رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

با نشستنش منم نشستم ،نور چشماشو میزد ،یچشمی نگام کرد و گفت...
(با صدای دورگه از خواب):
نزاشتی دو دقیقه راحت بخواب یم ،
عجب رویی دار ی باز توو؟
لباشو رو ی هم فشار دادو با چشای بسته گفت:
اومممممممممم...(با تشدید )
با پاهام از رو تخت پرتش کردم پایین.
ازونجایی که امادگی این حرکتمو نداشت،شپلق چسبید زمین.
آی...آی...آ ی...روانی چرا اینجوری میکنی؟

❤️ @cafe_rman
??????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_391

سرموتکون دادم...خب؟
خب که خب!صحبت میکنم دیگه .فقط یه چیزی؟
چی؟
بگو بابات چه جور آدمیه میخوام بیشتر بشناسمش.
لبخند زدم و گفتم :
تو فقط خودت باش عشقم،لازم نیست جوری رفتار کنی که بابام خوشش بیاد ،اون خیلی مهربونه مطمعنم خوب ارتباط برقرار
میکنین.
باشه هرچی تو بگی،فقط امیدوارم ختم به خیر شه آرام ،مال خودِ خودِ خودم بشی.خسته شدم دیگه...
اوهومـ منم دوست دارم زودتر بشه اینایی که چند سال به پای هم وامیستن چجوری تحمل میکنن
حرفم نصفه موند،واستا ببینم امروز چندمه؟
چهاردهم ،چطور مگه؟؟؟
باهیجان دستامو کوبیدم بهم وااااای خاک تو سرت سورانیییی!!!
چشاشو گرد کرد:
من چرااااااااااا؟؟؟؟
تواصلا میدونی امروز چه روزی ههههه؟
قیافشو کج و کوله کرد وگفت:
لابد سالگرد ازدواجمونه!
بعدشم دستشو گذاشت جلو دهنش و زنونه خندید و با صدای نازک شده گفت:
اِوااا،خاک
عالم ما که ازدواج نکردیممممم.
انقدری قیافش خنده دار بود که از خنده پخش زمین شدم

❤️ @cafe_rman
????????????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_392

خیلیییی دلقکی سوراااان.
صدا صاف کرد و گفت :خیل ی ممنون تو همیشه منو مورد لطف قرار میدی.
یه دور کامل از نظر گذروندمش، یه آستین حلقه ای و یه شلوار ورزش ی تنش بود.ی یه آن یاد رکابی که دیشب تنش بود افتادم که
تمام بازوهاش و عضلات سینش نمایان بود.صبح با اون موهای ژولیده مثل بچه های تغس شده بود، واااای یعنی من دیشب تو
بغلش خوابیدم ،وااای قلبمممم.الانه که سکته بزنم چقدر خوب بووود...
خدایا خودت از شر شیطون حفظم کن ببین چجور ی آدمو وسوسه میکنه...
همینطور که سرش تو لب تاپش بود گفت:
نگفتی چه روزیه بالأخره؟تولدامون که نیست !
هوس شیطونیم کرد:
که یادت نیست ها؟حسابتو میرسم.
تو یه حرکت مثل ملخ پریدم و دست بردم لای موهاش ،شروع کردم آشفته کردنش و همرو بهم ریختم
آی آی نکن دیوونه ...آ ی نکن تافت داره خشکه درد میکنهههه.آییییییی..
وااااای نههههه،وااااای نهههه قلقلک نههههه ،توروخداااااا
شروع کرد قلقلک دادن منی که در حد مرگ قلقلکیم .
(جــــــیغ....)
غلط کـــردم.
غلط کــــردم.
ســــــوران

1402/01/30 19:05

غلط کردم.نمیدونستم بخندم یا التماس کنم.
هر چی جفتک و لنگ و لگد بود نثارش کردم اما زیاد موثر واقع نمیشد .دستام که تو دستش گرفته بود یه لحظه آزاد شد.فرصت
رو مناسب دونستم فرارکنم.مثل جت بلند شدم و تا خواستم فرار کنم از پشت لباسم گرفت .
اما از بدشانسی پام به گوش یه مبل گیر کرد و پخش زمین شدم

❤️ @cafe_rmann
????????????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_393

آره این بهترین کار ممکنه، که مثل قبل باشم.به عکس خونوادگیمون که کنار تختم بود نگاه کردم بغضم گرفت،دلم خیلی
براشون تنگ شده ،از طرفی چند روز دور ی منو سورانم واجبه،برای اینکه خودمونو پیدا کنیم ،بی صبرانه منتظرم سوران با بابا حرف
بزنه.
اگه بابا اجازه بده یه صیغه محرمیت بینمون جاری بشه خیلی خوبه.
یکی دوساعت بعد که سوران برگشت خونه ،ی جوری رفتار میکرد که انگار باهام قهره.
منم زیاد جلوش آفتابی نشدم.
چپیدم تو اتاق و خودمو با درس مشغول کردم.شامم اصلا نمیدونم چی خورد.
حتی گاهی حرصی میشدم ،این خواسته ی خودش بود که بیام اینجا من که میدونستم اینجوری میشه.
موقع خواب رفتم تو خاطرات گذشته ،وقتی برای اولین بار دستمو گرفت ،حتی دلم نمی خواست دستم بهش بخوره، اون موقع چه
حساس بودم.
صبح مثل هروزه منو رسوند دانشگاه.قبل از رفتنم صدام کرد:
آرام من امروز ساعت 4میام ،شب عروسی یکی از همکاراست ،دعوت کرده کلاس که نداری اونموقع ؟
نه 4 تمومه.
باشه پس میام همینجا دنبالت بریم خر ید،همه همکارا هستن نمیشه نریم.
سر تکون دادم و زیر لبی خداحافظی کردم و رفتم.
بعد از کلاس که اومد دنبالم ،نطقش باز شده بود ،دیگه کامل شناخته بودمش وقتی خوددرگگری داشت باید میزاشتی بحال
خودش باشه تا برگرده به روال قبل.
ازونجایی که وقت کم بود خیلی تند و باعجله رفتیم خرید .هرچیم لباس خوشگل بود همه باز بودن بالاخره دست و پاشکسته
هرجور بود هرکدوم یدست لباس خریدیم و برگشتیم خونه..
هرچند اینبار عروسی مختلط نبود ولی سوران بازم نمیزاشت زیاد لباسم باز و لخ*تی باشه،جدیدا خیلی حساس شده .حتی
واسه دانشگاه کوچکترین ارایشی میکنم چپ چپ نگام می کنه.
زودی یه دوش سریع گرفتم و اومدم که اماده بشم ازین که عجله عجله کاری رو انجام بدم خیلی بدم میاد.اول از
همه خوب موهامو خشک کردم ،هوس کردم موهای حالت دارمو این بار صاف کنم،کلی از وقتم رو گرفت اما خیلی خوب
شد،بلند و صاف.
ازونجایی که خیلی تو خط چشم مهارت نداشتم میترسیدم تو این وقت کم خراب کنم دیگه نتونم جمعش کنم .با مداد داخل
چشمامو مشکی کردم و چون چشمام درشت بود حتی از وقتی خط چشم میکشیدم بیشتر بهم میومد

1402/01/30 19:05

.
❤️ @cafe_rmann
????????????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_394

ارایشم رو با یک رژ و سایه تیره کمرنگ و یکم رژ گونه تکمیل کردم ،بنظرم عالی شدم چهرم متفاوت تر از همیشه شده مخصوصا
برای منی که اهل آرایش نبودم.
یه مانتو رو لباسم پوشیدم .سوران هر سی ثانیه ی بار صداش درمی ومد :
زوووود آرااااام دیر شد ،قصد نداری که به عروس کشون برسیم؟
همینجوری یه شال آزاد رو موهام انداختم و از اتاق اومدم بیرون.
وااااااو....آرام دورت بگردهههه،بیشرف چه تیپی بِهَم زده،یه کت وشلوار خوش دوخت که به طرز وحشتناکی خوشتیپ ترش کرده
بود.
پشتش بهم بود و داشت ساعتشو میبست.
آراااااااام،بسه بابااااا خوشگلی بیا دیگههههه .
همینطوری که غر میزد برگشت سمتم .
عه اومدی؟؟!نگاه تحسین برانگیزی به سرتا پام انداخت .چند ثانیه با عشق نگام کرد هنوز تازه داشتم خرکیف میشدم که اخماش
رفت توهم
این چه وضعیه درست کردی ؟مگه تو عروسی که این همه آرایش کردی؟
چشام از تعجب گرد شد :
کو این همه آرایش؟توبه این میگی این همه؟
صدبار گفتم تو اصلانیاز به آرایش نداری ،اون شالم سرت نمیکردی بهتر بود!
عههه ،سوران گیر نده دیگه داریم میریم عروس ی خیر سرمون ها موهامم تو ماشننم دیده نمیشه،ببندم خراب میشه دوساعت
صافش کردم.
باشه حالا که حرفم مهم نیست هرجور راحتی بگرد.
انگار بهش برخورد،راهشو کشید که بره .سوران...ـسوران ...
پریدم جلوش:
عشقم الان چرا قهری خب؟

❤️ @cafe_rmann
????????????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_395

قهر نیستم!

چرا دیگه قهری
-میگم قهر نیستم
پس چراحرف نمیزنی ؟جوابمو نمیدی؟
-چون دلخورم ازت،واسه کی این همه خوشگل کردی؟موهات همش بیرونه مثلا اونجا پره نامحرمه .
بعدشم من با بقیه یکی نیستم من تورو مال خودم میدونم توام باید همینطور ی باشی..ـ
اصلا دلم نمیخواست باز اخم کنه و حال خوشمون خراب شه ،لبخند مهربونی به صورتش پاشیدم :
چشم هر چی آقامون بگه!!!!
خوشحال شد و جوابمو با لبخند داد.
یه چشمک ریز زد و گفت:
لباساتو نشونم نمیدی؟پروو که نکردی اصلا بزار ببینم چطوری شدی.
دیگه چیز ی نگفتم واقعا دیگه روم بهش باز شده بود،لباسمم به قول خودش انقدرام باز نبود.
شالمو از سرم برداشتم و مانتومو دراوردم...
از همیشه خوشگل تر شدی خانومی،نمیشه من بیام سمت زنا؟
تو غلط میکنی بیا ی سمت زنا،ولی شاید بشه من بیام سمت مردا.
هه هه هه،توام خیلی بیجا می کنی بیای سمت مردا...
وااای ازین حرف جدی جدی جد ی اعصابش خورد شد از لحنش معلوم بود.وا خودش می گه چیزی نیست من بگم ناراحت
میشه.عجبا!
با قدمای اهسته اومد سمتم،دستمو

1402/01/30 19:05

گرفت و رو دستمو بوسید حس کردم غبارغم تو چشماش نشسته.چقدر این چشمارو من
دوست دارم.
سرمو با آرامش چسپوند به سینش،آروم روی موهام رو به نوازش گرفت،ضربان قلبش نامنظم بود.
-آرامم،نمیدونی چقدر دوستت دارم،نمیدونی چقدر عاشقتم.نفس عمیق کشید و ادامه داد:

❤️ @cafe_rmann
????????????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_396

فقط خدا از قلبم خبر داره ،فقط خدا میدونه چقدر برام عزیزی ،هروز که میگذره بیشتر دیوونت میشم.
همیشه بهت گفتم عاشقتم اما الان بدون دیوونتم ،دیوانه وار میخوامت.برای همیشه تا ابد.بخاطرت همه چیزو کنار گذاشتم ازین
ببعدم هرکاری تو بخوای می کنم.فقط قول بده که همینطوری عاشقم بمونی.
نمیفهمم سوران چرا یهو اینجوری شد ،چرا این حرفارو میزنه آخه؟؟
دیوونه منم دوستت دارم تا ابد ،این حرفا چیه میزنی؟معلومه که واسه همیشه عاشقتم.
فشار دستاش رو ی بازوها ی برهنم بیشتر شد آرام این بدنو هیچ *** (هیچ *** رو باتاکید اداکرد)هیچکس غیر از من نباید لمس
کنه می فهمی ؟تو همه چیزت مال منه فقط من .
تو چشماش نگاه کردم ،چی داری میگی سوران چرا یهوویی دار ی اینارو میگی ؟
بدون اینکه جوابمو بده فقط زل زده بود بهم.چی تو دریای چشماش بود که غرقم میکرد چی تو نگاهش بود که دلم میلرزید .یهو
تمام آرامش چند ثانیه قبلش از بین رفت.
خند ید و گفت:
قیافتو ببینی چه شکلی شدی
چقدر راحت برخورد میکنه،خوش بحالش.چشمام رو باز کردم ،چشماش ازهمیشه بیشتر برق میزد.یعنی واقعا انقدر انرژی
گرفت؟برعکس من که پاهام می لرزید .
دستامو گرفت:
آرام چرا انقدر یخی؟
اروم دستامو بیرون کشیدم و مثل کسی که میخواد از مهلکه فرار کنه اروم و سربزیر گفتم:
برم صورتمو بشورم بریم دیر شد.
صورتمو شستم دیگه حوصله آرایش نداشتم ،موهامو دادم زیر مانتو،به اندازه کافی دیر شده بود.اولش که حتی نمیتونستم توروش
نگاه کنم اما رفتارای خودش باعث شد یواش یواش یخ منم باز بشه.ی جوری سرحال اومده بود که ناخوداگاه منم شارژ شدم.
یه نگاه به عمارت روبرو انداختم،دهنم ازتعجب باز مونده بود.
وااااای اینجا قصره یا خونست؟
پنجه هاشو تو پنجه هام قالب کرد:

❤️ @cafe_rmann
????????????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_397

طرف کم کسی نیست عزیزم ،از کله گنده ها ی اینجاست واسه تنها پسرش ازین کمترم نباید عروسی بگیره...انقدری مهم بوده که
تمام رئیس رؤسا از تهران براش اومدن.
دست در دست هم وارد شدیم،واااای چقدر جمعیت .ولی حیف که زنونه مردونه جدا بود و ناچار باید چند ساعتی از سوران دل
میکندم.
تو ورودی باغ قبل ازین که ازهم جدابشیم مشغول حال و

1402/01/30 19:05

احوال کردن با همکارایی بودیم که تابحال ند یده بودمشون که متوجه
سنگینی نگاهی شدم.
سرچرخوندم و اطرافم رو نگاه کردم اما چهره ی آشنایی ند یدم.
بی توجه دوباره رو برگردوندم.
ای بابا من با این کفشا نمیتونم سرپا وایستم اینام که حرفشون گل انداخته ول کن نیستن.منم که از حرفاشون هیچ سر
درنمیاوردم حوصلم سر رفت بود .نمیدونم چرا همش حس میکردم یکی داره دورادور منو دید میزنه.نگاهم به اطراف چرخید و
دوقدم از سوران فاصله گرفتم.
به به سلام خدمت بانو!!!
باشنیدن صدای آشنا به سمتش برگشتم سعید بود .
لبم به خنده وا شد ،سعید ازون آدمای شاد انرژی مثبت بود مثل خود سوران، از شب مهمونی تو تهران دیگه ندیدمش
گرم باهاش احوال پرسی کردم ،مثل اینکه از قضیه همخونه شدن منو سوران باخبر بود که با شیطنت خاصی گفت:
همجواری با سوران که بد نیست؟اگه اذیتت میکنه من مثل داداشت بگو حسابشو برسم.
شد بلای جونم،ازینور سعید مخ منو کار گرفته بود ازونور شاهین مخ سوران رو.
سوران هر چند لحظه یکبار نگاه گذرایی بهم مینداخت و در جواب حرفای شاهین فقط سر تکون میداد ،کاملا واضح بود اصلا
حواسش اونجا نیست مثل من که اصلا به حرفای سعید گوش نمیدادم.
انگار متوجه شد که حواسم بهش نیست:
اووووو،خب بابا فهمیدیم عاشقید روکرد به سوران و همکارش شاهین که دوقدم اونورتر بودن :
شاهین جان ،بیا برادر مخ این سورانو کار نگیر که یک کلمه هم حرفاتو نشنید .شاهین بلند خند ید و زد رو شونه ی سوران .سعید
دست شاهینو گرفت و کشون کشون ازونجا دورش کرد.
از کارای سعید خندم گرفت ،تا خیز برداشتم برم سمت سوران یهو یه دختر چشم رنگی عین عجل معلق سررسید .
بدون اینکه متوجه من باشه ،سلام بلند بالایی به سوران داد:

❤️ @cafe_rmann
????????????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_398

سلااااام چطوری سوران جان؟
چشمام داشت از حدقه درمیومد ،سورااااان جاااان؟
این دختره به چه حقی به سورانِ من میگه سوران جان؟
چهرش خوب بود ،چشم آبی وبور ،یکم از من قدبلندتر بود.
دستشو دور بازوی سوران حلق کرد:
کِی اومدی سوران؟
داشتم از عصبانیت منفجر می شدم
،اخه وقاحت تا کجا؟چرا سوران پرتش نمی کنه اونور؟
نگاهمو با خشم به سوران دوختم که داشت نگام میکرد.انگار خوشش میاد .
میبینه دارم منفجر میشم ها!!!
تازه انگار تازه متوجه حضور من شد یکم خودشو جمع و جور کرد و گفت:
سوران جان خانومو معرفی نمیکنی؟
سوران دستشو از جیبش درآورد و خودشو از نگار که آویزونش بود جدا کرد .
کنارم ایستاد و دستشو دور کمرم حلقه کرد و به خودش چسبوند.
نگار جان ایشون آرام، دلیل آرامشه زندگیه

1402/01/30 19:05

بندست. لطفا امشب هواشو داشته باش.
واااای که داشتم از حسادت میترکیدم ،سوران جان- نگار جان.
چه جان جانی راه انداختند.پس نگار خانوم ایشونن چشمم به جمالش روشن شد...
چرا به اون میگه نگار جان به من میگه ارام؟
اصلا اون مگه کیه که بخواد هوای منو داشته باشه؟
کاملا واضح بود که نگار جان جا خورد ،لبخند زورکی زد که نشون بده اصلا براش مهم نیست .

❤️ @cafe_rmann
??????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_399

سوران جان نگفته بودی خاله بازی میکنی؟
واااااای ،این عجب رویی دارههه!!!به تو چهههه آخهههه.
یه نگاه خریدار بهم انداخت:
حالا حتما با خودش میگه این دختره شبیهه عقب مونده هاست بلند شده اومده عروسی عین روحه!
خبر نداره دوساعت بزک دوزک کردم ،مجبور شدم همرو پاک کنم.
سوران خوب ضایعش کرد دلم خنک شد:
با طعنه بهش گفت:ببخشید دیگه امر نفرموده بودین همه اتفاقات زندگیم رو باید بهتون خبر بدم.
ولی نه مثل اینکه پروتر ازین حرفاست چون اصلا برو ی خودش نیاورد.دستشو سمتم دراز کرد :
خوشبختم آرام جان ،میتونی نگار صدام کنی ،از همکارای قدیمی سوران...
بالاجبار باهاش دست دادم و لبخند مصنوعی زدم

خب ،سوران جان منو آرام می ریم دیگه با اجازتون...
دستمو کشید "
بیا بریم عزیزم کلی باید باهم حرف بزنیم.
فقط دعا میکردم هرچه زودتر این عروسی تموم شه اصلا حس و حال این نگار و حرکات جلفش رو نداشتم.
لباسامونو که عوض کردیم نگار به بهانه ی احوال پرسی با چندتا از دوستاش از من جداشد.خوشبحالش با خیلیا آشناست برعکس
من که عین ننه مرده ها احساس غریبیم میکرد.خب البته اگه الان نگار جای من بود پنج ،شیش تا رفیق پیدا میکرد بس که
وراجه برعکس من که تا باهام حرف نزنن با کسی کاری ندارم.
خب بگو ببینم از کی با سورانی؟شیرازی هستی؟
عه این کی برگشت؟انقدر تو فکر بودم اصلا متوجه نشدم.
سر تکون دادم:
نه من شیرازی نیستم، دیروز دقیقا یکسال شد که باهمیم.
(با اون اتفاقای دیروز و امروز به کل یادمون رفته بود که سالگرد اولین روز دیدارمون رو الاقل بهم تبریک بگیم)

❤️ @cafe_rmann
??????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_400

یکمـ حرف زد،که البته بیشتر هدفش کسب اطالعات بود تا اشنایی ...
دراخر گفت:
بزار یه نصیحت کنم بهت سن و سالی نداری شاید یکم ناپخته باشی؛آدمارو من مثل کف دستم میشناسم پسرایی تو تیپ و قیافه ی سوران ،اهل عشق و عاشقی نیستند ،با حرفاشون خام نشو ،دستشو رو هوا تکون داد:
حالا نمیدونم هااا شاید تجربه های قبل از سورانم داشته باشی دیگه باید بشناسی هرکسی چجوریه ولی اینجور ادما فقط برای
استفاده های خودشون ادعای عشق میکنن و هیچ.

1402/01/30 19:05

واسه همین آرام جون بهت توصیه میکنم بیشتر مراقب خودت باشی.اگه واسه اینکه واست خرج میکنه بهش دلبستی باید بگم
این کارو نکنی ،دستاشو گذاشت رو دستام :
عزیزم این حرفا بین خودمون بمونه من فقط احساس کردم دختره ساده و زود باوری هستی خواستم آگاهت کنم.
هاله ی اشک تو چشمام نشست این دختره ی عوضی با خودش چی فکر کرده ؟که خیلی زرنگه؟که من الان دممو م یزارم رو
کولم درمیرم؟
نه دختر جون من لباس تنمو بفروشم کل جد وابادتو میخرم .به چیت مینازی به قیافت که زیر پنجاه من آرایش پنهانش
کردی ؟؟؟چرا این حرفارو نمی تونم قشنگ بهش بگم؟
ولی من نباید جلوش ضعف نشون بدم نباید بزارم حس پیروزی بهش دست بده...
عزممو جزم کردم حالشو بگیرم
لبخند مصنوعی زدم:
عزیزم مرسی از راهنماییت اما ما نامزدیم و به نزدیکی عقد میکنیم ،حتما یادم باشه دعوتت کنم.
عه جدا؟
یه اشاره یه دستم کرد:
حلقه نامزدی نخریده برات؟آخِی عزیزم چقدر قانعی.
دستمو زیر چونم زدم و با آرامش گفتم فکر نکنم ایناش به شما ربطی داشته باشه نه؟
هه،خیلی ساده ای دختر جون

❤️ @cafe_rmann

1402/01/30 19:05

پاسخ به

???????????? #گریه_میکنم_برات #پارت_301 پوستم کنده شد آرام ،این مدت سخت ترین دوران زندگی...

.....

1402/01/31 05:10

پاسخ به

بیچارگی؟ یعنی هر روز مُردن؟ دستم رو محکم تو پیشونیم کوبیدم و گفتم: _ اگه دوست داشتن یعنی این، من نمی...

..

1402/01/31 14:42

پاسخ به

❤رمان وکلیپ❤: #برزخ‌ارباب نگاهش برخلاف چند دقیقه قبل خیلی آروم و مظلوم شده بود و این یعنی حرفام تونس...

..

1402/01/31 17:08

سلام مامان های مهربون خوبین یه سوالی داشتم دخترم 7ماهشه دوتادندون ازبالاداره درمی یاره خیلی داره اذیت می شه گریه می کنه خیلی بی قراره استامینوفن هم بهش می دم آروم نمی شه نمی تونه بخوابه چیکارکنم؟

1402/02/03 23:35

پاسخ به

سلام مامان های مهربون خوبین یه سوالی داشتم دخترم 7ماهشه دوتادندون ازبالاداره درمی یاره خیلی داره اذی...

استا بزن رو لثش ژل دندون باریج بزن واسش

1402/02/03 23:57

این کار روهم می کنم خیلی بی قراره

1402/02/03 23:58

خیار بزار تو یخچال بده دستش گوشت رو یکم کبابیش کن ن اینکه بپزه ها یکم مزخ دار بشه یه کوچولو کم نمک بزن بده دستش بکشه به لثه هاش

1402/02/03 23:58

متاسفانه دندون هیچ کار دیگه ای نمیشه کرد پروسه دندون باید بگذره بعضی بچها خیلی سخت دندون در میارن

1402/02/03 23:59

ببخشیدمی گم خطرنداشته باشه آخه توغذانیفتاده هنوز؟

1402/02/03 23:59

پاسخ به

خیار بزار تو یخچال بده دستش گوشت رو یکم کبابیش کن ن اینکه بپزه ها یکم مزخ دار بشه یه کوچولو کم نمک ب...

گوشت یه تیکه بزرگ باشه نپره تو حلقش

1402/02/03 23:59

آره خیلی سخته خیلی ناراحتم همه کارمی کنم آرامش داشته باشه ولی نداره

1402/02/04 00:00

7 ماهشه بهش مگه کمکی نمیدی گوشت و اینارو نمیتونه بخوره ک فقط میکشه به لثه آروم میشه خودت کنارش بشین دیگ مواظب باش ولی خیلی ارومش میکنه

1402/02/04 00:00

ممنونم که گفتی کمکم کردی مامان مهربون امتحان می کنم انشاالله که آروم بشه

1402/02/04 00:01

فقط فرنی وحریره بادوم می دم

1402/02/04 00:01

پاسخ به

آره خیلی سخته خیلی ناراحتم همه کارمی کنم آرامش داشته باشه ولی نداره

الهی عزیزم بچه ها خیلی اذیت میشن واسه دندوناشون پسر منم داره میره تو 8 ماه در نیاورده از 5 ماهگی همین بساط رو دارم همش دوس داره یه چیزی رو بکنه تو دهنش لثه گیر نرم بگیر واسش بزار جایخی یکم خنک بشه بده دستش

1402/02/04 00:01

خیلی خرخرمی کنه ازچیه؟

1402/02/04 00:01

پاسخ به

فقط فرنی وحریره بادوم می دم

سوپ و اینام بده الان نیازه واسشون گوشت و مرغ هم بریز واسش دیگ باید پروتئین دریافت کنن تو این سن

1402/02/04 00:02

خیلی ماهی مامان مهربون ممنونم که کمکم کردی????????????

1402/02/04 00:02