The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

داستان یک معجزه

356 عضو

کم کم گواهینامم رو گرفتم و شوهرم هم گرفت. خیلی ذوق داشتیم. حقوقم زیادتر شده بود و شوهرم بیشتر کار میکرد. کرایه خونه هم نمیدادیم. اما شوهرم در تبود مادرش خیلی غصه میخورد. هربار میرفت پایین با بغض می اومد بالا. شام نمیخورد و بدخلقی میکرد.

1401/06/01 17:17

کلی خدا خدا کردم تا اینکه مسکن مهر ثبت نام کردیم و کاراش جور شد و بهمون یه واحد توی پرند دادن. دیگه بدونید که چه ذوقی میکردیم. یه خونه دو خوابه با پذیرایی و آشپزخونه بزرگ. و حتی توالت مستقل!
چیزی که برای هم خاطره بود ، برای ما آرزو شده بود!
نزدیک 29 سالگیم بود که رفتیم توی خونه پرند. یه جشن تولد حسابی گرفتم به پاس همه ی سختیایی که کشیده بودم.
شوهرم به زور راضی شد از خونه ای که مادرش اونجا زندگی میکرده، دل بکنه. اما برای اینکه بیشتر لز این غصه نخوره باید میرفتیم از اونجا.

1401/06/01 17:20

روزها گذشت و ما تونستیم با پس اندازمون و طلاهام و درامدی که از کار در منزل داشتم، یه پراید بخریم. اون روز یکی از آرزوهام تیک خورد. یه پراید مشکی قدیمی که حتی صندلیاش هم پاره بود. اما دوستش داشتیم.?

1401/06/01 17:15

کم کم گواهینامم رو گرفتم و شوهرم هم گرفت. خیلی ذوق داشتیم. حقوقم زیادتر شده بود و شوهرم بیشتر کار میکرد. کرایه خونه هم نمیدادیم. اما شوهرم در تبود مادرش خیلی غصه میخورد. هربار میرفت پایین با بغض می اومد بالا. شام نمیخورد و بدخلقی میکرد.

1401/06/01 17:17

کلی خدا خدا کردم تا اینکه مسکن مهر ثبت نام کردیم و کاراش جور شد و بهمون یه واحد توی پرند دادن. دیگه بدونید که چه ذوقی میکردیم. یه خونه دو خوابه با پذیرایی و آشپزخونه بزرگ. و حتی توالت مستقل!
چیزی که برای هم خاطره بود ، برای ما آرزو شده بود!
نزدیک 29 سالگیم بود که رفتیم توی خونه پرند. یه جشن تولد حسابی گرفتم به پاس همه ی سختیایی که کشیده بودم.
شوهرم به زور راضی شد از خونه ای که مادرش اونجا زندگی میکرده، دل بکنه. اما برای اینکه بیشتر لز این غصه نخوره باید میرفتیم از اونجا.

1401/06/01 17:20

یک سال با قدرت تمام کار کردیم تا تونستیم برای اون خونه فرش و مبل و تخت و کابینت بخریم. یه ماشین هم به صورت قسطی برداشتیم و پراید مشکی رو فروختیم و پول پیش یه تیبا دادیم‌ البته که قرعه کشی خونگی و وام بانک هم گرفتیم??

1401/06/01 17:22

دیگه همه چی افتاده بود روی روال، یکی از اتاقا هم خالی بود و منتظر یه نی نی خوشگل...?

1401/06/01 17:22

چندماهی بود که دیگه پیشگیری نمیکردیم اما هیچ خبری از نی نی نبود. تا اینکه بعد از 5 ماه رفتیم پیش دکتر زنان. ورزش یوگا و بدنسازی هم انجام میدادم. اما دکتر زنان فقط یه سری ویتامین دادو گفت که سالم هستم?

1401/06/01 17:23

چندماه دیگه هم گذشت و هرماه چند روز مونده به موعدم، کلی بی بی چک میذاشتم و به تمام علائم بارداری اشنا شده بودم از بس که توی نت دنبال این چیزا بودم.
شوهرم هیچوقت حرفی از ذوقش برای بچه دار شدن نزد. اما من ته دلم داشتم میمردم که چرا باردار نمیشم. نکنه تمام حرف و حدیثا که میگفتن این دختره نازاس، درست بوده باشه.
اتقدر دعا دعا کردم تا اینکه دو روز از موعدم گذشت. باورم نمیشد. سینه هام حساس شده بود و زیر دلم درد میکرد.
کلی ذوق کردم. نقشه ها کشیدم برای خوشحال کردن شوهرم.??

1401/06/01 17:26

یک سال با قدرت تمام کار کردیم تا تونستیم برای اون خونه فرش و مبل و تخت و کابینت بخریم. یه ماشین هم به صورت قسطی برداشتیم و پراید مشکی رو فروختیم و پول پیش یه تیبا دادیم‌ البته که قرعه کشی خونگی و وام بانک هم گرفتیم??

1401/06/01 17:22

دیگه همه چی افتاده بود روی روال، یکی از اتاقا هم خالی بود و منتظر یه نی نی خوشگل...?

1401/06/01 17:22

چندماهی بود که دیگه پیشگیری نمیکردیم اما هیچ خبری از نی نی نبود. تا اینکه بعد از 5 ماه رفتیم پیش دکتر زنان. ورزش یوگا و بدنسازی هم انجام میدادم. اما دکتر زنان فقط یه سری ویتامین دادو گفت که سالم هستم?

1401/06/01 17:23

چندماه دیگه هم گذشت و هرماه چند روز مونده به موعدم، کلی بی بی چک میذاشتم و به تمام علائم بارداری اشنا شده بودم از بس که توی نت دنبال این چیزا بودم.
شوهرم هیچوقت حرفی از ذوقش برای بچه دار شدن نزد. اما من ته دلم داشتم میمردم که چرا باردار نمیشم. نکنه تمام حرف و حدیثا که میگفتن این دختره نازاس، درست بوده باشه.
اتقدر دعا دعا کردم تا اینکه دو روز از موعدم گذشت. باورم نمیشد. سینه هام حساس شده بود و زیر دلم درد میکرد.
کلی ذوق کردم. نقشه ها کشیدم برای خوشحال کردن شوهرم.??

1401/06/01 17:26

کیک پختم و یه شام خوشمزه. بعد از شام بی بی چک رو به شوهرم نشون دادم. نمیدونید که چه حالی داشت. جفتمون گریه میکردیم.
اما شوهرم گفت صبر کنیم تا فردا هم باز یه بی بی دیگه بزنیم و بریم دکتر تا مطمین بشیم.
تا صبح برامون یه عمر گذشت.
اول صبح تست رو تکرار کردم. یه هاله ی کوچیک دیگه افتاد. این برای من که هرگز خط دوم بی بی رو ندیده بودم یه ارزو بود!

1401/06/01 17:31

کیک پختم و یه شام خوشمزه. بعد از شام بی بی چک رو به شوهرم نشون دادم. نمیدونید که چه حالی داشت. جفتمون گریه میکردیم.
اما شوهرم گفت صبر کنیم تا فردا هم باز یه بی بی دیگه بزنیم و بریم دکتر تا مطمین بشیم.
تا صبح برامون یه عمر گذشت.
اول صبح تست رو تکرار کردم. یه هاله ی کوچیک دیگه افتاد. این برای من که هرگز خط دوم بی بی رو ندیده بودم یه ارزو بود!

1401/06/01 17:31

اما این خوشحالی عمر زیادی نداشت. چون جواب آزمایش منفی بود. دکتر هم برام سونو نوشت تا ببینه چی شده که باردار نشدم با وجود قرص و ویتامین ها.?

1401/06/01 17:56

با کلی حسرت و ناراحتی، برگشتیم خونه. شوهرم که گریه هامو دید گفت عیبی نداره، من که از تو بچه نخواستم. وجود خودت برام مهمه و از این حرفها که خودت میدونی پشتش چقدر حسرته.?

1401/06/01 17:57

سوتو گرافی رو نرفتم. چون دلیلی نداشت به نظرم. و اینکه همون روز هم پریودیم شروع شد. یه مدت دیگه هم گذشت و یه روز که اومده بودم تهران خونه پدرو مادرم، دزدکی شوهرم رفتم دکتر زنان خوب توی تهران.
دکتر حاذقی بود. کلی از پس اندازم رو دادم برای تست پاپ اسمیر و معاینه و ....
اونجا دکتر گفت که عفوتت دارم و کلی دارو داد.
سونو هم کرد و بهم گفت که هرچند فولیکول های بزرگ و خیلی عالی داری، مستعد دو قلو زایی هستی. اما اما....
تمام رحمت پر شده از کیست شکلاتی که باعث چسبندگی هم شده و تخمکها رو نمیزاره تا به اسپرم برسن.
برای فریز انجام دادو با کلی دارو اومدم خونه.

1401/06/01 18:01

اما این خوشحالی عمر زیادی نداشت. چون جواب آزمایش منفی بود. دکتر هم برام سونو نوشت تا ببینه چی شده که باردار نشدم با وجود قرص و ویتامین ها.?

1401/06/01 17:56

با کلی حسرت و ناراحتی، برگشتیم خونه. شوهرم که گریه هامو دید گفت عیبی نداره، من که از تو بچه نخواستم. وجود خودت برام مهمه و از این حرفها که خودت میدونی پشتش چقدر حسرته.?

