The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان عاشقانه، طنز

527 عضو

?#قسمت_هفتم_آخر #رمان#مدیر_معاون?

1401/07/15 12:49

ببین مهرسا خانم؛ اگه کارت رو دوست داری باید تمام تالشت رو بکنی تا نیاز رو بیاری
توی کار؛ اون با ید تو ی ا ین فیلم باز ی کنه!
- - - - -
به هیچ عنوان نمی ذارم نیاز تو ی اون ف یلم باری کنه! خیلی از پسره خوشم میاد، بعد
بذارم نیاز باهاش بره آفر یقا؟
- ای بابا داداش خب تو هم با ما بیا!
- - - - -
تو منو مجبور کردی برم از اون معراج خودشیفته خواستگار ی کنم، بعد خودت نمی تونی
به این بگی دوستش داری؟
- - - - - -
معراج حس می کنم یه چیزا یی داره در درونم غلیان می کنه.
- چیزی نیست باز خر شدی عاشق شد ی به لطف خدا.
- یه کاری کن منم باهاتون بیام آفریقا.
- - - - -
جناب کارگردان عصا قورت داده پروفسور، میشه بپرسم الان کدوم قبرستونی هست یم؟
- ماداگاسکار، جزیره ی پر رمز و راز؛ ما گم شدیم!
جلد دوم مدیر معاون) عشق سریالی *(

1401/07/15 13:22

می آورد گفت:
چرا نقاشی من سوراخ شده؟
مهیار بهت زده به میالد زل زد و چشم گردوند و به دیوار پر از
نقاشی زل زد
هیچ چیز نمیدید
میلاد نیشخندی زد و با خنده گفت:
احمق...
مهیار چشماش گرد شد و میلاد سیگارش رو با فندک شکل بمبش
روشن کرد و هم زمان که کام می گرفت با نوک کفشای چرمش به
گلدون روی میز اشاره کرد و دود رو از دهانش خارج کرد و گفت:
-با توجه به زاویه اون گلدون...یه نفر اون گلدون رو پرت کرده...
انگشت اشارش رو به سمت پارکت برد و گفت:
اون جا که خیلی کوچیک نسبت به جاهای دیگه انگار رنگ چوب
پریده
مهیار بهت زده به پارکت زل زد اما نمیفهمید...چیزی نمیدید
تکیه اش و به پشتی کاناپه داد و لم داده گفت:
و تیکه شیشه پریده خورده به نقاشیم...نقاشیمم سوراخ شده
سیگارش رو تو جاسیگاری کنارش خالی کرد و هم زمان بشکنی با
دو انگشت سبابه و شصتش زد و با لبخند گفت:
حدس بزن چیشده! نقاشی ای که سه ماه طول کشید تمومش کنم پاره شده !
مهیار آب دهانش رو قورت داد!
لبخند عمیقی زد و گفت:
-ایرادی نداره...پیش می
یهو چشماش رو گرد کرد و متعجب گفت:
آه داشت یادم میرفت...مهیار...اون گلدون که شکسته و جاش یه
چیز شبیهش گذاشتی!
اون گلدون فیکه...ولی اونی که شکست رو من از مزایده تو روم
خریده بودم
مهیار دیگه نفسش بالا نمی اومد
میلاد چشماش رو به حالت طبیعی برگردوند و گفت:
حالا بگو وقتی قرار بود گلای خونم رو آب بدی...چه طور کارت به
شکستن گلدونم کشید؟
مهیار ترسیده با چشمان گرد مدام به همه لعنت میفرستاد
چ...چیزه...ف...فریاد...داداشم...یعنی پسر عموت،اون عاشق یه
دختری شده بود...فرهاد و فرهان...داداشای دیگم و

1401/07/17 14:42

هول زده سرم و چرخوندم و ازش فاصله گرفتم:
-چیکار میکنی!
نیشخندی زد و سرش و باال تر از حد معمول گرفت... مغرور!
-داشتم ازت تعریف میکردم.
سرفه مصلحتی کردم و نگاهم و باال کشوندم و به چشماش زل زدم:
-خب!؟
با دست به میزی که گوشه سالن قرار داشت اشاره کرد:
-بشین.
سر تکون دادم و پشت سرش به سمت میز حرکت کردم.
صندلی سمت من و خیلی عادی بیرون کشید و ایستاد تا بشینم.
لبخند کوچیکی زدم و نشستم.
میز و دور زد و روبه روم نشست و خیلی شیک با انگشت اشارش و
به سمت گارسون گرفت و چرخوند.
گارسون به سمتمون اومد.خیره به منو گفت:
-cassoulet le با زیتون و دسر و بعدا انتخاب میکنیم.
میالد خیره نگاهم کرد.به خودم اومدم.
اصال نفهمیدم چی سفارش داد.
آروم خیره به گارسون منورو باز کردم.
رستوران فرانسوی بود و چند نوع از غذاهاشون خدارو شکر تو
فرانسه خورده بودم...نگاه خیره و سنگینش و حس می کردم.
گارسون سری تکون داد و از پیشمون رفت و با چشمای ریز شده￾راتاتویی و نوشابه.
آروم گفتم:
-نوشیدنی سفارش نمیدین؟نوشابه!؟
این و از عمد گفتم...باید یه چیزایی دستگیرم میشد.
-نه من به سالمتیم اهمیت میدم...نوشابه خوِد سمه.
ابروهام باال پرید.
جلل خالق...میالد عاشق نوشابه و شخصیت دیگش متنفر از
نوشابه!
-این کارا برای چیه...در اصل قصد بی احترامی نداشتم که این
جام.وگرنه نمیخواستم ببینمتون.
چشمای روشنش و به چشمام دوخت.
-جدا!؟
کلافه تو جام جابه جا شدم.
- جدا!

