رمان های جدید

611 عضو

صبح با نور چراغ قوه که ميلاد تو چشمم مينداخت بيدار شدم!دستي به چشمام کشيدم و دوباره بستمشون و هي باز و بسته اش کردم تا خوب شه. با غر غر رو به ميلاد گفتم:ـ بميري با اين بيدار کردن محبت اميزت ميلاد!!!و از رو تخت پاشدم و رفتم سمت دستشويي و سرم رو کامل گرفتم زير شير آب و بيرون آوردم. چشام پف کرده بود قيافه ام فجيح شده بود. دوباره سرم رو کردم زير شير اب و ايندفعه يکم پف چشمام کمتر شد. مسواکم رو که زدم اومدم بيرون و با حوله سر ، موهام رو خشک کردم.ميلاد آماده آماده بود. با تعجب به ميلاد و ساعت نگاه کردم. ساعت يک و نيم بود؟!!؟! ميلاد از قيافه متعجب من خنده اش گرفت و گفت:ـ خب هرچي صدات کردم بيدار نشدي مجبور شدم با چراغ قوه بيدارت کنم اونم اين ساعت تقصير خودته!!!من: حالا کجا ميخواي بري؟!ميلاد: جايي نميخوام برم ميخوام باهم بريم همونجايي که قولشو بهت دادم.با خوشحالي دستامو بهم کوبيدم و رفتم تا حاضر بشم اما ميلاد کمرم رو گرفت و به سمت خودش برم گردوند و گفت:ـ اول برو تو اشپزخونه يه چيزي بخور بعد بيا.با بي ميلي رفتم تو اشپزخونه و از بين آب پرتقال و قهوه ، آب پرتقال رو ترجيح دادم و يکم از ميوه هايي که تو بشقاب بود رو خوردم و سريع رفتم تو اتاق و مانتوي سفيدم رو پوشيدم و جين يخي و شال به همون رنگ هم سرم کردم و يه آرايش مختصر هم کردم و از اتاق زدم بيرون. ميلاد يه نگاه به تيپم کرد و گفت:ـ سويي شرت که يادت رفت!من: بيخيال بابا مگه هوا چقدر سرده؟!ميلاد: اونجا خيلي سرده!رفتم سويي شرتم رو آوردم و با هم رفتيم سوار ماشين شديم.ميلاد گفت که راهش يکم دوره از اينجا و من تا وقتي که رسيديم با آهنگ ملايم توي ماشين چشمام رو بستم تا بازم بخوابم!!!!.................................................. ......................وقتي بيدار شدم ديگه دلم نميخواست بخوابم و به منظره سر سبز بيرون چشم دوختم.ميلاد: ديگه چيزي نمونده الان ميرسيم!با خنده نگاهش کردم و گفتم:ـ از کجا فهميدي من بيدارم؟!ميلاد: تو هر کاري کني من ميفهمم!!!!!شونه اي بالا انداختم و بازم به بيرون خيره شدم که درهمين لحظه ماشين وايساد. ميلاد پياده شد و من هم پياده شدم. اونجايي که ما بوديم سنگي بود و دور و اطرافش تماماً درخت و سبزه... همونطور ايستاده بودم و داشتم با شگفتي به منظره زيباي روبه روم نگاه ميکردم که ميلاد بازومو گرفت و گفت:ـ اين چيزي نيست، بايد بريم جلو تر اين روستائه چيزاي قشنگ تري هم هست!با ذوق باهاش همراه شدم و هرچي جلو تر ميرفتيم راه شني ميشد و بوي سبزه و خاک بيشتر ميشد و لذتي غير قابل وصف به ادم ميبخشيد. علف هاي هرز اطراف درختا منظره رو جالب کرده بودن و چمناي اطراف شن

1400/06/10 15:50

تقريبا خيس بودن. بعد از يه ربع راه رفتن در گوشه روستا در سمت راستش يه چشمه بزرگ بود که آبش آبي و زلال و و دور اين چشمه سنگاي بزرگ و لغزنده و يه ديوار سنگي سمت راست چشمه قرار داشت و دور تا دور چشمه درخت بود که سرشون بهم نزديک بود و شکل قلب رو درست کرده بود. دستم رو از بازوي ميلاد بيرون کشيدم و به چشمه چشم دوختم و خواستم برم جلو تر که پام روي سنگ لغزنده نزديک چشمه ليز خورد و نزديک بود بيوفتم که ميلاد زير بغلم رو گرفت و نذاشت برم گلي بشم!!!بازوي ميلاد رو محکم گرفتم تا ايندفعه مثل دفعه قبل نشه و با احتياط روي شن ها قدم برميداشتيم چون بارون اومده بود خيس شده بودن و گلي شده بودن... پايين درختا گلاي خيلي خوشگلي بودن که تو عمرم نديده بودم! اسمشون رو نميدونم اما بوش که مست کننده بود. ميلاد با ديدن ذوق و شوق من بهم لبخندي زد و من براي تشکر ازش گونه اش رو بوسيدم و آروم رفتم سمت چشمه و طوري نشستم که شلوارم کثيف نشه و دستم رو توي آب خنک و زلال چشمه فرو ميکردم و در مياوردم. موبايلم رو از کيفم در آوردم و رفتم عقب وعقب تر و به ميلاد که خوردم ديگه وايسادم تا عکس بگيرم از اون منظره ي قشنگ تا به نفس و ميشا هم نشون بدم. چندتا عکس گرفتم و دوباره موبايلم رو گذاشتم تو کيفم.ميلاد رفت تا صندلي مسافرتي ها رو از تو ماشين بياره. وقتي اومد دوتايي نشستيم کنار چشمه و من چند شاخه از اون گلاي صورتي رو برداشتم و بوييدمشون ..... اينقدر بوش خوب بود که دلم ميخواست تا اخر عمرم اين بو همراهم باشه.من: ميلاد واقعا ممنونم اينجا خيلي خوشگله واقعا که من رو سوپرايز کردي!ميلاد با خنده گفت:ـ خواهش ميشه خانوم! به خوشگلي شما که نيست! تازه هنوزم سوپرايزا مونده!با چشماي گرد شده گفتم:ـ ميلاد تو محشري!ميلاد با خنده گفت:ـ خودم ميدونم!من: حالا يه چي گفتم نميخواد خودتو بگيري!ساعت چهار که شد ميلاد ميخواست برگرديم تا به بقيه برنامه ها هم برسيم اما من دلم نميومد از اونجا جم بخورم اما با هر بدبختي بود ميلاد من رو از اونجا کشوند بيرون!!!!!سوار ماشين که شديم گفتم:ـ خب!؟؟ الان کجا ميريم؟!ميلاد: الان ميريم ناهار بخوريم!با خنده گفتم: ايول من خيلي گشنمه!ميلاد با خنده گفت:ـ خب زودتر ميگفتي!و ماشين رو روشن کرد و رفتيم سمت يه رستوران نزديک ويلا! شايد برنامه اش تو رستوران بود! [2 31]رستوراني که مارفتيم يه جاي خيلي شيک و تميز بود... دو طبقه داشت که ما همون طبقه اول نشستيم...طبق مشاهدات مخفيانه من برنامه بعدي ميلاد اينجا نبود چون هيچ اتفاق سوپرايز کننده اي جز آوردن غذاهامون در کار نبود!!!!! ميلاد جوجه سفارش داد و من هم زرشک پلو با مرغ

1400/06/10 15:50

سفارشيدم! بعد از اينکه غذامون رو خيلي آهسته و پيوسته ميل کرديم(!) من بلند شدم رفتم دستشويي ميلادم رفت حساب کنه. تو دستشويي عمليات آرايش کردن رو راه انداختم و دوباره اومدم بيرون... با ميلاد رفتيم سوار ماشين شديم. يه بسته ادامس از کيفم دراوردم و يکي به ميلاد تعارف کردم و يکي هم خودم انداختم بالا!!!!! [2 22]بعد از اون رفتيم لب ساحل جايي که من عاشقش بودم... من به تنهايي رفتم تا يه جاي باحال واسه خودمون پيدا کنم اونم رفت يه چيزي از تو ماشين بياره که به من نگفت چيه!نيم ساعت ديگه دقيقا غروب ميشد و من اين منظره دريا با غروب آفتاب رو خيلي دوست داشتم. تو دلم ميلاد رو تحسين کردم. واقعا که خيلي مهربون و دوست داشتنيه!برگشتن ميلاد پنج دقيقه طول کشيد. به دستش که نگاه کردم ديدم با خودش گيتارش رو اورده!با خوشحالي گفتم:ـ تو بلد بودي بزني و به من نگفتي؟؟!ميلاد: آره ميخواستم غافل گير بشي!خنديدم و گفتم:ـ وايييييي ميلاد خيلي گلي!ميلاد: شما بيشتر!به گيتارش اشاره اي کردم و گفتم:ـ حالا نميخواي برام بزني؟!ميلاد: چرا عزيزم صبر کن!پنج دقيقه داشتم سوال پيچش ميکردم که بالاخره خورشيد کم کم اماده غروب کردن بود و ميلاد گيتارش رو برداشت و شروع کرد... با شنيدن صداي گيتار لبخندي روي لبم اومد و بعدش صداي ميلاد که همراه گيتار آواز ميخوند دلم رو هوري ريخت پايين... صداش به قدري جذاب و گيرا بود که همه داشتن به سمت ما نگاه ميکردن و حسابي جلب توجه کرده بود و جالب تر از اون اهنگي بود که ميخوند... صداش گوش ادم رو نوازش ميکرد...:(بچه ها من خودم اين اهنگ رو گوش نکردما! [2 06] )خنده هامو با تو تقسيم مي کنم زندگيمو به تو تقديم مي کنممگه نمي بيني غرق خواهشم من کنار تو پر از آرامشمبدون تو بودن سهم من نيست مني که به تو دلخوشمکنار تو چشمام رنگ غم نيست با تو غمامو مي کشمنمي تونم از تو دور بمونم آخه به تو دل بستموتو نباشي تنها نيمه جونم بگو مي گيري دستموزنده موندن بي تو خنده داره تويي که دنياي منيحرفاي تو قلب عاشقت رو بگو که به من مي زنيعزيز من بگو هميشه با مني بدون تو بودن سهم من نيستمني که به تو دلخوشمکنار تو چشمام رنگ غم نيستبا تو غمامو مي کشم نمي تونم از تو دور بمونمآخه به تو دل بستمو تو نباشي تنها نيمه جونمبگو مي گيري دستمو زنده موندن بي تو خنده دارهتويي که دنياي مني حرفاي تو قلب عاشقت روبگو که به من مي زني عزيز من بگو هميشه با مني(نيما علامه به تو دلخوشم)با تموم شدن آهنگ لبخندي روي لبم نشست و صداي دست زدن مردم بلند شد و در اخر ميلاد کمي جلو اومد و گونه ام رو بوسيد که با لبخند جوابشو دادم. ميلاد گيتارش رو گذاشت تو جاش

