رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

??????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_460

بدنش فوق العاده ضعیف شده من یه سری داروهای تقویتی...


ادامه ی حرفاشو نشنیدم و دوباره خوابم برد،فقط دلم میخواد بخوابم .چقدر خوبه چشمامو ببندم و دیگه بیدار نشم...


چشم که باز کردم،قاب عکس خونوادگی روی دراور اولین چیزی بود که چشمم بهش افتاد ،تو ی اتاقم بودم.


حتی دیگه مثل قبل دلم برا ی اتاقمم تنگ نشده،اصلا حس در من مرده بود ،معلق بین هوا و زمین بودم.دنیام سرد و یخی شده
بود.


چشم چرخوندم بابا کنار تختم خوابش برده بود.یه دل سیرر نگاهش کردم تو همین چند روز موهاش سفید تر شدن ...


نفس عمیق کشیدم ،بابا با اضطراب سربلند کرد.
دخترم بیدار شدی؟
پیشونیمو ب*و*س ید و لبخند زد.

بیروح فقط نگاهش کردم
اشکـ تو چشمای بابا حلقه زد .
چه قدر من بدم غیر از آزار واذیت هیچی براشون ندارم.


از خودم بدم میاد ،من برای چی هنوز زنده ام؟
بالاجبار فقط برای دلگرمی لبخند کم جونی زدم،انگار دنیارو بهش دادم .
خوشحال بلند شد و گفت:
الان مامانو صدا میکنم...وبسرعت خارج شد.
ذهنم کشیده شد سمت سوران،یعنی الان کجاست داره چیکار میکنه؟
خسته ام فکرم کار نمیکنه...
مامان وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست.
انقدر نخواب دخترم ،پاشو یکم بیرون بریم حال و هوات عوض بشه.

❤️ @cafe_rmann
??????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_461


حس کردم میخواد چیزی بگه ،حرفشو تو دهنش مزه مزه میکرد...
مامان چیزی میخوای بگی؟
یکـ نگاه به پشت سرش انداخت .
با گام پایین صدا شروع کرد صحبت کردن.



آرام سوران یک سر میاد دم خونه ،بخدا نزاشتم بابا بفهمه،وقتی اولین بار زنگ زد به بابا

وخواست سراغتو بگیره نمیدونی بابا چقدر
عصبی بود ،هرچی از دهنش درومد بهش گفت.


الانم هی میاد دم خونه یا به گوشهه تو زنگ میزنه یا من ،باباهم که جوابشو نمیده.الانم



خداشاهده داره رعایت تورو میکنه وگرنه
سورانو سالم نمیزاره.


به سختی خواستم سرجام بشینم،مامان کمکم کرد نشستم.

مامان قبلاگفتم ،کبودیای بدنم ربطی به سوران نداره...

خب پس بگم فردا بیاد ببینیش؟که بابا نیست؟سنگاتونو باهم وابکنید،بعد خودت بگی بابا قبول میکنه...

به علامت منفی سرتکون دادم

❤️ @cafe_rmann
??????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_462

نه مامان ،نه....

نمیخوام ببینمش.
مامان دیگه طاقت نیاورد و زد زیر گریه.


چشمامو محکم روی هم فشار دادم و دستامو گذاشتم رو ی گوشم:
صدای گریه اذیتم میکنه مامان،خواهش میکنم.


بیچاره مامان بغضشو قورت داد و اشکاش رو پاک کرد باشه آرامم ،گریه نمیکنم...


آخه دارم دیوونه میشم دختر،تو که حرف نمیزنی،سورانم پرسیدم انگار

1402/02/10 21:02

از حالت خبر نداره اصلا میگی به سوران مربوط نیست و
از طرفی نمیخوای ببینیش.


ببین دخترم اگه همونطور ی که سوران میگفت واقعا موضوع جر و بحثتون سر چیزای مزخرف بوده،نباید انقدر جدی بگیری و
خودتو داغون کنی اگرم اتفاق دیگه ای افتاده بگو تا کمکت کنیم


مامااااان ،ولممممم کن من نمیخوام

ببینمش ،نمیخوامممم حرفی ندارمممم باهاش بزنم بهش بگو بره.

❤️ @cafe_rmann
??????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_463

مامان از لحن حرف زدنم شکه شد،دست خودم نبود من واقعا عصبی شده بودم حوصله ی خودمم نداشتم.من فقط منتظر نشستم
ببینم کی میمیرم زندگی من نابود شده دیگه دلیلی نداره سورانو ببینم و بهش فکر کنم .عشقشم تو قلبم میبرم اون دنیا....
زل زده بودم به اشکای مامان و فکرم اما تو خودم بود....
آرام بخدا داری دیوونم میکنی دختر شما دوتاتون چرا اینجوری شدید تو کبود ،سورانم اونجوری!!!!
چشم دوختم به دهن مامان که بقیشو بگه...
مگه سوران چشه؟
مامان درمونده بهم زل زد ...
مگه شما پیش هم نبودید که نه تو از حال اون خبر داری نه اون از حال تو؟
اون که میگه فقط موضوع یه بحث ساده بوده ،بعدشم اومده د یده تو نیستی!!!!
من ازین که با چه حال و روز ی اومدی چیزی نگفتم بهش چون اصلا نمیتونم بفهمم چه خبره و قضیه چیه !
بخدا میترسم آرام بابا همه چیزو از چشم سوران میبینه می گه من دخترمو دستش سپردم ....
ولی بنظرم بزار بیاد ببینید همد یگرو چون درغیر این صورت اون میره پیش بابا و کار بدتر میشه.
باز دوباره سرم شروع کرد هوهو کردن.سرمو گرفتم تو دستم
مامان خوابم میاد توروخدااا ولم کنید نمیخوام درموردش فکر کنم،مغزم کار نمیکنه بزار ید به حال خودم باشم .
از تاثیرات داروهای آرام بخش ،همش خوابم میگرفت من اون دختر آروم و انرژ ی بخش قبل نبودم ،کوچک ترین مسئله ذهنمو
آشفته می کرد و اعصابمو بهم میری خت.
نه گریه میکنم نه غذا می خورم نه حرف میزنم نه حت ی به بالیی که سرم اومده فکر میکنم.فقط میخوابم .خواب ،خواب،خواب
وبازهم خواب بهترین راه حل برای فرار از بدبختیام بود.
نمیتونم با کسی حرف بزنم ،مامان میگه بهم بگو چت شده؟
آخه چی باید بگم ؟بگم کوروش اومد و به وحشیانه ترین حالت ممکن بهم تجاوز کرد؟چون بنظرش اینجوری میتونست منو مال
خودش کنه؟من هیچی رو نمیتونم ثابت کنم.بابا وقتی رفته ترکیه
کوروش اونجا بوده طور ی هم برنامه چیده که نتونم حرف بزنم...
به سوران بگم ؟

❤️ @cafe_rmann
??????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_464

چی بگم ؟تنهام گذاشتی و این بلاسرم اومد؟بعدش چی ؟سوران که نمیگه فدای سرت بیا بریم به زندگیمون برسیم یا میره سراغ

1402/02/10 21:02

کوروش که به هیچ وجه حریف کوروش نمیشه.


اون فقط کافیه بدون اینکه ردی از خودش بزاره یه پول قلمبه بده چند نفرو اجیر کنه تا سورانو از روی زمین نیست و نابودش
کنه،کسی که انقدر راحت فقط بخاطر اینکه بمن ثابت کنه هرکاری بخواد میتونه کنه زندگی منی که ادعای دوست داشتنم رومیکرد تباه کرد این که چیزی نیست.

با صدای گریه های آراد از خواب بیدار شدم.دلم یهو هواشو کرد از روزی که اومدم ندیدمش،فقط صداشو شنیدم.چرا نمیارن
ببینمش،احتمالا مراعاتمو می کنن.


مثل آدمای فلج از جام با زحمت بلند شدم.میخواستم برم پایین آرادو ببینم ـ بعداز چند روز ا ولین کسی بود که هواشوکردم.

نرسیده به پاگرد پله ها صدای بابا رو شنیدم که داشت با مامان صحبت میکرد.ناخوداگاه سرجام ایستادم و گوش دادم:


نمیدونم موارد بزرگتر ازین هم بوده ولی خیلی راحت پیدا شده اما این مسئله اولش انقدر بزرگ بنظر نمیومد اما تمام حساب وکتاب منو داره بهم میریزه
داغونم خانوم،نمیدونم مشکل از کجاست که تمام معامله هام داره بهم میخوره...

اینجوری بخواد پیش بره چیزی تا ورشکستگیم
نمونده...
انقدر حرص نخور علی،خدا بزرگه،تو خودتو نابود کنی درست میشه؟

❤️ @cafe_rmann
??????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_465

از ناصر خان کمک بگیر،یا حداقل کوروشو در جریان بزار.
صدای پوزخند زدن بابارو شنیدم ،ادامه داد:
از روزی که بهش گفتم آرام *** دیگه ای رو دوست داره خودشو کنار کشیده ،حتی ملوکم باهام سرسنگین شده...

با شنیدن این حرفا آه از نهادم بلند شد،من شک ندارم کار کوروشه صداش مثل زنگ تو گوشمه:
میتونم با جابجا کردن یه مهره سوران که هیچ ،باباجونتو تبدیل کنم به یه کارتون خواب که محتاج نون شبشه...
راه اومدمو با ناتوانی کامل برگشتم ،تا حدی ناتوان شدم که بالا اومدن از پله هایی که یه روزی برام حکم آب خوردن داشت حالا
نفسم رو به شماره میندازه.
برگشتم توی رختخوابم ،نگاهم افتاد به گوشیم ،از روز ی که اومدم حتی یک نگاهم بهش ننداختم.
تو جام چرخیدم و برش داشتم.
فقط 102تا تماس از دست رفته از سوران بود و کلی اس ام اس و پیام تو تلگرام .هی چکدوم از پیاماشو باز نکردم ،تا خواستم
گوشزمو بزارم کنار یه پیام توجهمو به خودش جلب کرد.
از طرف کوروش بود چشمم که به اسمش افتاد دستام لرزییدن گرفت:
سلام عشقم، نامرد نیستم تو ازاولشم مال خودم بودی،خودت مجبورم کردی اینجوری تمومش کنم ،درضمن به نفعته همینجوری
ساکت بمونی فقط یه حرکت دیگه لازمه تا حرفمو عملی کنم.خودت هم حتما به این نتیجه رسیدی هرجا حرفمو جدی نگرفتی
ضرر کردی پس دیگه عاقل باش.

شنیدم مریضی ،غصه نخور

1402/02/10 21:02

مرور زمان همه چیزو حل میکنه ...

وقتی به خودم اومدم دیدم مثل بید میلرزم.از فرط عصبانیت به مرز جنون رسیدم بلند شدم و با تمام قدرتم گوشیمو کوبیدم تو
آینه ی روبروم...

صدای شکستن شیشه ،سکوت خونرو درهم شکست و بدنبال اون صدای گریه ی آراد بلند شد،انگار تو اتاقش بود که دقیق
روبرو ی اتاق من بود.

مامان و بابا به چشم برهم زدنیسراسیمه وارد اتاق شدن..
یاااا امام هشتم،چی شدههه،علیییی بچم از دستم داره میرهههه ،و صدای فر یاااد بلند مامان ...
ایخـــــــــدا.....
ولی من فقط میلرزیدم ،حس میکردم توی دریاچه‌ی یخ شناورم،تنم خیس بود از عرق سرد ولی قلبم میسوخت از آتیشی که تو
وجودم برپا شده بود.
♥️ @cafe_rmann
??????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_466

من دیدم اشکی رو که از گوشه ی چشم بابا چکید ،دیدم هر ثانیه آب شدن مامانو ولی این وسط هیچکس مظلوم تر از من
نبود،مگه چند سالمه ؟مگه به کی بدی کردم؟من به ظاهر یک هفتست گریه نکردم ولی هر ثانیه به ثانیه از درون خون گریه
کردم ،فر یاد من بیصدا بود من محکوم به سکوت شدم...


با سوزش دستم تکون کوچیکی خوردم ،دکتر خانوادگیمون بود ،بازم بهم آرامبخش تزریق شد.فکر کنم بهش اعتیاد پیدا کنم...


دوروز به همین منوال گذشت و من تمام مدت تو اتاقم رو تختم دراز کشیدم ...

جدیدا صدا میشنوم انگار یکی باهام حرف میزنه ،من باهاش میخندم اون منو با حرفاش میخندونه(تمام اینا واقعیته)حتی حس
میکنم گاهی دستی روی شونم قرار میگیره ،گاهی موقع غذا خوردن دستامو میگیره ...

مامان گریه میکنه میگه د یوونه شدم .

من دیوونه شدم؟
سوران هنوزم هروز میاد جلو خونه یبارم سرصداشون میومد با بابا درگیر لفظی شدن ولی من فقط گوش کردم .سنگ میزنه به
شیشه ولی من فقط نگاه میکنم.

نزدیک ظهر بود گوشه ی تختم کز کرده بودم،مثل کاری که تمام این یک هفته انجام دادم .متوجه سر و صدا میشدم .نگاهم
خیره به یک نقطه بود و بی حس و بی تفاوت به صدای جر و بحث گوش میدادم.

❤️ @cafe_rmann
??????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_467

یهو دراتاق چنان با شتاب باز شد که از شدت ضرب چند بار به دیوار کوبیده شد

قامت سوران تو
چهارچوب در ظاهر شد....


نگاهم به آرومی از نقطه ی نامعلوم کشیده شد سمت در،از کوبیده شدن در از حرکت ناگهانی بازشدنش حتی ذره ای تکون

نخوردم،چون ترس دیگه در وجودم بی معنی شده بود،ول ی از دیدن سوران وجودم لرزید،نگاهش که کردم تو چشم بر هم زدنی
تمام خاطرات خوشم از روز اول دیدنمون تالحظه ی آخر از ذهنم گذشت.


با چنان عصبانیتی وارد شد ولی وقتی چشمش بهم افتاد نگاهش رنگ ترحم گرفت فکر کنم اونم فهمید چقدر

1402/02/10 21:02

داغونم.

مامان پشت سرش وارد شد:
آرام جان بخدا من نمی خواستم بزارم بیاد ولی...


سر تکون دادم :
باشه مامان شما برید بییون لطفا!


با تردید نگام کرد چشمامو رو ی هم گذاشتم که یعنی برو خیالت راحت.


❤️ @cafe_rmann
??????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_467

مامان رفت .سوران وقتی از رفتن مامان مطمعن شد ،بدون معطلی اومد سمتم :


آرامم ؟خانومم؟عشقم؟تو کجا گذاشتی رفتی

آخه ؟چرا داری اینجوری میکنی؟من بدرک ببین خودتو؟چرا نمیزاری ببینمت؟چرا

آخه این گوشه کز کردی ؟بیا ا ین روزارو کشش نده دیگه ،من غلط کردم دست روت بلند کردم ،دست خودم نبود،نمی دونی
صبحش ازیسری اتفاقا تو شرکت اعصابم خورد بود بخدا کا رایی که یه عمر واسش جون کندم افتاده بود دست کسه دیگه به نام
خودش زده بود.

به جون سوران که انقدر درگیر بودم که زنگ زدی متوجه نشدم.نگام کن آرام این حقم نیست داری میکشی منو.


این چند روز همه چیزو ول کردم اومدم دنبالت...


اون تند تند حرف میزد مثل کسی که زمانش برا ی حرف زدن محدوده تند تند سعی داشت منو قانع کنه، ولی من به هیچ کدوم

از حرفاش گوش نمیدادم ،فقط میخواستم یه دل سیر نگاش کنم،شاید این آخرین باری باشه که این صورتو میبینم !زل زده بودم
تو چشماش بدون کلمه ای حرف بدون ذره ای تغییرتو حالتم .

همینجور ی گوشه ی تخت نشسته بودم و پاهامو بغل کرده بودم...

(چه چیز ی تو عمق چشماته که من یک نگاه تورو به یک دنیا نمیدم.
که بعد از تماشای چشمای تو از زمین و زمان عاشقانه دل بریدم.)
دستامو گرفت و ب*و*س ید ،آرام؟!چرا حرف نمیزنی چرا اینجوری ماتت برده ؟

ریشاش بلند شده ،تا بحال با ریش ندیدمش چقدر چهرش مردونه تر شده.

❤️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_468


دستمو از دستش کشیدم و گذاشتم ی
ک طرف صورتش و آروم روی صورتشو نوازش کردم با کلمه کلمه حرفایی که

میخواستم بزنم،یک تکه از جیگرم آب میشد .

همینطوری دستم رو گونش بود.
نگاهمو از چشماش گرفتم و به لباش دوختم و گفتم:

"برو دنبال زندگیت سوران"
و همزمان یک قطره اشک از گوشه ی چشمم چکید .