1401/06/01 17:57

سوتو گرافی رو نرفتم. چون دلیلی نداشت به نظرم. و اینکه همون روز هم پریودیم شروع شد. یه مدت دیگه هم گذشت و یه روز که اومده بودم تهران خونه پدرو مادرم، دزدکی شوهرم رفتم دکتر زنان خوب توی تهران.
دکتر حاذقی بود. کلی از پس اندازم رو دادم برای تست پاپ اسمیر و معاینه و ....
اونجا دکتر گفت که عفوتت دارم و کلی دارو داد.
سونو هم کرد و بهم گفت که هرچند فولیکول های بزرگ و خیلی عالی داری، مستعد دو قلو زایی هستی. اما اما....
تمام رحمت پر شده از کیست شکلاتی که باعث چسبندگی هم شده و تخمکها رو نمیزاره تا به اسپرم برسن.
برای فریز انجام دادو با کلی دارو اومدم خونه.

1401/06/01 18:01

کم کم دردهای دو طرف لگن و تخمدانم زیاد شده بود. روزهایی که تخمک ازاد میکردم از درد میمردم چون تخمکهام بزرگ بودن و توی لوله هام گیر میکردن بخاطر چسبندگی و کیست.
یکی دوبار دردهام اونقدر زیاد شدن که مجبور شدم برم سونو. هربار هم دکترا میگفتن باید لاپاروسکوپی کنی.
چون حتی اگر نخوای باردار بشی هم این دردها اذیتت میکنن و رحمت رو داره پر میکنن.
اما من نه حوصلش رو نداشتم و نه تحمل بیمارستان رفتن رو و اصلا انگار باخودم لج کرده بودم.
میگفتم چرا من نباید باردار باشم، همه زنها راحت باردار میشن.
حتی خواهرم که دوتا بچه داشت، ناخواسته بچه سوم رو باردار شد و خبرش رو که شنیدم، بیشتر لج کردم با خود، با خدا...?

1401/06/01 18:08

دیگه خسته شده بودیم از انتظار. داروهای کاهش درد مصرف میکردم. ورزشم رو بیشتر کردم. فوتسال رو که یه مدت کنار گذاشته بودم دوباره شروع کردم. سرم رو گرم میکردم که کمتر غصه بخورم.
در اتاق بچه رو بستم و لباس و چیزایی که براش خریده بودم رو قایم کردم.
شوهرمم دیگه حرفی نمیزد درباره بچه.
منم دیگه برام مهم نبود چی میشه.
یاد گرفته بودم هیچ چیز رو از خدا به زور نخوام.
از مادرم اینا خواستم نذر و نیاز نکنن برام.
دیگه غصه بچه نمیخوردم‌ دورمو پر کردم از دوستام. سرگرم دوست بازی شدم. جای خالی بچه رو با دوستام پرکردم.
دیگه نزدیکای 33 سالگیم بود.
همه چی داشتیم، خونه و ماشین، قسطامون تموم شده بود. اما این وسط دلمون خوش نبود...??

1401/06/01 18:14

کم کم دردهای دو طرف لگن و تخمدانم زیاد شده بود. روزهایی که تخمک ازاد میکردم از درد میمردم چون تخمکهام بزرگ بودن و توی لوله هام گیر میکردن بخاطر چسبندگی و کیست.
یکی دوبار دردهام اونقدر زیاد شدن که مجبور شدم برم سونو. هربار هم دکترا میگفتن باید لاپاروسکوپی کنی.
چون حتی اگر نخوای باردار بشی هم این دردها اذیتت میکنن و رحمت رو داره پر میکنن.
اما من نه حوصلش رو نداشتم و نه تحمل بیمارستان رفتن رو و اصلا انگار باخودم لج کرده بودم.
میگفتم چرا من نباید باردار باشم، همه زنها راحت باردار میشن.
حتی خواهرم که دوتا بچه داشت، ناخواسته بچه سوم رو باردار شد و خبرش رو که شنیدم، بیشتر لج کردم با خود، با خدا...?

1401/06/01 18:08

دیگه خسته شده بودیم از انتظار. داروهای کاهش درد مصرف میکردم. ورزشم رو بیشتر کردم. فوتسال رو که یه مدت کنار گذاشته بودم دوباره شروع کردم. سرم رو گرم میکردم که کمتر غصه بخورم.
در اتاق بچه رو بستم و لباس و چیزایی که براش خریده بودم رو قایم کردم.
شوهرمم دیگه حرفی نمیزد درباره بچه.
منم دیگه برام مهم نبود چی میشه.
یاد گرفته بودم هیچ چیز رو از خدا به زور نخوام.
از مادرم اینا خواستم نذر و نیاز نکنن برام.
دیگه غصه بچه نمیخوردم‌ دورمو پر کردم از دوستام. سرگرم دوست بازی شدم. جای خالی بچه رو با دوستام پرکردم.
دیگه نزدیکای 33 سالگیم بود.
همه چی داشتیم، خونه و ماشین، قسطامون تموم شده بود. اما این وسط دلمون خوش نبود...??

1401/06/01 18:14