مثبت_باش ❣

788 عضو

دارم.
پدر سرش را تکان‌می دهد و مادر در یک کلام برایش توضیح می دهد.
-یکم آرومتر. آقا متین خوابن.
به اتاق خواب مشترکشان‌ می روم و ترجیح می دهم سر به زمین بیفکنم و صحبتی نکنم.
مادر با حرص در را می کوبد و به سمتم می اید. انگشتش رازیر چانه ام می گذارد و صورتم را بالا می گیرد و با عصبانیت نگاهم می کند.
-اینه نتیجه ی اعتماد من بهت؟
نفسم را تازه می کنم و با همان صدای لرزان جوابش را می دهم.
-مگه چی شده مامان؟ همچیم از اعتماد حرف می زنید که انگار چکار کردم.
-قرار بود این پسره ی علاف اینجا نیاد‌.اونم شب بمونه و حتما تا صبح‌‌‌...
پوفی کلافه می کشد و ادامه می دهد.
-خیلی گستاخ شدی غزاله.
با خشم به مادر نگاه می کنم و تمام ترس و اضطرابم را قورت می دهم.
-مامان درست حرف بزن. پسری علاف لفظ مناسبی نیست‌. متین شوهرمه، عقد کرده ایم. صرفا یه صیغه خشک و خالی نیست‌‌. عقدمون رسمی شده، دیشب تنها بودم خودش خواست پیشم باشه‌. بهش بگم برو؟؟؟؟؟ زشت نیست از خونه بندازمش بیرون؟ زشت نیست بگم گورتو گم کن و برو. مامان تو چی فکر کردی؟ فکر کردی باید مث یه حیوون با شوهرم رفتار کنم؟ فکر کردی چون تو دوست داری اینطور رفتار کنم باید تابع حرفت باشم؟ نه مامان، نه... تا کی باید چوب افکار مزخرف تو و بابا را بخورم؟ تا کی؟؟
سیلی محکمی روانه صورتم می کند.
-خفه شو غزاله. احترام خودتو نگه دار. اونوقت که پامو کرده بودم توی یه کفش که متین به درد تو نمی خوره، گفتی الا و بلا من همینو می خوام. خانم عشقش گل کرده بود و حواسش نبود داره چه غلطی می کنه.
با ورود پدر، صدای مادر قطع می شود.
-چی شده؟ این همه سر و صدا برای چیه؟
-دخترت بی آبرومون کرد جلال.
مادر اشک تمساح می ریزد و پدر حرف هایش را باور می کند و به سمتم قدم برمی دارد.
-تو چکار کردی غزاله؟
با لحن تندی از من می خواهد که جوابش را بدهم. در خود می شکنم، ولی حرف های متین مرا ایستاده و محکم می کند.
-من کاری نکردم بابا. اینکه متین دیشب کنارم بود تا من نترسم بی آبرویی بابا؟
مادرم به سمتم خیز بر می دارد و با دست به صورتش می کوبد.
-دختر خاله ات را یادت رفت؟ توی ساده ی *** مرجانو یادت رفت؟ جلال تو که یادته چی شد؟ یادته با شوهرش نساخت، وقتی طلاقش داد همه جا جار زد که زنم باکره نبوده؟ یادته جلال؟ خواهرمو یادته چقدر تلاش کرد تا بی گناهی مرجانو ثابت کنه؟ الان به خاطر بی آبرویی جرات سر بلند کردن ندارن. ولی ابن دختر *** و نادانت فکر می کنه این حرفا مال تو فیلمهاست.
تلخندی می زنم.
-مامان شما متین را با فرزاد مقایسه می کنید؟

نویسنده : ملودی

ادامه دارد...

قسمت 73

مادر چشم غره ایی می رود و با

1401/10/07 22:07

روسری اش اشکهایش را پاک می کند.
-من‌نمی دونم از متین چی دیدی؟ اگه وساطت عمه ات نبود عمرا موافقت می کردم.‌ فکر می کنی متین خیلی سرتر و بهتر از اون پسره ی خرفته؟ اینا سر و ته از یه کرباسن. بی اصل و نصب و بی خانوادن. اینا از عفت یک دختر چی می دونن؟ اینا از حیا و غیرت چی سرشون می شه.
پدر رشته کلام مادر را می برد.
-یکم آرومتر. صدات می ره بیرون.
مادر با حال گرفته و صورت قرمز روی لبه تخت می نشیند.
-دست خودم نیست. دلم نمی خواد روزهای مرجانو تجربه کنیم.
پدر مرا حیرت زده می کند.
-مگه قراره همه سرنوشت مرجانو پیدا کنند؟
مادر نگاهی به پدر می اندازد.
-تو دیگه چرا جلال؟ این رسم و رسومات مزخرف از خانواده ما نیست. از همون اول به غزاله گفتم. بهش گوشزد کردم، ولی کو گوش شنوا؟
پدر (لا الله الا الله) ی می گوید و کنار مادر می نشیند.
مادر نگاه به پدر می کند.
-مردهای این دور و زمونه را با خودتون مقایسه نکن. قدیما حرمت سرشون می شد، ولی الان چی؟ اینطور پیش بره مجبورم زودی سور و سات عروسیو برگزارم کنم تا...
حرفش را قورت می دهد.
از خجالت نمی توانم سرم را بالا بگیرم.
مادر نفس عمیق می کشد.
-جلال برو بیرون. بودنت اینجا هیچ فایده ای نداره.
پدر اطاعت امر می کند و از اتاق خارج می شود.

مادر با همان لحن عصبانیش به من‌می توپد.
-بیا بشین.
کنارش می نشینم.
به صورتم زل می زند، ولی من‌ نگاهش نمی کنم.
-ایکاش یک بار تو عمرت می فهمیدی چقدر دوست دارم.
حرفش را نمی توانم‌ هضم کنم.
-از اولش با متین مخالف بودم. چون در شان تو نبود. نه اخلاقش، نه مرامش، نه خونوادش، نه... اصلا فکر نمی کردم بتونی حرفتو به کرسی بنشونی. ولی شد و در ناباوری شدی زنش. الان دلم می خواد یکم به مادرت اعتماد کنی. اگه می گم شان خودتو حفظ کن و نذار...
حرفش را قطع می کند.
-دیشب اتفاقی افتاد؟
در چشمانش خیره می شوم. خجالت را کنار می گذارم‌.
-نه... نه... نه...
نفس عمیق می کشد و با خیال راحت ادامه می دهد.
-هیچ وقت نذار بیش از اندازه بهت نزدیک بشه‌ خب؟
با سر حرفش را تایید می کنم.
-وقتی به سن و تجربه ی من برسی، حرف منو می فهمی.
از جایش بر می خیزد و اتمام حجتش را می کند.
-بهش بگو به فکر عروسی باشه. به پدرت می گم به فکر جهیزیه باشه. دیگه هم نبینم شب کنارت بمونه.
دستش را روی دستگیره در می گذارد.
-بیرونش کنم؟؟؟؟
سرش را برمی گرداند.
-دوباره که رفتی سراع پله ی اول؟

-ما هنوز پله اول مونده بودیم مامان. تو به من شک داری مامان؟ وقتی می گم اجازه نمی دم بهم نزدیک بشه، یعنی اجازه نمی دم.
تلخندی می زند.
-قدرت شیطونو دست کم نگیر دختر.
دست به پهلو می گیرم.
-من زنشم. نمی تونم اینقدر بهش بی تفاوت

1401/10/07 22:07

باشم. من اصلا نمی تونم بیرونش کنم. اتفاقا برعکس الان می رم و بهش می گم که از امشب می تونه پیشم‌بخوابه. می دونی چرا؟ چون می خوام بهتون ثابت کنم همه فرزاد نیستن. متین با بقیه فرق داره. یک مرد تمام و کامله. بی مروتی تو مرامش نیست.
عصبانیتش دوباره شعله ور می شود.
-وقتی می گم نه، یعنی نه‌.
سرم را با حرص می چرخانم و دندان به هم می سایم.
-مامان یکم درکم کنید. خودتونو بذارید جای من! جای من بودید چکار می کردید؟ شوهرتون را بیرون می کردید؟
صدایش بالا می رود.
-بیرون نمی کردم ولی با سیاست بهش حالی می کردم که خانوادم مخالف چه رفتارهایین.
صدایم ناخودآگاه بالا می رود.
-خب اونم مخالفه. مادر من اونم با رسم و رسومات غلطتتون مخالف.
عصبانیتش فوران می کند.
-اگه مخالف بود غلط کرد پا پیش گذاشت. مکه تو را نمی شناخت؟ مگه عمه ات در موردش صحبت نکرده بود؟

نویسنده : ملودی

ادامه دارد...

قسمت 74

تقه ایی به در زده می شود و بدون معطلی مادر در را باز می کند. چهره ی رسمی و جدی متین در قاب در نمایان‌می شود.
-این همه جیغ و داد به خاطر منه؟
مادر ساکت می شود.
وای خدای من اوضاع از این بدتر نشود؟ به سمتش می روم و دستش را می گیرم.
-چیزی نیست متین، بریم بیرون.
دستش را می کشَم ولی در جایش میخکوب شده است.
-صبر کن غزاله.
پدر به جمع ما افزوده می شود و نگاهی با عصبانیت به من‌می اندازد. طوری که احساس حقارت می کنم.
متین نگاه به مادرم می کند.
-من چند سالمه؟
مادر تلخندی می زند.
متین ادامه می دهد.
-نه من بچه ام نه غزاله‌. خواهش می کنم طوری رفتار نکنید که ما را کوچک و خودتون را دست بالا بگیرید.
پدر پا در میانی می کند.
-این بحثا را تمام کنید.
متین‌نگاهی به پدرم می کند. عصبانیتش مرا هم نگران تر از قبل می کند‌.
-پدر جان خواهش می کنم اجازه بدید و باز نگاه به مادرم می کند و با لحن مغرورانه ادامه می دهد.
-غزاله زنمه‌. اونطور که من دلم می خواد باید لباس بپوشه. اونطور که من دلم می خواد باید رفتار کنه. اونطور که من دلم می خواد باید صحبت کنه. چون من می گمو و من دلم می خواد.
پدر عصبانی می شود و دهان باز می کند که متین اجازه صحبت نمی دهد.
-از شما بعیده که دم از انسانیت و عقل و شعور می زنید. شما دامادتون‌را با یه حیوون اشتباه گرفتید. از این به بعد تا هر وقت که دلم بخواد غزاله را پیش خودم نگه می دارم. دلم نمی خواد چکش کنید، زنگ بزنید که کجاست و چه وقت می آد. هر وقت صلاح دیدم میارمش و دو دستی تقدیمتون می کنم.
مادر با عصبانیت جوابش را می دهد.
-قبل از اینکه زن تو بشه دختر من بود...
متین بر می گردد.
-دختر تو بود! پس بهش احترام بذار.
نگاه به صورت متین می

1401/10/07 22:07

اندازم و با جسم لرزان به سمتش می روم.
-متین خواهش می کنم...
ولی انگار من را نمی فهمد.
پدر منطقی تر پیش می رود.
-ما از این رسم و رسومها نداریم. می فهمی؟
متین نگاهی به پدر می اندازد. امروز گستاخ و سرکش شده است.
-رسوم و رسوم را من تعیین می کنم.
جواب دندان شکنی به پدرم می دهد و به طرف در می رود که مادر زهرش را تمام و کمال می ریزد.
-حسرت دیدن غزاله را به دلت می ذارم. تا بفهمی چطور با بزرگترت حرف بزنی.
متین باز می گردد و با چهره ی رنگ پریده نگاه به مادر می اندازد.
-خب بعدش؟
مادر نگاهی تحقیر آمیز به من می کند و حق به جانب با جیغ و فریاد حرفش را می زند‌.
-بهت نگفتم این پسره به دردت نمی خوره؟ بهت نگفتم غزاله؟ تا دیر نشده طلاقتو ازش،می گیرم. فکر کرده چون عقد کرده ی همید، حرفی نمی زنم و سکوت می کنم؟ کور خوندی متین...! از خونه من برو بیرون.

دنیا به یکبار روی سرم خراب می شود. خراب که نه، ویران می شود‌.
ملتمس به مادر نگاه می کنم‌‌. دلش سنگ تر از قبل شده است‌،
متین بدون صحبتی از آنجا می رود و من برای بازگرداندنش او را صدا می زنم ولی جوابی نمی دهد. با سرعت از خانه خارج می شود و حتی التماس های مرا نمی شنود. محکم در را می بندد و حتی سر نمی چرخاند که التماس های مرا ببیند. روی زمین پخش می شوم و باز به هق هق می افتم. نمی فهمم این چه سرنوشت شومی است که مرا آزار می دهد. روی لبه ی ایوان می نشینم و درون خود مچاله می شوم و از درون می گریم.
-بسه... جمع کن این مسخره بازی ها را.
با نفرت به چهره ی مادر نگاه می کنم.
-مگه شوهر قحطه داری براش گریه می کنی. طلاقتو ازش می گیرم تا بفهمه یک من ماست چقدر کره داره. پدر هم با عصبانیت از ساختمان خارج می شود و مرا شماتت وار نگاه می کند و با حرص لب می زند.
-پسری که بی اصل و نصب باشه درست تربیت نمی شه. پسری که پدرش دنبال هرزگیه خوب بزرگ نمی شه. غزاله اشتباه کردی، اشتباه کردی‌ تقاص اشتباهتو هم خودت باید پس بدی. ایکاش مثل برادر و خواهرت یکم به حرف من و مادرت گوش می دادی.
رو به رویشان می ایستم. برای شوهرم مقابله می کنم و با شجاعت به چهره ی ملتهب هر دو نگاه می کنم.

نویسنده : ملودی

ادامه دارد...

قسمت 75

-من‌نمی تونم سیما باشم‌ بابا. من نمی تونم محمد باشم مامان‌ من خودمم. از تصمیمم راضیم، از ازدواجم راضیم. من عاشق متینم. هیچ کسی هم نمی تونی مانع ازدواج ما دو تا بشه. هیچ کس...
ولوم صدایم بالا می رود که چهره ی مادر برافروخته تر می شود‌.
-صداتو بیار پایین. از امروز حق نداری باهاش جایی بری. من اگه طلاق تو را از این پسره ی بی چشم و رو نگیرم مادرت نیستم. فهمیدی!
سرم را با تاسف تکان می دهم و به

1401/10/07 22:07

یه جاهایی اشتباه کردی ... ناراحت نباش ...
چون برات لازم بود....

یه روزایی اعتماد کردی و ضربه خوردی ...
چون باید درس میگرفتی ...

یه مواقعی در روابط سمی و نامناسب
وارد شدی و دلت شکست ...

چون نیاز به تجربه داشتی ... ولی الان
به خودت اینقدر سخت نگیر ...

خودتو سرزنش نکن!!
چون تموم اشتباهات
بخشی از مراحل رشد تو بوده!
باور کن ...
مراحلی که باید ازشون عبور کنی ...
تا گوهر وجودیت رشد کنه !
و به کسی که میخوای تبدیل بشی ...

? پس
لطفا خودتو سرزنش نکن ...
چون تو با اشتباهاتت تعریف نمیشی و
تمام این مسیرها بخشی از رشد تو بوده
بلوغ فکری توئه تا خودتو بشناسی و
بدونی از زندگیت چی میخوای...
حالا آدمای مناسب رو هم به زندگی خودت
وارد کن ....

سخت نگیر رفیق،
قدرِ خودت و لحظات زیبای زندگیتو
بدون و ازش لذت ببر.
#مثبت_باش ?

1401/10/07 22:09

اتاقم می روم.
مادر که انگار قصد تمامی ندارد به دنبالم می آید و در را پشت سرش قفل می کند تا حرف های نهایی اش را به من بزند.
-غزاله، تا دیر نشده کاری کن‌. اصلا موافقت من و پدرت از همون اولش اشتباه بود. بخدا روزی هزار بار عمه ات را نفرین می کنم که چرا دهنمو بست. من از اولش مخالف بودم‌. اخه مگه این پسره چی داره؟ غزاله تو جوونی، خوش بر و رویی، تحصیل کرده ایی، خانواده داری. اگه من و پدرت برات مهم ایم تمومش کن‌. همین فردا توافقی طلاق بگیرید. بخدا تحقیق کردم بهم گفتن اگه هر دو موافق باشن یک هفته بیشتر طول نمی کشه. دیروز خاله ات بهم زنگ زد، گفت برای مرجان خواستگار اومده. یادته چقدر اذیت شد؟ یادته فرزاد چه تهمت هایی بهش زد؟ یادته فرزاد چه تهمت هایی که بهشون نزد؟
متین هم لنگه ی فرزاده. مثل اونه... تو دلتو به چیش خوش کردی‌. اصلا آینده خوبی نداری با متین. بخدا نه من و نه پدرت از این وصلت خوشحال نیستیم. پدرت دیشب کل مسیرو از پشیمونیش می گفت. غزاله یکم فکر کن. یکم بزرگ شو، یکم عاقل شو. همه چی عشق نیست‌ همه چی عاشقی نیست. چند روز که بگذره تموم عاشقی هم یادت می ره. اصلا از کجا معلوم هوس نباشه...
با حرص روی زمین می نشینم و مانند باران بهار می گریم.
-مامان مگه لباسه...
هق هق ام نمی گذارد حرفم را تمام کنم.
-مامان مگه لباسه برم پسش بدم. مامان تو چی می گی؟ می فهمی چی می گی؟
مادر کنارم می نشیند و ملتمسانه به چشمانم نگاه می کند.
-امیر را که یادته... خواستگارت‌. باور کن هنوز دلش پیش تو گیره. باور کن هنوز عاشقته. مطمئن باش اگه از متین جدا بشی اون پا پیش می ذاره‌.
با حرص نگاه به چشمان ملتمسش می اندازم. دندان هایم را آنقدر به هم محکم فشار می دهم که حس خرد شدن را حس میکنم. پدر تقه ای به در می زند و با عصبانیت فریاد می کشد.
-بیا بیرون. این دختره پاک عقلشو از دست داده... بیا بیرون زری.
مادر بدون توجه نگاهم می کند.
-برات وکیل می گیرم‌. تو هنوز دختری و فقط شناسنامه ات سیاه شده. برای یه پسر همون شرط اول مهمه که تو داری‌‌. اگه بری زیر یه سقف ، اگه با شکم باد کرده برگردی، دیگه تمام این فرصت ها را از دست می دی غزاله.
چی می گی؟ موافقی؟ برات وکیل بگیرم؟ به مامانت نه نگو غزاله. متین بی تربیت ترین پسری که تا حالا دیدم از بعد عقدتون هم‌ که هر روز داره اون روی سگشو به ما نشون می ده.
عقل از سرم می پرد. از درون خالی می شوم و خودم را بی ارزش ترین موجود زمین حس می کنم.
-من... من... من باکره نیستم‌ مامان.
دامن می زنم به دروغ بزرگی برای نجات از افکار پلید مادر. این روزها برای فرار از حقیقت دروغ می گویم. اینروزها کارم شده است

1401/10/07 23:06

دروغ، خطایی که به خاطر فضای مستبد خانه، بیشتر از هر وقت متوسلش می شوم‌.
مادر با حیرت نگاهم می کند.
-چی؟
شک دارد به گفته ام!
-من دوشیزه نیستم‌. لطفا دیگه دست از سرم بر دارید. من... من...
خشمش مانند کوه اتشفشان فوران می کند.
با عصبانیت به سمتم حمله می کند و یقه ی لباسم را محکم می گیرد.
-تو چکار کردی؟
چشمانم را می بندم تا خشمش را نبینم.
-تو غلط کردی... دختره ی *** ساده. تو بی جا کردی... تو عقل نداری؟ بی آبرومون کردی غزاله.
پدر وارد اتاق می شود و با حیرت نگاهی به ما می اندازد.
-چی شده دوباره؟
مادر دست از یقه ی لباسم می کشد... صدایش دو رگه و عصبانی می شود و حمله آسمی به او دست میدهد.

نویسنده : ملودی

ادامه دارد...

1401/10/07 23:06

درمان های افتادگی مثانه

"لینک قابل نمایش نیست"

#مثبت_باش ?

1401/10/07 23:07

#سلامتی


اگر همیشه احساس خستگی میکنید

- برای رفع خستگی، صبح‌ها به چای‌تان چند قطره روغن سیاه‌‌دانه ، کمی عسل و چند پَر نعنا اضافه کنید.
این کار را 10 روز ادامه دهید، خواهید دید که به مرور انرژی‌تان چند برابر می‌شود .

#مثبت_باش ?

1401/10/08 02:26

#مثبت_باش
هر روز با صدای بلند به خودتون بگید ?

من قوی هستم ? من می‌توانم❤️ من قادر به انجام هر کاری هستم ?من به خودم و توانایی های خودم ایمان دارم ? من به تصمیم‌گیری های خودم اطمینان دارم ? من ارزشمند و منحصر به فرد هستم ? وجود من در جهان هستی ارزشمند است ? من تاج سر دنیا هستم ? من خودم را باور دارم ? من خودم را دوست دارم ? من برای خودم احترام زیادی قائل هستم ? من مهمترین شخص زندگیم هستم ? من برای دیگران آرزوهای خوب می کنم و آرزوهای خوبم نیز به واقعیت می پیوندند ❤️ من قلبی آکنده از عشق به خودم ،به بشریت و به این کهکشان دارم ? عشقی که از من به دیگران می جوشد مرا تقویت می کند ?

#مثبت_باش ?

1401/10/08 10:03

? عبارات تاکیدی (ثروت)
باورهای ثروتساز ?

? من دست به هرچی میزنم طلا میشه?
❤️ ثروتمند شدن خیلی طبیعیه☺️
? من هر روز ثروتمندتر میشم???
? پول درآوردن مثل آب خوردنه?
✨ من لایق ثروت هستم?
?دنیا پر از پول و فراوانیست?
? نعمتها و ثروتها بی نهایت هستند
⭐️پول دنبال منه ????‍♀️?
? من در هر شرایطی به راحتی پول میسازم?
? من مغناطیس ثروت و خوشبختیم?
?من هر کجا سرمایه گذاری کنم از فضل خدا سود زیادی میکنم ?⬆️?
❣من توانایی پول سازی دارم???
? پول درآوردن آسانترین کار دنیاست?
? درآمد من هر روز بیشتر و بیشتر میشه???

#مثبت_باش ?

1401/10/08 10:03

خوشبختی نه جنسش از جنس پول هست نه اتوموبیل نه چیزهایی مادی دیگر.خوشبختی جنسش از یک احساس هست و اون احساس رضایت از لحظه های قشنگ زندگی

#مثبت_باش ?
#انگیزشی

1401/10/08 10:15

⟬بَرنده باش، نه بُرّنده!?

نه کسی که امیدِ کسی را می بُرد، نه کسی که برای برون ریزیِ خشم و دردهایش، ارزشِ دیگران را به زیر سوال می گیرد ?
کسی باش که برای صعود خودش می جنگد، نه سقوطِ آدم ها!??
کسی که دنبالِ مقصر نمی گردد و شوقِ دیدنِ ایستادگی و موفقیتِ آدم ها را دارد، ?
کسی که برای خوب بودنِ حالِ خودش و خوب بودن حالِ دیگران، قدمی بر می دارد.?
اگر ادامه دادن و پیروزی سخت شد و تمام جهان، دست از ادامه برداشتند،
تو شهامت داشته باش و خلافِ جریانِ رود شنا کن??‍♀
تو دلت را به دریا بزن، و بَرَنده باش ...⟭

#مثبت_باش ?
#انگیزشی

1401/10/08 10:15

⏹ اگر یک نفر
مطلبی به قصد آزار یا توهین
به شما گفت،

به جای پیمودن
مسیر ناآگاهانهٔ واکنش منفی
و انجام اقداماتی نظیر
حمله، دفاع یا پس کشیدن،?

اجازه دهید
سخنان آن شخص
فقط از میان شما
عبور کند

هیچ مقاومتی نکنید؛
درست مانند آن که
کسی وجود ندارد که آزار ببیند.✨

این بخشایش است.

به این ترتیب
شما آسیب‌ناپذیر می‌شوید.?❤️

#مثبت_باش ?

1401/10/08 10:15

حین حمام چند شاخه اکالیپتوس به دوش آویزان کنید و دوش آب داغ بگیرید زیرا

?مشکلات تنفسی را رفع میکند
?دردهای مفصلی را تسکین میدهد
?سیستم ایمنی را تقویت میکند
?ضد باکتری و ضدالتهابست
?درمان سرماخوردگی زمستانه

@tebesonati99

#مثبت_باش ?

1401/10/08 10:16

#دقایقی_برای_یادگیری

پندارى نیک جاى پندار غلط را گرفته و دیگر هیچ حقى پایمال نمى‌شود. عیسى مسیح فرمود: «قبل از هر چیز به ملکوت (خدا) پناه ببرید و مصلحت او را بپذیرید، که به زودى این حریم به شما عطا خواهد شد.» و این ملکوت، در درون آدمى است. حریم خداوند، قلمرو پندارهاى نیک و گستره‌ى «الگوى بى‌عیب و نقص» مى‌باشد.

عیسى (ع) آموخت که گفتار نقش مهمى را در بازى زندگى بر عهده دارد: «براساس گفتارتان مورد بخشش (خداوند) و یا موردخشم وقهر او قرارخواهدگرفت》
بسیارى از مردم، با سخنان بیهوده‌ى خود، فاجعه را به زندگى‌شان فرا مى‌خوانند.

به عنوان مثال زنى از من پرسید که چرا در زندگی اش در مضیقه و تنگنا قرار دارد. او سابقاً پول زیادى در اختیار داشت و مالک خانه‌اى با اثاثیه‌ى قشنگ بود. مشخص شد که وى اغلب اوقات از اداره‌ى منزل خود خسته مى‌شده و پى در پى این عبارت را تکرار مى‌کرده است: «از همه چیز بیزار و خسته شده‌ام. اى کاش در یک آلونک زندگى مى‌کردم.» او به من گفت: «اکنون واقعاً در چنین جایى زندگى مى‌کنم.» او در اثر همین گفتار خود به چنان وضعیتى دچار شده بود. ذهن نیمه هشیار آدمى با کسى شوخى ندارد و مردم اغلب ندانسته خود را درگیر تجربه‌هاى ناخوشایند مى‌کنند

نمونه‌ى دیگر زنى بود که على‌رغم برخوردارى از ثروت سرشار، دائماً به شوخى مى‌گفت: «دارم خود را براى رفتن به گداخانه آماده مى‌کنم.»

او با القاى تصورات مربوط به کمبود و محدودیت به ذهن نیمه هشیار خود، پس از چند سال دچار چنان وضعیتى شد.

از آنجا که قانون مذکور دو سویه عمل مى‌کند، خوشبختانه مى‌توان یک شرایط نامساعد را تبدیل به وضعیتى مطلوب کرد.

ندگى آدمى نعمت و فراوانى وجود دارد. نعمت‌هایى که تنها از طریق ایمان، آرزو و یا کلام تجلى پیدا مى‌کنند. عیسى مسیح آشکار کرد که این انسان است که باید اولین قدم را در راستاى تحقق بخشیدن به آمالش بردارد :

«بطلبید، که به شما داده خواهد شد، بجویید، که خواهید یافت، بکوبید تا درها به روى‌تان گشوده شود.»

خداوند بارى‌تعالى، خرد لایتناهى، از ازل پاسخگوى بزرگ‌ترین و کوچک‌ترین خواسته‌هاى آدمى بوده است. هر آرزویى، گفته یا ناگفته، یک خواسته است و ما غالباً از مشاهده‌ى برآورده شدن آنى این آرزوها شگفت‌زده مى‌شویم.
〰〰〰〰〰〰〰
#مثبت_باش ?

1401/10/08 10:16

❣رفتارهای مخرب رابطه زناشویی

?در یک بحث یا مشاجره به جای اینکه به حرف هایی که طرف مقابل تان می زند فکر کنید، به فکر واکنش های دفاعی خودتان باشید.

?️این یکی از متداول ترین رفتارهایی است که در زوج ها می توان دید. ما معمولا در مورد مشکلات و خستگی های خودمان خوب حرف می زنیم و آنها را ابراز می کنیم. ولی وقتی نوبت به حرف زدن طرف مقابلمان می رسد، حالت دفاعی به خودمان می گیریم و در تمام مدتی که او صحبت می کند یا میان حرفش می پریم و نمی گذاریم منظورش را درست منتقل کند یا در ذهنمان در حال آماده کردن جواب هستیم که به محض تمام شدن صحبتش به او بگوییم.

?️همین باعث می شود که خوب به حرف های همسرمان گوش نکنیم و پیامی که میخواهد به ما بدهد را درست نگیریم و حتی ناخواسته باعث شویم که میان ما دلخوری و سوتفاهم ایجاد شود.

? اینکه در مورد مسائل و مشکلات شخصی و همچنین مشکلاتتان در رابطه با همسرتان صحبت نکنید.

?️برخی از ما به اشتباه گمان می کنیم که اگر همسرم من را دوست دارد و به من نزدیک است یعنی باید بتواند ذهن من را بخواند و علت ناراحتی های من را بخوبی حدس بزند. به همین علت بجای صحبت کردن در مورد آنچه در فکرمان است و باعث ناراحتی ما شده، سعی می کنیم با قهر کردن، لج کردن و ... تنها به او بفهمانیم که من ناراحت هستم. اما خودت بفهم که من چرا ناراحت هستم.... و وقتی نتوانست مشکل را حدس بزند نسبت به او دچار خشم و کینه می شویم.

? #مثبت_باش ?

1401/10/08 10:22

? چرا رابطه جنسی باعث افزایش طول عمر میشود؟

⇠با سرماخوردگی و آنفلوآنزا مبارزه میکند
⇠استرس و فشار خون را کاهش میدهد
⇠باعث کالری سوزی میشود
⇠باعث بهبود حس بویایی میشود
⇠باعث بهبود کنترل مثانه میشود
⇠خطر ابتلا به بیماری های قلبی را کاهش میدهد.
⇠باعث متعادل شدن هورمون ها میشود
⇠خطر بروز سرطان پروستات را در مردان کاهش میدهد
⇠باعث درمان سردردها و کاهش دردهای جسمی میشود
⇠خطر ابتلا به سرطان پستان را در زنان کاهش میدهد.
⇠باعث بالا رفتن اعتماد به نفس و بهبود خلق و خو میشود.

? #مثبت_باش ?

1401/10/08 10:22

تقویت سیستم ایمنی بدن با عاشق شدن !❤️

‏براساس یک مطالعه‌ی دو ساله توسط محققین دانشگاه کالیفرنیا، ‎عاشق شدن باعث تقویت سیستم ایمنی ذاتی از طریق آپ‌رگیولیشن ژن‌های این سیستم ایمنی خواهد شد؛ این تغییر باعث مقاومت بیشتر بدن در برابر عوامل بیماری‌زا علی‌الخصوص علیه عفونت‌های ویروسی میشود.

+ مطالعات نشان داده است که بودن در یک رابطه سالم باعث افزایش طول عمر میشود

? #مثبت_باش ?

1401/10/08 10:22

روش هایی برای ايجاد يك رابطه قوی و احساسی هيجانی

❍ قبل از خواب حتما هم ديگر راببوسيد.
❍ عشق خود را به روش ها و كلمات مختلف بيان كنيد.
❍ يكي از مسئوليت هاي او را شما انجام دهيد.
❍ به مسائل مربوط به سلامتي او توجه كنيد.
❍ زماني كه اشتباه كرده ايد، به اشتباه خود اعتراف كنيد.
❍ در جمع از او تعريف كنيد.
❍ اجازه بدهيد،او خودش باشد.
❍ دليل اين كه عاشقش هستيد را بيان كنيد.
❍ شنونده ي خوبي باشيد.
❍ كلمات زيبا و معنا داري ايجاد كنيد كه فقط براي شما دو نفر مفهوم دارد.
❍ بيشترين زمان ممكن را با هم باشيد.
❍ در دوره هايي براي شناخت و بهبود رابطه شركت كنيد.
❍ او را سوپرايز كنيد.
❍ عاشق خودتان باشيد.
❍ همواره با هم غذا بخوريد.
❍ غير از رابطه جنسي، تماس فيزيكي و بدني داشته باشد

? #مثبت_باش ?

1401/10/08 10:22

?10 نکته درباره #آرامش:

1️⃣ لبخند همه عضلات صورت را آرام مي کند و زنجيره اي از واکنش هاي عصبي را کنار مي زند و موجب مي شود که احساس لذت بخشي پيدا کني (احساس آرامش).
2️⃣ چرا نگاه کردن به ماهي ها آرامش بخش است؟ براي آن که ماهي ها، آرام حرکت مي کنند و مهم تر از آن، آرام تنفس مي کنند و نگاه به آن ها، مثل نگاه کردن به منظره درياست.
3️⃣ براي آرامش بدويد! دويدن و پياده روي، هر دو از پادزهرهاي واقعي مقابله با فشارهاي عصبي اند. کار ساده اي است و آموزشي خاص نيز لازم ندارد و شما در دويست متر اول، متوجه تاثيرات مطلوب آن خواهيد شد.
4️⃣ به صداي تنفس خود توجه کنيد; وقتي در حال ورود به جهنم عصبانيت هستيد، چند لحظه به صداي دم و بازدم خود خوب و دقيق گوش فرا دهيد و بدانيد وقتي واقعا صداي تنفس خود را مي شنويد، آرامش از شما چندان دور نيست.
5️⃣ اگر تمرين دست يابي به آرامش را در يک جاي خاصي مثل نيمکت يک پارک يا يک صندلي راحتي انجام مي دهيد، خيلي زود ضمير ناخودآگاه شما عادت مي کند و احساساتي آرام بخش، شما را با آن جاي خاص مرتبط کند. فقط و فقط به آن مکان خاص روي آوريد و آرامش را به دست آوريد.
6️⃣ پيش از اين، وقتي تحت فشار روحي قرار مي گرفتيد، به طور ناخودآگاه ابروان خود را مالش مي داديد; اما از اين به بعد، کاملا آگاهانه اين کار را انجام دهيد; زيرا طبق اصول طب فشاري، نقاط آرامش بخش ما روي ابروان قرار دارد و با مالش دادن آن ها به طرف داخل، آرامش به ما بر مي گردد.
7️⃣ نگراني هاي خود را بنويسيد; جاي شگفتي است که چطور بسياري از نگراني هاي شما رفع مي شود; وقتي آن ها را روي قطعه اي کاغذ مي نويسيد. آن گاه امکان وقوع آن ها را بررسي کنيد; خواهيد ديد که از هر ده مورد نه مورد آن نامحتمل است .
8️⃣ مهم نيست چه اعتقادي داريد; مکان هاي مذهبي مانند معابد و مساجد، جاهايي فوق العاده آرامش بخش هستند. يک گوشه را انتخاب کنيد و بنشينيد و مجذوب فضاي پرآرامش و پرسکوني شويد که از اين مکان مي تراود.
9️⃣ اگر مي خواهيد احساس آرامش داشته باشيد، ميوه و سبزيجات تازه بيشتر مصرف کنيد و رژيم غذايي خود را تعديل نماييد.
? آرامش جويي را از بچه ها بياموزيد; آنان هر لحظه با شادي کوچکي، شاد مي شوند; سعي کنيد چنين باشيد و حتما مي توانيد.

? برای دوستاتون فوروارد کنید ?
#مثبت_باش ?

1401/10/08 10:24

چند تا نکته خانه داری دارم براتون?
#مثبت_باش ?


آخ آخ هنوزم شیرت سرمیره؟؟?
بیا تا بهت راهکار بدم?

یه کاسه فلزی کوچیک بذار تو قابلمه و شیر رو بریز
هرچقدم بجوشه سر نمیره

یا اینکه یه کفگیر چوبی بذار روی قابلمه و با خیال راحت بذار بجوشه?

#ترفند #ترفند_خانه_داری #سررفتن_شیر #شیر

‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌

1401/10/08 10:49

✅️سه ترفند خیلی کاربردی ✅️

✅️اگه موها از دست جارو فرار میکنن به انتهای جارو نوار چسب بچسبون

✅️اگه رطوبت داخل نمکدون رو گرفت چاره اش چند دونه برنج داخل نمکدون

✅️اگه شیر از قابلمت سر میره یک دونه نعلبکی یا یک کاسه فلزی داخلش بنداز و بزار بجوشه دیگه اصلا سر نمیره


‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅✿❀?❀✿┅┅┄┄
#مثبت_باش ?

1401/10/08 10:49

برای از بین بردن لکه جوهر نمک روی سینک ظرفشویی، استفاده از جلا سنج است. جلا سنج یک پاک‌کننده قوی برای پاک کردن لکه سیاه سینک ظرفشویی و اجسام استیل و فلزی محسوب می‌شود.
بنابراین مقداری جلا سنج را روی پنبه آغشته کنید و تمام سینک را جلا سنج بزنید. بعد ده دقیقه پاک کنید و جوش شیرین و سرکه بزنید و بکشید بهش و بعد بشورین?

‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅✿❀?❀✿┅┅┄┄
#مثبت_باش ?

1401/10/08 10:50

#خانه_داری
#ترفند_خانه_داری
???????
اونایی که گاز استیل دارن
به این روش گازو پاک کنن عالی میشه
من اول با مایع ظرفشویی و استکاج چربی هاشو میگیرم
بعد با شیشه شور یه دست میکشم
در آخر با دو‌پاف روغن بدن و پنبه یا دستمال کاغذی یه لحظه بهش میکشم
فقط باید یکبار امتحان کنی
عالی میشه
گازتون مثل روز اول میشه
من چدن های گاز و همیشه با مایع ظرفشویی میشورم نمیذارم چربی بمونه کهنه بشه روی چدن ها ولی میتونید
ماهی یکبار هم چربی زدا بزنید اگر چدن ها تونم رنگش بد شد میتونید از همین روغن استفاده کنید اکی میشه
‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅✿❀?❀✿┅┅┄┄
#مثبت_باش ?

1401/10/08 10:50