💜رمانکده💜

970 عضو

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?


گوشیمو خاموش کردم و گفتم:

-خب حالا فردا باید کجا بیام؟

دهنشو وا کرد و یه آدرس داد در حد لالیگا!
کرایه تاکسیم از دم خونه تا اون جا یه شصت هفتاد تومن میشد قشنگ!
گفتم:

-شما که این قدر دستتون بازه چرا لیموزین نمیفرستین دنبالم! می دونید کرایه تاکسی تا اون جا چقد میشه لامصب؟

زرین دیگه سکوتو جایز ندید و گفت:

-من می رسونمت همراز جان! مزاحم اقای امیریان نشو.

این ینی دهنتو ببند تا نیومدم ببندمش!
خب متأسفانه این تهدیدا روی من نتیجه عکس می داد، چشم درشت کردم و گفتم:

-من مزاحمتونم؟ نه جدنی مزاحمتونم؟ شما اومدین این جا....

زرین پرید وسط حرفم نذاشت بگم شما مزاحم من شدین! گفت:

-همراز!

امیریان یهو نیشخند زد و گفت:

-آدرس بدین!

یهو گفتم:

-وات؟

دوباره همونجوری گفت:

-مگه لیموزین نمیخواین؟ خب آدرس بدین فردا بفرستم در خونه.

? #پارت_10

?رمانکده?

1401/06/03 17:09

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?


با یه نگاهِ "خوردی؟ هستشو تف کن" ازش رد شدم و خودمو چپوندم توی آسانسور.

شیشه عطرمو درآوردم و چندتا پیس به خودم زدم، آدامس لنگه کفشیمم در آوردم پیچیدم لای دستمال خوبیت نداشت اون جا دهنم بجنبه!

آسانسور که باز شد خودمو میون بیت سی نفر ادم دیدم! بیست سی تا نره خر!
همه مرد! یا پیغمبر!
همشونم خیره شدن به من و بعد به ویولن روی دوشم و بعد پوزخند نشست رو لبشون.

ایش!
گمشین بابا! من خودم همتونو می کنم تو جیبم.
یه دفعه از توی یه اتاق که نمی دونم درش کدوم یکی از درای اون جا بود صدای ویولن پیچید توی فضا...
صدایی که باعث شد هنگ کنم!

خدای من فوق العاده بود.
عالی!
پر از حزن، حتی یدونه فالشم نداشت، حتی یه ذره هم خارج نمی زد.
آهنگشو نشنیده بودم و معلوم بود از خودشه.

خدایا من بین اینا اومده بودم تست بدم؟
احتمالا همشون استادای برجسته بودن! با چه اعتماد به نفسی اصلا اومدم این جا؟

موش شده رفتم نشستم یه گوشه سالن روی یه صندلی و دور از بقیه.
قشنگ افسردگی گرفته بودم. قشنگا!
محال ممکن بود من به این خوبی بتونم بزنم. تازه آهنگ از خودمم نداشتم قرار بود یکی از آهنگای معروفو بزنم.


?#پارت_17

1401/06/03 17:10

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?


گوشیمو خاموش کردم و گفتم:

-خب حالا فردا باید کجا بیام؟

دهنشو وا کرد و یه آدرس داد در حد لالیگا!
کرایه تاکسیم از دم خونه تا اون جا یه شصت هفتاد تومن میشد قشنگ!
گفتم:

-شما که این قدر دستتون بازه چرا لیموزین نمیفرستین دنبالم! می دونید کرایه تاکسی تا اون جا چقد میشه لامصب؟

زرین دیگه سکوتو جایز ندید و گفت:

-من می رسونمت همراز جان! مزاحم اقای امیریان نشو.

این ینی دهنتو ببند تا نیومدم ببندمش!
خب متأسفانه این تهدیدا روی من نتیجه عکس می داد، چشم درشت کردم و گفتم:

-من مزاحمتونم؟ نه جدنی مزاحمتونم؟ شما اومدین این جا....

زرین پرید وسط حرفم نذاشت بگم شما مزاحم من شدین! گفت:

-همراز!

امیریان یهو نیشخند زد و گفت:

-آدرس بدین!

یهو گفتم:

-وات؟

دوباره همونجوری گفت:

-مگه لیموزین نمیخواین؟ خب آدرس بدین فردا بفرستم در خونه.

? #پارت_10

?رمانکده?

1401/06/03 17:09

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?


با یه نگاهِ "خوردی؟ هستشو تف کن" ازش رد شدم و خودمو چپوندم توی آسانسور.

شیشه عطرمو درآوردم و چندتا پیس به خودم زدم، آدامس لنگه کفشیمم در آوردم پیچیدم لای دستمال خوبیت نداشت اون جا دهنم بجنبه!

آسانسور که باز شد خودمو میون بیت سی نفر ادم دیدم! بیست سی تا نره خر!
همه مرد! یا پیغمبر!
همشونم خیره شدن به من و بعد به ویولن روی دوشم و بعد پوزخند نشست رو لبشون.

ایش!
گمشین بابا! من خودم همتونو می کنم تو جیبم.
یه دفعه از توی یه اتاق که نمی دونم درش کدوم یکی از درای اون جا بود صدای ویولن پیچید توی فضا...
صدایی که باعث شد هنگ کنم!

خدای من فوق العاده بود.
عالی!
پر از حزن، حتی یدونه فالشم نداشت، حتی یه ذره هم خارج نمی زد.
آهنگشو نشنیده بودم و معلوم بود از خودشه.

خدایا من بین اینا اومده بودم تست بدم؟
احتمالا همشون استادای برجسته بودن! با چه اعتماد به نفسی اصلا اومدم این جا؟

موش شده رفتم نشستم یه گوشه سالن روی یه صندلی و دور از بقیه.
قشنگ افسردگی گرفته بودم. قشنگا!
محال ممکن بود من به این خوبی بتونم بزنم. تازه آهنگ از خودمم نداشتم قرار بود یکی از آهنگای معروفو بزنم.


?#پارت_17

1401/06/03 17:10

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?


نمیدونم چی داشت ویولن که وقتی می گرفتمش دستم می شدم یه همراز جدید. اصلا یه آدم دیگه می شدم.
چشمام بسته بود و بدون این که بدونم چی می زنم فقط زدم.

یاد خودم و سختیایی که توی این راه کشیدم افتادم، یاد گریه هام که هیچ *** نفهمید.
چه شبایی که تا صبح بیدار می موندم و چه روزایی که دوباره باید می شدم همون همراز خندون و بذله گو.

چقدر از فک و فامیل حرف شنیدم که آره دوقلوهای کیهان یکیشون نابغه ست پزشکی می خونه یکیشون منگله از همون اول فرستادنش هنر که لاپوشونی کنن.
یاد رتبه کنکورم افتادم که شدم 17 ولی هیچ *** براش ارزش نداشت چون رشتم هنر بود فکر می کردن هر خری می تونه این رتبه رو بیاره. در عوض نازان خواهرمو که شده بود 128 کردن تو بوق و کرنا و گفتن نخبست.

احساساتی شده بودم و اشکام می چکید روی گونم. افسار دستام دست خودم نبود، قلبم بود که داشت ویولن می زد.
می دونستم یه روز به همه ثابت میکنم همراز دست کمی از خواهرش نداشت فقط نشد مثل خواهرش و نرفت دنبال حرف مردم.
نازان قل من بود، فقط من می دونستم چقدر با حسرت به من نگاه می کنه چون علاقمو دنبال کردم.
خودش چیکار کرد؟
هیچی! رفت یه رشته ای که دهن مردمو ببنده. هممون می دونستیم چقدر عاشق موسیقیه.

من ولی نازان نبودم، من همراز بودم، به همه ثابت می کردم چه کارایی از دستم بر میاد. به وقتش!

با یه اوج کوتاه نواختنم رو تموم کردم و بی اون که اون دوتا رو نگاه کنم اشکامو پاک کردم. می دونستم گند زدم.
اصلا حواسم نبود!
باز یاد خاطراتم افتاده بودم.

? #پارت_21

1401/06/03 17:10

??????????
??????
???
?
? هــمــراز ?


نمیدونم چی داشت ویولن که وقتی می گرفتمش دستم می شدم یه همراز جدید. اصلا یه آدم دیگه می شدم.
چشمام بسته بود و بدون این که بدونم چی می زنم فقط زدم.

یاد خودم و سختیایی که توی این راه کشیدم افتادم، یاد گریه هام که هیچ *** نفهمید.
چه شبایی که تا صبح بیدار می موندم و چه روزایی که دوباره باید می شدم همون همراز خندون و بذله گو.

چقدر از فک و فامیل حرف شنیدم که آره دوقلوهای کیهان یکیشون نابغه ست پزشکی می خونه یکیشون منگله از همون اول فرستادنش هنر که لاپوشونی کنن.
یاد رتبه کنکورم افتادم که شدم 17 ولی هیچ *** براش ارزش نداشت چون رشتم هنر بود فکر می کردن هر خری می تونه این رتبه رو بیاره. در عوض نازان خواهرمو که شده بود 128 کردن تو بوق و کرنا و گفتن نخبست.

احساساتی شده بودم و اشکام می چکید روی گونم. افسار دستام دست خودم نبود، قلبم بود که داشت ویولن می زد.
می دونستم یه روز به همه ثابت میکنم همراز دست کمی از خواهرش نداشت فقط نشد مثل خواهرش و نرفت دنبال حرف مردم.
نازان قل من بود، فقط من می دونستم چقدر با حسرت به من نگاه می کنه چون علاقمو دنبال کردم.
خودش چیکار کرد؟
هیچی! رفت یه رشته ای که دهن مردمو ببنده. هممون می دونستیم چقدر عاشق موسیقیه.

من ولی نازان نبودم، من همراز بودم، به همه ثابت می کردم چه کارایی از دستم بر میاد. به وقتش!

با یه اوج کوتاه نواختنم رو تموم کردم و بی اون که اون دوتا رو نگاه کنم اشکامو پاک کردم. می دونستم گند زدم.
اصلا حواسم نبود!
باز یاد خاطراتم افتاده بودم.

? #پارت_21

1401/06/03 17:10

??????????
??????
???
?
?هــمــراز?
?#پارت368

دستشو لابه لای موهاش کشید :

_می‌دونم درست داری می‌گی تلاش های خودت باعث شد که تا اینجا برسی .

بی‌خیال بحث باهاش شدم چون بی نتیجه بود . ما آبمون باهم توی جوب نمی‌رفت.

ما حتی آبمون باهم توی یه جوب نمی‌ره . بهش پشت کردم و به بیرون نگاه کردم.

شهر لندن زیر پام بود و می‌تونستم قشنگی‌شو ببینم . دوست داشتم این محیط رو به مامان و بابا نشون بدم.

این مدت که درگیری ها اجازه ندادن تا یه سلفی از خودم بگیرم . اما الان تا فرصت هست استفاده می‌کنم.

گوشیم رو از کیفم بیرون آوردم. و تا تونستم از منظره‌ی ردبه روم عکس گرفتم.

بی خیال غم و غصه شدم و ترجیح دادم تا اینجا هستم از موقعیتم استفاده کنم.

دیگه معلوم نیست کی بتونم بیام اینجا .

پشت سر هم از خودم سلفی می‌گرفتم.

لب هامو غنچه کرده بودم که صورت آتش رو داخل کادر عکس دیدم و من بی‌حواس ازش عکس گرفتم.

الان من‌و اون باهم توی کادر عکس بودیم .

1401/06/10 01:25

??????????
??????
???
?
?هــمــراز?
?#پارت369

دستپاچه سمتش برگشتم که آتش اشاره‌ای به در باز شده‌ی کابین کرد:

_چرخ و فلک ایستاده .

نیم نگاهی حواله‌ش کردم و گفتم:

_من می‌تونم عکس رو پاک کنم.

بی تفاوت شونه‌ای بالا انداخت و از کابین خارج شد .
جوری برخورد کرد که به هیچ وجه براش مهم نبوده .

من وقتی گفتم از سرد شدن آتش می‌ترسم دقیقا داشتم به همون موضوع اشاره می‌کردم.

آتش اگه می‌خواست یکی رو داغون کنه همین روش رو به کار می‌برد که صد درصد تضمینی بود و طرف تا مرز افسرده شدن هم می‌رفت.

دلیل این رفتار های ضدو نقیضش رو نمی‌فهمم، اصلا آتش یکی از اشخاصی هست که درک کردنش برای من خیلی سخته . یه جوری که اصلا نمی‌تونم بفهممش.

بلندی لباسم زیر پام می‌رفت و اذیتم می‌کرد ، برای زمانی که می‌خواستیم وارد بشیم آتش کمکم کرد .

اما الان احتمالا مثل بچه ها قهر کرده و می‌خواد نشون بده که براش مهم نیستم.

شونه‌ای بالا انداختم ، اگه قرار اینجوری برخورد کنه من از بدتر رفتار می‌کنم.

1401/06/10 01:25

??????????
??????
???
?
?هــمــراز?
?#پارت368

دستشو لابه لای موهاش کشید :

_می‌دونم درست داری می‌گی تلاش های خودت باعث شد که تا اینجا برسی .

بی‌خیال بحث باهاش شدم چون بی نتیجه بود . ما آبمون باهم توی جوب نمی‌رفت.

ما حتی آبمون باهم توی یه جوب نمی‌ره . بهش پشت کردم و به بیرون نگاه کردم.

شهر لندن زیر پام بود و می‌تونستم قشنگی‌شو ببینم . دوست داشتم این محیط رو به مامان و بابا نشون بدم.

این مدت که درگیری ها اجازه ندادن تا یه سلفی از خودم بگیرم . اما الان تا فرصت هست استفاده می‌کنم.

گوشیم رو از کیفم بیرون آوردم. و تا تونستم از منظره‌ی ردبه روم عکس گرفتم.

بی خیال غم و غصه شدم و ترجیح دادم تا اینجا هستم از موقعیتم استفاده کنم.

دیگه معلوم نیست کی بتونم بیام اینجا .

پشت سر هم از خودم سلفی می‌گرفتم.

لب هامو غنچه کرده بودم که صورت آتش رو داخل کادر عکس دیدم و من بی‌حواس ازش عکس گرفتم.

الان من‌و اون باهم توی کادر عکس بودیم .

1401/06/10 01:25

??????????
??????
???
?
?هــمــراز?
?#پارت369

دستپاچه سمتش برگشتم که آتش اشاره‌ای به در باز شده‌ی کابین کرد:

_چرخ و فلک ایستاده .

نیم نگاهی حواله‌ش کردم و گفتم:

_من می‌تونم عکس رو پاک کنم.

بی تفاوت شونه‌ای بالا انداخت و از کابین خارج شد .
جوری برخورد کرد که به هیچ وجه براش مهم نبوده .

من وقتی گفتم از سرد شدن آتش می‌ترسم دقیقا داشتم به همون موضوع اشاره می‌کردم.

آتش اگه می‌خواست یکی رو داغون کنه همین روش رو به کار می‌برد که صد درصد تضمینی بود و طرف تا مرز افسرده شدن هم می‌رفت.

دلیل این رفتار های ضدو نقیضش رو نمی‌فهمم، اصلا آتش یکی از اشخاصی هست که درک کردنش برای من خیلی سخته . یه جوری که اصلا نمی‌تونم بفهممش.

بلندی لباسم زیر پام می‌رفت و اذیتم می‌کرد ، برای زمانی که می‌خواستیم وارد بشیم آتش کمکم کرد .

اما الان احتمالا مثل بچه ها قهر کرده و می‌خواد نشون بده که براش مهم نیستم.

شونه‌ای بالا انداختم ، اگه قرار اینجوری برخورد کنه من از بدتر رفتار می‌کنم.

1401/06/10 01:25