791 عضو
والدینی که سبک فرزندپروری مستبدانه دارند و با پاسخ کوتاه، کودک را مجبور به اطاعت میکنند، به هیچ عنوان روش درستی در تعامل با کودک خود انتخاب نکردهاند. با گفتن عبارت: «برای اینکه من میگم!» باعث میشوید تا کودک به چرایی مسائل فکر نکند. عزتنفس، قدرت تحلیل و سوال را از او گرفته شود.
یا گفتن عبارتی همچون: «هرچه من میگم باید انجام بشه» به این مفهوم است که هیچ شخصیتی برای فرزند خود قائل نیستید و او نیز در مقابل به شما احترام نخواهد گذاشت. برای تربیت صحیح فرزندان، برای پاسخ به سوالات او زمان بگذارید و با صبر کامل و مرتبط به او پاسخ بدهید
?فرزندپروری #مثبت_باش ?
راهکارهای برای کاهش لجبازی کودک
1- تکرار بیش از حد توصیه، کودک را لجباز میکند
2- به جای توصیههای دستوری از توصیههای خبری استفاده کنید.
3- خواستههای موجه کودک را پاسخ دهید.
4- به کودکانتان توجه بیشتری داشته باشید.
5- سرزنش کردن بیش از حد کودک، او را لجبازتر میکند
6- به فرزندانتان حق انتخاب دهید.
?فرزندپروری #مثبت_باش ?
کودک ونوجوان آینه درون ماست
اگر مضطرب است، بیانگر احساس نا امنی درونی ماست
اگر بی برنامه و نامنظم است، نشان دهنده جنبه ای از زندگی ماست که برای آن هیچ برنامه ای نداریم.
اگر از او ناراضی هستیم، نشان دهنده احساس عمیق بی ارزشی و عدم رضایت است که نسبت به خود داریم.
ما فقط نقص ها و توانمندیهای خود را به فرزندانمان انتقال خواهیم داد، و نه چیزی فراتر.
?فرزندپروری
#مثبت_باش ?
#والدینعزیز
❗️لباس گرون برای بچهها نخرید!
?اینکه ما مدام لباسهای مختلف و گرونقیمت بخریم یا هر لباس رو فقط یک بار بپوشیم
به بچههامون تجملگرایی رو آموزش میدیم،
✔️چه خوبه که از همون دوران کودکی مسیر درست زندگیشون رو در نهایت سادگی قرار بدیم.
#مثبت_باش?
قند خون مادر بالاست ولی دلش اما همیشه شور می زند برای ما …
اشکهای مادر مروارید شده است در
صدف چشمانش ، دکترها اسمش را گذاشته اند آب مروارید !
حرفها دارد چشمان مادر ...
#مثبت_باش?
قسمت 116
خب تو يه خواسته ای داری...منم همين طور...وقتی تو سر چيزايی که خودتم خوب می دونی غير منطقيه اينجوری
پافشاری...بهتر بگم لج می کنی...چرا من نکنم؟
با حرص می گويم
کجای خواسته من غير منطقيه؟کجای دنيا بچه دار شدن غير منطقيه؟
شلوار همرنگ پيراهنش زا می پوشد و همچنان در کمال خونسردی می گويد
...می تونی شرط منو قبول کنی و به خواسته ات برسی
دندنهايم را روی هم فشار می دهم و می گويم
...خودتم خوب می دونی که همچين چيزی نميشه
دکمه های پيراهنش را می بندد و می گويد خب پس درستو بخون...فعال هم در مورد بچه فکر نکن
می دانم که تصميمش را گرفته و من نمی توانم عوضش کنم...چانه ام را روی زانويم می گذارم و سکوت میکنم....کنارم می نشيند و با انگشت کوچک پايم بازی می کند
ببين خانوم من...عزيز من...واقعيتش رو بخوای من ترجيح می دم تو به جای درس خوندن و شيفت شب دادن و بی
خوابی کشيدن...يه مطب همين نزديکيا بزنی...روزی سه چهار ساعت واسه اينکه سرت گرم بشه بری اونجا..بقيه روز
رو هم واسه خودت بگردی و استراحت کنی...وقتی هم که خودم ميام خونه...تو و بچمو سرحال و مرتب و شاداب
ببينم...زندگيمو گرم و راحت ببينم...در صورتيکه که با شرايط فعليه تو نمی تونم همچين انتظاری ازت داشته
باشم....خب...اين خواسته منه....اما می دونم که ؼير منطقيه....چون کسی که با هزار زحمت آزمون دستياری می ده و
قبول می شه....يه سری اهداف بالاتر از اين حرفا داره...نمی خواد مثل يه زن خونه دار معمولی زندگی کنه...پس من به
خودم اجازه نمی دم علايقم رو به تو تحميل کنم و از تو اون چيزی که دلم می خواد بسازم...در نتيجه به خواسته تو احترام می ذارم....چون حق توئه...در مورد بچه هم...هر مردی دوست داره از زن مورد علاقه ش بچه داشته باشه...من هم استثنا نيستم...اما وقتی بچه دار شيم بيشترين ظلم اول به خود تو بعد به اون بچه ميشه...اگه يه رشته معمولی داشتی...می گفتيم باشه...باهاش کنار ميايم...ولی عزيزم...تو شرايطت ويژه ست...درسات سنگينه...بايد شيفت بدی...منم که از تو بدتر...تا ماه آخر بارداريت بايد به ضوابط دانشگاه پابند باشی...می دونی چه عذابيه؟می دونی چه فشاری بهت وارد می شه؟بعدشم وقتی به دنيا بياد کی قراره اين بچه رو بزرگ کنه؟من يا تو؟پس قبول کن که چيزی که می خوای غير منطقيه و
نبايد سعی کنی که با قهر کردن و لجبازی و گريه زاری حرفتو به کرسی بنشونی...چون من هر چقدرم که دوستت داشته باشم مقابل تصميماتی که می دونم از روی احساس و بی فکر گرفته شدن مقاومت می کنم...خودتم اينو می دونی حرفهايش را قبول دارم...تمام و کمال...اما دوست ندارم اعتراف کنم...همچنان سرم را پايين نگه می دارم...بازويم را
نوازش می کند و می گويد اخماتو باز کن ديگه...قول می دم زودتر از اون چيزی که فکرشو بکنی...چند تا بچه قد و نيم قد دور و برتو بگيرن و اشکتو در بيارن...بذار درست تموم شه...وقتت و فکرت آزاد بشه...خودم مهلتت نمی دم...به شرافتم قسم می
خورم...تازه همه تالشمو می کنم که چشماشم سبز شه...خوبه؟...حالا بيا بغلم...آشتی کن باهام...من تحمل قهرتو
...ندارم....د يالا ديگه
...مخالفتی در کار نيست...مثل هميشه...به محض چشيدن گرمای بدنش...همه چيز از ذهنم پاک می شود
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H
قسمت 117
آرام دم گوشم می گويد
نمی خوای حاضر شی نفس؟