1400/06/10 15:50

و انداخت رو شونه اش و من پيشنهاد دادم که باهم بريم قدم بزنيم... پاچه هاي شلوار خودمو دادم بالا و ميلاد هم به تقليد از من همين کارو کرد و من بازوي ميلاد رو گرفتم و همينطور که کفشامون دستمون بود روي شنا قدم ميزديم... امواج ملايم آب که به پاهام ميخورد حس خوبي در من ايجاد کرده بود... ميلاد کنارم ، اون شعر قشنگش ، لب دريا! منو اين همه خوشبختي محاله! [2 06]وقتي که هوا تاريک تر شد پاهامون رو با دستمال(!) خشک کرديم و کفشامون رو پوشيديم و رفتيم تو ماشين.... تو ماشين همش به اين فکر ميکردم که ميلادم منو دوس داره... امکان نداره غير از اين باشه با اتفاقاي امروز.... تو حال خودم بودم که ميلاد گفت:ـ پياده شو!کنار يه ساندويچ فروشي پارک کرده بود از اون ساندويچ کثيفا چرکيا! [2 06] [2 06] [2 06] اينقدر دوس دارم اينجاهارو!ميلاد دوتا ساندويچ کالباس خريد و سقف ماشين رو باز کرد و همينطور که ستاره هارو نگاه ميکرديم و حدس ميزديم که کدوم ستاره مال کيه، ساندويچامون رو هم ميخورديم.....من: اون ستارهه که خيلي پرنوره مال منه!!!ميلاد: اوني که خيلي بزرگه هم پس مال منه!!!من: قبول نيست همه خوشگلاشو تو برميداري!!و بعد از کلي شوخي و خنده به سمت ويلا راه افتاديم......وقتي رسيديم سريع به سرعت جت لباسم رو عوض کردم و رفتم تو حموم و پاهام رو شستم چون داشت اذيتم ميکرد!!!!! بعد از من هم ميلاد رفت و من رفتم رو تخت و دراز کشيدم و به با ياد آوري شعري که واسم خوند يه لبخند گل گشاد زدم و زود جمعش کردم! نشستم رو تخت و خميازه اي کشيدم و بعد چند دقيقه ميلاد هم اومد و وقتي ديد من نشستم سريع سرش رو گذاشت رو پام و دراز کشيد..... با تعجب گفتم:ـ چيکار ميکني پاشو ميخوام بخوابم باوو!ميلاد گفت:ـ راحتم!من: ولي من ناراحتم پاشو ديگه!و با يه حرکت سريع پاهام رو از زير سرش کشيدم بيرون و رفتم زير پتو... ميلاد هم اومد زير پتو و چون پشت من بهش بود بغلم کرد و گفت:ـ خيلي نامردي! ميخواستم بخوابم!من: خب بخواب کسي جلوت رو نگرفته... حالا هم برو اونور تر...ميلاد رفت اونور تر اما کمرم رو گرفت و به سمت خودش چرخوند.يکم نگاهش کردم و چشام رو بستم تا بيخيال شه و بخوابه... اما حس کردم داره صورتش بهم نزديک تر ميشه. نفساش رو حس ميکردم... نخواستم چشام رو باز کنم... خودمو زدم به نفهمي!قلبم دوباره شروع کرد به تند تند زدن و حرارتم زد بالا.....حس کردم بازم نزديک تر شد که تا خواستم حرفي بزنم...........نرمي لباش رو روي لبم حس کردم و دلم هوري ريخت پايين..... هنوز چشام بسته بود و هيچکاري نميتونستم بکنم.... نفسم رو حبس کرده بودم که با خودم گفتم الانه که خفه شم که بعد چندثانيه لباش رو از رو لبام

1400/06/10 15:50

برداشت...اولين بوسه ام چقدر شيرين بود درحالي که خودم هيچ کاري نکردم! [2 06] [2 06] [2 06] (شما فکر کنيد تو شوک بودم!)آروم چشمام رو باز کردم و بدنم رو تکوني دادم که ميلاد تو جاش نيم خيز شد و من سريع روم رو برگردوندم تا نگاهش نکنم خو خجالت ميکشيدم!!!!(بابا با حيا! [2 14] )وقتي کامل رفتم زير پتو با به ياد اوري اون صحنه دوباره يه لبخند زدم که وجدانم بهم اخم کرد و ضدحال زد بهم! و بعد چندثانيه خواب چشمام رو ربود........از ميشا و شقايق خدافظي كردمو رفتم سمت ماشينم دستم به دستگيره ماشين بود كه گوشيم زنگ خورد شماره رو نگا كردم ناشناس بود بيخيال جواب دادن شدمو سوار ماشين شدم ولي بيخيال نميشد انقدر زنگ زد كه اخر مجبور شدم جواب بدممن-بله بفرماييدناشناس-سلاممن-سلام امرتون رو بفرماييد خانومصداش همراه باشك و ترديد شدناشناس-نفس شمايي؟من-بله خودم هستميه نفس عميق كشيدو بعدش صداش تو گوشي پيچيدناشناس-من فرانكمهيچي نگفتم صداش دوباره تو گوشي پيچيدفرانك-بايد ببينمتمن-ببنيد خانوم من نه شمارو به جا ميارم نه دليلي ميبينم كه ملاقاتتون كنمفرانك-ميدونم كه خوب منو ميشناسي دليلم چه دليلي مهم تر از اينكه تو مزاحم زندگي منو بچمو ساميار شديمن-منظورتون رو نميفهمم زندگي شما چه ربطي به منو ساميارداره؟فرانك-بيا به اين ادرسي كه ميگم متوجه ربطش ميشي ياداش كن(...)منتظرتمبعدم بدون حرف گوشي رو قطع كرد دختره ي بي ادب همون حقته سانيار ولت كرده ببين تو رو خدا شوهرش ولش كرده براي شوهر من نقشه ميكشه چه ساميار ساميارم ميكرد شيطونه ميگفت بگم تو غلط ميكني اصلا اسم ساميارو بياري ادرسو يه بار ديگه نگا كردم سر راست بود تقريبا توي اين يه سال تمام سوراخ سمبه هاي شيرازو بلد شده بودم رفتم به ادرسي كه داده بود بعد ربع ساعت رسيدمو ماشينو پارك كردمو رفتم تو يه كافي شاپ خلوت دنج بود كه با نوراي نارنجي روشن بود ديوارا هم همه مشكي يه پله مارپيچي هم گوشه ترين ضلع شمالي ديوار قرار داشت هر چقدر بالا شلوغ بود پايين خلوت بود چون به غير از خانومي كه حدس ميزدم فرانك باشه كه پشتش به من بود و يه دختر بچه كه فكر كنم 2 سه سالي داشت كسي پايين نبود رفتم سمت ميزشون و محكمو جدي در عين حال مغرور گفتممن-فرانك خانوم؟با صداي من سرشو برگردوند اولين چيزي كه تو صورتش جلب توجه ميكرد لباي تزريقيش بود كه اصلا به صورتش نميومد و بعد لباش بيني عمليش كه انقدر سربالا بود ادمو ياد بيني خوك مينداخت ارايش زيادش با ابروهاي تتو شده اش سنشو خيلي بيشتر از اوني كه بايد نشون ميداد اون عكسي كه من تو لب تاب سامي ديدم با اين چهره زمين تا اسمون فرق داشت فكر كنم

1400/06/10 15:50

بينيشو يه ترميم رفته بود چون تو عكس خوكي نبود لبشم فكر كنم دوباره پروتز كرده بود در كل و عكسي كه من ديدم خوشگل بود ولي الان... با ديدن من يه تا ابروشو برد بالا و دستشو كرد تو موهاي بلوندش و اونارو با يه عشوه شتري زد كنار خندم گرفت همه چيز اين زن آريه بود يه لبخند زدش كه نگين كاشته شده روي دندون نيشش نشون داده شدفرانك-بله خودم هستم و تو هم بايد نفس باشي بشينبدون حرف صندلي رو به روايش رو كشيدم بيرونو نشستم و تازه دختر كوچولوي نازي رو كه نشسته بود ديدم چقدر بامزه بود موهاشو خرگوشي بسته بودو يه پيراهن زخيم سبز تيره همرنگ چشماش با جوراب شلواري و كت كوتاه مشكي زخيمم پوشيده بود يه كلاه سبز تيره هم روي پاش بود پوتينايي هم كه پوشيده بود همرنگ موهاش مشكي بود با تعجب داشت به من نگا ميكرديه لبخند كوچولو بهش زدم از اون لبخندا كه چال گونمو به خوبي نشون ميده نميدونم چرا ولي دوست داشتم هر جوري كه شده به فرانك نشون بدم كه از اون سرممن-سلام خانوم كوچولويه سلام اروم گفتو سرشو انداخت پايينتكيه دادم به صندلي و يكي از پاهاي بلند و خوش تراشمو انداختم رو اون يكيمن-امرتون فرانك خانومفرانك حالا چه عجله اي داري اول يه چيزي سفارش بديم بعد صحبت ميكنيمميخواستم بگم اي من كوفت بخورم تو بنال جون به لبم كردي فرانك با اشاره دستش خواست كه منو براش بيارنفرانك-چي سفارش بدم؟من-يه فنجون اسپرسو بدون شيرو شكرفرانك-خيلي تلخ ميشه هامن-عادت دارميه 6 هفت دقيقه اي تو سكوت گذشت ديگه داشتم كلافه ميشدم كه گوشيم زنگ خورد ساميار بود با ديدن اسمش بي اختيار لبخند رو لبم نشست همزمان با زنگ خوردن گوشيم سفارشامونو هم اوردنمن-جانمساميار-جانت بي بلا خانومممن-خوبي عشقم؟ساميار-شما خوب باشه بنده هم خوبممن-كجايي؟ساميار-يه جاي خوب اصلا نميدوني كه پر دختر جات خاليمن-ساااااااميارساميار-به فداتمن- خدانكنهساميار- زنگ زدم بگم قرارمون يادت نرهمن-نه مواظب خودت باش خدافظساميار-تو هم همينطور خدافظ اهان راستي نفس يادت نره به بابات زنگ بزني خودت گفتي فردا كه ميشه امروز بايبعدم گوشي رو قطع كرد با لبخند سرمو اوردم بالا كه با چشماي عصباني فرانك رو به رو شدم موبايلمو گزاشتم تو كيفمو بدون توجه به نگاه عصباني فرانك خودمو با قهوام سرگرم كردممن-اگه نميخواييد چيزي بگيد من برمفرانك-خب حالا كه خودت ميخاي مقدمه چيني رو ميزارم كنار الان شيش ماهه كه منو بچه ام منتظر اينيم كه ساميار از تو جدا بشه ميپرسي چرا پس خوب گوش كن شيش ماه پيش با هزار جور بدبختي شماره ساميارو پيدا كردمو فهميدم كه جايي كه من زندگي ميكنم يعني شيراز

1400/06/10 15:50

زندگي ميكنه باهاش قرار ملاقات گذاشتمبا هر حرفش دلم هري ميريخت پس چرا ساميار بهم چيزي نگفت احساس ميكردم سردي اسفند ماه تو كل استخوناي بدنم ميپيچهفرانك-باهاش قرار گذاشتمو ديدمش بهش از علاقه اي كه بهش دارم گفتم اونم گفت كه منو دوست داره و فقط يه مانع سر راهه اونم زنشه كه مجبوري عقدش كرده هر چقدر گفتم طلاقش بده گفت درسمو ميخوام بخونم گفتم خدا رو خوش نمياد با احساسات يه دختر20 بيستو يك ساله بازي كني گفت مجبورم اومدم بهت بگم ساميار هنرپيشه خوبيه تو رو هم دوست نداره و عاشق منو بچه من يا به قول خودش بچمونه پاتو از زندگي من بكش بيرون يه كلام اقا تو مزاحم زندگي مني من دلم نميخواد ساميارو با تو شريك بشمحرفاش مثل پتك تو سرم فرود ميومد مزاحم بچه مون عاشق منه ساميار تو رو دوست نداره امكان نداشت ولي دير اومدن سامي تو اون دوماه كذايي كه باهم قهر بوديم كلافه بودنش ولي ولي حرفاي ديشبش چي پس همش دروغ بود نه امكان نداشت ببين دختره چه نقشه اي كشيده پوزخند صدا داري زدمو نگاش كردممن-نمايش تموم شد ميتونم برمادب و احترامو فراموش كردممن-اخه زنيكه تو تو زندگي ما مزاحمي اضافه اي نه من. بدبخت من زنشم و عاشق منه دستت به هيچ جا بند نيست اومدي سراغ من گفتي شايد دختره خر شد(صدام داشت تقريبا بلند ميشد)ساميار به تو و امثال تو نگا هم نميكنه منو چي فرض كردي فكر كردي اين چرندياتي كه ميبافي اعتمادو عشق منو به ساميار كم ميكنهكيفمو از رو ميز برداشتمو يه تراول 50 جايي گذاشتم رو ميزو به طرف در خروجي راه افتادم ولي صداش از پشت سر لرزه انداخت تو جونم درسته ريلكس بودمو اضطرابمو نشون نميدادم ولي از درون ميترسيدم مثل بيدفرانك-خواهيم ديد كه حرفه يا واقعيت شوهرتو دودستي بچسب چون انقدر عاشقم هست كه بگم يا من يا درست بگه منيه نفس عميق كشيدمو بدون توجه به حرفش در كافي شاپو بستمو رفتم سمت ماشين با ساميار قرار داشتم همينجور كه داشتم رانندگي ميكردم فكرم رفت به چهار ماه پيش توي اين چهار ماه اتفاق خواستي نيوفتاد بعد از برگشت شقايقينا همه فكرو ذهنم شده بود درسم ساميارم ديگه كمتر دير ميكرد عشقم بهش روز به روز بيشتر ميشد ولي نه من حرفي ميزدم نه اون حداقل نه تا ديشب يه هفته پيشو دقيق يادمه مو به مو برگشتم به يه هفته پيشو با خودم اتفاقاتو مورور كردم با اومدن مامانينا ساميارو پسرا رفتن هتل داشتم با سحر حرف ميزدم كه بابام منو مخاطب قرار دادبابا-نفس برات يه خبر خوب دارمبا ذوق رومو كردم سمتش كه با حرفش پنچر شدم شايد اگه قبل اومدنم به شيراز اين خبرو بهم ميدادن روي عرش سير ميكردم ولي الانبابا-يادته عشق

1400/06/10 15:50

اينو داشتي بري فرانسه پيش عمو امين براي ادامه تحصيل ولي با اقامتت موافقت نشد؟امين كاراتو درست كرده برات دعوتنامه هم فرستاده فقط منتظر جواب مثبت تو كه برات يه اتاق اماده كنه البته ما بهش گفتيم كه جواب تو صددرصد مثبتهترجيح دادم اصلا حرف نزنم مامان كه از اولم مخالف رفتنم بود گفتمامان-حالا امير شايد جوابش منفي بودبابا-دخترم نظرت چيه؟سحر-من كه جاي تو بودم نه نمي گفتم بابا تو عجب شانسي داري خداي من پاريس فكرشو بكنتوي دلم گفتم تو كه جاي من نيستيسعي كردم ناراحتيم رو نشون ندممن-راستش بابا اين يكي از ارزوهامه يعني بود تا قبل اينكه بيام اينجا ولي الان كه ديگه 8 ماهه دارم درسمو ادامه ميدم نميتونم ولش كنم كه بايد فكر كنمسحر- عمو اين داره ناز ميكنه وگرنه از خداشم هستبا خنديدن به حرفش يكم رنگو بوي حقيقت دادم كه بابا شك نكنه بعد 8 ماه يهو نظرم صدوهشتاد درجه اونم براي8 ماه درس خوندن كه به راحتي جبران ميشد عوض شدهفرداش كه منو ميشاو شقايق زودتر بيدار شده بوديمو داشتيم ميز صبحونه رو ميچيديم ميشا گفتميشا-نظرت چيه نفس ميري يا موندني هستي؟در حالي كه ابميوه رو ميزاشتم روي ميز جواب دادممن-ميرمخودمم نميدونم از كجا اين صداي قاطع اومدو گفت ميرمشقايق كه داشت ظرفاي مربا و عسل رو ميچيد رو ميز دستش رو هوا موندشقايق-شوخي ميكني پس ساميار چي؟من-ديشب تا صبح به همين موضوع فكر ميكردم اگه علاقه اي بهم داشت توي اين هشت ماه زبون باز ميكردميشا-ديوونه ساميار كه بيشتر از اين ميلادو اتردين شيش ميزنهمن-كجا تو هم دلت خوشه دوتا حركت ازش ديديم مگه اون حركتا دال بر عشقش ميشهشقايق- باوو بابا لفظ قلم دال پايين ديپلمه حرف بزن ما هم بفهميممن- وقت گير اورديا تو همشقايق-بي شوخي خلي اگه بري مگه اين خواستمم خيلي زياده عمرا اون ساميار كوه غرور بياد زل بزنه تو چشماتو بگه نفس من عاشقتممن-مگر اينكه هلش بديمميشا-درست حرف بزن ببينممن-وقتي مامانينا رفتن واونا اودن شما هي ميگيد خوش به حالتو فلانو به سار بعدش يواش يواش ميگيد نفس داره ميره رفتنيهشقايق بقيه حرفمو ادمه دادشقايق-اونموقع ساميار اگه بهت علاقه اي داشته باشه كه صدرصد داره جلوتو ميگيرهميشا-خداوكيلي نفس چقدر فسور از ديشب سوزوندي كه اين نقشه دربيادسيبي به طرفش پرت كردم كه رو هوا گرفتتوي اون به هفته كلي رو نقشمون با ميشا اينا كار كرديم تا ديروز كه مامانينا رفتن و اتردينينا اومدن پيش ساميار نشسته بودمو داشتم ميوه پوست ميكندمميشا با يه حسرت خاصي تو صداش گفتميشا-خوش به حالت نفس كارات راستو ريس شد براي ما هم دعوتنامه بفرست باشه؟من-حالا نه به

1400/06/10 15:50

داره نه به باره ولي چشم جا كه اقتادم شمارم دستتون رو بند ميكنمشقايقم با لحني مثل لحن ميشا گفتشقايق-اتفاقا هم به داره هم به باره بيليتت كه اومده اقامتت كه درست شده اوكي هم كه دادي يه هفته ديگه هم ويژژ با طياره رفتي فرنگبعدش با دستش اداي هواپيما رو دراوردصداي گيج سامي بلند شدسامي-بيليت اقامت هواپيما خارج درست بگيد ببينم چي شده؟ميشا از كنار شقايق بلند شدو رفت سمت اتردين در همون حال گفتميشا- گربه سوار خر شده اقا لپ كلام اينكه فرشته پر نفس پر زن پر مهربون پر همخونه بودن با نفس پرشقايق-بهت گفتم لياقت نداريساميار تو جاش تكوني خوردو رو به من گفتساميار-اينا چي ميگن نفس؟با لحن پر هيجانو شادي با ذوق گفتممن-كاراي اقامت پاريسم جور شده يه ساله پي گيرشم قراره برم پيش عمومبه خدا كه غم تو چشماش داد ميزد لرزش دستاش با اين كه كم بود ولي نشون از عصبي بودنش داشتاتردين-به سلامتي دقيق كي ميشه؟كه با نگاه وحشتناكي كه ساميار بهش انداخت ساكت شدساميار-با اجازه كي؟من-بابام و مامانمساميار-منم برگ چغندرمصداش رفته بود بالا فكر كرده ازش ميترسمسامي بلند شد واستادسامي-شما هيچ جا نميريبلند شدم روبه روش واستادمو چشمامو كوبوندم تو چشماشو صدامو مثل خودش بلند كردممن-ميرم خوبشم ميرمسامي-ولي من نميزارممن-مگه به گذاشتن يا نزاشتن تواهنوزم حرفم تموم نشده بود كه ديدم رو هوام جلوي همه انداخته بودم رو كولش ولي من برعكي شقايق كه رنگش سرخ ميشد در اين مواقع خجالتي نبودم عين خيالمم نبود ولي براي بهتر اجرا كردن نقشه شروع كردم دادو بيدامن-منو بزار زمين هركول ميشنوي (از شانس خوبمون تفضلي خونه نبود)منو بزار زمين عجب غلطي كردم من به تو جواب + دادما من مگه كيسه برنجم كه اينجوري انداختيم رو كولتبچه ها ميخنديدن و من غر ميزدم قبل اينكه از ديدم خارج بشن ميشا و شقايق برام يه بوس فرستادن به معني عالي بود منم بهشون يه چشمك زدم كه باعث شد اتردين گيج به شقايقو ميشا نگا كنه ميلادم كه كلا نبودش رفته بود خريد توي اتاق پرتم كرد رو كاناپهمن-نه مثل اينكه بورت شد همن كيسه برنجمروبه روم رو صندلي نشسته بود و فقط نگام ميكرد منم ترجيح دادم سكوت اختيار كنم بعد چند دقيقه دستشو چند بار كلافه فرو كرد تو موهاشو رفت دراز كشيد رو تخت و دستشو دراز كرد سمتمساميار-واقعا ميخواي بري؟من-بلي اين تنها اررزوي اينجانب نفس فروزان استنشست روي تختساميار-ميشه جدي باشي؟سرمو تكون دادم كه گفتساميار-من نميزارم برياز روي كاناپه بلند شدمو رفتم سمت درمن-برو بابا من بخوام برم ميرم كسي هم جلو دارم نيستدستم روي دستگيره در بود كه اون

1400/06/10 15:50

يكي بازوم كشيده شد چسبوندم به ديوار با اون يكي دستم كه ازاد بود سعي كردم دستمو كه با دستش محكم چسبونده بود به ديوار جدا كنم ولي اون يكي دستمم گرفت تو دستش و گذاشت رو قلبش با دستم كوبيده شدن ديوانه بار قلبش به قفسه سينه اش رو حس ميكردم از بين دندوناي كليد شدش گفتساميار-لعنتي من نميزارم بري نه حالا نه هيچ وقت ديگه فهميدي؟فهميدي رو همچين بلند گفت كه پرده ي گوشم پاره شد ولي لذتي كه از حرفش بهم دست داد به كر شدنم ميچربيداز ديوار جدام كرد و سرمو چسبوند به قلبش خداي من چه ملودي قلبم ارامشو مثل خون تو بدنم پمپاژ كردساميار-ميشنوي اره خب پس خوب گوش كن اين قلب براي تو ميزنه ميفهمي درك ميكني اونموقع تو ميگي ميخوام برمديگه چي ميخواستم اگه خدا همون لحظه جونمو ازم ميگرفت راضي بودم انگار زمان متوقف شده بودو من بودمو ساميار ساميار بودو من لبشو چسبوند به گوشم ناخداگاه سرمو چسبوندم به گردنم كه سرش بين سرمو گردنم حبس شد يه نفس عميق توي گودي گردنم كشيد كه مور مورم شدساميار- د لامصب ميفهمي دوست دارم حالا بازم ميخواي بري ؟هيچي نگفتم يعني زبونم ياري نميكرد انگار قفل شده بود يادم رفته بود چطوري ميشه حرف زد فقط مغزم بهم فرمان داد كه دستمو دور كمرش حلقه كنمو سرمو از گردنم جدا كنمو بزارم رو سينه اش يه نفس عميق ديگه تو گردنم كشيدو بعدش چونش رو گذاشت رو موهامساميار-اخرم نگفتي اسم عطرت چيهنخودي خنديدمو سرمو اوردم بالا چشمامو گرد كردمو نگامو دوختم به مردمك لرزون نگاش ديگه لرزش عصبي نداشت حتي عصباني هم نبود تو نگاش فقطو فقط ارامش بودو ارامش كه اين ارامشو با نگاش به منم تزريق ميكردمن- اسم عطر منو ميخواي چيكارسرش رو خم كرد پايينو پيشونيش رو چسبوند به پيشونيم نفساي داغو پر حرارتش صورتمو نوازش ميكرد نفساشم بوي عطر سردو خنكش رو ميدادساميار- دوست دارم بدونم خانومم از چه عطري استفاده ميكنهلبامو غنچه كردمو گفتممن- نميخوام بگمسريع پيشونيش رو از پيشونيم جدا كردو يكي ازدستاشو گذاشت پشت گردنمو اون يكي رو گذاشت رو كمرم سرش فرو كرد تو موهام يه نفس كشدار كشيد صداش ايندفعه خش دار بود دستش كوره اتيش گردنمو كمرم ميسوزوند فشار دستش رو كمرم زياد شده بودساميار-نفس موهات چه بوي خوبي ميدهمثل بچه هاي تخس جواب دادممن-ميدونمساميار-شما چيزي نميخواي بگي؟صدام رنگ شيطنت به خودش گرفتمن-نهساميار-مطمئن؟من-اره مگه بايد چيزي بگم؟ساميار-يكم فكر كن يادت ميادبا يكم بجنسي گفتممن-اهان بايد به بابام بگم ساعت قطعي پروازمو بهم بگهديگه داشت حرص ميخورد تابلو اهان ساميار خان بكش گهي زين به پشت گهي پشت به

1400/06/10 15:50

زين فعلا نوبت منه به تازونمساميار-جوجو منظورم اينه كه به من نميخواي چيزي بگيمن-صبر كن صبر كن يادم اومد بايد ازت خدافظي كنمدستشو از گردنو كمرم برداشتو گذاشت رو دوتا بازوهام سرشو يكم اورد پايين تا صورتش رو به روي صورتم قرار بگيرهوقتي نگاه كلافش رو ديدم سرمو يكم خاروندم بعدش مثل بچه ها گردنم رو خم كردم كه موهام به خاطر لخت بودنش همش ريخت سمتي كه سرم خم بودو يه طرف گردنم لخت شدمن-خب يكم راهنمايي كنساميار-اولش /د/ دارهخودمو زدم به خريت بزار يكم ديگه اذيتش كنممن-فهميدم خب چرا زودتر نگفتي بهت بگمنگاش مشتاق شدمن-دستت درد نكنه منو تا بالا اوردي چمدونم رو جمع كنمساميار فقط نگام ميكرد بعدش خيلي يهويي گفتساميار-عاشق همين ديونه بازيات شدمبعدش به ثانيه نكشيد كه روهوا بودم انقدر چرخوندم كه سرگيجه گرفته بودم بي اختيار ميخنديدم بلند بلند قهقه ميزدم از ته ته دل ميونه زمينو هوا گفتممن-منم فكر كنم عاشق همين ابراز محبت خركيتو قلدر بازايت شدمنميدونم پاش به جايي گير كرد يا از قصد سكندري خوردو افتاد رو تخت منم روش ......دستامو گذاشتم رو سينه اشو بالاتنه امو از بالا تنش جدا كردم ولي دستاش كه دور كمرم بود مانعي بود براي بلند شدن از روش سرشو از رو تخت جدا كردو به صورتم نزديك كرد هرچقدر اون صورتش رو ميوود نزديك تر من ميبردم عقب تر يكي از دستاشو از كمرم جدا كردو گذاشت پشت گردنم و نزاشت سرم رو عقب ببرم و سرشو انقدر نزديك صورتم كرد كه پيشونيش چسبيد به پيشونيمو بينيش چسبيد به بينيم زمزمه كردساميار-ازم فاصله نگير باشه حالا دوباره اون جمله رو بگومن-كدوم جمله رو؟ساميار-اذيت نكن هموني كه اولش/ع/داشتسرمو فرو كردم تو گوششو لبمو چسبوندم بهشو زمزمه كردممن-عاشقتم هركول خاناونم لبشو چسبوند به لاله ي گوشمو صداش پرتمنا بلند شدساميار-دوباره بگودستشو از گردنم برداشتو چسبوند پشتم يه دستش رو كمرم نوازش گونه تكون ميخورد اون يكي دستش پشتمو با خوشونت فشار ميداد طوري كه دستامو از روي شو نه اش برداشتمو حلقه كردم دور گردنش فاصله ها برداشته شد دستامو فرو كردم تو موهاشمن-عاشقتم سامياريه غلط زد كه جاهامون عوض شد دستاشو گذاشت كنار صورتم رو تخت هنوز دستم حلقه بود دور گردنشساميار- نه بيشتر از من نفسم به نفست بستس نفس اگه ازم جدا بشي نفسمو بريدي زنده نميمونمهر كلم هاي كه ميگفت فاصله اش با صورتم كمتر ميشد چقدر بوي نفسشو دوست دارممن-چقدر بوي نفستو دوست دارمساميار-منم عاشق نفسمممن-خودشيفتهساميار-وا اينكه تو رو دوست دارمم خودشيفتگيههيچي نگفتم فقط نگاش كردم با تمام عشقي كه بهش داشتم نگاش كردم

1400/06/10 15:50

تا يه دقيقه فقط بهم نگاه كرديم نياز نبود حرف بزنيم چشمامون خودشون كارشون رو بلد بودن مست نگاهاي عاشقونه اش بودم كه لبام سوخت نرم از گوشه ي لبمو به دندون گرفت نفساش تد شده بود طعم بوسه اي رو چشيدم كه شيرينيش مثل چشماي عسليش بودساميار-زنگ بزن به بابات بگو نميري نفس بگو پيش من ميمونيمن-كجا برم وقتي قلبم روحم هستيم تمام وجودم اينجاستساميار-عاشقتم نفس تو فقط نرو به ده روز نكشيده من با گلو شيريني در خونتونمپامو يه دور دور پاش پيچوندمو همونجا حلقه كردممن-نه به اون هشت ماه عصا به دستيت نه به اين هول بودن ده روزتجوابمو با بوسه پر عشقي كه زير گلوم زد داددر حالي كه از روش بلند ميشدم گفتممن-بلند شو بريم پايين پيش بچه هاوقتي رفتيم پايين بدون هيچ حرفي فقط يه چشمك به ميشا وشقايق زدمو با ساميار غذامون رو خورديمو اقا رفتن بيمارستان در حال تعريف قضيه با سانسور براي ميشا وشقايق بودم كه گوشيم زنگ خوردو ساميار گفت ساعت8 برم رستوران(....)كارم داره جلدي پريدم تو اتاقمو يه طوسي با پالتوي مشكي و نيم بوت همرنگ پالتوم با يه شال طوسي سر كردمو از ميشا اينا خدافظي كردم كه گوشيم زنگ خورد شماره نااشنا بود بعدشم كه ديدن فرانكو حرفاي چرتش ساعت ماشينو نگا كردم به موقع رسيدم ترجيح دادم هر وقت از جانب ساميار مطمئن شدم به بابا زنگ بزنم ماشينو پارك كردمو رفتم سمت رستوران چشم چرخوندم تا ساميارو پيدا كنم گارسون كه چشمش به من افتاده بود گفت-خانوم فروزانمن-خودم هستم-اقاي مهرارا بالا منتظرتون هستنمن-هميشه رستورانتون اينقدر خلوته-اقاي مهرارا همه ميزاي رستوران رو رزرو كردن بفرماييد طبقه بالااروم به سمت پله ها رفتمو دستمو گرفتم به نرده اش اهنگ Love storyشمعاي كوچيك قرمز كنار پله ها نور ضعيف قمز رنگ خلوتي رستوران همه و همه باعث ميشد يه حس قشنگي به نام عشق به ساميار بهم دست بده عشقي كه ناب بود خالص بود و باعث شد تموم حرفاي فرانك از ذهنم پاك بشه از چيزي كه ميديدم نزديك بود از هيجان جيغ بزنم طبقه بالاي رستوران به كلي عوض شده بود يه ميز دونفره با روميزي قرمز وسط بسالن بودو به غير از اون ميز ميز ديگه ي نبود زمينو پر از گل رز قرمزو سفيد كرده بودن با شمعايي كه همه جا ديده ميشد و تنها تامين كننده نور بود از همه مهتر يه پسر چشم عسلي بود كه به ميز تكيه داده بودو با لبخند نگام ميكردسامياراز نگاه كردن بهش سير نميشدم هر چقدر كه بيشتر نگاش ميكردم بيشتر تشنه و بي قرار لباش عطر تنش دستاش نفساش دوست دارم گفتناش ميشدم تو وجودش يه جاذبه اي بود كه تميتونستمدربرابرش مقاومت كنم مخصوصا حالا كه ميدونستم مال منه

1400/06/10 15:50

مال خود خودمهدستامو از هم باز كردمو تكيه امو از ميز گرفتم انگار كه منتظر همين حركتم بود كه قدماشو سريع كردو خودشو انداخت تو بقلم با لذت بقلش كردم مثل يه پيشي ملوس خودشو فشار ميداد به سينه ام گونه اشو چسبوند به گردنم بعدش زير گلومو بوسيد اخ كه اين دختر با قلب من چيكارا كه نميكرد با اين كاراش بيشتر ديونه اش ميشدممن-عاشقتم دختر ديوونه اتمنفسبوسه سريعي كه نشوندم رو گونش جواب حرفش بود زود از بقلش اومدم بيرونو رفتم پشت ميز نشستم اونم بعد من اومد نشست دستامو قلاب كردم توهمو گذاشتم روي ميز اين پسر چه ميدونست با اين كاراش چه بلايي سر من ميارهمن-ساميار واقعا نمي دونم چي بگم اخه اين كارا لازم بوددستاشو دراز كردو با يه دستش دستامو گرفت با اونيكي هم گونه امو نوازش كرد بعدش دستاشو برداشتو تكيه داد به صندليش لبامو غنچه كردمساميار-لابد لازم بود كه اين كارو كردم عزيزم شما هم خانومي كن به اين دل عاشق بنده رحم كن لباتو اينجوري نكنلب زدم عاشقتم گفتشساميار-ما بيشترلب زدم ديوونه اتمساميار-من از اين مرز ديوونگي گذشتم مجنونم عزيزم مجنون ليلي خوشگل خودمبا عصبانيت ساختگي گفتممن-چشمم روشن اين ليلي خانوم كي باشن هنوز8 ماه نگذشته سرم هوو اورديساميار-من فداي اين عصبانيت ساختگيبعد شروع كرد به خنديدن منم با لحن بچه مدرسه ايا گفتممن-اقا اجازه يعني اينقده تابلو بود؟بعدم لبامو غنچه كردماز روي صندلي نيم خيز شد طرفمساميار-بهت نگفتم لباتو اين جوري نكنبيشتر لبامو غنچه كردمو گفتممن-دوست دارمساميار-منم خيلي چيزا رو دوست دارممن-مثلا چيا رو؟ساميار-تو رومن-خب دوست داشته باشساميار- ا اينجوريه خودت خواستيچند سانتي متر با لباش فاصله داشتم كه صداي پاي گارسون رفت توي عصابم اخه اينا نميتونن دير تر بيان دست بردم شالشو يه كم اينور اونور كردم كه گارسونه شك نكنهمن-عزيزم بالاي شالت بد واستاده بود درستش كردمگارسون-چي ميل ميفرماييد؟ميخواستم بگم درد مرض اخه اين چه موقع اومدن بود اي كارد بخوره به شكم من اگه تو اين موقعيت بخوام چيزي بخورمنفسم كه از اين ضد حال خوردن من خندش گرفته بود با يه لبخند گوشه لبش گفتنفس-من كوبيده ميخورمگارسونه همچين زل زده بود به نفس كه شيطونه ميگفت بزنم دكوراسيون صورتشو بارم پايينمن-براي منم كوبيده بياريدگارسون-نوشابه يا دوغ؟اي بابا اين كلا قصد رفتن نداره اخه پسر خوب لاقل تو صورت من نگا كن حرف بزن نه نفسمن-دوتا كوكا كولا با بقيه مخلفاتتونپسره هم كه احساس كرد مزاحمه شرشو كم كردنفس-مگه با يارو دعوا داري بيچاره نزديك بود بي خيال ابرو بشه خوشو خيس

1400/06/10 15:50

كنهخنديدممن-به اين نتيجه ميرسيم كه بهتره شما يه روبند بزنيد كه جلوگيري بشه از اب ورداشتن جهاننفس-ساميار تو منو اينجا نييوردي كه اين حرفا رو بهم بزني اين همه تشريفات رزرو كردن رستورانمن-درست حدس زدي يكم صبر كن خودت ميفهمينفسكنجكاو زل زده بودم به صورتش يه تك خنده اي به قيافم كه ميدونستم شبيه علامت سوال شده كردو از جاش بلند شدمن-هي هي اقا كجا؟ساميار-زود ميام خانوم علامت سوالمن-خب به جايي اينكه بري بشين بگو چيكارم داري اين قيافه علامت سوالي از بين برهساميار –منم به خاطر اينكه علامت سواله از بين بره ميخوام برم و بيامبعدش با پرستيژ خاص خودش كه ادمو ديونه ميكنه رفت سمت پله ها اخ نفس قربون اون قدو هيكل ورزشكاريت بشه من فداي اون تيپتو چشماي به رنگ عسلت بشم فداي اون دوست دارم گفتنات قربون اون اخلاق دختر كشت همينجوري داشتم قربون صدقش ميرفتم كه برگشت يه چشمك بهم زدو رفت پايين اخ قلبم خدا رحم كن غش نكنم يه وقت منو اين همه خوشبختي محاله چند دقيقه بعد درحالي كه دستش يه دسته گل خوشگل پر از رزاي سفيد كه وسطش يه گل رز قرمز قرار داشت برگشت نيشم شل شد و دوتا چال گونه هام معلوم شد روبه روم واستاده بود منم با همون لبخند نگاش ميكردم كه خم شد رو صورتمو دوتا چال گونه هامو بوسيدساميار-نميگي اين جوري ميخندي ساميارت تو دلشو قلبش زلزله ميشه دختر رحم كنساميارم ساميارم اره ساميار مال منه با هر جمله اي كه بهم ميگفت احساس ميكردم روحم داره به روحش پيوند ميخوره يه پيوندي كه جدانشدنيه با صداي بمو مردونه اش كه عاشقش بودم از فكر اومدم بيرون جلوي صندلي زانو زده بود نوراي شمع تو صورت جذابو خوشگلش انعكاس پيدا كرده بود چشماي عسليش برق ميزدساميار-نفسانقدر پرتمناو قشنگ اسممو صدا كرد كه يه لحظه قلبم واستادمن-جان نفسساميار-جانت بي بلا خانوممبهش لبخند زدم كه دست گلو گرفت سمتمو گفتساميار-گل وسطيه رو برداراروم گل رز قرمزو كشيدم بيرون به ساقه اش يه جعبه مكعبي شكل كوچيك قرمز وصل بود نگاش كردم كه با اشاره سر ازم خواست جعبرو باز كنم هنوزم روبه روم زانو زده بود جعبه رو باز كردم توش يه حلقه پر نگين خوشگل بود حلقه رو از جعبه دراوردمو گرفتم جلوي چشمام منظورش چي بود سرمو اوردم بالاو گنگ نگاش كردم

1400/06/10 15:50

#پارت_4_عشق

1400/06/11 16:02

واي كه وقتي اينجوري نگام ميكرد دوست داشتم بخورمش گوشه لبمو به دندون گرفتم الان وقت اين فكرا نبودبا يه دستم انگشترو از دستش گرفتمو با اون يكي دستم دست چپشو گرفتم تو دستم حلقه رو كردم تو دستشمن-اينجوري خيالم راحت ترهنگاش اول سر خورد رو انگشتر بعدش دست چپ من از توي جيب كتم يه بسته دراوردم دادم بهش انقدر تو شوك بود كه بدون اينكه چيزي بگه بازش كرد و با ديدن رينگ ساده و مردونه اي كه توي جعبه بود سرشو كرد سمت منمن-گربهه زبون جوجوي منو خورده يه چيزي بگو ديگه عزيزماب دهنشو قورت دادنفس-چي بگم؟من-مثلا بگو ساميار عزيزم ممنون كه اين همه زحمت كشيديزود حالت تهاجمي به خودش گرفتنفس-وظيفه ات بودمن-خيالم راحت شد كه هنوزم اون زبون 14 متري سرجاشه حالا كه حالت خوب شده لطف كن اون حلقه رو بكن تو دست من كه خيال تو هم راحت بشه كه يه وقت دخترا پوهر دختر كشت رو قر نزنننفس-اون دخترا غلط ميكنندستشو گرفتم تو دستمو روي حلقه اشو بوسيدمرينگو گرفت بين انگشتاي كشيده اشو اروم كرد تو دستم يه حس قشنگ بهم دست داد اگه تا الان يكم نگران بودم همون يكم نگراني هم از بين رفت نفس زن خودم بود خانومي خودم كسي جرئت نداشت بهش نگاه چپ بكنه وگرنه با من طرف بود نگام افتاد تو نگاش كه حالا با يكم دقت ميتونستي رنگ نگراني رو توش ببينينفس-ساميار تو چيزي رو كه ازم پنهون نكردي دوست دارم همين الان هرچي كه فكر ميكني تو زندگيمون مهمه و تو بهم نگفتي رو بشنوميه لحظه فكرم رفت سمت فرانك عوضي ولي اگه چيزي ميگفتم ممكن بود همه چي خراب بشهمن-نه چيز مهمي نيست تو زندگي من فقط تو مهمي يه سري مسائل بي ارزشو كوچيك هست كه بعدا بهت ميگمنفساز حرفش دلم گرم شد وقتي ميگه بي ارزشو كوچيك يعني فرانك بي ارزشه كوچيكه مهم نيست پس جاي نگراني نيست شامو اوردن بين غذا با لحن بي تفاوتي گفتممن- احساست نسبت به خانوادت چيه؟ساميار-خوبه يعني عاشقشونم البته اگه فرانكو با سانيار و فاكتور بگيريمن-چطور مگه احساست نسبت به اونا چيه؟ساميار-اولش بي تفاوت بودم ولي الان تنفر بي خيال اين بحثا غذاتو بخوربا جوابي كه بهم داد خيالم از هفتاد دولت ازاد شدش ديگه تا اخر شب كه برگشتيم خونه اتفاق خاصي نيوفتاد لامپا همه خاموش بود در حالي كه اروم با ساميار از پله ها بالا رفتيمو وارد اتاق خودمون شديم رفتم دستشويي سرو صورتمو شستمو ارايشمو پاك كردم بعدش گفتممن-اينا چه زود خوابيدنساميار يه نگا به ساعتش انداختو گفتساميار-همچين زودم نيست ساعت يكه لابد خسته بودنبعدم رفت رو تخت نشست شونه اي بالا انداختمو مانتومو از تنم دراوردمو رفتم سمت كمدم كه روبه روي تخت بود

1400/06/11 16:04

هوس يكم شيطوني كردم پشتم بهش بود پس اشكالي نداشت اول خواستم يه لباس خواب بردارم بعدش بي خيالش شدم يه تاپو شلوارك خيلي كوتاه نازك قرمز برداشتم اينم خوب بود براي شيطنت كردن فقط ميخواستم يكم اذيتش كنم همونطور كه پشتم بهش بود تيشرتمو از تنم درووردم و تاپو پوشيدم از قصد يكم طولش دادم بعدم خيلي اروم شلوارمو دراوردمو شلواركو پوشيدم البته سريع تر از پوشيدن تاپم دستمو بردم سمت موهامو كليپسمو باز كردم ابشار موهام تا روي گودي كمرمو پوشوند چند بار دستمو كردم توشونو دراوردم بعدش اروم چرخيدمو بي توجه به ساميار كه خشك شده بود رو تخت رفتم اون سمت تختو خزيدم زير پتو از صداهايي كه ميومد فهميدم داره لباس عوض ميكنه چند دقيقه بعد گرمي دستاي داغش بود كه مهمون بازوهاي برهنه ام بود يكم خودمو تو بقلش جابه جا كردمو با لحني كه نهايت سعيمو كردم كه توش كلافگي باشه گفتممن-اه ساميار انقدر بهم نچسب يكم برو اونور تر گرمم شدحلقه دستاش تنگ تر شد با پاهاش پاهامو قفل كرد دهنشو چسبوند به گوشمو گفتسامي-من جام راحته شما هم راحت باشو بخواب همينه كه هستبعدش گردنمو بوسيد ووي مور مورم شد و با حس ارامش به خواب رفتم صبح از گرمي لباي مردي كه عاشقش بودم بيدار شدم لبخندي بهش زدمو با دستم هولش دادم كنار البته اون يه ميليمترم از جاش تكون نخوردسامي-سلام به خانومي خوشگلو خوابالوي خودمدر حالي كه به زور يه چشممو باز نگه داشته بودم گفتممن-سلام به اقايي سحر خيز خودمبعدش از تخت بلند شدمو به زور راه دستشويي رو پيش گرفتممن-اه اه من نميدونم چرا اين اتاق انقدر بزرگه كه بايد ده متر بري تا برسي به دستشوييساميارم ميخنديدو هيچي نميگفت از ديدن خودم تو اينه دستشويي وحشت كردم موها ژوليده تاپم رفته بود بالا زير سينه ام شلواركم يه پاچش بالا بود يه پاچه اش پايين زود كارمو كردمو خودمو يكم مرتب كردم كه البته فرقي هم با قبل نكردم بعدش رفتم بيرونمن-ساميار به نظرت من الان خيلي خوشگلم كه ميگي خانومي خوشگلمخنديدو اومد بقلم كرد سفت محكم گرم پر حرارت بعدش گفتساميار-عشق من که اول صبح به زور از خواب بلند ميشه،هپلي و ژوليده،با لباساي نازک و به هر طرف کش اومده،با چشماي نيمه باز و نيمه بسته،با پاهاي برهنه روي سراميک،که داره ميگرده دنبال دستشويي و زير لب غر ميزنه...بغل کردني ترين موجود دنياس من كه براي اين نفس جون ميدمباصداي اتردين ازخواب بيدارشدم.اتردين:ميشاخانمي نميخواي بيدارشي؟من:چرابيدارشدم..توجام نيم خيزشدم يک کش وقوسي به بدنم دادم که ديدم اتردين زل زده به من ورنگشم رنگ لبو..به خودم يک نگاه کردم که

1400/06/11 16:04

ديدم.....واي خاک عالم توسرم من کي تاپمو دراوردم؟؟سريع رفتم زيرپتوگفتم:اتردين بروبيروون..اتردين درحالي که ميخنديدرفت بيرون.باصداي بسته شدن درفهميدم رفته وازجام بلندشدم سريع پريدم توw.c.چندمشت اب زدم به صورتم که شايداينجوري ازحرارت درونم کم بشه ولي نشد..توايينه به خودم نگاه کردم گونه هام سرخ شده بودمثل لبو...همون موقع تقه اي به درخوردباصداي لرزون گفتم:بله؟شقي:ميشايي منم.باشنيدن صداش يک نفس راحت کشيدموگفتم:شقي يک لباس ازتوکمدم بهم ميدي..شقي:الان گلم...يکم بعديک سارفن سبزفسفري جذب بايک زيرسارفني سفيدداد.سريع پوشيدم.موهامم شونه کردم اومدم بيرون..شقي قيافه اش پکربود.من:شقي عزيزم چيزي شده؟شقي:نه.ميشابه نظرت نفس بازم ميره؟؟من:نميدونم من که فکرنميکنم.احتمالاچندوقت ديگه هم سه نفره ازاتاق ميان بيرون..اينوگفتمو خنديدم.شقي هم خنيدومتکاروزدتوسرمشقي:خاک توسرمنحرفت کنن.اين اتردينم...همون موقع دربازشدواتردين توچهارچوب درضاحرشد:پشت من بليط ميفروختيد؟شقي:نه داشتم ميگفتم توهم نتونستي اينوادم کني..اتردين خنديدوگفت:اولا همچين ميگه نتونستي ادم کني انگارمن باکمربندمي افتم به جون ميشا..دوما شقايق مگه تونميدوني اين تغييرناپذيره..من:اتردينننننننننن...اتردين:دخترگوشم دردگرفت اروم.شقايق توهم بروپايين ميلادکارت داشت...شقي رفت پايين اتردين اومدتواتاق گفت:ميشاپاشوبريم پايين صبحونه بخوريم..من:حال ندارم...پاشداومدسمتم گفت:يعني چي حال ندارم پاشوببينم.من:بروباباحال ندارم.قبل ازاين که بفهمم زيررانوموگرفت بلندم کردبردتم پايين..من:ا ديونه بذارتم پايين.خودم ميام...هيچي نگفتم بادادگفتم:هويي پهلون پنبه باتوام...اتردين:برو روسايلنت که خيلي جيغ جيغ ميکني...من:بيشعور...اتردين:ممنونوارداشپزخونه شديم همه سرميزبودن منوگذاشت زمين باپرويي کامل گفتم:شرمنده پول خوردندارم.الانم مرخصي..خيزبرداشت که بگيرتم ولي جيغ زدم ودررفتماتردين:تاحالاکسي بهت گفته خيلي پرويي؟درحالي که يک تيکه نون ميذاشتم دهنم گفتم:امم..نه تواولين نفري.سري تکون دادونشست کنارميلادورو به سامي گفت:اوهههه داداش خورديش..بسه ديگه.صبحونه اتوبخورنه دخترمردمو...سامي:اتردين اگه توحرف نزني کسي نميگه لالي...من به طرف داري از اتردين گفتم:حرف حق تلخه عزيزم...خب دوستم که اينجوري پيشه تويک هفته هم دووم نمياره...ميلاد:ميشاببند..من:ميلادتويکي حرف نزن که دهنتومصادف بااتوبان تهران کرج ميکنما..ميلاد:ا چرا؟من:همينجوري....بعدرو به جمع گفتم:اهان بچه هايک فکربکر هستيدفردا بريم سپيدان؟ساميار:ميشه بپرسم سپيدان

1400/06/11 16:04

کجاست؟باحالت مسخره اي گفتممن:بله فرزندم....جونم براتون بگه که سپيدان من يکدفعه بادايينام رفتم پرکوه وبرف الانم که اسفندماه اونجاحال ميده..هستيد؟همه موافقت کردن وقرارشدفرداساعت7حرکت کنيم..بعدازخوردن صبحونه خواستم بلندبشم ميزوجمع بکنم که چون عادت ماهانه بودم زيردلم تيرکشيد..چون هيچکس تو اشپزخونه نبوددستموگذاشتم رودلم ويک ناله ي اروم کردم که همزمان شدبااومدن اتردين..اتردين که منوتواون حالت ديداومدبغلم کردوگفت:خانومي چيزي شده؟دلت دردميکنه؟سرموبه نشونه ي +تکون دادم که گفت:الهيي...مشکلي داري؟منظورشوفهميدم ولي روم نشدبگم به جاش سرخ شدم که گونموبوسيدوگفت:اخ اتردين قربون اون سرخ وسفيدشدنت بره...من:خدانکنه.خواستم برم ميزوجمع کنم که بازوموگرفت گفت:بيابريم تواتاق استراحت کن به شقي ونفس ميگم جمع کنن..بعدم باهم رفتيم تواتاق.منوخوابوندروتخت وخودش رفت بيرون چندلحظه بعدبايک ليوان چايي دارچين وچندتاقرص اومدتواتاق..بلندم کردوگفت:بيااين قرص وبخور.سرموانداختم پايين که دستشواوردزيرچونمو سرمو اوردبالاوگفت:ادم که ازشوهرخودش خجالت نميکشه...به جون بابام قلبم داشت ميافتادتوجورابم...قرص دادبهم وچايم به زورکردتوحلقومم بعدم دوباره منوخوابوندوگفت:استراحت کن.فرداهم بااين حالت نميخوادبريم سپيدان..من:اترذدددديننننننن؟!اتردين:جان اتردين؟من:بابامن خوب ميشم تافرداجون من؟خنديدوگفت:باشه..حالا بخواب.بعدم دلاشدورولبام يک بوسه زدوازاتاق رفت بيرون...من هنوزتوشک کارش بودم.اين چراهمچين کرد؟يعني منو دوست داره؟يعني همون طورکه من دوستش دارم اونم منودوستداره؟؟نميتونم به خودم دروغ بگم که من عاشق اتردين شدم عاشق دوتاچشم ابي که حالاحکم اب حياتو برام داره...ازاوني که ميترسيدم سرم اومد...ازفکراين که اون اغوش گرم براي يکي ديگه بشه موبه تنم راست ميشد.يک قطره ازچشمم چکيد..خدايايعني تاوان عاشقي اينه؟؟اخه من دارم به جرم کدوم گناهم تبيه ميشم؟خداياخودت کمکم کن که اخراين بازي ونبازم...خواهش ميکنم.بااين فکرگريه ام شدت گرفت رفتم زيرپپوتاصداي گريه ام به جايي نرسه..چنددقيقه اي داشتم اون زيرگريه ميکردم که يکهوپتوکناررفت وصورت اتردين جلوم نقش بست.ديگه برام مهم نبود که ازحال درونيم باخبربشه برام مهم نبودغرورموبايدحفظ کنم پاشدم رفتم بغلشو سرموگذاشتم روسينه ي مردونه اش...اونم بادستش موهامونازميکرد..اتردين:عزيزم براي چي گريه ميکني؟من:دلم گرفته...اتردين:ميخواي سرحالش بيارم؟؟من:اتردين اذييت نکن ديگه..اتردين:باشه خانومي...نميدونم چي شدکه تواغوش عشقم مرد روياهام خوابم

1400/06/11 16:04

برد..ساميار-نفس اون چيه پوشيدي اخه دختر اونجا سرده سرما ميخوريبعدم رفت سمت كمدمو شروع كرد زيرو رو كردنش از ديروز كه ميشا گفت بريم سپيدان كلي فكر كرده بودم چي بپوشم كه هم خوشگل باشه هم بشه باهاش اسكي كرد ولي اين اقا ببيناچقدر طولش ميده بعد چند دقيقه كه كمدمو زيرو رو كرد با يه حالت ناراضي گفتساميار-تو اصلا يه مانتو بلند نداري نه؟من-ااا سامي گير نده ديگهيه پالتوي كرم عسلي كه كلاهشو جيباش بافت عسلي تيره داشت بهم دادساميار-اينو بپوش لاقل از بقيه كلفت ترهيه جين شكلاتي لوله تفنگي داشتم اونم برداشتم يه شال عسلي هم ستش كردم ساميارم سرش تو كمد خودش بود شلوارو با پالتو رو پوشيدم شالمم سركردم رفتم سمت كلا هامو يه كلاه كج بافت شكلاتي قهوه اي روي شال سرم كردم اين كلاهاو عموم از فرانسه برام فرستاده بود عاشقش بودم يه پوتين پاشنه تخت عسلي هم تيپمو كامل كرد ساميار همچنان داشت ميگشتبا خنده رو كردم سمتشمن-سامي دو ساعته دنبال چي ميگرديسرشو يكم خاروندو گفتساميار-هيچي منتظر بودم كارت تموم بشه بيايي برام پالتو انتخاب كنيدرحالي كه ميرفتم سمت كمد گفتممن-خب عزيزم زودتر ميگفتيهيچي نگفت يه كت شكلاتي قهوه اي دادم دستش يه پليور قهوه اي روشن تو مايه هاي عسلي هم با يه جين همرنگ كتش بهش دادم و رفتم سمت ميز ارايشي پوستمو كه برنز با كرم پودر از قبل برنز كرده بودم اماده اماده بودم فقط رفتم يه مداد قهوه اي كشيدم تو چشممو ريمل زدم رژ صورتيمم پاك كردمو جاش يه رژ عسلي زدم عطرمم كه زده بودم دستكشاي چرم شكلاتيمو دستم كردمو برگشتم اولالا چه كرده بود اين سليقه من با سامي عينك افتابيشو كه مدل پليسي بود گزاشته بود رو موهاشو با اون تيپش هزار برابر دختر كش تر شده بود اخ من فداي اين جنتلمن خودم بشمسامي-من نميدونم تو چه اصراري داري تيپتو با من ست كنيپشت چشمي نازك كردمو گفتممن- از خداتم باشهخنديدو دستشو گرفت سمتم درحالي كه كيف ست كفشمو برميداشتم دستمو گزاشتم تو دستش با اونيكي دستمم عينك مدل پليسيمو كه فريم عسلي داشت گذاشتم رو موهامساميار-اي تقليد كارمن-بده دوست داريم با اقاييمون ست بشيمدستشو گاشت رو قلبشسامي-اي قلبم مگه نگفتم مراعات كنخنديمو دستشو كشيدم سمت در همه اماده منتظر ما بودنساعت 6بودکه ازخواب بيدارشدم ديدم دکي اقاي ما روباش گرفته مثل خرس خوابيده..رفتم w.cصورتمو شستم اومدم بيرون رفتم بالاسر اتردين که بيدارش کنم..دستموبردم جلو که يکهودستموتوهواگرفت منو کشيدجلوکه پرت شدم توبغلش..ازترس يک جيغ کوچيک زدم..اتردين:ميخواستي کرم بريزي رو دست خوردي اره؟؟من:نه بخدا...ديوونه ازترس

1400/06/11 16:04

سکده کردم خب بيدارميشي بگوديگه.. اي قلبم..اتردين منوبيشتربه خودش فشارداد بعدم باخنده دم گوشم گفت:اتردين:الهي داري ميميري؟؟خب زودترديگه..حيف دستاموگرفته بودنميتونستم بااونابزنم توسرش..يکم بعدمنو ازخودش جداکردوگفت:اتردين:راستي همخونه مريض من حالش خوب شد؟؟نميدونم چرادوست داره کرم بريزه.گونه هام رنگ گرفت وسرمو به نشونه ي+تکون دادم که اومدازکنارم رد شدوگفت:جوجوي خجالتي.اوا اين چرا اين شکلي ميکنه امروز؟حالش بده..يعني منو دوست داره؟يکدونه زدم توسرخودم گفتم:هوي ميشادوباره بهت خنديدپروشدي؟چنبه نداري ديگه..خب به خاطراين که مريض بودي داره باهات مداراميکنه...سرموتکون دادم تاهمه ي فکرارو دوربريزم..رفتم يکم ارايش کردم يک پالتوي کرم خوجل که تازه خريده بودمو بابوتاي بلندقهوه اي سوخته ام که تازانوم مي اومدو پوشيدم يک شال کرم قهوه اي هم سرم کردم درکل اس شدم...اتردين که ازw.cاومدبيرون موهاشويکمشو ريخته بودتوصورتشوبقيه به سمت بالاژل زده بود.منو که ديدچشماش برق زدولي هيچي نگفت...اي بميري خب ميميري بگي چقدرخوشگل شدي؟والامن اگه شانس داشتم که الان ايجانبودم...اونم سريع يک کت توسي تک باشلوارجين مشکي بايک سوئي شرت جذب مشکي پوشيدعينک دوديشم برداشت...رفتم ازتوکمدم شال وکلاه توسي برداشتم راه افتاديم....بااتردين رفتيم پايين که ديدم همه حاضر پايين وايسادن.يکي ازيکي هم خوشگل تر.سامي همچين باعشق به نفس نگاه ميکردکه حسوديم ميشد..تودلم گفتم:ميشاخاک توسرت سامي بااون غرورش جلوي نفس زانوزده بعدتو....بيخي..نفس:باباميشاتيپ زدي اونجا خبري از توتو نيستا...من:مرده فلوت زد...نفس ساکت شو ديگه اين اتردين الان ميگه ازپيش من جم نخور وال...اتردين:ميشابهت بگم اونجاازپيشم جم نميخوريا..بااين حرفش بانفس زديم زيرخنده...نفس وسامي طبق معمول باهم اومدنو ما4نفرم باماشين اتردين..توراه اهنگو تاته زياد کردم enriqueبود منم جوگرفته بود شديد..يکم بعد رسيديم باديدن اون همه دخترپسري که دارن اسکي ميکنن ذوق زده شدم منم که جوگيرررر..به محض اين که اتردين زدرو ترمزازماشين پريدم پايين دويدم..اتردين:هيي ميشاوايسادختر...من:خب توهم بدوو..اتردين:ميگن جو ادمو بگيره پرپر ميکنه حکايته تو...وايسادم اونم اومدکنارم دستمو گرفت گفت:تنها نروجايي به هرحال تويک دخترخوشگلي گرگم زياده...يعني خرکيف واسه يک ثانيه ام بود اتردين به من گفن خوشگل؟؟واي خدا..اتردين:بريم...باهم راه افتاديم بقيه ام پشت سرمون مياومدن..من:اتردين؟اتردين:بله؟من:يکم تند راه بياديگه اه..اتردين:ديرنميشه نترس..همون موقع ميلاد صداش کرد.کرمم گرفته بود

1400/06/11 16:04

اذييتش کنم دلاشدم سريع يک گوله برف درست کردم پرت کردم سمتش.مستقيم خورد به گردنش...برگشت سمتم از اون نگاه ترسناکاش بهم کردو افتاد دنبالم منم دويدم.....وسط راه يکهو زيرپام خالي شدتا زانو رفتم توبرف..اتردين اومدسمتم دستموگرفت به کمکش اومدم بيرون بعد اومد قلقلکم بده که سريع گفتم:من:دست به من زدي نزدي...دستت بهم بخوره من ميدونمو نو.اتردين:ريزميبينمت!!من:ريزميبيني ذره بين بدم...خنديدوگفت:باشه بريم....باهم رفتيم بالامن بعداز گرفتن وسايل موردنياز براي اسکي سريع رفتم بيرون که حال کنم...سراشيبيه کوه خيلي زيادبودمنم خودمو به زورنگه داشتم..يکم مونده بودکه برسم پايين کوه که نميدونم کدوم گاويي اومدبهم تنه زد که ديگه نتونستم خودمو کنترل کنم کله ملق خوردم رفتم پايين...........با ديدن ميشا که از سراشيبي کوه داشت ميوفتاد جيغي کشيدم:ـ مييييييييييييييييييششاااا اااااااااااااااااا!!!!!!!!اتردين سريع خودش رو رسوند کنارم با ديدن ميشا دودستي کوبوند روسرش و رفت پيش ميشا..... منم سريع خودمو رسوندم پيشش....همه درحال پچ پچ بودن و با نگراني به پايين نگاه ميکردم.... نفس هم تو بغل ساميار بود و چشماش رو بسته بود و ساميار دلداريش ميداد.... رفتم بالا سر ميشا و با عصبانيت به پسري که بالا سرش بود و نگران بهش خيره شده بود نگاه کردم و داد زدم:ـ مرتيکه حواست کجاست؟ چرا به دختر مردم تنه ميزني!پسر به تته پته افتاد و اتردين با عصبانيت بلند شد و يقه پسره رو گرفت و يه مشت حوالي صورتش کرد و با اينکار نصف پسرا اتردين رو گرفتن تا از پسرک جداش کنن و نصف ديگه هم اون پسررو گرفتن تا از ضربات دست اتردين نجاتش بدن....... ميشا با بي حالي به من نگاه ميکرد و با عصبانيت به پسره و با خنده گفت:ـ حقشه!و باهم زديم زير خنده..... سعي کردم ميشا رو بلند کنم اما زورم نرسيد و اتردين بعد از اينکه حال پسررو مفصل جا اورد و بادمجونارو تو صورتش کاشت اومد طرف ميشا و بغلش کرد و بردش سمت ماشين... من و نفس هم دنبالش رفتيم... از بوفه نزديک اونجا يه آب قند براي ميشا گرفتم و درحالي که هم ميزدم بردم بهش دادم تايکم حالش جا بياد..... اتردينم مدام قربون صدقه اش ميرفت!با خنده گفتم:ـ ايييييش! زن ذليل حالا که چيزي نشده اينطوري ميکني!و نفس هم با من خنديد که گفتم:ـ زهر انار! ساميار که زن ذليل تره هي دم به دقيقه ماچ ماچ!که با اين حرف من نفس سرخ شد و با عصبانيت نگام کرد و اتردين و ميشا هم خنديدن.... نفس هم براي دفاع از خودش گفت:ـ اه اونشبو يادت رفته با ميلاد.........دستمو گذاشتم رو دهنشو گفتم:ـ خواهر، داشتيم!؟؟!؟؟!که نفس خنديد و گفت:ـ شوخي کردم بابا.....من:حالا ميشا

1400/06/11 16:04

حالت خوبه؟! بهتري؟ميشا: آره چيزي نيست...اتردين: مگه نگفتم از پيش من جم نخور هان؟!من: اه اتردين الان وقت دعوا نيست به جاش پاشو برو با خانومت خوش باش ديگه نيومديم اينجا که هي دعوا مرافه کنيم اتفاقه ديگه پيش مياد!اتردين دست ميشا رو گرفت و ميشا هم که دوباره مثه اول شده بود با اتردين راه افتادن بالا که وسايلشونو وردارن.....نفس و ساميارم رفتن و پشت سرش من..... يه نگاه به دور و برم کردم و ميلاد رو ديدم که داره با تلفن حرف ميزنه.....کارش که تموم شد اومد سمتم و با لبخند همراهيم کرد......همينطور که دستم رو گرفته بود گفت:ـ کي بيام خواستگاري؟من: هنوز زوده ميلاد.... بايد يه جوري رفتار کنم که اشکان شک نکنه...ميلاد: اي بابا تو که همش ميگي زوده.....من: همينه که هس! مشکليه!؟ميلاد: نه مشکلي نيست فقط من يکم عجولم خب! تا کي بايد مخفي کاري کنيم؟ اين مامان منم ميخواد دختر خالمو برام بگيره...اخمام رفت تو هم و هيچي نگفتم....ميلاد خنديد و گفت:ـ الان قهر کردي؟.........ميلاد: اي بابا مامانم ميخواد دخترخالمو بگيره من که نميخوام بگيرم!با اين حرفش خنده ام گرفت ولي بازم هيچي نگفتم و وقتي رسيديدم بالا وسايلمون رو برداشتيم و راه افتاديم..... ميلاد اومد پشتم و زير گوشم گفت:ـ مواظب خودت باش جيگرم......و من هم جلوتر رفتم و ازش جدا شدم....خداييش خيلي حال کردم اتردين حال اون يارو گرفت.پسره ي پرووبگيرم بکوبونمش!!به کمک اتردين وشقي ازماشين اومدم پايين شقي که رفت پيشه ميلاد جونش!منم موندم پيشه اتردين.خواستم يکم تندراه برم که اين اتردين برام دست نگيره بگه ريقويي(!).بااين که پام خيلي دردميکرد ولي تندمي رفتم بازومو ازپشت کشيد گفت:اتردين:هي خانوم وايساببينم.عمرا ديگه بذارم ازبغلم جم بخوري بعدم الان من که ميدونم پات دردميکنه بياتکيه بده به من راه برو..بااين که ازخدام بود ماسک بي تفاوتي به صورتم زدم گفتم:من:توهم که چايي معتل قندياا..خنديدوگفت:يعني چي؟من:يعني اين که تاديدي من پام دردگرفته ميگي بيابه من تکيه کن.ميخواي فيض ببري..اتردين:ايشش.ازخداتم باشه به من تکيه بدي ماروباش فکر کي هستيم..بعدم بازومو ول کرد رفت جلو.ميخواستم بهش تکيه کنم ولي گندزدم ديگه.به خاطراين که هم غرورم نشکنه هم طبيعي جلوه کنه يکم راه رفتم يکهوسکندري خوردم خودمو انداختم زمين(جديدا بلاشدي!!)يک جيغ کوتاهم زدم که برگرده منو ببينه که موفقم شدم..سريع دويدسمتم زيربازومو گرفت بلندم کردوگفت:اتردين:لجبازي ديگه وقتي بهت ميگم بهم تکيه بده راه برو به خاطر همين چيزاشه..منم که موفق شده بودم خوشحال بودم سرمو گذاشتم روسينه اش اونم دستشو انداخت دورکمرم وباهم

1400/06/11 16:04

رفتيم..موقعيي که ازبغل دختراي جوون ردميشديم متوجه نگاه پرحسرتشون ميشدم..اي منم کرمم گرفته بود زبون درازي کنم ولي خب زشت بود ديگه...ولي يک دختره که يک عالمه ارايشم داشت همچين به اتردين نگاه ميکرد که ميخواستم بالابيارم ديگه طاقت نياوردم زبونمو يکم اوردم بيرون براش زبون درازي کردم..که از چشماي اتردين دورنموند.اتردين:ميشا؟؟!من:بله؟اتردين:اين چه کاري بود؟من:هان؟اهان خب چيکارکنم بدنگاه ميکرد اعصابم تعطيل شد..اتردين:پس اعتراف ميکني حسوديت شد.من:ايشش.اتردين بينددرخواب بيندپنبه دانه..اتردين :توکه راست ميگي باشه...لباسامو عوض كردمو پريدم رو تخت ساميارم كه زودتراز من خوابيده بود اصلا خوابم نميومد با اينكه امروز كلي تحرك داشتم ولي اصلا خواب به چشمام نميومد انقدر اين دنده اون دنده شدم كه ساميار صداش درومدساميار-نفس انقدر وول نخور بزار بخوابيمبا ترش رويي گفتممن-مي خواي بخواه نميخواي نخواه اصلا كي گفته تو رو تخت بخوابي چند شبه پرو شدي اين جا ميخوابيساميار بلند شد نشست روتختساميار-نه مثل اينكه امشب تو يه چيزيت ميشه چرا اينجوري ميكني اخه عزيز منسرمو گذاشتم رو پاشو مثل بچه هاي تخس گفتممن-خافم ني ياد ؟ تو هم ته همس ميخافي نميگي نفسم خافش ني ياددرحالي كه موهامو نوازش ميكرد لپمو كشيدو گفتساميار-خب نفس بنده عمر كنند ساميارشون چيكار كنن اينوقت شبدرسته كه يكم بي فكري بود ولي گفتممن-يه اهنگ برام بزار كه هر وقت گوش ميكني ياد من ميوفتيدستشو دراز كردو گوشيشو برداشت بعد چند دقيقه صداي موزيك ارومي توي اتاق پيچيدنميدوني شبا تا صبح تو خواب بوديو من محو چشات بودمنميدوني ولي اروم همش از ناز چشماي تو ميخوندمهستيمو دنيامو پاي توميزارماين بهترين دل خوشيمه كه تورو دارمقسم خوردم براي عشق پاكتبشم اوني كه ميبيني توخوابتفقط ميخوام تو باشي تواين دنيا كنارماين بهترين دلخوشيمه كه تورو دارم(بلند شدم نشستم روبه روش دستشو گذاشت رو گونم دستمو گذاشتم رو دستش با اهنگ زمزمه كرد زمزمه اي كه مثل روز برام روشن بود هيچ وقت از ذهنم پاك نميشه)تو ميدوني چه حالي ام از اينكه توي اين دنيا تورو دارمتا وقتي كه نفس دارم واست چيزي از اين عشق كم نميزارم) دستشو گذاشت پشت گردنم دستمو حلقه كردم دور گردنش(يه لحظه ام سخته بدون تو بودن)فاصله صورتشو با صورتم كم كرد لبامون تو هم قفل شد لباش سر خورد روگردنم(اين بهترين دل خوشيمه كه تورو دارمقسم خوردم براي عشق پاكت)دستش رفت زير لباس خوابم نميدونم نخواستم يا مي خواستم نتونستم يا ميتونستم ولي مانع نشدم ما همو دوست داشتيم ساميار بهم ثابت كرده بود وقتي

1400/06/11 16:04

ساميار بود ديگه فرانك مهم نبود نميخواستم به بعدش فكر كنم به بابام مامانم يه چيزي مانع فكر كردنم ميشد اونم عشق بود عشق هردو به يه چيزي فكر ميكرديم وصال . عشق بودو من عشق بودو ساميار ساميار بودو زمزمه هاي عاشقونه اش زير گوشم من بودمو بوسه هاي داغش من بودمو گرمي تن ساميار من بودمو يه اينده نا معلوم(بشم اوني كه ميبيني توخوابت(زمزمه اش زير گوشم بلند شد ميدونم خودخواهيه ولي نفس دلم اشوبه ميترسم نظرت عوض بشه ميترسم از دست بدمت اين جوري خيالم راحت تره چنگ زدم تو موهاشو سرشو اوردم روبه روي صورتم و نگاش كردم نگاش كردمو نگام كرد چشمام فرياد عشق ميزد چشماش فرياد مجنون بودن ميزد چشماش التماس ميكرد خواهش ميكرد توش خواستن موج ميزد با زدن مهر لبام به لباش رضايتمو اعلام كردمو با دنياي دخترونم وداع)فقط ميخوام تو باشي تواين دنيا كنارماين بهترين دلخوشيمه كه تورو دارمقسم خوردم براي عشق پاكتبشم اوني كه ميبيني تو خوابتفقط ميخوام توباشي تو اين دنيا كنارماين بهترين دل خوشيمه كه تورو دارم)اهنگ دلخوشي از علي رضا نياك(

1400/06/11 16:04