یک لحظه از حرفم شوکه شد،انتظار نداشت یهوو این حرفو ازم بشنوه،تک خنده ی عصب
ی کرد و گفت:

برم دنبال زندگیم؟زندگیم تویی دیگه اومدم دنبال زندگیم.

دست روت بلند کردم ؟ناراحتی ؟بیا منو بزن ..

دستمو گرفت و سیلی زد به صورتش بیا بزن تو دلت نمونه،بزن دیگه ؟!!!بزن ولی اینجوری باهام نکن.

آرام مگه نمیدونی چقدر
میخوامت جونمو بخوای همین الان جون میدم برات ولی اینجوری نکن باهام،لحنش رنگ التماس گرفت:

آرام من بخاطر تو دارم پا رو غرورم میزارم ،التماست میکنم ..

❤️

1402/02/10 21:02

@cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_469

کلافه شدم،توموهامو چنگ زدم ...


من دیوونه میشم ازین که بشینه جلوم و التماسم کنه !سوران نباید اینجوری باشه باید مغرور
باشه ،باید بد باشه ....


من باید از خودم برونمش باید بره تا خوب زندگی کنه.

سورااااان ،بروووووو،منو تو بدرد هم نمیخوریم.برو من دوستت ندارم.

سکوت کرد ،نگاش نمیکردم تا کم نیارم.


تو دلم غوغا بود ،تو دلم ضجه میزدم.

(سورانم ،من برای داشتنت حاضرم از خودم براحتی بگذرم اما دیگه منی وجود نداره ازش بگذرم،تو حیفی سوران تو لایق
بهترینایی ،حق تو یه دختر دست خورده ی روانی و افسرده نیست،گیرم من به تو بگم و تو بگی برام مهم نیست ولی من میدونم
تا ابد تو ذهن هردومون میمونه ،هر بار تو بخوای لمسم کنی یادت میاد ،یادم میاد ،اصلا این مسئله نابودت میکنه مثل من که
نابود شدم ،شاید واسه جدایی یکسال داغون شی ولی بالاخره فراموشم میکنی.

من عاشقتم سوران ،عاشقتم میمونم ...)


آرام ؟نمیخواستم بهت بگم،چون فکر کردم الکی نگرانت نکنم.

پوزخند زد:
اما انگار حالم برات زیادم مهم نیست.

تو فکر کردی من آدمیم که راحت ولت کنم شب تنها بمونی؟فقط چون از دستت عصبی بودم؟مگه خود من نبودم که گفتم حتی
اگه باهام قهر هم بودی حق نداری جدا ازم بخوابی؟بعد خودم میام و شب تنها تو اون خونه ولت میکنم؟


♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_470

میدونم ازین که تنها موندی ترسیدی و ناراحت شد ی اما من واسه نیومدنم دلیل داشتم....


بلند شد و دکمه های پیرهنشو باز کرد.به حرکاتش نگاه میکردم چی کار می خواد بکنه؟


دکمه هاشو با عصبانیت باز کرد و لباسشو داد کنار:

ببین اینه دلیل نیومدن من ،بدون من بی معرفت نیستم...

دومین قطره ی اشک از چشمم چکید ،بعد از ده روز فقط دو قطره اشک...

نگاهم میخ بود روی جای ضربه ی چاقو رو شکمش..

دندونامو محکم رو ی هم فشار دادم که زار نزنم ،دست و پاهام خواب رفت و شروع کرد سوزن سوزن شدن...

چشمامو بستم تا نبینم اونروز خیلی روم فشار بود آرام ،تمام زحمتای یک سالم داشت به باد میرفت.

نگار می گفت یک نفرو دیده که وارد اتاقم شده،من برای فهمیدن ماجرا به کمکش احتیاج داشتم فقط باب میلش رفتار میکردم ک کمکم کنه.

وقتی اونوز اومدی جلوی شرکت و گریه کردی اعصابم ریخت بهم دوست نداشتم نگار فکر کنه بهت پیروز شده دیدی که بالافاصله اومدم خونه من نمیخواستم تو هیچ شرایطی تنها بمونی ،ببخشید که روت دست بلند کردم همش غیر ارادی بود.

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_471

بعدشم نخواستم تو خونه بمونم چون از کار خودم بینهایت عصبی شدم ،زدم

1402/02/10 21:02

بیرون تا آروم بشم.گوشیم زنگ خورد و یکی
یسری اطلاعات بهم داد رمزا و عددایی که فقط خودم ازش خبر داشتم ،گفت اگه می خوای باهم معامله کنیم بیا شرکت وگرنه
همون باقی مونده ی طرحاتم ازبین میره....


من بالافاصله زنگ زدم پلیس و چون فکر کردم کارم طول میکشه گفتم درارو قفل کنی اما قبل ازین که پلیس برسه چند تا قلدر
سررسیدن ،مسلح بودن ،من تنها و بی سلاح هیچ کاری نمیتونستم کنم ...


نمیدونم کی بودن،چی میخواستن،هدفشون چی بود اصلا؟
اخه من یه آدم عادی چه ضرری میتونستم برای کسی داشته باشم؟

آرامـ ببین دیدی دلیل داشتم؟بخدا من تا فرداش تو بیمارستان بودم زخمم عمیق نبود ولی اجازه ترخیص بهم نمیدادن ،تا چشم
باز کردم اولین چیزب که به ذهنم رسید تو بودی!
بدون معطلی اومدم خونه ،ولی نبودی من فکر کردم بیرون یا دانشگاهی اما هر چی زنگ زدم جواب نگرفتم هرچی منتظر موندم
نیومدی آرام دیوونه شدم بخدا اون دوروز .


تمام وسایلت بود فکر نمیکردم اومده باشی تهران تا اینکه از سر ناچاری زنگ زدم به بابات ....

بخدا حالم بده ،منطقی نیست بدون اینکه بدونی محکومم کنی.

(دید ی سوران؟چجور ی بهت بگم اینا کار کوروشه ،اگه دهن باز کنم اینبار حتما میکشتت ،یا اگه این کارو نکنه زندگیتو نابود
میکنه ،اولین چیزی که ازت میگیره کارته ،مگه میشه روهمه ی زحمتایی که کشیدی چشمامو ببندم مگه میشه فراموش کنم
چه قدر خوشحال بودی که کار خوب پیدا کردی مگه میتونم ذوقی که واسه اولین حقوقت داشتی فراموش کنم؟)

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_472

ایایکاش فقط قضیه سیلی زدن بود ایکاش مشکل فقط نیومدنت و تنها موندنم بود..

من که ناراحت اینا نیستم من که همون شب
میخواستم بهت زنگ بزنم قبل ازین که تباه بشم قبل از اون اتفاق لعنتی....


فکرمو بزبون آوردم:
نگاهم دوباره رفت سمت همون نقطه ی نامعلوم و گفتم:

من نه ازسیلی خوردنم ناراحتم نه تنها موندنم بخشیدمت همونجا که زدی تو گوشم بخشیدمت .

خوشحال شد و تو آغوشم کشید :

میدونستم،میدونستم.آرام من اینجور ی نیست
خند ید و گفت:

ای بلا خوب بلدی تنبیه کنیا...


دست کشید رو چشمام ،ببین چیکار کردی؟رنگ به
رو نداری چشمات حلقه انداخته ارزشش رو داشت؟
آرام ؟آرام توروخدا آروم باش.

همینطوری که میلرزیدم غریدم:

بمن دست نزن ،به من دست نزن....

بالافاصله ،ازم فاصله گرفت:
دستاشو به علامت تسلیم آورد بالا...باشه ،باشه...

دستامو بردم لابه لای موهام وبا خشم چنگ زدم تواین جور مواقع باید خشممو رو ی چیزی خالی میکردم تا آروم بشم.
موفق هم
شدم بعد از چند دقیقه تونستم بخودم مسلط بشم.
عرق

1402/02/10 21:02

نشسته روی پیشونیم رو با استینم پاکـ کردم....
یه نگاه بهش انداختم سرش پایین بود بدون اینکه سرشو بالابیاره گفت:
نمیفهمم چت شده،یعنی اینقدر از من بدت اومده؟
تو صداش بغض بود،بند دلم پاره شد ...لحظه ای دلم نمیخواست ناراحتیش رو ببینم ...

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_473

ای به سرم زد همه چی رو بگم و خودمو راحت کنم ،مگه من چه گ*ن*ا*هی کردم که این کوه درد رو به دوش
بکشم...

صداش زدم:
سوران؟
سرشو بالا گرفت از چهرش غم میبارید،منتظر چشم به دهنم دوخته بود تا حرف بزنم...

تا خواستم دهن باز کنم ضمیر ناخوداگاهم به مقابله اومد:
(نه آرام ،تو نباید حرف بزنی ،تو که این وسط قربانی شد ی ،الاقل بزار بقیه زندگیشونو بکنن...

اگه بگی چی میشه دو حالت داره یا تورو پس میزنه یاهم قبولت میکنه ولی تو خوب سورانو میشناسی که نمیشینه سرجاش و
برای کوروش دست تکون بده،اونوقت چی میشه کوروش نابودش میکنه،اصلا لازم نیست بره سراغش،کوروش همین که ببینه

باهاشی هم سوران هم باباتو بیچاره میکنه.

جدای از همه ی اینا من دیگه خودمُ لایق سوران نمیدونستم)
این شد که تو آنه واحد تغییر عقیده دادم و حرفمو عوض کردم:
سوران ،ما بدرد هم نمیخوریم .

سرشو به معنا اینکه متوجه حرفام نمیشه تکون داد...

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_474

چشمامو بستم تا نبینمش:

من.....من ....من ....تازه دارم میفهمم که ....
کلافه شد و داد زد:

میفهمی که چی؟؟؟چرا انقدر لفتش میدی ؟حرفتوووو بزززززن....

نفس عمیق کشیدم :
من تازه می فهمم که دوست داشتنی درکار نبوده،این فقط یه حس زودگذر بود من یهو خالی از هر نوع حسی شدم...


جوابی نشنیدم ....
به آرومی چشمام رو باز کردم .قلبم داشت از جا کنده میشد،خدایا بهم صبر بده بهم قدرت بده من د یگه چیز ی برای از دست
دادن ندارم ...


اشک تو چشماش حلقه زد ،من چی کار کردم ؟سورانه من اشک تو چشماش حلقه زد ؟خدایاااا



دارم کافر میشم هستی؟چرا

واستادی داری نگام میکنی ؟من به کی بدی کردم ؟یعنی گ*ن*ا*هام انقدر زیاد بود

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_475


عقب رفت سمت در و با صدایی که به وضوح میلرزیدگفت :من ولت نمیکنم ،چند روز به حال خودت باشی خوب میشی


.حرفای امروزو اصلا جدی نمیگیرم.


زندگیم بدون تو جهنمه اینو بفهم ...

اینو گفت و بالافاصله از در خارج شد و رفت.

رفت و نصف قلب منم با خودش برد.


بالافاصله بعد از رفتنش مامان نگران خودشو انداخت تو اتاقم.

آرام چی شد؟چرا انقدر عصبی رفت؟
تو قلبم احساس سنگینی میکردم،دلم میخواست گریه کنم ،اشک بریزم شاید سبک شم ولی نمیتونستم

1402/02/10 21:02

،داشتم خفه میشدم
،داشتم له میشدم زیر بار این همه فشار....


آرام جان مامان ،دخترم؟انقدر بخودت فشار نیار،،،زد زیر گر یه بخدا داری از دست میری داری جلوی چشمم پرپر میشی.
نمیتونم
بفهمم مشکلت با سوران چیه؟
اصلا ببین دخترم، اگه ی وقت اتفاقی بینتون افتاده هیچ مسئله ای نیست گ*ن*ا*ه که نبوده محرم بودین،زن و شوهر
بودین،یوقت واسه خاطر این خودتو اذیت نکنی؟!
مامان بیچاره چه فکرایی میکنه نمیدونه سوران چقدر تحمل کرد تا به خواسته ی من احترام گذاشته باشه...

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_476

ایکاش،ایکاش ،حداقل اینطوری می شد.ایکاش این سوران بود که به خواستش میرسید .

ایکاش اون بود که ازم کام می گرفت.

مامان بنده خدا هرچی تلاش کرد چیزی دستگیرش بشه نتونست و آخرشم بی خیال شد.


نیمه های شب بود بیدار شدم مثل همه ی این دوماه که هرشب از خواب میپرم .

همه جا تاریک بود ،از تاریکی بدم میاد ولی
انگیزه ای برای برطرف کردنش نداشتم.


سکوت مطلقشو ولی دوست داشتم .

دوماه از روز ی که سوران رفت گذشت ،تو این دوماه هیچ خبری ازش نداشتم نه دیگه زنگ زد نه پیامی داد .


نفس عمیق کشیدم دلم برای آغوشش تنگ شده بود،یاد اون روزای خوب بخیر هیچوقت قدرشو ندونستم.هنوز صدا ی خنده هاش
تو گوشم میپیچه.


سورانم دلم برات تنگ شده ،کجایی؟چیکار میکنی؟خدا کنه فراموشم کرده باشی ،میدونم سختته میدونم عشقت حقیقی بود.

سخته ولی شدنیه از خدا میخوام کسی جای منو تو زندگیت پر کنه که لیاقت دل مهربونه توروداشته باشه...

هنوزم وقتی کسی رو غیر از خودم کنارت تصور میکنم قلبم آتیش میگبره خیلی سخته ،خیلی...

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_477

چشمه ی اشکم خشک شده نمیتونم گریه کنم ،یادش بخیر یه روزی تلاش میکردم قوی باشم و واسه هرچیز ی گریه نکنم ولی
الان تلاش میکنم گریه کنم ولی نمیتونم...


دم دمای صبح بودو گرگ و میش هوا یکم اتاقم رو روشن کرده بود ،چشمم افتاد به عروسک خرسی بزرگی که بالای کمدم بود .


لبخند تلخی نشست روی لبم ،خاطرات خوبم هروز برام تکرار میشن.


پارسال همین موقع روز تولدم بود.


مثل امروز که تولدمه ،پارسال هوا سرد بود خیلی سرد ولی امسال برف میاد .

تازه اوایل آشناییمون بود ازش خجالت میکشیدم،چقدر که اون روز خندیدم و خوش گذشت ،تو هوای سرد بستنی خوردیم کلی
غر زد که آخه آدم تو سرما بستنی میخوره؟منم پامو کردم تو یه کفش که الا و بلا فقط بستنی بعدشم یه کارتون لواشک اونم
چون روز تولدم بود چیزی نگفت .


سورانی یادته ؟میدونستی بستنی دوست دارم عضو ثابت یرون رفتنامون بستنی بود.

1402/02/10 21:02

الهی دورت بگردم غصه نخوریا ،برات سخت میگذره ولی بالاخره میگذره...


خدا جون تو که منو ولم کردی به حال خودم ولی من هنوز دوستت دارم ،خدایا به خودت میسپارمش ببین این شده مناجات
هرشب من !
♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_478

سوران من هر لحظه کنارم حست میکنم ،بخدا قشنگ صداتو میشنوم ،باهام حرف میزنی گاهی تو اتاقم دنبالت میگردم ،من
دستاتو وقتی دستامو میگیره حس می کنم ،
خندیدم و ادامه دادم:

بین خودمون بمونه سورانی ،مامان اینا فکر میکنن دیوونه ام ولی من که میدونم نیستم.

من که میدونم توام بفکرمی حتی اگه دور
باشی...

خودت می فهمی چی می خوای آرام؟میگی فراموشت کنه باز ته دلت میخوای بفکرت باشه؟

سرمو محکم به اطراف تکون دادم :
نمیدونم ،نمیدونم نمیخوام فکر کنم ولم کنید ....

قشنگ باخودم درگیر بودم.

این شده بود کار هر روزه ی من...
پتو رو کشیدم رو سرم و طبق معمول هروقت عقلم به جایی قد نمیداد برای فرار از واقعیت ترجیح میدادم بخوابم.

با حس قلقلک چشم باز کردم،بابا بود مثل همیشه موقع بیدار کردنم کف پامو قلقلک میداد
این کارو از بچگیم میکرد.

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_479

سلام دختر خوشگل بابا ،ادم که روز تولدش انقدر نمی خوابه پاشو دیگه...


سرجام نشستم دلم شور میخورد ،حالت تهوع داشتم.همینطور تو دهنم آب جمع میشد .تا اومدم حرف بزنم هجوم محتویات
نداشته ی معدم به سمت گلوم رو حس کردم با سرعت بلند شدم دویدم سمت دستشویی و تا جا داشت عق زدم.

ولی از جایی که معدم خالی بود هی چی جز زهر آب بالا نیاوردم.

آرام ،آرام؟بابا حالت خوبه؟چت شد یهو؟

بابا بود که بیوقفه در می زد .

چند مشت آب پاشیدم رو صورتم و اومدم بیرون ،معدم عجیب درد میکرد.

نگاه نگران بابا روم بود.
لبخند زورکی زدم ،خوبم بابا جون داروهامو بخورم بهتر می شم...

چقدر دلم برای بابا میسوزه ،ی دونه دخترش که پز هوش و زیباییشو به همه میداد به چه روز ی افتاده...
بمیرم برای دلت بابایی که مثل دریاست.

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_480

مامان میخواست واسه تولدم مهمونی ترتیب بده ولی شدیدا مخالفت کردم من حوصله ی نفس کشیدنم ندارم ،زندگی میکنم
چون چاره ی دیگه ای ندارم اونوقت با کدوم دل خوشی بیام تولد بگیرم؟!

این روز برای من روزی نیست که جشن بگیرم ،ایکاش هیچوقت بدنیا نیومده بودم.


ایکاش زشت بودم ،معلول بودم،فقیر بودم ،ولی دلم خوش بود.

دست کشیدم رو شیشه ی بخار گرفته ی پنجره ی اتاقم .

تو که دوسش دار ی و نمیتونی فراموشش کنی چرا طردش میکنی.

صدای مامان بود که از پست سرم مخاطب

1402/02/10 21:02

قرارم داد.
آرام هنوزم نمی خوای حرف بزنی؟
گنگ به مامان نگاه کردم ،منظورش چیه ؟
با چشم به پنجره اشاره کرد،
لبخند تلخی روی لبم نشست.

بدون اینکه حواسم باشه شیشه ی پنجره رو پراز اسم سوران کردم.

برف قشنگی میومد ،توتهران بی سابقه بود،بعد از مدت ها ه*و*س کردم برم بیرون.

مامان حرف میزد و من تو حال و هوای خودم بودم .
رفتم سمت کمدم و لباسامو برداشتم.
(با تعجب):جایی میخوا ی بری آرام؟
اوهوم ،میخوام برم بیرون.

ازین حرفم مامان به وجد اومد.
واستا پس باهم بریم...
نه مامان میخوام تنها باشم.

نگران بود ،ولی نمیدونست چجوری بگه که بهم برنخوره.

♥️ @cafe_rmann

1402/02/10 21:02

?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_481

دستاشو گرفتم:
مامان خوشگلم ،لازم نیست انقدر نگرانم باشین ،حواسم هست فقط میخوام یکم قدم بزنم همین.

با چشمای نگرانش بهم نگاه کرد...
بعد از دوماه اولین باری بود که با میل دلم خواست کاری رو انجام بدم واسه همینم مامان زیاد مقاومت نکرد:

باشه دخترم،فقط خوب بپوشون خودتو بدنت ضعیف شده زود مریض میشی.

روی برفای سفید و بـــِکر قدم میزدم.از صدای خِرچ خِرچ برفا زیر کفشام خوشم میومد .

بی هدف راه میرفتم و هوا ی سرد و سوز دار رو به ریه هام میفرستادم .انقدر بیرون نیومدم که ححالا احساس غربت می کردم.

بازم سکوت بود و این بیشتر به من لذت میبخشید
انقدری راه رفتم که یهو خودمو درست جای قرار همیشگیمون پیدا کردم همون پارکی که اولین بار همو دیدیم .

خاطرات برام زنده میشد انگار همین دیروز بود:
سوران دلم میخواد هروقت میخوام ببننمت تو این پارک ببینمت نمیدونی چقدر اینجارو دوسش دارم...
-هوا سرده دختر جون صبر کن میام دنبالت
نچ ،تا تو بیای من پیاده تا اونجا میام ....

درست همینجا بود پشت همین درختا که بستنی رو مالیدم رو بینیش و فرار کردم و اون دنبالم دوید و همونجا بود که برای
اولین بار منو تو آغوش گرفت ،هنوزم بوی عطر اون روزش تو بینیمه ....

دستام یخ کرده بود گرفتم جلوی دهنم و میخواستم با نفسم گرمش کنم ...

با خودم تو خاطرات خودم غرق بودم که با شنیدن یه صدا ی آشنا خون تو رگام یخ بست.

اسممو صدا زد:
آرام؟
قلبم ضربان گرفت ....
رو پاشنه ی پا بسمتش چرخیدم ...

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_482

سوران بود!!!!!
وقتی دیدمش حس کردم صاعقه بهم زد ،یک لحظه به اینکه این سورانه که میبینم یا نه شک کردم.

صورتش از همی شه لاغر شده بود،ریشاش به اندازه ی یک وجب بلند شده بود فکر کنم تمام این مدت اصلاح نکرده بود.


هرچی که از حس و حال اون لحظه بگم کمه گاهی بعضی حس ها قابل بیان نیست شاید بشه توصیفش کرد ولی عمق احساس برای هرکسی قابل درک نیست.


خشکم زده بود،مثل یه تیکه یخ.

تو فاصله چند قدمیم ایستاده بود.اینجا چی کار میکنه؟یعنی از اول تعقیبم کرده؟

همینطوری زل زده بودم بهش،از عشقش میخواستم جون بدم با دیدنش تو اون حال و اوضاع داغ دلم تازه شد.


خدایا چرا هنوز جای زخم قبلیم خوب نشده باز به دلم زخم میزنی؟

فاصله ی بینمون رو پر کرد و اومد سمتم:
خوبی؟
به علامت مثبت سر تکون دادم

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_483

دست به خودش اشاره کرد و گفت:
ببین باهام چی کار کردی؟

پوزخند زد:
بی رحم شدی!!قبلامهربون تر بودی.

حالم برات مهم نیست؟
گفتم

1402/02/10 21:03

چند روز به حال خودت بزارمت درست میشه چند روزم شد شصت روز ولی انگار فاصله بینمون و گذر زمان کامل منواز
یادت برده...

این بود عشقی که بهم داشتی؟این بود میگفتی سنگم از آسمون بباره آرام مال سورانه ؟دوماهه کار و زندگیمو ول کردم اومدم
بست نشستم دم خونتون ببینمت ،چرا خودتو حبس کرد ی تو خونه؟
خب بهم بگو اگه مشکلی هست؟
نگاهمو ازش گرفتم ،فکرم میکردم از تو چشام میخونه هر روز عشقم بهش کم که نمیشه زیادم میشه.

آرام نگاهم کن ،چرا رو برمیگردونی؟
ببین منو آرام؟من مطمعنم تو یچیزیت شده،بهم بگو من کمکت میکنم ،آرامه من آدم این کارا نیست ،آرامه من قلبش مثل دریا
بزرگه ،من میدونم حتما یه اتفاقی افتاده آرام از هیچی نترس فقط بهم بگو چی شده؟
از درون جوابشو میدادم ولی به ظاهر فقط نگاهش میکردم. تک تک سلولای بدنم، بند بند وجودم داشت متلاشی میشد ...

(سوران برو،چرا اومدی ؟داشت باورم میشد رفتی دنبال زندگیت!چرا انقدر خوبی ؟چرا واسه همه مغروری واسه من نیستی؟واسه
منم باش ،کارمو سخت نکن تو روخدا برو من نمیخوام ضرری به جون و مالت برسه.
سوران توام فراموش کنی من دیگه فراموش نمیکنم دیدی من یه روانیم تو حیفی یکی باید باشه تامینت کنه من فقط هر لحظه
نشستم ببینم کی میمیرم .)
وقتی دید سکوتم طولاني شد و هیچی نمیگم انگار امیدش نا امید شد نشست روی صندلی پارک و چشم دوخته به زمین گفت:
فقط بهم بگو چرا؟
فقط بگو تا بدونم گناهم چی بود؟

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_484

اینجوری نمیشه سوران هیچوقت ترکم نمیکنه مگر این که تیر خلاصو بزنم ،اون باید ازمن زده بشه فقط دراین صورته که میره
من میسناسمش .
سورانو بهتر از خودم میشناسم.


کلافه دستی توی موهاش کشید و روی نیمکت نشست.
سوز بدی میومد که تا مغز و استخونم رومیسوزوند .
ایکاش میشد با گرمای آغوشت گرم بشم.یادش بخیر پارسال همینجا دستمو گرفتی و پنجه تو پنجه با دست خودت کردی تو
جیبت تا گرم بشم.

به خودم نهیب زدم ،آرام تمومش کن دیگه آرزوهاتو ببر به قیامت...

گاهی آدم به جایی میرسه که یا باید دلش خون بشه یا سنگ ...

من بعد رفتن سوران فرصت برای خون گریه کردن دارم ولی فعلا باید از سنگ باشم.

برای مبارزه با احساسم کفش آهنین و زره پوشیدم.

تو تصمیم بیشتر از هر وقت دیگه ای مصمم شدم.سوران اگه ازم دل ببره به
زندگی برمیگرده ولی اینجور ی تو بلاتکلیفی دست وپا مبزنه.

من و سوران اگه راهمون جدا باشه یه درد داریم اونم درد جداییه ولی اگه بخوایم باهم باشیم هزار تا درد رو باید به جون بخریم .دزدکی زندگی کردن،ترس و دلهره ،افسردگیه من و....

♥️

1402/02/10 21:03

@cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_485

عزمم رو جزم کردم لبه های پالتومو دادم بالا تا مبادا یک وقت عمق دردم رو از چشمام بخونه .

دسته ی کیفمو رو کتفم جابجا
کردم و جلوش ایستادم.
نقاب سخت و سنگی بودن رو به صورتم زدم و گفتم:
چرا رو صندلی نشستی خیسه...
از لحنم بی تفاوتی میبارید ،نه دیگه رنگ التماس داشت ونه سوزِ نه بغض و نه ناراحتی ،بیرحمه بیرحم ....

سرشو بالا گرفت و نگام کرد:
ول کن این حرفارو ،جواب سوال منو بده؟به کدوم گناه؟؟
تو گناهی نداری سوران ،بابا جان به چه زبونی بگم الان میفهمم احساس من فقط یه حس بچه گانه ی زود گذر
بوده...تاوانشم عذاب وجدانیه که در قبالت دارم.


بهت زده نگام کرد.
باورم نمیشه،نه ،باورم نمیشه ..
این حرفارو تو داری میزنی؟ یهو بعد از این همه مدت فهمیدی حست بهم اشتباه بوده؟
سوران برو سراغ یکی دیگه ،دست از سر زندگیم بردار ،من از ترس تو میترسم بیرون بیام...دانشگامو ول کردم من چجوری بگم
غلط کردم؟!
با این حرفم عصبی از جاش بلند شد و جلوم ایستاد:
مشکلتو بمن بگو آرام؟من می خوام بفهمم چت شده؟ تو شرعا زن من بودی؟
بودم ،فراموش نکن مدت محرمیته ما خیلی وقته تموم شده....
لحظه به لحظه با حرفای من عصبی تر میشد .دستاشو از شدت خشم مشت کرده بود،هرآن میگفتم الانه که زیر مشت و لگدش
بگیرتم...
نگاه پر دردش رو بهم دوخت صورتش از عصبانیت به سرخی میزد
آرام ،تو چشمام زل بزن و بگو ازم متنفری...
حلقه ی اشک تو چشماش نمایان بود.دیدن این صحنه ها و درک لحظه به لحظش برام عین خود مرگ بود من فقط نفس
میکشیدم ولی روحم خیلی وقته مرده.

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_486

همه کارام رو با آرامش خاصی انجام

میدادم ،میخواستم این لحظه های آخرو خوب به یاد بسپرم .


من که پوست کلفت شدم ،وقتی بعد از این همه بدبختی که سرم آوار شده هنوزم زنده ام ،بدتر ازیناشم سرم بیاد جون میدم و
نمیمیرم من سگ جون شدم.


زل زدم تو چشمش و گفتم:
ازت متنفرنیستم ولی عاشقتم نیستم،امیدوارم منو ببخشی ،این حس دست خودم نیست،همین الان بگم بهتره تا اینکه بعد
بخوایم با یه بچه ازهم جدا بشیم.


تک خنده ی عصبی کرد و دستشو از تو دستام با عصبانیت بیرون کشید ،به خندیدنش ادامه داد ،خندیدنی که صدای بغض توش
موج میزد...


شروع کرد بلند بلند حرف زدن و آدمایی که تو پیاده رو می رفتن رو مخاطب قرار داد. .
میبینید؟!میگه دوستم نداره!!
جالبه نه؟!میگه برو دنبال زندگیت من دوستت ندارم!

شروع کرد داد و بیداد کردن:

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_487

لـعنتی دوستم نداری؟کیو دوست داری ؟
نکنه

1402/02/10 21:03

اون پسرعمتو دوست داری؟ها؟اخرشم دیدی پولدارتره بهتره؟عاشقتم که بود چرا تو نباشی؟آرررررررره؟؟؟؟
دستامو گذاشتم رو گوشم :
سر من داد نزن...
حمله ور شد سمت اونایی که ایستاده بودن و تماشا میکردن
چـــــــــــیه؟چیو نگاه میکنید ؟برید گمشید ،به قدری عصبی و وحشتناک شده بود که همه ازش ترسیدن و جمع یت پراکنده
شد.

بلند تر داد زد .همه نگاه میکردن،برام مهم نبود که شدیم مضحکه صد جفت چشم اون چیزی که مهم بود مرد ی بود که شکست
رو فریاد میزد.و منی که دیگه نمیدونستم با این غم باید چجوری کنار بیام.

قلبم به طرز وحشتناکی درد میکرد.دوباره عرق سرد نشست رو صورتم به خودم فشار میاوردم که طاقت بیارم ،شالگردنم رو دور
صورتم پیچوندم تا صورتم و حال زارم پوشیده و پنهان بمونه.

تو خودم جمع شده بودم،برگشت طرفم ،دیگه فریاد نمیزد .
یعنی می خوای بگی هیچ اتفاقی نیفتاده ؟یعنی باور کنم آرام؟باور کنم دلتو زدم ؟منو ببین ....

سرمو بالا گرفتم و نگاش کردم ،آرام ؟اگه خدایی نکرده مریضی دار ی که مثل تو فیلما میخوای بهم لطف کنی و ازم جدا شی،
نکن اینکارو ...
من نفسام به نفست بنده دیوونه ..

♥️ @cafe_rmann
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_488

سرم به شدت گیج میرفت ،ترسیدم که اگه موندنم طولاني بشه دردسر ساز بشم ،من دیگه راه برگشت نداشتم.
نه مریض نیستم ،فقط دیگه قلبم باهات نیست ازت عاجزانه می خوام حلالم کنی،من بچه بودم مجذوب محبتت شدم....

دستمو مشت کردم،قلبم میسوخت،برو لعنتی برو ،دیگه نمیتونم نقش باز ی کنم بررررررروو ووووو
چند ثانیه مکث کرد صدای نفساش می لرزید :
یه روزی تقاص این کارتو پس میدی ،شک نکن...زندگیمو نابود کردی ،از همین لحظه احساسمو میکشم ،بهت قول میدم
آرام،قول میدم
فراموشت میکنم ......
اینوهم بدون تو قاتل احساس منی.

خدایا من چیکار کردم ؟سوران داشت اشک میریخت!!!گریه میکرد.


مردونه گریه میکرد ،زار نمیزد ولی اشکاش میریخت.


حالم هر لحظه بدتر می شد،دلم بحال مظلومیت خودم می سوخت .سردرد و سر گیجه،حالت تهوع شد ید درد قفسه سینه هم به
جمع دردام اضافه شده بود و داشت از پا درم میاورد.


نمیتونستم رو پام وایستم به مچ دستش چنگ زدم .

چنگ زدم نه بخاطر اینکه التماسش کنم بمونه ،واسه اینکه نمیتونستم
وایستم.
اما اون متوجه بی حالیم نشد و تعبیر دیگه ای ازین رفتارم کرد:

چیه عذاب وجدان داری ؟
ناراحتی سرکارم گذاشتی؟

ناراحت نباش تو که چیزی از دست ندادی ....
دیدار به قیامت بانو!!!

دستشو از دستم کشید بیرون و به سرعت دور شد.

♥️ @roman__khase
?????

#گریه_میکنم_برات

1402/02/10 21:03

#پارت_489

رفــــــــــت؟؟؟!!!

با دوزانو رو ی زمین افتادم و با چشمایی که هر لحظه تار تر میشد رفتنش رو نظاره گر شدم.


دور و دور تر شد تا از پهنای دیدم ناپد ید شد...
تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده ،سوران رفت !!!!


وقتی بگه میرم پس میره اون دیگه بر نمیگرده....


آسمون چشمام باریدن گرفت ،بعد از هفتاد روز گریه کردم ،گریه که نه ،زار میزدم ....


اصلا هیچی برام مهم نبود،رو ی برفا نشسته بودم و به بدبختیای خودم زار میزدم.


یادمه یه خانوم چادر ی اومد کنارم وروبروم نشست:

دختر جان چیشده؟مادر چرا تو برفا نشستی ؟مریض میشی پاشو ،دستامو گرفت که بلندم کنه ولی توحال خودم نبودم....


همینجوری مثل ابر بهار گریه می کردم بغضی که این دوما تو دلم جا خوش کرده بود حالا ترکیده بود اونروزمن به جای
اشک خون گریه کردم...

❤️ "لینک قابل نمایش نیست"
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_490

متوسل شدم به خانومه:

خانووووم اون گفت میره ،گفت فراموشم میکنه...سوران رفت خانوم !چرا من نمیمیرم ؟چرا زجر کش میشم؟چی شد یهو زندگیم
طوفان شد؟خانوم بقران من به کسی بدی نکرده بودم ،داد زدم :ایخداااا دیگه دوستت ندارم،آخه چقدر من بدبختم...


گریه هام و درد دالم انقدر با سوز بود که خانومه بدون اینکه منو بشناسه و بدونه چه خبره با گریه هام گریه میکرد...


گریه نکن دخترم پاشو آدرس خونتونو بده برسونمت خونه.

بدون توجه به حرفش ادامه دادم:
ایکاش بد بودی سورانم،ایکاش انقدر خوب نمیرفتی ،حالا دلمو چی جوری آروم کنم؟


گریم شدت گرفت دوباره:
ایکاش منو میزدی ،فحشم میدادی ،خدایا دیگه دوستت ندارم.


خانومه دستمو گرفت کشید و با زحمت بلندم کرد ،همینطوری که میبردم سمت ماشینش باخودم زمزمه می کردم:


♥️ @roman__khase
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_491

خودت خواستی بره آرام ،خودت خواستی بره ،چرا گریه می کنی؟گریه برای تو معنی نداره...


دلم شور میخورد ،نرسیده به جدول حالم بهم خورد و باز بالا آوردم...


پاشو دخترم پاشو زود برسونمت خونتون ،من که نمیدونم چته تو که بخوام کمکت کنم.

رسوندتم دم خونه و تحویلم داد ،مامان وقتی منو دید نزدیک بود سکته کنه.



خانومه براش توضیح داد که تو خیابون منو دیده که
رو برفا گریه میکردم.
کیف دستی کوچیکم برام سنگینی میکرد،کشون کشون رفتم سمت اتاقم.


مامان خودشو انداخت جلوم و درحالی که گریه می کرد
گفت:
تقصیره منه ،نباید میزاشتم تنها بری،چی شد آرام جان ؟چی شد دخترم ؟

با بیحوصلگی دست مامانو پس زدم ،ولم کن مامان بزار به درد خودم بمیرم.

خدایابچم جلوی چشمم داره پرپر میشه،هیچ کاری از دستم برنمیاد

1402/02/10 21:03

...

مامان ناله و فغان سرداده بود و من انگار تو این دنیا نبودم.


رفتم تواتاقم و قبل ازین که مامان مانع بشه درو قفل کردم.

♥️ @roman__khase
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_492

دلم برای مامان میسوخت ،چقدر تواین مدت،لاغرو و شکسته تر شده بود.

از پشت در صداش میومد مدام در میزد و التماس می کرد:


آرام درو باز کن مامان جان ،آرام نگرانتم ببین حالت خوب نبود بزار بیام پیشت ،آرام جان باز کن این در لامصبو،لباسات همه
خیس بود،بزار بیام کمکت کنم عوض کنی جون نداری دخترم...



آرام باز نکنی زنگ میزنم بابا بیادها الکی اونم نگران نکن،باز کن
درو....

مامـــــــان،برو بزار تنها باشم ،خیالت تخت من از سگ و گربه سخت جون ترم هیچیم نمیشه....


کم کم صدای مامان قطع شد ،پالتومو دراوردم و بی حوصله پرتش کردم .

روزای بی تو سخته سوران ،هر روزش یه قرن میگذره.

بازم حالت تهوع ،بازم آب تو دهنم جمع شد ،حس کردم دارم بالا میارم تو اتاقم سرویس حمام بود.پریدم تو حموم و عق زدم


...یهو یه چیزی مثل برق از ذهنم گذ شت من از وقتی از شیراز اومدم ماهانه نشدم.


سَرم به دوران افتاد ،اگه حامله باشم ؟؟؟
وای نه ،چند بار به خودم سیلی زدم شاید خواب باشم ولی عین حقیقت بود .


♥️ @roman__khase
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_493

اینا چه دلیلی میتونه داشته باشه ؟یعنی سیاه بختی تا کجا؟

من اینو دیگه طاقت نمیارم ،بسه هرچی کشیدم و دم نزدم،من خودمو میکشم میخوای منو ببری جهنم ،خب ببر جهنم ازین

بدتر؟اگه حامله باشم؟بچه ی کوروش؟احساس خفگی میکردم.

سورانو از خودم روندم که این قضیه فاش نشه ،اگه حامله باشم
که....وا ی نه ،نه ،شیر آب و باز کردم و همونطوری با لباس رفتم ز یر دوش آب ،دیوونه شده بودم .زدم به سیم اخر .....


این تنها راه خلاصیمه
خـــــود کشی.....

تیغو برداشتم،دستم به شدت می لرزید ،درد داره ،میسوزه...
میترسم ،اونور چی در انتظارمه؟؟؟

آخرین نجواهام رو سر دادم:

خدایا ،خودت دیدی چی کشیدم.

خودت شاهد بود ی من ب ی گ*ن*ا*ه بودم،گذاشتم به دارم بکشن چون نمیتونستم چیزی رو
اثبات کنم .


خدایا درد دلمو دیدی و دوا نکردی ،من فقط 18سالم بود ،نه ببخشید امروز تولدم بود 19ساله شدم ،چه تولد شیرینی؟!!!!

♥️ @roman__khase
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_494


خدایا تا حالا بدون گ*ن*ا*هش اینجوری مجاراتم کردی الاقل اینو دیگه چشم بپوشون ...


چشمام رو بستم و آخرین لحظه آرزو کردم خدا به پدر و مادرم صبر بده.

نگاه نکردم که ببینم چی می شه فقط سوزش وحشتناکی رو حس کردم یه حسی مثل برق گرفتگی ،با وحشت چشم باز کردم و
غلیان خون رو دستم رو با چشم

1402/02/10 21:03

دیدم،از دیدن خونی که دستم رو کامل پوشونده بود و شرشر به زمین میریخت نا خوداگاه
وحشت کردم و شروع کردم جیغ کشیدن.اما جیغ زدنام ز یاد طولاني نشد چون به دقیقه نکشید که احساس خلاء بهم دست داد

،تا جایی یادمه که بی جون افتادم رو زمین و بعد تاریکی مطلق یه حس خوب آزاد شدن ،حس سبکی ،حس میکردم از تو یه
تونل با سرعت نور در حرکتم،نمیدونم چه مدت زمانی تو این حالت بودم ،اما هر چه که بود خوشایند بود ،بعدش فقط یک
صدا،یک فریااااد:

اِی خـــــــــداااااا
بعد از این صدا حس کردم به همون سرعت که بالا میرفتم به همون سرعت سقوط کردم ،منبع نوری که به سمتش پرواز می کردم با این سقوط کوچک و کوچکتر شد تا این که تبد یل به یک نقطه شد و در آن واحد حس کردم ازون آزادی و حس رهایی
دور شدم و دوباره به بند کشیده شدم.


شنیده بودم که برای روح زمان معنا نداره حالا خوب درک میکنم.

چون من وقتی چشم باز کردم تو بیمارستان بودم ،تمام این لحظات که برام به چشم بهم زدنی گذشت ،در واقع خودش یک
پروژه بوده .

♥️ @roman__khase
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_495

مامان بالافاصله بعد از اینکه موفق نمیشه وارد اتاق شه ،زنگ میزنه به بابا و جریانو میگه به محض ورود بابا به خونه صدای جیغ
کشیدن منو میشنون و بقیه ی ماجرا...

دوروز میشد که بستری بودم ،نه با کسی حرف میزدم و نه اجازه میدادم کسی پیشم بمونه.


تو دلم به خودم پوزخند زدم آدم تا این حد سگ جون؟؟؟

من اگه حامله باشم شده صدبار خودکشی میکنم تا بمیرم.

بهیاری که برای چک کردن سرمم اومده بود یه دختر جوون بنظر میومد تصمیم گرفتم ازش کمک بگیرم :
ببخشید میشه یه لطفی بهم بکنید؟

-سلام خانوم؟چه عجب فکر کردم خدایی نکرده لالی حرف نمیزنی؟بگو خانومی چی میخوای؟
میشه کمکم کنی؟
آره حتما چرا که نه؟

با تعلل حرفمو زدم.

♥️ @roman__khase
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_496

میشه ،میشه،یه تست باردار ی ازم بگیرین؟جوری که مامان و بابام متوجه نشن؟

تا اینو گفتم دختره یکه خورد:
تو مگه ازدواج کردی ؟
یه قطره اشک از چشمم چکید :

خواهش میکنم ،این کارو برام بکن....
یجوری نگام کرد ،وگفت:
صبرکن تا ببینم چی میشه!!!
رفت و بعد از چند دقیقه با یه پرستار اومد ،جوری دوتایی نگام میکردن که اون لحظه حس یه هرجایی رو داشتم.

ازم خون می گرفتـ و من با خودم فکر میکردم:
یزمانی از آمپولم میترسیدم حالاکارم به کجا رسید که خودم رو خودم تیغ میکشم.

واسه همین خودک*شی کردی ؟
جوابی بهش ندادم،سری تکون داد و
گفت :
واقعا نمیفهمم چرا تا یکی چهارتا قوربونت برم از دهنش در میاد شماها خامش میشید؟
حتی برام

1402/02/10 21:03

اهمیت نداشت چی فکر میکنه ،من یه مرده ی متحرک بودم.

با اخم وسایلشو جمع کرد.
دوساعت دیگه جوابش میاد.
اینو گفت و خارج شد.

تو این دوساعت فقط زل زده بودم به آسمونی که از پنجره دیده میشدـ.

انقدری غرق بودم که اصلانفهمیدم کی پرستار وارد اتاق شد.

♥️ @roman__khase
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_497


مستأصل چشم دوختم بهش،با نگاهم التماسش میکردم بگه جواب منفیه.

ناراحت نباش دختر جون جواب آزمایشت منفیه،ماهانه هاتم احتمالا واسه شرایط بد بدنیت عقب افتاده ،می خوای بگم یه دکتر
زنان بیاد معاینت کنه ،تند تند به علامت منفی سر تکون دادم .

نه نه نمیخواد،فقط توروخدا مامانم نفهمه...
تا کی میخوای مخفی کنی دختر جون؟!
خواهش میکنم....

باشه ،من بیکار نیستم بشینم برای مامانت قصه تعریف کنم.

یه جوری حرف میزد انگار با یه تیکه آشغال داره حرف می زنه ،ولی چه اهمیتی داشت مهم این بود که حامله نیستم .


الاقل تو این یه مورد قلبم آروم گرفت...

ولی چه بسا شوکی که از اتفاقای اخیر بهم وارد کرده بود باعث شد من ازون ببعد روزه ی سکوت بگیرم.

♥️ @roman__khase
?????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_498

یک زمستون و یک بهار گذشت و من هفت ماه بود که حتی کلمه ای با کسی حرف نزده بودم

به اصرار مامان و باباجلسات روان
درمانیم آغاز شد ولی دکتر می گفت تا زمانی که خودش نخواد که مورد درمان قرار بگیره نمیشه زیاد بهش کمکی کرد.

منم که هیچ انگیزه ای برای بهبودی نداشتم.

تمام دنیای من شده بود خودم و حرفای دلم که خلاصه میشد تو دفتر خاطراتم.فقط مینوشتم .


خاطرات روزای خوبم تنها چیزی بود که دلم بهشون خوش بود.سوران هفت ماهه که کامل از زندگیم بیرون رفته گاهی باید قبول
کنی یکی جاش فقط تو قلبت میتونه باشه نه تو زندگیت .

من به هیچ *** توی این مدت اجازه ملاقات ندادم حتی عمه ملوک و با اون همه احترامی که براش قائل بودم چون وصل به
کوروش می شد برام حکم ملکه ی عذاب داشت.


خـدایا!!!
حال و روزم رومیبینـی؟
ایـن روزها
دیگـه حرف نمیزنم
فقط مثـل خودت .

♥️ @roman__khase
??????


#گریه_میکنم_برات
#پارت_499

شبها ،
این شبهایِ تاریکِ طولاني ِ بی پدر
حرفهای تو
آخرین حرف های تو
شکلِ یک سگِ هار میشن
سگی که وحشی تر از قبل وجودِ نازکِ من را میدرد
و می درد
و می درد....

و من باز هر شب بیشتر دوستت دارم
و صبح که خسته و خون آلود و دلتنگ و کلافه بیدار می شم.
هنوز آرزو می کنم فراموشت کنم.

چنگ می زنم به ته مانده ی اراده ای که دارم
به آخرین قطره های غرورم التماس میکنم
... التماس ... التماس ... التماس
کسی ، چیزی ، نیروئی ، باید من رواز مراجعه

1402/02/10 21:03

از تکرارِی ک اشتباه باز دارد.

کسی باید منعم کند از این عشق
از این حس ِ مسموم
از این حقارتِ پی در پی که تو دچارم میکنی
کسی باید من رواز این وابستگی

♥️ @roman__khase
??????


#گریه_میکنم_برات
#پارت_500

از این دلبستگیِ بیهوده یِ شرم آور نجات بده.
... آه بیزارم از خودم
بیزااار
بیزاااار

سوران:

من ،سوران فراهانی هرگز در طول عمرم حتی در برابر مافوق خودم سر تعظیم فرود نیاوردم.هیچ وقت آدم غد و یک دنده ای
نبودم،همیشه سعی کردم با مسائل منطقی برخورد کنم ولی معمولا کاری هم نمی کردم که مجبور به عذر خواهی بشم،تو با من
چه کرده بودی که در برابر تو غرور که هیچ من حاضر بودم خودم رو برات قربانی کنم.

توبا من چه کرده بودی که هر روز صبح به امید اینکه روز دیگه ای رو درکنارت هستم از خواب بیدار میشدم.

واما تو با من چه کردی که روح زندگی رو در من کشتی؟من التماست کردم یادت هست؟من با تمام غرور و غیرت مردانگیم
التماست کردم.
برام مهم نبود که دیگران چه فکری می کنن من میخواستم به هر قیمتی که شده تورو به زندگیم برگردونم چون می دونستم
زندگی کردن بی تو ممکن نیست.

من آدمی نیستم که اجازه بدم کسی با زندگیم به راحتی بازی کنه،که یکی راحت بیاد و گند بزنه به زندگیمو بره.

هرکی بخواد با زندگی من بازی کنه با زندگیش بازی می کنم.

اما آرام !!!تو برای من چقدر عزیز بودی که فقط رهات کردم و اجازه دادم روزگار خودش تقاص دل شکسته ی من رو ازت بگیره...

با تمام این تفاسیر هفت ماه گذشت،در این که من هرگز به دنبالش نخواهم رفت شکی نداشتم.مگه غیر ازین بود که اون منو زیر
پاهاش له کرداما تمام این هفت ماه به دنبال علت بودم،نمیتونستم بفهمم آخه مگه می شه بعد از یک جر و بحث ساده که ممکنه
بین هر عاشق و معشوق ی رخ بده بزاره و بره و اینجوری ازم زده بشه ،من این رو هرگز نتونستم هضمش کنم.
یک ماه تمام از روزی که ضربه ی آخر رو تو ی اون پارک لعنتی که یک روز برام حکم خاطره سازترین مکان رو ی زمین رو داشت گذشته بود و من متواری بودم من حتی از خودم هم فرار می کردم.
هیچ *** حتی خوانوادم هم از جام با خبر نبودن...
درست یادمه آخرین باری که گریه کردم فقط هشت سالم بود ،وقتی که مادر بزرگم فوت کرد براش گریه کردم چون خیلی دوسش داشتم ،اما اونروز بعد از شونزده سال من گریه کردم،اونم بخاطر کسی که حتی محل سگ هم بهم نزاشت و مثل یک تیکه آشغال از زندگیش پرتم کرد بیرون.

♥️ @roman__khase

1402/02/10 21:03

اینم تا پارت 500تقدیم نگاهای زیباتون???

1402/02/10 21:03

پاسخ به

?????? #گریه_میکنم_برات #پارت_401 شنیده بودم سوران همخونه داره لابد اون همخونه تویی؟ ولی اینو ...

....

1402/02/10 22:58

پاسخ به

میکنی؟ واسه چی پاشدی؟ به بهراد که ویلچر به دست وارد شده بود نگاه کردم و گفتم: _ میتونم راه بیام _ من...

..

1402/02/11 01:04

وای چقد ناراحت کننده بود کلی گریه کردم??کاش تا آخرش میزاشتی?

1402/02/11 02:58

وای چقدر غم انگیز بوددد?????????دلم واسه سوران خیلی سوخت??حتی گریه کردم

1402/02/11 11:10