The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان عاشقانه، طنز

527 عضو

- به نظرتون کی برده؟
همه اعتراض کردن که زود تر بگه..
صدای دی جی تو سر من خشک شده و ایترس زده پیچید:
-باشه..باشه..نفر اول امشبمون..هست....سیاوش...
همه شروع کردن به دست زدن و هورا کشیدن سیاوشم با پیروزی نگاهم می کرد من از اون بهتر رقصیده بودم.
ولی اون حرکت زانوی لعنتی و نگاهم که وسط رقص مدام دنبال او ن پسره لعنتی بود.گند زد به همه چی.
بین صدا زدنای پرهام و یسنا کوله و مانتو شالم و از رو میز چنگ زدم و خیلی سریع به سمت در خروجی رفتم.
تحمل اون جا بودن و نداشتم.
یسنا و پرهام و یاسمن بهم نرسیدن و منم از پله ها باال رفتم و از کلوپ بیرون زدم.
به سمت جاده رفتم تا ماشینی چیزی بگیرم که
با دیدن عامل شکستم عصبی داد زدم.
-هی..کله رنگی...!
دودای آبی رنگ سیگارش توجهم و جلب کرد سیگارو انداخت رو زمین و برگشت سمتم .بی حالت و مات به صورتم
نگاه کرد
با حرص گفتم؛

1401/06/22 12:19

به موهای سیاه و تیکه های خاکستریش نگاه کردم لالی ؟ یا شایدم.کری!
دستاشو تو شلوار جین یخیش فرو کرد و پوزخندی زد و گفت:
-معموال از هنجرم برای صحبت با اونایی که مهم نیستن استفاده نمی کنم!
کل وجودم اتیش گرفت با عصبانیت رفتم جلوش ایستادم و گفتم؛
-االن که استفاده کردی!
بدون توجه به من بدون این که دستش حتی برای یه سانت بهم برخورد کنه کنارم زد و در ماشینش و باز کرد .تازه
چشمم به ماشینش افتاد پوزخندی زدم.نکبت پولدار!
انگار جملم و بلند گفتم که بیخیال سوارشدن شد.
برگشت سمتم و دوباره دستاش و گذاشت تو جیبش و پوزخندی زد و گفت؛
- اره من نکبت پولدارم
و بعد در مقابل چشمای بهت زدم سوار ماشینش شد و ماشین و روشن کرد و شیشه طرف خودش و داد پایین و به
چشمام زل زد و گفت؛
-ولی.تو هم یه دختر بی ارزشی!
پوزخندی به نگاه خونیم زد و با سرعت گاز داد و ازم دور شد.
با حیرت و عصبانیت به ماشینش که هر لحظه ازم دور تر میشد خیره شدم.
قسم می خورم .قسم می خورم اون لحظه حاضر بودم حبس ابد و تحمل کنم ولی اون کله رنگی و تیکه تیکش کنم.
شاید تو عمرم کسی این قدر بهم در کمال خونسردی توهین نکرده بود.

1401/06/22 12:20

خوبه نرفتی... این موقع شب خطرناکه میرسونمت..
برگشتم و با حرص به پرهام که کت و سوئیچشو به دست گرفته بود نگاه کردم.
بدون حرف و کامال حق به جانب رفتم سمت شاسی بلند مشکی شو سوار شدم.
اونم اروم اومد و سوار شد خواست حرفی بزنه که جدی گفتم؛
-پرهام واقعا حوصله ندارم.پس تا اخر راه لطفا ساکت باش.
پرهامم که فکر می کرد بابت مسابقه سگ شدم زود ساکت شد.راه افتاد.
پرهام کل راه و ساکت بود و منم با حرص لبم و می جوییدم و تو فکر این بودم که چه جوری پسره رو پیدا کنم!
وقتی رسیدیم خواستم در و باز کنم و پیاده شم که ...
-امشب می دونم شب بدی بود ولی تو اون وسط تو پیست شکل پری های خطرناک بودی. زیبا،جذاب،تو دل برو و
غیر قابل پیش بینی و بدون خیلی زیبا رقصیدی.
برگشتم سمتش تو دلم به حرفای چرتش پوزخندی زدم.
اما در ظاهر لبخند زدم:
و قبل این که فرصت کنه حرفی بزنه خم شدم و گونش و بوسیدم و سریع از ماشین پیاده شدم￾ممنون پرهام.به خاطر همه چیز.
و اون مبهوت به جایی که من نشسته بودم خیره بود.
رفتم و درو باکلید باز کردم و وارد خونه شدم و با حرص دستم و با خشونت رو لبام کشیدم و با حرص گفتم؛

1401/06/22 12:20

- سلام کامی خوبی؟ شرمنده این موقع زنگ زدم اصال حواسم نبود.
صداش و این بار بعد چند لحظه شنیدن؛
_ نه مهم نیست بیدار بودم. چیشده که نیاز خانوم افتخار داده زنگ زده به ما؟
_ راستش امشب یه مسابقه داشتم...
_ ععه پس چرا کسی به من نگفت؟
_ کامی خفه شو.دارم حرف میزنم گوش کن
صدای آروم و پر خندش و شنیدم:
_ آ.. باشه ببخشید
_ خب داشتم میگفتم بعد موقع مسابقه یک پسر....
و تمام موضوع رو براش تعریف کردم.
- اوه اوه حسابی توپت پره ها
_ کامی میتونی پیداش کنی یا نه؟

1401/06/22 12:28

- نزن ، آره میتونم چند باری دیدمش فردا صبح بهم زنگ بزن آمارش برات ردیفه.
_ پس من ساعت هفت بهت زنگ میزنم
با صدای دادش از جا پریدم:
_ جان ساعت هفت؟چه خبره نیاز به ساعت نگاه کردی؟
با حرفش به ساعت نگاه کردم که سه رو نشون میداد و فهمیدم که خیلی حرف مزخرفی زدم!
_ خب حاال هر وقت ک تونستی اما تا قبل ساعت یازده به من خبر بده
_ اوکی فعال
اروم و با لبخند محوی گفتم:
نمی دونم چه قدر گذشته بود و تو همون حالت خوابیده بودم که با صدای پی ام گوشیم چشم باز کردم.پووف پیامک￾بای
ایرانسل'!
بیخیال دراز کشیدن شدم و به خونه نگاهی انداختم اگه کلیدای خونه ملودی و نداشتم دستم جلو پرهام رو میشد.
خوش حالم که ملودی بعد از رفتن به خارج برای دیدن مادربزرگش کلیدارو داد به من.

1401/06/22 12:29

عد از زنگ زدن به آژانس به سمت آشپزخونه رفتم تا یه چیزی بخورم وگرنه که از گشنگی غش میکردم آژانسم که
گفت ده دقیقه دیگه میرسه.
در یخچال و باز کردم نگاه تروخدا پولداری ک میگن اینه هیچکی خونه نیست بعد این همه خوراکی... هی زندگی!
پاکت آب پرتغال رو به همراه کیک شکالتی کنارش برداشتم و روی میز گذاشتم و شروع کردم به خوردن و بعد از
تموم شدم ظرفه ها رو سریع آب کشیدم و داشتم دست هام و خشک میکردم که همون موقع صدای اف اف بلند شد
سریع کیفم رو از روی کاناپه برداشتم و بعد از خاموش کردن برق و قفل کردن در سالن از خونه خارج شدم و سوار
ماشین زرد رنگ شدم و بعد از دادن آدرس چشم هام و بستم تا بتونم تا رسیدن به مقصد کمی بخوابم
_ خانوم. ..خانوم
گیج نگاهم و به چشمای بادمی راانده دوختم وگفتم :
_ بله؟
_ رسیدیم
تازه موقعیتم رو یادم اومدم.
_ آها مرسی چقدر میشه؟
_ قابلی نداره پونزده تومن.
بعد از دادن پول و تشکر از راننده از ماشین پیاده میشم وبه سمت خونه میرم و بعد یه راست به طرف اتاق می رم و
تنها مانتوم و از تنم در میارم و بعد روی تخت خواب ولو میشم و به ثانیه نکشیده خوابم می بره .
****
با صدای آالرم مزخرف ساعت گوشیم چشم هام رو باز میکنم اه من تازه خوابم برده بود با کلی لعن و نفرین سرجام
می شینم و اخم میکنم اینم شد زندگی؟ آخه ساعت هفت صبح باید بیدار بشی فقط بتونی سه ساعت و نیم
بخوابی؟

1401/06/22 12:29

با غر غر از جام بلند میشم و به طرف توالت میرم و بعد از مسواک زدن و شستن دست و صورتم شروع میکنم به
انتخاب لباس خب پیرهن مشکیم و با شلوار خاکستری رنگم از کمد بیرون میکشم و شال مشکی رنگمم که انتهاش
خط های کوتاه و نازک خاکستری داره رو بر میدارم و شروع به پوشیدن لباس هام میکنم و بعد جلوی آیینه می
شینم.
و رژ لب قرمزم و روی لباهام می کشم تا صورتم یکم روح بگیره بعدم خط چشمم رو برداشتم و پشت چشم هام رو
کشیدم و تمام . از اتاق بیرون اومدم به سمت اتاق کارم رفتم نت های سلیمانی رو برداشتم توی کوله خاکستریم
گذاشتم و بعد از برداشتن سوئیچ از خونه بیرون زدمو به سمت دفتر راه افتادم.
توی راه پشت چراغ قرمز بودم که یک ماشین مشکی رنگ با شیشه های دودی کنارم وایستاد و توجهم و جلب کرد
اما هرکار کردم نتونستم داخلشو ببینم و بعدم که چراغ سبز شد با سرعت از کنارم رد شد!
بیخیالش شدم و به سمت دفتر سلیمانی راه افتادم
جلوی در دفتر وایستادم و بعد از درست کردن شالم به طرف ساختمون به راه افتادم وقتی وارد شدم تازه یادم اومد
که باید کلی پله رو باال برم ای خدا بعد با صورتی پکر به سمت راه پله ها رفتم.
نفس نفس زنون روی پله نشستم تا کمی استراحت کنم نمیدونم چرا من با هرکی که کار می کنم همه باید جزو طبقه
های آخر باشن از جام بلند شدم و راهم و ادامه دادم و باالخره رسیدم به طبقه مورد نظر یعنی طبقه شیشم جلو
رفتم و دستم رو روی زنگ گذاشتم و بعد چند ثانیه در با صدای تیکی باز شد درو هل دادم و وارد شدم .
_ سالم
منشی خوش پوش همیشگی سلیمانی سرش و باال آورد و با دیدنم لبخندی زدوگفت :
_ سالم نیاز جون خوش اومدی آقای سلیمانی منتظرتن .
_ مرسی عزیزم.
و بعد به طرف اتاق سلیمانی رفتم منشیش و دوست داشتم برعکس خودش ،منشیش دختر آروم و خونگرمی بود و
واقعا به دل مینشست ، بعد طی کردن راهرویی که با کاغذ های قهوه ای و پارکت های مشکی پوشیده شده بود
جلوی در اتاق ایستادم و در زدم

1401/06/22 12:29

_بفرمایید
وارد اتاق شدم و درو پشت سرم بستم.
_سالم
سلیمانی سری به نشونه سالم تکون داد مرتیکه ... حیف پولم پیشش گیره حیف وگرنه...
_ خب خانوم آرام نت ها؟
و بعد دستش رو به طرفم دراز کرد منم نت هارو از توی کیف دراوردم و جلو رفتم و به دستش دادم اونم شروع کرد
به نگاه کردن برگه ها و منم توی این مدت شروع گردم به کنکاش دفترش یه اتاق نسبتا بزرگ که طراحی داخلش
کال با بیرون فرق داشت اینجا از رنگ های روشن استفاده شده بود دقیقت برعکس بیرون دیوار هایی به رنگ قرمز و
سفید ک خیلی قشنگ نقاشی شده بود و پارکت هایی سفید با الیه ای رویی که مانع کثیف شدنشون می شد و مبل
هایی قرمز رنگ که فضای خالی وسط رو پر کرده بود و قاب عکس های متفاوت اما فوق العاده زیبایی چه روی دیوار
رو پر کرده بود و بیش از بیش به دفترش نما میداد در کل طراحی قشنگی داشت.
_ بازم اشکال داره من واسه اینا بیشتر از چهار تومن نمیتونم بدم.
با بهت گفتم :
_ چیی؟چهار؟ خیلی کمه من کلی زخمت کشیدم اصال اشکالش چیه؟
به کله کچلش خیره شدم.
_ همین که گفتم خانوم آرام اگر نمیخواین متاسفم.
و بعد برگه هارو به سمتم گرفت.
نفس عمیقی کشیدم.
اما نمی تونستم خودم و کنترل کنم.

1401/06/22 12:30

از حرص قرمز شده بودم.شاید به نظر خیلیا عصبانیتم بی مورد بودش.ولی من کارم و میشناختم وفقط چون پارتی
نداشتم و پول آنچنانی دلیل نمیشد از کارم سواستفاده شه
خودم خوب می دونستم خواننده ای که دارم بهش نت ها و متن اهنگ و می دم با سه اهنگ من معروف شده.
و االن باید حقوق من سه برابر این میبود.
صبرم از بین رفت.خونسردیم دود شد رفت هوا.
دستام و رو میزش گذاشتم و گفتم:
- اصال میدونی چیه؟گور بابات به اون خواننده پیزوریتم با اون صدا ی بزغاله ایش بگو دنبال اهنگ ساز دیگه باشه.
سلیماتی با بهت گفت؛
- چی؟
پوزخندی زدم و نت ها رو از رو میز برداشتم و تو کولم گذاشتم و در حالی که ازش دور میشدم گفتم؛
- یعنی کار خوانندت و خودت تمومه بیچاره!
تو نگاهش ناباوری و ترس و میدیدم.
- از این کارت پشیمون میشی.می تونم یکم بهت بیشتر بدم.خریت نکن دختر خوب!
بلند خندیدم و خم شدم رو میزش و کرباتش و به دست گرفتم و ترسناک نگاهش کردم و با نفرت گفتم؛

1401/06/22 12:30

- هنوز نفهمیدی من...دختر بدیم؟
با بهت نگاهم کرد که ازش فاصله گرفتم و در حالی که از اتاق خارج میشدم گفتم؛
- عزت زیاد!
از اتاقش که بیرون اومدم منشی رو دیدم که با بهت نگاهم می کرد.
زیر لب گفتم؛
- حیف همچین منشی ای برای توی کچل!
منشی صدام زد ولی بی توجه از دفتر اومدم بیرون.
***
به موتورم تکیه دادم و به مرکز خرید روبه روم خیره شدم.
بی دلیل هر از گاهی لبخند می زدم!
گوشیم زنگ خورد.کامی بود.
- بگو؟
- سلام نکنیا!

1401/06/22 12:31

- کامی!
صدای خش خش و بعد چند لحظه جملش:
- اوکی بابا سالم نخواستیم اسم پسره فریاده و فامیلشم آتشزاد!
دوتا آموزشگاه موسیقی داره و داداششم فربد اتشزاده که
تو دانشگاه متیکان درس خونده و جزو نخبه های ایرانه و تو نروژ بیمارستان داره. از بقیه خانوادشم یه چیرایی می
دونم.خانواده پر جمعیتین.
خالصه بگم.طرف از اون گردن کلفتای تهرونه.
جالب این جاست که مثل روحه.زیاد دیده نمیشه.
رفتارشم خنثی تو اجتماعم به دالیلی که نمی دونیم حاضر نمیشه.به خاطر دوستش صالح اومده بوده کلوپ.
ادرس اموزشگاهی که پیانو درس میده رو فرستادم برات!
لبخندی زدم و گفتم ؛
-یه پا کاراگاه گجتی ها!
- ما اینیم!
با لبخند پیروزی آرومگفتم:
!بای

1401/06/22 12:31

تماس و قطع کردم و در حالی که با لبخند به آسمون خیره شده بودم لب زدم:
-تو راهم فریاد آتشزاد قراره زیاد هم و ببینیم!
موتور و گوشه ای پارک کردم و پیاده شدم.
سوئیچ و دور انگشتم می پیچوندم و باهاش بازی بازی می کردم.
به در اموزشگاه نگاه کردم و سوتی زدم!
عجب جایه!
به سمت اموزشگاه رفتم و وارد شدم .همه جا شیک و تمیز بود دیوارای کرم کاراملی و آینه های بزرگ و شیشه ای.
عکس خواننده ها و نوازدنده های معروف به صورت بزرگ روی دیوارا زده شده بود .
با تعجب به درو دیوار نگاه می کردم.هر از گاهی یه نفر از کنارم رد میشد و من ویالن و گیتار رو دوشش و دستش
میدیدم.
انگار اومده بودم دانشکده موسیقی تو امریکا!
تو تجریش تو همچین جایی احتماال میلیارد.میلیارد پول دادن برای همچین اموزشگاهی!
حیف از این یارو متنفرم وگرنه مخش و میزدم.
کارا خیلی سریع پیش رفت رفتم دفتر مخصوص اموزشگاه و ثبت نام کردم برای پیانو.
هرچند همون اول سه تومن تومن رفت تو پاچم.
ولی خب ارزش داره هم فاله هم تماشا.هم پیانو رو بهتر و حرفه ای تر یاد می گیرم هم به این کله رنگی نزدیک
میشم.

1401/06/22 12:32

شاید دلیلم برای این همه مسخره بازی کمی کوچیک باشه.
ولی من جلوی سیاوش داغون شدم.جلوی اون همه دوست و اشنا تو کلوپ خورد شدم به خاطر نگاه اون عوضی تازه
بعدشم.بهم اون حرف و زد اون جمله.بار ها تو سرم زنگ خورد و رفت رو نروم!
از اموزشگاه اومدم بیرون و رفتم سمت موتورم .
سوار شدم و کاله و روسرم گذاشتم و دنده عقب اومدم.
که محکم با چیزی برخورد کردم و موتور و نتونستم کنترل کنم.
و از رو موتور افتادم.رو زمین و با درد نالیدم
-تو روحت!
صدای در ماشین شندیدم.
کف دستام زخم شده بود و زانوی شلوارمم پاره شده بود.
به زور بلند شدم و برگشتم و با دیدنش با بهت زیر لب گفتم:
-کله رنگی!
اون منو نشناخته بود کاله کاسکت سرم بود.
اومد سمتم و با نگاه سرد و خونسرد گفت؛

1401/06/22 12:33

بعد پوزخندی زد و در ماشین و بست و دنده عقب گرفت و یهو اومد جلو و با الستیکای ماشینش رفت رو فرمون
موتورم !
و بعد بوقی زد و در مقابل نگاه بهت زده و خونیم
دور زد و رفت.
-می کشمت.
****
روبه روی واحد ایستادم و دستام و رو ی زنگ گذاشتم
در با صدای تیکی باز شد .
با حرص رفتم سمت موتورو و نایلون غذا رو برداشتم و وارد خونه شدم .
دستام داشت می شکست چهار تا نایلن بود پر از غذا!
از راه رو گذشتم و وارد خونه شدم.
کفشام و در نیاوردم .طبق معمول شال از سرم افتاده بود.
-ببخشید؟
یهو یه پسر الغر و خوش قیافه وارد راه رو شد و در حالی که می خندید و رو به طرف پزیرایی داد میزد گفت؛
-دهنت سرویس مببن!
با بهت نگاهش می کردم که برگشت سمتم که خشکش زد

1401/06/22 12:38

صدای خنده و داد و بیداد پسرا از اون طرف پزیرایی میومد و پسره خشک شده گفت؛
-تو پیک موتوری رستورانی!؟
غذا ها تو دستم سنگینی می کرد با حرص گفتم.؛
-بله ولی اول خوش حال میشم غذا تون و بگیرید!
به خودش اومد و نگاه خیرش و از موها و چشمام گرفت و سریع گفت؛
-ببخشید.
پوزخندی زدم .من هیچ وقت از لفظ ببخشید استفاده نمی کردم.
اومد سمتم و در حالی که خیره نگاهم می کرد نایلونا رو گرفت
-بیا دیگه داریوش!
با صدای پسری برگشتم و عقب و نگاه کردم .که یه پسر موفر و هیکل و دیدم با دیدنم سوتی زد و گفت؛
-مهمون داریم؟
پسر روبه روم ازم فاصله گرفت و رو به دوستش گفت؛
نه پیک موتوری!

1401/06/22 12:38

- بهار..بهار....بهار.....بهار...
رکابی اندامی و سیاهش و موهای خیس و سینه ی نم دارش.
همه و همه اون و خوش قیافه تر کرده بود..
درزیر زمین باز میشه و صالح درحالی که چراغ قوه در دستش داره وارد زیرزمین میشه .نور و میندازه رو صورتش.
-حالت خوبه فریاد؟ تو این هوای بارونی تو تاریکی اومدی تو زیر زمین که چی بشه.تو خواننده ای نه بوکسر!
فریاد دستکشای سیاه و مخصوصش و درمیاره و گوشه ای پرت می کنه و در حالی که صالح و کنار میزنه و از
زیرزمین خارج میشه میگه؛
- هیچ وقت نفهمیدم چرا انقدر فضولی !
صالح با خنده چراغ قوه رو خاموش کرد و هردو از پله ها بالا رفتن و وارد ویلا شدن!
-اها یادم رفته بود خواننده پنهونیمون برای این که اعصبانیتش و داد نزنه میره بوکس میزنه به اون بخت برگشته.تا
یه وقت صدای مخملیش خراب نشه!
فریاد برمیگرده و با نگاه سردی صالح و برانداز می کنه و میگه:
-هیچ وقتم نفهمیدم چرا این قدر پرحرفی! مثل دخترا!
اخمای صالح تو هم میره و و با حرص به فریاد نگاه می کنه:

1401/06/22 12:44

-داداش.بهار نمی خوادت چرا پاچه من و میگیری؟
فریاد روی کاناپه نشست و در حالی که سیگار رنگیش و اتیش میزد اروم و گرفته گفت؛
-بهار مال منه من دوسش دارم به زورم شده مال خودم می کنمش!
صالح با اخم رو به روی فریاد نشست و گفت؛
-فریاد محبوبیتت زود شروع شد شهرتت مثل بمب بود همه منتظرن اخرین اهنگ فریاد زن و بشنون تا بتونن
بعدش طبق قولمون چهرت و ببینن و ما هنوز اهنگ ساز مورد اعتماد پیدا نکردیم و بهار داره با وحید نامزد میکنه.
هم و دوست دارن.داری همه چی رو سر هیچی از دست میدی پسر!
فریاد پوزخندی زد و دود ابی رنگ سیگارش و فوت کرد و گفت؛
-خواننده گی جای خودش بهارم جای خودش. درضمن برای این زری که زدیم بگم که بهار چیز اضافی می خوره
نامزد اون عوضی شه.ببین من دارم به خاطرش عوض میشم.
داد نمی زنم.قرصام و می خورم.
دکتر می رم.کسی رو اذیت نمی کنم.کسی رو نمی زنم .سادیسمم و دارم خوب می کنم.
اما اگه ولم کنه...
چشمای روشنش و بخ وارانه اش رو به چشمای صالح دوخت و اروم گفت؛
-دوباره بد میشم...نه بزار جملم و اصالح کنم.اون پسر بد و که یه جا تو وجودم چالش کردم و زندش می کنم.
با خون هم زندش می کنم.میشم همون فریاد اتشزادی که همه می ترسیدن اسمش و بیارن.

1401/06/22 12:45

در حالی که از جا بلند میشد و به سمت اتاقش می رفت لب زد:
-دعا کن بهار برگرده وگرنه دنیا رو رو سرتون خراب می کنم.
فریاد که رفت صالح با صدای ناله واری گفت؛
-خدایا . بهار برگرده پیش این سادیسمی.
غیر این باشه خودم ،خودم و قبل از مرگ به دست این دیوونه از برج میالد پرت می کنم پایین!
***
در خونه رو سریع باز کردم و وارد شدم و با سرعت در حالی که به سمت اتاقم می رفتم لباسام و ببن را در اوردم و
خودم و پرت کردم تو حموم و اب سرد و باز کردم و رفتم زیر دوش
..
از حموم بیرون اومدم و حوله ی قرمز و کوتاهم و دورم پیچیدم
به ساعت نگاه کردم.
از ساعت ده تا چهار عصر رفتم رستوران و از اون جا رفتم اموزشگاه رقص پیش بچه ها و تمرین کردم االنم که
ساعت شیشه.
و من سی دقیقه دیگه اولین کالس پیانوم شروع میشه و در اصل این همه عجلم و دویدنام برا همین بود.
با سرعت شلوار چسب لجنی رنگم و پام کردم و تی شرت لجنی رنگم و پوشیدم و مانتوی کوتاه و جلو باز سیاهم و
روی تیشرت
تنم کردم و شال لجنی مشکی مو رو ی موهای باز و لخت شدم انداختم.

1401/06/22 12:45

رژلب قهوه ای مو رو لبام کشیدم و به خط چشم سیاه و کار تموم بود .
بعد از خالی کردن ادکلنم رو لباسم کوله ی سیاهم و رو دوشم انداختم و از خونه خارج شدم.
...
با سرعت تو سالن اموزشگاه میدوییدم و دنبال کالسم بودم لعنتی مثل دانشگاه بود .
اخر کالس و پیدا کردم در و باز کردم و وارد شدم .
یه پسر چشم ابی و بور پشت پیانو نشسته بود و شاگردا هم که سر جمع شیش نفر بودن کمی اون طرف تر رو
صندلی های سفید نشسته بودن.
-سالم
پسر دست از پیانو زدن برداشت و سر بلند کرد و بهم نگاه کرد و گفت؛
-ترم یکی؟ بار اولته؟
با گیجی گفتم؛
-بله.
نگاهم کرد و بی حوصله گفت؛
دوتا اتاق اون طرف تر برو .
با بهت در و بستم و به در سفید رنگ زل زدم .
سر برگردوندم و برگشتم که سینه به سینه فردی شدم.
- تو این جا چیکار میکنی ؟
با بهت به چشماش زل زدم و تو دلم گفتم عجب شانس توپی!

1401/06/22 12:45

و نگاهی به هممون انداخت که وقتی منو دید با تعجب و لبخند خاصی کمی مکث کرد و بعد نگاهشو به سمت همه
چرخوند و ادامه داد:
_ من سارین سیروانیم، خب حاال اگه میشه خودتون و معرفی کنید و بگید ک چقد آشنایی راجب این ساز دارین
وچند تا ساز بلدین و این مسائل، خب شما شروع کنید.
و به پسری که سمت راست پشت اولین پیانو نشسته بود اشاره کرد
پسر مو خرمایی و الغر اندام پا روی پا انداخت و هول شده گفت:
_ بردیا شروینم، سه تا ساز میزنم سنتور گیتار و فلوت
سارین نگاه ابیش و به پسر دوخت و گفت:
- خب عالیه راجب پیانو اشناییتی دارین؟
پسر آروم گفت:
_ نه
سارین چشم ازش گرفت و گفت:
_ بسیار خب نفر بعد
به ترتیب همه گفتن و کسی نبود که اشناییتی راجب پیانو داشته باش و از سه تا ساز بیشتر بلد نبودن.
_ خب نوبت شماس
با خونسردی پا روی پا انداختم و موهام و اروم پشت گوش زدم و گفتم:
_ نیاز آرام، شیش تا ساز بلدم، گیتار ویولن سنتور گیتاربیس ویولون سل پیانو رو هم به طور مقدماتی و آهنگسازی
هم میکنم.
بعد از این حرفم نگاه خیره ی همه رو رو خودم حس میکردم.
یکی از پسرا مزه پروند:

1401/06/22 12:53

خب میگفتی بیایم پیش تو اموزش ببینیم دیگه!
همه خندیدن و من به پسره پوزخندی زدم که لبخند رو لباش ماسید.
برگشتم که دیدم سارین داره با لبخند نگاهم میکنه
سارین برگشت و شروع کرد به درس دادن.پشت پیانو نشسته بود و درس می داد.
-خب نکته اول... اینکه انگشتاتون باید نرم و لطیف و سریع باشه... کامال تیکنیکی... نوع نشستنتون... جای
پاهاتون... زاویه قرار گرفتن دستاتون خیلی خیلی مهمه یادتون نره... پیانو مثل باقی ساز ها نیست و خیلی ساز
سخت و مُهمیه.
همه حرفاشو با سر تایید کردیم.
سارین: خسته نباشید
با این حرفش انگار دنیارو بهم دادن
به ساعت نگاه کردم
هفت و نیم رو نشون میداد
باید برم خونه سریع لباس بپوشم و عوض کنم برم باشگاه پیش شاداب.
از جام پاشدم و به سمت خارج از اموزشگاه پا تند کردم
_ نیاز ...نیاز
با شنیدن صدام توسط پگاه سرجام ایستادم و به سمتش چرخیدم
_ جانم؟
نفس نفس زنون چند قدمی که بینمون بود رو طی کرد و گفت:

1401/06/22 12:54

وای دختر مگه دنبالت کردن انقدر تند تند راه میری
_ پگاه بگو که کلی کار دارم
_ اها باشه میخواستم بگم شمارتو میشه بهم بگی
_ آره بنویس..........093
_مرسی فعال
_ فعال
و سریع ازش فاصله گرفتم و به سمت خونه راه افتادم
---------------
درو محکم بستم و به سمت اتاقم دوییدم
در کمدو باز کردم و شلوار شیش جیب مشکیمو به همراه تونیک مشکی شال مشکی و ال استارای مشکی رو بیرون
کشیدم و بعد پوشیدن لباس جلوی آینه وایستادم و کش موهامو باز کردم و موهامو دورمو ریختم و بعد از برداشتن
سوئیچ موتورم از خونه خارج شدم

1401/06/22 12:55

طبق معمول چند تا پله اخر دیگه رو به موت بودم
دستمو روی زنگ گذاشت
_ چته مگه سر آوردی... عـــه نیاز تویی؟ چه خبرته اخه؟
_ وای شاداب بمیری با این باشگاهت که رو برجه، این همه پله رو من باید همش بیام باال برم پایین
شاداب:
-به من چه که تو از آسانسور میترسی
سروش:
-چه خبره نیاز نیومدی غر غر میکنی.
با حرص گفتم:
_ خفه شو سروش، خفه نفسم برید، جدی میگم باید باشگاهو عوض کنین
و بعد تازه یادم اومد ک سالم نکردم
_ راستی سالم
و بعد جلو رفتم و شروع کردم به دست دادن و اینا
جلوی بهرام که ایستادم دستمو جلو بردم دستشو جلو اورد اما مثل همیشه با صمیمیت نبود
انگار برای حفظ ظاهر بود فقط
لبخندشم مصنوعی بود
با کنجکاوی نگاهش کردم اما سوالی نپرسیدم

1401/06/22 12:55

بعد از سالم و احوال پرسی به سمت اتاق رفتم و لباسامو با یک نیم تنه سبز فسفری و شرتک مشکی مات عوض
کردم و کاله مشکیمو روی سرم گذاشتم
بعد راهی که اومده بودمو برگشتم و یک راست به سمت ضبط رفتم
_ خب بچه ها زود زود همه سرجاهاشون باشن
با شروع اهنگ شروع به حرکت دادن بدنم کردم
دست راستمو باال بردم و دست چپو به صورت یه خط در امتداد دست دیگم قرار دادن و پایه چپمو جلو بردم و این
حرکت و به عکس انجام دادم
بچه ها هم هر کدوم حرکت هایی ک باید میرفتن و به صورت موازی و جفت اجرا میکردن
_ شاداب پای چپ و جلو بزار و پای راست عقب و باز برعکسش .برا دستات بعد سریع بپر باال یه چرخ بزن بعد
دستات و میبری باال و همراه با کمرت میچرخونی.
و حرکت رو براش اجرا کردم
شاداب کالفه موهاش و از جلوی چشماش کنار زد و گفت؛
-خب منم همینو رفتم دیگه.
منم کالفه تر از اون بودم.روبه روش ایستادم:
_ باید فقط قسمت پایین تنه بچرخه اما تو باال تنتم میچرخونی حاال یبار دیگه برو ببینم.
شاداب هم همون حرکتی که براش اجرا کردم و رفت البته با یکم اشکال جزئی که اونم طی تمرینای دیگه رفع میشد.
شاداب با نگاه تا امیدی خسته و نفس نفس زنون گفت:
- خوبه؟
پشت کردم و گفتم:

1401/06/22 12:55

_ آره عزیزم
و در ادامه حرفم گفتم:
_ خب خب بچه ها ده مین استراحت کنین بعدش یکبار اجرارو بریم.
با حرفی ک زدم بچه ها همه روی زمین ولو شدن منم به سمت کولم رفتم و تا موقعی که وقت استراحته یه سیگار
بکشم.
سیگارو روشن کردمو کام عمیقی ازش گرفتم و بعد دودشو بیرون دادم توی اون دود زندگیمو دیدم
زندگی عجیبی داشتم. اوایل خوشبخت.
اونقدر که فارغ از همه چی ویه خانواده کوچیکو دوست داشتنی. اما االن تلخ شده بعد از اون شیرینی لذت بخش
االن شده شبیه زهر
_ انقدر سیگار نکش
با صدای پرهام به سمتش برگشتم و نیم نگاهی بهش انداختم و بعد دوباره به روبه روم خیره شدم
_ میدونی خوشم نمیاد تو کارام دخالت بشه
_ چرا اینجوری؟
_ چجوری؟
_ سرد یخ چرا این نقابو از روی صورتت بر نمیداری؟
_ من نقابی ندارم پرهام من همینم همینقدر بی احساس همینقدر بد ذات من اینه
و بعد از کنارش بلند شدم و سیگارم و توی جا سیگاری میز کنار پنجره خاموش کردم و به سمت بقیه بچه ها رفتم.
_ خب بچه ها بلند شین .زود... زود
همه از جاشون بلند شدن و پشتم واستادن تا اجراهارو یکی یکی اجرا کنیم

1401/06/22 12:56