مثبت_باش ❣

790 عضو

قسمت 191
نيمه های شب صدای جلوه گفتنش توی گوشم طنين می اندازد و خيسی لبهايش به تمام صورتم خنکا می دهد...ميان خواب
و بيداری چشم می گشايم..روی تخت نشسته و تقريبا در آغوشم گرفته...فکر می کنم خواب می بينم...اما بوسه ای که به گردنم می زند هشيارم می کند...به صورتش دست می کشم . به موهای نامرتبش...خوابالود زمزمه می کنم
چه تقه ی محکمی به در می خورد و متعاقب آن عمه وارد اتاق می شود...من و کيان هراسان سرجايمان سيخ می
نشينم...عمه متحير و با چشمان گرد شده به ما زل زده...شرمزده نگاهی به کيان می کنم که با عصبانيت پوفی می کند و
:به مادرش می گويد
زهرمون ترکيد مادر من...آخه اين چه وضع داخل اومدن بود؟-
عمه همچنان متعجب گاهی به من...گاهی به کيان نگاه می کند و ميگويد
تو اينجا چيکار می کنی؟کی اومدی؟-
:کيان انگشتهايش را ميان موهايش فرو می برد و می گويد
...نصفه شب اومدم...ساعت چنده-
:لبخند...ذره ذره...روی لب عمه می نشيند و در حاليکه سرش را تکان می دهد می گويد
تو که می دونی طاقت دوری زنتو نداری واسه چی ناز می کنی و می ری... که نصفه شب مجبور شی برگردی و اين -
...طفل معصوم رو زابرا کنی
...کيان ساعتش را از کنار بالش بر می دارد و هراسيمه از جا بلند می شود
وای ساعت از نه هم رد شده...چرا منو بيدار نکردی مادر؟-
:عمه بلند می خندد و می گويد

نه اينکه من خبر داشتم تو اينجايی...حق داری شاکی باشی...زود دست و روتونو بشورين...صبحونه حاضره
لحاف را دورم می پيچم و همانجا...توی رختخواب می مانم...دست و صورت شسته و تميز برميگردد و مشغول تعويض لباس می شود...در همان حال هم توصيه های لازم را ارائه می دهد
يادت نره داروهاتو بخوری...تا اونجايی که می تونی دراز بکش...سرپا نباشی واست بهتره...من چندتا عمل پشت سرهم
دارم...معلوم نيست تا کی طول بکشه...کارم تموم شد باهات تماس می گيرم که حاضر شی بريم بيرون يه چرخی بزنيم
شانه را توی موهايش فرو می برد و چند بار هم با دست مرتبشان می کند..کتش را بر می دارد و رو به من میچرخد...
لبخندی می زند و کنارم می نشيند...دستش را روی گونه ام می گذارد و می گويد
امروز حالت بهتره؟
...چشمانم را باز و بسته میکنم...انگشتانش را روی گردنم می کشد
چيزی احتياج نداری واست بگيرم؟-
...سرم را به چپ و راست تکان می دهم
لحاؾ را از تنم جدا می کند و شکمم را می بوسد.سرش را بلند می کند...دستم را می گيرد و لبهايش را روی آن می گذارد و آهسته می گويد
...مواظب دخمرم و مامان خوشگلش باش
دستی به صورت زبر شده اش می کشم و با تمام احساسم نگاهش می کنم...کف دستم را می بوسد و بر می خيزد...قبل از
:خروجش از اتاق آهسته می گويم
...يه چيزی بخور بعد برو
ادامه

1402/04/20 01:29

دارد...
نویسنده

1402/04/20 01:29

قسمت 192
در حاليکه دستش را به دستگيره گرفته چشمکی می زند و می گويد
....منتظرم خدا قسمت کنه... شما رو درسته قورت بدم
.و می رود...و دلم می گيرد...و تازگيها اين رفتن های کيان...چقدر سنگين شده اند
صبحانه ام را با هزار ضرب و زور می خورم و همه را هم بالا می آورم...عمه با نگرانی نگاهم می کند و می گويد
چيکارت کنم مادر...هيچی تو معدت بند نميشه...اينجوری که از بين می ری
:گونه تپل و سفيدش را می بوسم و می گويم
چيزی نيست عمه جونم...نترس...اين يکی دوماه که بگذره خوب می شم...فقط تو رو خدا چيزی به کيان نگين...از
...درس و دانشگاه محرومم می کنه
حوصله ام سر رفته...قرصهايم را می خورم...شغلم را روی دوشم می اندازم و به محوطه می روم...می دانم اين وقت
روز کوی خلوت است و می توانم با آرامش کمی قدم بزنم...به خاطر ضعفی که دارم نمی توان زياد پياده روی
کنم...آفتاب کم جان زمستانی هوای ماليم و پاکی را رقم زده...نمی توانم از اين موهبت دل بکنم...کمی که می چرخم
برميگردم و روی نيمکت خاطره هايم می نشينم...نيمکت مقابل پنجره کيان...اينبار اشک نمی ريزم...بلکه با لبخند تمام
آن روزهای بد تنهايی را برای فرزندم تعريف می کنم...از پدرش می گويم...از روزهای با او بودن...بی او بودن...می
خواهم عشقی که در رگهايم جريان دارد از طريق جفت در جان او هم بنشيند و نهادينه شود...هر دو دستم را روی گهواره
فرزندم می گذارم و زيرلب می گويم
پس کی ميای؟دارم واسه بغل کردنت..بوسيدن اون دستای کوچولوت...بوييدن تن قشنگ و ظريفت...نوازش کردن پوست
نرم و لطيفت...له له می زنم...يه چيزی می گم بين خودمون بمونه...گاهی احساس می کنم...تو رو از باباتم بيشتر
...دوست دارم
از سنگينی نگاه آشنايی سرم را می چرخانم...ماهان کنار نيمکت ايستاده و زير نظرم گرفته...آنقدر از حضور فرزندم
:آرامم که حضور هيچ کسی باعث تلاطمم نمی شود...لبخند محوی می زنم و ميگويم

سلام دکتر
مثل اينکه او هم امروز قصد جنگ ندارد...
چون سوييچش را توی جيبش می گذارد و کنارم می نشيند...نگاهی به نيم رخ
جدی و گرفته اش می کنم...دستانم را زير بؽلم می زنم...هوا را با لذت به داخل ريه هايم می کشم و می گويم
....هوا فوق العاده ست
بازدمش را پر صدا بيرون می دهد و بدون اينکه نگاهم کند می گويد
...آره..ولی سوز داره...با شرايطی که شما دارين بهتره زياد اينجا نشينين
...پس خبر دارد...از بارداريم...از مادر شدنم....از مادر بچه کيان شدنم
...برمی خيزد که برود...صدايش می زنم
...ماهان
برای برگشتن تعلل می کند...اما بالاخره بر می گردد...رو در رويش می ايستم و در چشمان سياهش خيره میشوم...
صورتش سخت و بی انعطاف است...
نگاه سرد و نافذش حرف زدن را برايم سخت

1402/04/20 01:29

می کند...سرم را پايين می اندازم و می گويم
...می دونم که بد کردم...خيلی هم بد کردم...می دونم هيچ وقت نمی تونی جنايت منو فراموش کنی
حرفم را قطع می کند
...علاقه ای به شنيدن اين حرفا ندارم-
...دوباره عقبگرد می کند که برود...لبه کتش را می گيرم و نگهش می دارم
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/20 01:29

▫️ وقتی به کودک برچسب «حواس پرت» یا «دست و پا چلفتی» می زنید؛ او از آن پس خودش را با آن مشخصه می شناسد و در بسیاری از موارد تصویر ذهنی ای که شما، از او برای خودش می سازید تا آخر عمر روی رفتار و شخصیتش اثر می گذارد.

و این برچسب ها بعد از مدتی باعث می شوند هم اطرافیان کودک و هم خودش به این باور برسند که با کودکی روبرو هستند که دارای این خصلت خاص و تغییرناپذیر است.

بسیاری از ما قربانی برچسب های کودکی مان شده ایم.

این اشتباه را در مورد کودکان خود تکرار نکنیم.


#روانشناسی_کودک

?فرزندپروری
#مثبت_باش ?

1402/04/20 07:46

▫️اگر کودک عادت دارد که نیمه های شب از خواب بیدار شود هیچ گاه او را به اتاق دعوت نکنیم زیرا ترک چنین عادتی دشوار و سخت است.

زمانی که کودک وحشت زده از خواب می پرد، سعی نکنیم با انتقاد و یا سرزنش کودک را مورد تحقیر قرار دهیم، بلکه صبورانه نسبت به ترس کودک و منشاء آن کنجکاوی به خرج دهیم و از او بخواهیم در صورت تمایل درباره ترسش و یا موجوداتی که در خواب دیده است صحبت کند.

زیرا از این طریق ترس و وحشت کودک کاهش می یابد و راحت تر می تواند به مقابله با آن بپردازد.

میگنا/

#روانشناسی_کودک

?فرزندپروری #مثبت_باش ?

1402/04/20 07:46

??

با عشق در #نوجوانی فرزندتان مبارزه نکنید

سعی نکنید با جنگ و ستیز اوضاع را مدیریت کنید. مبارزه کردن شما با این حس فرزندتان، او را بیشتر به جنس مخالف علاقه مند می کند و از او یک پناهگاه امن می سازد. در این موارد آرامش خودتان را حفظ کنید و خونسرد باشید.

از نوجوان حمایت کنید

احتمالا همه ما بارها از پدر و مادر خود شنیده ایم که "تو تا آخر عمر برای ما بچه ای". قطعا شما هم همین احساس را نسبت به نوجوان خود دارید. پس به جای تلقین احساس نگرانی به آن ها بهتر است که آنها را راهنمایی کنید و به آن ها این فضا را بدهید تا در عین حال که قوانین خانوادگی را رعایت می کنند، اجازه کسب تجربه های دیگر را هم داشته باشند. بنابراین نه خیلی آن ها را سوال پیچ کنید و نه خیلی نسبت به روابط شان بی تفاوت باشید. هر از گاهی از آن ها در مورد شرایط رابطه شان سوال کنید و فقط تا زمانی که تمایل به ادامه گفتگو داشته باشند صحبت را ادامه دهید.

حدود رابطه را آموزش دهید

به فرزندتان یاد بدهید که روابط او نباید روی تمام ابعاد زندگی اش تاثیر بگذارد. او باید بتواند مسائل احساسی و عاطفی اش را از درس و مدرسه جدا کند. تصور بعضی از نوجوانان از شروع یک رابطه و عشق و عاشقی این است که نمی شود با وجود آن، پیشرفت کنند.

?فرزندپروری #مثبت_باش ??

1402/04/20 07:46

? صبحانه مناسب برای همه مزاج ها

? انواع مرباها

✳️ مربای #به مقوی #معده و #رحم

✳️ مربای #سیب مقوی #قلب و معده و رحم

✳️ مربای #بهارنارنج مقوی #اعصاب

✳️ مربای #بالنگ مقوی #معده

✳️ مربای #شقاقل مقوی #کلیه ها

مرباهای صنعتی به هیچ عنوان توصیه نمیشود ❌
مرباهای خانگی را با شکر قهوه ای درست کنید

#مثبت_باش?

1402/04/20 08:20

▫️ اسباب بازی موزیکال مهارت کلامی کودک را کاهش می دهد


محققان دریافتند که اسباب بازی های الکترونیکی و موزیکال، توسعه مهارت های زبانی را در کودکان تضعیف می کند.

والدین تصور می کنند که اسباب بازی های گران و الکترونیکی به توسعه هوش کودکان کمک می کند، در صورتی که لزوما چنین اتفاقی نمی افتد و ممکن است این اسباب بازی های صدادار، کودکان را در صحبت کردن تنبل کند.

کودکانی که از این نوع اسباب بازی ها دارند تمایل کمتری دارند که با والدین خود صحبت کنند.


#روانشناسی_کودک

?#مثبت_باش ?

1402/04/20 20:45

قسمت 193
می دونم...ولی بذار فقط يه بار برات توضيح بدم...بذار حداقل يه کم از اين بار عذاب وجدانم کم کنم-
پوزخند صدا داری می زند و می گويد
واقعا با حرف زدن از عذاب وجدانت کم ميشه؟
خشمگين کتش را رها می کنم و می گويم
آره...چون من تو اون اتفاق مقصر نبودم...چون نفهميدم چطوری اون مشروب لعنتی رو به خوردم دادن...چون نفهميدم
چطور به اون اتاق برده شدم....چون بچه بودم...آره...کتمان نمی کنم...تمام مدتی که زن تو بودم کيانو فراموش
نکردم...اما بچه تر از اون بودم که معنی خيانت رو بفهمم يا بخوام خيانت کنم...به خدا تا اون روز نه من پامو کج گذاشتم
نه کيان...داشتم بهت علاقه مند می شدم...وابسته می شدم..خودت که می دونی...خودت که فهميده بودی...نميگم بی
تقصيرم...اما به خدا قسم من نفهميدم چی شد...اونقدر واست احترام قائل بودم که حسمو نسبت به کيان...يه گوشه دلم چال
کنم و پاک و منزه...فقط و فقط با تو باشم...تازه هر جا هم که سر خوردم...هر جا هم که لغزيدم...کيان گوشمو
اصلا ممنوع کرده بود بدون تو دور و برش برم...تو اينا رو می دونی؟ پيچوند...
دستانش را توی جيبش فرو می کند و می گويد
...آره...اينا رو می دونم...اگه حرف تازه تری داری می شنوم
...با تعجب نگاهش می کنم...در چشمانش هيچی پيدا نيست...زمزمه می کنم
...فقط می خوام منو ببخشی...همين-
..نيشخندش تمام صورتش را فرا می گيرد..و می رود
به ساعت نگاه می کنم...دو صبح...کيان هنوز نيامده و در پاسخ تمام تماسهای بی پاسخم فقط يک پيام داده که کار
دارم...دير برمی گردم...غصه مثل خوره به جان قلبم افتاده...ذره ذره رگ و پيم را می خورد...چيزی راه گلويم را
...بسته...چيزی شبيه بغض...شبيه خشم....شبيه شک

تخت مثل عزرائيلم شده...خواب از چشمانم فراری ست...بچه ام بی طاقت تر از من به ديواره رحمم چنگ می زند و درد
به جانم می ريزد...کجايی کيان؟کجايی؟قرار بود زود بيايی...قرار بود بيرون برويم...برای روحيه ام...اما
نيستی...بيمارستان که نيستی...پيش دکتر نبوی هم که نيستی...خانه هم که نيستی...اينجا پيش من هم که نيستی...پس
کجايی؟کجا؟
روی زمين...سه کنج ديوار...می نشينم و پاهايم را در آغوش می گيرم...سرم را روی زانويم می گذارم...می لرزم...از
...سرما...نه...از بارداری...نه...از غصه...نه...از ترس...از ترس...از ترس
بچه ام بی تابی می کند...او هم استرس دارد انگار...شکمم را چنگ می زنم...می خواهم آرامش کنم...اما هيچ روشی
...برای آرام کردن يک جنين دوماهه بلد نيستم...بيشتر در خودم مچاله می شوم و نمی فهمم کی و چطور خوابم می برد
دستانش را زير زانويم حس می کنم و خالی شدن زير پايم را...اما چشمم را بسته نگه می دارم...روی تخت درازم می
کند...پتو را رويم می

1402/04/20 21:40

کشد...بدنم خشک شده...گرمی نفسش را روی صورتم حس می کنم...سرم را می چرخانم...صدای نوازشگرش را می شنوم
بيداری نفس؟
پشت می کنم...پتو را روی سرم می کشم و در حاليکه سعی می کنم بؽضم را فرو دهم...می گويم
....برو همونجايی که تا الان بودی
:دستش را روی بازويم می گذارد و زمزمه می کند
...جلوه
روی تخت می نشينم....مشت گره کرده ام را روی سينه اش می کوبم....فريادم را خفه می کنم...به خاطر عمه و
...شوهرش
...برو بيرون...برو همونجايی که اين بوی عطر رو....رو تنت يادگاری گذاشتن-
:متحير پيراهنش را نزديک بينی اش می برد و می گويد
...کدوم بو؟
داری اشتباه می کنی جلوه
با دست در اتاق را نشانش می دهم و نيمه بلند می گويم
...بيروووون
..بر می خيزد...چند ثانيه نگاهم می کند...و می رود
سرمای خشک شش صبح اواخر دی صورتم را تازيانه می زند...بايد قبل از بيدار شدن عمه بروم...اما خروجم از خانه
همزمان با بيرون آمدن ماهان می شود...متعجبانه سر تا پايم را برانداز می کند...نگاهش روی بار و بنديلم خيره می
:ماند...
ساکم را توی دستم جا به جا می کنم....سرم را پايين می اندازم و می روم...مردد صدايم می کند
...جلوه
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/20 21:40

قسمت 194
دندانهايم از شدت سرما بهم می خورند
اين وقت صبح...با اين ساک سنگين...تو اين سرما...تنهايی؟؟؟
...تنهايم ماهان...تنهايم
سرم را به علامت مثبت تکان می دهم
:دستش را توی موهايش فرو می برد...نگاهی به ساختمان عمه ام می کند و می گويد
...می خوای...يعنی...کجا می ری...اگه بخوای
نفسش را به بيرون فوت می کند و می گويد
...سوار شو...می رسونمت
سرما قدرت فکر کردن را از سلولهای خاکستريم گرفته...
چاره ای هم جز اين ندارم...کنارش می نشينم...سريع بخاری
:ماشين را روشن می کند و می پرسد
کجا بريم؟
من کجا را دارم برای رفتن؟من بی *** کجا را دارم؟
با سری که تا آخرين حد انعطاف مهره های گردنم در يقه فرو رفته می گويم
...خونه خودم...همونجايی که مهمونی دادم

برای لحظه ای گذارا سنگينی نگاهش را حس می کنم...باشه زير لبی می گويد و پايش را روی گاز می گذارد...تا رسيدن
...به مقصد سکوت می کند...و من شرمزده و سرافکنده...در دل از اين کم حرفی ذاتيش تشکر می کنم
ترمز که می کند به خودم جرات می دهم و گردن خشک شده ام را راست می کنم...با ديدن ديوارهای کوتاه خانه ام...تشکری بر لب می رانم و دستم را به سمت دستگيره می برم...صدايش متوقفم می کند
فکر می کنی تنها موندن تو اين خونه ويلایی و درندشت صحيح باشه؟
با چشمان اشکيم نگاهش میکنم...مردمکش توی نگاهم قفل می شود...دستش را روی لبش می کشد و می گويد
کمکی از دست من برمياد؟
:فقط می گويم
...ممنون
آهی می کشد...کارتی از جيبش در مياورد شماره موبايلش را پشتش می نويسد و به طرفم می گيرد
...کاری داشتی....تماس بگير-
....کارت را از دستش می قاپم و سريع از ماشين پياده می شوم
بدتر از حال خرابم...بدتر از نبود کيان...بدتر از اين همه تنهايی...بدتر از اين همه سرما...بدتر از اين همه ترس...حس حقارت شديدی ست که وجودم را در برگرفته
خانه ام يخ زده...درست مثل تمام اعصاب حسی و حرکتی من...شومينه ها را روشن می کنم...
هر چه پتو دارم در
مياورم و با همان پالتوی تنم خودم را زير آنها مدفون می کنم...گوشيم را در دست می گيرم...نگاهم روی اسم دکتر نبوی
در رفت و آمد است...اما با اين بغض و تهوع شديد...نمی توانم حرف بزنم...گوشی را آف می کنم...پلکهای متورمم را
می بندم...قطره قطره اشک روی بالشم می چکد...اشکهايی که از سر ناتوانی و عجز و حال بدم است...نمی دانم چند
ساعت گذشته...صدای ممتد زنگ خانه...تن خرد و خميرم را از تخت جدا می کند...به تصويری که در مانتور نقش بسته نگاه می کنم و به حياط می روم
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/20 21:40

قسمت 195
ماهان با بسته های خريد...پشت در ايستاده...نگاه ماتم زده و بی روح مرا که می بيند...
کنارم می زند و داخل می شود...پشت سرش می روم...
از حضورش ناراضی ام و نيستم...
قلب بيچاره ام اين همه تنهايی را برنمی
تابد.....پلاستيکها را روی کابينت می گذارد و دست به کار می شود...
نمی دانم چه می کند...مقابل شومينه می نشينم و سرم را روی پايم میگذارم...
چقدر خوابم می آيد...
بوی قهوه شامه ام را نوازش می کند و دست ماهان...
بازويم را...نگاهم را به سينی مقابلم می دوزم...می گويد
واست شير گرم کردم...يه کمی هم قهوه و شکر قاطيش کردم که معده ت رو اذيت نکنه...بخور تا گرم شی
تکيه ام را به ديوار می دهم....پتويی می آورد و روی پاهايم می اندازد...فنجان را بر ميدارد و به دستم می دهد...زيرلب
می گويم
چرا اومدی؟
رو به رويم می نشيند...مستقيم و خيره نگاهم می کند
چون من يه پزشکم
نگاهم را ميان اجزای صورتش می چرخانم...
صورتی که انگار مهربان تر شده...موبايلش زنگ می خورد...ببخشيد
کوتاهی می گويد و از من فاصله می گيرد...کمی از شير قهوه شيرين را می چشم...
سرم سنگين است...نمی توانم گردنم
را نگه دارم...دوباره پيشانی دردناکم را روی زانوانم می گذارم...
صدای قدمهايش را می فهمم...و نزديک شدنش
را...ودر آغوش کشيده شدنم را...جا می خورم...سريع واکنش نشان می دهم...و با دو چشم سبز نگران رخ به رخ می
شوم...
مبهوت نگاهش می کنم...سر می چرخانم و ماهان را دست در جيب و معذب مقابلم می بينم...خودم را از آغوش
کيان کنار می کشم...
رهايم می کند...می ايستد...رو در روی ماهان...دستش را جلو می برد...ماهان مردد نگاهش می کند...کيان گرفته و درهم...زمزمه می کند
...نمی دونم چطوری ازت تشکر کنم-
ماهان هم دستش را بالا می آورد...بی لبخند و کاملا جدی...دست کيان را می فشارد...نيم نگاهی به من می کند و میرود
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/20 21:40

قسمت 196
کيان به سمتم می چرخد...نگاه نگران چند لحظه پيشش رنگ خشم گرفته...تمام رگهای گردن و پيشانيش بيرون زده...
انگشتش را به سمت آسمان نشانه می گيرد و با صدايی که خروجش از ميان دندانهای کليد شده...خشن ترش کرده
می گويد
به خداوندی اون خدا...به يگانگی اون خدا....به عظمت اون خدا...به جون مادرم...اگه به خاطر اون بچه تو شيکمت -
...نبود اونقدر می زدمت تا همين جا جون بدی
سرد و بی حال نگاهش می کنم...به سختی از جايم بلند می شوم...پتو را با پايم کنار می زنم...چشم توی چشمش می دوزم و می گويم
...از خونه من برو بيرون
ضرب کشيده اش برق از چشمم می پراند...تلو تلو می خورم...اما نگهم می دارد و نمی گذارد زمين بخورم...گرمی
...خون را حس می کنم...شوک زده دستم را به سمت بينی ام می برم...بازويم را از دستش بيرون می کشم و داد می زنم
...وحشی
...و کشيده دوم سمت ديگر صورتم را لمس می کند...از رو نمی روم...جيغ می کشم
گمشو برو بيرون...به چه جراتی رو من دست بلند می کنی؟؟
:دستش را روی دهانم می گذارد و به ديوار می کوبدم...درد در کمرم می پيچد...صدايش را نزديک صورتم می شنوم
خفه می شی يا همين جا خفه ت کنم؟
چشمهايم از وحشت و درد گشاد شده اند...دست و پا می زنم...
صدای فريادش چهار ستون خانه و چهار ستون مرا می لرزاند
...گفتم خفه خون بگير...دختره *** خيره سر...خستم کردی...بريدم ديگه...کم آوردم...می فهمی؟کم آوردم
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H

1402/04/20 21:40

صبح‌ها مسیری روشن آغاز می‌شود?
به ‌سوی مقصدی و هدفی؛?
پس با همهٔ توانت قدم بردار و یادت باشد
همه‌ٔ آنچه زیباست در همین مسیر?
و در بین راهِ رسیدن نهفته است.
روز "خوب" رو خودت می‌سازی
روز "بد" رو ديگران?
پس سعی کن یه سازنده عالی باشی
تا یه مصرف کننده ناتوان...?


#مثبت_باش?

1402/04/21 08:46

ها رو برای من رقم می زنی "

1402/04/21 10:11

.
#روز_سی_و_دوم
#چله_رایگان_شکرگزاری

1. امروز ثواب همه اعمال و کارهای خوبی که انجام میدیم رو هدیه میکنیم به خانم حضرت زینب سلام الله علیها ?

2. غذای امروزمون رو نذر خانم حضرت زینب سلام الله علیها

3. امروز صبح با توجه و احساس عالی به آقا امام حسین علیه السلام سلام میدیم:

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً)
ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ

4. امروز ده تا از نعمت هایی که تو زندگیت داری رو با حس عالی و خوب بنویس و بابتش از خدای متعال شکرگزاری کن❤️❤️❤️
مثلا اینطوری بنویس ??
" خدایا شکرت بابت چشم هایی که بهم دادی و باهاش میتونم زیبایی های این دنیا رو ببینم. "

5. هر نعمتی رو که مینویسیم یک دلیل برای اینکه چرا اون نعمت تو زندگیمون مهمه هم مینویسیم.
مثلا : " خدایا شکرت که به من چشم دادی چون میتونم باهاشون زیبایی های دنیا رو ببینم. "

6. گوش دادن به مناجات الشاکرین امام سجاد علیه السلام

7. غر زدن و منفی بودن ممنوع ⛔️

8. این دعا رو بنویس و کنار تختخواب یا جایی که قبل خواب ببینی و یادش بیفتی بچسبون و شب قبل خواب 3 بار با تمام وجود بخون :
«الحمد للهِ الذی علا فَقَهَر و الحمد لله الذی بَطَنَ فَخَبَرَ، والحمدُلله الذی مَلَکَ فَقَدَر و الحمدُلله الذی یُحییِ المَوْتی و یُمیتَ الاَحیا و هُوَ عَلی کُلِّ شی قدیر.»

سپاس مخصوص خداوندی است که پیروز و غالب است، سپاس مخصوص خداوندی است که دانا به نهان و آشکار همه چیز است، سپاس مخصوص خداوندی است که مالک و تواناست، سپاس مخصوص خداوندی است که مردگان را زنده نموده و زندگان را می‌میراند و او بر هر چیزی تواناست.
امام صادق علیه السلام
(ثواب الاعمال، ص 329)

9. ادامه چله ترک گناه
ترک گناه ناامیدی از رحمت خدا

19. از امشب، هر شب قبل از خواب، بهترین اتفاقی که در طول روز برات افتاده رو به یاد بیار و بابت اون اتفاق خوب خدا رو شکر کن. "

11. امروز از دیدن نعمت هایی که بقیه تو زندگیشون دارن با تماااام وجودت خوشحال شو و خدا رو شکر کن

12. سجده شکر

13. این دعا رو امروز بخون:
" الحمدلله الّذي هو الاوّلُ و الاخرُ و الظاهرُ و الباطنُ و هو بكلِّ شئٍ عليم "

14. این جمله رو خیلی زیبا بنویس و امروز زیاد بخونش: " خدایا شکرت که تو رو دارم و تو بهترین

1402/04/21 10:11

ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﯽ هرگز
ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺷﻮﯼ،
فقط ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻦ!

مرﺩﻡ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﻗﺪﺭ نشناسند
ﻭ گاهی ﺟﻮﺍﺏ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺪﯼ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ خوبی ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ
فقط برای خدا باشد
ﺩیگر ﻗﺪﺭ نشناسی برایت اهمیتی ندارد
چون میدانی خدا به جای همه
برایت جبران خواهد کرد ...

هر روز از خداوند عشق و انرژی بگیریم و بعد فقط برای رضایت و لبخند او بین بندگانش مهربانی و انسانیت و عشق را تقسیم کنیم. شاید یک کلام تو فردا زندگی یک نفر را نجات دهد?

#مثبت_باش ?

1402/04/21 10:13

#خودمراقبتی

سم زدایِ قوی برای بدن?

در ظرفی آب گرم ریخته و6 ق چ نمک دریا + 6 ق چ جوش شیرین اضافه کنید
پاهایتان را در آن فرو ببرید وتا سرد شدن آب نگه دارید(بدون شستن خشک کنید)
3 بار
در هفته تکرار


#مثبت_باش ?????????

1402/04/21 10:27

#فوت_و_فن

برای جلوگیری از چسبیدن مواد چسبنده مثل پنیر یا سیب زمینی پخته به رنده قبل از شروع کار سطح آن را با روغن چرب کنید .


#کدبانو
#مثبت_باش ?

1402/04/21 10:27

? اگه همسرت ،
? بلده باهات خوب رفتار کنه ،
? از پدر و مادرش ، زیاد تشکر کن .

? چون رفتار اونا ،
? براش مثل دانشگاه بوده
? هر چی بلده رو از اونا یاد گرفته.☺️❤️?

1402/04/21 12:39

سلام عزیزای دلم امروزتون مبارک
امروز میخوام راجب دعوا و جروبحث با همسر براتون آموزش بزارم



پس از دعوا با همسرتان نگذارید مشکل حل نشده باقی بماند❌

-اختلاف های شما دو نفر هر چه بیشتر حل نشده بماند، احساس خشم و نارضایتی تان بیشتر خواهد شد. خشم حل نشده و احساس آزردگی ِالتیام پیدا نکرده می تواند رشد و بعدها کنترل بحث های تان را دشوارتر کند، استرس تان بیشتر خواهد شد و سلامت رابطه تان به خطر خواهد افتاد. در ضمن با گذشت زمان به یادآوردن آن چه اتفاق افتاده نیز سخت می شود و ممکن است دیگر به راحتی نتوانید روی فاکتورهای اصلی اختلاف تان توافق کنید.

-پس بعد از دعوا و بعد از این که خونسردی تان را به دست آوردید، موضوع را به میان بکشید و روی آن کار کنید. این وقفه به خصوص برای مردها مفید است چون یک مرد وقتی که کمی استراحت می کند مغزش برای مدتی از آن موقعیت رها می شود. سپس می تواند با ذهنی بازتر و احساسی گرم تر به موقعیت برگردد و نگاه منطقی تری به آن چه روی داده، داشته باشد و راه حل را همراه با همسرش پیدا کند.



#مثبت_باش ?

1402/04/21 16:17

#فوت_و_فن
پودر اسفناج سرشار از خاصیته که میتونی به راحتی و با نکاتی که بهت میگم درستش کنی.


برگ های اسفناج رو از ساقه جدا کنین.

اونارو بشورید وَ داخل سینی یا روی پارچه بچینید.

تو فضای خونه بزارین تا خشک بشه .
حواستون باشه جلوی افتاب نگذارید که رنگش زرد میشه، توی خونه و سایه خشکش کنید.
بعد از چهار روز برگ ها کاملا خشک میشن.
داخل غذاساز بریزید و پودرشون کنین .
شیشه های در دار مناسب نگهداری سبزی های خشک هستن.
از این پودر جادویی میتونید داخل غذاهای مختلف استفاده کنید .
خاصیت های جادویی اسفناج: ?
تقویت سیستم ایمنی
حفظ سلامت پوست
کمک به سم زدایی بدن
محافظت از چشم
کاهش وزن
محافظ سیستم گوارش ...


┏━━━???━━━┓
        ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅✿❀?❀✿┅┅┄┄
#کدبانو
#مثبت_باش ?

1402/04/21 16:18

❤️

❤️محبت پیوند
?محڪمی ست ڪه
❤️فاصله نمیشناسد
?هرڪجا ڪه باشی
❤️درخاطرہ ها میدرخشی

#مثبت_باش?

1402/04/21 18:28

❌عیب‌های همسر خود را به هیچکس حتی والدین خود نگویید!

✍️آیت الله مجتهدی (ره): آیه شریفه ﻗﺮآن کریم میﻓﺮﻣﺎید: زن‌ها ﺑﺎﯾﺴتی ﭘﻮﺷﺶ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺑﺮای ﻋﯿﻮب ﻣﺮدان باشند و بالعکس.

?اگر از عیوب همسر خود بگویید در این صورت همه به زﻧﺪگی ﺷﻤﺎ اﯾﺮاد ﮔﺮﻓﺘﻪ و زیبایی بیرونی زﻧﺪگی ﺷﻤﺎ تهدید می‌شود. اﻧﻘﺪر بایستی در پوشاندن ﻋﯿﻮب همسر دقیق و ﺣﺴﺎس ﺑﺎشید که ﺣتی اﮔﺮ کسی ﻗﺴﻢ ﺧﻮرد که همسر ﺷﻤﺎ ﻓﻼن عیب را دارد ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﻗﺴﻢ ﺑﺨﻮرید که خیر؛ همسر من این عیب‌ها را ندارد و اﯾﻨﻄﻮر نیست! اشکال ندارد، آﺑﺮوداری از یک ﻣﺴﻠﻤﺎن دروغ ﻣﺤﺴﻮب نمیﺷﻮد.

?ﺑﻨﺎبراین اوﻻ اﯾﺮادات ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﯾﺶ را ﺑﻪ کسی ﻧﮕﻮیید؛ ﺛﺎنیا اﮔﺮ خواستید ﻫﻢ ﺑﮕﻮیید ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮدﺗﺎن آن ﻫﻢ در محیطی آرام، ﺗﻨﻬﺎ و ﺑﺎ ﻋﻄﻮﻓﺖ ﻣﻄﺮح ﻧﻤﺎیید.

اﻟﺒﺘﻪ بعضی از ﺧﺎنم‌ها ﻋﺎدت دارﻧﺪ در ﻫﻨﮕﺎم صحبتﻫﺎی زﻧﺎﻧﻪ بعضی از این ﺻﺤﺒﺖﻫﺎ را دوﺳﺘﺎﻧﻪ ﻣﻄﺮح ﻧﻤﺎیند ولی ﻏﺎﻓﻞ از آﻧﻨﺪ که آﺑﺮوی ﺷﻮﻫﺮ ﺧﻮﯾﺶ را ﻣﻘﺎﺑﻞ دوﺳﺖ ﺧﻮد ﺑﺮده‌اﻧﺪ و ﻣﺤﺒﻮبیت قبلی او را کم کرده‌اﻧﺪ.

ﻓﺮاﻣﻮش نکنید زیبایی زﻧﺪگی ﺑﻪ ﭼﺸﻢﭘﻮشی و پوشاندن ﻋﯿﻮب و ﻋﺪم اﻇﻬﺎر ﺑﻪ غریبه می‌باشد.

⭕️ممکنه فکر کنید گاهی با درددل و زیر سوال بردن همسرتان پیش حتی والدین احساس سبکی یا پیروزی به شما دست می‌دهد.
☝️ولی واقعیت این است که شما و همسرتان با هم دوباره آشتی می‌کنید و به وضع سابق برمی‌گردید، ولی کدورتی که دیگران از همسر شما به دل گرفته‌اند به راحتی فراموش نمی‌شود.
#مثبت_باش?

1402/04/21 18:39