611 عضو
برسيمميلاد-اره دختراي خوشگل امشب زيادهمن-خجالت بكشيد امشب شما مرداي زن داريد بايد مثل عاشق پيشه ها رفتار كنيدتردين- اخه زياديتون ميشهمن-حالا كه اينطوريه من زنگ ميزنم به خلفي يه سر بياد اينجا ماشلا تو دانشگا پسراي خوشگل زيادهميلاد-اگه به ساميار نگفتممن-يه اشي برات نپختمهمه با هم زديم زير خنده داشتم ميرفتم تو اتاقم كه ميلاد گفت ميشا اس داده كه ساعت4 با ارايشگر اينجاست ساعتو نگاه كردم 1 بود اين دخترا هم كه معلوم نبود بيرون چيكار دارن پشيمون شدمو رفتم تو اشپزخونه تا يه چيزي درست كنم خب ببينم چي داريم يه نگاه كلي به اشپزخونه كردم ديدم بعله يخچال خالي شده يادم باشه به اين پسرا بگم برن براي خونه خريد كنن از تو اشپزخونه دادزدممن-ميلاد يه زنگ به شويه فراري ما بزن بگو يه بسته همبرگر بگيره سرخ كنيم وگرنه گشنه ميمونيمميلاد اروم طوري كه من نشنوم ولي چون گوشم تيز بود شنيدم گفت-تا كارشون گير ميكنه شوهر شوهر ميكننمن-شنيدما ميلادميلاد-با تو نبودم كهبعدش صداي مكالمش با سامي اومد منم نشستم به گوجه و كاهو با خيار شور خورد كردن تا همبرگرا بياد رفتم لباس راحتي پوشيدم موهامم همونجور خيس دم اسبس محكم بستم و رفتم پايين داشتم اخرين گوجه رو خورد ميكردم كه صداي در اومد بچم چه موقعيت شناسه بعد ده دقيقه با دوبسته همبرگر و نون باگت اومد تو اشپزخونه اا خوب شد نون گرفتا وگرنه من اصلا يادم نشد بشون بگمسامي- كمك نميخواي؟من-نچ نميخوام شما برو كمك اتردينيناسامي-خب من اومدم به خانومم كمك كنماي بابا اين چرا اينطوري ميكنه اخه جريان نزده ميرقصه مال اين ساميه هامن-پس برو اون همبرگرا رو سرخ كن من تازه حموم بودم بوي سرخ كردني ميگيرمخلاصه تا ساعت 3 اون سرخ كردو من با مخلفات گذاشتم تو نونمن-خب دستت درد نكنه پسرا رو صدا كن بيان براي غذاساميار-چشمفكر كنم سرش خورده به سنگ انقدر حرف گوش كن شده از پا قدم خوب اين خلفي بايد باشهميشا-به به بدون ما غذا ميخوريد چشمم روشنمن-شما كي اومديد مگه نگتيد 4 با ارايشگر مياييد گفتم بيرون غذا ميخوريد ديگهميشا-نه بابا كي حال داره تو اين گرما بره دور دور تازه بعدشم بره دنبال ارايشگر ادرس داديم گفت خودش مياد غذا هم ماشالا براي يه ايل درست كردي چه خبرهمن-گفتم اين پسرا شايد زياد بخورن مگه يه نفر ميادميشا-اره بابا سرشون شلوغ بود اينم به زور قبول كردن بياد خلاصه غذا ها رو خورديم كه اين ارايشگره اومد ظرفا رو سپرديم دست پسرا و پريديم بالا تو اتاق شقايقمن-بابا تو رو خدا اول منو درست كنين كه هنوز لباسم انتخاب نكردمميشا-جدي نفس از تو بعيده تو از يه هفته قبل براي
1400/06/09 16:24مهموني لباس انتخاب ميكرديمن- حالشو نداشتمارايشگر-خب گلم چه جوري موهاتو درست كنممن-موهام فر كركره اي بشه مدلش جمعو باز ارايشمم مشكي نقره اي كه چشمم رنگش نقره اي طوسي بشهارايشگر-باشه گلم بيا بشين ببينم قبلش برو يه ربدوشام بپوش كه لباستو ميخواي در بياري موهات خراب نشهرفتم يه ربدوشام نقره اي پوشيدم اومدم نشستم زير دست اين ارايشگر دستش انقدر فرض بود كه حال ردم معلوم بود كار بلده دستاشو از دوطرف كشيد و گفت-بلند شو عروسكميشا-واي دستتون درد نكنه خانم رفيع(ارايشگر) نشناختم گفتم جادو كرديدي اين رفيق بيريخت ما سيندرلا شدمن-خفه ميشا برو از جلوي اينه كنا بزار خودمو ببينمميشا از جلوي اينه رفت كنارو من از ديدن خودم كيف كردم زير چشممو خط چشم نقره اي و بالاي چشممو خط چشم مشكي تقريبا كلفت كشيده بود پشت پلكمو نقره اي با مشكي كار كردن بود زير ابروم هم يه كم سايه نقره اي زده بود كه پشت پلكمو كشيده تر ميكرد با رژگونه ي صورتي و رژ لب صورتي موهامم عالي شده بود سمت راست روي موهام سه تا مربع 6 در6 تمام نگين زده بود صداي شقايق در گوشم نزاشت بيشتر فكر كنمشقايق-بيچاره ساميخنديدمو گفتم-خفهاز ارايشگر تشكر كردمو پولشو حساب كردم بعدشم رفتم تو اتاقم تا يه لباس و كفش انتخاب كنم لاكامم ميخواستم مشكي با طرح هاي نقره اي بزنم در كمدمو باز كردم يكم زيرو روش كردم كه ياد يه لباس افتادمبابام از تركيه برام اورده بودو از ترس اينكه طناز دختر عموم وقتي نباشم برش داره با خودم اورده بودمش يه لباس كوتا بالاي زانوكه دامنش يكم پرنسسي بود يه يقيه پر نگين ميخورد كه دور گردن حلقه ميشد روي سينشم يه اشك پر نگين بود كه وسطش خالي بود با كفش ستش كه پر از نگين بود پشتم به در بودشو داشتم ربدوشام رو در ميوودم كه صداي در اومد زود روبدوشام رو پوشيدمو برگشتم سامي بود كه تكيه داده بود به درو زل زده بود به منسامي-ببخشيدبعدشم زود رفت بيرون پسرهي بيشعور يه اهمي يه اوهومي بعد بيا سريع لباسرو پوشيدمو كفشامم پام كردم رفتم جلوي ميز ارايشي يا همون توالتو با يه ادكلن خنك و شيرين يه چيزي بين اين دوتا كه خودم عاشقش بودمو فقط تو مهموني هاي مهم ميزدم چون داييم برام از فرانسه فرستاده بود اصل بودو ميگفتن برندش ديگه از اين ادكلن نميزنه خلاصه با اين ادكلن كم ياب دوش گرفتمو لاكامم زدم كه صداي در اومدو پشتش صداي ساميسامي-نفس لباستو پوشيدي بيام تومن-اره بياساميار اومد تو اخي بچم هنوز موهاش خيس بود فكر كنم تازه از حموم اومده بود يه راست بدون اينكه به من نگاه كنه رفت سمت كمد لباساش يكم زيرو روش كرد بعدش كلافه دستشو كرد تو
1400/06/09 16:24موهاش رفتم پشتش واستدمو دستمو گذاشتم روشونشمن-كمك نميخوايمثل كسي كه بهش شوك الكتريكي داده باشن برگشت و زل زد بهم زل زدم به يه جفت چشم عسلس كه توش يه جفت چشم نقره اي ديده ميشدمن-ميخواي برات لباس انتخاب كنم؟بدون حرف سرشو تكون دادو رفت نشست روي تخت از پشت سنگيني نگاشو حس ميكردم احساس ميكردم مثل يه ادم برفي شدم كه با اشعه هاي يه نگاه عسلس داره ذوب ميشه يه نفس عميق كشيدمو موهامو يه تكون دادم كه بوش توي اتاق پيچيد صداي نفس عميق ميومد كه عطرو بو ميكشه سعي كردم به نگاه عسليش كه تمام وجودمو شيرين ميكرد توجهي نكنم ولي به خدا اگه من بزارم سارا به اين نزديك بشه نفس نيستم يه كتو شلوار مشكي با پيراهن نقره اي و كروات نقره اي مشكي انخاب كردم با يه كفش مجلسي ورني مشكي كه باخودم ست بشه كتو شلوار به دست برگشتم سمتش همچين زل زده بود بهم گفتم شايد يه ايرادي چيزي تو لباسم هستشمن-بيا اينا رو بپوش با اون كفش ورني مشكيهبدون حرف اومد كتوشلوارو گرفت و رو بهروم واستاد با اون كفشاي بلندم بازم تاروي شونش بودم نميدونم از قصد بود يا همينجوري ولي نزديك تر اومدو از كنار شونه ي راستم خم سد طرف كمدو با يه نفس عميق كنار گودي شونم كه مور مورم كرد گفتسامي-اون مجلسيه رو ميگي؟سريع ومدم كنارو گفتممن-ارهكفشو كتو شلوارو برداشت رفت تو رختكن يه يه ربع بعد اومد بيرون واي خدا كمك كن غش نكنم كتو شلوار فيت فيت تنش بود موهاي نم دارش ريخته بود روي پيشونيشو ازش يه مجسمه زيبايي ساخته بود كروات به دست اومد پيشمسامي-برام ميبندي؟من-اره بده برات ببندم سه گره ببندم يا دوگرهسامي - مامانم هميشه سه گره ميبستبعدش يه اه كشيد اخي دلش براي مامانش تنگ شدهرفتم يكم نزديك تر يقه ي كتشو گرفتم كشيدم پايين تر تا قدم برسه براش ببندم صورتش دقيقا روبه روي صورتم بود فيس تو فيس بوديم نگاهش رو تمام عجزاي صورتم ميچرخيد كرواتو انداختم دور گردنش سرش اومد نزديك تر يه چرخو يه گره به كروات دادم سرش اومد نزديك تر گره ي اخر يكم كرواتو محكم تر كردم سرش اومد نزديك تر.......
