525 عضو
.لباسشو برعکس کردم و کمی فلفل بهش زدم
.لبمو به دندون گرفتم تا نخندم
.با دیدن شورتش چشمهام برقی زدند
چی شده توی حموم نبرده؟
.تا تونستم فلفل توش ریختم
با قطع شدن صدای آب سریع همه چیزشو سر جاش گذاشتم و با دو از اتاق بیرون
.اومدم و از پلهها پایین رفتم
.آروم خندیدم
!یه کم خارش میگیری عزیزم
.فلفلو سرجاش گذاشتم و یه کتاب برداشتم
.وارد هال شدم و نشستم
یه صفحهشو باز کردم و وانمود کردم که دارم مطالعه میکنم اما تموم حواسم به پله
.بود
.باالخره انتظار سر اومد و از پلهها پایین اومد که لبمو روی هم فشردم تا نخندم
به سمتم که اومد سریع نگاهمو به کتاب دوختم اما با چیزی که دیدم هل کرده
.خواستم پرتش کنم ولی صداش بلند شد
!اوه! ببین چه کتابی هم میخونه –
.سریع بستمش و با استرس بهش نگاه کردم
این کتاب چیه؟ از کجا آوردیش؟ –
.خندید و خودشو کنارم انداخت
.کتابو از دستم چنگ زد و بازش کرد
.واسه تو خریدمش یه کم درمورد مسائل زناشویی بدونی –
.چپ چپ بهش نگاه کردم
.خندید و دستشو دور کمرم حلقه کرد
.کنترلو برداشت و شبکه رو عوض کرد
.پایین رفتم و سرمو روی شونهش گذاشتم
.با لبم بازی میکردم تا مبادا بزنم زیر خنده و لو برم
.چیزی نگذشت که شروع کرد به خاروندن بدنش اما بیتفاوت شبکهها رو عوض کرد
.شدت خارشش انگار بیشتر شد که بیشتر خاروند و اینبار سراغ پاش رفت
.لبمو محکمتر گاز گرفتم
!یه دفعه با یه اوف وایساد که با تعجب گفتم: چی شده؟
.همونطور که خودشو میخاروند گفت: نمیدونم چرا کل بدنم داره میخاره
.سریع لباسشو از تنش درآورد و شلوارشو پایین کشید
!خواست شورتشو هم دراره که با چشمهای گرد شده داد زدم: جلوی من درش نیار
.با خارش خندید و همونطور که تنشو میخاروند و اوف میگفت به سمت پلهها رفت
.فکر کنم دوباره باید برم حموم
همین که از پلهها باال رفت زدم زیر خنده اما سریع دستهامو جلوی دهنم گرفتم و از
.شدت خنده روی مبل ولو شدم
چیزی نگذشت که صدای آب بلند شد که درحالی که از خنده اشک توی چشمهام
.حلقه زده بود بلند شدم و بعد از برداشتن فلفل از پلهها باال اومدم
.وارد اتاق شدم اما پیرهنی روی تخت ندیدم
داشتم اطرافو میگشتم اما یه دفعه در باز شد که مثل مجرما از جا پریدم و سریع به
.طرفش چرخیدم و فلفلو پشتم پنهان کردم
درحالی که آب ازش چکه میکرد و سر تا پا لخت بود بیرون اومد که جیغی کشیدم و
.سریع دستمو روی چشمهام گذاشتم
!بیشعور این چه وضع بیرون اومدنه؟ –
تو خودت اینجا چیکار میکنی؟ –
.حس کردم که بهم نزدیک میشه
دستت چرا پشت سرته؟ –
.با استرس چشمهام باز کنم
.همینطوری –
.مشکوک بهم نگاه کرد
.پس ببینم دستتو –
.فلفلو به اون دستم دادم و این دستمو نشونش دادم
.ابروهاشو کوتاه باال انداخت
.هردوتا دستتو بیار –
.آب دهنمو با صدا قورت دادم
.خوب بهم نزدیک شد و مشکوک اجزای چهرمو از زیر نظر گذروند
