مثبت_باش ❣

791 عضو

.
#روز_سیزدهم
#چله_رایگان_شکرگزاری

1. امروز ثواب همه اعمال و کارهای خوبی که انجام میدیم رو هدیه میکنیم به آقا امام حسن عسگری علیه السلام ?

2. غذای امروزمون رو نذر آقا امام حسن عسگری علیه السلام

3. امروز صبح با توجه و احساس عالی به آقا امام حسین علیه السلام سلام میدیم:

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً)
ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ

4. امروز ده تا از نعمت هایی که تو زندگیت داری رو با حس عالی و خوب بنویس و بابتش از خدای متعال شکرگزاری کن❤️❤️❤️
مثلا اینطوری بنویس ??
" خدایا شکرت بابت چشم هایی که بهم دادی و باهاش میتونم زیبایی های این دنیا رو ببینم. "

5. هر نعمتی رو که مینویسیم یک دلیل برای اینکه چرا اون نعمت تو زندگیمون مهمه هم مینویسیم.
مثلا : " خدایا شکرت که به من چشم دادی چون میتونم باهاشون زیبایی های دنیا رو ببینم. "

6. گوش دادن به مناجات الشاکرین امام سجاد علیه السلام

7. غر زدن و منفی بودن ممنوع ⛔️

8. این دعا رو بنویس و کنار تختخواب یا جایی که قبل خواب ببینی و یادش بیفتی بچسبون و شب قبل خواب 3 بار با تمام وجود بخون :
«الحمد للهِ الذی علا فَقَهَر و الحمد لله الذی بَطَنَ فَخَبَرَ، والحمدُلله الذی مَلَکَ فَقَدَر و الحمدُلله الذی یُحییِ المَوْتی و یُمیتَ الاَحیا و هُوَ عَلی کُلِّ شی قدیر.»

سپاس مخصوص خداوندی است که پیروز و غالب است، سپاس مخصوص خداوندی است که دانا به نهان و آشکار همه چیز است، سپاس مخصوص خداوندی است که مالک و تواناست، سپاس مخصوص خداوندی است که مردگان را زنده نموده و زندگان را می‌میراند و او بر هر چیزی تواناست.
امام صادق علیه السلام
(ثواب الاعمال، ص 329)

9. ادامه چله ترک گناه
ترک سخن چینی

19. از امشب، هر شب قبل از خواب، بهترین اتفاقی که در طول روز برات افتاده رو به یاد بیار و بابت اون اتفاق خوب خدا رو شکر کن. "

11. امروز یکی از مشکلات و مسائل زندگیت رو به یاد بیار و برای اون مسئله حداقل 5 نکته و اثر مثبتی که در جریان زندگیت داشته رو در نظر بگیر و بابت این نکات مثبت خدای متعال رو با تمام احساس و وجودت شکر کن و در دفترت این شکرگزاری رو بنویس.

12.خواندن زیارت عاشورا

#مثبت_باش ?

1402/04/03 08:21

?تا شش ماهگی، نوزاد هر وقت بیدار شد، باید مادرش را ببیند!

?مادر مرکز امنیت نوزاد است؛ نوزاد نباید لحظه ای از مرکز امنیت خود دور بماند.

#مثبت_باش ?#سلامت

1402/04/03 10:06

#استرس موجب #نامنظم شدن و #پریود دردناک میشود

زمانی که خیلی مضطرب هستید، بدن هورمون کورتیزول تولید می کند، هورمون کورتیزول توانایی بدن برای تولید هورمون های باروری مورد نیاز برای قاعدگی منظم را به تاخیر می اندازد. و علاوه بر این استرس باعث پریود دردناک می شود.
بر خلاف باور عموم رابطه جنسی موجب منظم شدن عادت ماهانه می‌شود.

زن ها وقتی تحت استرس هستند، به پیشنهادها یا ابرازهای عاطفی و جنسی اعتنایی نمی‌کنند و تبیین فیزیولوژیکی آن شاید این باشد که هورمون استرس (کورتیزول)، عملکرد اکسی توسین را در مغز خنثی یا متوقف کرده و میل زن را به ارتباط و لمس فیزیکی به یک باره قطع می کند.

#مثبت_باش ?#سلامت ?

1402/04/03 10:06

از شوق داشتن تو‌
میخواهم با یک دسته گلِ اطلسی
به دیدن خدا بروم
عاشقانه من خداقوووووووووووووووووووووت ?


#مثبت_باش ?
#دلبری

1402/04/03 12:08

غیر ممکنه که بتونی عشق منو اندازه بگیری، توضیح بدی، بشمری یا به تصویر بکشی
فقط می تونی حسش کنی.
دوستت دارم

#مثبت_باش ?
#دلبری

1402/04/03 12:08

دلبر جان
“تو ” باعث میشی هر بار فکر کنم
هنوزم زندگی قشنگیاشو داره و
یکی از قشنگیاش قطعا “تویی



#مثبت_باش ?
#دلبری

1402/04/03 12:08

‍ ‌ .✨?????????

#حرف_خودمونی

❇️زنی باش که تکیه گاه است،
که محکم است...

?زنی باش که اگر یک روز از غم بارید
فردا زیباترین لباسش را بپوشد
لبخند بزند و ادامه دهد?

?عاشق باش؛ لطیف باش
اما مطمئن...

این ها که می گویند
او را برایِ پولش خواستم
برایِ ماشینِ مدل بالایش
برایِ خانه ی لوکسش
فاتحه ی خوشبختی را باید بخوانند....❌

⬅️ زن بودن بی نیاز بودن است ؛
زن باید عشق باشد
اطمینان باشد

?باید بشود در چشمانِ یک زن نگاه کرد
و تمامِ دل نگرانی ها را به یک باره دور ریخت

باید بشود در آغوشِ یک زن
خستگی ها را فراموش کرد?

?اینکه گاهی دختر بچه می شود
لوس می شود ناز می کند
اینکه گاهی از مردش می پرسد
دوستم داری ؟
باید از زنانگی اش باشد....?

?زنی باش ؛
که اگر روزی تو را نفهمیدند
سرت را بالا بگیری
محکم لبخند بزنی
و مطمئن باشی مرد میخواهد تو را فهمیدن ...!?


#مثبت_باش?

1402/04/03 15:12

#همسرانه

?ازدواج وقتی خوب پیش می رود که حداقل یک نفر بتواند معذرت خواهی کند.

?غرور داشتن در رابطه زناشویی چیز قابل قبولی نیست.

#مثبت_باش?

1402/04/03 15:13

#خانومها_بخوانند

✍دعوا نمک زندگیه....

اما یاد بگیر حرمت طرفتو تو دعوا حفظ کنی
?حرفتو بزن
?داد بزن
?گریه کن
?قهر کن
? اما توهین و ناسزا نه
حرف از طلاق و اینا نزن بعدها شوهرت هم ازت یاد میگیره خیلی از کارا رو خانمابه شوهراشون یاد میدین...


#مثبت_باش?

1402/04/03 15:14

#اموزش
#روانشناسی_رابطه
سلام عزیزای دلم امروزتون مبارک ❤️
آموزش امروز مرتبط به مبحث س _ک _س که درخواست بعضی بزرگواران بود بریم??


برای اینکه شیرینی دوران عقدتون یا نامزدی براتون تداعی بشه میتونید یک سری کارها رو انجام بدین خانم های گل ❤️

❤️ماهی دوبار دونفری برید حمام..

❤️اگر شاغل هستید برای تنوع ،هرکس دیرتر رسید خونه به محض ورود باید اون یکی رو ببوسه?

❤️اگه خدایی نکرده یکیتون عصبی شد ناخودآگاه صداش بالا رفت باید ظرف هارو بشوره?
❤️هرکس زودتر بیدار شد باید اون یکی رو بغل کنه?

❤️هیچ *** حق نداره خونه رو بدون بوس روزانه ترک کنه...?

❤️جلوی خانواده های هم از خوبی هاتون بگید..?
❤️اگه یکی برای آشتی پا پیش گذاشت حتما اون طرف مقابل براش کادو بخره ?

❤️هر شب قبل خواب...دوتا تشکر از هم دیگه بکنید ?تا قدران هم باشید

❤️برای تنوع شب های جمعه کنار هم بشینید و فیلم سینمایی نگاه کنید...


تا اینجا پیشنهاد ها چطور بودن عزیزای دلم؟؟؟؟؟؟

می‌شنوم ک یکسری هاتون دارید ته دل میگید...از ما که گذشته...این مسخره بازیا چیه....مال جوون هاس....

اما بزارید بهتون یادآوری کنم این آیتم هایی ک ما میگیم...مثالع...شما میتونید بومی زندگی خودتون درست کنید...ایده های بهتر بزنید...
با توجه به شناخت همسرتون ...
مثلا اگر میدونید فلان غذای خاص رو دوست داره...اگر کار خوبی انجام داد و خوشحال شدین برای تشکر ازش اونو بپزید❤️


ادامه پیشنهاد ها: ?

❤️لقمه اول غذا رو میتونید بهم تعارف کنید یا دهن هم بزارید...
❤️هیچ کدوم حق نداریم سر هم منت بزاریم...

❤️هرکس پایبند به قوانین نبود باید دو شب اون یکی رو ماساژ بده

??
#مثبت_باش ?
#دلبری

1402/04/03 16:20

پیشنهاد و انتقادها رو در گروه چالش بگید?
nini.plus/chalesh

من و ندا جون سعی داریم بهترین اطلاعات رو براتون بزاریم
امیدوارم مفید باشه براتون
ما رو هم دعا کنید❤هر چقدر رضایت دارید از مثبت_باش ?

1402/04/03 16:23

?یکی از رفتارهای مخربی که اثرات زیان‌آور و جبران‌ناپذیری بر روابط بین همسران جوان به خصوص در دوران عقد داره، سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگر است.

▫️تو همینی دیگه
▫️گوش نکردی حالا بکش
▫️صد بار گفتم این کار رو نکن
▫️می‌‌دونستم این جوری میشه
▫️بفرما اینم نتیجه‌ی هنر جناب‌عالی

?اگر همه‌ی ما می‌تونستیم گاهی خودمون را به جای طرف مقابل‌مون بذاریم، شاید خیلی از مشکلات و مسائل لاینحل زندگی هرگز اتفاق نمی‌افتاد.


‌‌‌ ‌ .
#مثبت_باش?

1402/04/03 17:59

#راز_صمیمیت_با_همسرتان

?هر روز به او بگویید که #دوستش دارید

«بهترین راه برای #تایید همسرتان که برایش بسیار مهم است این است که خیلی ساده هر روز به او بگویید #دوستش_دارید. گاهی دستانش را #بفشارید و اورا در آغوش #بکشید.»

?او را #درک کنید و #ببخشید

«روزهایی هست که همسرتان اشتباهاتی انجام دهد و یا #کمتر به شما رسیدگی کند. همیشه به خاطر داشته باشید که هیچ *** کامل #نیست. در این مواقع خواسته #همسرتان این است که او را درک کنید و او خود را سزاوار #بخشش شما می داند. بدانید که هیچ رابطه ای بدون #بخشش دوام ندارد.»

?با همدیگر #گفتگو کنید

«نگذارید کار به جایی برسد که هیچ حرفی با #همسرتان نداشته باشید درباره بچه ها کارتان و حتی آب و هوا با هم صحبت کنید. چرا که گفتگو نکردن اولین #جرقه های یک رابطه سرد است.»

از همین امشب شروع کنید ??


‌.
#مثبت_باش?

1402/04/03 19:20

ارسال شده از
نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

برای رهایی از چین و چروک
پف و تیرگی دور چشم
انواع لک
روشن شدن پوست
جوش
افتادگی پوست
ریزش مو
پرپشت شدن مو
ترک پا
برای مراقبت از پوستت من هستم تا کمکت کنم ?
"لینک قابل نمایش نیست"
???????❤❤❤❤❤❤❤
nini.plus/Moshaverpoostomo

1402/04/03 23:21

قسمت 111
خياری برايش پوست می گيرم و می گويم
احتمالا تا يکی دو نمی شد نره...کی مريضاشو ويزيت می کرد؟تازه شانس آورديم واسه امروز نوبت عمل نداده بود...
ساعت ديگه پيداش میشه...بعدشم ...من که چيزيم نيست...از وقتی يادمه با اين کم خونی و ضعف دست به گريبان بودم...ديگه عادت کردم
هيکل گوشتی اش را روی مبل جا به جا می کند و می گويد
خب بايد به خودت برسی عزيزم....اينجوری نمی شه که...فردا يه زايمان کنی از پا در ميای...پاشم يه چيزی واست
درست کنم بخوری...خون تو تنت نيست انگار...صورت رنگ پريده...بدن يخ کرده...مگه دستم به کيان نرسه...تو با
اين ريخت و قيافه اومدی تو خونش؟
:لبخندی می زنم و توی دلم می گويم
...بيچاره کيان حريفش نمی شوم و در حاليکه يک سر ؼر می زند...تقريبا نصف قابلمه از عدسی ای که درست کرده در حلقم می ريزد
از شنيدن صدای چرخش کليد در قفل بال در می آورم....از آشپزخانه بيرون می روم و با ديدن کيان بی اختيار لبخند پهنی
:بر لبم می نشانم...از ديدن صورت ذوق زده من ابروهايش بالا می رود و می گويد به به...خانوم خانوما...آفتاب از کدوم طرؾ در اومده؟با لبخند از ما استقبال می کن
با چشم و ابرو به آشپزخانه اشاره می کنم...می فهمد که کسی حضور دارد...می خواهد بوسه سريعی از گونه ام
بگيرد...اما عمه با بيرون آمدنش غافلگيرمان می کند....هزارتا رنگ عوض می کنم...ولی کيان با خونسردی به سمت
:مادرش می رود و در حاليکه او را در آغوشش جا می دهد می گويد
چه عجب مامان خانوم؟از اين طرفا؟نترسيدن اومدين تو اين خونه؟-
:عمه که از طرز نگاهش معلوم است دارد قربان صدقه قد و بالای پسرش می رود اخمی می کند و می گويد
خونه پسر مجرد....رفتن نداره...خونه ای که زن توش نباشه.....رفتن نداره...امروزم اگه واسه خاطر جلوه نبود نمی اومدم...ولی چه خوب شد که اومدم....تو چطور مردی هستی که زنتو تو اين وضع ول می کنی می ری دنبال
کارت؟وقتی من رسيدم گفتم الانه که از دست بره...زنت مهمتره يا مريضات؟
کيان متعجبانه نگاهم می کند...حرفش را می خوانم...ابرويم را بالا می اندازم...يعنی اينکه عمه از اصل ماجرا خبر ندارد....نفس راحتی می کشد و می گويد
چاره ای نداشتم مامان جان....بايد می رفتم...چندتاشونو ديروز عمل کرده بودم...امروز حتما بايد ويزيت می شدن...جلوه هم خواب بود...گفتم می رم تا بيدار نشده سريع بر می گردم...ولی کار پيش اومد..اين بود که يه کم طول
...کشيد...الانم مخلص جفتتون هستم
:به آشپزخانه می رود و در قابلمه را بر می دارد...از ديدن عدسی چينی روی بينی اش می افتد و ادامه می دهد
...ناهارمم که تو بيمارستان خوردم و گردنمم که از مو باريک تره و واسه هر تنيبيهی هم که بگين

1402/04/04 00:45

آمادم
خنده ام می گيرد...می دانم چقدر از عدسی متنفر است...دلم می سوزد...چون شک ندارم که خسته و گرسنه است...مرغ
ديروز تقريبا دست نخورده باقی مانده...ظرفش را از يخچال بيرون می کشم و توی مايکرو می گذارم...برنج را هم با استفاده از شعله گاز گرم می کنم....سريع خياری در ماست رنده می کنم....چون عاشق ماست وخيار است...دوغ روی
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/04 00:45

قسمت 112
ميز را با نوشابه مشکی مورد علاقه اش عوض می کنم...و...وقتی ميز را می چينم تازه متوجه نگاه قدرشناس کيان و
لبخند پر مهر عمه می شوم...خجالت می کشم و سرم را پايين می اندازم...عمه کنارم می آيد و سرم را در آغوش می
:گيرد و می بوسد...زمزمه می کند
...ديگه خيالم از کيان راحته...چون می دونم زنش حتی از مادرشم بهتر می شناسش و بيشتر دوسش داره-
نگاهش می کنم و همان لحظه دلم برای بوسيدن آن لبهای پر خنده و آن صورت جذاب و مردانه و آن چشمان پر جذبه و
مسحور کننده پر می کشد.... بعد از رفتن عمه به جمع آوری آشپزخانه مشغول می شوم...کنارم می آيد...سرش را به
:طرف گردنم می برد...خودم را عقب می کشم...کمرم را می گيرد و می گويد
...نترس بابا...گاز نمی گيرم-
:آهسته می گويم
...دستام خيسه-
:سرش را نزديک گوشم می آورد و زمزمه می کند
...چيکار دستات دارم...وول نخوری کافيه-
:نفس داغش حالم را دگرگون می کند....بوسه داغش، آتشم می زند...دستش را روی گردنم می کشد و زمزمه می کند
...نفسم...عسلم...عشقم...دختر کوچولوی خودم-
طاقت از دست می دهم...به طرفش می چرخم و کامل در آغوشش قرار می گيرم...روی نوک پا می ايستم....قدم به
صورتش نمی رسد...با دستم پشت سرش را فشار می دهم و با خم شدن گردنش.....چشمان بسته اش را می بوسم...حلقه
:دستش را محکم تر می کند و می گويد
جاييت درد نمی کنه عمرم؟
گرمای تنش توان حرف زدن را از من گرفته...سرم را به چپ و راست تکان می دهم...شير آب را می بندد...سرش را
:بين موهايم فرو می کند و نجوا کنان می گويد
کار کردن موقوف...بايد بخوری و بخوابی و استراحت کنی...کلی خون از دست دادی عزيزم...زير چشمات سياه
...شده...تنت ميلرزه
:مثل خودش با صدايی آرام و زمزمه وار می گويم
تو که باشی حالم خوبه...وقتی می ری...حتی اگه صد ليتر خون اضافه هم تو بدنم باشه...باز ضعف می کنم....دست و -
...پام می لرزه...رنگ از صورتم ميره
کمی فاصله می گيرد و در چشمانم خيره می شود....مردمک زمرديش سرگردان است...مردد است چيزی بگويد...آنقدر
:می شناسمش که بدانم شديدا دو دل است...با نگرانی می گويم
چيزی شده کيان؟چرا اينجوری نگام می کنی؟-
:سرم را به سينه اش می فشارد و می گويد
...هيچی نشده خانومی...فقط يه ذره که ازم دور می شی دلم واست تنگ می شه ضربان نامنظم قلبش خلاف اين را می گويد....دستم را دور کمرش می اندازم و می گويم
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/04 00:45

قسمت 113
خيلی خسته ای...برو بخواب...ديشب تا صبح بيدار بودی
نفسش را ميان موهايم رها می کند و می گويد
نه...خوابم نمياد...يه دوش میگيرم...بعدش می ريم بيرون...دلم می خواد يه کم با هم بگرديم....اما تا حاضر شدن
من...شما يه قرص آهن می خوری...يه کم دراز می کشی...تا خستگيت در بره...خب؟
تمام عشقم را در لبخندم می ريزم و به رويش می پاشم...بلندم می کند و به طرؾ اتاق خواب می رود...با احتيط روی
تخت درازم می کند...قرص را به دستم می دهد...پتو را روی تنم می کشد و به سمت حمام می رود...تا لحظه ورودش
به حمام با نگاه دنبالش می کنم...سنگينی نگاهم را می فهمد...قبل از بستن در مکث می کند...دستش را به چهار چوب
می زند و چانه اش را به آن تکيه می دهد...چشمانش پر از شيطنت شده...لبخند معنی داری می زند و در حاليکه با سرش به حمام اشاره می کند و می گويد
دوست داری بيای؟
تمام خون بدنم به صورتم هجوم می آورد...از اينکه فکرم را خوانده...دلم می خواهد زمين دهان باز کند و مرا در خود
فرو ببرد...کيان معترضانه ای می گويم و سرم را زير پتو مخفی می کنم...می خندد...بلند و مستانه....وقتی صدای بسته
شدن در را می شنوم...نفس حبس شده ام را آزاد می کنم....لعنت می فرستم بر خودم و افکار منحرفم...اما از يادآوری
...چهره شيطان کيان غرق لذت می شوم و بی اختيار می خندم
...با شنيدن صدايش از برزخ بين خواب و بيداری خارج می شوم
... ممنون
...با شنيدن صدايش از برزخ بين خواب و بيداری خارج می شوم
...ممنون دکتر...هر دو خوبيم....نه امروز نمی تونم بيام...حتما حتما ...لطف کردين آقای دکتر...می بينمتون
چشم باز می کنم و اندام حوله پوشش را مقابل آينه می بينم...کش و قوسی به بدنم می دهم و می گويم
کی بود کيان؟
به طرفم می چرخد و در حاليکه با حوله موهايش را خشک می کند می گويد
دکتر نبوی بود...بيدارت کردم عزيزم؟
خميازه ای می کشم و جواب می دهم
....نه...خواب خواب نبودم-
کنارم روی تخت می نشيند...سفيدی چشمانش کمی به سرخی می زند...بند حوله اش را می گيرم و به طرف خودم می کشم...خنده ای می کند و روی تنم خيمه می زند...گازی از گونه ام می گيرد و می گويد
هنوز 21 ساعتم از مرخص شدنت نمی گذره ها....جون هر کی دوست داری اينقدر شيطونی نکن...
کار نده دستمون
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/04 00:45

قسمت 114
بی توجه به حرفهايش دستم را روی چشمانش می کشم...اينبار بلندتر می خندد و در حينی که سرش را عقب می
:برد...می گويد تو تا منو کور نکنی دست بردار نيستی...از همون روز اولی که ديدمت انگشتات تو چشم و چار من بود
آهسته می گويم
می دونی بزرگترين آرزوم چيه؟
سرش را تکان می دهد
دقيقا مثل تو....کی بچه دار می شيم کيان؟ اينکه رنگ چشمای بچمون سبز بشه...
چشمانش تا آخرين درجه گشاد می شوند...خودش را روی تخت رها می کند و آنقدر شديد می خندد که پايه های تخت به لرزه می افتند...به پهلو دراز می کشم و دستم را زير گردنم می گذارم...به صورت سرخ شده اش نگاه می کنم....دلخور می شوم و با اخم می گويم
کجای حرؾ من اينقدر خنده داشت؟
ضربه ای به بينی ام می زند و می گويد
آخه جوجه...تو رو چه به بچه دار شدن؟من هنوزم که هنوزه واست لقمه می گيرم می ذارم تو دهنت...تا صبح صد بار
پتوت رو مرتب می کنم...
از يه خيابون می خوای رد بشی کلی استرس می کشم.....تا يه ذره ازت غافل می شم هزارتا بلا سر خودت مياری...بعد چطور می خوای از پس يه بچه بر بيای؟مگه بچه دار شدن الکيه خوشگل خانوم؟من بتونم تو رو بزرگ کنم کلی هنر کردم
:چهار زانو سر جايم می نشينم و با عصبانيت می گويم
منظورت چيه؟يعنی تو بچه نمی خوای؟
دستم را می کشد و مرا در حلقه بازوانش می گيرد...دست و پا می زنم....محکم نگهم می دارد و می گويد پس تو چی هستی خانوم کوچولو؟من يه بچه به اين خوشگلی دارم....بسمه ديگه
ناراحت و خشمگين از آغوشش فاصله می گيرم و نيمه بلند می گويم
...کيان ميشه يه کم جدی باشی...خوشم نمياد حرفامو زير سبيلی رد می کنی
يک دستش را زير سرش می گذارد و می گويد
آخه عزيز دل من...الان وقت اين حرفاست؟هنوز واسه فکر کردن به اين مسئله خيلی زوده...تو مگه درس و دانشگاه
نداری...مگه نمی خوای شيفت بدی...بذار يه کم با هم خوش باشيم....چند تا سفر درست و حسابی بريم...بی سر خر و
...مزاحم...به وقتش بچه دارم می شيم
:می دانم که دارم روی اعصابش راه می روم...اما لجبازانه می گويم
وقتش کيه؟چقدر ديگه؟
:کلافگی را از نگاهش می خوانم...هر دو دستش را بين موهايش فرو می برد و بی حوصله می گويد
...اوف جلوه...اين چه بحث بی مورديه که می کنی؟بذار دو ماه از ازدواجمون بگذره بعد بيا رو مخ من
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/04 00:45

قسمت 115
از تندی کلامش لب بر می چينم و سر به زير می اندازم...بلند می شود و رو به رويم می نشيند...موهايم را در دستش
جمع می کند و کم سرم را به عقب می کشد...چشمانم...اما...هنوز پايين است...نفسش را توی صورتم خالی می کند و می گويد
...نگاش کن...می گم هنوز بچه ای بهش بر می خوره...پاشو نفس...لباساتو بپوش بريم بيرون
می دانم حرفهايش منطقی ست...اما نمی دانم چه اصراری بر اين قضيه دارم....شايد هم می دانم...وسوسه داشتن بچه ای از جنس کيان....بچه ای که خيالم را از بودن و ماندنش راحت تر می کند...غير قابل مقاومت است...رويم را بر ميگردانم....از تخت پايين می روم و زير لب می گويم
حوصله ندارم...تو برو
بازويم را می گيرد و به شدت می کشد...در آغوشش پرتاب می شوم...چشمانش برق می زنند...صورتش را نزديک صورتم می آورد و شمرده می گويد
اگه اينقدر دلت می خواد بچه دار شی...می تونيم يه معامله کنيم...من تو رو به چيزی که می خوای می رسونم...در ...عوض...تو هم بايد خواسته منو اجابت کنی
کمی خودم را جمع و جور می کنم....مشتاقانه به لبهايش خيره می شوم و منتظر می مانم...لبخند روی لبش عميق تر می
:شود...دهانش را روی گوشم می گذارد و می گويد
به محض اينکه حالت بهتر شه عمليات بچه دار شدن رو شروع می کنيم...به جاش تو هم می ری دانشگاه و از درس
خوندن انصراف می دی
جا می خورم....سرم را عقب می کشم و خيره خيره نگاهش می کنم...چشمان مصممش احتمال هر نوع شوخی را از
:ذهنم پاک می کند...ولی با تته پته می گويم
داری شوخی می کنی کيان...مگه نه؟؟؟
تکان سريعی به سرش می دهد و می گويد
... کاملا جديم...در ضمن نه عزيزم...
چشمان براق گربه ايش را در راستای چشمان من قرار ميدهد !!!!
....معامله از همين فردا لازم الاجراست
:به بالشم تکيه می زنم و پاهايم را درون شکمم جمع می کنم...دستم را دور زانوهايم می اندازم و می گويم
يه دفعه بگو بچه نمی خوای...اين شرط و شروط مسخره چيه می ذاری؟
از روی تخت بلند می شود و به سمت کمد لباسها می رود و در همان حال میگويد
مسخره ست؟چرا چيزی که به نظر من اينقدر مهمه واسه تو مسخره به نظر مياد؟
...کلافه می شوم مگه می شه من درس و دانشگاهم رو به خاطر بچه کنار بذارم؟بچه دار شدن چه ربطی به درس خوندن داره؟
پيراهن سورمه ای رنگی از کمد خارج می کند و روی تخت می اندازد و با آرامش می گويد
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/04 00:45

سـ?ـلام
روزتون پراز خیر و برکت?

? امروز  یکشنبه

☀️  4 تیر   8497   ه. ش

? 6 ذی‌الحجه   8444  ه.ق

?   25   ژوئن   7976    ميلادی

#مثبت_باش?

1402/04/04 08:21

???????

? ســلام
?صبح قشنگتون با طراوت

?روزتون پربار
?لحظاتتون پرشور و زیبا
?زندگی تون پراز
?آرامش و سعادت

? یکشنبه تون عالی
? صبحتون بخیـــــــر ?

#مثبت_باش ?

1402/04/04 10:28

.
#روز_چهاردم
#چله_رایگان_شکرگزاری

1. امروز ثواب همه اعمال و کارهای خوبی که انجام میدیم رو هدیه میکنیم به آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ?

2. غذای امروزمون رو نذر آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف

3. امروز صبح با توجه و احساس عالی به آقا امام حسین علیه السلام سلام میدیم:

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً)
ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ

4. امروز ده تا از نعمت هایی که تو زندگیت داری رو با حس عالی و خوب بنویس و بابتش از خدای متعال شکرگزاری کن❤️❤️❤️
مثلا اینطوری بنویس ??
" خدایا شکرت بابت چشم هایی که بهم دادی و باهاش میتونم زیبایی های این دنیا رو ببینم. "

5. هر نعمتی رو که مینویسیم یک دلیل برای اینکه چرا اون نعمت تو زندگیمون مهمه هم مینویسیم.
مثلا : " خدایا شکرت که به من چشم دادی چون میتونم باهاشون زیبایی های دنیا رو ببینم. "

6. گوش دادن به مناجات الشاکرین امام سجاد علیه السلام

7. غر زدن و منفی بودن ممنوع ⛔️

8. این دعا رو بنویس و کنار تختخواب یا جایی که قبل خواب ببینی و یادش بیفتی بچسبون و شب قبل خواب 3 بار با تمام وجود بخون :
«الحمد للهِ الذی علا فَقَهَر و الحمد لله الذی بَطَنَ فَخَبَرَ، والحمدُلله الذی مَلَکَ فَقَدَر و الحمدُلله الذی یُحییِ المَوْتی و یُمیتَ الاَحیا و هُوَ عَلی کُلِّ شی قدیر.»

سپاس مخصوص خداوندی است که پیروز و غالب است، سپاس مخصوص خداوندی است که دانا به نهان و آشکار همه چیز است، سپاس مخصوص خداوندی است که مالک و تواناست، سپاس مخصوص خداوندی است که مردگان را زنده نموده و زندگان را می‌میراند و او بر هر چیزی تواناست.
امام صادق علیه السلام
(ثواب الاعمال، ص 329)

9. ترک چله ترک گناه
( تکرار و مرور ترک گناهان هفت روز گذشته )

19. از امشب، هر شب قبل از خواب، بهترین اتفاقی که در طول روز برات افتاده رو به یاد بیار و بابت اون اتفاق خوب خدا رو شکر کن. "

11. تکرار، تمرین و مرور هفت جلسه گذشته

#مثبت_باش ?

1402/04/04 10:28

راه های تقویت مسئولیت پذیری در نوجوانان

?تهیه لیستی از کارها

یک روش عالی برای تعیین مسئولیت پذیری تهیه لیست است بنابراین ، لیستی از کارهایی که انتظار دارید نوجوان آنها را انجام دهد تهیه و درباره آن با خانواده بحث کنید و در جایی قرار دهید.
اگرچه انجام کارهای روزمره برای نوجوانان سرگرم کننده نیست اما با بزرگ شدن ، این کارها بخشی از زندگی آنها خواهد بود بنابراین ، ازامروز باید آموزش را شروع کنید.اگر نوجوان نتواند کارهایی که به او واگذار شده را انجام دهد ، جریمه اش کنید مثلا یک روز موبایلش را بگیرید تا بیاموزند چگونه یک نوجوان مسئولیت پذیر باشند.

?انتخاب گزینه ها

زندگی صحنه انتخاب هاست و هرچه نوجوان زودتر متوجه این موضوع شود برای خودش بهتر خواهد بود پس باید او را درگیر تصمیمات خانه کنید. مثلا اگر قصد خرید لوازم خانگی جدید را دارید یا برنامه ریزی تعطیلات ، از نوجوان خود نظر بخواهید این به او احساس مسئولیت می دهد. همچنین می توانید جلسات هفتگی خانوادگی را برنامه ریزی کنید و در آن در مورد لیست کارها ، ایده های تفریحی و ....تصمیم بگیرید.

?اعتماد به نوجوان

یکی از اصلی ترین موارد اعتماد کردن به نوجوان است ، اگرچه کار آسانی نیست اما بیاموزید به نوجوان خود اعتماد کنید تا بتواند گزینه های درست را انتخاب کند زیرا این طور انگیزه ای به وی می دهید که برای مسئولیت پذیری بیشتر به آن احتیاج دارد
?فرزندپروری #مثبت_باش ?

1402/04/04 10:32

کودکی که تهدید شده و ناامن است اين ترس را به شكل واضح بروز نمی دهد. بلکه آن را به شكل هاى مختلفى همچون:

ناخن جويدن
لكنت زبان
شب ادرارى
كم رو و كم حرف شدن
كاهش تمركز
و خشونت نشان می دهد.


?فرزندپروری #مثبت_باش ?

1402/04/04 10:32