788 عضو
#نکته
#دلبری
? یکی از عوامل بسیار مهم در بهبود روابط زن و مرد و نیز استحکام آن بهکارگیری جملات زیبا و امیدبخش در زندگی مشترک است. گاهی در خلوت خود فکر کنید و جملات متناسب با روحیهی همسرتان بسازید و آنها را در مواقع حسّاس بر زبان جاری کنید.
? جملات ساده امّا امیدبخش و لذّتبخش میتواند روابط شما را گرم و صمیمی نگه دارد. جملاتی مانند:
? همه جوره قبولت دارم
? علایقت برام مهمه
? حرفهات همیشه آرومم میکنه
? خیلی زود دلتنگت میشم
? تحمّل دیدن ناراحتیت را ندارم
? دوست دارم با تو غذا بخورم
? و جملات دیگر
#مثبت_باش ?
#نکته
نکاتی که باعث ایجاد سردی در همسران میشود
✨ عیب جویی از هم
✨ نارضایتی از زندگی
✨ قهر های طولانی مدت
✨ متهم کردن همدیگر
✨تهدیدبه جدایی
✨ابراز خستگی مداوم
#مثبت_باش ?
#نکته
?موقع کار کردن تو آشپزخونه وقتی نگاهتون به نگاه همسری میوفته بهش لبخند مهربون بزنین.?
❤️تصویر قشنگیه من خودم عاشق این حرکتم چون میبینم چه لذتی میبره از لبخندم☺️
برای نشون دادن مهر ومحبت راههای مختلفی وجود داره
?برای مثال
لمس کردن دستان همسرتون هنگام تماشای تلویزیون یا انداختن پاهاتون روی پاهای یکدیگر درهنگام خواندن روزنامه?
#مثبت_باش ?
#ایده #متن
آغوش تو?
آرامترین نقطهی دنیاست?
هرچند که دیوانه ترین?
مرد جهانی ...??♂??♂
??دیوانه جانِ منی?
#مثبت_باش ?
#دلبری
"با آغـوش گـرم از شـوهرت استقبال کـن...!"
برای اغلب آقایان، یادبود و آغوش گرم، بیش از کادو مهمه. چون اکثر آقایون مثل خانومها نیستن که منتظر کادوی روبان شده باشن.
? وقتی شوهرتون از سرکار خسته میاد خونه، خسته نباشید گفتن شما از ته دل و البته هرچند وقت یکباری بوسیدن و گرفتن دستش و گفتن اینکه از ته دل بهت میگم تو مرد زندگیم هستی و با همه وجودم دوستت دارم میتونه خیلی روی مردان تاثیرگذار باشه.
همیشه زیباترین آرایش و نازترین رفتارو تو برخورد با همسرتون داشته باشین.
#مثبت_باش ?
?برشی از کتاب
اگر بخواهید در زندگی به زور کسی یا چیزی را بدست بیاورید، نشانه ی آن است که آن شخص یا آن چیز موهبت شما نیست. آنچه را که به زور به چنگ آورید، برای نگاه داشتن اش نیز باید بجنگید.
?اثر:#چشم دل بگشا
?نویسنده:#کاترین پاندر
?#معرفی_کتاب
#مثبت_باش ?
?کودک نوین
?معرفی کتاب
همه سعی دارند توراکس دیگری کنندتو نمی توانی *** دیگری شوی توفقط می توانی خودت بشوی یا می توانی در شدن شکست بخوری وفقط یک *** باشی...
✍?اثر:#آشو
?#معرفی_کتاب
#مثبت_باش ?
Winter is the season of good food, warm fire and lots of snuggles. But for all of this to happen you need to wake up first! A very good morning to you.
زمستان فصل غذای خوب، آتش گرم و بغل های فراوان است اما برای همه این ها باید اول از خواب بیدار بشی! صبح خیلی خوبی داشته باشی
#مثبت_باش ?⛄
? زن فداکار یا زن بااعتماد بنفس! کدام محبونتر است؟?
گرچه خیلی از زن ها گمان می کنند با #فداکاری تمام و کمال می توانند یک مرد را عاشق خود کنند اما واقعیت این
است که مردها #ترجیح می دهند، همسرشان عقاید و نظرات خودش را داشته باشد...!
مردها بیشتر به زنان با اعتماد به نفس #توجه می کنند و
دوست دارند به جای خمیری که به آن شکل می دهند، یک زن #قدرتمند و منطقی را انتخاب کنند که دوشادوش شان
برای ساختن یک زندگی خوب #انرژی می گذارد...
#مثبت_باش ?