1401/07/27 11:19

هول زده سرم و چرخوندم و ازش فاصله گرفتم:
-چیکار میکنی!
نیشخندی زد و سرش و باال تر از حد معمول گرفت... مغرور!
-داشتم ازت تعریف میکردم.
سرفه مصلحتی کردم و نگاهم و باال کشوندم و به چشماش زل زدم:
-خب!؟
با دست به میزی که گوشه سالن قرار داشت اشاره کرد:
-بشین.
سر تکون دادم و پشت سرش به سمت میز حرکت کردم.
صندلی سمت من و خیلی عادی بیرون کشید و ایستاد تا بشینم.
لبخند کوچیکی زدم و نشستم.
میز و دور زد و روبه روم نشست و خیلی شیک با انگشت اشارش و
به سمت گارسون گرفت و چرخوند.
گارسون به سمتمون اومد.خیره به منو گفت:
-cassoulet le با زیتون و دسر و بعدا انتخاب میکنیم.
میالد خیره نگاهم کرد.به خودم اومدم.
اصال نفهمیدم چی سفارش داد.
آروم خیره به گارسون منورو باز کردم.
رستوران فرانسوی بود و چند نوع از غذاهاشون خدارو شکر تو
فرانسه خورده بودم...نگاه خیره و سنگینش و حس می کردم.
گارسون سری تکون داد و از پیشمون رفت و با چشمای ریز شده￾راتاتویی و نوشابه.
آروم گفتم:
-نوشیدنی سفارش نمیدین؟نوشابه!؟
این و از عمد گفتم...باید یه چیزایی دستگیرم میشد.
-نه من به سالمتیم اهمیت میدم...نوشابه خوِد سمه.
ابروهام باال پرید.
جلل خالق...میالد عاشق نوشابه و شخصیت دیگش متنفر از
نوشابه!
-این کارا برای چیه...در اصل قصد بی احترامی نداشتم که این
جام.وگرنه نمیخواستم ببینمتون.
چشمای روشنش و به چشمام دوخت.
-جدا!؟
کلافه تو جام جابه جا شدم.
- جدا!

1401/07/27 11:19

nini.plus/romantanz2
اینم لینک گروه تبادل نظر رمان

1401/08/10 19:04

?#قسمت_هشتم#رمان#طالع_دریا?

1401/08/13 00:39

nini.plus/romantanz2
اینم لینک گروه تبادل نظر رمان

1401/08/12 23:38

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

اینم البرزه فکر کنم

1401/08/15 15:44

نفس عمیقی کشیدم که با بوی البرز و شب جنگل ترکیب شد.
البرز گفت " خب االن وقتشه ... تمرکز کن "
البرز::::::::::::
داشتم از تن داغ مها و نور ماه لذت میبردم که پیشنهاد داد پروسه تبدیلو امتحان کنیم.
فکر خوبی بود.
وقت خوبیم بود.
ماه بدون ابر بود و نزدیک ماه کامل.
بردمش تو مزرعه بابونه و از اسب اومدیم پائین.
میدونستم چقدر کار سختیه وقتی غریزی هیچوقت تبدیل نشدی.
یه گرگینه وقتی به دنیا میاد مثل راه رفتن و حرف زدن تبدیل شدنم یاد می گیره.
اما وقتی یه انسان تبدیل به گرگینه میشه درک این قضیه براش خیلی سخته .
مورد مها که از همه متفاوت تره .
یه گرگ خسته که سالهاست منتظر آزاد شدنه.
امیدوارم از پسش بر بیاد
نگاش کردمو گفتم " خب االن وقتشه ... تمرکز کن "
سری تکون دادو چشماشو بست.
دستاش تو دستم بود
اجازه دادم گرگم تا سطح بیاد و گرگ مها رو صدا کنه .
چشماشو به هم فشار داد.
بوی زمین حس میشد.
بی تاب تبدیلش بودم .
مها :::::::::::
گرگم از درون تالش میکرد.
بی تاب بود.
سعی کردم طبق حرف البرز خودم، گرگم و روحمو تصور کنمو این تبدیل و روند انتقالو تو ذهنم شکل بدم .
من ...
گرگم...
گرگم زوزه کشید ...
نسیمی که به پوستم میخورد یه لحظه قطع شد و چشمامو باز کردم
ادامه دارد ...........

1401/08/21 23:24

?#قسمت_دوم#جلد_سوم#رمان_ماه_مه_آلود?

1401/08/25 23:11

?#قسمت_سوم_آخر#جلد_سوم#رمان#ماه_مه_آلود?

1401/09/01 14:41

❤#قسمت_پنجم#رمان#معشوقه_فراری❤

1401/09/04 15:13

.تو جمع بودم اما فکرم پیش مهرداد بود
.مهرداد لعنتی... مهرداد دیوونه
همش به فکرم خطور میکنه ازدواج کنم یه کم ادب بشه بعد بازم بهش روی خوب
نشون بدم اما باز فکر میکنم اگه اینکار رو بکنم ایمان بدبخت چه گناهی داره که
.قربانی بشه
.زمان توی استرس گذشت تا اینکه نوبت به حرف زدن من و ایمان رسید
.در اتاقو باز کردم و وارد شدیم
.در رو بست
فکراتو کردی؟ –
.روی تخت نشستم و به زمین چشم دوختم
.سردرگمم –
.پایین تخت رو به روم زانو زد
مطمئن باش پشیمون نمیشی، بهت قول میدم خوشبخت میشی، ببین، چند مدت –
باهام زندگی کن، دیدی خوب نیستم و پشیمونت کردم حرفی ندارم، میتونی طالق
.بگیری
.لبخند کم رنگی زدم
.تو خیلی خوبی ایمان –
(و تو لیاقتش و نداری ???عوضی)
.لبخندی زد

1401/09/07 13:21

?#قسمت_دوازدهم_آخر#رمان#معشوقه_فراری?

1401/09/12 16:09

چند روزی گذشت و جیران متوجه شد که بارداره و با خوشحالی سمت حجره رفت و
این خبر رو به شوهر و پدر و عموش داد، ولی آصف از جیران خواهش کرد که فعال به
کسی نگه تا یگ وقت به گوش آسیه نرسه، که از حسادت بالیی سر جیران بیاره، تا
زمانی که بتونه شیر زنه عاقل و قوی پیدا کنه که روز شب کنار جیران و مواظبش
باشه، ولی هیچکس از قدرتهای جیران خبر نداشت، خودش هم چیزی نمیگفت که
بقیه ازش نترسن، مخفی کرده بود، جیران صد تای آسیه رو حریف بود و همیشه از
نیتهای خبیث مردم باخبر میشد، در کنار همه قدرتهاش میتونست هاله ذات
آدمها رو هم ببینه، مثل تو، برات سوال شده بود که چطور میتونی این هالهها رو
ببینی؟ این قدرت، ارث مادربزرگت جیران به تو هستش، که از شانزده سالگیت چشم
سومت یا آجنا فعال شد، همونطور که میتونی گاهی اجنه رو ببینی، هاله ذات
آدمها رو هم میتونی از طریق چشم سومت ببینی.
) با باز بودن چشم سوم یا نام دیگرش آجنا، شما قادر به درک متفاوتی از اتفاقات
خواهید بود مثل احساس خطر، احساس ترس، احساس امنیت، توانایی فهم چیزی
که قرار است اتفاق افتد .جالب است که چشم سوم کمک تان میکند چیزهایی را
ببینید که قابل دیدن نیستند، همچنین با چشم سوم شما قادر هستید هاله ذات
همه مخلوقات رو ببینید و شخصیت آنها را درک کنید. برخی اعتقاد دارند که چشم
سوم، قدرت دیدن آینده را هم به انسان میدهد. این گروه معتقدند که چاکرای چشم
سوم به بینش انسانها متصل است و به آنها توانایی ارتباط با دنیا را میدهد و
کمک میکند که از گذشته و آینده پیام دریافت کنند.)خاهشا با خوندن این مطلب نرین دنبال باز کردن چشم سوم من خودم چند سال پیش خیلی تلاش کردم ولی بیخود بود ??

1401/09/28 14:42

لبخندی بهم زد و دست راستش رو گذاشت رو گونه راستم، همون لحظه انگار که
بهم برق وصل کرده باشن، صحنههای زیادی از آینده مثل فیلم که رو دور تند باشه از
جلو چشمم گذشت، صحنههایی که همزمان، ترس، وحشت، استرس، عشق، شادی،
دوست داشتن و... رو بهم منتقل کردن.
بعد از خداحافظی با زیبا و صالح و این که هر روز بهم سر میزنه برگشتم خونه.
با بچهها حاضر شدیم و با خیال راحت راه افتادیم سمت خونههامون.
ولی من با حرف آخر مشهدی و آیندهای که امیر علی بهم نشود داد فهمیدم که، این
تازه شروع ماجراست!
مهم این نیست که چند بار شکست خوردی...
مهم اینه که چند بار بلند شدی...
و تونستی دوباره خودت رو بسازی!
هر وقت زندگی جهنم شد برات...
سعی کن ازش پخته بیای بیرون...
سوختن رو همه بلدن!
پایان. خرداد 1398
با تشکر از همه شما عزیزان که من رو همراهی کردید.
باشد که مورد قبول شما عزیزان واقع شود و از آن لذت برده باشید.
یا علی.
مریم مرادپور.

1401/10/02 23:54