#پارت_13
ابروهاش بالا رفت. سرش به پایین متمایل شد. نگاهم
به گونهاش افتاد.
نمیدونم چرا روي گونه راستش یک حکاکی کوچیک
کرده. گونه ام مگه جاي حکاکی کردنه؟
به آرامش مشکوك چهرش نمیشد اعتماد کرد، سرش
رو بالا آورد. کمر صاف کرد و روبه روي هیکلِ مچاله
شده در صندلیم ایستاد.
-باشه، چیزي که دوست داریو بپوش! ولی قبلش یه
سوال ازت دارم.
یک قدم عقب رفت، از پشت به میز کارش چسبید و
دست به سینه و با اخم، مثل ماموران بازجویی بهم خیره
شد. از برق نگاهش دست پاچه شدم و سرم رو پایین
انداختم.
-بهت گفتم سرکار نرو. گفتم بدم میاد بري کار کنی، از
کار کردنت بیزارم و وقتی بهم گفتی باشه توقع دارم
واقعا رو حرفت بمونی. پول نیاز داري لب تر کن! ولی بهم دروغ نگو یاسمن، می دونی وقتی دروغ میگی چی
میشم؟
چشم بستم، عرق پشت کمرم خشک شده بود. دست
هاي یخ کردم رو تو هم قلاب کردم و با دلخوري گفتم:
-سرکار نرفتم!
نگاهش تنگ شد، نفسش داشت تند میشد و من اصلا
دلم نمیخواست منفجر بشه!
سرم رو بالا آوردم و با لحن آروم ولی جدي گفتم:
-یادته ازت خواستم دور و برم خبرچین نذاري؟ یادته
گفتم بدم میاد!؟ گفتم هرچی هست، هرچی که دوست
داري بدونی ازم سوال کن! ببین جواب میدم یا نه!گردن کج کرد و منتظر موند. عادت نداشت سوال کنه،
معمولا خودم باید سیر تا پیاز جریان رو واسش
میشکافتم.
-اگه سرکار نرفتی پس جریان پول چیه؟ تو اون
آرایشگاه چه گوهی میخوري؟
از لحن تندش بیشتر ناراحت شدم.
-اموزش میکاپ و شینیون میبینم. چون حوصلم سر
رفته! اون پولی ام که به حسابم میاد یه مقدارش قرضیه
که دوسال پیش به دوستم دادم. و بقیش...
چند لحظه ساکت شدم. چیدن کلمات پیش چشم هاي
طلبکار و شاکیش کار هرکسی نبود. دستی به شقیقم
کشیدم. سرانگشت هام خیس شد!
-بقیش چی یاسی؟
نفسی تازه کردم و آروم گفتم:
-خانمی که پیشش یاد میگیرم یه شاگرد داره کمکش
میکنه. چند روز مریض بود من رفتم پیشش، حین
اموزش براي مشتریش میکاپ ساده زدم! اونم خوشش
اومد بهم پول داد...
-همین؟
مکثم کمی طولانی شد. دربرابر آتش نگاهش به خودم
شک کردم که نکنه دور از چشم خودم رفتم
مسافرکشی! مگه چقدر پول تو حسابم اومده؟ سرجمع
یک میلیون هم نشد و کارتی که کارن دراختیارم
گذاشته بالاي ده میلیون توش پول راکت مونده!
-همین...
-خوبه که دروغ نمیگی. همیشه همین طور باش. مطیع و
حرف گوش کن و البته راستگو!
جوابی بهش ندادم. درست مثل برده باهام حرف میزد.
برده حلقه به گوشیم که از مرگ نمیترسه ولی از این
جونور دوپا که میتونه زندگیم رو بکنه تو قوطی کبریت
و جلوي نگاه وحشت زدم، گلوي آدمی رو با پنجه هاش
1401/06/02 15:49