مثبت_باش ❣

791 عضو

قسمت 130
سلام خانوم...خسته نباشی
سبز خسته اش در اين لباسها بيشتر به چشم می آيند...
بی شک اگر زير اين همه نگاه کنجکاو و حسود نبوديم..خودم را در
آغوشش پرت می کردم....
انگار دردم را می فهمد...چون لبخندش جان می گيرد...پرونده را می بندد و می گويد
....اگه کاری نداری بريم تو اتاق من يه چای بخوريم
گوشی ام را توی جيبم می گذارم و تنها می گويم
...بريم
به محض ورود به اتاقش دستم را دور گردنش حلقه می کنم و چشمانش را می بوسم...
بلندم می کند و روی صندلی می
...نشاندم...خستگی از سر و رويش می بارد...چايسازش را به برق می زند و پشت ميزش می نشيند
خيلی خسته ای کيان؟
دستش را توی موهايش فرو می کند و می گويد
...اوهوم....چند تا عمل سنگين و پشت سر هم...نفسمو گرفت-
:با نوک پايم ضربه ای به ميز می زنم و آرام می گويم
...خب برو خونه...برو بخواب
نفس عميقی می کشد و می گويد
....نه عزيزم...همين جا يه چرت می زنم...نگران نباش
شدن چايساز از جا بلند می شوم...
ليوانش را از روی ميز بر ميدارم و تی بگی داخلش می اندازم و با شنيدن صدای Off بعد از ريختن آب جوش توی ليوان به دستش می دهم...

تبسم پر مهری می کند و جعبه ای شکلات از ميزش بيرون می آورد
شام خوردی؟گشنت نيست؟

سرم را به علامت نفی تکان می دهم...
سوال توی ذهنم را حلاجی می کنم...بدون اينکه سرم را بالا بگيرم محتاطانه می پرسم

تو دکتر آراسته رو می شناسی؟
چايش را مزمزه می کند و می گويد
...مدير بيمارستان؟
آره خب...می شناسمش
...سعی می کنم کاملا عادی به نظر برسم...
با ناخنم روی ميزش خط می کشم
عمه اينا باهاشون رفت و آمد خانوادگی دارن؟
ثابت شدن ناگهانی نگاهش را روی صورتم حس می کنم....فهميد...!!!دستپاچه شکلاتی بر می دارم و می گويم
...آخه الان اومده بود واسه بازديد...ديدم کل خونواده رو می شناسه...گفتم شايد رفت و آمد دارين
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/06 21:28

??????????
از اعمال امشب خوندن #هزار مرتبه «تسبیحات عشر» ?

1️⃣ سبحانَ الَّذِى فِى السَّماءِ عَرشُهُ
منزّه است خدایی که عرشش در عالم بالاست

2️⃣ سبحانَ الَّذِى فِى الأَرضِ حُكمُهُ
منزّه است خدایی که حکمش در زمین است

3️⃣ سبحانَ الَّذِى فِى القُبُورِ قَضاؤُهُ
منزّه است خدایی که فرمانش در گورهاست

4️⃣ سبحانَ الَّذِى فِى البَحرِ سَبِيلُهُ
منزّه است خدایی که راهش در دریاست

5️⃣ سبحانَ الَّذِى فِى النَّارِ سُلطانُهُ
منزّه است خدایی که سلطنتش در آتش است

6️⃣ سبحانَ الَّذِى فِى الجَنَّةِ رَحمَتُهُ
منزّه است خدایی که رحمتش در بهشت است

7️⃣ سبحانَ الَّذِى فِى القِيامَةِ عَدلُهُ
منزّه است خدایی که عدالتش در قیامت است

8️⃣ سبحانَ الَّذِى رَفَعَ السَّماءَ
منزّه است خدایی که آسمان را برافراشت

9️⃣ سبحانَ الَّذِى بَسَطَ الأَرضَ
منزّه است خدایی که زمین را بگستراند

? سبحانَ الَّذِى لَامَلجَأَ وَلَا مَنجٰا مِنهُ إِلّا إِلَيهِ
منزّه است خدایی که پناه‌گاه و نجاتی از او جز به او نیست

?مفاتیح الجنان

??????????

#مثبت_باش ?

1402/04/07 02:09

? #سیاستهای_همسرداری ?


#برای_بانو_و_آقا

⚠️اگر به من بگویند زیباترین واژه ای که یاد گرفتی چیست؟
میگویم #پذیرش..!


⚜پذیرش یعنی:

پذیرفتن شرایط با تمام سختی هایش.
پذیرفتن آدم ها با تمام نقص هایشان.
پذیرفتن اینکه مشکلات هست و باید به مسیر ادامه داد.


پذیرفتن اینکه گاهی من هم اشتباه می کنم.
پذیرفتن اینکه من کامل نیستم.
پذیرفتن اینکه هیچ *** مسئول زندگی من نیست.


پذیرفتن انتظار نداشتن از دیگران.
داشتن پذیرش در زندگی یعنی پایان دادن به تمامی دعواها و اختلاف ها..

#مثبت_باش ?

1402/04/07 02:13

.
#روز_هفدهم
#چله_رایگان_شکرگزاری

1. امروز ثواب همه اعمال و کارهای خوبی که انجام میدیم رو هدیه میکنیم به انبیاء الهی علیهم السلام ?

2. غذای امروزمون رو نذر انبیاء علیهم السلام

3. امروز صبح با توجه و احساس عالی به آقا امام حسین علیه السلام سلام میدیم:

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً)
ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ

4. امروز ده تا از نعمت هایی که تو زندگیت داری رو با حس عالی و خوب بنویس و بابتش از خدای متعال شکرگزاری کن❤️❤️❤️
مثلا اینطوری بنویس ??
" خدایا شکرت بابت چشم هایی که بهم دادی و باهاش میتونم زیبایی های این دنیا رو ببینم. "

5. هر نعمتی رو که مینویسیم یک دلیل برای اینکه چرا اون نعمت تو زندگیمون مهمه هم مینویسیم.
مثلا : " خدایا شکرت که به من چشم دادی چون میتونم باهاشون زیبایی های دنیا رو ببینم. "

6. گوش دادن به مناجات الشاکرین امام سجاد علیه السلام

7. غر زدن و منفی بودن ممنوع ⛔️

8. این دعا رو بنویس و کنار تختخواب یا جایی که قبل خواب ببینی و یادش بیفتی بچسبون و شب قبل خواب 3 بار با تمام وجود بخون :
«الحمد للهِ الذی علا فَقَهَر و الحمد لله الذی بَطَنَ فَخَبَرَ، والحمدُلله الذی مَلَکَ فَقَدَر و الحمدُلله الذی یُحییِ المَوْتی و یُمیتَ الاَحیا و هُوَ عَلی کُلِّ شی قدیر.»

سپاس مخصوص خداوندی است که پیروز و غالب است، سپاس مخصوص خداوندی است که دانا به نهان و آشکار همه چیز است، سپاس مخصوص خداوندی است که مالک و تواناست، سپاس مخصوص خداوندی است که مردگان را زنده نموده و زندگان را می‌میراند و او بر هر چیزی تواناست.
امام صادق علیه السلام
(ثواب الاعمال، ص 329)

9. ادامه چله ترک گناه
ترک نگاه و ارتباط با نامحرم

19. از امشب، هر شب قبل از خواب، بهترین اتفاقی که در طول روز برات افتاده رو به یاد بیار و بابت اون اتفاق خوب خدا رو شکر کن. "

11. امروز از دیدن نعمت هایی که بقیه تو زندگیشون دارن با تماااام وجودت خوشحال شو و خدا رو شکر کن

12. امروز چند دقیقه در سکوت و رو به قبله در آرامش بنشین و تمام تمرکزت رو روی نفسهات بذار، حداقل 5 تا نفس عمیق طولانی بکش و با هر دم و بازدم بگو: خدایا شکرت، الحمدلله
#مثبت_باش?

1402/04/07 11:03

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم

صبح چهارشنبه تون بخیر❤️


#مثبت_باش?

1402/04/07 11:05

?#حدیث_روز?

?امروز چهارشنبه:

7 تیر 1402
9 ذی الحجه 1444
28 ژوئن 2023

?ذکر روز
یا حیّ یا قیّوم


#مثبت_باش?

1402/04/07 11:07

اینقدر نگو
اگه ببخشم کوچیک میشم...

اگه با گـذشت کردن...
کسی کوچیک می شد...

خدا اینقدر بزرگ نبود...

#مثبت_باش?

1402/04/07 11:11

هنگام آماده کردن چای بهتر است آب از قبل مانده در کتری را عوض کنید. آبی که مجددا جوشیده می شود حاوی مواد خطرناکی مانند آرسنیک و نیترات خواهد بود که شدیدا برای بدن خطرناک هستند

#مثبت_باش?

1402/04/07 11:24

? فال ارتعاش روزانه
✉️ چهارشنبه 7 تیر 1402

? متولدین #فروردین ?

?ميزان انرژی شما: 73%
?ستاره اقبال شمل: 39 شرقی
?فال: وقت‌شناسی همه‌چیز است. اگر آمادگی لازم را در خود ایجاد کنید، زمان مناسب برای شما فرا خواهد رسید.

? متولدین #اردیبهشت ?

?ميزان انرژی شما: 70%
?ستاره اقبال شما: 165 شمالی
?فال : موفقیت و خوشبختی هنگامی بدست می‌آید که کاری که از انجام آن لذت می‌برید ، بی‌عیب و نقص انجام می‌دهید .

? متولدین #خرداد ?

?ميزان انرژی شما: 75%
?ستاره اقبال شما: 70 جنوبی
?فال: وجود شهامتی سنجیده و حساب شده برای دستیابی به موفقیت ضروری است. ترس بزرگترین مانع رسیدن به هدف است.

? متولدین #تیر ?

?ميزان انرژی شما: 82%
?ستاره اقبال شما: 68 شرقی
?فال: شما نتیجۀ افکاری هستید که تاکنون داشته‌اید؛پس اگر زندگی بهتری می خواهید، باید تغییر کنید.

? متولدین #مرداد ?

?ميزان انرژی شما: 80%
?ستاره اقبال شما:  22 جنوبی
?فال: تمرین و تکرار، بهای بدست آوردن مهارت است. چیزی را که مدام و مرتب تکرار می‌کنید به صورت یک عادت جدید ذهنی و عملی در می‌آید .

? متولدین #شهریور ?

?ميزان انرژی شما: 78%
?ستاره اقبال شما: 33 شرقی
?فال: زندگی مانند قطار شهربازی است؛ پر از پستی و بلندی‌... اما اين تو هستی كه انتخاب میکنی: كه بترسی و با نگرانی فرياد بزنی يا اينكه بخندی و از آن لذت ببری.

? متولدین #مهر ?

?ميزان انرژی شما: 81%
?ستاره اقبال شما: 99 غربی
?فال: بزرگترین افتخار این نیست که شکست نخوری ! بلکه آن است که بعد از هر افتادن دوباره برخیزی!

⛈ متولدین #آبان ⛈

?ميزان انرژی شما: 84%
?ستاره اقبال شما: 81 شمالی
?فال: گران قیمت ترین چیز در دنیا "عمر" است. از کسانیکه روزهای ارزشمند و  زیبای عمرت را از بین می‌برند، دوری کن.

? متولدین #آذر ?

?ميزان انرژی شما: 69%
?ستاره اقبال شما: 100 شمالی
?فال : شما اگر بخواهید تفاوت‌های وسیع بین غرق شدن در گذشته و نیازتان برای تغییر در آینده را با هم تطبیق دهید، به چالش خواهید خورد.

? متولدین #دی ?

?ميزان انرژی شما: شما 77%
?ستاره اقبال شما: 111 شرقی
?فال: بیایید صادق باشیم؛ اینکه سریع‌تر به نتیجه برسیم واقعا کافی نیست. گاهی یک نتیجه‌ی خوب و موفقیت، نتیجه‌ی سالها تلاش و زحمت است.

☃️ متولدین #بهمن ☃️

?ميزان انرژی شما: 78%
?ستاره اقبال شما: 111 غربی
?فال : شما اگر بخواهید تفاوت‌های وسیع بین غرق شدن در گذشته و نیازتان برای تغییر در آینده را با هم تطبیق دهید، به چالش خواهید خورد.

❄️ متولدین #اسفند ❄️

?ميزان انرژی شما: 72 %
?ستاره

1402/04/07 14:07

اقبال شما:71شمالی
?فال: امروز سیاره بخت شما تحت تاثیر سیاره ژوپیتر قرار می‌گیرد و هر فکر خیلی کوچک و بی اهمیت را تبدیل به رساله‌ای کاملاً فلسفی می‌کند! سعی کنید از کاه، کوه نسازید و زندگی را بر خود و دیگران سخت نگیرید.

#مثبت_باش?

1402/04/07 14:07

تو دعای عرفه
امام حسین(علیه‌السلام)
مدام از خدا تشکر می کنن!

یه جایی اینطور میگن:
مُمْسِکَ یَدَیْ إِبْرَاهِیمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ...

خدایا!
ممنونتم به ابراهیم رحم کردی،
نذاشتی پسرش جلو چشمش ذبح بشه...?

#روز_عرفه

‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‎‎‎‌‌
#مثبت_باش?

1402/04/07 14:11

جالبه بدونید که خانه ی پُر از انرژی منفی باعث بدخوابی، ، احساس غمزدگی، سردرد، خستگی، بی‌قراری و ضعف میشود!



در برخی باورها، نمک نماد پاکسازی ست!

اعتقاد بر این است که قرار دادن یک کاسه نمک در جهت شمال شرقی خانه میتواند تمام انرژی منفی را جذب کرده و جریان انرژی را در فضای خانه متعادل کند.


#مثبت_باش?

1402/04/07 15:29

اگر در کارتان موفق نیستید
پدر و مادر خود را سرزنش نکنید

از نالیدن دست بکشید و از
خطاهای خود درس بگیرید.

#مثبت_باش?

1402/04/07 15:44

✍ کشیدن سنگ‌ پا به ناحیه کف پا‌، فضولات و مواد زاید را از بالاترین نقطه بدن خرج میکند
? لذا این کار میتواند در تسکین سردردهای شدید‌، دردهای سیاتیکی، درد معده و...کمک شایانی کند

‌‌‎‌‎
#مثبت_باش

1402/04/07 19:49

قسمت 131
ليوانش را روی ميز می گذارد...
نگاهش می کنم...چشمانش عين سنگ شده...
بر خودم لعنت می فرستم که همچين وقت بدی را برای حرف زدن در مورد همچين چيزی انتخاب کرده ام...
از جا بلند می شود و به سمت من می آيد. دستش را به لبه ميز تکيه می دهد و کمی خم می شود...شمرده و قاطع می گويد هر چی تو سرته بريز دور جلوه....
قبال هم بهت هشدار داده بودم...
می دونی که شوخی ندارم...دور و بر کاوه ببينمت روزگارت سياهه
جرات نگاه کردن به چشمانش را ندارم...در حاليکه سعی می کنم خونسرديم را حفظ کنم می گويم
منظورت چيه؟
چه ربطی به کاوه داره؟يه سوال پرسيدم فقط!چرا عصبانی می شی؟
دستش را زير چانه ام می گذارد...سرم را بلند می کند و می گويد
حرفامو گرفتی يا الزمه که تکرار کنم؟
از خشونتش آزرده می شوم...
چانه ام را آزاد می کنم و بلند می شوم....باشه زير لبی می گويم...می خواهم از اتاق بيرون بروم که صدايش بر جا خشکم می کند
..سعی نکن منو دور بزنی خانوم کوچولو...قبلنم گفتم...دست از پا خطا کنی با من طرفی حرص زده و عصبی به سمتش بر می گردم و می گويم
چطور می تونی به اين راحتی از کاوه بگذری؟ها؟
:ليوان چايش را دوباره در دست می گيرد و در حاليکه می نشنيد می گويد
بی خيالش نيستم...ولی نيازی به انتقام گرفتن نمی بينم...کاوه همين الانشم به اندازه کافی بدبخت و مفلوک هست...همين
...طفيلی بودنش...آويزون بودنش...آرومم می کنه....حريف زمين خورده ای مثل کاوه... زدن نداره
جلو می روم...دستانم را روی ميز می گذارم و به او که سرش را به پشتی صندلی تکيه داده و چشمانش را بسته خيره می شوم
تو که از ذات بد اين آدم خبر داری...
چرا اجازه می دی زندگی يه دختر بيچاره رو خراب کنه؟
پوزخندی گوشه لبش را تکان میدهد...
بدون اينکه چشمش را باز کند می گويد
يعنی الان تنها نيت تو نجات دادن زندگی اون دختره؟
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/07 23:31

قسمت 132
کيان گول نمی خورد...هيچ جوره هم کوتاه نمی آيد....بی فايده است...عقبگرد می کنم و از اتاق بيرون می زنم....
توی استيشن می نشينم....خيره به اتيکت روی سينه پرستار مورد علاقه ام می گويم خانوم نجفی...دکتر آراسته رفتش؟
موهای مش شده اش را زير مقنعه می دهد...لبخند مصنوعی و پهنی می زند و می گويد
....آره...رفتن
پايم را روی پايم می اندازم و با دوستانه ترين لحن ممکن می پرسم
......اون يکی دکتره...که چشماش رنگی بود
سريع حرفم را می قاپد و با لبخند واقعی شده اش می گويد
دکتر پندار رو ميگين؟
حدسم درست است...!!! بی اختيار خنده ای می کنم و می گويم
اسمش پنداره؟ تخصصش چيه؟
:کاملا علاقه مند به موضوع بحث...
صندليش را رو به روی من قرار می دهد و می گويد جراحی خوندن...مثل دکتر حسامی....البته عملاشون نسبت به دکتر حسامی خيلی کمتره...يا بيشتر به عنوان دستيار تو
....عملا شرکت می کنن...ولی واقعا انسان دوست داشتنی و محترمی هستن
...سرم را به نشانه تاييد تکان می دهم و تمام تلاشم را برای کنترل نيشخندم به کار می گيرم مجرده؟
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/07 23:31

قسمت 133
اخمهايش در هم فرو می روند
راستش يه شايعاتی هست که می گن قراره با دختر همين دکتر آراسته ازدواج کنه...ولی من فکر نمی کنم واقعيت داشته باشه...آخه دختره اصلا در حد و اندازش نيست
ابروهايم را بالا می برم و متعجبانه می گويم
جدی؟چطور مگه؟
بايد ببينينش...انگار از دماغ فيل افتاده...خدا رو شکر هيچ چيز قابل توجهی هم نداره ها...ولی يه طوری رفتار می کنه
...که انگار خدا رو هم بنده نيست
ليست کشيکا رو بر می دارم و لبخندی از سر رضايت می زنم...در کشيک بعدی افتخار ديدن مهسا آراسته نصيبم می شود....
برای اولين بار در تمام طول عمرم آرزو می کنم کيان چند روزی به سفر برود
کيان تا صبح از اتاقش بيرون نيامد....اتند مورنينگ اوست...منو بقيه رزيدنتها و اينترنها برای مورنينگ حاضر می
شويم....
روپوش سفيد پوشيده و اخمهايش شديدا در هم است...سلام مرا همراه با بقيه جواب می دهد...حتی نگاهم هم نمی
کند....ريپورت شب گذشته را می دهم و می نشينم...تشکر خشکی می کند...بعد از گزارش اينترنها برای سرکشی به
بيمارانی که ديشب عمل کردند به بخش می رويم....جدی و محکم حرف می زند...
نگاه شيطنت آميز دختران اينترن روی
صورت کيان و لبخندهای معنی دارشان حرصم را در می آورد....
حتی از اينکه به منظور معاينه زن بيمار بدنش را لمس می کند عصبی می شوم....
از اينکه اينقدر بد اخلاق و عنق شده و کوچکترين توجهی به من ندارد کلافه می شوم.....
تنها چيزی که کمی آرامم می کند برق حلقه ی توی دستش است....از تمام توضيحاتش فقط خسته نباشيد آخرش را می فهمم....به اتاقش می رود...منهم به اتاق رزيدنتها می روم و لباسم را عوض می کنم....گوشيم توی جيب روپوشم می
لرزد...اس ام اس داده که توی ماشين منتظرم است...
سريع حاضر می شوم و به پارکينگ می روم...
هنوز نيامده...به ماشين تکيه می زنم...
صدای آشنايی را می شنوم...با شنيدن اسم کاوه گوشهايم را تيز می کنم...
صدای خانوم نجفی ست که از سمت ديگر ماشين ما می آيد....
به خاطر شاسی بلند بودن ماشين من قابل رويت نيستم
....يعنی چی امروز نمی تونم کاوه جان؟پس کی؟....اکی...پس يه قراری واسه عصر بذار...دلم تنگ شده واست
از اين همه ذکاوت خودم در شناخت آدمها کيفور می شوم....
اما ديدن کيان و اخمهای درهمش دوباره حالم را می گيرد....
قفل را می زند و تنها می گويد سوار شو...
خانوم نجفی از ديدن کيان دست و پايش را گم می کند....
کيان نگاه مشکوکی بين ما رد و بدل می کند و سری به علامت تاسف تکان می دهد و داخل ماشين مینشيند....کمربندش را می بندد و راه می افتد....کمی با حلقه ام بازی می کنم و محتاطانه می گويم
واسه چی اينقدر بداخلاقی؟
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/07 23:31

قسمت 134
نيم نگاه عاقل اندر سفيه یی به من می اندازد و تا خانه سکوت می کند....
فکرم مشغول تر از آن است که بخواهم به کيان گير بدهم...دوش می گيرد و بدون خوردن صبحانه به تخت می رود...منهم دوش می گيرم....دلم ضعف می رود...ليوانی شير با خرما می خورم....موهايم را جمع می کنم و کنارش دراز می کشم....
از حرکت منظم قفسه سينه اش
ميفهمم که خوابش برده...
بی اختيار چندين دقيقه نگاهش می کنم....دلم تنگش شده...بيشتر از هر چيز...بی توجه به خستگی بی حد او و خودم...سرم را روی سينه اش می گذارم...تکانی می خورد...دستش را بالا می برد که در آغوشم
بگيرد...لحظه ای مکث می کند....نفسش را محکم بيرون می دهد....دستش را پايين می آورد و روی بازويم می
گذارد...چانه ام را روی سينه اش می گذارم و نگاهش می کنم...لای پلکش را باز می کند و از ديدن چهره شيطان من
خنده اش می گيرد...به پهلو می خوابد و سرم را ميان دستانش مخفی می کند و خواب آلود می گويد
....بگير بخواب که به اندازه کافی از دستت کفری هستم...بخوای شيطنتم کنی معلوم نيست چه بلایی سرت ميارم-
:می خندم....صدای خنده ام در آغوشش خفه می شود...او هم می خندد و در حاليکه خميازه می کشد می گويذ
...هزار بار گفتم رو سينه من فوت نکن قلقلکم مياد
....بوسه ای بر سينه پهنش می زنم و به خواب می روم
....همين يک گوشه جا را با دنيا هم عوض نمی کنم
لعنت به اين زنگ موبايل که آرامش برای ما نگذاشته....کيان کورمال کورمال دنبالش می گردد و منهم در حاليکه پشتم را
:به او ميکنم غر می زنم
نميشه اين موبايلتو بذاری رو سايلنت...ديشب تا صبح جون کنديما...اه
بی توجه به من گوشی اش را جواب می دهد...
از بين حرفهايش می فهمم که دکتر نبوی است...اين جناب دکتر هم عجيب
به ما علاقه مند شده...کيان بيرون می رود...سرم را زير پتو می برم و به خوابم ادامه می دهم...در را آهسته باز می
:کند و می گويد
جلوه بيداری؟
...ازهمان زير اوهوم بی حالی می گويم
صدای ترق و توروق کمد را که می شنوم پتو را کنار می زنم...مشغول لباس پوشيدن است...می پرسم کجا؟
شانه را توی موهايش فرو ميکند و می گويد
...يه کاری واسم پيش اومده...بايد برم مطب دکتر نبوی...تو بخواب....تا بيدار شی من اومدم نيم خيز می شوم و می گويم
تو که تا صبح نخوابيدی...چشمات سرخه سرخه...حالا نميشه عصر بری؟
بوسه سرسری به گونه ام می زند و می گويد نگران نباش...من عادت دارم...برمی گردم می خوابم
...خداحافظی می کند و می رود...خواب از سرم می پرد...يعنی خواب بی کيان نمی چسبد
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/07 23:31

قسمت 135
بلند می شوم و دستی به سر و گوش خانه می کشم...به مادر زنگ می زنم که جواب نمی دهد....مطابق معمول يا دانشگاه است يا بيمارستان....
نگاهی به محتويات يخچال می اندازم و تصميم می گيرم که برای خريد بيرون بروم...
به کيان زنگ می زنم...
او هم جواب نمی دهد...
يادداشتی روی ميز می گذارم...
لباس می پوشم و علی رغم سر درد شديدی که دارم از خانه بيرون می روم
وقتی بر می گردم کيان را دراز کشيده روی مبل می بينم...لباسش را عوض نکرده...حتی جورابش را هم در
نياورده...کيسه خريدهايم را توی آشپزخانه می گذارم و کنارش می روم...آهسته صدايش می کنم...بدون اينکه دستش را از روی چشمش بردارد می گويد
بيدارم کمرم را راست می کنم
چرا اينجا خوابيدی؟
چرا لباساتو عوض نکردی؟
...از ديدن سرخی بيش از حد چشمانش جا می خورم
کيان خوبی؟
.پاهايش را آويزان می کند و می نشيند
آره...يه چای می دی به من؟
مانتويم را در می آورم و به آشپزخانه می روم...تا چای آماده شود برايش خامه و عسل و کره هم توی سينی ميگذارم و
...همراه چای برايش می برم
لبخند تشکرآميزی می زند و تنها به خوردن چای و چند لقمه خامه اکتفا می کند...رو به رويش می نشينم و نگاهش می
کنم...حالش گرفته ست...می دانم وقتی از چيزی رنج می برد دوست ندارد کسی سوال پيچش کند...اما طاقت نمی آورم...می پرسم
کيانی...چرا اينقدر گرفته ای؟چيزی شده؟
:سينی را کنار می زند و می گويد
نه...فقط سرم بد درد می کنه...مسکنم خوردم آروم نشدم...تو چرا نخوابيدی؟
گيره موهايم را باز می کنم و می گويم
تو که رفتی ديگه خوابم نبرد...پاشو برو يه کم دراز بکش...منم می رم يه چيزی واسه ناهار درست می کنم بعد ميام می خوابم
سری تکان می دهد...باشه ای می گويد و می رود...گوشيش جا می ماند...صفحه اش روشن و خاموش می شود...شماره ناشناس است...
می دانم کارم درست نيست...اما تماس را برقرار می کنم...
صدای سونيا را از صدای خودم
...بهتر تشخيص می دهم
...کيان...الو کيان...چطور می تونی اينقدر بی رحم باشی...من دارم می ميرم
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/07 23:31

‍ ‍ #دل_بده

زنی که به شوهرش مشکوک است در واقع به جذابیت خود شک دارد

به جای شکاکی بر روی خودتان تمرکز کنید بر روی اعتماد به نفس و رشد درونی خود تمرکز کنید

واز این باور که همه مردها مثل هم هستند و جز به رابطه جنسی به چیز دیگری فکر نمی کنند دست بردارید


#مثبت_باش ?

1402/04/08 05:49

.
#روز_هجدهم
#چله_رایگان_شکرگزاری

1. امروز ثواب همه اعمال و کارهای خوبی که انجام میدیم رو هدیه میکنیم به پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلم?

2. غذای امروزمون رو نذر پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلم

3. امروز صبح با توجه و احساس عالی به آقا امام حسین علیه السلام سلام میدیم:

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً)
ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ

4. امروز ده تا از نعمت هایی که تو زندگیت داری رو با حس عالی و خوب بنویس و بابتش از خدای متعال شکرگزاری کن❤️❤️❤️
مثلا اینطوری بنویس ??
" خدایا شکرت بابت چشم هایی که بهم دادی و باهاش میتونم زیبایی های این دنیا رو ببینم. "

5. هر نعمتی رو که مینویسیم یک دلیل برای اینکه چرا اون نعمت تو زندگیمون مهمه هم مینویسیم.
مثلا : " خدایا شکرت که به من چشم دادی چون میتونم باهاشون زیبایی های دنیا رو ببینم. "

6. گوش دادن به مناجات الشاکرین امام سجاد علیه السلام

7. غر زدن و منفی بودن ممنوع ⛔️

8. این دعا رو بنویس و کنار تختخواب یا جایی که قبل خواب ببینی و یادش بیفتی بچسبون و شب قبل خواب 3 بار با تمام وجود بخون :
«الحمد للهِ الذی علا فَقَهَر و الحمد لله الذی بَطَنَ فَخَبَرَ، والحمدُلله الذی مَلَکَ فَقَدَر و الحمدُلله الذی یُحییِ المَوْتی و یُمیتَ الاَحیا و هُوَ عَلی کُلِّ شی قدیر.»

سپاس مخصوص خداوندی است که پیروز و غالب است، سپاس مخصوص خداوندی است که دانا به نهان و آشکار همه چیز است، سپاس مخصوص خداوندی است که مالک و تواناست، سپاس مخصوص خداوندی است که مردگان را زنده نموده و زندگان را می‌میراند و او بر هر چیزی تواناست.
امام صادق علیه السلام
(ثواب الاعمال، ص 329)

9. ادامه چله ترک گناه
ترک گناه جهل

19. از امشب، هر شب قبل از خواب، بهترین اتفاقی که در طول روز برات افتاده رو به یاد بیار و بابت اون اتفاق خوب خدا رو شکر کن. "

11. امروز از دیدن نعمت هایی که بقیه تو زندگیشون دارن با تماااام وجودت خوشحال شو و خدا رو شکر کن

12. سجده شکر
#مثبت_باش ?

1402/04/08 10:25

#دانستنی

با گذاشتن یک تکه گچ داخل جعبه بدلیجات یا نقره به دلیل جذب رطوبت به وسیله گچ، از تیره شدن آن ها جلوگیری کنید.


#دانستنی
#مثبت_باش ?

1402/04/08 13:36

عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو را
جلوه‌ای کن تا شود جانها فدای جان تو را

#ملک_الشعرا_بهار
#،10 ذي‌الحجة،عید سعید قربان

#مثبت_باش?

1402/04/08 14:33

به اين فكر نكنيد كه

چه روزهايى را از دست داديد
به اين بیندیشید كه
چه روزهايى را نبايد از دست دهید

ظهر پنجشنبه بخیر ❤❤❤❤

1402/04/08 14:35

#روانشناسی_رابطه
#اموزش
سلام عزیزای دلم امروزتون مبارک

میخوام براتون راجب این حرف بزنم ک معمولا با اقایون میریم بیرون… و چشاشون هزارجا میچرخه… و قطعا ما حرص میخوریم بنظرتون درسته یا غلط؟؟؟؟

ی خانم با اعتماد ب نفس در این موقعیت چه رفتاری داره؟؟؟؟


خوب در موردش فکر کنید بعدا آموزش رو میزارم


#مثبت_باش ?

1402/04/08 20:10