#سیاستهای_همسرداری
? #دعوا هم #رسم و #رسومی داره !!
❌دعوا و #اختلال توی همهی خانواده ها پیش میاد مخصوصا توی خانواده هایی با سن زیر 5 سال. ولی چیزی که خیلی مهمه اینه که باید توی دعوا #حرمت_ها نگه داشته بشه
❌به هیچ وجه توی دعوا اسمی از طلاق گرفتن ، ازت #متنفرم و یا #ازدواج با تو بزرگترین اشتباه زندگیم بود و یا حرفهای زشت نزنید
❌حرفهای #زشت توی #دعوا مثل میخی میمونن که توی دیوار می زنین بعد از #آشتی میخ کنده میشه ولی جای میخ توی دیوار میمونه
❌درسته که توی دعوا نقل و نبات پخش نمی کنن ولی نباید حرمت ها #شکسته شه و اگر توی یه زندگی حرمت ها شکسته بشه و روابط و حرف زدن ها بدون مرز بشن #فاتحه اون زندگی رو باید خوند البته قابل #اصلاحه ولی خیلی زمان میبره.
#مثبت_باش?
#سیاستهای-همسرداری
هر از گاهی از همسر خود به خاطر رفتارش در خانه تمجید کنید ☺️
??فراموش نکنید درطول روز کلمات محبت آمیز به اوبگویید وبدانید که این زیبایی حرکت وگفتار شما درذهن او باقی خواهدماند
#مثبت_باش ?
#آموزشی
سلام ملکه ها
آموزش امروز:
خطرات رابطه جنسی مقعدی برای زنان
️
این عمل موجب ایجاد بی اختیاری مدفوعی می شود، به این دلیل که این عمل موجب تضعیف ماهیچه های اسفنگتر شده و ماهیچه قدرت اولیه خود برای جمع شدن و جلوگیری از خروج مدفوع را از دست میدهد. مساله مهم دیگر از اینجا ناشی می گردد که کوچکترین دستکاری در مقعد (یا رابطه مقعدی) به دلیل نزدیکی زیاد مقعد به مهبل می تواند موجب ورود ویروس های موجود در روده به مهبل شده و بیماریهای عفونی در این ناحیه، همانند ترشحات بد بو در مهبل ، عفونت مثانه ، زگیل ، تبخال ، اختلال و عفونت کلیه ها و حتی سرطان را ایجاد نماید.
زنان نه تنها هیچ لذتی از این رابطه نمیبردند بلکه این نوع رابطه برایشان رنج_آور بوده و عده ای، با وجود تجربه این نوع رابطه طی ماه های متمادی، هنوز هم از بعد از انجام آن ، از احساس ناراحتی در مقعد تا چند روز بعد از آن و بویژه هنگام دفع مدفوع، گلهمند بودند و دلیل انجام این نوع رابطه را خواست شوهرانشان ذکر کردهاند.
زنان قربانیان *** از پشت
دیواره داخلی روده بزرگ (بخش داخلی مقعد) خود قابلیت جذب مستقیم مواد و انتقال مستقیم آن به خون را دارد. بر اساس آمار، انتقال ویروس اچ. آی. وی. از طریق رابطه جنسی مقعدی، همچنان بالاترین میزان درصد خطر اننقال را به خود اختصاص می دهد. در بین افراد آلوده از طریق آمیزش جنسی، مردان همجنسگرایی که به رابطه جنسی مقعدی گرایش دارند، بیشترین قربانیان این ویروس را تشکیل می دهند.
اساسا ساختار مقعد برای انجام رابطه جنسی نمی باشد
و بگونهای شکل یافته که برای خروج مدفوع کارایی داشته باشد نه برای دخول جسم خارجی، در نتیجه رابطه جنسی مقعدی کاملا غیر طبیعی است؛ عضلات اسفنگتر اطراف مقعد که کارکرد آنها بستن مجرا میباشد بگونه ای شکل گرفتهاند که در اثر ورود آلت و با فشاری که مرد با آلت خود بر مقعد میآورد بنا به طبیعت خود منقبض میگردند تا از ورود جلوگیری کنند، این عمل کاملا غیر ارادی میباشد و موجب ایجاد زخم های بسیار ریز در دیواره داخلی میگردد ( حتی اگر این کار به آرامی صورت گیرد یا از مواد روان کنندهغ استفاده شود).
این زخم ها اگر چه بسیار ریز بوده و شاید هیچگونه دردی نداشته و با چشم قابل مشاهده نباشند ولی شاهراه فوق العاده بزرگی برای ورود باکتریها و ویروسهای خطرناک (اعم از ویروسهای داخل روده و مدفوع و یا ویروسهایی که از طریق آلت مرد وارد میشوند) به داخل جریان خون میباشند. این میکروبها میتوانند بیماری های STD نظیر بیماری ایدز و انواع عفونت های
دستگاه گوارشی عفونت های روده ای را ایجاد کنند.
مSTD (بیماریهای منتقله جنسی) ها خانمها را بیشتر گرفتار میکنند.
خطر ابتلا به برخی از STD ها نظیر ویروس HIV ( ایدز) از طریق رابطه جنسی مقعدی بیشتر از رابطه جنسی مهبلی (از طریق فرج) میباشد.
رابطه جنسی معقدی همچنین می تواند موجب آسیب های فیزیکی مانند باد شکم، بواسیر، شقاق مقعدی، بی اختیاری مدفوعی و نظایر آن گردد. در ضمن این عمل علاوه بر مشکلات یاد شده میتواند موجب پارگی_رکتوم گردد که در این صورت نیاز به عمل جراحی میباشد.
••───ꕥ⚘ꕥ───••
#مثبت_باش ?
بعضی خانم های جوان دوست دارند با زبان کودکانه حرف بزنند و اتفاقا با این کار توجه طرفشان را جلب می کنند. اما مراقب باشید در این کار افراط نکنید.
? یک مرد امروزی از همسر خود انتظار دارد که توانایی برقراری یک مکالمه منطقی و عقلانی را داشته باشد. بیش از حد کودکانه رفتار کردن باعث سرخوردگی او می شود. ثابت کنید که فردی رشد یافته و منطقی هستید. در مورد موضوعات جالب صحبت کنید و با دقت به صحبت های او گوش کنید.
این یک حقیقت پذیرفته شده است که یک مرد امروزی نسبت به مردی که 30 سال پیش زندگی می کرد از همسر خود توقعات بیشتری دارد
?#مثبت_باش ?
برای خودتان خاطره بسازید و از مقایسه بپرهیزید:
?️افرادی را میبینید که به دور دنیا سفر میکنند، گردش میروند، با دوستانشان استراحت میکنند، به رستورانهای زیبا میروند. در درونتان کمی احساس حسادت میکنید و با خودتان فکر میکنید که «چرا من چنین کارهای فوقالعادهای انجام نمیدهم؟»
?️به جای اینکه روزهایتان را صرفِ خواندن کارهای دیگران کنید، از خانه بیرون بروید و خاطرات خودتان را بسازید. به جاهایی که دوستشان دارید، سفر کنید، کتابی را که میپسندید، بخوانید، کوهنوردی کنید و توی دریاچه شیرجه بزنید.
?️همهی کارهایی را که دوست دارید، انجام دهید و مهمتر اینکه از مقایسهی خودتان با دیگران دست برداريد. به هر قیمتی که شده، از مقایسهکردن بپرهیزید، چون مقایسه، شما را راضی نمیکند.
☀️کاری که شما را خوشحال و راضی میکند، خاطرهساختن برای خودتان است.
? #مثبت_باش ?
? برای جذب محبت مردها «معشوقه» بمانید.
یکی از مهارتهایی که خانمهای متاهل باید بدانند، «معشوقهبودن» و «معشوقهماندن» است. یعنی اینکه شور و هیجان و نشاط روزهای اول ازدواج را حفظ کنید.
حتی اگر بیستسال هم از زندگی مشترکتان میگذرد، شما همان دختر خوشاخلاق و باروحیه باشید. به ظاهرتان توجه داشته باشید، همیشه آراسته و خوشبو باشید، حواستان به حال زندگی دونفرهتان باشد، و نبضش را در اختیار داشته باشید. اگر صاحب فرزند شدید، محبت و توجهتان به همسرتان کمرنگ نشده و به هیچ بهانهای رختخوابتان را جدا نکنید.
فراموش نکنید زندگی مشترک مانند یک گلدان است؛ به مراقبت و توجه دائمی نیاز دارد.
? #مثبت_باش ?
#هر_دو_بخوانیم
● اگر همسرمان را برای مدت طولانی تحت فشار و زور قرار دهیم؛ به جایی خواهیم رسید که ممکن است هرگز دوباره صمیمیتی بین ما ایجاد نشود و بازگشتی وجود نداشته باشد!
● برای ایجاد و نگهداری رابطه با همسرمان، باید از رفتارهای مخرب و قطع کننده ارتباط دست برداریم.
● رفتارهایی از قبیل زور، اجبار، تحمیل، تنبیه، شکایت، سرزنش، پاداش، کنترل، ریاست، غرغر، مقایسه، قهر و کنارهگیری و...
● به جای این رفتارهای تخریبگر، رفتارهای مهرورزی و پیوند دهنده را جایگزین کنیم.
● این رفتار عبارتند از گوش کردن، حمایت کردن، مذاکره، تشویق و دلگرمی، عشق و دوستی، اعتماد، پذیرش، گشادهرویی، احترام گذاردن و...
?#مثبت_باش ?
☀️تکنیک آرام سازی ذهن :
روزانه به مدت چند دقيقه تمام حرفهاى درون ذهن خود را بنويسيد و آنها را بخوانيد.
تمام گفتگوهای ذهنی خود، تمام شکایتها، همه نگرانی ها و اضطراب ها را بنویسید و سپس بعد از چند روز آنها را بخوانید.
متوجه خواهید شد بسیاری از آنها فقط مسائل سطحیان و اصلا مشکل بزرگی نیستند.
حتما امتحان کنید!
با این کار کم کم دست از نشخوار ذهنی برداشته و آرامش بیشتری خواهید داشت.
? #مثبت_باش ?
#آموزشی
?درد و دل کردن با جاری ممنوع
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
✓یه خانوم با سیاست عاقل تر از اونیه ک بشینه با جاریش پشت سر خانواده شوهرش حرف بزنه.
✓ حتی اگه خیلی دلش پره،
✓ حتی اگه اونا خیلی بدن،
✓حتی اگه جاریش راز داره،
✓ حتی اگه با جاریش مثل خواهره،
?اول اینکه این کارت جنبه منفی و غیبت داره که اصلا درست نیست
و
?دوم اینکه درست مثل اینه ک بهش یه چک سفید بدون تاریخ و با امضا دادی
تا آموزش بعدی بدرود ✍
••───ꕥ⚘ꕥ───••
#مثبت_باش ?
قسمت 46
کنارش روی صندلی می نشینم و باز خود را تکیه گاه من می کند و می گذارد با اطمینان به محکم ترین تکیه گاه زندگی ام تکیه کنم. دستش را دور کمرم حلقه می کند و محکم فشار می دهد و سرم را به سینه ی آهنین و با صلابتش می چسباند.
-از دستم ناراحتی عشقم؟
شاید کمی قبل بله. ولی الان مگر می شود در میان چنگال بهترین و پرستیدنی ترین شخصیت زندگی ایت باشی و تنفر معنا پیدا کند؟
-نه.
آهی عمیق می کشد.
-امشب همینجا خلوت می کنیم. فقط من و تو، کنار هم. بدون هیچ مزاحمی. بدون هیچ مانعی. می برمت بهترین رستوران شهر. قول می دم جبران کنم عشقم. قول می دم تقاص تمام اشکاتو بدم... خوبه؟
با گوشه ی چشم نگاهی به برق تیله های قهوه ایی اش در میان تاریکی شب می اندازم. واقعا اگر این چشم ها را نداشتم چه می کردم؟
باز محکمتر مرا در آغوشش میفشارد و هر چقدر که مرا به خودش نزدیک تر می کند، دلخوری لحظات پیشم را به باد فنا می دهد.
-نفسم بهتری؟
آهی دنباله دار می کشم.
-بهترم.
چشمانش را باریک می کند.
-ولی این آهی که کشیدی، چیزه دیگه ایی می گه؟
چشمانم را می بندم و با همان صدای لرزان و بغضآلود میگویم:
-به این فکر می کنم که تا کی این اختلاف ها آرامشمون را به هم میزنه.
صدای نفس هایش عمیق تر می شود.
-به این زودی کم آوردی؟
گوشم را محکمبه سینه اش می چسبانم و صدای تاپ و توپ قلبش را به خوبی می شنوم.
-خیلی وقته کم آوردم متین. همیشه از شکست می ترسم. به اینکه یه روزی اختلافامون اونقدر بزرگ بشه که من و تو را از هم....
انگشت سبابه اش را روی بینی اش قرار می دهد و (هیسی) کشیده و بلندی می گوید.
-دیگه هیچ وقت این حرفو نزن. همه اولش اختلاف های خودشون را دارن. ما هممثل بقیه. فقط باید یاد بگیرم آروم و منطقی پیش ببریم نه مثل امروز. خب؟
چشمانم را به تیله های قهوه ایی رنگ اش می دوزم و با نفس هایم عطر تنش را به جان می خرم.
-غزاله اگه بفهمم که روزی اذیت می شی، حاضرم با کل دنیا قطع رابطه کنم. فقط و فقط و فقط تو را داشته باشم. اینو آویزه ی گوشت کن.
لبخندی کشدار صورتم را طنین انداز می کند و با همان صدای خسته و لرزان ادامه می دهم.
-چقدر حالم خوبه متین. چقدر خوشحالم که تو را دارم. چقدر از انتخابم راضیم. گاهی اونقدر مغرور می شم به داشتنت که حس می کنم خوشبخت ترین زن دنیام. وقتی باهاتم حس می کنم همه حسرت زندگی من و تو را میخورن. وقتی کنارمی حس می کنم تمام نگاها به سمت من و توئه.
نفس عمیق می کشم.
-چقدر سبک شدم.
تیله های قهوه ایی رنگش را به چشمانم می دوزد؟
-از چی غزلم؟
به خاطر اعترافهایی که کردم.
صورتش را به مننزدیک می کند و هرمش آتش عشقم را شعله
ور می کند.
-پس کار منم راحت کردی. چون دقیقا منم همین احساسو دارم غزلم.
_متین...
-جان...
-یه سوال بپرسم ناراحت نمی شی؟
نفس عمیق می کشد و سرم را نوازش می کند.
-بپرس نفسم. هر چی دوست داری بپرس.
نگاه به تیله های قهوه ایی رنگ اش می اندازم که زندان بان ماهری درونش نهفته است و دام انداختن را خوب بلد بود.
-تا حالا دوست دختر داشتی؟
چهره اش تغییر می کند. لبخندش تبدیل به اخم می شود و فاصله ی میان ابروهایش کم. سوالم تلنگر می شود و حتی تاپ و توپ قلبش به شدت از میان سینه گرم و آهنین اش به گوش می رسد.
-چرا غزل؟ چرا اینو می پرسی؟
چشمانم را می بندم.
-حق ندارم بدونم؟
باز آهی سینه سوز می کشد و صدای لرزان ادامه می دهد.
-گذشته ی من تو گذشتم دفنه. نذار نبش قبرش کنم.تو که می دونی چه روزهایی را گذروندم. نذار حس تلخ گذشتمو دوباره تجربه کنم.
نویسنده : ملودی
ادامه دارد...قسمت 47
پلک هایم خود به خود باز می شود و سرم از سینه اش فاصله می گیرد. عطر تنش در فضا پخش می شود و باز مرا وسوسه ی آغوشش می کند. با همان چشمان متعجب نگاهش می کنم.
-اینقدر این سوال حالتو خراب می کنه؟
انگشتانش را میان موهای خرمنی اش فرو می کند.
-سوال نه... ولی برگشتن به گذشتم اصلا حالمو خوب نمی کنه. غزاله حتی اگه چیزی بوده دیگه تموم شده. پس بهتره وارد جزئیات نشیم. خوبه؟
پلک محکمی می زنم و بر خلاف تمایلم موافقت می کنم.
نسیم خنکی می وزدو لرزش خفیفی به جانم میاندازد.
نگاه به ساعت مچی اش می اندازد.
-بریم غزاله؟
شانه بالا می اندازم.
-باشه.
صدای تلفن همراهمش او را روی صندلی اش میخکوب می کند نگاهی به من می اندازد و جواب می دهد و بعد از مکالمه کوتاهی تلفن را قطع می کند.
-بابا بود. گفت چقدر دیر کردید. بهش گفتم امشبو می خوام پیش عشقم باشم.
از جایش بلند می شود و دستانش را به سمتم دراز می کند.
-بریم؟
از روی صندلی بلند می شوم و دست سردم را به دست های گرمش می سپارم و نه فقط دست، تنم را به آغوشش و قلب یخ زده ام را به او می سپارم.
صدای آهنگ را کمی زیاد می کند و با نگاه به من می گوید:
-خب بهت خوش گذشت؟
روسری امرا مرتب می کنم و نگاهی گذرا در آینه می اندازم.
-مگه میشه کنار تو بود و بهم خوش نگذره. بابت شام همممنون عالی بود.
نگاه به ساعت اتومبیل می اندازد.
-پایه ایی بریم جایی؟
با تردید می گویم:
-تا کجا باشه.
راهنمای چپ را می زند و تصمیمگیرد از تقاطع خیابان را برگردد.
-خونه مامان. خیلی اصرار داره ببیندت. موافقی؟
شانه بالا می اندازم.
-مگه می تونم مخالف باشم.
نگاهی به من می اندازد و با همان شوخ طبعیش می گوید:
-اوووخ فدای زن حرف گوش کنخودم برم.
چشمکی می
زند و با تعویض دندها سرعتش را بیشتر می کند.
به محله ایی قدیمی تر می رسیم جایی که کوچه هایش بوی گذشته می دهند و تقریبا هنوز خبر از حیاط های کوچک و حوض دار دارد. جایی که مدرن و مدرنیته شدن کمتر تداخل با زندگی شان دارند و هنوز می توان شمعدانی های تراس های قدیمی و پشت پنجرها را دید.
خودرو را پارک می کند و با اشاره به من می فهماند که خانه مادرش آنجاست. با هم کنار در خانه می رویم و دستش را روی زنگ طبقه دوم خانه می فشارد.
صدایی خواب آلود از پشت آیفون به صدا می رسد.
-منم مامان.
در باز می شود.
-انگار خواب بود متین.
دستش را پشت کمرم قرار می دهد.
-بفرما غزلم. عیبی نداره مامان اونقدر از دیدنم خوشحال می شه که به فکر این چیزا نیست.
وارد می شوم و از پله های سنگی بالا می رویم و طبق همان حدسی که می شد از بیرون ساختمان زد با خانه کلنگی و قدیمی مواجه می شوم.
متین در نیمه باز را باز می کند و از من می خواهد وارد خانه شوم.
کفش هایم را از پا خارج می کنم و وارد خانه می شوم. مادر متینکه مشغول روشن کردن اجاق بود با خوش آمد گویی از ما می خواهد که وارد شویم و به استقبالمان می آید.
بوسه ایی به گونه اممی زند و بر خلاف آن سردی و خشکی که در خانه مدرنیته پدر متین احساس می کردم، کاملا جو گرم را می شود احساس کرد
روی کاناپه می نشینم و با همان لبخندی که مهمان لب هایم است از او تشکر می کنم.
متین کنارم می نشیند و با صمیمیت بیشتر به من نزدیک می شود. دستش را دور کمرم حلقه می زند و می گوید:
-مامان اینم از عروس خوشگلتون.
مادر متین که با همان چهره ی جدی و لباس های مشکی که به تن داشت به من لبخند می زند.
-خوش آمدی غزاله جون.
تشکر می کنم و با چشمانم او را تا رفتن به آشپزخاته بدرقه می کنم و نگاهی به اطراف خانه می اندازم. عکسهای کودکی تا بزرگی متین در سر تا سر دیوار پذیرایی کوچک و محقر تعبیه شده بود.
-متین از بچه گی با نمک بودی.
به کاناپه تکیه می دهد و با همان لحن طنزش می گوید:
-ببین عاشق کی شدی.
یکی از بانمک ترین قاب های کودکی اش را از روی میز بر می دارم و با ذوق کنارش می نشینم.
-وااای اینجا چقدر با نمک بودی.
-آره می بینی. اینجا تازه واکسن زده بودم. مامان می گه از بس گریه می کردم منو برده بود خونه عمه ام. اونجا این عکسو ازم گرفته. ببین چقدر لپام سرخ بود.
بوسه ایی روی قاب عکس می زنم.
-اوووخ قربون این پسر خوشگله بشم.
نگاه به چهره ام می زند و با لحن و صدای آرام تری می گوید.
-نمردم و قربون صدقم رفتی.
نویسنده : ملودی
ادامه دارد...قسمت 48
نگاه به چهره ی مهربانش می اندازم. خیره به صورتش می شوم و با جدیت می گویم:
-بیخود جو
گیر نشو. من قربون صدقه تو نرفتم پسره ی لوس. گفته باشم حساب تو و این فسقلی جداست.
لبانش کشدار می شود و با انگشتانش بینی ام را محکم فشار می دهد و ورود مادرش با سینی چایی شوخی و صحبتمان را قطع می کند. کمی رسمی تر می شوم و با لبخند فنجانی از سینی بر می دارم.
مادرش کنارم می نشیند و با مهربانی اش مرا به لبخندش دعوت می کند. سیاهی لباس و شال تن کرده اش چهره اش را غمگین تر و فرسوده تر کرده است. حتی دلیل رنگ لباسش را نمی دانم و در مغزم مرور می کنم که حتما در اولین فرصت از متین بپرسم.
سکوت را می شکند و با همان مهربانی نشسته بر چهره اش می گوید:
-خوب کردی اومدی غزاله جون. چند باری از متین خواستم که بیاردت. ولی خب انگار فرصتش پیش نیومد. دلم می خواد بیشتر از این ببینمت.
انگشتان دستم را درون هم قفل می کنم.
-چشم مامان جان. حتما بیشتر بهتون سر می زنیم.
صمیمیتش بیشتر می شود.
-خب تعریف کنید ببینم. دوران نامزدی خوش می گذره؟
و با لحن شوخ ادامه می دهد:
-ببینم پسرم که اذیتت نمی کنه؟ بهت گفته باشم زیادی لوسش نکن. به اندازه کافی من لوسش کردم مرد جماعت را نباید زیادی لوس کرد وگرنه...
صدایش می لرزد. انگار بغضی مانع صحبتش می شود. از عمد چند سرفه تصنعی می کند و از جایش بر می خیزد و به آشپزخانه می رود.
متین نگران از جایش بر می خیزد و به آشپزخانه می رود و من که از عکس العمل متین نگرانتر می شوم آرام و پاورچین به آشپزخانه می روم و از گوشه در نیمه باز به هر دوی آن ها نگاه می کنم. متین از یخچال اشپزخانه قرص و اب خارج می کند و با عجله آب را داخل لیوان می ریزد. قرص را درون دهان مادرش
قرار می دهد.
-تا کی مامان؟ تا کی؟ یکم به فکر خودت باش. یکم به فکر من.
مادر که چشمانش از اشک پر شده است با دست آن ها را کنار می زند و بعد از خوردن چند قلوپی آب نفس عمیق می کشد.
-دست خودم نیست. دست خودم نیست. دست خودم نیست متین...
جمله آخرش را با آرامش خاصی می گوید.
-مامان من... خودتو تو آینه دیدی، توواین چند سال اندازه ی صد سال پیر شدی. بخدا ارزش نداره بخدا این پدری که خودتو براش از بین بردی ارزش نداره ارزش نداره مادر من.
با دستمال صورت خیس مادرش را پاک می کند و چقدر این لحظه ها برایم ناب و زیباست.
-مامان تمومش کن. اون بهت نشون داد که ارزش جنگیدن نداره. ارزش دوست داشتن نداره. لیاقت خواستن نداره. اصلا لیاقت تو را نداره. بهت نشون داد و ثابت کرد. اون لیاقتش همون هرزه های مثل خودشن. همون میناااا... لیاقتش اون زنیکه ی بی آبروی عوضیه.
با شنیدن ناممینا متوجه حال مادرش می شوم. از عرض در فاصله می گیرم و چند نفس عمیق می کشم. من یک
زنم و به عنوان یک زن خوب می توانم حال مادرش را درک کنم. فقط کافی است لحظه ایی خودم را جای او بگذارم تا ببینم از قلب داغ و فروزانم چه مانده است مردی را که با تمام وجود می پرستیدم و عاشقش بودم را به یکباره چگونه می توان کنار گذاشت. مردی که به خاطرش به تمام انتظارات و توقعات خانواده ام (نه) گفتمو قربانی آن حس دو طرفه زیبا کردمش. نه من نمی توانم... اگر او دوام اورده است من نمی توانم حتی یک لحظه بدون متینم نفس بکشم. نمی توانم او را در کنار زن دیگری ببینم و حتی فکر کردنش سینه ام را تنگ می کند.
آرام از آشپزخانه فاصله می گیرم و سر جایم می نشینم انگار حال مادر بهتر شده است و متین با آرامش سعی در بهتر شدنش می کند. گاهی جملاتش را با جان و دل می شنوم و باور نمی کنم که معشوقه ام اینگونه زیبا صحبت کردن در تخصصش باشد.
تلفن همراه روی میز که سایلنت است چشمک می زند. تلفن همراه متین است. نگاه به شماره می اندازم، ولی نمی توانم خلوت دو نفره ی مادر و پسر را به هم بزنم. شماره کاملا ناآشناست و کمی حس کنجکاوی ام را بر می انگیزد.
تماس قطع می شود و بلافاصله تماس مجدد صورت می گیرد. تلفنرا از روی میز بر می دارم و شماره اش را مرور می کنم. شماره ایی که حتی سیو نشده است!
شانه بالا می اندازم و تا قبل رسیدن متین تلفنرا دوباره روی میز قرار می دهم.
نویسنده : ملودی
ادامه دارد...قسمت 49
این بار تلفن چشمک دیگر می زند و پیامکی روی صفحه ی تلفن حک می شود. آرام تلفن را بر می دارم و باز همان شماره ی ناشناس است که پیامکی برای متین ارسال کرده است. دلم نمی خواهد در مسائل خصوصی متین دخالت کنم ولی حالت تنظیمات موبایل متین کار خودش را کرده است. پیامکی که روی صفحه حک شده را آراممی خوانم.
-سلام... فردا ساعت ده منتظرتم دیر نکنی متین...
متن را می خوانم و با هزاران پرسش نهفته و سر به مهر آرام تلفن همراه را روی میز قرار می دهم. فکرم به هر جهتی سوق می دهد و بدترین حالت ممکن بیشترین فشار را به سیستم اعصابم وارد می کند. ملاقات متین آن هم با شماره ی مجهول؟ یعنی چه کسی می تواند باشد...
ندای درونی ام به من امر می کند که شماره را یاداشت کنم سریع موبایلم را از کیفم خارج می کنم و شماره ی ناشناس را سیو می کنم حتی نمی فهمم قصدم از این کار چیست ولی دلم نمی خواهد هرگز روزهای مادر متین را تجربه کنم. هرگز...
صدای متین کم کم آرام می شود و بلاخره بعد از دقایقی از آشپزخانه خارج می شود. نگاهی به من است و شانه بالا می اندازد.
-مامان دیگه...
کنارم می نشیند و چایی سرد فنجانش را سر می کشد.
-اتفاقی افتاده متین؟
با سردی نگاهم
می کند.
-نه.
کمی صورتم را به صورتش نزدیک می کنم و خیره به تیله های قهوه ایی اش می شوم.
-گریه های مادرت؟ دلیل خاصی داره؟
سر تکان می دهد و پوفی کلافه می کشد.
-نه. یعنی بعدا برات توضیح می دم.
حرارت تنش کم کم جانم را به آتش می کشد.
-الان باید چکار کنم؟ نیازی هست برم پیشش؟
نگاه به ساعت مچی اش می اندازد.
-کم کم باید بریم. مامان هم باید استراحت کنه. قرص هاشو خورده کم کم باید بخوابه.
فنجان را محکم به میز می کوبد و دستش به سمت تلفن همراهش می رود. کم کم تپش قلبم مانند اسبی می تازد و چشمانمنا خودآگاه منعکس نگاهش می شود. موبایل را باز می کند و نگاهش زل به صفحه می شود.
ترس، تعجب، رنگ پریدگی و هر آنچه که نیاز به جرقه ایی برای شک اولیه بود در صورتش هویدا می شود و به یکباره زیر پایم خالی می شود.
با عصبانیت تلفن را داخل جیبش می گذارد و نگاه به منمی اندازد.
-بهتره بریم.
از جایش بر می خیزد و من نیز پشت سر او حرکت می کنم.
-می تونم از مامانت خداحافظی کنم.
دستش را به علامت نفی بالا می برد.
-نه، نیازی نیست. اینطور بیشتر اذیت می شه. دلش نمی خواد با این حال ببینیش.
-مامان من رفتم.
و هیچ جوابی شنیده نمی شود.
بعد از خواندن پیامک به یکباره اخلاق متین فرق می کند. بیشتر در لاک خویش فرو می رود و بیشتر سعی می کند بهانه تراشی کند تا مرا از خود دور کند و تمام رفتار هایش باعث می شود که پیامک مجهول به بدترین شکل مرا آزار دهد. سکوتش برایم تلخ تر از زهر می شود و کلافه گی اش برایم زجر اور ترین طعم لحظات دو نفرمان می شود. راحت و آسوده مرا از سر خویش باز می کند و بلافاصله بعد از خروج مرا به خانه مان می رساند و شب را با تمام معماهایش به کامم تلخ می کند.
خدا حافظی سردی می کند و برخلاف شب های پیش حتی برای ماندن چک و چانه نمی زند.
با جسم سرد و بی حس به رفتنش نگاه می کنم. پایش را محکم روی پدال گاز می فشارد و به سرعت از من دور می شود. مرا تنها می گذارد با همان حس یک زن. همان احساس ویرانگر که بعید است هیج زنی تجربه نکرده است. هر قدمی که از من دور می شود برایم فرسخ تعبیر می شود و با هر لحظه دوری از او تنم بی جانتر و خسته تر از قبل می شود. شاید حساسیت بی جایی باشد ولی نمی فهمم چرا حسی مرا به سو تفاهم می خواند. به من امر می کند بیشتر مراقب نیمه زندگی ام باشم. بیشتر از نداشتنش بترسم. بیشتر برای بودنش زحمت یکشم و بیشتر حواسم به او باشد.
نویسنده : ملودی
ادامه دارد...قسمت 50
کلید را داخل در می چرخانم و بعد از ورود به در تکیه می دهم. چند نفس عمیق می کشم تا کمی از سنگینی سینه ام کم شود ولی مگر می شود؟ انگار تمام غم های دنیا سنگینی شان
حال خوب،انرژی مثبت، پاکسازی ذهن،معرفی کتاب،زناشوئی، سیاست زندگی فرزندپروری، سلامت
788 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد