#پارت_22
سرش رو بالاتر بردم، نفس هاش تند بود، بازدمی کوتاه
و نفسی عمیق که نشون میداد کم اورده. دلم نمیخواست
بیشتر از این بترسونمش.
سال هاست دلم لمس این تن و بدن رو میخواست. از
بچگی! از وقتی چشم باز کردم یاسمن تو حیاط این
خونه با شلوارك و تاپ با پسربچه هاي محله فوتبال
بازي میکرد. تو بچگیش تخس بود، منی که حتی اهل فوتبال نبودم یک وقتایی پشت پنجره مینشستم و به بازي هاش نگاه میکردم. به خنده هاش!
به آب پاچیدنش روي سرو کله گربه ها، به موهاي بلندش، از بچگی موهاش بلند بود.
وقتی پدرش اخر هفته ها براش تو حیاط تاپ میبست و
اون براي اینکه تو خونه نیاد و نگاه هاي تیز فرهاد رو
تحمل نکنه، روش مینشست. پاهاش رو بالا میاورد، اوج
میگرفت. موهاي مشکیش تو باد تاب میخورد و من
ساعت ها به بازي کودکانش و فرارش از این خونه زل
میزدم.
همون فرهادي که اون موقع تهدیدم کرد اگر یاس رو
نشون بزنم ثروتش رو ازم محروم میکنه، شده پشت و
پناه یاسمن! همون فرهادي که خودش پیشنهاد ازدواج
ما دوتارو داد، وقتی فهمید پسر عزیزش عقیمه و بچه
سر راهی بزرگ کردن، زد زیر همه چیز!
زیر قول و قرارهاش با پدرخوندم، زیر حرف هایی که
به من زد. قبول نکرد تنها نوهاي که داشت رو به دستِ
غریبه بده. اموالی که حق من بود رو به یاس بخشید. به
همون یاسی که تو بچگی آدم حسابش نمیکرد.
من از خاندان سروندي متنفرم.
نگاهم خیره لب هاي صورتیش بود، لب هایی که با نیم
فاصله اي کوتاه به عمل دم و بازدمش کمک میکرد.
بدنش یخ کرده بود و من داشتم تو تب میسوختم.
آب گلوم رو قورت دادم، چونش رو نوازش کردم.
لب هام رو به جاي زخمش کشیدم. تکون خورد و تقلا کرد.
-کارن، توروخدا. نکن دار..ي آزارم..م..میدي.
پر بغض گفت ولی برام مهم نبود، تو اون ثانیه
میخواستم لمسش کنم. حتی اگر لمس کردنم آزارش
میداد.
بوسه اي عمیق روي گردنش کاشتم. پوست تر شدش
رو بو کشیدم. از اینکه تنها مرد زندگیش بودم احساس
قدرت میکردم و همین برام کافی بود حتی اگر ارضام
نمیکرد!
-میدونی، چرا اون لباسو برات فرستادم.
ازش فاصله گرفتم، به اندازه کافی زهرچشم گرفتهام و
شاید به اندازه کافی تنش رو بو کشیدم.
دستش رو آروم ول کردم، پام رو عقب بردم. شونه
هاش رو قبل اینکه پخش زمین بشه دو دستی تو حصار پنجه هام قرار دادم و با فشار کوتاه، روي تخت
نشوندمش.
-اون لباسو فقط فرستادم که تورو بکشونم اینجا یاس!
رنگ به رو نداشت، یک جورایی میلرزید و یک وقتایی
فراموش میکردم که از من و ماهیتم تا چه حد میترسه!
لیوان آبی از پارچ روي میزم براش ریختم.
نگاهم نمیکرد، دست هاي ظریفش رو توهم قلاب کرد
و تو
1401/06/05 12:51