبشنوم..شايدچون لورفته داره گريه ميکنهنفس:چي لورفته اتردين؟؟درست حرف بزن..ديگه صدايي نميشنيدم.خيلي سخته به خاطر کاري که نکردي تنبيه بشي.مخصوصابراي من

1400/06/09 16:23

که اتردينو دوست دارم..خداخودت کمکم کن..وقتي چشمامو بازکردم همه بالاسرم بودن به جز اتردين..دلم گرفت خيلي زياد.خيلي سخته همه نگرانت باشن به جزکسي که دوستش داري.البته هنوزم مطمئن نيستم اين حس دوست داشتنه ياعادت به هرحال من حمايت اونوميخوام..نفس که چشماي پرازاشک منوديدگفتنفس:ميشايي عزيزم چراگريه ميکني؟؟به خاطريک حرف که همه ميدونيم دروغه؟من:چه فايده داره اصل کاري که باورکرده..ميلاد:اصل کاري منظورت اتردينه شيطون؟؟بااين حرفه ميلادديگه نتونستم جلوي خودموبگيرمواشکام شروع کردن به باريدن.ساميارونفسوشقي باغرغرميلادوازاتاق انداختن بيرون.ميدونستم به خاطراين که مابخنديم اين حرفوزده.شايداگه وقت ديگه اي بود ميخنديدم ولي الان فقط اشکه که نصيبم ميشه..ساميار:ميشاميخواي بگم پدره يارو دربيارن؟؟ازساميار اين حرفابعيدبود!!عجيب!!!!شايدچون ميدونست اين يک تهمته خيلي بزرگه دلش برام سوخته..من:ممنون نميخوادمهم نيست..بعدم بلندشدمازاتاق برم بيرون.من بيشتربه خاطراين ناراحت بودم که بهم تهمت زدنو اون اترديني که ميگفت من مثل خواهرش ميمونم باورکرده..خيلي بي معرفته..ازاتاق رفتم بيرون که ديدم اتردين رومبل نشسته دارهtvنگاه ميکنه..ميخواستم بهش نشون بدم اگه من براي اون مهم نيستم اونم براي من مهم نيست.به خاطرهمين خودمو زدم به بي خياليو بدون اين که بهش نگاه کنم رفتم تواشپزخونه.. شيرداغ کردم ويکمم توش عسل ريختم هميشه مامانم برام شيرعسل درست ميکرد..يهويادمامان بابام افتادم زنگ زدم خونه..بعداز4تابوق برداشت.صداي مامانم توگوشي پيچيد.مامانم:بله؟من:الهي قربونه اون صدات بشم سلام ماماني.مامانم يک جيغ کشيدوگفتمامانم:سلام عزيزم چه طوري؟؟يک وقت به مازنگ نزنيا...-ا مامان باورکن کارداشتم وگرنه حتمازنگ ميزدم...-خب حالابگوببينم جات خوبه راحتي؟؟تودلم گفتم اره انقدرخوبم که نگو ولي نخواستم نگرانش کنم گفتم-اره باباخونه است؟-نه سرکاره.زنگ بزن به گوشيش..بعدازيکربع فک زدن بامامي قطع کردم.حالابعدابه باباحرف ميزنم..شيرمو داشتم ميخوردم که اتردين اومدتو اشپزخونه منم سريع شيرمو خوردم پاشدم ازاشپزخونه برم بيرون که صداي اتردين اومد که گفت:اتردين:راستشوبگوديگه باهاش چيکارا کردي؟؟من که حرصم گرفته بود ميخواستم حرص اونم دربيارم گفتم:من:کار که زيادکرديم کدومشو بگم؟؟اتردين يکهو قرمزشدگفتاتردين:خيلي پروترازاوني هستي که فکرشوميکردم..من:هه ببين کي داره ازپرو بودن حرف ميزنه.کسي که حرف يک يالغوزتراز خودشو باورکرده تواگه يکم عقل داشتي حرف اون مردتيکه روباورنميکردي...اتردين:اون داره دروغ

1400/06/09 16:23

ميگه؟؟پس اون چه طوري جاي زخم پشتتم ميدونه؟؟ميگه که يادگاريه منه..هان د بگوديگه لعنتي؟؟من که مات مونده بودم فکرنميکردم ارش انقدروقيح باشه..اون زخم وقتي بچه بودم باشيشه بريده..اونم حتماوقتي باهم يک عروسي قاطي رفته بودم چون بالاي سرشونمه لباسمم يکمي بازبوده ديده..خدانگاه کن بعضيا ازچه چيزايي استفاده ميکنن..اخه اون عروسيه داداشش بود اي کاش هيچوقت نميرفتم چون ازهمون جاهم بودکه ارش گيردادبهم..من درحالي که اشک توچشمام جمع شده بود رفتم تواتاق..واي خداي من..ارش خدابگم چيکارت کنه که بازندگيه من به همين راحتي بازي ميکني..تواگه عاشقم بودي همچين کاريونميکردي..يکم که گريه کردم اروم شدم.نفسوشقايقم اومدن تواتاق ميخواستن دلداريم بدن ولي گفتممن:بچه هانيازي به دلداري نيست حالم خوبه تازه اگه هم اتردين باورکرده برام مهم نيست..نفسوشقي هم کلي خوشحال شدن ولي اوناکه ازدل من خبرندارشتن..شقي:حالابگوببينم چي بوددادبيدادميکرديد؟منم کل ماجراروبراشون گفتم نفسوشقي عصبي شدنا.نفس:مرتيکه ببين به چه چيزايي توجه ميکنه..شقايق:من شقي نيستم اگه حالشونگيرم..من:باباجوش نخوريد..يکم بالب تابم وررفتم تاموقعي ناهار که پسراصدامون کردن.خداييش اين پسرااشپزيشون خوبه ها...رفتيم ديديم يک غذايه عجق وجق درست کردن..تومايه هاي سالادماکاراني بود ولي يکم ازاون فراتر..ميلادکه ديدمن دارم باتعجب نگاه ميکنم گفتميلاد:بچه هااين يک غذاي من دراورديه..من:پس خدابه خيرکنه..موقعي غذاخوردن سنگينيه نگاه يک نفروحس ميکردم ولي هروقت سرموبالامي اوردم تاببينم کيه همه داشتن غذاشونو ميخوردن!!! غذاموکه خوردم بانفس داشتيم درباره ي اين حرف ميزديم که يکدور بريم خريدمن کفش بگيرم که گوشيم زنگ خورد ارش بود.خواستم برم بدم به اتردين که يادم اومد ديگه حمايت اونم ندارم..فقط ميمونديک نفر......بدورفتم سمت اتاق ميلاد در زدم پريدم تو ميلاد بدبخت کپ کرده بودامن:داداش ميلاد بيااينو جواب بده..ميلاد:اوه حالاشديم داداش ميلاد؟من:ا مسخره حالا بيااينو جواب بده ارشه..اخماش رفت توهم جواب داد..ميلاد:بله؟- -----------فرمايش؟به من بگيد؟من برادرشونم..- -------------------فعلاکه داره.ديگه نبينم زنگ بزني.يکبار زندگيشوداغون کردي..بعدم قطع کرد.ميلادگوشيوگرفت سمتم گفتميلاد:بيا.مطمئن باش اتردين خودش مياد ازت عذرخواهي ميکنه..من:برام مهم نيست.اتردين ديگه براي من مرد حتي به عنوان يک برادر..ميلاد:ازحرفي که ميزني مطمئني؟من:اره مطمئنم..ميلاد:ولي من مطمئن نيستم چون چشمات اينو نميگن..من:بي خي بابامن ميرم خريدميلاد:اوه ميشاشماچقدرميريدخريد...من:دوست

1400/06/09 16:23

دارم به توچه؟؟ميلاد:خب بروچي کارکنم..باميلاد ازاتاق رفتيم بيرون قراربود فرداتفضلي بيادو ما دوباره بختبر<بدبخت>بشيم..البته من براي اتاقمون يک نقشه هايي دارم..نفسداشتم با شقايق حرف ميزدم كه ميشا گفت بريم اماده بشيم براي خريدمن-اوكي پس من برم اماده بشمميشا-تو رو خدا لفتش نديا زود اماده شودر حالي كه سر تكون ميدادم رفتم تو اتاق سامي تكيه داده بود به پشتي تختو لب تابشم رو پاش بود خدا اين چرا انقدر جذابه خاك تو سرت نفس چشماتو درويش كن تو كه انقدر بي جنبه نبودي با يه بار بقل كردنو دو كلمه حرف انقدر نظرت راجبش عوض بشه رفتم سمت كمد كه لباسامو بردارممن-چرا اومدي اينجا؟سامي-اه نفس انقدر ضد حال نشو ديگه اون همه لباس برات گرفتم براي جبران تفضلي هم كه داره مياد منم خوشم نمياد تو اتاق ديگه اي بخوابم اصلا ميدوني چيه من به اين كاناپه عادت كردم رو تخت نمينوتم بخوابمخندم گرفتمن-خب اجال نداره من دارم ميرم با دخترا خريدسامي-شوخي ميكني تازه اون همه لباس خريديم با هم درضمن چه معني ميده دختر اين وقت شب بره خريدمن-به قول خودت ضد حال نشو ديگه خريد شب مزه ميده حال ميشا هم كه ديدي تعريفي نداره من نميدونم اين اتردين چرا انقدر عجوله خب ميومد ميگفت چي شنيده اين ميشا هم جواب ميداد ديگهسامي-در هر صورت به ما ربطي نداره مشكل خودشونه دوست ندارم تو هم دخالت كني ولي من به بچه ها ميسپرم حال اين ارش رو بگيرن ميتوني شمارشو از ميشا بگيري؟من-اره ولي سامي تو چرا اينجوريي حمايتات پنهانيه كمك كردنت حساسيتت راستش شخصيتت يكم برام گنگهسامي-ما اينيم ديگه خوشم نمياد جار بزم آهايييييييي مردم من فلان كارو كردم بچه زرنگ بحثو عوض نكن شما اجازه نداري بري خريداه چه زود فهميد دارم بحثو عوض ميكنممن-ميرم خوبشم ميرمسام-با اجازه كي؟من-خودم اجازه كسي رو احتياج ندارمسامي بلند شد همچين با خونسردي رفت سمت در كه گفتم ميخواد ازش بره بيرون ولي به جاش درو قفل كرد كليدشم برداشت با همون خونسردي برگشت سرجاشسامي-حالا اگه ميتوني برو كسي جلوتو نگرفتهمن-با اجازه كي درو قفل كردي باز كن ببينم اين دروسامي-نياز به اجازه كسي ندارملعنتي حرف خودمو به خودم پس ميدهمن-حرف خودمو به خودم پس ندهسامي بي تفاوت نسبت به حضورم توي اتاق با لبتابش ور ميرفترفتم سمت درو دسگيرهرو چند بار بالا پايين كردم اه چرا باز نميشهسامي-نشكنس قفله تا من نخوامم باز نميشهمن-خودم ميدونم قفله تو هم همين الان خيلي شيك ميايي اين درو باز ميكني تا صدامو بلند نكردمسامي-اخه نه كه هي دسگيره رو ميكشيدي گفتم نديدي قفلش كردم من اون درو باز نميكنم حالا هر

1400/06/09 16:23

چقدر دلت ميخواد جيغ جيغ كنهنوزم لحنش خونسرد بودو همين منو عصبي تر ميكرد به خاطر همين صدامو انداختم سرمو بلند بلند بچه ها رو صدا كردم يا به قول سامي شروع كردم به جيغ جيغ كردنمن-ميشاااااااااااااا شقاااااااااااااااااايق ميلااااااااااااد اترديييييييييين بيايد منو نجاااااااااااااات بدييييييييييدهمزمان با دادو فريادم مشتمو هم ميكوبيدم به در به دقيقه نكشيد كه صداشون از پشت در بلند شدو ين ساميار بيشعورم (نگا تو رو خدا تكليفم باخودمم مشخص نيست يه دقيقه ميگم بيشعور يه دقيقه ميگم جذاب به درك تقصير خودشه)همچين نگام ميكرد انگار داره فيلم سينمايي ميبينهميشا-نفس خوبي چيزي شده؟شقايق- در چرا قفله؟اتردين- سامي درو چرا قفل كردي پسر؟ميلاد- نفس سامي چرا حرف نميزنيد؟من-مگه شما محلت ميديد ادم حرف بزنهصداي منو كه شنيدن انگار خيالشون راحت شد چيزي نيستميلاد-نفس سامي رو كشدي چرا صداش در نمياد؟اتردين-ديدي بي داداش شديم ميلاد شقايق- حالا اگه كشديش بيا بيرون نترس به پليس لوت نميديمميشا- نفس تو كه انقدر پول داشتي ديگه چرا براي پولاي اين بدبخت نقشه كشيدي پس راسته كه ميگن اين پولدارا هر چي بيشتر داشته باشن بيشتر حرص مال ميزننهم خندم گرفته بود هم بيشتر عصبي شده بودم ساميارم چشماش ميخنديد از حرصم داد زدممن-دو دقيقه حرف نزنيد نميگن لاليد بابا اين درو بسته نميزاره من بيام بيرونديدم نه صداشون در نميادمن-چرا جواب نميديد بابا اين درو باز كنيد بيام بيرونشقايق- خودت گفتي دو دقيقه حرف نزنيدمن-ما رو باش رو ديوار كي داريم يادگاري مينويسيمسامي خنديدو گفت-تا من نخوام تو از اينجا بيرون نميريديدم راهي نداره پس يه راه ديگه وارد شدم اخه ديگه صداي بچه ها هم نميومد خيلي نامردن بيشعورا فقط صداي اتردين اومد كه گفت بدبخت شديم بعدم كه ديگه اصلا صداشون نميومد رفتم سمت سامي شدم همون نفسي كه هيچ كس نميتونست در برارش مقاومت بكنه خم شدم روشو يكم لوندي و عشوه قاطي حركاتم كردم بيچاره كپ كرده بود و شوكش وقتي بيشتر شد كه دستمو ارومو نوازش گونه كشيدم رو گونش ببين تو رو خدا به خاطر بيرون رفتن از در چه كارا كه نبايد ميكردم ولي دست خودم نبود اگر اون افتاده بود رو لجو ميخواست حرفشو به كرسي بشونه چرا من نبايد اين كارو نكنم ميخواستم من برنده باشم نه اون خيره شدم تو چشماش كه حالا جاي خنديدن تو شوك بودن سعي كردم اون برقي رو كه همه ميگفتن چشماتو مثل يه گربه ميكنه تو چشمام بيارم فكر كنم موفق بودم چون ديگه حتي پلكم نميزد اروم سرمو نزديك تر بردمو گفتممن-دلت مياد درو باز نكني؟اب دهنشو قورت دادو هيچي

1400/06/09 16:23

نگفت فقط نگا كردبا دستم همچنان گونشو نوازش ميكردم دست ازادمو بردم گذاشتم رويكي از دستاش كه رو لب تاب بودو لبتابشو بستم و با يه دست گذاشتمش كنار هنوز نگام تو نگاش بود بيشتر بهش نزديك شدم با نبودن لب تاب بهش نزديك تر ميشدم طوري كه حالا فاصله چشمامون اندازه چهار انگشت بود صدامو اروم تر كردمو كلماتو يكم كشيدممن-ازت خواهش ميكنم درو باز كندونه هاي عرقو رو پيشونيش به وضوح ميديدم دوباره اب دهنشو قورت دادسامي-اگه نري بيرون همين الان ميبرمت يه جايي كه از صدتا خريد كردن بهتر باشهمن-بعدش بهم بستني ميديلحنم شوخ بود و پر از شيطنت خوشم ميومد كه ضعف نشون دادههمون موقع صداي چرخش كليد اومدو در باز شد تا سرمو برگردوندم تفضلي رو ديدم خاك عالم ابروم رفت كه جلو اين از تفضلي بدتر بچه ها بودن كه چشمشون شده بود توپ تنيستفضلي-ببين نيومده چه منو ترسونديد كه قفل درشون خيلي وقته خراب ميخوان بيان بيرون به اينا كه داشته خوش ميگذشتهميشاداشتيم بادر اتاق ورميرفتيم که صداي ماشين اومد اتردين رفت دم پنجره گفت:اتردين:بدبخت شديم..رفتيم ديديم ياخودخدا تفضلي اومد..منو اتردين رفتيم پايين تاتفضليو ديديم بدوبدوگفتيممنواتردين:سلام..ميشه بياين دراتاقوبازکنيدقفلش خرابه بچه ها موندن تواتاق..تفضلي:سلام..ممنون منم خوبم.اره سفره خوبي بود..اه مرتيکه خرفت حالا بازيش گرفته ولي مجبورشديم عذرخواهي کنيمو بدوبدو به همراه تفضلي بريم بالا..شقايقو ميلادتاتفضليوديدن سلام کردنو رفتن کنار..تفضلي هم درو بازکرد که ماچشماموتوپ تنيس شده بود..تفضلي:بببين نيومده چه منو ترسونديد كه قفل درشون خيلي وقته خراب ميخوان بيان يرون به اينا كه داشته خوش ميگذشته..اتردين که به من من افتاده بود مجبورسدم بگممن:خب اقاي تفضلي ماچه ميدونستيم اينادارن حال ميکنن تا2دقيقه پيش داشتن ميگفتن ميخوان بيان بيرون...تفضلي خنديدوروبه من گفت:تفضلي:امان ازشما جوونا...هي جوني.بعدم روکردسمته اتردينو گفت:اتردين:پسرم برو واسه زنت اسپند دودکن.ماشالله خيلي حاضرجوابه..اتردين يک نگاه به من کردکه معنيشونفهميدم بعدم گفت:"چشم حتما..پيرخرفت به من ميگه حاضرجواب همينه که هست..پرووو.همينجوري تودلم داشتم فحش بارونش ميکردم که خودش پارازيت انداخت..تفضلي:خب ديگه بياين پايين کارتون دارم..بعدمخودش رفت پايين من يکي کوبوندم توسرم گفتممن:واي احضارشديم..نفس که بيچاره هول کرده بود من که مي دونستم نفس براي اين که کليدو ازساميه بدبخت بگيره داشته خرش ميکرده ولي خب بقيه که نميدونستن!!هرکي بازوجش رفت پايين ومن هم مجبوربودم با اتردين برم.(چهقدرهم که

1400/06/09 16:23

بدم مياد)اتردين دستمو گرفتو سرشو اوردبغل گوشم گفت:اتردين:يادم باشه برات اسپندو دودکنم...يکهو برگشتم به صورتش نگاه کردم که ببينم منظورش ازاين حرف چيه که فقط بهم يک لبخند کوچولو زد..اين حرفش برا خيلي معني ها داشت..تفضلي نشسته بود زير لب گفتممن:بفرما بشين تروخدا خسته نشي يک وقت..چه سريع نشست.نميدونم اتردين گوش داره يارادار گفتاتردين:مثلا خونه خودشه ها..بيچاره نشسته ديگه..من:خب چيکارکنم..نميدونم چرا حسه مبهمي بهش ندارم..اتردين:ميشه بگي توبه کي حس مبهمي داري؟من:خودم..تفضلي شروع کرد:تفضلي:خب بچه هاميخوام بگم که همينطورکه ميدونيد نوه هاي من خارجن..حالا قراره هفته ي ديگه بيان يک سرايرانو يک چند هفته اي بمونن بعدم برن.منم براي خوش امدگويي يک مهموني گرفتم که شماها هم دعوتيد!!دم گوش اتردين يواش گفتم:ايول توبالاخره يک کاره مفيدانجام دادي..اتردين خنده اش گرفت ولي خودشوکنترل کرد...تفضلي ادامه داد:منم اومدم کارارو انجام بدمودوباره برگردم پيششونو بااونا برگردم.فقط شمابايد زحمت بکشيدو کارايي مثل گرفتن کيکو تزئيين خونه روانجام بديد..بعدم پاشد بره...اتردين:کجا تشريف ميبريد؟حالا واسه ناهار ميمونديد..اي خفه بميري تو اتردين اين همينجوري چتر هست تو يکي ديگه خفه..يکدونه محکم باپام زدم به زانوش که بفهمه ولي اوشگوليست براي خود شايدم ميخواست حرص منو دربياره چون گفتاتردين:ا چراميزني؟اقاي تفضلي ميمونديدديگه..نفهم به دنيا اومدي نفهمم هم از دنياميري...خداروشکر تفضلي شعورش رسيد رفت..همين که درو بست من جيغ زدممن:اتردددديينننن ميکشمممتتتبعدم افتادم دنبالش..اتردين ميخنديدو من جيغ ميزدم..بدو رفت تو اتاق يابهتره بگم اتاقمون درم پشتش بست ولي قفل نکرد چون سرعتم زيادبود رفتم تو در..من:اخ توروحت اتردين بي دماغ شدم..اتردين سريع دروباز کرد تامنو ديدتو اون حالت کپ کرد اومد طرفم يک نگاه کرد گفت چيزي نيست..دستمو برداشتم ديدم يکم داره خون مياد با دادگفتممن:هييي داره خون مياد بعدميگي چيزي نيست؟اتردين:نترس زيادنيست شهيد نميشي..بيابوسش کنم خوب ميشه.من:لازم نکرد..بدورفتم تو w.cاتاقمون بينيمو شستم خداييش خيلي کم بود ولي خب من جون عزيز بودم ديگه..ازدشستشويي که اومدم بيرون يکهو اتردين منوکشيدبغلش.بچه کلا رواني بود تا ديروز داشت کت شلوار قهوه ايم ميکردا..من:ولم کن رواني...تو تعادل رواني نداري تا ديروز داشتي سرم دادميزديا..اتردين:ببخشيد ميشايي ميدونم بد حرف زدم باهات شرمنده..توهم اگه جاي من بودي ناراحت مشدي..خيلي سخته بفهمي ابجي کوچولوت بايک اشغال....بقيه ي حرفشو خورد..گفت:حالا

1400/06/09 16:23

ميبخشي؟راستش ته دلم يکم ناراخت شدم که گفت ابجي..به خاطرهمينم خودمو از بغلش کشيدم بيرونو گفتم:من:براي چي بايد ببخشمت؟؟توفقط يک اسمي توشناسنامه ي من همينهو بس..پس دليلي نميبينم که ازت ناراحت باشم که حالا ببخشمت..منتظرجوابش نشدمو ازاتاق رفتم بيرون.شقي داشت ازسروکوله نفسه بدبخت بالا ميرفت رفتم يکدونه زدم پس کله ي شقيو گفتم:من:هوي ولش کن بدبختو خودت که ميدوني نفس به خاطرچي داشته از کله ي سامي بالا ميرفته..شقي:هوي چته بيشعور..بله ميدونم.حالا اگه گذاشتي يکم اذيتش کنم..نفس که اصلا تو اين باغ نبود گفت:راستش از چندوقت پيش يک فکري افتاده بود تو جونم به نفس گفتم:من:نفس مياي بريم اتليه؟نفس:وا براي چي؟؟؟من:يک فکري دارم..ببين بيچاره پسرا کناه دارن رو مبل ميخوابن.ميخوام دوتا تخت تکي بگيرم بعدم بريم اتليه عکس بندازيم بکوبونيم به ديوار...نفس:برو بابا ديونه.من:ضدحال..ميخوام يکدونه عکس تکي بندازم يکي دوتاهم با اتردين..شقي:هوي بيشعور.چشما درويش.من:مسخره ميخوام اگه يک وقت تفضلي اومد تواتاق شک نکنه..شقي:اها بعد تختارو که ببينه اصلا شک نميکنه.من:واسه اونم نقشه دارم...ميخوام هروقت تفضلي اومد تختارو بچسبونيم به هم ديگه..شقي غش کرد گفت:خوشم مياد فکر همه جارو ميکني..من:پس که چي.نفس:باشه ميام..من:ايول..بدو رفتم تو اتاق تاجريانو به اتردين بگم..وقتي جريانو گفتم گفت:اتردين:باشه فکر خوبيه..من:خيلي باحالي من برم يک اتليه خوب گير اوردم زنگ بزنم وقت بگيرم..اتردين:حالا نخوري زمين..زنگ زدم به اتليه قرار شد ساعت 5اونجاباشيم..همه چي درست شده بود..بعداز خوردن ناهار بانفس افتاديم به جون مو هامون..نفس موهاشو لخت شلاقي کرد منم موهامو فر خيلي درشت کردم..يکجورايي پيچ پيچي کردم..چندتا لباس برداشتيم.من دوتا لباس مجلسي که تا بالاي زانوم بود برداشتم رنگاشم کرمي وطلايي بود..يک لباسه اسپرته يقه شل برداشتم..يک رژ بژ با رژگونه ي اجري زدم کفش پاشنه بلندم برداشتم ..نفسم يک تاپ جذب سفيدبا شلوارجين پاره پاره يابي روشنباکفشاي پاشنه بلندسفيد پيراهن تنگ ماكسي دكلته كه يه چاك بلند تا روي رونم داره رنگشم طلايي به پيراهن جذب كه جلوش كوتاهه پشتش دنباله ميخوره رنگشم مشكش باشه دكلته و روي سينشم پولك كاري شده باشه كفشاشم هم رنگ لباسش بود..جيگري شده بوديم يک ارايشه ساده هم کردو ساعت 4حاضربوديم پسراهم حاضربودن..شقي نيومد گفت:نميخوام..يکهو يک تي بي تي جمع کن ببر ديگه!!1منم کلي حرص خوردم..صداي اتردين مياومد که داشت صدامون ميکرد.بانفس رفتيم پايين.واي اتردينو ببين..يکدونه زدم پس کله ام گفتم:ميشا دوباره بهت خنديد..ول

1400/06/09 16:23

کن بابا برو..سامي هم باحال شده بود..ساعت4:30 زديم بيرون..

1400/06/09 16:23

نفسداشتم با ميشا ميرفتم سمت ماشين اتردين كه سامي صدام كرد خاك عالم انقدر ازش خجالت ميكشيدم حالا نه خيليا خب چيكار كنم زياد بلد نيستم خجالت بكشم كه نگو ولي خودمونيم چه تيپي زده بود پيراهن جذب سفيد كه استيناشو تا ارنج تا زده بودو تمام عضله هاشو به خوبي نشون ميداد با شلوار جين روشن پوشيده بود اخ جون تيپش با تيپ اسپرته ي من ست شده بود يه ساكم به علاوه ي ساك لباساي من دستش بود كه فكر كنم بقيه لباساش توش بود واي خدا اصلا من عاشق مدل موي اينم بقلا كوتاه ميليمتري بالاها بلند سه چهار سانتي چقدر اين بشر جيگر بود اخهسامي-نفس بيا كارت دارممن-بله كارتو بگوسامي-بيا با ماشين من برم كه بعدش هم تو بري خريد هم اونجاي خوبي رو كه بهت گفتم نشونت بدممنم كه فضول گفتم باشه رو كردم سمت ميشا كه با اتردين منتظر ما بودنمن-ميشا من با سامي ميام كه از اونور برم به كارام برسم يه سرويس خدماتي هم با سامي براي مهموني تفضلي بگيريم كه خودمونو خسته نكنيمميشا-باشه بروبعد رو كرد سمت اتردينو يه دونه زد رو لپش نميدونم چي گفت كه اتردين بلند خنديدو گفت كه سوار شهمنم با سامي سوار شدمو باهاش راه افتاديم سمت اتليه معلوم بود اين ميشا هم خودش درست حسابي ادرسو بلد نيست چون دوسه بار دور خودمون چرخيديم تا رسيديم اتليه يه نگا به درش انداختم از توشم كه قشنگ معلوم بود يه اتليه مدرنو كار بلده خلاصه با يكم حرف زدنو گفتن اين كه وقت قبلي داريم رفتيم از چندتا پله پايين كه يه زير زمين خيلي بزرگو شيك بود مخصوص عكس گرفتن گفتن اول بريم لباسامون رو عوض كنيم و عكساي تكيمون رو بگيريم بعد بريم سراغ عكسايي كه ميخواستيم با هم بگيريم اول لباس اسپرتامون رو پوشيديم ميشا رفت تو يه اتاق ديگه كه عكساشو بگيره يه عكاس ديگه هم اومد يه سري ژست برام توضيح داد كه هر كدومو دوست دارم انتخاب كنم ولي از هيچ كدوم خوشم نيومد از اونجايي كه دختر عموم هنر خونده بود اونم عكاسي يه سري چيزا حاليم ميشد چون اكثر وقتا منو مدل ميكرد براي تجربه اش يه نگا به لوكيشن كردم گفتممن-لطفا صفحه ي پشتمو سفيد كنيددختره كه يه من ارايش جلفم رو صورتش بود معلوم بود از اينكه از ژستاش خوشم نيومده ناراحت شده با حرص رفت پشت صحنه يعني همون ديوارو سفيد كرد ترجيح دادم ديگه چيزي بهش نگمو خودم كارامو بكنم رفتم يه صندلي ناز سفيد مشكي رو اوردمو گذاشتم وسط لوكيشن نشستم روش يكم مايل شدم سمت پايين ولي سرمو صاف نگه داشتم به جاي اينكه پاهامو جمع كنم جفتشو باز كردم ارنجو تكيه دادم به رون پامو دستامو بهم قفل كردممن-لطفا پنكه رو بياريد تنظيم كنيد پايين پام كه موهامو

1400/06/09 16:23

پريشون كنهاون دختره هم با هزار افاده رفت پنكه رو اورد تنظيم كرد چشمامو گربه اي تر كردمو گوشه لبمو به دندون گرفتم ميدونستم عالي ميشه زنه شروع كرد به عكس گرفتن چهرش باز شده بود انگار از عكسا خوشش اومده بود عكس بعدي رو هم ژستشو خودم گفتم يه عكس تمام قد كه پاهام به عرض شونم باز بودو پشتم به دوربين از كمر برگشته بودم سمت دوربينو يه لبخند همراه باشيطنت داشتم يه چشمكم چاشنس كارم بود دو سه تا ژسته ديگه هم گفتم ازم گرفتو بهش گفتم بره به سامي بگه بياد عكس اسپرتامون رو بگيريم داشتم موهام رو مرتب ميكردم كه سامي اومدسامي-بفرماييد بنده دربست در اختيار شماممن-مزه نريز بيا كه كلي بايد عكس بگيريمرفتم سمتش دست بردم سمت دكمه هاي پيرهنشو يكم بيشتر بازش كردم براي عكس اسپرت قشنگ ميشد يقشو مرتب كردمو گفتممن-بريم عكس بگيريم اقاي خوشتيپخنديدو موهامو به هم ريختمن-اااا نكن سامي ببين چيكار كردي دو ساعت بود داشتم درستش ميكردمسامي-اين كه غصه خورد نداره بيا خودم برات درست ميكنمدختره كه از اول معلوم بود چشمش سامي رو گرفته گفت-خواهر برادريد؟سامي-چطور مگه؟دختره ي جلف شيطونه ميگه برم بزنم بكشمشادختر-اخه رنگ چشماتون خيلي شبيه همه اسماتونم خب يكم شبيهسامي-دليل نميشه براي خواهر برادريدختره كه معلوم بود از جواب سامي زياد خوشش نيومده گفت-پس حتما دختر خاله پسر خاله ايدسامي-خانوم شما چه اسراري داري عشق منو بكني فاميلم بابا پدرم درومده تا پيداش كردم اگه با هم فاميل بوديم كه تا الان بچه دوممون هم تو بقلمون بوداز جواب سامي همچين ذوق كردم كه نگو به قول ميشا نيشم شل شد ولي قبل اينكه سامي ببينه جمعش كردممن- سامي جان عزيزم بيا عكسامون رو بگيريم كه كلي كار داريمسامي هم سرشو تكون دادو موافقتشو اعلام كرد تا دختره خواست حرف بزنه گفتم اين ژستا هم خودم ميگمسامي-خانمي مگه قبليا رو خودت گفتيمن-اره زياد از ژستي ايشون خوشم نيومدسامي-پس حتما واجب شد اون عكسارو ببينمدختره هم كه حسابي حرصي شده بود گفت-من منتظرمامن-ببخشيد بخشيد خب شروع ميكنيمبا اين حرفم شروع كردم به گفتن ژستا كه خودم عاشقشون بودم تو يكيش سامي بايد ميشست رو زمين پاشم باز ميكرد من ميرفتم بين پاش ميشستمو تكيه ميدادم به سينش سرمو هم برميگردوندم سمتشو بيني هامون ميخورد به هم يكي ديگه هم واستاده بودم پاها به عرض شونه باز ساميارم بايد از پشت بقلم ميكردو سرشو ميكرد تو كردنمو چشماشو ميبست منم بايد يكي از دستامو ميزاشتم كنار صورتش با اون يكي دستمم دستاشو كه قلاب كرده بود دور كمرم ميگرفتم يكي ديگه هم بايد جفتمون ايستاده پشت به پشت

1400/06/09 16:23

تكيه ميداديم به هم هر كدومم يه چشمكو يه خنده ي شيطنت اميز به دور بين ميزديمعكس بعدي رو ميخواستم برگ كنم بزنم به ديوار روبه روي تخت عاشق عكسش بودم فقط از دوتا چشمامون گرفته بود دو تا چشم عسلي شبيه هم يكي مردونه يكي زنونه و درشت تر عكسامون تموم شده بود بيچاره دختره رو چقدر حرص داديمدختر- تموم شد؟همچين با حرص گفت كه خندم گرفتسامي-بله تموم شد ممنونبعدم روي موهام بوسه زددختره هم كه حسابي قاطي كرده بود از اتاق پريد بيرون با رفتنش منو سامي زديم زير خندهمن-بيچاره دختره عقش گرفت از اين همه عشقولانه بازيسامي –تا اون باشه به مرد زن دار خيابون و جاده و راه ندهاز بقلش اومدم بيرونو گفتممن-بهتره بريم ببينيم اين اتردين با ميشا چيكار كردنسامي-باشه بريمميشانفسو ساميار که رفتن تويکي ديگه از اتاقا منو اتردينم رفتيم تو اتاقه بغلي..من:اتردين من ميدونم اگه اين سامي اين نفسو بدبختو اخر چيزخورنکرد..اتردين به حرفاي من ميخنديد ازاول که راه افتاديم تا اينجا يک سره اينو ميگم..من:خب ديگه بريم عکس بگيريم..اين عکاس باشي چرا نيماد؟؟اتردين بلند خنديدگفتاتردين:مي.ميشا يک بارديگه بگو کي نمياد؟؟خنديدمو گفتم:عکاس باشي ديگه..والازيرپامو نگاه سبزشد..اتردين:امان ازدست تو برو لباس عو ض کن..بدو بدو رفتم لباس اسپرتمو پوشيدم بعد عکاسم اومد..اول عکاس که يک دخترجوون بود يک تيپه خزي هم زده بود فکرميکرد کيه بهم يکي دوتاژست داد يکدونه گفت که من وايساده بودم کفشمو يک لنگه اشو دراوردم ازپشتم انداختم پايين که تو اون حالت ازم عکس انداخت.يکدونه ديگه هم نيم تنه که ساعدمو گذاشتم روپيشونيم وسرمو بالا گرفتم..ازاين خيلي خوشم نيومد..يکدونه هم تمام قد خم شدم وموهامو يک طرفم ريختم انگشتمم به نشونه ي سکوت روي بينيم گذاشتم لبامم به قول مامانم غنچه کردم...عکس تکي هام تموم شد حالا نوبته عکس با شوييمان بود اتردين که نميدونم کي رفت بيرونو صداکردم اومدتو.واي دختره همچين چشماش برق زد که نگو..اتردين اومدجلو گفت:عکس تکيتو انداختي؟من بدون توجه به سئوالش گفتم:من:فکرکنم برق ازنيروگاهه دختره قطع شد..اتردين ريز ريز خنديد..بعدم رفت لباسشو پوشيد منم رفتم اون لباس طلايي خوجله رو بپوشم...لباسمو پوشيدم اومدم بيرون يک لحظه موندم ولي سريع خودمو جمع کردم.اتردين يک تيشرت مشكي جذب يقه گرد كه سرشونه اش سه تا دكمه طلايي ميخوره و هيكلشو خوب نشون ميداد پوشيده بود..يک نگا به عکاسه کردم مات مونده بود روي اتردين.ميخواستم بزنم فکشو بيارم پايينا..با اتردين رفتيم عکسامونو بگيريم .اينارو ديگه خودم گفتم..يکدونه تمام قدانداختيم

1400/06/09 16:23

که نيم رخ وايساده بوديمو اتردين منو زير زانومو گرفته بود بلند کرده بودو سرش نزديک لبام بود من داشتم به دوربين نگاه ميکردم...اومديم يکي ديگه بندازيم نفسو سامي اومدن تو..اتردين داشت باسامي حرف ميزد مه من يک حالت کمد ديواري که فکرکنم براي عکس بود نظرمو جلب کرد..يکهو مغزم گفت:دينگ!!!بدو رفتم پيش عکاسه گفتم:ببخشيد اون کمدم ميشه باهاش عکس انداخت؟دختره متعجب گفت:اره اگه بخواين چرا که نه فقط چه مدلي ميخواين اون تو..تکي ديگه؟من:نه باهمسرم..اول رفتم دوباره لباس اسپرتمو پوشيدم رفتم دسته اتردينو کشيدم باخودم بردم که تردين به سامي گفت:اتردين:شرمنده داداش من برم ببينم اين ميخواد چه بلايي سرم بياره..من:ساکت شوبياببينم..رفتم درکمدو باز کردم خداروشکرهمونجورکه فکرميکردم ميله داشت..اتردين متعجب گفت:ميشاميخواي چي کار کني ديوونه؟من:بيا بهت ميگم.اتردينو هول دادم تو کمد گفت:اتردين:ديوونه اين تو مي خواي چيکار کني؟من:واي چقدرفک ميزني..نگاه کن بشين اين تو پاهاتم تقريبا جمع کن تو شيکمت دستتم به طوري که داري به يک نفر ميگي بشين بگير بالا..اتردين:ديوونه شدي به خدا..اتردين همون کاري که من گفتمو کردعکاسم اومد جلومون اونم فکرکنم گيج شده بود..خودمم ميله ي بالا سرمم گرفتم ازش اويزون شدم..قرارشدازاين يک عکس سياه سفيدبندازه..نفسو سامي اون پشت غش کرده بودن ار ژست من..توعکس انگار اتردين داشت به من ميگفت:بتمرگ..خيلي عکسه باحالي شد..همين که عکسو انداختن اتردين منفجرشد.منم خيلي شيک ميله رو ول کردم اومدم پايين.نفس:ميشا خيلي ديوونه اي..بااين ژستتات..سامي که قرمزشده بود.بالاخره بعدازکلي خنديدن قرارشد فردابييايم عکسارو بگيريم..از اتليه که اومديم بيرون نفسو سامي رفتن خريدماهم رفتيم خونهنفسبا سامي رفتيم سوار ماسين شديم دستامو محكم كوبوندم بهم گفتم-يالا زود باش بگو منو مي خواي كجا ببري؟سامي-اول بريم خريدتو بكن بعد بريم خدمات سرويس دهي پيدا كنيم بعد بريم اونجامن-سامي اذيت نكن ديگه يعني چي اخه من كه از فضولي ميميرم تا اونموقعسامي-پس خودتم اعتراف ميكني فضوليدستامو بقل كردمو به حالت قهر رومو كردم سمت پنجره وگفتم-خيلي بدي باهات قهرمسامي-اي بابا چه زودم قهرم ميكنه باشه اول بريم اونجابا خوشحالي پريدم گونشو بوسيدم بعدش تازه فهميدم چه غلطي كردم سامي دستشو گذاشت رو گونشو نگام كردسامي- چه مهربون شديخودمو زدم به كوچه ننه ي علي چپ و گفتم-خب حالا چه جور جايي هست اينجايه لبخند زدو رفت تو فكر انگار وافعا اونجا بودسامي-تو تهران اولين بار بابام بردم اونجا بعدش خودم عادت كردم در هفته حداقل يه

1400/06/09 16:23

بار برم اونجا از وقتي هم كه اومدم اينجا گشتم باز همچين جايي رو پيدا كردمو هر هفته اومدممن-اي بابا بدتر دلمو اب انداختي نميخواد بگي يعني نگي بهترهخنديدو ماشينو جلوي يه اسباب بازي فروشي بزرگ نگه داشتسامي-پياده شوبا تعجب پياده شدممن-نگو كه منظورت اسباب بازي فروشيهسامي-نه بابا تو كاريت نباشه فقط بيارفتيم تو يه لحظه با ديدن عروسكا دلم براي اتاقمو مامانمينا تنگ شدمن-سامي صبر كن اول يه زنگ به مامانمينا بزنمسامي-باشهگوشيمو دراوردم و زنگ زدم يه بوق جواب ندادن دو بوق جواب ندادن ديگه ميخواستم قطع كنم كه برداشتنمامان-الوانگار با شنيدن صداش تازه يادم افتاد چقدر دلم براش تنگ شده تو اين چند روز اصلا بهشون زنگ نزدم چون از شنيدن صداشونو كاري كه در حقشون كردم خجالت ميكشيدممامان-الو بله بفرماييدمن-سلام ماماني الهي من قوربونتون برممامان-نفس تويي مادر نميگي من اينجا يه مامان بابا دارم كه تموم اميدشون منم چرا زنگ نميزني؟صداش با بغض بودمن-ببخشيد مامان سرم شلوغ بود بابا خوبه خودتون خوبيد؟مامان-ما همه خوبيم تو خوبي خوابگاهتون راحتهجوابشو ندادم نمبتونستم يه دروغ به اين بزرگي بگم مامان-دلم برات تنگ شده نفس مادر نگفتي خوابگا خوبهمن-الو مامان صدات نمياد الو الوبعدم ترجيح دادم قطع كنم اين كه خودمو بزنم به كوچه علي چپ بهتر از گفتن اون دروغ شاخ دار بود مامانم دوسه بار زنگ زد كه رد تماس زدمسامي-بريم نفسي؟من-بريممن –خب حالا چيكار كنيمسامي-هرچقدر دلت ميخواد عروسك بردارمن-هان ؟سامي-براي خودت نيست كه اونجايي كه ميريم بايد اينا رو ببريممن-باشه باشهشروع كرديم خريد كردن هر چيزي كه به نظرم خوشگل بود برداشتم از ماشين گرفته تا عروسك باربي سامي هم پشت سرم بودو خريدارو مياورد بعد اينكه كل مغازه رو خالي كرديم سامي پولشو حساب كردو با عروسكا رفتيم سوار ماشيم شديم تو تعجب بودم كه گفت پياده شو با ديدن تابلوي جايي كه اومده بوديم چشمام چهارتا شدبيمارستان براي چي اومديم بيمارستان با باتعجب برگشتم سمت سامي كه با لبخند داشت به بيمارستان نگا ميكردمن-سامي مسخره كردي منو چرا اومديم اينجا دستمو گرفتو با عروسكا رفتيم تو يكي از پلاستيك هاي پر از عروسك هم داد دستمو بردم تو همه ميشناختنش هركي رد ميشد ميگفت-سلام اقاي مهراراتا رسيد به يه مرد كه پيشش واستادسامي-سلام جناب خوب هستين شما نامزدم نفس فروزان نفس جان ايشون رئيس اين بيمارستان اقاي خطيبي هستنمن-سلام از اشناييتون خوشبختمخطيبي-منم همينطور پس با جفتت اومدي ساميار ايشالا خوشبخت بشيد برو كه بچه ها منتظرناز خطيبي خداحافظي

1400/06/09 16:23

كرديمو رفتيم سمت بخشي كه اصلا فكرشو نميكردم سامي اروم گفت- نفسي مهربون باشو محبت كن تا تو محبت غرق بشي دليل انتخاب رشته ي من اين بچه هان شاد باشو بهشون انرژي بده غمگين نباش دلم ميخواد اون نفس شيطون باشي كه همه ازش اميد ميگيرن نه نا اميدييه بار ديگه اسم بخشو خوندم بخش بيماران سرطاني(اطفال پزشك مخصوص اقاي نيكنام) يه نفس عميق كشيدمو لبخند بزرگي زدم بدون توجه به سامي رفتم تو سامي هم پشت سرم اومد و گفت-دو دقيقه پيشم واستا بعد جيم بشوالهي چقدر بچه اينجاس يكي از يكي ناز تر و معصوم تر چقدر پاكن چقدر بي گناه اسير اين بيماري شدن ساميار چه روح بزرگي داره من براي چي اين رشته رو انتخاب كردم اون براي چي از خودم خجالت ميكشم من براي كلاسش اون براي اين بچه ها به ثانيه نكشيد كه دروبرمون پر از بچه شد و عمو ساميار گفتنشونم همه جارو پر كرد-عمو ساميار چرا دير اومدي؟-عمو ساميار اين خانوم خوشگله كيه؟-عمو ساميار دلم برات تنگ شده بودخندم گرفته بود داشتم نگاشون ميكردم كه توجهم به سمت دختري كه گوشه اي واستاده بودو فقط داشت نگا ميكرد جلب شد چقدر خوشگل بود لباي عنابي پوست به رنگ برف چشماي مشكي رنگ شب مژه هاي برگشته بلند كه زير چشماشو سايه انداخته بود بي اختيار از پيش ساميارينا رفتم كنارو اروم رفتم سمت دخترك معلوم بود كه تازه متوجه بيماريش شدن چون هنوز روسرش موهاي پر كلاغي خوشگلي وجود داشت رفتم دو زانو نشستم روبه روش مهم نبود شلوارم كثيف ميشد مهم نبود كلاس نداشت مهم نبود كه .....من-اسمت چيه خانوم خوشگله؟با چشماي خمارو درشتش خيره شد تو چشمام چقدر قشنگ نگا ميكرد نگاش مثل اب مثل شيشه صاف بود وبرق ميزددخترك- ستاره اسمم ستارس اسم شما چيه؟دستمو اوردم جلو بازدممو فوت كردم توش و گفتم-من نفسم ميايي با من دوست بشيچشماش برق زد واقعا اين اسم برازندش بود چشماش ستاره داشتستاره-باشه نفس جونيه عروسك خوشگل گرفتم سمتشو گفتم-اينم براي دوست خوشگل منبا صداي سامي سرمو برگردوندم ولي از رو زانوم بلند نشدمسامي-به به ستاره خانوم خوب نامزده منو ميدزدياستاره خنديدو با اين كارش دو طرف صورتش چال درومد منم لبخند بزرگي زدمو دستمو كردم توي چال گونش اونم دستاي كوچولوشو كرد تو چال گونه ي من عجيب مهر اين دختر افتاده بود به دلمداشتم با ستاره صحبت ميكردم كه يه دختر بچه ي خوشگل ديگه هم اومد پيشمدختر- خانوم به منم از اون عروسكا ميدي؟من-چرا ندم گلم ولي اول بايد بگي اسم قشنگت چيه؟دختر- اسمم مريممن-به به چه اسم قشنگي منم نفسمبعدش يه عروسك خوشگل ديگه دراوردم دادم بهش الهي اينا چقدر نازن سرمو اوردم بالا ديدم

1400/06/09 16:23

بله يه سري بچه ديگه هم زل زدن به عروسكايي كه تو دستمه خندم گرفت بلند شدم دست مريمو با ستاره گرفتم گفتم-هر كي با من دوست بشه بهش عروسك ميدميكي از يكي ناز تر تو عمرم با اين همه بچه يه جا دوست نشده بودم به هر كي يه عروسك ميدادمو چند دقيقه بقلش ميكردم اصلا نفهميدم ساميار كجا رفت عروسكام تموم شده بود ولي يه دخترو يه پسر مونده بودن همچين نگام ميكردن كه دلم كباب شدش گوشيمو دراوردم زنگ زدم ساميسامي-جانم نفسمن-كجايي تو؟سامي-والا ديدم تو سرت با بچه ها گرم شده منم يادت رفته گفتم برم به يكي از بچه ها كه امروز عمل داره سر بزنم يه عروسكم برام مونده بود برم بدم بهش كارم كردم الان دارم ميام پيشتمن- داري ميايي برو تو ماشين اون ماشين كنتروليه با اون عروسك باربيه كه من چشمم گرفته بودش برام گرفتيرو بيارسامي-مي خواي باهاشون عروسك بازي كني؟من- تو كاريت نباشه برو بيارسامي-اوه اوه چه خشن الان ميرم ميارممن-زود باشسامي-باشه بابامن-خدافظسامي هم خداحافظي كردو گفتش زود ميادمن-خب تا هديه هاي شما تو دوتا خوشگلا بياد بياييد با هم دوست بشيم من نفسمپسر-منم محمدمدختر-منم ترنمم راسته كه شما با عمو سامي عروسي كرديپسر-يعني الان شما زن عموي مايي؟اومدم جواب بدم كه صداي سامي اومدسامي-بابا انقدر از زن من حرف نكشيداسباب بازي ها رو از دستش گرفتمو گفتم-تو منو اذيت نكني اينا منو اذيت نميكننبعدم عروسكا رو دادم به بچه ها و صورتشون رو بوس كردم اونا هم تشكر كردنو رفتن پيش بقيه تا با اونا عروسك بازي كننسامي-ااا اينا رو دادي به اينا پس خودت چي؟من-مگه من بچم به درد من كه نميخوره عروسكا هم تموم شده بود گفتم بياريش براي ايناسامي-بريم بقيه كارارو بكنيم ساعت 30/8 دير ميشهمن-باشه بريمسامي-بچه ها خدافظحالا مگه ميزاشتن بريم-عمو نفس جون نريد ديگه-نفس جون بازم ميايي؟-عمو بازم نفسو مياري با خودت-عمو نميشه اگه ميخواي بري نفس جونو نبريساميار-نخير نفس با من مياد ديگه چي زنمم ميخواييد ازم بگيريدمن-بچه ها من قول ميدم زود تر از ساميار بيام اينجاستاره-نفس جون قول ميدي؟من-اره گلم قول ميدمبعدش خم شدم گونشو بوسيدمو با ساميار از بيمارستان رفتيم بيرونسامي-تو كه سرت شلوغ بود زنگ زدم از تفضلي پرسيدم دو سه جا رو معرفي كرد خودم زنگ زدم هماهنگ كردم فقط ما بايد بريم كيك و ميوه با شيريني و غذا سفارش بديم كه اونم تفضلي گفت از كجا سفارش بديممن-انگار ما نوكرشيم دستور ميدهسامي- فعلا كه دور دور اونه فعلا بزار سواري كنه تا اين دوسال بگزرهمن-راست ميگي بعد اين دوسال راحت ميشيم از دستشديگه تا رسيدن به شيريني فروشي حرف نزديم

1400/06/09 16:23

دو سه ساعتم سفارش دادن كيك و شيريني و ميوه با غذا ها طول كشيدسامي در حالي كه در ماشينو ميبست گفت-اينم از اين تموم شد خريد ميريمن-نه ديگه لباس دارم تو هم خسته اي خودمم خستم بريم خونه فقط بخوابيمسامي-چه عجب تو از لباس خريدن خسته شدي پس دودقيقه صبر كن من الان ميامتا سامي بياد سرمو تكيه دادم به پشتي صندلي ماشينو چشمامو بستم واي خدا امروز چقدر خسته شدم با صداي بازو بست شدن در ماشين چشمامو باز كردم سامي در حالي كه تو دستش دو تا ساندويج با نوشابه بود اومد نشست تو ماشين و گفت- ميخواستم ببرمت رستوران ديدم خيلي خسته اي گفتم يه چيزي بگيرمتو ماشين بخوريم كه رفتيم خونه سر بي شام نزاري رو تخت اين خستگي و خوابي كه از چشمات ميباره نشون ميده كه نرسيده به خونه بيهوش ميشي بيا اينو بخور گشنه نمونيدر حالي كه دستامو به جلو كش ميدادم تا خستگيم در بره گفتم-اي دست درد نكنه انقدر گشنم بود كه نگوبعدش سانديجو از دستش گرفتمو شروع كردم به خوردن چه قدر چسبيد تند تند نوشابمم خوردمو گفتم-سامي تا برسيم من يه چرت بزنمخنديدو گفت-باشه بخواب جوجه من كه......ولي ديگه بقيه حرفاشو نشنيدم چون غش خواب بودمو خواب هفت پادشاهو ميديدمسامي-نفس نفس بيدار شو نفسيمن-سامي جون من بزار 5 دقيقه ديگه بخوابمديگه صدايي نيومد تازه داشتم به جاهاي حساس خوابم ميرسيدم كه اين سامي دوباره پارازيت انداختسامي-خب 5دقيقه ات تموم شد بيدار شو بريم رو تختت بخوابمن-مگه رسيديم؟سامي پوفي كرد گفت- نه هنوز تو راهيم رسيديم ديگه بلند ميشي يا نهمن-الان بلند ميشمبعدش به زور لاي يكي از چشمامو باز كردمو سامي رو ديدمسامي –نخير اينجوري نميشهبعدش از ماشين پياده شدو اومد در طرف منو باز كردسامي-پياده شو ديگهمن-سامي به خدا نميتونم هنوز خوابم مياديكي از دستامو گرفتو منو از ماشين پياده كرد درو بستو ماشينو قفل كردمنم تكيه داده بهش خودمو ميكشيدم يكي از دستاشو حلقه كرد دورمو منو با خودش ميبرد رسيديم تو پذيرايي سامي به بچه ها سلام كرد اونا هم جوابشو دادن ميشا با ديدن من يدونه زد رو لپشو گفت-ديديد من نگفتم اين ساميار اخر اين نفسو چيز خور ميكنه ببين تو رو خدا الانم خمار برداشته اوردتشساميار-چيز خور چيه خوابش مياد خستس كلي كار كرديم شما ها هم كه فقط خورديد خوابيديدميشا در حالي كه ميومد سمتم گفت-بدش ببرمش رو تختش بخوابهسامي-لازم نكرده شما برو پيش اتردين من خودم زنمو ميبرم بخوابهمنم كه بيهوش مست خواب ديگه بقيه حرفاشون رو نشنيدمبا سرو صدايي كه از بيرون ميومد به زور لاي چشمامو باز كردم اه لعنتي من هنوز خوابم ميومد دستامو باز كردمو يه

1400/06/09 16:23

چرخ زدمو دمر خوابيدم سرمم كردم تو بالشت كه شاپالاق دستم خورد به يه چيزي وصدا داد زود سرمو از رو بالشت بلند كردم اين اينجا چي كار ميكنه ساميار نشسته بود رو تخت چشماشم بسته بود يه دستشم رو لپش بود اوه اوه پس دستم خورده بود به صورت اين وا يعني اين من اورد بالا يه نگا به لباسام كردم با همو تيشرتي كه زير مانتوم پوشيده بودم و شلوار جينم خوابيده بودم خدارو شكر فقط مانتو شالمو دراورده بود همونجور چشم بسته شروع كرد داد زدنسامي- د اخه مگه تو اختيار اين دستو پاتو نداري تا صبح زير مشتو لگد له شدم تازه دودقيقه ازت درامان بودم كه يه سيلي هم نوش جان كردممنم مثل خودش صدامو انداختم رو سرممن- مگه من گفتم بيا رو تخت بخواب اصلا تو به چه حقي اومدي رو تخت خوابيدي هان مگه خودت نميگي تو خواب شلنگ تخته ميندازمساميار-اخه مگه زوره بابا من رو اون كاناپه ديسك كمر ميگيرم اخر تو عمرم رو كاناپه نخوابيدم كه لان بخوابم اون چند روزم اجباري خوابيدممن-خب ميرفتي پيش ميلادو اتردين ميخوابيديسامي –مگه من خودم اتاق ندارمبحث كردن با اين كلا بيفايده است بدتر خوابم ميپره دوباره خودمو پرت كردم رو بالشتمو سرمو فرو كردم توش اومد بخوابه كه گفتم-بيخود ميكني اينجا بخوابي بلند شو برو رو كاناپهسامي-خودت برو اگه راست ميگيمن-تو بروسامي-تو برومن-تو بروسامي-تو برومن-اه اصلا خودم ميرمسامي-بهتربلند شدم بالشتمم برداشتم رفتم رو كاناپه خوابيدم بي فرهنگ بي ادب نگفت بيا رو تخت بخواب من ميرم رو كاناپه نيم ساعت گذشت ديدم نخير اين بلند بشو نيست پس سعي كردم بخوابم يه كم اين پهلو به اون پهلو شدم ديدم نخير خوابم نميبره پا شدم رفتم يه تاپ با شلوارك از تو كمد برداشتم رفتم تو سرويس بهداشتي اتاق با لباساي تنم عوض كردم بعدش دوباره رفتم رو كاناپه دراز كشيدمو انقدر با خودم كلنجار رفتم تا خوابم برد ولي اي كاش نمي برد داشتم خواب هشتا پادشاهو به جاي هفتا ميديدم كه يه هو گرومپ از تخت افتادم پايين تنها چيزي كه تونستم بگم اين بودمن-آييييييي مامان مردمزود چشمامو باز كردم كه برم رو كاناپه تا سامي اين سوتي منو نديده تا بهم بگه مثل بچه ها كه از تختشون مي افتني ولي تا چشمامو باز كردم چشماي پف كرده ي سامي به خاطر خواب رو ديدم كه توش هم خنده بود هم نگرانيسامي-خوبي نفس؟دستمو گذاشتم رو كمرم كه بد جوري درد ميكرد و گفتممن- واي سامي همش تقصير تو شد كه من دارم الان از كمر درد ميميرمساميار كمكم كرد بلند بشم بعد گفت ميره يه پماد پيروكسيكام بياره كه درد رو ميندازه منم تا سامي بياد رفتم w.cدستو رومو بشورم دستو صورتمو شستم ولي تا

1400/06/09 16:23

خواستم برم بيرون ........ نه مگه امروز چندمه اي خاك تو سرت نفس امروز وقتشه حالا پد از كجا بيارم ميشا هميشه يه بسته اضافه داره بهش ميگم بياره بزار سامي بياد ميگم صداش كنه درد كمرم كم بود دلدردم بهش اضافه شد هميشه همينطور بودم اخه چه وقتي بود اين صداي سامي اومد كه به در ميزدسامي-نفس بيا حالا كه اون تويي اين پمادو بزن بچه ها برامون ياداشت گزاشتن كه رفتن كله پاچه بگيرن يكم دير ميانواي خدا بدشانسي از اين بيشتر من چقدر شانسم بده اخه چقدر بزنم اين ميشا رو بكشم الان چه وقت كله پاچه خوردنه شلواركمم كه سفيده نميتونم برم بيرونسامي-چرا جواب نميدي نفس؟من-مگه ساعت چنده؟سامي- 8 چطور مگه؟من-هيچي همينجوريبعد در w.cرو باز كردمو دستمو ازش بردم بيرونمن-پمادو ميدي سامي؟سامي-بياپمادو گرفتم فقط ميخواستم وقت كشي كنم كه ميشا اينا برسن وگرنه كي حال داره پماد بزنه ده دقيقه اي بود كه اون تو بودمسامي-نفس نميخواي بياي بيرون؟من-نه هان يعني چيزه هنوز كار دارم پامم درد ميكنه به اونم بزار بزنميه ده دقيقه هم براي اون وقت تلف كردم اه اين چرا نميره بيرون از اتاق يه ذره ديگه صبر كردم كه صداي زنگ گوشيم اومد به ساميار گفتم-سامي شماره كي افتاده؟سامي-مامانتمن- اومدم بيرون بهش زنگ ميزنمسامي-اوكييه ذره ديگه زنگ خورد بعدش قطع شدسامي-برات رو پيغام گير پيام گذاشته فكر كنم كارش واجب بودهمطمئن بودم مامانم كار زياد مهمي نداره چون هر وقت جواب نميدادم برام پيام ميزاشت عادتش بودمن- خب بزار رو اسپيكر بشنوم چون هنوز كار دارمچند ثانيه بعد صداي مامان تو اتاق پيچيدمامان- سلام نفس جان خوبي مادر زنگ زدم جواب ندادي گفتم برات پيام بزارم تو كه هيچ وقت روز و وقتشو يادت نميمونه ....واي نكنه نكنه بخواد..... اومدم بگم قطعش كن ولي دير شده بودمامان- جلوي دوستات ابرو داري كن مثل تو خونه كولي بازي در نيار يه قرص بخور با چاي نبات يا گلگاوزبون هم دلدرت تموم ميشه اعصابتم اروم ميشه كمرتم گرم نگه دار استراحت كن زياد اينور اونور نرو زياد با دوستات يكي به دو نكن اينجور مواقع عصبي ميشي يه وقت يه چيزي ميگي ناراحت ميشن كره با عسل نخور تو اين دوره اگه اين دوتا رو بخوري جوش ميزني به جاي اينكه تو وان دراز بكشي زير دوش دوش بگير خب ديگه قربانت خدافظواي مامان يهو ميومدي شجره نامم جلوي اين ساميار باز ميكردي فقط زنگ زده بودي ابرومو ببري انگار من بچم هر دفعه اينارو به من ميگه ديگه حتي نفسم نميكشيدم حالا چه جوري تو روي سامي نگا كنم يه چند دقيقه كه براي من يه قرن گذشت صداي بازو بسته شدن در اومد زود پريدم رفتم حموم توي اتاق عادتم بود

1400/06/09 16:23

هميشه بعد از بيدار شدنم برم تو وان اب گرم دراز بكشم ولي تو اين دوره دوش ميگرفتم دو ساعت زير دوش بودم تا دوشو بستم صداي ساميار اومدسامي-برات حوله گذاشتمبعدم صداي بازو بسته شدن در بيچاره معلومه جون كند تا اين دوتا كلمه رو بگه زود رفتم بيرون حوله تنم رو برام گذاشته بود اونو پوشيدم كه توجم به يه ليوان گلگاوزبون و يه قرصو يه پد رو عسلي كنار تخت جلب شد سريع لباسمو پوشيدمو هجوم بردم سمت قرصو گلگاوزبون انقدر دلدرد داشتم كه به هيچي جز دلدرم فكر نميكردم گلگاوزبون رو خوردمو پد رو برداشتمو پريدم تو w.c كه صداي در پايين اومد فكر كنم شقايقينا بودن ميمردن زودتر بيان حالا من چجوري برم پايين پيش سامياراينا واي خداميشاداخل خونه که شديم من که به شدت ازکله پاچه بدم مياد بدورفتم سمته اشپزخونه..يکم بعدنفس اومد ولي لپاش قرمزبودسامي هم يکم نگاش کرديکجورايي خنديدبعدم به نفس گفت:سامي:حالت خوبه؟قرصاروخوردي؟بااين حرف نفس لپاش بيشتررنگ گرفت سرشوانداخت پايينو گفت:نفس:اره ممنون..بعدم اومدسمته من..ها اين جاچه خبره بوي خوبي نميادا..نفس اومدپيشم وايساد من که ديگه حسه فضولي نداشتم رفتم تواشپزخونه..اتردين دستمو کشيدوگفت:بيابشين يکم بخور.من:نه بدم ميادنميخورم..اتردين:بايدبخوري بياببينم..من:اتردين ولم کن نميخورم بدم ميادباباجون چندشم ميشه...اتردين:بخوريي خوشت مياد..من:اييي.اتردين ولم کن جون من..حالم بدميشه..ميلاد:بابااتردين ولش کن بدبختودوست نداره ديگه..نفس:نه اتردين راحت باش..من:نفس تويکي ديگه خفه شواعصاب ندارم..اتردين منو گذاشت روپاشو يک لقمه برداشت داد بهم گفت بخور..من:نه اترد...اتردين ازفرصت استفاده کردولقمه روگذاشت دهنم..ايييييي.من:توبايد ماموره ساواک ميشدي..غولتشن.اتردين:عموجون ادم بادهنه پر حرف نميزنه..من:اتردن ولم کن برم..اتردين:اول قشنگ لقمه روقورت ميدي بعد ميذارم بري...منم باهر جون کندني بودلقمه رو قورت دادمو اتردين اجازه داد من برممن:اتردين من يک حالي ازت بگيرم صبرکن...بعدم باحالته قهررفتم تواتاق..پسره ي روانپريش....من:اوه قراره امروز بريم عکسارو ازاتليه بگيريم...رفتم تواتاق روتخت درازکشيدم هنوز مزه ي مزخرفه اون لقمه تودهنم بود..ساعت10بود گوشيمو برداشتم به بابام زنگ زدم.بعداز2تابوق جواب دا.من:سلام بابايي.همين که اينو گفتم گوشي قطع شد...فهميدم بابام ازدستم ناراحته دلم گرفت زل زدم به صفحه ي گوشي که دربازشد اتردين اومدتو.ازبوي عطرش فهميدم يعني حتي يک نگاه هم بهش نکردم..اومدکنارم نشتو گفت:اتردين:خوشمزه بود؟تمام عصبانيتمو سراون خالي کردم..باداد

1400/06/09 16:23