نگاهی به لباسهايش می کنم...موهای شانه خورده و مرتبش...بوی عطر مست کننده اش...چشمکی می زنم
با اين تيپی که تو زدی حاضر شدن من يه کم طول می کشه
تبسمی می کند و لپم را می کشد باشه...تا هر وقت طول بکشه من همين جا می شينم و نگات می کنم...خوبه
سريع صورتش را می بوسم و از جا بر می خيزم....مانتوی نخی سفيد...شلوار جين سورمه ای و شال همرنگ شلوارم
را کنار می گذارم...موهايم را جمع می کنم....چند تارش را از دو طرف صورتم آزاد می گذارم...سايه کمرنگ آبی_سورمه ای برای چشمم و رژ صورتی براق برای لبهايم...به خاطر رنگ پريدگی رژ گونه ام را غليظ تر می زنم....لباسم را می پوشم و دست به سينه مقابلش می ايستم....او که تمام مدت با لبخند و در سکوت نظاره گرم بوده...سر تاپايم را بر انداز می کند...بر می خيزد و نزديکم میشود...شالم را برمی دارد...گيره موهايم را باز می کند و به دستم می دهد
...من بلد نيستم مو ببندم....همه موهاتو جمع کن...اونجوری قيافه ت معصوم تره...بيشتر دوست دارم
چشمانم را می بندم و انگشتانم را کنار شقيقه ام می گذارم و می گويم
....اطاعت ميشه سرورم
کارم که تمام می شود نگاه سرشار از تحسينش را به چشمانم می دوزد و می گويد
...هميشه همين جوری باش....شاد...سرحال...زيبا....خوا ستنی...در اوج
دستم را زير بازويش می اندازم و می گويم
چشم....بريم آقا؟
سرش را خم می کند و دستم را می بوسد
....بريم بانو
ماشين را که از پارکينگ بيرون می آورد در را باز می کنم و کنارش می نشينم....به ژست پشت فرمانش نگاه می کنم و لبخند می زنم...دست چپ روی شيشه...دست راست به فرمان...به لبخندم می خندد و می پرسد
خب...کجا بريم؟
...سرم را تکان می دهم
...نمی دونم...پيشنهاد بيرون اومدن از خودت بود...انتخاب مکانش هم با خودته
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H
قسمت 118
دنده را جا به جا می کند و می گويد
....با کمال ميل...پس پيش به سوی خريد-
خصوصا اينکه تمام قدم زدن کنار کيان در حاليکه چشمهای زيادی دنبالش هستند....مهيج و رضايت بخش است....
توجهش را منحصر به خودم می بينم و غرق آرامش می شوم...از لباس بی نيازم...اما به خواست و سليقه او هرچه می
خواهد...می خرم...دستانمان پر از بسته های کوچک و بزرگ شده...آهسته نيشگون ريزی از بازويش می گيرم و می
:گويم
کلک...اين همه تجربه و سليقه تو خريد لباس خانوما رو از کجا آوردی؟
سرش را به طرفم خم می کند و می گويد
...از اونجايی که به مدت شونزده هفده سال خودم واسه دخترم خريد می کردم
...نگاهش خندان می شود...با شيطنت چشمانش را ريز می کند
....تازه کجاشو ديدی؟تو خريد لباسای اساسی ترم تبحر دارم
انگشتش را به سمت مغازه لباس زير فروشی می گيرد و می گويد
بريم نشونت بدم؟
محرمم است...هميشه بوده...حتی قبل از جاری شدن صيغه عقد...اما نمی دانم با چه قدرتی می تواند با گفتن تنها يک
جمله گونه مرا اينچنين رنگ به رنگ کند و دمای بدنم را بالا ببرد...دستپاچه روسريم را روی سرم مرتب می کنم و زير
:لب می گويم
...خيلی بی ادبی کيان
...به زور خنده اش را کنترل می کند
...بی ادب چرا عزيزم؟فقط يه پيشنهاد بود...دوست نداری خودت تنها برو
:در حاليکه سعی می کنم از آن منطقه دور شوم زمزمه می کنم
...نمی خوام...چيزی لازم ندارم
:نفس داغش حتی از روی روسری هم گوشم را می سوزاند
...مطمئنی؟تو که سليقه منو نمی دونی...نکنه از اونايی که من دوست دارم نداشته باشی
با صورت گر گرفته...نگاه تندی به چشمان پر فتنه اش می کنم...بی شک اگر در محيط عمومی نبوديم ضربه محکمی
نثارش می کردم...عجز نگاهم را که می بيند نمی تواند خودش را کنترل کند و بلند می خندد...دستش را روی کمرم می
:گذارد و می گويد
...اينجوری با نگات التماس نکن قربونت برم...سر به سرت می ذارم...بيا بريم
زمان کنارش بی معناست...مکان هم...می گويد..می خندد...می خنداند...اما متين است...مردانه رفتار می
کند....حمايتگرانه...کنارش که راه می روم انگار کوه را پشت سرت دارم...نگاههای پر حسرت دختران دلم را غرق
لذت می کند...حتی وقتی بازويم را محکم می کشد و از سر راه چند پسر دور می کند...حتی وقتی که با بداخلاقی غر می زند و می گويد
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*
قسمت 119
فکر کنم دوباره بايد آرايش خارج از اتاق خودت رو ممنوع اعلام کنم...اينجوری کلاهم با اين جماعت تو هم می ره
حتی وقتی که توی رستوران جايش را با من عوض می کند که در تيررس نگاه ميز مجردی رو به رو نباشم....اينها همه
جز آرامش...حس امنيت و اعتماد...حس محبوب بودن...خواستنی بودن...دوست داشتنی بودن...معنای ديگری برايم
...ندارد
لذت می برم...وقتی که می بينم حتی يک بار هم گوشی اش را چک نکرده...حتی يکبار نگاهش جز من دختری را
نديده...حتی يکبار از من فاصله نگرفته و دور نشده...کيان فوبيای* مرا فهميده....فوبيای وحشتناک از دست دادنش
را....درک کرده...متوجه شده و می خواهد اين حس را از وجودم دور کند...اين را در تک تک حرکاتش می بينم و لذت
می برم...لذت می برم و شکر میکنم....شکر می کنم و از خدا می خواهم که ديگر مرا از اين منبع آرامش و زيبايی
....دور نکند....ازخدا ميخواهم....به خدا التماس می کنم
:در حاليکه قاشق غذا را به دهانش می برد...ميگويد چيه خانومی؟ساکتی؟چرا نمی خوری؟
:تنها نگاهش می کنم....به بشقابم اشاره می کند و می گويد
منو نخور...غذاتو بخور
کاش می دانستی، من سکوتم حرف است،
حرف هايم حرف است،
.خنده هايم...خنده هايم حرف است
کاش می دانستی،
.می توانم همه را پيش تو تفسير کنم
کاش می دانستی، کاش می فهميدی،
کاش و صد کاش نمی ترسيدی که مبادا دل من پيش دلت گير کند،
....يا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجير کند
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H
قسمت 120
صدای پاشنه کفشم در سرسرای دانشگاه می پيچد...از اين همه خلوتی بی سابقه تعجب می کنم....کيفم را محکم در دستم
می فشارم و به سمت اتاق مدير گروه می روم...صدای ريز حرف زدن و خنده از بعضی کلاسها می آيد...موهای آزاد
شده از حصار مقنعه ام را به داخل هدايت می کنم...کف دستان عرق کرده ام را به مانتويم می مالم...ضربه ای به در می
زنم و وارد اتاقش می شوم...پشت به من....رو به پنجره ايستاده...کت مشکی اش را در آورده...آستين پيراهن سفيدش را
:تا ساعد بالا زده و دستانش را روی کمرش قالب کرده است...دوباره موهايم را مرتب می کنم و می گويم
می تونم چند دقيقه وقتتونو بگيرم آقای دکتر؟
بدون اينکه به سمتم بچرخد می گويد
...می شنوم
کمی جلو می روم....درخواست انصرافم را روی ميزش می گذارم و دوباره به عقب بر می گردم...کمی اين پا و آن پا
...می کنم...بلکه برگردد و نگاهم کند...اما...دريػ...از حتی يک کلام....سينه ام را صاف می کنم
...يه درخواست دارم...می خوام واسم امضا کنين
با جديت می گويد
.. بعدا نگاش می کنم بذارينش رو ميزم....
:من و من کنان می گويم
...آخه واسش عجله دارم...بعد از شما بايد بدم چند نفر ديگه هم امضا کنن
بی حوصله...بدون نيم نگاهی به من...به سمت ميزش می رود و پاکت نامه را بر می دارد...متنش را سريع می
:خواند...پوزخندی گوشه لبش را به بازی می گيرد...خودکاری از جيب پيراهنش خارج می کند و می گويد
...عجب...چه تصميم درست و عاقلانه ای
امضا می کند و برگه را به دستم می دهد...نگاهش عجيب...خندان است...تشکری می کنم و دستگيره در را به قصد خروج فشار می دهم....صدای پر تمسخرش را می شنوم
....هر چی بيشتر می گذره...بيشتر به عدالت خدا ايمان ميارم...منتظر اجرای قطعيش هستم
قلبم فرو می ريزد...از اتاق بيرون می زنم...سکوت دانشگاه عصبی ترم میکند...هوايش سرد و خفقان آور
...است....يک به يک کلاسها را پشت سر می گذارم...از ميان در نيمه باز سالن تشريح...صدای آشنايی می شنوم
....نفسم
با هيجان به سمت صدا بر می گردم...در را باز می کنم...سالن از هميشه کم نورتر و مخوف تر است...مردمکم برای
تطابق با تاريکی گشاد تر می شوند...صدا می زنم...کيان
خنده ظريفی...دلم را می لرزاند...مولاژها را کنار می زنم و جلوتر می روم...کنار پنجره...درست کنار پنجره...دست
دختری به پرده آويزان است...با يک نگاه می شناسمش....سونيا..آشناتر از او هيکل مردانه ای است که او را در بر
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H
راز آرامش درون
"در زمان حال زندگی کردن" است،
گذشته و آینده را
در چرخه ذهنی ابدیت رها کن
صبح بخیر
#مثبت_باش ?
.
#روز_پانزدهم
#چله_رایگان_شکرگزاری
1. امروز ثواب همه اعمال و کارهای خوبی که انجام میدیم رو هدیه میکنیم به خانم حضرت زینب سلام الله علیها ?
2. غذای امروزمون رو نذر خانم حضرت زینب سلام الله علیها
3. امروز صبح با توجه و احساس عالی به آقا امام حسین علیه السلام سلام میدیم:
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً)
ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
4. امروز ده تا از نعمت هایی که تو زندگیت داری رو با حس عالی و خوب بنویس و بابتش از خدای متعال شکرگزاری کن❤️❤️❤️
مثلا اینطوری بنویس ??
" خدایا شکرت بابت چشم هایی که بهم دادی و باهاش میتونم زیبایی های این دنیا رو ببینم. "
5. هر نعمتی رو که مینویسیم یک دلیل برای اینکه چرا اون نعمت تو زندگیمون مهمه هم مینویسیم.
مثلا : " خدایا شکرت که به من چشم دادی چون میتونم باهاشون زیبایی های دنیا رو ببینم. "
6. گوش دادن به مناجات الشاکرین امام سجاد علیه السلام
7. غر زدن و منفی بودن ممنوع ⛔️
8. این دعا رو بنویس و کنار تختخواب یا جایی که قبل خواب ببینی و یادش بیفتی بچسبون و شب قبل خواب 3 بار با تمام وجود بخون :
«الحمد للهِ الذی علا فَقَهَر و الحمد لله الذی بَطَنَ فَخَبَرَ، والحمدُلله الذی مَلَکَ فَقَدَر و الحمدُلله الذی یُحییِ المَوْتی و یُمیتَ الاَحیا و هُوَ عَلی کُلِّ شی قدیر.»
سپاس مخصوص خداوندی است که پیروز و غالب است، سپاس مخصوص خداوندی است که دانا به نهان و آشکار همه چیز است، سپاس مخصوص خداوندی است که مالک و تواناست، سپاس مخصوص خداوندی است که مردگان را زنده نموده و زندگان را میمیراند و او بر هر چیزی تواناست.
امام صادق علیه السلام
(ثواب الاعمال، ص 329)
9. ادامه چله ترک گناه
ترک گناه بدزبانی و فحاشی
19. از امشب، هر شب قبل از خواب، بهترین اتفاقی که در طول روز برات افتاده رو به یاد بیار و بابت اون اتفاق خوب خدا رو شکر کن. "
11. امروز حداقل 3 نفر از اطرافیانت که مشکلی دارند رو به یاد بیار و با تمااااام وجودت خدای متعال رو برای اینکه به تو نعمت داده و از اون گرفتاری نجاتت داده شکر کن.
12.این دعا رو بنویس و بذار جایی که جلوی دیدت باشه و زیاد بخونیش:
" اللٰهُمَّ إنّى أسأَلُك صَبرَ الشّاكرينَ لَك
خدایا، صبر شاکرانت را از تو تقاضا
دارم
دعای امام صادق علیه السلام در ماه رجب "
#مثبت_باش ?
#اموزش
#روانشناسی رابطه
سلام عزیزای دلم امروزتون مبارک
موافقید ی تمرین بهتون بدم برای تقویت عزت نفس + اعتماد ب نفستمون؟؟؟؟
پس بریم که از امروز اجراییش کنیم
..
قراره دیدمون رو به خودمون تغییر بدیم...اگه عاشق خودمون هستیم... بیشترش کنیم و اگر خدایی نکرده...از خودمون دلخوریم،بدمون میاد و قهریم...با خودِ عزیزمون آشتی کنیم ❤️
لطفا به مدت یک هفته هرروز که از خواب پا شدی برو جلوی آیینه و حداقل 30ثانیه با خودت حرف بزن❤️
چی بگم؟؟؟؟??
✅روزای اول شاید با خودِ جانت سخت ارتباط بگیری اما مجبوری این 30ثانیه رو حرف بزنی مثلا بگی نمدونم از کجا شروع کنم اما تو گروه ملکه تی تی جون مجبورمون کرده باهات روبرو بشم...??
اگه راحت تر با خودت هستی:
✅قربون صدقه خودت برو مثلا بگو مااااشالا بهم...خدایا چی آفریدی فتبارک الله?خوشبحال آقامون
اگه تو ذهنت باز دنبال بهانه ای که، نععععع من که وقت نمیکنم کله صب برم جلو آیینه...کی این بچه هارو صبونه بده?
#مثبت_باش ?
باید بهت بگم :
اووووکی قبول اول صب شاید وقت نکنی...اما در طول روز ک سرویس بهداشتی میری....تو آشپزخونه حضور داری...
✅جلو آیینه سرویس ب خودت چشمک بزن بگوووووو زیبا ?
پای گاز واستادی تو شیشه گاز خودتو تحسین کن....حتی از دستپختت بگو...?
دیدی کار نشد نداره؟ و ما فقط دنبال بهانه ایم...?♀
حالا اگه سوال یکیتون این باشه خب که چی اینکارا رو انجام دادیم چی میشه؟؟???
شما خانم گل ب عنوان مادر خونه...الگوی بچه هات..کسی هستی که بیشتر ارتباط رو باهاشون داره و ازت یاد میگیرن پس در وهله اول زمانی ک حالت با خودت خوب باشه...میتونی رابطه مطلوبی با دیگران هم داشته باشی..?
حالا این دیگران اعم از همسر فرزند مردم و خانوادت هستن
پس نتیجه میگیریم خودشناسی اولین آیتم مهم تربیت فرزند و همسرشناسی هست ✅
#مثبت_باش ?
?مادرای شیرده از بادام درختی غافل نشوید
بادام سرشار از کلسیم است و از پوکی استخوان جلوگیری می کند بخصوص مادرانی که رژیم پروتئین گاوی دارند و شیر و لبنیات استفاده نمی کنند عالیست
#مثبت_باش ?#سلامت
?تولید شیر بعد از سزارین نسبت به زایمان طبیعی کمی با تاخیر آغاز می شود. اما از روز سوم سزارین، شیر در سینه ها افزایش می یابد. توصیه ما این است که شیردهی مکرر داشته باشید تا حجم شیر در سینه هایتان افزایش یابد همچنین می توانید از دمکرده رازیانه و دیگر مایعات مثل آب و آبمیوه و شیر نیز بیشتر استفاده کنید.
#مثبت_باش ?#سلامت
?افرادی که از بغلکردن بیزارند، اغلب کسانی هستند که در کودکی کمتر در توسط پدر و مادر در آغوش گرفته شدهاند !
کمبود بغل در کودکی باعث عدم ترشح هورمون اکسیتون و درنتیجه مشکلات در ابراز احساسات و روابط اجتماعی در بزرگسالی میشود !
#مثبت_باش ?#سلامت
??رو هر بندش 1 دقیقه فکر کن !
?1.می دونی چرا شیشه ی جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده.
?2.دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه
?3.تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت
?4.دوستهای قدیمی طلا هستند! دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری.
?5.اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این اخر خطه ، خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه: آرام باش عزیزم ، این فقط یک پیچه نه پایان
?6.وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره...!!!
?7.هیچوقت باکسی که دوسش داری طولانی قهر نکن چون بی تو زندگی کردن رو یاد میگیره!
#مثبت_باش?
? مواد غذایی که به مغز آسیب میزنند?
✖️ شیرین کنندههای مصنوعی
✖️ بیسکوئیت های آماده
✖️ روغن های صنعتی
✖️ نان بدون سبوس
✖️ فست فود ها
✖️ نوشیدنی های صنعتی شیرین
?#مثبت_باش?
? عوامل مختلکننده هضم غذا
? غم و اندوه
? غذای داغ و سرد
? آب خوردن بعدغذا
? حرکت سریع و خستهکننده
? فعالیت جنسی بلافاصله بعد غذا
? تغییر ناگهانی عادت غذایی
? عدم لذت از غذا
? گرمای محیط
? حمام
#مثبت_باش?
✅ چی بخوریم تا دهانمان خوشبو شود؟
? مرکبات
? ماست
? ریحان و جعفری تازه
? چای غیر شیرین
? بیشتر آب بنوشید
? اسفناج
#مثبت_باش?
#روانشناسی
#اموزش
سلام عزیزای دلم امروزتون مبارک ❤️
...
امروز قرار به درخواست یکی از شماها پاسخ بدیم و راجبش نکاتی رو یادآوری کنیم
❤️جلوگیری از دخالت خانواده شوهر❤️
اگه با با خانواده ایشون تو ی ساختمون زندگی میکنید برای خودتون بچه ها و همسرتون قوانینی رو بزارید و بهش پایبند باشید...مثلا تو ساعات و تعداد رفت و امدتون ...لازم نیست هرروز برید طبقه ایشون...❌❌
این نکته رو مدنظر داشته باشید هرکس پرحرف بازی در بیاره اجازه دخالت دیگران رو توی زندگیش باز میکنه...پس ب قول شاعر کم گوی و گزیده گوی چون دور?
اجازه بدین برای عصرونه ها و مهمونی ها هم شمارو مثل بقیه جاری ها و خواهر شوهراتون دعوت کنند...بار اول ک بدون دعوت بری اجازه این رو صادر کردی احترام بهت درجش بیاد پایین?
لازم نیست همه اهداف و کلاس ها و آمارهای خودتون رو به خانواده بگید و جار بزنید...چرا ؟؟؟؟
?چون همه زمینه چشم و هم چشمی فراهم میشه...اما باعث میشه نظر و دخالت دیگران بسترش آماده بشه...
در نهایت یادتون باشه ی خانم با عزت نفس و اعتماد ب نفس بالا...در مواقع حاد سکوت میکنه...جایی ک دعوا بخواد اوج بگیره ولی نمیزاره
#مثبت_باش ?
قسمت 121
گرفته و وحشيانه می بوسد...نگاهم روی دستان مردانه فرو رفته در يقه دختر خيره می ماند...چشمانم سياهی می
....روند...تنم يخ می کند...فکم قفل می شود...دلم بهم می خورد...با تمام قدرت لبم را گاز می گيرم
...آخ کيان...نه...کيان....وای خدااااا
با ضربه های پی در پی که به صورتم می خورد چشمانم را باز می کنم....تنم خيس خيس است....موقعيتم را تشخيص
...نمی دهم...اما دو چشم سبز نگران را....چرا....صدايش مانند پتک بر سرم فرود می آيد
...جلوه....عزيزم
از جا می پرم...با نفرت هلش می دهم....مشت محکمی بر سينه اش می کوبم...
آنقدر محکم که ناخودآگاه چهره اش در
...هم می رود...تعجب در نگاهش نقش می بندد...دستش را جلو می آورد...داد می زنم...از ته دل ديگه به من دست نزن...هچ وقت...ازت متنفرم کيان
...بی توجه به من بازوهايم را محکم می گيرد....چند بار تکانم می دهم و مرتب می گويد...جلوه...جلوه
سعی می کنم خودم را از دستش نجات دهم...دست و پا می زنم...مشت می زنم..فحش می دهم...خائن....و او تنها می
گويد
آروم عزيزم...آروم گلم...داری چيکار میکنی با خودت؟
بيزارم....از اين گرمای تن...از اين بوی عطر...از اين چشم سبز...می خواهم فاصله بگيرم...دور شوم...اما رهايم
...نمی کند...جيغ می زنم...صدايم توی مؽز خودم اکو می شود
ولم کن...بهت می گم ولم کن...ازت متنفرم لعنتی...از تو...از سونيا...چطور تونستی اينکارو با من بکنی؟
سيلی محکمش برق از چشمم می برد...سيلی دوم...سوم....وا می روم...ابر سياه چشمم شروع به باريدن می
:کند....دستانش دور بدن لرزان و تب کرده ام حلقه می شود...صدايش را زير گوشم می شنوم
خواب ديدی خانومم...آروم باش...هيچی نيست-
دستم را حايل بينمان می کنم...فاصله می گيرم....از جا بلند می شود و چراغ را روشن می کند....نور چشمم را میزند...پلکم را می بندم....سنگينی تنه اش را از نشستنش روی تخت حس می کنم...موهای عرق کرده و چسبيده به
:صورتم را کنار می زند....آرام می گويد
چشماتو باز کن جلوه جان...ببين تو اتاق خودمونيم....رو تخت خودمون...يادت نيست از بيرون که اومديم....من گفتم
خستم...خوابم مياد....تو هم گفتی می خوای بخوابی....تا همين الان من پيشت بودم...يه لحظه هم از اينجا بيرون
نرفتم...يه نگاه به سر و وضع من بنداز...با داد و بيداد تو از خواب بيدار شدم....سونيا کجا بوده عزيزم؟بيدار شو
...عمرم
دوست ندارم چشم باز کنم....حرفش را باور ندارم...آنقدر همه چيز ملموس و عينی بود که خواب بودنش محال به نظر
می رسد...می ترسم چشم باز کنم و سونيا را ببينم...چشم باز کنم و پوزخند روی لب ماهان را ببينم...چشم باز کنم و کاوه
را ببينم...چشم باز کنم و خودم را تنها و بی *** در حاليکه لرز کرده ام و اشک می ريزم در آپارتمان
حال خوب،انرژی مثبت، پاکسازی ذهن،معرفی کتاب،زناشوئی، سیاست زندگی فرزندپروری، سلامت
791 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد