با شنیدن صداي پربغضم یکم فشار دستش رو کم کرد.
به مردمک هاي لرزونم زل زد و غرق شد. مثل بچگی که بهم زل میزد و ساعت ها من رو تماشا میکرد و من فرار میکردم. از نگاه هاي ترسناك و بی هواش که هیچ
یک از معنی و حالت هاش رو نمیفهمیدم.
. دست هام رو بالا آوردم و به سینه عضلانیش کوبیدم.
-تو که به چیزي که میخواستی رسیدي. ب..بزار برم.
نگاهش رو تنگ کرد، اوقات تلخی از سرو شکلش بیرون میریخت. اراده میکرد همین جا تو همین اتاقی که میدونستم ازش متنفره، چون هیچ وقت نذاشتم
واردش بشه چالم می کرد و یک تابوت گلبهی برام میساخت.
تنش رو جلو کشید درحالی که خیلی راحت با یک دست میتونست مهارم کنه دود سیگارش رو تو صورتم فوت کرد. از استشمام بوي تند سیگارش پره هاي بینیم آشفته شدن.
سرم رو کمی عقب کشیدم که غرید.
-هنوز نرسیدم!
-من دوست ندارم!
از نزدیکیِ سانتی متريِ وجودش دلم میخواست فرار کنم. با فکی که منقبض شده و صورتی که از حرص به قرمزي میگرایید لب زد.
-برام مهم نیست توله سگ!
بدنم از لحن ترسناك و آرومش بدون اراده لرزید.
پس زدن این مرد از هر چیزي ترسناك تر بود.
سیگارش رو روي زمین پرت کرد. درست روي فرش محبوب خوشگلم که با خونم مزین شدِ، یک لکه سیاه کوچیک
از سوختگی به جا گذاشت.
با سر انگشت اشارش به زخم گردنم دست کشید.
انگار که قصد شکنجهام رو داشته باشه. فشاري بهش وارد کرد که اگر اون سیگارو رو گردنم خاموش میکرد، کمتر دردم می گرفت.
-میدونی این چیه؟ میدونی دختره سرتق؟
سمت آینه تمام قدي هولم داد، بدون اینکه ولم کنه به موهاي بلندم چنگ زد و سرم رو صاف جلوي آینه نگه
داشت.
به تصویر دربهداغونم زل زدم. شبیه یاسمن دیروز نبودم. لبم ورم کرده بود و چشم هاي قهوه ایم در تشتی از خون غلت می خورد!
-نگاهش کن! از این به بعد مال منی، حالیته؟
تنم رو با حرص بیشتر و کینه بیشتر صاف نگه داشت و خونسرد و ترسناك گفت:
-این تن و بدنت مال منه! بند بند وجودت مال منه. بگو که حالیته چی میگم؟ بگو که شعورت میرسه و میدونی!
چشم بستم. مال اون بودم؟
زوري بود؟ از بچگی همه میگفتن ولی من نمیگفتم!
وقتی سکوتم رو شاهد شد، از خشم و عصبانیت دندون هاش رو بهم سابید.
1401/05/27 09:35