.یه دفعه دستشو پشت سرم برد و دستمو گرفت که نفس تو سینم حبس شد
.فلفلو از دستم بیرون کشید که لبمو گزیدم
.حرص نگاهشو پر کرد
پس تو لباس من فلفل ریخته بودی؟ هان؟ –
.فقط با استرس بهش نگاه کردم
.فلفلو توی دستش چرخوند و لبشو با زبونش تر کرد
.که اینطور موش کوچولو –
.ناخودآگاه نگاهم به پایین تنهش افتاد که سریع چشمهامو بستم
.صداشو که کنار گوشم شنیدم لباسمو تو مشتم گرفتم
به نظرت مجازاتتو چی تعیین کنم؟ –
.اللهی گوشمو توی دهنش برد که لبمو به دندون گرفتم
.بوسید و لبشو به لبم نزدیک کرد
فلفلو روی زمین انداخت و یه دفعه دستشو دور کمرم حلقه کرد و به خودش
!چسبوندم که با خجالت گفتم: منو نچسبون به خودت
.موهامو پشت گوشم برد
.بعدا تالفی دارم برات، اما االن باید معاملهمونو انجام بدی –
.با نارضایتی گفتم: باشه واسه فرداشب
.انگشت اشارشو زیر چونم گذاشت
.نشد دیگه! زود باش... درضمن از امشب شروع میکنیم –
با چهرهی سوالی گفتم: چیو شروع میکنیم؟
.دستشو روی باال تنم گذاشت
!اینو تبدیل به هشتاد و پنچ کنم دیگه –
با حرص دستشو پس زدم و به عقب هلش دادم اما چون دستش دور کمرم بود میلی
.متری هم تکون نخورد
!بیا برو تا نزدم آش و الشت نکردما –
.دستشو به زیر لباسم برد
دوست نداری هشتاد و پنج بشه؟ –
.دندونهامو روی هم فشار دادم
.نه، دوست ندارم –
.سرشو کمی کج کرد
اونوقت چرا عسلم؟ –
.دستشو به زیر لباس زیرم برد که لبمو گزیدم
.خوبه که بزرگ بشه –
.نزدیک صورتش گفتم: هشتاد و پنج میخوای برو پیش الدن
.ابروهاش باال پریدند
تو از کجا میدونی هشتاد و پنجه؟ –
.حدس میزنم –
.سعی کرد نخنده
!آهان چه عالی –
تهدیدوار گفتم: چی گفتی؟
.با پررویی گفت: گفتم چه عالی، مشتریای خودشو داره
.با حرص گفتم: پس برو با اون حال کن
!خندید و نزدیک به لبم گفت: چرا نمیفهمی من فقط با تو حال میکنم جوجه دانشجو
.اینو گفت و بالفاصله لبشو روی لبم گذاشت و روی تخت خوابوندم
.دستمو روی لبش گذاشتم و به زور جداش کردم که با تعجب نگاهم کرد
خیره به چشمهاش گفتم: اگه کامال درمان بشی و یه روزی من برم چیکار میکنی؟
.اخمهاش چنان به هم گره خوردند که یه لحظه ترسیدم
این مزخرفات چیه که کردی تو مغزت؟ بری؟ فکر کردی میذارم؟ ببین چی میگم –
!مطهره، بخوای بری، بخوای ازم دور شی مجبور میشم اون کاریو بکنم که نمیخوای
ناباور گفتم: منظورت چیه؟
به صورتم نزدیک شد و عصبی لب زد: خودت بهتر میدونی، بفهمم همچین فکری
توی سرت داری با زن کردنت برای همیشه پامو توی زندگیت ثابت میکنم، بخوای
.سمت فرد دیگهای بری بد میبینی مطهره، بد
.متعجب بهش نگاه کردم
!یعنی اینقدر حرفم بد بود که اینطور عصبیش کرد؟
.چشمهاشو بست و دندونهاشو روی هم فشار داد
.یه دفعه از روم بلند شد و به سمت کمدش رفت
.دستهامو ستون بدنم کردم
!من... من فکر نمیکردم اینقدر عصبی بشی، فقط یه سوال بود –
.شورت و شلوارشو پوشید و با اخمهای درهم گفت: بدون گند زدی به حس و حالم
.یه پیرهن برداشت و به سمت در رفت
.از اتاق خارج شد که متعجب و گیج نشستم
!چرا اینطوری کرد؟ –
نـیــما#
.با صدای در نگاه از لپ تاپ برداشتم و گفتم: بیا تو
.در باز شد و کوروش به داخل اومد که به صندلی تکیه دادم
.رسمی وایساد
.سالم قربان
.سری تکون دادم
خب، چیکار کردی؟ –
.دستشو داخل جیب کتش کرد
.با بیرون آوردن اون دارو چشمهام برقی زدند
.به سمتم اومد و بهم دادش
.اینم همونی که میخواستید –
.لبخندی روی لبم نشست
همونطور که بهش نگاه میکردم گفتم: تو فرودگاه که بخاطرش مشکلی پیش نیومد؟
.نه قربان، حلش کردم، فقط یه چیز –
.بهش نگاه کردم
.بگو –
.بیش از حد مصرف کردنش باعث فراموشی دائم میشه –
!زیرلب گفتم: چه عالی
.دارو رو توی جیبم گذاشتم و چک صد میلیونو روی میز گذاشتم
.اینم از قولم –
.با خوشحالی برش داشت
.ممنونم قربان –
.سری تکون دادم
.دیگه میتونی بری –
*****
.کیفمو روی مبل انداختم و روش نشستم
.وای خدا! چقدر امروز شرکت کسل کننده بود –
همونطور که به سمت پلهها میرفت گفت: نشین، بلند شو یه چیز بپز بخوریم، خیر
.سرت زنمی
.لبخند عمیقی روی لبم نشست
زنتم؟ –
.از پلهها باال رفت و بلند گفت: نه پس عمهمی! بلند شو
.درحالی که از ذوق داشتم میمردم گفتم: اول برم حموم بعدش
.باشهای گفت
.بلند شدم و از پلهها باال رفتم
.وارد اتاق شدم و بعد از بیرون آوردن مانتو و شلوار و مقنعهم وارد حموم شدم
.اوندوتا چیزمو درآوردم و به همراه لباسهام توی سبد انداختم
.دوشو باز کردم
.به طور اتفاقی نگاهم به شامپوها خورد که با ندیدن شامپو مو اخمی کردم
تمومش کردم؟
دوشو بستم و بعد از پوشیدن حوله لباسیم و بستن بندش از حموم و اتاق بیرون
.اومدم و به سمت اتاق مهرداد رفتم
.وارد اتاق شدم که دیدم داره با لپ تاپ کار میکنه
.تقهای به در زدم که سرشو باال آورد
شامپوی موی زنونه نداری؟ –
.لپ تاپشو کنارش گذاشت
.فکر کنم داشته باشم، صبر کن –
.بلند شد و وارد حموم شد
.چیزی نگذشت که شامپو به دست بیرون اومد
!با نگاه شیطونی به سمتم اومد که زیر لب گفتم: خدا رحم کنه
بهم که رسید گفت: لخت لختی؟
.شامپو رو از دستش چنگ زدم
به تو چه؟ –
.چشم غرهای هم بهش رفتم و چرخیدم و از اتاق بیرون اومدم
دیروز کلی تهدیدم کرد که کارمو تالفی میکنه اما چرا تا حاال کاری نکرده؟ یعنی
پشیمون شده؟
همون طور که به زمین نگاه میکردم؛ از این فکر با خودم کلنجار میرفتم و شامپو رو
.به کف دستم میکوبیدم وارد اتاق شدم
عجیبه! نه؟
نگاهمو باال آوردم، اما یه دفعه پام به تخت گیر کرد و با صورت روی تخت افتادم و
.شامپو از دستم در رفت
.با حرص مشتی به تخت زدم
.تخت بزرگتر تو این اتاق دوازده متری نبود که بذارند؟ درست تو راهه
.الاقل اتاق مهرداد بزرگه؛ واسه اونجا مناسبه
.پوفی کشیدم و بلند شدم و بهش لگدی زدم
.به طرف شامپو که درش باز شده بود و مقداری ازش روی فرش ریخته بود رفتم
.خم شدم و برش داشتم
.با دستمال شامپو رو تمیز کردم
!صبر کن ببینم؛ این شامپوی گل رزه، پس چرا زرده؟
.از این فکر اخمهام بهم گره خوردند
کمی از شامپو رو کف دستم ریختم و بوش کردم؛ اما با چیزی که فهمیدم هست از
.حرص دندونهامو روی هم سابیدم
حاال از عمد شامپوی توی اتاقمو برمیداری؟ تخم مرغ میکنی توی شامپو؟ دارم برات
.مهرداد خان؛ فقط صبر کن
بعد از نیم ساعت از حموم بیرون اومدم و جلوی میز آرایش نشستم و شروع به
.سشوار کشیدن و شونه کردن موهام کردم
.مجبور شدم با صابون موهامو بشورم
.بعد از اینکه شونه کردم، موهامو بافتم و یه تاپ قرمز و شلوار مشکی پوشیدم
.متفکر به دیوار نگاه کردم
حاال چه بالیی سرش بیارم؟
.با فکری که به ذهنم رسید لبخند بدجنسی روی لبم نقش بست
مقداری از شامپو رو توی کیسه فریزری که توی کیفم بود ریختم و توی جیب شلوارم
.گذاشتمش
.شامپو رو برداشتم و از اتاق بیرون اومدم
.وقتی به اتاقش رسیدم بخاطر بسته بودن در، در زدم
کیه کیه در میزنه؟ –
.سعی کردم نخندم
از خوشحالی مزه میریزی؟
.نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم
.با یه زیر پوش جذب مشکی روی تخت دراز کشیده بود
.لبخندی زدم و شامپو رو باال آوردم
بابت شامپو ممنون؛ توی حموم بذارمش؟ –
.با تعجب بهم نگاه کرد اما زود هل گفت: آره آره
.وارد حمام شدم و دستمو جلوی دهنم گرفتم تا صدای خندمو نشنوه
.شامپو رو سرجاش گذاشتم و بیرون اومدم
.روی تخت نشسته بود
از شامپو راضی بودی؟ –
.آره؛ شامپو شامپوعه دیگه –
.ابروهاشو باال داد
احیانا بوی خاصی نمیداد؟-
.شونهای باال انداختم
نه؛ چطور؟ –
.دستی به ته ریشش کشید
.معلومه هنگ کرده
.کنارش روی تخت نشستم
.بهم نگاه کرد
شامپو زرد رنگ نبود؟ –
!نه؛ شامپوی گل رز چرا باید زرد رنگ باشه؟ عجیب رفتار میکنیا –
.سرشو خاروند و به زمین خیره شد
.آروم کیسه رو از توی جیبم برداشتم و روی تخت گذاشتم
.گرهشو با احتیاط باز کردم و بعد کیسه به دست دستمو روی کمرش گذاشتم
حالت خوبه؟ –
.بهم نگاه کرد و هل گفت: آره آره
.یعنی االنه که بزنم زیر خنده
.دستمو باالتر آوردم
شامپوی خوبیهها؛ موهامو خیلی نرم کرد؛ ازش استفاده کردی؟ –
.نه –
میخوای استفاده کنی؟ –
نه؛ برای چی بکنم؟ –
پس چرا دادی من استفاده بکنم؟ –
آم... چون... میخواستم که... یعنی شامپوشو فکر کردم دوست داری و اینکه –
.زنونهست نه مردونه
.خندون گفتم: اما تو هم حتما دوست داری
تو یه حرکت کل محتوای توی کیسه رو روی سرش خالی کردم و سریع بلند شدم و از
.خنده دلمو گرفتم
با ترس دستی توی موهاش کشید، اما با دیدن تخم مرغ از بین دندونهای کلید
.شدش گفت: من تو رو میکشم مطهره
.از خنده نمیتونستم حرف بزنم
.بلند شد؛ تعداد زیادی دستمال کاغذی برداشت و روی سرش کشید
.هیچ جوری خندم تمومی نداشت
.با حرص بهم نگاه کرد
.بچرخ تا بچرخیم –
یه دفعه به سمتم هجوم آورد که با خنده جیغی کشیدم؛ سریع توی حمام پریدم و در
.رو قفل کردم
.لگدی به در زد
.بیا بیرون ببینم-
.با لحن خندون گفتم: نمیام
.صدای نفسهای پر حرصشو میشنیدم
.آخرش که بیرون میای مطهره خانم –
.محکم به پیشونیم زدم
!چه جایی هم پناه گرفتم
!توی حموم اون هم توی اتاق اون
.صدای برخورد در اتاقش به دیوار بلند شد
.شاید دوباره داره میره حموم
.با یادآوری قیافهی اون لحظهش باز خندم گرفت
.به در تکیه دادم و دستمو روی قلبم گذاشتم
.وای خدا؛ چقدر خندیدم؛ میترسم این خندهها آخرش تبدیل به گریه بشه
.نفس پر استرسی کشیدم و قفل و در رو باز کردم
.با احتیاط بیرون اومدم و پاورچین پاورچین به سمت در رفتم
به بیرون سرکی کشیدم و وقتی دیدم وضعیت سفیده بیرون اومدم و از پلهها پایین
.رفتم و نگاهمو اطرافم چرخوندم
.گرمای حضورشو پشت سرم حس کردم که سریع چرخیدم
.با دیدنش اونم با موی نمدار دلم هری ریخت
.وقتی دید متوجهش شدم به سمتم دوید که جیغی کشیدم و پا به فرار گذاشتم
.با حرص گفت: جرئت داری وایسا
وارد آشپزخونه شدم که قدمهاشو آرومتر کرد و با لبخند مرموزی گفت: راه فراری
.نداری
.لبخند محوی زدم
واقعا؟ –
.به سمتم دوید که سریع از اپن به اونور پریدم
.وقتی دیدم نمیاد به سمتش چرخیدم که دیدم با تعجب نگاهم میکنه
اینکار رو از کجا یاد گرفتی؟ –
.خندیدم
.کجای کاری استاد؟ من بچه که بودم از در خونمون میرفتم باال –
تعجب تو نگاهش از بین رفت و به سمتم دوید که چرخیدم اما تا خواستم بدوئم از
شانس گندم پام به زیر فرش گیر کرد و نزدیک بود با صورت روی میز فرود بیام که
.دستی مردونه دور شکمم حلقه شد
.چشمهامو بستم و نفس آسودهای کشیدم
!نزدیک گوشم لب زد: گیرم افتادی موش کوچولو
.چشمهامو باز کردم و آب دهنمو با استرس قورت دادم
.لبشو به گوشم چسبوند
حاال تخم مرغ میریزی روی سر من؟ فلفل میپاشی توی لباسهام؟ –
.با استرس خندیدم
.شوخی بود مهرداد جونم –
.صدای خندهی آرومشو شنیدم
.گوشم از هرم نفسهام داشت آتیش میگرفت
االن شدم مهرداد جونم؟ –
.حلقهی دستشو تنگتر کرد که با نفس تنگی گفتم: میشه ولم کنی؟ دارم خفه میشم
.اون دستشم محکم دورم حلقه کرد که از درد آخی گفتم
همونطور که منو به خودش فشار میداد گفت: لعنتی دوست دارم تو بغلم اونقدر
.فشارت بدم که نفست باال نیاد
با صورت جمع شده از درد درحالی که سعی میکردم دستشو از دورم باز کنم گفتم:
!ولم کن دارم له میشم، کم این بازوها گنده نیستند
سرشو تو گودی گردنم فرو کرد که نالیدم: مهرداد؟
.بوسهای زد که لبمو گزیدم
اگه نمیخوای کار بهت داشته باشم امروز یه غذای توپ واسم درست کن، اگه بد -
.مزه باشه اونوقت مجازاتت میکنم
.تند گفتم: باشه باشه قبول
.یه دفعه فشار دستهاشو بیشتر کرد که دادی کشیدم
.همین که ولم کرد دستمو روی قلبم گذاشتم و سعی کردم نفس بگیرم
!میونشم گفتم: لعنت به این هیکلت
.خندید و از پشت سر گونهمو بوسید و کنار گوشم گفت: حقت بود
.با خنده در مقابل چشمهای پر حرصم از کنارم رد شد و روی مبل نشست
.بدو کارتو انجام بده عزیزم، قراره بهت نمره بدم –
.چشم غرهای بهش رفتم و با لگد زدن به میز حرصمو خالی کردم
وارد آشپزخونه شدم و وسایل مورد نیاز رو واسه پختن یه فسنجون توپ و مشتی
.بیرون آوردم
.صدای تلوزیون بلند شد
.بخشی از کارهام که تموم شد از آشپزخونه بیرون اومدم
خواستم کنارش بشینم ولی مچمو گرفت و بین پاش نشوندم که چرخی به چشمهام
.دادم
!از دست این
.دستهاشو دور شکمم حلقه کرد و کنار صورتشو به سرم تکیه داد
قراره مسموم بشم؟ –
.خندیدم
.نخیر، قراره انگشتهاتو هم بخوری –
!آروم خندید و کشیده گفت: او
.بوسهای به گونم زد که لبخندی روی لبم نشست
.واقعا کنارش بودن حس و حال خوبی داره
آروم لب زد: بریم شمال؟
با ذوق گفتم: آره، کی؟
.بعدازظهر بریم تا فردا هم باشیم –
.با ذوق به سمتش چرخیدم که سرشو عقب برد
...عالیه! پس برم به محدثه و –
.انگشتشو روی لبم گذاشت
.فقط خودمون دوتا –
.لبم آویزون شد
!خوش نمیگذره که –
.خوش میگذره، به من اعتماد کن –
.سشتمو روی ته ریشش کشیدم
ناراحت نشند؟
.موهامو پشت گوشم برد
نمیشند، حاال قبوله بریم؟ –
.لبخندی زدم
.بریم –
.لبخندی زد
...سرشو جلو آورد و لبمو بوسید که کوتاه چشمهامو بستم و باز کردم
.منتظر بهش چشم دوختم اما اون بیخیال فقط میخورد
آخرش خودم گفتم: خوبه؟
.به غذام اشاره کرد
.اول بخور بعدا میگم –
.باشهای گفتم و مشغول خوردن شدم
.بد بود که نمیخورد
.غدامو تموم کردم و بهش که داشت با دستمال لبشو تمیز میکرد نگاه کردم
.بهم نگاه کرد و انگشتهاشو توی هم قفل کرد
.بد نبود –
.حرصم گرفت
همین؟ –
.سرشو تکون داد
.بگی نگی خوب بود –
با حرص گفتم: مهرداد؟
.سعی کرد نخنده
.قاشقشو برداشت و ته موندهی فسنجونشو خورد
...مزهش همون طوریه که –
.سکوت کرد که دندونهامو روی هم فشار دادم
.بلند شدم و به سمتش خم شدم
.حرصم نده بگو –
.کوتاه به لبم بعد به چشمهام نگاه کرد
.فکر نمیکردم دستپختت خوب باشه –
.ذوق کردم ولی خودمو زدم به نفهمی
این یعنی چی؟ –
.خندید و انگشت شستشو روی لبم کشید که اخم ریزی کردم
!اینجور انگشتشو روی لبم نکش –
.ابروهاش باال پریدند
!اونوقت چرا؟ –
...چون... آم –
.خندیدم
میدونی؟ –
.شیطون بهم نگاه کرد
بگو دیگه، چرا؟ –
خب... اصال حسش میدونی مثل چی میمونه؟ –
.سوالی بهم نگاه کرد
مثل چی؟ –
سرمو تو گودی گردنش فرو کردم و بوسهای زدم که حبس شدن نفسشو به خوبی
.حس کردم
.مثل این –
.سرمو عقب آوردم که چشمهاشو آروم باز کرد
.کم کم لبخند شیطنتباری روی لبش نشست
واقعا؟ –
.سری تکون دادم
.حاال هم بگو غذا چطور بود؟ از صد نمره نمره بده –
.متفکر سرشو کمی کج کرد و موهامو پشت گوشم برد
...خب... از صد نمره... بهت –
بیطاقت گفتم: خب چند؟
.نود و پنج –
.درست وایسادم و شاکی دست به کمرم زدم
پس اون پنج درصدش چی؟ –
.خندید و از جاش بلند شدم
.به کنارم اومد
.اون پنج درصدشو وقتی میدم که طعم اصلیه غذامو بچشم –
گیج گفتم: یعنی چی؟
.دستشو پشت سرم به اپن تکیه داد
.یعنی این –
اون دستشو کنار صورتم گذاشت و یه دفعه لبم با داغی لبش به آتیش کشیده شد که
.چشمهام بسته شدند
.نرم شروع کرد به بوسیدنم که قلبم شروع به کوبیدن کرد
.بیشتر بهم چسبید که بین خودش و اپن گیر افتادم
با گاز ریزی که از لبم گرفت به خودم اومدم و دو دستمو کنار صورتش گذاشتم و با
.لذت همراهیش کردم
درآخر لبشو آروم جدا کرد، دستشو توی موهام فرو برد و پیشونیشو به پیشونیم
.تکیه داد
آروم لب زد: لعنتی تو چی داری؟
دستهامو دور گردنش حلقه کردم و مثل خودش آروم گفتم: اعتراف میکنم که کنار
.تو حالم خوبه... اونم خیلی خوب
.سرشو عقب کشید و گونمو بوسید
تا اومدم چشمهامو باز کنم به آرومی بغلم کرد که لبخندی روی لبم نشست و سرمو
.به سینهش تکیه دادم
.گرمای تنش لذت بخشترین چیزیه که حسش کردم
********
.همین که ماشین چهارتا چرخهاشو از تهران بیرون گذاشت گوشیم به صدا دراومد
.چرخیدم و به سمت صندلیهای عقب خم شدم
گوشیمو برداشتم اما تا خواستم بشینم مهرداد دستشو محکم به پشتم کوبید که با
.حرص به رو به روم نگاه کردم
.جواب نده –
!درست نشستم و با حرص گفتم: دستت نمیتونه کار نکنه؟
.خندید و کوتاه بهم نگاه کرد
.قبال هم بهت گفتم، وقتی خم میشی وسوسه انگیز میشه –
.خندون چشم غرهای بهش رفتم
.به صفحهی گوشیم نگاه کردم که با دیدن شمارهی خونه جواب دادم
سالم، چه خبرا اهل خونه؟ –
.صدای خندون بابا بلند شد
!سالم، معلومه اونجا حسابی داره بهت خوش میگذره که اینقدر انرژی داری –
با خنده چرخیدم و به در تکیه دادم؛ پاهامو روی رون مهرداد گذاشتم که با تعجب
.بهم نگاه کرد
.عالیه بابا جون –
...مهرداد: پاتو
.سریع سرفهای مصلحتی کردم و پامو به رونش کوبیدم که با درد آروم خندید
.چشم غرهای بهش رفتم و آروم گفتم: صدات درنیاد
بابا نگران گفت: سرما خوردی؟
.نه بابایی، فقط واسه صدا صاف کردن بود –
.آهان، پس خداروشکر، نبینم سرما بخوریا –
.خندیدم
.چشم –
آقاجون ازت گله دوره، چرا بهش سر نمیزنی؟ –
.لبمو گزیدم
.چیزه... درسهام سنگین شده واسه همین نمیرسم که برم -
!با صدای زیرلبی و پر حرص ادامه دادم: اونم چه درسی! درس تحر*یک کردن استاد
.ولی سعی کن بری، حداقل بهش زنگ بزن –
.چشم پدرم
رمان های عاشقانه که طنز و کلکلی و خلاصه قشنگن
525 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد