پارت #196
ماشین و میبره داخل عمارت و پشت بقیه ماشین های اهل خونه پارک میکنه . دایه پیاده میشه و سامان هم میره تا از
صندوق عقب چمدون ها رو برداره ولی روژان هنوز از خواب بیدار نشده . چند باری به اسم صداش میکنم ولی تکونی
می خوره و دوباره میخوابه . دستمو دراز میکنم و بازوشو تکون میده که پشماش باز میشه ولی هر آن ممکنه دوباره
بخوابه . تو خواب و بیداری میگه :
- بابات خوبه ؟
خندم گرفته بود .
- آره خوبه ، نمی خوای بلند بشی
همون لحظه سامان به شیشه میزنه و اشاره به ساختمون میر حسین میکنه ، منم سرمو تکون میدم و اونا میرن سمت
ساختمون میر حسین و تاج مرواری .
با نگاهش به صندلی کناری میگه :
- مامان کوش ؟
- پیش بابا موند
دوباره به صندلی نگاه میکنه و یکم سرشو بلند میکنه
- پس دایه کو ؟
- رفتند داخل
درست میشینه رو صندلی و به دور و بر نگاه میکنه . تو تاریکی چیزی معلوم نبود فقط نورهای کمی که از ساختمون
ها می یومد حیاط و روشن کرده بود .
- کجایم االن ؟
- رسیدم عمارت
- پس من چی ؟
- شما چی ؟
- من چی کار کنم ....؟
...... -
- منو می بری پیش مامان
1401/10/28 04:59