1400/06/09 16:24نفسدستامو از روي كروات برداشتم ولي بازم سرش اومد نزديك تر زمزمه كردسامي-نفسچشمامو بازو بسته كردمو مثل خودش زمزمه كردم چشماش جادو ميكرد توي چشماي عسليش انعكاس يه جفت چشم نقره اي ديده ميشد كه باعث ميشد مسخ چشماش بشممن-بلهسرش رو اورد نزديك تر كه صداي در اومدو پشت بندش صداي اتردين-ساميار نفس زود باشيد بياييد پايين مهمونا الان ميرسنساميار رفت عقبو دستشو كلافه كرد تو موهاش يه چيزي زير لبي گفت بعدش با صداي بلند گفتساميار-الان مياييمبعد رو كرد به منساميار-بريممن-موهاتو درست نميكني؟ساميار-برام درست ميكنيبا سر به صندلي ميز توالت اشاره كردم رفت روش نشست دوتا پا از دوطرف باز دستاشم گره كرد بهمو گذاشت بين پاش اخي چقدر امروز اين حرف گوش كن شدهرفتم روبه روش واستادم تقريبا بين پاهاش بودم سرشو گرفتم تو دستم يكم اينور اونور كردم اونم هيچي نميگفت براي امشب نبايد زياد فشنش ميكردم سرشو صاف كردم مستقيم روي خودم و سشوارو برداشتم اول موهاشو خشك كنم اخي چه موهاي نرمي داشت دستمو ميكردم توشو در ميووردم بعد از اينكه موهاش خشك شد با ژل افتادم به جون موهاش اخي بچم كلافه شده نفساش تند شده بود مثل خودمه نميتونه يه جا بشينه دست اخرم به شاهكارم خيره شدم بدبخت سيخ نشسته بود اصلا سرشو تكون نداد دوباره سرشو تو دستام گرفتمو قشنگ اينور اونور كردم كه ببينم كمو كسري نداشته باشه چشماش مست خواب بودمن-خوابت مياد سامي؟سامي-نه چطوربعدش از جاش بلند شدو خودشو تو اينه نگاه كردمن-اخه چشمات خمار خمارهساميار-دستت درد نكنه خيلي خوب شدبعدش رفت از تو كمدش يه جعبه اورد داد دستمساميار-اينم براي كرواتو موهامو معذرت خواهي براي گوشيتجعبه رو گرفتمو گفتممن-خوبه ديگه با يه تير چند نشون زديساميار-ما اينيم ديگهجعبه رو باز كردم يه گوشي اپل بود كه از براي خودم چند مدل بالا تر بودمن-دستت دردنكنه ولي وظيفه ات بوداومد جلو گفتسامي-ميبخشيم؟من-بايد در موردش فكر كنمتا به خودم بيام تو بقلش بودم دستامو گذاشتم رو سينشو خواستم از بقلش بيام بيرون كه گفتسامي-بابا جون من انقدر تكون نخور ديگه ميدوني تا نخوام نميتوني بيرون بيايي از اين زندونچه تشبيه خوبي كرد زندون زندوني كه كيليد قفلش دست سامي بود هميشه كيليد قفلا دست سامي بود حتي كيليد اين نگاهي كه الان قفل شده بود تو نگامم دست سامي بود چشماشو بستو يه نفس كشيد بي اراده سرمو گذاشتم رو سينه اش چقدر لذت بخش بود كه يه تكيه گاه داشته باشي يه نفر كه هر وقت بخواي بتوني بهش تكيه كني سامي تكيه گاه خوبي بود سرشو كرده بود تو موهامو نفس ميكشيدسامي-نفس به خدا اون روز
1400/06/09 16:24نگرانت شدم كه اون حرفا رو زدم ميبخشيممن-گفتم كه بايد فكر كنمريز خنديدو گفتسامي-خيلي نامردي تو عمرم از كسي عذر خواهي نكرده بودم چه برسه به اينكه التماسش كنم ببخشتماين حرفا كه ميزد چه معني داشت يعني ميخواست بگه با همه براش فرق داشتم نخير نفس اينو يادت باشه تو براش فقط يه همخونه اي كه تاريخش دوسال بيشتر نيستساميار-نفس چه بوي خوبي ميدياز بقلش اومدم بيرونو گفتم من-ميدونم بريم پايينساميار-نفس اين لباست خيلي كوتاستا يقشم كه وسط اون اشكه خيلي بازه نميشه عوضش كنيبعله ديگه منو بگو گفتم حرف گوش كن شده سرشو تكون نميده نگو اقا زوم كرده تو يقه ي من قرمز شدم گرمم شد من-نچ نميشهساميار-پس از پيش من جم نميخوريمن-ببينم چي ميشهدستمو گرفت حلقه كرد دور بازوي از اتاق كشيدم بيرون و سرشو كرد تو گودي شونمو زمزمه كردساميار-ببينم چي ميشه نداريم امشب ميخوام به گروه موسيقي بگم اهنگ لايت بزاره دوتايي تنها تانگو برقصيم استعداد همسرم رو ببينممن-دوتايي تنهاساميار-اره فقط منو تو روي پيستشقايقبعد از اين که کار نفس تموم شد نوبت من شد که بشينم و آرايش کنم.....ولي معلوم بود آرايشگره از اون کار بلدا بود چون نفس محشر شده بود.....من خيلي سريع نشستم و خودم رو سپردم به دست آرايشگره......خيلي تند و فرز کار ميکرد اما با دقت..... يکمم موهام رو ميکشيد که دردم ميومد اما اشکال نداره مي ارزه!موهاي کهربايي رنگم رو باز گذاشت اول و چون موهاي من تاب داره اون رو صاف کرد و دوباره فرهاي درشت کرد و به طرز زيبايي از وسط بستش که خيلي تو چشم و قشنگ بود.........بعد از اون نوبت آرايشم شده بود......با مهارت خاصي خط چشم برام کشيد که چشام رو درشت تر کرده بود و ريمل زده بود برام اما هرچند واقعا نيازي نبود همينطوري بلند هستن اما خب حجيم ترش کرد....رژ گونه صورتي هم برام زد و يه رژ لب خوش رنگ صورتي _ قرمز توهمين مايه ها برام زد و بعد از اتمام کارش گفت:ـ پاشو خوشگله... ماشالا يکي ازيکي خوشگل تر! پس سوميه چي بشه!!!!! [2 22]تشکر کردم ازش و خودم رو تو آينه ديدم......بععععععععله! کارش رو کرده بود عالي توووووپ! [2 06] (خودشيفته)ميشا يکي زد تو پشتم و گفت:ـ لامصب شما دوتارو خوشگل کرد الان انرژيش تحليل ميره گند ميزنه به من!من: نه بابا کارش خوبه توهم خوب ميشي.....چشمکي به ميشا زدم و رفتم تو اتاقم تا لباسم رو عوض کنم........يه لباس صورتي خريده بودم با ميلاد اما اون زيادي مجلسي بود ولي يه لباس ديگه هم داشتم که ميلاد انتخابش کرده بود تنهايي که سوپرايز شم و خيلي هم اين لباس رو دوس داشتم...رنگش نقره اي بود برق ميزد از اون مونجوقيا کوتاه بود سرشونه هامم معلوم
1400/06/09 16:24بود و تنگ هم بود که قشنگ هيکلم رو به نمايش ميذاشت.......لباسم رو درآوردم و نقره ايه رو پوشيدم و خودم رو نگاه کردم.......لباسه قشنگ باريکي کمرم رو نشون ميداد قدم رو هم بلند تر کرده بود......خيلي خوشم اومد به به به شوورم با اين سليقه اش ولي حالا من اينو جلوي اينا بپوشم زشت نيست؟!؟؟!نه بابا زشت کجا بود همه از اينا ميپوشن امشب!(چه خوب خودمه توجيح ميکنم!)يه کفش پاشنه بلند و نقره اي هم پوشيدم که ديگه تکميل بشم........ يکمم عطر به خودم زدم و يه چشمک نثار خودم کردم و ميخواستم برم بيرون که همون موقع ميلاد هم اومد و چشاش رو لباسم زوم شد.....يه لبخند محوي زد ولي زود خوردش......اييييييييش پسره مغرور نميذاره يکم من خر کيف شم!ميلاد: به به چه لباس خوشگلي!من: آره ديگه خيلي بهم مياد مگه نه؟!ميلاد: خب معلومه چون من انتخابش کردم!من: خب ولي تو تن من خوشگل ميشه!!!!!!ميلاد: نه بابا؟!من: آره باور کن!ميلاد قشنگ حموم رفته بود حاضر و اماده شده بود......واي هنوز موهاش نم داشت...... چقدر اين بشر جيگر بود!من : ميلادي؟!ميلاد: بله؟!من: ميشه امشب به سليقه من موهات رو بدرستي؟!ميلاد: باشه ولي اميدوارم سليقه ات بد نباشه......من: خيلي هم دلت بخواد به اين خوبي!ميلاد: آخ راس ميگي ها يادم نبود اگه سليقه ات بد بود که منو انتخاب نميکردي!من: عجب رويي داري تو خوبه اون روز تو اومدي گفتي اقاي تفضلي اينم شقايق همسر من!ميلاد يکم سرخ شد اما به رو خودش نياورد........يه کت و شلوار در آورد ميخواست بپوشه.....تا حالا با کت شلوار نديده بودمش.......ميلاد لباسش رو در آورد و من تن لختش رو ديدم اما سرم رو اونور کردم که راحت باشه.........وقتي برگشتم دهنم باز موند! ماماننننن!!!!! عجب چيزي آفريدي خدا خيلي خوشگل شده لامصب با اون چشاش.....رفتم سمت عطراش و اوني که هميشه بوش مستم ميکرد رو برداشتم و زدم به گردنش.......بعد هم يقه اش رو گرفتم و نزديک خودم کردمش و مشامم رو پر کردم از عطرش ........ وايييييي يکي منو بگيره الان غش ميرم ........مثل اينکه فکرم رو خوند و دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و من رو نگه داشت....ميلاد سرش رو نزديک گوشم آورد و گفت:ـ شوخي کردم خانومي خيلي خوشگل شدي!من: توهم همينطور...... [2 14] موهات رو خشک نميکني؟ميلاد: نه خودش خشک ميشه!من: موهات رو فشن مجلسي درست کن!ميلاد خنده اي کرد و گفت:ـ فشن مجلسي ديگه چه صيغه ايه؟!من: نميدونم!دستاش داشت روي کمرم ميلغزيد و من يه حس خوبي داشتم ...... داشتم داغ ميکرد ..... عطر تنش ديوونه ام کرده بود..... چشاشم که ديگه نگو حتي يه ثانيه هم نميتونستم نگاهشون کنم چون تو عمق وجودم نفوذ ميکرد و من رو ميسوزوند.........با صداي در لبخندي زدم و ازش فاصله
1400/06/09 16:24گرفتم و رفتم بيرون تا کاراش رو بکنه..........وقتي از اتاق اومدم بيرون ميشا رو ديدم..... واييي اولالا!رفتم زدم تو بازوش و گفتم:ـ هي ورپريده چه خوشگل، چه خوشگل شدي امشب! [2 06]ميشا: شقي نميري الهي ، شقي نميري الهي!من: امروز همه رفتيم تو فاز شعر و ورا! [2 06]ميشا: آره ديگه وقتي دوستم تو باشي بايدم خل شم.....من: اييييييش دختره پررو دلتم بخواد........ميلاد از اتاق اومد بيرون ...... مثه اينکه به موهاشم رسيده بود......ميشا: اوه اوه اين ميلادم خوب تيپي زده لامصب.....من: چشاتو درويش کن دختر به شوهر من چيکار داري تو؟ميشا چشم غره اي بهم رفت و گفت:ـ بابا غيرت!من: بابا.......با اومدن نفس و ساميار حرفمون قطع شد......ماشالا سامي هم خوب شده بود بزنم به تخته پس فردا اينا چشم ميخورن ميندازن گردن منه بدبخت ميگن چشات شوره!نفس و ساميار همچين مثه اين عاشقا دست همو گرفته بودن که من با خودم گفتم:ـ واويلا فکر کنم معجزه شده...... البته امشب خيلي معجزات زياد بود اين از من و ميلاد اين از نفس و سامي ، حتما دو دقيقه ديگه هم ميشا و اتردين ميخوان يه دست گلي به آب بدن!ميلاد اومد سمت من و دستم رو گرفت و در گوشم گفت:ـ نبينم بري با پسراي ديگه ها...... بايد پيش خودم بموني مخصوصا با اين لباست فقط بايد پيش خودم باشي کسي تورت نکنه!!!!!!!خنديدم و اتردين هم اومد و گفت:ـ به به! جمعتون جمعه گلتون کمه که من اومدم!ميشا: خوش اومدي!به بيا اينم از اين! نگفتم !؟من علم غيب دارم اصلا!ميشا و اتردين هم دست هم رو گرفتن و باهم رفتيم پايين اول نفس و ساميار دوتايي اومدن پايين که من و ميشا کلي سر اين دوتا خنديديم انگار دارن رو فرش قرمز راه ميرن مثه اين هاليوودي ها! البته کمم نداشتن از اونا چون خيلي بهم ميومدن........بعدش هم من و ميلاد اومديم پايين و بعدش اتردين اينا........به ترتيب بغل هم وايستاديم تا آقاي تفضلي رو مرحمت کنيم!چي گفتم! بذگريم! آقاي تفضلي قشنگ که مارو از نظر گذروند گفت:ـ تا چند دقيقه ديگه نوه هاي من ميان لطفا خوب ازشون استقبال کنيد من از شما تعريف کردم!ماهم سري تکون داديم که يعني باشه...... حتما تو گفتي و ماهم گوش خواهيم کرد! جون عمه امان!!!!!يکم اطراف رو ديد زدم کلا دکوراسيون فرق کرده بود و خيلي قشنگ تر شده بود و خونه رو هم يه جور زيبايي تزئين کرده بودن...... روي ميز ناهار خوري انواع نوشيدني ها و وسايل پذيرايي بود از قبيل ميوه و شيريني..........دستاي ميلاد تو دستم بود و با ورود مهمونا ميلاد فشاري به دستم آورد و دستم رو از دستش جدا کرد و دوباره دستش رو انداخت دور کمرم و من رو به خودش چسبوند!از اين کارش تعجب کردم اما حرفي نزدم......وقتي دستاش کمرم رو لمس
1400/06/09 16:24ميکرد حالي به حولي ميشدم ....کلا قشنگ ترين احساس ممکن بود........چون تا حالا اينکارو نکرده بود سرخ شده بودم و يکم خجالت ميکشيدم.........وقتي مهموناش وارد شدن دخترا به ما دست دادن ولي به مردامون نه اما يکي از اونا به ميلاد دست داد..........يعني من يه تکوني خوردم که ميلاد موند تو کار من!!!!دوتا دختر ديگه هم همينطور انگار خواهراش بودن مثه اينکه قصد تور کردن شوهراي مارو دارن ...... فکر کردن اينجاهم خارجه ميلاد اينا زود خر ميشن اما نه جونم اينطور نيست!!!!!يه پسر هم بود که از همون اول گير داده بود به نفس و اين سامي هم هي حرص ميخورد هي حرص ميخورد و من خنده ام ميگرفت........ واقعا اينا باخودشون چه فکري کرده بودن؟!؟ماشالا گله اي هم اومده بودن...... مگه تموم ميشدن؟ من که ديگه خسته شده بودم عين ماست وايساده بوديم احوال پرسي ميکرديم هي خوشبختم شقايق هستم ، باز دوباره! هي ديالوگا تکرار ميشد و خيلي مسخره شده بود..... مهموني هم اينقدر خسته کننده؟!بالاخره تموم شد و هرکي رفت يه گوشه اي با يکي صحبت کنه...... من و ميشا رفتيم يه گوشه تا باهم حرف بزنيم.....ميشا: واي ديدي اون دختررو؟ چه گيري داده بود به ميلاد......بدم اومد ازش اون دوتاي ديگه هم که نگو اون يارو که سامي رو ديد برق از سه فازش پريد ..........من: آره اون دختره لباس سبزه که عين خياره! اونم گيري داده بود به اتردينا..... حواست باشه!ميشا چشمکي بهم زد و گفت:ـ خيالت تخت نميذارم نزديک اتي بشه!من: نزديک چي بشه؟!ميشا: چي نه کي اتي همون اتردينه ديگه!من: آهان پس منم ميخواي ميلاد رو مخفف کنم يهو بگم ميلي نظرت چيه؟! [2 06]دوتاييمون خنده اي کرديم و من چشمم به نفس افتاد که داشت باهمون دختر ايکبيريا به زور حرف ميزد قشنگ معلوم بود پيله شدن.......چشمام داشت بين افراد ميچرخيد که يهو چشمم خورد به ميلاد که داشت با دختره که لباس صورتيه که صدمن ارايش کرده حرف ميزنه و دختره نيشش تا بنا گوش بازه.......اي ميلاد موذي معلوم نيست چي بهش گفته که اين نيشش باز شده...... لامصب دختره هم تيکه اي بودا!!!!!!! [2 28]ميشا رد نگاهم رو دنبال کرد و فکرم رو خوند و گفت:ـ حرص نخور شقي توهم تلافي کن..........من: آخه تو يه پسر گير بيار بياد پيش من چشم من تلافي ميکنم!ميشا: اي اي اي اي! دختره موزمار تو که بدتر از ميلاد بدبختي! توهم تنت ميخاره ها!من: گمشو!!!!!!چند دقيقه اي گذشت کسي نيومد مثه اينکه جدي جدي داريم ميترشيما!!!! بوش داره مياد.......ميشا: خو دختر بيا يکم بريم وسط يه قري بديم بلکه مردا ببيننمون بعد تلافي کنيم.......من يه پس گردني به ميشا زدم و گفتم:ـ خععععععاکککک بر سرت ميشا آخه مگه ما ازاون دختر خراباييم که بريم وسط .......
1400/06/09 16:24استغفرالله ببين حرف تو دهن من ميذاريا!!!!!ميشا خنده ي ريزي کرد و دست منو گرفت و کشيد وسط سالن ولي نه براي رقص براي اين که تو ديد باشيم......يهو نميدونم چي شد که دوتا پسر چشممشون جمال من و ميشا رو گرفت اومدن سمتمون! خدايي چشاشون برق زد مثه اينکه اونا وضعشون از ماهم بدتر بود! [2 06]ميشا نيشش وا رفت که من گفتم:ـ نيشتو ببند دختر عادي باش و سر و سنگين.......ميشا: اوکي باشه!خودمون رو به حرف زدن باهم زديم و وقتي صداي يکيشون در اومد به سمتشون برگشتيم......ـ سلام جيگرا!جوووونم؟! چه زود خودموني شد هنوز يه سلامم نکرديم که!ـ خاک بر سرت مهران که بلد نيستي با يه خانوم خوشگل چطور بايد معاشرت کني! سلام من اميد هستم افتخار ميديد و خودتون رو معرفي کنيد؟من: من شقايق هستم!ميشا: منم ميشا هستم!مهران: خوشبختم ميشا خانوم!ميشا: همچنين......اميد: افتخار ميديد شقايق خانوم؟!به ميشا نگاه کردم که با چشم و ابرو اجازه رو صادر کرد و من هم رفتم تو جمع رقصنده ها........همينطور که داشتم با اميد ميرقصيدم يک چيزايي ميگفت که خنده ام گرفته بود....... اميد يکم بيشتر به من نزديک شد ولي يهو حس کردم يه دست قدرتمند و داغ بازوم رو گرفت و با فشار به سمت خودش کشيد......اميد: آقا شما چيکاره ي خانوميد؟!ميلاد: به شما ربطي داره؟!اميد: بله خيلي ربط داره من نامزدشم!يعني اميد خاک تو سرت دودستي.......... اشهدمو بايد بخونم!ميلاد: اه اگه شما نامزدشي منم شوهرشم......اميد: کم زر بزن چش قشنگ....... شقايق اين پسره چي ميگه؟!من: اميد اين شوهرمه يادم رفت معرفيش کنم ......ميلاد اميد..... اميد ميلاد!(آه ، آه! مختصر مفيد!)ميلاد دستم رو کشيد و با اجازه اي گفت و منو برد سمت بالکن................ميلاد: چه غلطي داشتي ميکردي؟من: همون غلطي که تو ميکردي؟!ميلاد: منظورت چيه؟من: خودت بهتر ميدوني!ميلاد: درست حرف بزن بگو چي شده؟!من: هيچي شما به دوست دخترتون برسيد........ميلاد قهقهه اي زد و با نوک انگشت زد رو بيني ام و گفت:ـ اي حسود خانوم....... اون داشت با من حرف ميزد منم دکش کردم حالا به خاطر اين داشتي تلافي ميکردي؟من خنده اي کردم و هيچي نگفتم.......ميلاد يه قدم نزديکم شد و من هم يه قدم رفتم عقب و چسبيدم بيخ ديوار!!!!ميلاد هم اومد جلو و دستش رو گذاشت دو طرف صورتم......مخم داشت سوت ميکشيد و داغ کرده بودم شديد.......ميلاد سرش رو اورد پايين و يه بوسه روي گونه ام زد........رفت عقب و يه نفس عميق کشيد و يه لبخند زد که خيلي برام شيرين بود و صورتش رو خيلي خوشگل تر ميکرد.......باهم رفتيم بيرون و ميلاد دستم رو سفت چسبيده بود تا جايي نرم تا يه تکون هم ميخوردم بهم اخم ميکرد........رفتيم پيش سامي اينا ولي نفس
1400/06/09 16:24نبود.......سامي قرمز کرده بود و حرص ميخورد.....من: اقا ساميار ميخواستي بيشتر مراقب زنت باشي! [MrGreen]ساميار اخمي کرد و گفت:ـ من تو يکي رو ميکشم شقي.......من: شقي عمه اته سامي من شقايقم!ساميار: اين نفس همش از تو ياد گرفته ها.......من: اه ميلاد....... اذيتم ميکنه....ميلاد: اينقدر اين شقايق مارو اذيت نکن!من: راس ميگه وگرنه بد ميبيني!سامي : بچرخ تا بچرخيم!دست ميلاد رو گرفتم و بردم يه گوشه خلوت در گوشش گفتم:ـ ميخوام ساميو حرص بدم!ميلاد: نکن بابا اين قلبش ضعيفه ميوفته ها!من: اه ميلاد کمکم کن ديه!ميلاد : چشم خوب حالا چه نقشه اي داري؟!من: يه پسري رو به من معرفي کن تا معرفيش کنم به نفس که تو توخطر نيوفتي فقط من مجازات شم چون نميخوام تو درگير شي!ميلاد: باشه قبوله!من: اي نامرد حالا من يه چي گفتم تو چرا زود قبول کردي؟ميلاد: نه ديگه من تو اين شرايط قبول ميکنم.......من: باشه حالا!ميلاد من رو برد پيش يکي از پسرايي که تازه باهاش اشنا شده بود و من يکم باهاش گپ زدم و بردمش پيش نفس!من: نفس جون ايشون آقا عرشياس ميخوام باهم آشناتون کنم!چشمکي به نفس زدم که تا عمق ماجرارو پي برد....بعد نگاهي به ساميار کردم که ديگه ولش ميکردي گريه اش در ميومد.......من و ميلاد زير زيرکي ميخنديديم و رفتيم وسط يکم برقصيم....من خيلي دلم ميخواست به اون دختر ايکبيريه حالي کنم ميلاد مال منه......پس تو اون وسط همچين واسه ميلاد دلبري ميکردم که بدبخت کپ کرده بود...... اون دختره هم حرص ميخورد......ميلاد که ديد من دارم دختررو نگاه ميکنم خودش فهميدم و بيشتر خودش رو ميچسبوند به من........منم با اينکه خجالت ميکشيدم ام به قول معروف لذتي که توي ببخشش هست تو انتقامم هست!!!!! [2 06] پس به خاطر همين بدتر ميخواستم از دختره انتقام بگيرم........ميشا و اتردين هم اومدن وسط و اين اتردين هي يه چيزي در گوش ميشا ميگفت که ميشا نيشش باز ميشد!!!!! [2 27]وقتي که کامل رقصمون رو کرديم قرا خشک شد و انتقام هم تموم شد رفتيم پيش سامي تا نتيجه کار رو ببينيم......من: چه خبر اقا ساميار!ساميار: ميلاد منو بگير وگرنه جفت پا ميرم تو صورت خوشگل زنتا!!!!!!من: شما بي جا ميکني......نفس با خوشحالي اومد پيشمون و من گفتم:ـ به نفس خانوم... ببين ميگم اون پسره خيلي خوشتيپه ميگم شمارشو بگيرم برات!؟نفس: نه عزيزم خودم گرفتم!ساميار ديگه کنترلش رو از دست داد پريد سمت نفس و بازوش رو گرفت و بردش يه جاي خلوت......نفس از اينکه ساميار داشت منفجر ميشد حسابي خرکيف شده بود!من و ميشا هم ريز ريز هي مخنديديم و اين اتردين هم به من و ميشا چشم غره ميرفت!وقتي نفس و ساميار از بالکن اومدن بيرون نفس سرخ شده بود و ساميارم خوشحال بود......
1400/06/09 16:24مثه اين که عرشيا واقعا باورش شده بود که قراره با نفس دوست شه...... وقتي عرشيا با اون چهره شاد و بشاش اومد ساميار کاملا زد تو ذوقش که من حض کردم......ساميار: ببين جوجه فوکولي! اگه يه بار ديگه دور و بر همسر من بپلکي فکتو ميارم پايين فهميدي فينگيل؟!عرشيا ي بدبخت فقط سر تکون داد از ترس!من و ميشا هم وقتي عرشيا رفت زديم زير خنده........نفس هم خيلي خوشحال بود معلوم بود اون سامي.......(اي منحرف!)در همين لحظه آقاي تفضلي اومد پيش ما و البته ما دخترا رو اصلا آدم حساب نکرد و رفت چسبيد به پسرا......... نميدونم چرا اين اينقدر از ما بدش مياد.........خب بهتر ماهم از اين بدمون مياد..........نفس: ايول شقايق دستت طلا خدايي حرصش گرفته بود شديد!ميشا: هي نکبت رفتين اون تو چيکار کردين اون نيشش باز بود توهم سرخ بودي هان؟!نفس: واييييي نميدونيد که!!!!!من و ميشا: چيو؟!نفس: ببين وقتي رفتيم تو بالکن کلي سرم داد زد که مگه قرار نبود از پيش من جم نخوري پس چرا رفتي با پسراي ديگه نميگي من دق ميکنم؟!من و ميشا دهنماون رو زمين بود!من: ايول، پس اين سامي هم يه چيزي حاليشه!ميشا: اه راستي بچه ها پيست خالي شد!نفس: راستي ساميار بهم گفت امروز ميخواد با من برقصه ، دوتايي تنها اونجا........من: وايييييييي ايول!پس پاشو برو ديگه!ولي تا خواست نفس بره پيش ساميار، خود ساميار اومد و دستش رو گرفت و رفتن اون وسط..........چراغ هارو خاموش کردن و فقط يه نور افکن سفيد انداختن اونجا و نفس و ساميار دست تو دست، فيس تو فيس شروع به رقص کردن با يه آهنگ آروم و ملايم.........نور وقتي روي اون دوتا ميوفتاد چهره هاشون نوراني تر ميشد و رقصشون جلوه ي زيبا تري گرفت......دستاي ساميار با حرارت روي کمر باريک نفس تکون ميخورد و نفس و ساميار مثه دوتا ادم عاشق توچشماي همرنگ هم نگاه کردن و ساميار هم در گوش نفس پچ پچ ميکرد و نفس هم لبخند هاي قشنگش رو به رخ ميکشيد.......تمام حضار داشتن با دقت به اون زوج زيبا و رويايي نگاه ميکردن...... واقعا هم رويايي بودن خيلي قشنگ ميرقصيدن و خيلي هم بهم ميومدن.......به اون دختري که چشمم سامي رو گرفته بود خيره شدم......يعني بگم داشت منفجر ميشد کم گفتم!تو همين لحظه ساميار نفس رو يه دور چرخوند و خمش کرد و آروم روش خم شد و آروم و باحرارت بوسه اي داغ رو گردن نفس زد و در اين لحظه اهنگ هم تموم شد و کل مهمونا دست زدن........با ديدن اين صحنه نيش من که شل شد خدايي! نفس هم خجالت زده دست ساميار رو گرفت و تعظيمي کردن و اومدن تو جمعمون.........من يه دونه به بازوي نفس زدم و گفتم:ـ جييگر ، رقصت تو حلقم! [MrGreen]ابروهام رو انداختم بالا که نفس گفت:ـ هان چيه؟ شوهرمه خو!من غش کردم از
1400/06/09 16:24خنده بعد از اين حرفش و ميشا هم کلي دور نفس رو گرفت........من هم ميخواستم برم پيش ميلاد که ديدم بازم اون دختر ايکبيريه داره خودش رو ميچسبونه به بيخ ريش ميلاد........چشمامو تنگ کردم و لبخندي زدم و رفتم پيش ميلاد و بازوش رو گرفتم و گفتم:ـ سلام خوب هستيد؟!دختره: بله خوبم...... من نازنين هستم!(همين ناز باشي الهي! اييييييش!)من: خوشبختم منم شقايق هستم......ميلاد: ايشون همسر بنده اس........دختره لبخندش وا رفت و يه لبخند مصنوعي زد و گفت:ـ به هر حال خوشبختم ببخشيد من بايد برم!وقتي رفت پقي زدم زير خنده و گفتم:ـ ببين حالا من حسودم يا اون؟!ميلاد: تو.....اخمي بهش کردم و دوباره رفتيم پيش نفس اينا.....ميشاتومهموني اين دختره به قول شقي خياره رومخم رژه مي رفت.بيشتربه خاطراين که اتردينم باهاش گرم گرفته بود.عوضي ميخواست مثلاتلافي کنه صبرکن دارم برات..موقعي که منو ديدهمچين چشماش پراژکتور روشن شدابعدکه لباسمو ديداخم کردگفت ازپيشم جم نخورچون لباست يکم زيادي ازپشت بازه تودلم گفتم اخ جون ولم نميکنه تااخرمهموني.(ميشادوباره نديدپديدشديا)ديدم گرم صحبته گفتم منم يکم برم حال کنم رفتم پيش نفس که بغله سامياروايساده بود تودلم فقط فحشش ميدادم.خيلي بهم ميان هردوتاشون جيگرن.البته سامي به چشم برادريا.رفتم دم گوشش گفتممن:نفسي ميري ويلونتوبياري باهم بزنيم..نفس:هستم.. الان مي ارم..بدورفت توخونه که سازشو بياره منم رفتم پيش صاحبه ارکس گفتممن:ببخشيداقاميشه من يک دور پيانوبزنم؟دوستمم ميخوادويالون بزنه..پسره که ازشانسه منم يک پسره هلو شفتالوبود يک نگاه خريدارانه بهم کردکه چندشم شدولي به روم نياوردم.پسر:بلديد؟من:بله اگه بلدنبودم که نمي گفتم بزنم ضايع شم بچسبم به سقف..پسره خنديدوگفت:حتماعزيزم بفرما..جان؟؟؟؟عزيزم!!!!چه سريع..همون موقع نفسم باويالونش اومد هيچکس حواسش به مانبودحتي سامي وشقي.بانفس يک اهنگو که بانفس زيادتمرين ميکرديم وشروع کرديم به زدن.پسره هم بهمون حال داد يک نورروي منو نفس انداخت که من خرکيف شدم نزديک بوديک نتو نزنم....يکهوهمه ساکت شدن وفقط صداي پيانو و ويالون نفس بود که شنيده ميشد.چون پشتم به جمع بودنميتونستم قيافه ي سامي واتردينو ببينم ولي ميتونستم تصورشون کنم.اخرين نتو من محکم زدم که صداش خيلي بلندشدوبعدش صداي کرکننده ي دست بودکه مي اومد.خداييش خيلي عالي ترازچيزي که فکرشو ميکردم شد..يکهو يکدست دورکمرم حلقه شدکه وقتي برگشتم دوتاچشم ابي که توش تحسين موج ميزد داشت بهم نگاه ميکرد.دم گوشم اروم گفت:نگفته بودي پيانوزدنم بلدي عسل.اصلا امروزاين اتردين فکرکنم قرصاشو پشتو روخورده
1400/06/09 16:24بود.ديگه داشتم اب ميشدم ازحرارت بدنش که اروم گفتم:بحثش پيش نيومده بودکه بگم..اتردين ولم کن جلوي مردم زشته..اتردين:چي زشته؟اين که زنموبغل کردم؟؟من:اتردين بخداتوامشب يکچيزيت شده ولم کن..بعدم اروم خودمو ازدستش دراوردم رفتم پيش نفس...نفس:هوي چي داشت بهت ميگفت؟من:هيچي بابااين امشب يکچيزيش شده..شقي:به اين ميگن عاشقي عزيزم..بعدم بانفس بلندخنديدن.من:خفه شيدبيشعورا..اره عاشقيه ميره بايکي ديگه گرم ميگيره.وايسامن يک حالي ازش اگه نگرفتم..شقي:اوه اوه خشم اژده هاواردميشود..من:شقييييييي..يکهوشقي راست شدن برگشتم که يک پسرقدبلندچشم ابرومشکي روديدم..-سلام واقعاعالي پيانو زديد.افتخار اشنايي ميديد.بعدم دستشو اوردجلو گفت:امير هستم وشما؟ديدم اتردين داره به من نگاه ميکنه براي اين که حرصش بدم دست پسروگرفتم گفتم:ممنون شمالطف داريد منم ميشاهستم..امير:خوشبختم.افتخاريکدور رقصوميديد؟به اتردين نگاه کردم که ديدم دست دختر رو گرفته..اتيشش گرفتم روبه امير گفتم:بله البته..رفتيم باهم برقصيم يکم که رقصيديم ديدم اميرداره زيادي تندميره الکي پاموگرفتم دستم گفتم:اييي پامممم.امير:چي شدميشاميخواي کمکت کنم؟همون موقع صداي اتردين ازژشتم اومدکه گفت:لازم نکرده خودش شوهرداره..بعدم بغلم کردبردتم گذاشت روي يکي ازصندلي ها تابلوعصبيه ولي به روش نياورد.گفت:پاتوبيارجلوببين م چي شده..من:نميخواد پام که چيزيش نشده اميرداشت يکم تندميرفت خودمو زدم به کوچه ننه علي چپ.اتردين:ا شعورت به اين چيزا هم ميرسه؟من:هي درست صحبت کن خودت چي که کم مونده بوددختررو بغل کني..خنديدوگفت:ا پس اعتراف ميکني که حسوديت شد؟من:کي من؟؟!!عمرا.اتردين بيند درخواب پنبه دانه..اتردين:اصلامگه من بهت نگفتم ازبغلم جم نخور؟؟من:شرمنده سرتون ديدم شلوغه گفتم تنهاتون بذارم..اومدجوابمو بده که نفسو سامي اومدن.اي خداايناچرا انقدربهم ميان؟ [2 36]نفس:ميشاچي شدي؟من:هيچي بابافيلم هندي بود.اهان ازاون لحاظ...سامي يکهو دستشو دورکمرنفس حلقه کردکه هم چشماي من هم چشماي نفس اندازه نلبکي شد..من يرمو چرخوندم که ديدم نه خبري ازتفضلي هست نه دخترکه سامي بخوادبراش نقش بازي کنه پس احتمالااينم حالش مثل اتردين خرابه..همه روبايدباهم بفرستيم تعميرگاه..ساميار داشت بااتردين حرف ميزدرفتم کنارنفسمن:نفس اين ساميار امشب حالش خرابه ها..نفس:اره باباتوخونه هم چسبيده بودبهم ديونه شده..من:راستي شقي کجاست.نفس خنديدوباچشمش يک جارونشون دادکه ديدم درحاته انفجاره مثل اين زودپزاهستن که يکهومنفجر ميشان(تشبيه وحال کردي)دنبال ميلادگشتم که ديدم دوتادختربغلش
1400/06/09 16:24نشتن که دارن براش عشوه الاقي ميان ميلادم داره باهاشون حرف ميزنه.رفتم ژيشه اتردينو سامي گفتم:پسراه جاي حرف زدن بهتره بريددوستتونو ازدسته اون جادوگرانجات بديد..اتردين:کي ميلاد؟کجاس مگه؟ميلادوبهشون نشون دادم که اتردين خنديدزدرو شونه ي سامي گفت:داداش پاشو پاشوتادوباره اين ميلادازدست نرفته.بعدم باهم رفتن پيش ميلادوبه دخترايکچيزي گفتن که دخترانيشاشون جمع شدژاشدن رفتن..3تايي اومدن ژيش ما..اتردين درحالي که ميخنديدگغتاتردين:داداش قرص سردرد بدم؟ميلاد:اي گفتي اتردين..همه خنديديم که شقي اومدژيشمون نشست.من:ابجي حرص نخور.شقي:ولش کن ديگه برام مهم نيست..من:خداکنه اين دروغ راست باشه..3نفري پاشديم بريم قربديم..ساعت تازه9:30بود..نفسداشتم با ميشا اينا ميرفتم وسط كه قر بدم كه صداي سامي دراومدسامي-كجا ميبريد زن منو شماها؟نفس خانوم از پيش من جم نميخوريمن-سامي جون من دودقيقه ولم كن بزار برم با دوستام برقصماتردين-بيخود يعني چي شما بري ميشا حق نداره بره بريد اون وسط اين پسراي اشغال خودشونو بمالونن به شماساميار- خانومي شما از پيش من جم نميخورياين ساميار كلا امروز شيش ميزد نميدونم چرا دوست داشتم رفتاراش واقعي باشه نه تظاهر هرچند انقدر حرفه اي عمل ميكرد كه ادم شك ميكرد تظاهر ميكنه راستش نه تنها سامي ميلاد با اتردينم شيش ميزدن اين ميلادم كپي اتردين غيرت خركي پيدا كرده بود انصافا اين شقايقم خيلي آس شده بودش خيلي بهم ميومدن انگار خدا اينا رو براي هم افريده ولي اگه من اين جريانارو نميدونستمو ظواهر عمرو نگاه ميكردم فكر ميكردم واي اين ميلاد چقدر عاشقه چون واقعا يه جور خاصي به شقايق نگاه ميكرد كه ادم كيف ميكرد اتردينم كه اولش شمشيرو از رو بست رفت دختر بازي بعد ديد فايده نداره دودستي چسبيد به زن خوشگلشساميار-نفس خانوم كجايي نيم ساعته دارم صدات ميكنممن-همينجا من ميخوام برقصم فكر نميكنمم به شما مربوط باشهبعدم با بچه ها رفتيم وسط نميدونم چرا انقدر از توجه ساميار خوشم ميومدو دوست داشتم از ته دل باشه نه مصنوعي ولي اون وسط خيلي وضعش بد بود به قول اتردين پر بود از اين پسراي اشغال با ريتم رقص يه چرخ زدم كه صاف رفتم تو يه اغوش اشنا يه تكيه گاه امن يه بوي مست كننده يه پسر چشم عسلي كه كم كم داشت برام مهم ميشد سامي دستشو انداخت دور كمرمو منو چسبوند به خودش نميدونم چرا اصلا از اين كارش خوشم نيومد يعني دروغه كه بگم خوشم نيومدا اتفاقا خركيف شدم ولي نميدونم چرا حس اينكه دارن ازم استفاده ميكنن بهم دست دادو يكم خودمو ازش دور كردمو دستمو گذاشتم رو شونه هاي پهنو مردونه اش كه يه
1400/06/09 16:24اهنگ ملايم زدن ولي اون دوباره فاصله ها رو از بين بردو سرشو كرد تو گودي شونمو يه نفس عميق كشيد كه مور مورم شد دهنشو چسبوند به گوشمو گفت سامي-ميبينم خانومم استعداد خوبي تو رقص دارهاه لعنتي اينطوري نكن من بايد فقط به درسم فكر كنم نه چيز ديگه نه به اين پسري كه نسبت بهش يه حس عجيب داشتم نه به نگاه عسلي كه تموم وجودمو چسبونكي و شيرين ميكرد نه به اين شونه هاي پهنو مردونه كه برام بعد از پدرم بهترين تكيه گاه بود بيتوجه به حرفش سرمو چرخوندم ببينم شقايق رو پيدا ميكنم يا نه كه ديدم جاش بقل اقاشون خوبه كمر باريكش اسير حصار دستي بود كه توي نگاهش مثل سامي و اتردين هزار تا حرف بودسامي-نفس اسم عطرتو نگفتيبعد دوباره توي گردنم يه نفس كشيدو فشار دستاشو دور كمرم بيشتر كرد احساس ميكردم روي كمرم دوتا تيكه اهن داغ گذاشتن سرشو يكم اورد بالاو لاله گوشمو بوسيد لعنتي انگار هر تماسي كه باهام داشت همونجارو اهن داغ ميزاشتن سعي كردم دوباره بيتفاوت باشم سرمو چرخوندمو اتردين با ميشا رو ديدم اتردين همچين نگاش ميكرد كه منم شك كردم كه ميشا ميخواد فرار كنه ايا؟ كه ايشون اينطوري زل زدن بهشمن-تبريك ميگم بازيگراي خوبي هستينسامي سرشو از تو گردنم در اوردو پيشونيشو چسبوند به پيشونيمو دوباره نگاشو قفل كرد تو نگام كمرم زنداني دستاي قوي و مردونش بود با يه حالت سوالي نگام كرد بعد انگار جمله رو براي خودش باز كرد نگاش فقط يك ثانيه يك ثانيه رنگ ناراحتي غم رنجيدگي پيدا كرد طوري كه شك كردم اصلا درست ديدم يا نه چون بعد يك ثانيه نگاش شيطون شدو گفتسامي-مااينيم ديگه بعد يه چشمك بهم زد كه ته دلم هري ريختپيشونيشو از پيشونيم جدا كردو چونه اشو گذاشت روي سرم سرم دقيقا روبه روي گردنشو زير گلوش بود نفس كشيدم سعي كردم عميق ترين نفسي كه توي اين 20 سال كشيدمو بكشم كه بوي عطر تنش ادكلن خنكش داغي حرارتي كه از گلوش ميزدو باعث ميشد نفسم گرم بشه همه و همه توي ذهنم هك بشه ساميار داري باهام چيكار ميكني با تموم شدن اهنگ چونه اشو از سرم جدا كردو روي چشمامو بوسيدپيش خودم گفتم خيلي نامردي ساميار همه ي وجودمو اتيش زدي ديگه چه كاري با چشمام داشتي كه اونارو هم بوسيدي ساميار - به نفعته از پيش من جم نخوري اگه دوست داري دعوا نشهاخه لعنتي تو اگه منو دوست نداري اين توجهت بهم ديگه چيه چرا انقدر روم حساسيمن-يعني انقدر كله شقي كه دعوا راه بندازيزل زد تو چشمامو جوابي داد بهم داد كه هستيمم اتيش زدسامي-به خاطر يه نفس به خاطر تو هر كاري ميكنم دعوا كه سهلهبا صداي تفضلي سرمو برگردوندم يعني تازه اومده يا از اولم بودو ساميار به خاطر
1400/06/09 16:24اون اون حرفارو زد سامي دستشو حلقه كرد دور كمرمو منو چسبوند به خودش خدا صدامو ميشنوي ازت يه سوال دارم اين اسمش دوريه يا نزديكي؟ بدجور تو جوابش موندم تو بهم بگوتفضلي-به به زوج جوان و عاشق اتيش شما از اون يكي ها تند تر هامن كه اصلا پيش اين تفضلي حرف نميزدم پس هيچي نگفتموسرمو تكيه دادم به سينه امن ساميسامي-چطور اقاي تفضلي؟تفضلي-عاشقيا جوون اون سري در اتاقمن كه ديگه سرمم انداختم پايين ولي صداي قهقه ي سامي بلند شدشساميار-در اينكه عاشقم كه هيچ شكي نيست وي اينكه اتيش ما تند تره يا بقيه والا من نميدونمخيلي بيشعوري سامي خجالتم خوب چيزيه تفضلي يه خنده كردو رفتسامي-نفسي چشم عسلي نقره اي شما چرا جلوي اين تفضلي ساكت ميشيمن-تو به جاي من حرف ميزني ديگه ولي دوسه بار اين ميشا رو ضايع كرده منم طاقت اينكه يكي ضايعم كنه جوابشو ندم ندارم ميترسم جوابشو بدم از خونه بيرونمون كنهدستاش دور كمرمو شكمم محكم تر شدو سرشو از سرشونم خم كرد رومسامي-نفرماييد مگه بنده ميزارم كسي شما رو ضايع كنه با اين حرفش فكر كردم خوشبحال زن سامي براي بار صدم فكرم رفت وقتي كه كشيدم توي بالكن فكرم پر كشيد سمت حرفاي داغش فكرم پرواز كرد سمت گرمي دستاي قفل شده تو دستام فكرم اوج گرفت سمت بوسه اي كه روي موهامو زير گلوم زده شدو فكرم سقوط كرد به زمان حال كه به اين فك ميكردم همه ي اينا يه خوشي2 ساله زود گزره كه نبايد بهش دل خوش كنمبا سامي دست تو دست رفتيم سمت ميلاد با شقايق كه دستاشون تو هم بودو صداي خندشون هوا يه نگاه به دوربرم انداختم چقدر حسرت تو چشماشون بود به حسرت بيموردشون پوزخند زدم ولي دوباره از فكر اينكه شقايق و ميلاد چقدر بهم ميان لبخند نشست رو لبم رفتيم كنارشون نشستيمو ماهم تو خندشون سهيم شديم بعد چند دقيقه ميشا با اتردينم بهمون اضافه شدن صدداي پچ پچاي دورو اطرافمون خيلي شده بود-ماشالا چقدر بهم ميان-خدا خنده رو ايشلا هميشه مهمون صورتاشون كنه و غمو غصه بهشون نده-اي جووني كجاييتعريفارو ميشنيدمو ميخنديدم خنده اي كه شايد در ظاهر شاد ترين خنده بود اما از درون پوزخندي بود تلخ به تلخي يك فنجون اسپرسو يا شكلات تلخ به همه اين افكار اشتباه يادمه يه جا خونده بودم خنده هايم شكلاتي شده اند به همون اندازه خالص وبه همون اندازه تلخ من چه مرگم شده بود هنوز دوماه از درسم نگذشته بود دل داده بودم دل داده بودم به مردي كه اصلا نميدونستم كسش كيه كارش چيه نامزد داره زن داره خانواده دارهمن فقط با يه مشت حرف كه خودش براي اشناييي گفت دل باختم يه مشت حرفي كه دروغ يا راست بودنش معلوم نبودگرمي دستاشو حس كردم نگامو
1400/06/09 16:24چرخوندم روي دستامونو بعدش سر دادم سمت بالا و ميخ چشماش شدمسامي-تو فكريمن-خسته شدم شامو كي سرو ميكنن اينا برن بريم بخوابيمدستمو اورد بالاوبرد سمت لباش با نگام ازش خواهش ميكردم كه يه جاي ديگمو اهن داغ نزاره ولي اون نديدو يه جاي ديگمو هم اتيش زدسامي-خسته شدي خانومي چند دقيقه ديگه سرو ميشهديگه تا اخر مهموني از پيش سامي تكون نخوردم بهتر بگم نزاشت كه بخورم بعد شامم اين مهمونا نرفتن كه نرفتن ديگه ساعت 3 چهار بود كه كم كم رفع زحمت كردن تفضلي با مهموناشم از ما تشكر كردنو(چه عجب) رفتن طبقه ي دوم بعد از حموم پريدم رو تختمو تخت خوابيدم فردا كلاس نداشتيم من خوابيدمو هيچ وقت فكر نكردم ممكنه يه جفت چشم تا خود صبح بيدار بمونهاز دل سامياريه ساعتي ميشد زل زده بودم به صورت فرشته كوچولويي كه روي تخت خوابيده بود فرشته كوچوليي كه نميخواستم دست هيچ احدي بهش بخوره فرشته اي كه بهش احساس مالكيت داشتم فرشته كوچولويي كه زيباييش حتي از فرشته هاي اسموني هم بيشتر بود موهاش نرم مثل ابريشم قلبش پاك مثل بارون بهاري مظلوميتش توي خواب مثل بچه ي چند ماهه كه من مظلوميتش رو فقط توي خواب ديدم چون موقع بيداري مثل يه گربه ملوس چنگول ميكشيد دستمو كشيدم روي گونش پوستش مثل برگ گل بود نرمو لطيف از جام بلند شدمو گوشي با هندزفري رو برداشتمو رفتم تو حياط نفس نفس به نفسم بند بود يه اهنگ پلي كردم اهنگي كه يه هفته بود همدم شبام شده بودهواي امشبم با فكرت خرابهبدون تو خورشيد محاله بتابهتو فانوس شبهاي بيداري ام باش نجاتم بدهواسه گريه كردن به پاي تو ديرهيه جوري شكستم كه گريه ات بگيره همين امشب از حال من باخبر باش نجاتم بده صداش از جنس باروناي هر روزهدلش وقتي كه دلتنگم نميسوزهچرا بي طاقتي هامو نميبينه....كسي كه تو چشمام چشماشو ميدوزههندزفري رو از تو گوشم دراوردم. يه نگاه به پنجره اتاق خودمو نفس انداختمو براي هزارمين بار فکر کردم قرار نبود اينطوري بشه قرار نبود دل ببازم نبايد اينجوري ميشد نبايد نفسمو وصل ميکردم به نفسش نفس دختر کله شقو مغروري که به وقتش غمگينو احساساتي بود به وقتش شيطونو پر سروصدا چرا دلمو دادم بهش؟ چرا دل بستم به يه ميوه ممنوعه؟ چرا سهمم از اين دل بستن شب تا صبح بيدار موندنه و خيره شدن پنهاني بهش؟چرا فکر ميکنم ميوه ممنوعه اس وقتي که صبحا که فکر ميکنه خوابم مياد زل ميزنه به صورتم؟ چرا انقدر مغرورم که بهش نميگم؟چرا بهش نميگم دوست دارم عاشقتم ديونه اتم ؟ براي هزارمين بار به خودم تشر زدم ساميار نه تو حق نداري بهش ابراز علاقه کني تو حق نداري اونم درگير مشکلاتت کني نبايد با
1400/06/09 16:24احساسش بازي کني نبايد مشکلي که... رفتم توي خونه رفتم به جايي که روحم سمتش پرواز ميکرد جايي که قلبم اونجا بود. جايي که نفسم اونجا بود نشستم پايين تختو براي صدمين بار خيره شدم به صورتش به مژه هاي بلندو سياهش که چتر انداخته بود روي چشماي به رنگ عسلش به بيني سربالا خوشفرمش به لباي قلوه ايش به گونه با چونه ي خوشتراشش به موهاي مثل ابريشمش نميدونم تو خواب چي ديد که خنديد دستمو کردم تو چال روي گونه اش خدا چرا نيمه ي منو برام ممنوعه کردي چرا؟ خم شدم روشو لبامو چسبوندم روي پيشونيش از پيشش بلند شدمو رفتم دراز کشيدم روي کاناپه با خودم فکر کردم ساميار الان پيشته ارومي بعد دوسال چه غلطي ميکني چشمامو بستم به اميد اينکه وقتي نفس بيدار شدش صورتم نوازش دستاي نوازش گرشو حس کنه نفس با من چيكار ميكني دختر.......................................... .نفسيه خميازه کشيدمو از روي تخت بلند شدمو نگاهي به دورتا دور اتاق انداختم. چشمام روي ساميار ثابت موند يه نگاه به ساعت انداختم12 بود پس چرا بيدار نشده بود لابد خسته بود شونه اي بالا انداختمو بعد از شستن دستو صورتم رفتم نشستم روبه روش دستمو بردم جلو مردد بودم که دستمو بکشم رو گونه اش يا نه که با ديدن نفساي منظمش دستمو کشيدم روي گونه اش يه نفس عميق کشيدو يه لبخند زد معلوم نيست تو خواب چه بلايي سرم اورده که انقدر خوشحالهشقايقديشب خيلي خوب خوابيدم چون مهموني بهم ساخته بود و شبش با ياد ميلاد به خواب رفتم! [2 06]بعد از اينکه رفتم دستشويي و مسواک زدم يه سويي شرت پوشيدم ولي زيرش هيچي نپوشيدم!رفتم بيرون سامي رو ديدم که بيدار شده بود و اهنگ گوش ميداد .... رفتم پيش ميشا و اتردين و سلام کردم و يه صبحونه مختصر خوردم و بعد دوباره رفتم بالا پيش نفس چون تنها بود....به قول ميشا مثه خر درو باز کردم رفتم تو که با کمال تعجب ديدم ساميار خوابه رو کاناپه و يه لبخند رو لبشه و نفس هم دست به روي گونه اش ميکشه......يعني من کپ کرده بودم و با دهن باز شده از تعجب و چشاي از حدقه دراومده گفتم:ـ نفس!!!! مگه، مگه ساميار همين الان بيرون نبود؟!؟!؟نفس: خل شدي باز شقايق من همين الان بيدار شدم ديدم اين هنوز خوابه!من: يا قمر بني هاشم حتما روح سامي بوده.....با عصبانيت رفتم بغل سامي و يه تکوني دادمش که بدبخت کپ کرد!با خنده گفتم:ـ پاشو موزمار ، پاشو! من که ميدونم واسه چي دوباره گرفتي خوابيدي! که نفس جونت بياد نوازشت کنه!با اين حرفم سامي مثه جت بلند شد و من هم فرار کردم و اون هم اومد دنبالم و منو گرفت و شروع کرد به کتک زدن من! [2 06]من خودم تنم خيلي ميخاريد با خنده گفتم:ـ ساميار حقيقت تلخه نزن منو........ آبجي
1400/06/09 16:24نفس اين شوهرت رو بگير الان من رو به فنا ميده!نفس با خنده گفت:ـ سامي ولش کن!سامي: چشم هرچي خانومم بگه!من يه لحظه دست از خنديدن برداشتم نفسم شبيه علامت سوال شد!سامي هم منو ول کرد و رفت بيرون!من: نفس خوش به حالت نميري الهي اينم عاشقت شد رفت!نفس: ميدونم! [2 06]من چشامو نازک کردم و گفتم:ـ اييييييييش خود شيفته!نفس خنديد و باهم رفتيم دنبال ميشا و اتردين.......من: سلام ميشا خانوم چه خبرا؟!؟!؟ميشا: باز من خواستم تنها باشم که تو اومدي اي بابا!من: اصلا من باهات گهرم!ميشا: مجيد جان گهرم نه قهرم!من: دلم ميخواد بگم قهرم به تو چه!نفس: بس کنيد ديگه ني ني کوچولو ها!تو همين لحظه ميلاد هم اومد تو آشپز خونه......کلا من هروقت اينو ميديدم چشام برق ميزد اما امروز اولين روزي بود که تو اين 20 سال زندگيم احساس کردم يه حس خوب و غريب تو قلبم لونه کرده......يه لبخند مليح زدم و به ميلاد سلام گرمي کردم اما با جواب دادن ميلاد تمام وجودم منجمد شد...ميلاد با سردي تمام سري تکون داد و حتي بهم نگاه هم نکرد....ميشا و نفس با تعجب بهش نگاه کردن و بعدشم به من.....من مثه يه لاستيک پنچر شدم و وا رفتم......بغضي به گلوم راه يافت.....يعني، يعني اون کاراي ديشب....... يعني اون کارا همش نقش بازي کردن جلوي تفضلي بود؟!يعني من الکي به خودم اميد دادم؟!رفتم بالا و يکم رو تخت نشستم...... بعداز چند دقيقه ميلادم اومد و گفت:ـ خانوم کوچولو چرا اينقدر به خودت اميدواري ميدي که همچين سلامي کردي؟!واقعا کاراي ديشبو جدي گرفتي؟! تو برو به دوست پسرت برس......من که کپ کرده بودم........ ميلاد رفت بيرون و درو محکم بست...... منظورشو نميفهميدم از اين کارا اين چرا اينطوري شد؟! مگه چيکار کرده بودم؟!ديگه نتونستم طاقت بيارم و با سرعت رفتم تو حموم و لباسام رو درآوردم و رفتم زير دوش آب يخ..........به اشکام اجازه فرود دادم.......يعني ميلاد منو دوس نداره؟!واييي شقايق چقدر تو ساده اي اخه ادم با يه شب عاشق ميشه؟! بله که ميشه بعدشم من از همون اولشم به ميلاد نظر داشتم....... پس کاراي ديشبش؟! يعني همش الکي بود؟! وايي من چقدر ساده ام خدا! [2 30] ديگه داشتم زير دوش زار ميزدم خوبيش اين بود که کسي صدام رو نميشنيد......خدايا براي چي؟! آخه چرا من بايد عاشق بشم و گول بخورم درحالي که عشقم عاشقم نيست؟ آخه چرا خدا؟ مگه من چيکار کردم!؟ چرا با من اينکارو ميکني خداجونم؟! مگه من چيم از بقيه دخترا کمتره؟ چرا بايد به خاطر يتيم بودنم مسخره بشم پيش دوستام ؟ چرا بايد مثه بقيه مرفح نباشم؟ اينا به کنار چرا بايد تو روز اول عاشقيم شکست بخورم؟! خدا اگه ميدونستي که اين عشق سرانجامي نداره پس براي چي من رو عاشقش
1400/06/09 16:24کردي؟! چرا؟؟؟؟؟؟!! حداقل اگه سايه پدري بالا سرم بود الان ميتونستم باهاش درد و دل کنم يا خودش کمکم ميکرد که همخونه کسي نشم.....هق هقم شدت يافت و به سکسکه تبديل شد..... ديگه نميتونستم تحمل کنم به قدري ناراحت شده بودم که ديگه حس کردم دنيا برام معني نداره........ خدا آخه چرا يه کاري کردي گول اون لبخند شيرينش رو بخورم، چرا؟! [2 30]خودم رو تو اينه نگاه کردم..... چشام يکم اشکي بود دوباره رفتم زير دوش تا از بين بره...... باشه ديگه اقا ميلاد اينه ؟ باشه هرجور خودت ميخواي....... فکر کردي الان گريه کردم حالا پس فردا ميوفتم يه گوشه؟! نه منم تلافي ميکنم..... بهت ميفهمونم وقتي بي دليل حرف ميزني و دل منو ميشکوني نتيجه اش چيه.... پسره ي عوضي!(دلت مياد؟!) آره مياد...... چطور اون دلش اومد با احساسات من بازي کنه؟! من از همون اولش دوسش داشتم و با اينکاراش اميدوارم کرد ولي الان؟!!؟؟! دارم برات ميلاد......وقتي موهام رو کامل خشک کردم ولباس پوشيدم رفتم سمت موبايلم و هيچي نديدم........ خب چقدر همه منو دوس دارن واقعا!!!رفتم بيرون و خيلي مغرورانه از کنار ميلاد رد شدم و رفتم پيش دوستام........ميلاد خيلي قيافه اش تو هم بود.......من با همه حرف ميزدم به غير از ميلاد ...... دلم ميخواست محل سگ بهش نذارم مرتيکه رو........ من يه ادم حساسم نبايد اينکارو با من ميکرد........اگه ديگه اسمتو اوردم اسمم شقايق نيست..... ميذارمش رويا! [2 06]عصباني بودم از دستش براي اينکه بي دليل تهمت زده بود....عشقم به من تهمت زده بود اين يعني فاجعه!!!موبايلم تو جيبم بود و صداي زنگش توي حال پيچيد و ميلاد به طعنه گفت:ـ بردار شقايق خانوم شايد پرهام جونت باشه حتما نگرانت شده......چشاي هر پنج نفرمون گرد شد! پس مرتيکه ازگل مشکلت اينه؟!پاشدم وايسادم و بازوي ميلاد رو گرفتم و به زور بردمش بالا!!!رفتيم تو اتاق و من گفتم:ـ چته؟! چرا اينطوري ميکني؟! مثه ادم بگو چته اينقدر ابروي منو نبر........ميلاد: من چمه؟! تو چته! فکر کردي ميتوني خرم کني؟! نه خير شما به عشقت برس کاري به من نداشته باش....من سرش داد زدم:ـ ميلاد عين ادم بگو مشکلت چيه؟!ميلاد يه دادي زد که بدنم به لرزه افتاد:ـ تو دوست پسر داري و به من نگفتي؟! اين پرهام کيه!؟انگشتم رو کردم تو گوشم و گفتم:ـ يواششششش چته کر شدم!ميلاد: با تواما!من: نه خير من دوس پسر ندارم .... چرا الکي تهمت ميزني؟ميلاد: پس اون پسره کي بود زنگ زد گفت من دوست پسر شقايقم!؟من: خفه شو تو واقعا خيلي زود باوري که حرفش رو باور کردي...... مگه همه مثه تو هستن؟!سريع از اتاقم زدم بيرون و رفتم تو اتاق نفس......نفس و ميشا هم سريع اومدن تو اتاق......ميشا: چت شده شقايق؟!من: من چم شده!؟
1400/06/09 16:24ميلاد چش شده الکي بهم تهمت ميزنه همش تقصير اين پرهامه حالا صبر کنيد ببينم ميتونه رابطه منو ميلادو بهم بزنه يا نه!نفس: شقايق حالت خوبه؟!من: بله خوبم اينقدر اين سوال رو از من نپرس!ميشا: به به چشمم روشن شقايقم عاشق شد رفت!من: شدم که شدم همينه که هست........نفس: اي جونم عزيزم ناراحت نشو...... من خودم حال ميلاد رو جا ميارم که دوس جونم رو ناراحت کرده..... صبح هم صداتون رو تو اتاق شنيدم......من: من واقعا خيلي ساده ام که گول رفتار ديشبش رو خوردم....... آخه فکر کردم واقعا داره از ته دل عاشقونه رفتار ميکنه اما نگو که فقط جلوي تفضلي اينطوري بوده...ميشا: دختر اگه جلو تفضلي بوده پس چرا تو بالکن اون کارارو کرده که تو ديد نباشين؟!من: نميدونم باووو! چه سوالايي ميکني!ميشا: اه صد دفعه گفتم اينطوري نگو بابا حرصم ميگيره!من: ميخوام که حرصت بگيره ديگه......ميشا: ببين شقي اصلا بهش محل نذاريا ........ اصلا نگاش نکن بذار خودش بياد معذرت خواهي!من: پس چي فکر کردي... هنوز اينقدرکله شق نشدم...........ولي خيلي دلم رو بد شکوند بچه ها من تازه اول راه بودم.....نبايد اينطوري بهم تهمت ميزد....... همش تقصير پرهامه ايشالا بميره!ايشششنفس و ميشا خنديدن و باهم رفتيم بيرون......وقتي رفتم بيرون يه پشت چشمي واسه ميلاد نازک کردم و رفتم پيش ساميار نشستم........ساميار در گوشم گفت:ـ آخه دختر چرا اعصاب اين داداش مارو ميريزي بهم؟! نميگي غيرتش قلنبه ميشه!؟من: من ؟ من اعصابشو ريختم بهم ؟ به من چه اون حتي دليل دعواش رو هم نگفت.......ساميار: خب معلومه چون اون پسره تو دانشگاه که سيريشت شده بود زنگ زده وقتي پايين بودي ميلاد برداشته بعد پرهامم گفته دوست پسرته....... حالا راسته يا نه!؟من: برو بابا! من دوست پسرم کجا بود؟!!ساميار يه نگاه به ميلاد کرد و گفت:ـ خب ميلاد خيلي ناراحت شد چون تو اون روز هم باهاش حرف زدي.......من: بابا من اصلا شماره ام رو ندادم بهش........ نميدونم از کدوم جهنمي شماره ام رو گرفته.........يهو يه اسمي جلو چشمم ظاهر شد"اشکان" وايييييي اگه پرهام به اشکان گفته باشه من شوهر دارم چي؟!نه بابا ميلاد نگفته اينو........واييييييي بدبخت شدم........ شقايق اينقدر بد به خودت راه نده دختر.... (بيا ديوونه شدم با خودم حرف ميزنم)وللش بابا شقايق حساس نشو!!!!!من: راستي سامي خودت بهش بگو..... من باهاش قهرم......يهو ساميار قهقهه اي زد که همه برگشتن سمتش......من: زهر مار چرا اينطوري ميخندي زهرم پکيد!ساميار: خيلي کله شقي.....من: به تو رفتمساميار: اگه به من رفته بودي که الان ميرفتي ازش معذرت ميخواستي!من: عمرا!!!!!! تو بگو من يه درصد برم معذرت خواهي اون شروع کرد خودشم بايد معذرت بخواد
1400/06/09 16:24اگه تقصير من بود شايد معذرت ميخواستم اما الان اون منو ناراحت کرده پس فکرشم نکن.........سرم رو نزديک گوش ساميار بردم و با شيطنت گفتم:ـ راستي کلک!!!!! راستش رو بگو امروز صبح چرا دوباره رفتي خوابيدي؟!ساميار: پاشو برو بچه ديگه داري پررو ميشي!من: اگه نگي به نفس ميگما!ساميار: اه؟!؟!من: بله همينه که هست!ساميار: خو خوابم ميومد چقدر تو فضولي.......من: به تو چه اخه موزمار!ساميار: کله شق......من: غولتشن......يهو اتردين اومد و به بحث ما خاتمه داد:ـ بس کنيد ديگه اي بابا سرم رفت!ميشا: اتردين بايد عادت کني!من رفتم پيش ميشا تا نفس بياد پيش ساميار......به نفس چشمکي زدم که يعني برو ...... نفس هم رفت....باز اين نفس و سامي افتادن بهم و يه پچ پچايي ميکردن.....کلا خيلي خوش به حال نفس بودا!!!!!!! واييييي خوش به حالش قشنگ معلومه ساميار دوسش داره ولي از بس مغروره نميگه........ امان از غرور! (شقايق چرا شعار ميدي؟!)اتردين که ديد ميلاد تنها نشسته رفت پيشش و يکم باهاش حرف زد.........ميشا: اي بابا اين ميلاد از تو بدتره که....... اگه نريد معذرت خواهي جفتتون فنا ميشيدا.......من: برو بابا تو به فکر اتردينت باش...... من خودم حلش ميکنم...... اصلا به درک!ميشا: اخ دارم ميبينم چقدرم به درک!از جر و بحث خسته شدم و رفتم بالا تا يکم بخوابم........چون بعد از گريه و حموم خوابم گرفته بود!تازه ساعت چهار و نيم بود ولي من ميخواستم بخوابم.....تخته به طرز فجيهي به من چشمک ميزد!!!!!!داشت باهام حرف ميزد اصلا! ميگفت بيا بپر رو من!!!! [2 06]منم کودک درونم ذوق کرد پريدم رو تخت و بالا و پايين شدم!اينقدر حال داد که قهقهه اي زدم و بعد رو تخت نشستم روبه روي در....... که با چهره ي حيرت زده ي ميلاد رو ديدم.......حسابي خجالت کشيدم و پاشدم و تخت رو مرتب کردم و رفتم تو دستشويي....... به خودم از تو آينه نگاه کردم...... گونه هام سرخ شده بود! خنده ام گرفته بود .... سريع از دستشويي بيرون اومدم اما با سر رفتم تو آغوش گرم ميلاد.............با اينکه باهاش قهر بودم اما نميتونستم مقاومت کنم.... ولي وجدان مغرورم بلند شد و گفت:ـ نکبت از بغلش بيا بيرون ابروم رو بردي! [2 06]سريع از بغلش اومدم بيرون و رفتم زير پتو بخوابم........ميلاد اومد و نشست رو تخت و منم پتو رو تا سرم کشيدم و چشمام رو روهم فشار دادم و دعا کردم که منت کشي کنه اما ......... اون رفته بود........با ناراحتي سرم رو کردم زير پتو و سعي کردم بخوابم........ بايد ازش دل ميکندم اينطوري نميشد.........با شنيدن صداي پچ پچي بيدار شدم...... لاي چشمم رو يکم باز کردم و ميشا رو ديدم که وقتي منو ديد جيغ کشيد:ـ نفس بيدار شد! بريم!؟نفس: آره برو!چشمام روکامل باز کردم که ميشا پريد روم!من يه
1400/06/09 16:24جيغي کشيدم و گفت:ـ پاشو از روم ميشا له شدم!مامان!!!!!!هلش دادم اونور تا از روم بره کنار.......من: ديوونه موجي چرا همچين ميکني؟! نميگي سکته ناقص رو ميزنم؟ميشا: بهتر!نفس: پاشو خوابالو ، پاشو ميخوايم با اقامون اينا بريم خريد!من: من نميام حوصله ندارم.....نفس: لوس نشو ميخوايم بريم خريد مريد!من: حالا چون اصرار ميکني باشه!نفس و ميشا دوتا دستم رو گرفتن و از رو تخت شوتم کردن پايين ........منم رفتم تو دستشويي و تمام کاراي لازم رو کردم و اومدم بيرون و شروع کردم به آرايش کردن.........يکم رژ گونه نارنجي به گونه هاي برجسته ام زدم و يه رژ لب ملايم صورتي هم برداشتم زدم.......چشمامم فقط خط چش کشيدم و حله حل بود!يه نگاه از توي اينه قدي به خودم انداختم..............شلوار جين چسبون با مانتوي لي که خيلي تنگ بود با يه شال چروکيه آبي ...... خوب بود....... مورد پسند واقع شدم!يکمم عطر زدم و رفتم بيرون..........نفس و ميشا هم توووووپ! ماهههههه! نفس تيپ سفيد زده بود که خيلي بهش ميومد مانتو سفيد با شلوار جين يخي و شال سفيد........ ميشا هم شلوار جين ابي پررنگ و مانتوي کرم و شال قهوه اي بهش ميومد!اتردينم يه بلوز جذب مشکي پوشيده بود بزنم به تخته...... (استغفرلله! چشمات رو درويش کن شقايق!)ساميارم باز فضولي کرده بود و تيپش با نفس يکي شده بود!اونم تيپ سفيد زده بود لامصب.......ميلادم که اصلا نديدم نميدونم کجا بود........از پله ها رفتيم پايين و ميلاد رو ديدم که داره با تلفن حرف ميزنه..... فکر کنم مادرش بود....... چون هي ميگفت مادر من!!! [2 06]وايييي هي من ميخوام ميلاد رو فراموش کنم اما مگه ميشه!؟يه پيرهن مردونه پوشيده بود چهارخونه بود به طرز فجيهي بهش ميومد استيناشم کوتاه بود هيکل عضله ايش بيشتر تو چشم بود اصلا اين سه تفنگ دار هيکلاشون حرف نداشت....موهاشم مثه هميشه خوشگل درست کرده بود........حواسم نبود از اون موقع تا حالا داشتم نگاهش ميکردم که با ضربه نفس به بازوم به خودم اومدم و در اون غالب شقايق مغرور فرو رفتم............نفسيه نگاه به شقايق كردم اخي دوستي جونيم با اينكه تو غالب عاديش جا گرفته ولي از چشماش غم ميباره شايد بقيه نفهمن ولي من كه دوست چندينو چند سالش بودم ميفهمم كه دل كوچيكش پر غصه اس نميدونم چرا اين پسرا اينجوري زود قضتوت ميكنن قرار شد منو سامي با ماشين اون بياييم بقيه هم با ماشين ميلاد بيان توي اينه ماشين شالمو مرتب كردمو تكيه دادم به صندليمن-سامي شما تو دانشگاه چيكار ميكرديد؟ مگه براي تخصص نميخونيد؟بايد دوره اتون رو تو بيمارستان بگزرونيدسامي يه تك خنده اي كردو برگشت يه جور غريبي نگام كرد بعدش گفتسامي-منتظر بودم اين سوالو بپرسي
1400/06/09 16:24راستش اونروز ما بيكار بوديم گفتيم بياييم يه سر به دانشگاه جديد بزنيم بعدشم به عنوان مهمان اومديم سر كلاس شما تا يه وقت ..... هيچي ولش كناز اونجايي كه من يكم كنجكاو هستم گفتممن-تا يه وقت ما چي ساميار حرفتو ادامه بدهسامي انگشتشو اورد جلوي صورتمو بينيمو محكم كشيدو دوباره خيره شد به جاده بعد در همون حالتي كه فرمونو با كف دستش ميچرخوندو اونيكي دستشو از ارنج تا كرده بودو تكيه داده بود به لبه پنجره ماشين گفتسامي- ميدونستي خيلي فضولي فسقليمن-نخيرم خودت فضوليسامي دستشو كه تكيه داده بود به پنجره برداشتو اشاره كرد به خودشسامي-من من كجام فضوله اخه خانوم خانومامن-معلوم ميشه در ضمن انقدر نپيچ تو كوچه ننه ي علي چپ به خدا بمبسته دنده عقب بگير بيا بيرونخنديدو گفتسامي-تسليم بابا اومديم ببينيم شما شيطوني ميكنيد يا نه كه از شانسمون اون استاد گند دماغ بيريخت اومد سر كلاسخنديدمو گفتممن-خلفي رو ميگي كجا بيچاره بدريخته اتفاقا از نظرم خيلي خوشتيپو خوش قيافه اسسامي-ااااااااااااااا پس خوشقيافه اسمن-بعله همه دختراي دانشگاه قبليمونو جديدمون عاشقش اندوباره دستشو تكيه داد به پنجره با اين تفاوت كه انگشت اشاره اش رو به دندون گرفتو يه كو چولو اخماشو كرد تو هم بعد چند ثانيه گفتسامي-از منم بيشتر؟من-چي از تو هم بيشترانگشتشو از دهنش دراوردو گفتسامي-تيپو قيافهيه نگا بهش كردم خيلي بي انصافي بود اگه نميگفتم سامي از خلفي سرترهمن-خودت چي فكر ميكني؟سامي-صد در صد من خوشگل ترمو خوشتيپ ترمن-خودشيفته يپريد وسط حرفمسامي-بحث عوضمن-بابا ميخواستم بگم خودشيفته ي خوشگل خوشتيپاگه بگم تو كم تر از يك صدم ثانيه تغيير حالت داد دروغ نگفتم اخماش باز شدو يه لبخند خوشگل نشست رو صورتشسامي-ديدي گفتم از اون سرممن-بحث عوض راستي شما پسرا چرا اينطوري ميكنيد ؟اون از اتردين كه به ميشا شك كرد اين از ميلاد كه با اينكه اتردين رو ديد باز اشتباه اونو تكرار كردشسامي-من كه اينكارا رو نكردممن-خب تو استثنا هستيسامي-جون منمن-خب حالا پرو نشو من بايد حال اين ميلاد رو بگيرم شما هم پشت مني فقط ببينم طرفداري ميلاد رو كردي شب كه رو كاناپه ميخوابي بدتر تو اتاق رات نميدم كه اون كاناپه رو هم از دست ميديسامي-چشم خانوم هر چي شما بگي چرا اذيت ميكني مظلوم گير اووردي
1400/06/09 16:24#پارت_3_عشق
1400/06/10 15:47611 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد