96 عضو
فضولم ک هستی؟! برگشت سمتم و با یه پوزخند مسخره گفت یه دوست کارت داره و دور شد.. .اه چندش...با لبخند ...
????
1402/02/11 11:54شده. الان اون بچست هنوز، دوسمم داشته باشه من نباید بزارم خودشو بدبخت کنه -الو سوران ناراحت شدی؟ خیلی...
???
1402/02/11 15:47نیست حرفی ازش نشنیدم، خواستم چشمام رو باز کنم اما همون لحظه توی یه جای گرم و نرم فرو رفتم! با بهت دس...
..
1402/02/12 21:15زهرادجان ادامه شو بزار لطفا
1402/02/13 15:31آره خیلی جالب شده?لطفا بازم بزار زهرا جون?
1402/02/13 20:41چشمم
1402/02/13 21:20میزارم
1402/02/13 21:20ممنون???
1402/02/13 22:02میزارم
❤❤?
1402/02/14 16:05زهرااااا?کو که گذاشتی
1402/02/16 14:17خانوما من ختم قرآن انجام میدم به خاطر شرایط مالی خیلی بد
ختم قرآن به نیت شفای بیمار و باردار شدن و حاجت روایی یا برای اموات هر کسی خواست بنده در خدمتم
.خواهش می کنم فوش ندید ?
خدا خیرتون بده الهی حاجت روا بشید ?
چله زیارت عاشورا هم انجام میدم 150 هزار تومان
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_501
اما یک موضوع همیشه اذیتم میکرد.
چرا؟؟؟؟!!!!
چرا آرام ولم کرد؟نه میخواستم و نه میتونستم که باور کنم به همین راحتی دلشو زده باشم.
بعد از یک ماه که ازون شوک بد اومدم بیرون هرزگاهی میومدم تهران و ساعت ها جلو ی در خونشون به انتظار مینشستم نه برای
اینکه ببینمش و رفع دلتنگی کنم نه برای اینکه هواشو کرده باشم
فقط به این خاطر که شاید بتونم جواب سوالم رو بگیرم.
سر کارم هم دست و دلم به کار نمیرفت،بیچاره سعید تو مدت غیبتم بدون اینکه از حالم بدونه بار مسئولیت کارای من رو هم
بدوش می کشید .
دیگه از سوران ،اون پسر خوش خنده ی بذله گو اون پسر شوخ و شنگی که بهش میگفتن بمب انرژی خبری نبود.
هیچ *** جرئت نمیکرد باهام در این رابطه حرف بزنه،اطرافیانم که از عشقم به آرام با خبر بودند میدونستند
حال این روزا ی من مربوط به اونه ولی اجازه ی کنجکاوی بهشون نمیدادم.
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_502
اون دختره نگار هم که حتی بهش اجازه نمیدادم از فاصله ی بیست متری من رد بشه چون من اون رو تو اتفاقی که برام رخ داد
مستقیم دخیل میدونستم.
روز و شب های من پر شده بود از تنهایی...
آرام چرا باهام اینکارو کردی ؟من تو عمرم خیلی کارا کردم ولی هیچوقت لب به سیگار نزده بودم من هیچوقت لب به مشروب
نزده بودم.تو چی کار کردی که سیگار و مشروب شد همدم تنهایی های من...
میدونم تو نمیای
میدونم من بهت نمیرسم
میدونم هی چی مثل قبل نمی شه.
میدونم جای یهوچیزی تا ابد خالیه.
میدونم خیلی ناراحتم.
میدونم،اما یه سوال ازت دارم
میشه کاریش کرد؟
میشه من بشم منـِ سابق؟
میشه منم باز بخندم، اونم از تهه دل؟
میشه دلم هروز نشکنه؟
میشه تنها نباشم؟
بگو جوابمو بده...
چرا نمیشنوی لعنتی؟
چرا نمیبینی منم هستم!
چرا نمیفهمی که دارم میمیرم؟
ببین منو کشتی!
ببین که تا آخر عمرت مدیون ی،به کسی که باعث شدی بعد از تو دیگه عاشق کسی نشه.
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_503
میفهمی!این بزرگترین گناهه...
هفت ماه گذشت من اما چیز خاصی دستگیرم نشد.یعنی دراصل تو این مدت حتی یکبارم ندیدمش.
اوایل شهریور ماه بود که بازم اومدم تهران،تصمیم گرفته بودم این آخرین باری باشه که میام تهران و دنبال جواب سوالم میگردم.
نمیفهمیدم چرا دارم خودم رو گول میزنم؟!
علت ازین واضح تر که دلشو زدم؟
که حتما از ما بهترون اومدن سراغش؟
یکساعتی میشد که دم خونشون ایستاده بودم.
از خودم بدم میومد که چرا هنوزم دوستش دارم،که چرا دلم برای چشماش و
صداش دلم برای آرامشش
تنگ میشه.
کلافه بودم ،استارت و زدم که حرکت کنم.
اما با دیدن یه ماشین مدل بالا که جلو ی در خونشون ایستاداز رفتن منصرف شدم.
کنجکاو نگاه کردم ببینم کی از ماشین پیاده میشه..
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_504
از همون چیزی که میترسیدم سرم اومد،همیشه بخاطر اینکه مبادا فکرم درست از آب دربیاد ،میترسیدم دنبال حقیقت باشم.ا
اما اون روز حقیقت مثل روز برام روشن شد.
کوروش بود که با یه
دسته گل بزرگ و یه جعبه شیرینی وشاد خرسند،با یک پرستیژ خاص با راننده و تشکیلات از ماشین پیاده شد.
من صدای خورد شدن خودم رو شنیدم.
هه! دنبال همین بودی؟بدبخت؟این که بدونی و بفهمی که برای چی انداختت دور؟خب معلومه کی از این همه امکانات میگذره
که اون نگذره ؟تو هم یکی بودی مثل همه ی دخترای دیگه،من ساده بودم .
همون لحظه دیدم که مامان و باباش از در خارج شدن و به اصطلاح به استقبالشون اومدن .
تو دلم بخودم پوزخند زدم:
هـــــــــــه!مبارکت باشه عشقم...
دیگه بیشتر نموندم تا صدای قهقهه ی روزگار به سادگیه خودم بیشتر ازین روحم رو خراش بده من ازونجا برای همیشه
رفتم،قسم خوردم دیگه حتی اسمی ازش و یا هیچ خاطره ای ازش تو زندگیم نباشه،من احساس رو در خودم کشتم،نه تنها
احساسم نسبت به اون بلکه نسبت به تمام آدم های اطرافم.
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_505
من ضعیف نبودم که مابقی عمرم رو بشینم و درفراغش اشک بریزم من تقاص دلـِ شکستم رو از آرام که نه،ولی از این زندگی
میگیرم.
به سرعت نور می روندم من دیگه هرگز گریه نخواهم کرد ،هرگز مهربون نخواهم بود،هرگز لبخند نخواهم زد،من خودم رو بالا می کشم می خوام انقدری پولدار بشم که هرآنچه رو که میخوام با پول داشته باشم.مثل کوروش.
از همه ی دخترا متنفرم من انتقامم رو از همه ی دخترا ی اطرافم میگیرم.
به خودم که اومدم خودم رو تو بام تهران دیدم ،از بلند ی به پایین نگاه کردم من حتی دیگه از ارتفاع هم نمیترسم.
نزدیکـ غروب بود،این هوا،این سکوت،این خشم در من همه دست به دست هم داد تا بغضم رو اشک نریزم ،بغضم رو فریاد بزنم.از
اعماق وجودم خدارو صدا زدم
اِی خـــــــــــداااا
اِی خــــــــــــــداااا
اره این بهترین راهه،همینجا فریاد میزنم و خودم رو از گذشتم تخلیه میکنم.من ازینجا که برم دیگه هرگز غصه ی نداشته هام رو
نخواهم خورد.
نه اجازه میدم کسی بهم ترحم کنه و نه کسی سرزنشم کنه،اونی که حاضر بودم رو انسانیتش سرمو بدم اینجوری توزرد ازآب
درومد ،یاد گرفتم ،یادم داد ی باید بد باشی تا دیده بشی .
اونروز ازونجا که رفتم
اولین کاری که کردم از شرکت استعفا دادم ،کاری که بخوام زیر دست اون عوضی باشم نمیخوام.من از صفر
شروع میکنم....
حالا من از بارون متنفرم ،هیچوقت لب به بستنی نزدم،من از گل بدم میاد از هر چیزی که منو به تو وصل کنه بی زارم...
"بـے رحمانه ترین"
'خیـــــــــــــانت'?!
"این" است که...
'وارد ' "زنــــــــــــدگے"
'کسے' شوے !
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_506
"وابســــــــته اش " کنے !
و... 'بعد ' از "مدتے"
'آنقـــــــــــــــدر'
"زندگیش" را
"خـــــــــــــالے"
'کنے' که...
یک "عمـــــــــــر"
با "خاطراتت"
"بمیرد"!!
هیچ 'چیز
بدتر" از
"قتــــل احســـاس نیست"
آرام:
خواب میدیدم،خواب های آشفته،زیاد یادم نمیاد یا کوروش بود که باز میخواست اذیتم کنه یا سوران رو میدیدم که شکل عقرب
میشه و خودشو نیش میزنه!!!
خودمو لبه ی پرتگاهی میدیدم که میخوام خودمو بندازم پایین.
با تکون ها ی شدید از خواب پریدم،مهد یه بالا سرم بودو تکونم میداد که بیدار شم.
آرام پاشو،خواهری داری خواب میبینی ،سرجام نشستم دستمالو از دستش گرفتم تا عرقای صورتمو خشک کنم .این خوابا دیگه
برام عادی شده بودن.
دستامو گرفت و با مهربونی لبخند زد:
خواهرخوشگلم،نمیخوای بهم بگی چی خواب میبینی؟هنوزم نمیخوای حرف بزنی ؟الاقل به من که بگو...
اشک تو چشماش جمع شد:
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_507
ارام دلم برای صدات تنگ شده،واسه ناز خندیدنات،تو همینجوریشم مظلوم بودی ،دیگه اینجوری...
نتونست ادامه ی حرفشو بزنه گریش گرفت.
ولی بخاطر من زود به گریش غلبه کرد.
دستامو گذاشتم رو دستشو به آرومی فشردم.
(اخه چجوری بگم وقتی حس میکنم زبونم تو دهنم نمی چرخه )
آرام پاشو یکم بریم بیرون،مثل قدیما بریم خرید،فیلم بببنیم ،الکی بخندیم.
تو چرا انقدر ضعیفی دختر؟چرا با زندگیت نمیجنگی؟خب ببین مامان و باباتو !دلت نمی سوزه براشون؟
دلت برا ی آراد نمیسوزه داره میره کلاس اول ولی مامانت اصلا بهش نمیرسه همه فکر و ذکرش شده تو!
با شرمندگی سرمو انداختم پایین...
(مگه من این زندگ ی رو دوست دارم؟نمیشه فهمید حال کسی رو که انگیزه ای واسه زنده بودن نداره)
از جاش بلند شد و کنجکاو از پنجره به بیرون نگاه کرد ،با دستپاچگی اومد طرفمو گونمو بوسید.
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_508
خاهری مهمون دارین منم دیگه باید برم ،کیفشو برداشت و گفت: بازم میام پیشت.
دفه دیگه ساکت باشی نمیاما ،خب عزیز من حوصلم سر میره میام فقط من حرف میزنم .
ملتمس نگاهش کردم ،که بمونه اون تنها کسی بود که از حضورش
ناراحت نبودم.
آرام اونجوری نگام نکن بازم میام دیگه الان برم.
بایدچند تا کتاب بخرم .
با رفتن مهدیه دوباره
رفتم تو لاک تنهاییم.
آهنگایی رو که هروز گوش می کردم پلی کردم و دفترم رو برداشتم.
دفترم تنها رازدار من ،تنها همدم روزایی که محکوم به سکوت تلخ بودم.
گاهی نه آشنا دردت رامیفهمد.
نه حتی صمیمی ترین دوست.
گاهی باید تنهایی..
.دردرا فهمید..
.تنهایی،خلوت کرد...
تنهایی آرام شد..وتنها خدامیداند
چه میگذرد دردلت..!
حوصله نوشتنم نداشتم باز بستمش و همونجا ی همیشگی مخفی کردمش .
آهنگ که میخوند،دوباره دلمو خراش میداد ،دردم میومد ولی دردش برام خوشایند بود
کلمه کلمه هاش توصیف حالم بود.یادم اومد اون روزی رو که چهار پنج تا اهنگ برام فرستاد و گفت وای آرام اینارو گوش کن
انگار خوانندش من بودم ،اینا همه حرف دل من به تو...
گوشه ی تخت کز کردم و سرمو گذاشتم رو زانوهام.چند ضربه به در وارد شد سر بلند نکردم .تو دلم پوزخند زدم :
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_509
مامانو باش اجازه ی ورود میگیره مگه نمیدونه تک دخترش لالمونی گرفته؟!
در باز شد ،منتظر موندم حرف بزنه حتما باز میخواد بگه فلانی اومده ببینتت و باهات حرف بزنه و من طبق معمول باید مخالفت
کنم.
یکم گذشت دیدم مامان حرف نمیزنه ناچار سرمو بالا گرفتم.
چند ثانیه ای طول کشید تا خون به مغزم برسه.
کوروش بود!
وقتی دیدمش یکه خوردم ،راستش من فراموشی نداشتم ولی بخاطر شوک بدی که وارد شده بود اتفاقات بخشی از زندگیم علی
الخصوص اون تجاوز وحشیانه تو ذهنم مثل یک سایه روشن بود ،گاهی به کل پاک می شد از ذهنم گاهی حتی به خودم فشار
میاوردم که یادم بیاد من چرا افسرده و ناراحتم.اما گاهی هم کامل یادم میومد .
اون لحظه هم فراموشم شده بودولی وقتی چشمم به کوروش افتاد یک چیز رو خوب می دونستم واون هم این بود که باید ازین آدم
بترسم .
وحشت زده جیغ کشیدم،یک قدم اومد داخل ،هرچی دم دستم میومد پرت میکردم سمتش و جیغ میکشیدم.از شدت وحشت
قالب تهی کرده بودم.
بابا و مامان و عمه سراسیمه وارد شدن اما نمیدونم چی بهشون گفت که همشون رفتن پایین .
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_510
درو بست و اومد طرفم ...
از وحشت زیاد تمام عضلاتم منقبض شده بود و حس میکردم چشمام داره از حدقه بیرون میزنه.
جیغام تبدیل شد به کلماتی که با لرز از لای دندونام خارج میشد .:
ولم کن ،برو بیرون ،ولم کن کثافت عوضی،متنفرم ازت...
زبونم بعد از هفت ماه باز شد ،زندگیم عجین شده با ترس ،از ترس زبونم بند میاد از ترس باز میشه ،هـــــــه متنفرم
ازت
زندگی...
جالب اینجاست که اونروز نه تنها کوروش بازخواست نشد بلکه خیلی هم ازش قدر دانی شد که چه کار ارزشمند ی انجام داده که
باعث شده زبونم باز بشه.
تو یک جادوگر بود ی کوروش!!!
تا خواستم داد بزنم دستشو گذاشت جلوی دهنم :
هیس کاریت ندارم صدات درنیاد.
عقلم کار نمیکرد،فقط میخواستم اینجا نباشه.دستشو با تمام قدرت گاز گرفتم..
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_511
دستامو گرفت و بی اعصاب پرتم کرد رو تخت:
وحشی بازی درنیار واسه من، یه کاغذ از جیبش دراورد و پرت کرد جلوم .
بیا نمیمونم که قیافه نحسمو ببینی ،حرفامو تو این نوشتم بخون.
سرشو اورد جلو صورتم ،از انزجار تو خودم جمع شدم ،نفسش که بهم میخورد حالمو بهم میزد.
آروم لب زد:
بهتره ازین نامه چی زی نگ ی ،دستخط خودم نیست هیچی رو نمیتونی ثابت کنی...
اینو گفت و بالافاصله از اتاق خارج شد.
با رفتنش شروع کردم زار زدن،خدایا اخه چرا منو نمیکشی چراااا؟
از ترس اینکه دوباره بیاد در اتاقمو قفل کردم .
متن نامش(عینا):
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_512
سلام ،حالتو نمیپرسم چون میدونم خوب نیستی.
من اونشب اولش فقط قصد داشتم بترسونمت هراتفاقی افتاد نمیخواستم واقعا اونجوری بشه.الانم پاش وایستادم قبلا هم گفتم
زیرش نمیزنم ،خودم میبرمت خارج واسه درمان افسردگیت فقط بیا و این کدورتو بزار کنار من امروز به قصد فراموش کردن
گذشته اینجام.
دوستت داشتم که پاش واستادم وگرنه میزدم زیرش .منتظر جوابت هستم...
از فرط عصبانیت کاغذو ریز ر یز کردم،مثل دیوونه ها با خودم حرف میزدم:
عوضی تو زندگی منو نابود کردی ،حیوونه پست فطرت تو عشقمو ازم گرفتی،تو خودتو دوست داشتی نه منو وگرنه میزاشتی
اونجوری که دوست داشتم زندگی کنم.
آرزو میکنم بمیر ی ،آرزو میکنم بلایی که به سر منو زندگیم آوردی هزار برابر سر زندگیت
بیاد.
من سورانمو از خودم رنجوندم...
به اینجا که رسیدم شروع کردم گریه کردن با خودم ناله زدم و گریه کردم.
نمیدونم کجاست ،چی کار می کنه،با کیه؟
نمیدونم راحت فراموشم کرد یا نه؟
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_513
نمیدونه چی میکشم من هزار سالم بگذره نمیتونم کنار بیام
نمیتونم نبودنشو باور کنم.
من اونروز رو تا خود شب گریه کردم مثل کسی که داغ عزیز دیده خودمو زدم و گریه کردم این تخلیه ی روانی برام لازم بود،
همین باعث شد حالم بهتر بشه ،جلسه های روان درمانی و گفتار درمانی رو ادامه دادم ،من به زندگی برگشتم .قبول کردم حالا
که زنده موندم پس باید زندگی کنم.
درسمو دیگه ادامه
ندادم چون ذهنم کشش پزشکی رو نداشت.
من هرگز اون آرام قبل نشدم آرامـِ جد ید
عاشق نوشتن بود .عاشق تنها یی و سکوت.زندگیم بیشتر تو فضای عرفانی س
یر میکرد.
کوروشم یه چند باری بعدش پیغام و پسغام داد ولی من هرگز حاضر به دیدنش نشدم اونم بعد ازین که دید قبولش نمیکنم برای
همیشه از ایران رفت...
شاید اگه با کوروش ازدواج می کردم ولی من هیچوقت حتی برای ثانیه ای نمیتونستم با قاتلم زندگی کنم .
ترجیح دادم تا اخر
عمرم همینجور ی ادامه بدم
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_514
آروم لای چشمام رو باز کردم نور چشمام رو میزد با صورت جمع شده به ساعت نگاه کردم تا دوساعت دیگه با مهدیه قرار بیرون
رفتن داشتم.
سرجام نشستم و با خودم گفتم امروز دیگه حتما از دوریش دق میکنم،اما بعد به فکر خودم خندیدم من هیچیم
نمیشه امروزم میگذره مثل همه ی این دوسالی که با همین فکر گذشت.
جلوی آینه ایستادم و شالمو روسرم مرتب کردم ،تو آینه به صورت خودم دقیق شدم:
آرامـــِ این روزها تو مرز بیست و یک سالگی چند تار مو ی سفید روسرشه و چهرش پخته تر از قبله ولی رفتارش و روحش خیلی
شکسته تر از سنشه.
با صدای شَتَرَق مانندی یک متر پریدم هوا ...دستشو کوبید رو میز
دستمو گذاشتم رو قلبم :
هــــــیع،سکته کردم مهدیههه
کجایی دختر ،میدونیم خوشگلی دوساعته رفتی تو آینه ...آماده ای؟
اوهوم...
یه نگاه موشکافانه به سر تا پام انداخت و اخماش رفت توهم..
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_515
عهههههه ،آرام؟داری ناسلامتی میای خرید واسه عروساااا ،اخه چرا باز سرتا پا مشکی؟بابا ادم حال و هوا ی عزا بهش دست میده.
مهدیه جان ،بابا بخدا همه جا واسه خرید نامزدی با شوهراشون میرن آخه تو چرا گیر دادی به من؟
بخدا من حال و حوصله ی ای ن کارارو ندارم.
خندید و گفت:
اون اگه سلیقه داشت که منو نمیگرفت خدایی ...
درضمن تو بیخود میکنی حوصله نداری ،عین مرغ که میشینه رو تخم مرغاش بلند نمیشه توام نکنه رو تخم مرغات نشستی بلند
نمیشی؟
منم فقط سلیقه تورو قبول دارم .
با دست به سرتا پام اشاره کرد و گفت:
البته اگه لباس نامزدیه منو مشکی انتخاب نکنی...
لبخند زدم،بیشتر ازین حال جر و بحث نداشتم ،به ناچار باهاش همراه شدم.تا چندروز دیگه جشن نامزدیش بود.
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_516
وارد مزون شدیم با دقت به لباسا نگاه می کردم میخواستم بهترینو واسه بهترین دوستم انتخاب کنم.
از گوشه ی چشم حس کردم دختره کنار دستیم بدجور میخ شده روم.محل ندادم و رد شدم .
دوقدم که جلوتر رفتم با تعجب صدام
کرد:
آرام؟؟؟؟!!!!!
برگشتمـ سمتش ،خدای من چی میدیدم؟
ساحل؟؟؟؟!!!!
با قدمای بلند اومد سمتم و محکم در اغوشم کشید،هنوز تو شوک بودم
دستمو گذاشتم پشتش .
وااای باورم نمیشه آرام خودتی؟
معلوم هست کجا رفتی ؟میدونی چقدر بهت زنگ زدم ولی کسی جواب نداد.
خوبی ساحل؟دلم برات تنگ شده بود،درست تموم شد؟
جواب سوالمو نداد همینطور ی زل زده بود بهم...
آرام ؟!چقدر عوض شدی؟
یادمه نامزد داشتی ،ازدواج کردین؟چشمک زد و گفت:
اومدی لباس بخر ی ناقلا؟
سر تکون دادم:
نه ،واسه دوستم اومدیم خرید .
سر چرخوندم دنبال مهدیا ،معلوم نیست باز کجا غیب شد این دختر یه دقیقه سرجاش بند نمیشه
نگفتی آرام ازدواج کردین؟
این بار من بودم که جواب ندادم .
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_517
با خوشرویی نگاش کردم و گفتم:
میای بریم خونمون؟
وااای نه آرام امروز خیلی سرم شلوغه ولی فردا اول وقت اگه خونه باشی میام.
ساحل تو اینجا کار میکنی؟
آره عزیزم کار میکنم حالا فردا میام پیشت تعریف میکنم ،با چشم به پشت سرم اشاره کرد
برو فکر کنم دوستت دنبالت میگرده
اون روز مهدیه واسه انتخاب یک دست لباس پوست منو کند وقتی برگشتم خونه و اومدم اتاقم حس میکردم یک ماه ازین فضا
دور بودم،صدای شلوغی شهر و هیاهوی اطراف حوصلمو سر میبرد.
اون شب رو تا صبح به ساحل فکر کردم به اینکه بیچاره وضع مالیشون خوب نبود ،اون همه درس خوند و اخر مجبور شده تو
مزون کار کنه ،حتما خیلی سخت گذشته بهش چون یادمه هرچی پول داشتن خرج دوای پدرش کردن.
فکر می کردم جواب سوالات فردای ساحل رو چجوری بدم اینکه چرا درسمو ول کردم چرا نامزدیم بهم خورد؟
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_518
فشار بدی رو تو سرم حس می کردم من بعد از اون روزا خیلی ضعیف شدم هم روحی هم جسمی.
بازم طبق معمول هر شبم قبل از خواب دفترمو باز کردم و نوشتم.
گاهـــــی ســــــــــــکوت میــــــکنی چــــــــــون اینــــــقد رنجــــــید ی کہ نمیـــــــخوای حـــــرف
بزنــــــــــی...
سکـــــــــــــــوت گاهـــــــی یک اعـــــــتراضــــــہ و گاهــــــی هم انتـــــــظار
امــــا بیـــــشترِ وقـــــتها سکــــــــــــوت برای ایـــــنہ کہ هیـــــچ کــــــــلمہ ای نمیـــــــتونہ غمـــــــی رو
که تـــــو وجــــــودت دار ی توصـــــــیف کــــــــنہ و ایـــــن یـــــنی همـــــــون حـــــــسِ تنهاییــــ
این روزها
ڪہ...
.دلم تنـــــگ است.. برای کسی
نمیشود.. !!
او را خواست ... نمیشود ..!!
او را داشت .. فقط میشود... !!!!!
سخت در حسرت
آغوشش سوخت
سورانم ازسرد بودنم گلایه نکن ،سرد بودم تا کسی کنارم نسوزه...
صبح قبل ازین که ساحل بیاد بلند شدم و یکم به سر ووضعم رسیدم،مامان اینا هم صبح زود رفتن از مادر بزرگم تو کرج سر بزنن
،منم که چون مهمون داشتم نرفتم.
مواد لازانیارو آماده کردم قصد داشتم وقتی اومد برای ناهار نگهش دارم.
تو آشپزخونه مشغول بودم که زنگ در به صدا درمد.با چند تا شاخه گل رز وارد شد .
رومو ب*و*س ید و گفت تا اونجایی که یادمه خیلی گل دوست داشتی نه؟
گلارو ازش گرفتم و دعوتش کردم داخل.
آره ساحل جون مرسی که یادت بود.
با کیف دور و برشو نگاه کرد و کامل یه چرخ زد تو کل خونه:
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_519
وااای ،عجب خونه ی بزرگی دارین خوشبحالت آرام تو ناز و نعمت زندگی می کنی قدر بدون ،حالا امثال ما واسه یه قرون سگدو
میزنیمـ.
(ایکاش خونه ی ماهم کوچیک بود ولی بخت و اقبالم بزرگ بود .)
در جواب حرفش فقط لبخند زدم.و دعوت به نشستنش کردم.
با قهوه و میوه ازش پذیرایی کردم.فنجون قهوه رو برداشت و گفت:
خب آرام جون تعریف کن بببینم چی شد که دیگه نیومدی دانشگاه ،ازدواج کردی یا نه بالاخره؟
یه چیزایی دست و پا شکسته براش گفتم که مریض شدم و درسمو نتونستم ادامه بدم و اینکه فعلا دکتر درس خوندن و هر نوع
فشار به مغز رو برام قدغن کرد وقتی گفتم نامزدیم هم به هم خورد،خیلی تعجب کرد ،باورش نمیشد میگفت شما که عاشق هم
بودید !!!
آرام اتاق تو کجاست؟دلم می خواد اتاقتو ببینم.
باشه عزیزم ،پاشو بریم بالاست!
باهم دیگه رفتیم بالا و وارد اتاقم شدیم.
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_520
مثل بچه های کوچولو رفتار میکرد ،همونجوری پاک و ساده و بی آلایش ،ساحل خیلی شبیهه خودم بود هم ظاهرا هم رفتاری
شاید این دلیل علاقه من بهش شده بود ،با اینکه فقط سه ماه تو یک دانشگاه بودیم ،حس می کردم خیلی وقته می شناسمش.
با ذوق کودکانه نشست رو تختم :
واای ،خیلی قشنگه اتاقت آرام ،کـــــــــــُل خونه ی ما از اتاق تو کوچیک تره.
بلند شد و رفت سمت کتابام :
وااااو،چقدر کتاب شعر؟!
تو ازاولشم قیافت به دکترا نمیخورد ازهمون اول باید شاعر میشدی.
با علاقه به حرکات بامزش نگاه میکردم.کنجکاو یکی از کتابارو از کتابخونه کشید بیرون ،از دست بر قضا ،تا کتاب رو بیرون کشید
یکی از عکسای سوران که لای کتاب بود افتاد زمین .همون عکسی که باهم تو آتلیه گرفته بودیم.
تا خیز برداشتم که برشدارم،زودتر از من خم شد، برداشت و نگاهش کرد.
یه چند ثانیه به عکس خیره شد و با دستپاچگی سرشو بالا گرفت و بهم نگاه کرد
،به وضوح رنگش پریده بود...
بدون اینکه سوالی بپرسه عکسو گذاشت سرجاش ،دستاش می لرزید .
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_521
اینکه هول شد و رنگش پرید رو متوجه شدم ولی به روی خودم نیاوردم و ترجیح دادم اجازه بدم خودش حرف بزنه.
ساحل جان بشین همینجا تا من برم یکم خوردنی بیارم همینجا تو اتاق خودم بشینیم گپ بزنیم،نظرت چیه؟
سرشو تکون داد و زیر لب باشه ای گفت.
با یه سینی خوراکی برگشتم بالا ،تو فکر بود.
ساحل حالت خوبه؟
متوجه حضورم شد و خودشو جمع و جور کرد.لبخند زورکی زد و گفت:
آره خوبم ،بیا بشین زحمت نکش...
خب بگو ببینم ،دَرست که تموم شد چیکارا کردی ؟من که ترم اولم بود تو ترم آخرت بود نه؟
راستی بابات خوب شد؟چی شد که اومدی تهران ؟یه داداش کوچیکترم داشتی اون چی کار میکنه؟
سعی می کرد نقاب عادی بودن و بیتفاوتی به صورت بزنه اما اغتشاشـِ ذهنی، کامل در درونش بیداد می کرد.
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_522
ارام جان یکی یکی بپرس به رگبار بستی منو؟!!
اوم،آره تو که رفت ی من ترم آخرم بود ولی نمیدونم یادته یا نه بابام مریض بود باید پیوند قلب میشد ،هزینه های درمانش خیلی
سنگین بود...
به اینجا که رسید هوووف کشید و کلافه خودشو تو مبل راحتی رها کرد.
فکر کردم یه چیزی اذیتش میکنه.دیگه تعلل نکردم و ازش پرسیدم:
ساحل؟چیزی شده؟حس میکنم می خوای یه چیزی بگی؟!
بدون معطلی بلند شد و اومد جلوم زانو زد و دستمو گرفت:
آرام میشه یه چی زی ازت بپرسم؟
آره حتما!!!
اون عکس که لای کتاب بود ،کیه؟
سوالی نگاهش کردم!!!
چطور مگه ؟؟؟
نامزدت بود نه؟اسمش چی بود؟
همونطور که منتظر چشم بهش دوخته بودم ببینم چی میگه اروم اسمشو زمزمه کردم:
سوران....سوران فراهانی....
همونجا پخش شد و رو زم ین نشست.
ولی تو که میگفتی اون خیلی خوبه تو که میگفتی ...
به تقلید از خودش روبروش روی زمین نشستم:
دلم آشوب شد ،ساحل چی چیمیخوای بگی؟میشناسیش؟سورانو میشناسیش؟
ببین آرام ،اینا که میخوام بگم واسه هشت ماه پیشه،تورو خدا ازم به دل نگیر دیگه این قضیه ها گذشته،من تا چند ماه دیگه دارم
ازدواج میکنم،
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_523
کاری هم به کارش ندارم اصلت ازون وقت دیگه ندیدمش
ضربان قلبم بالا و بالاتر میرفت:
وای ساحل کشتی منو میشه انقدر حاشیه نر ی حرفتو بزن توروخدا...
باشه میگم...
وقتی فارغ التحصیل شدم،خیلی جاها دنبال کار گشتم ،برای من که کامپیوتر خوندم کار زیاد بودولی چندرغاز میزاشتن کف
دستم که برام کافی نبود ،داداشم با این که مدرسه میرفت با اینحال
کارم میکرد ولی هزینه ی درمان بابا بالا بود،میدونی که
جونم به
جونش بستست.
دست آخر تو یه شرکت کار پیدا کردم.تازه تاسیس بود ولی هم پستم خوب بود هم حقوقم...
رئیس شرکتش آدم خشک و بداخلاقی بود ،خیلی بد بود آرام بخدا اصلا نمیشد باهاش حرف بزنی ،وای به اونروزی که یه کارو
اشتباه انجام میدادیم.
عین میر غضب میموند،ولی....ولی...
سرشو انداخت پایین و ادامه داد:
ولی نمیدونم چرا هرکار ی می کردم ازش بدم نمیومد خب اون خیلی جذاب بود حتی اخماشم برام جذاب بود،ولی اون محل سگم
بهم نمیداد که هیچ حس میکردم ازم بدشم میاد.اصلا راستشو بخوای فکر میکردم کلا با دخترا لجه با همه کارمندای خانومش
دعوا داشت ولی با من یجور دیگه دشمنی داشت.
یروز حال بابام خیلی بد شد آرام بردیمش بیمارستان ،دکتر گفت باید هرچه زودتر عملش کنیم قلبش دیگه جواب نمیداد.کــــــــــُلیه اش هم مشکل پیدا کرده بود شده بود قوزبالا قوز ،میدونستم درد بابا علاج نیست فقط مشکل بی پولی بود.منم که هرچی در میاوردم فقط کفایت داروهای گرون قیمتشو میداد.
این شد که یروز رفتم اتاق رئیس وازش درخواست وام کردم،اما اون فقط مسخرم کرد و تحقیرم کرد .خیلی دلم شکست اگه
بدونی چقدر گریه کردم اون یه آدم از خود راضی و سنگ دل بود من بهش گفتم بابام مریضه ولی اون بهم تهمت مظلوم نمایی
زد. میدونی آرام ؛کارمندا خیلی پشت سرش بد میگفتند که طرف یه عیاش به تمام معناست یک سر تو مهمونیا و با دخترای رنگارنگ میپره ولی با هیچکدوم نمیمونه و آخر سرم با تحقیر ولشون میکنه...می گفتن هر کسی رو یجور اذیت میکنه.
ولی آرام بخدا من دیگه ازون ببعد ندیدمش .
با نوکـ زبونم لبامو خیس کردم ،نمیخواستم باور کنم...
خب ساحل جون حالا چرا اینارو بمن میگی؟
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_524
،،،آخه،،،،اون آدم...
با دستش به کتابخونه اشاره کرد
اون آدم ....همون عکس....
چشمه اشکم جوش یدن گرفت،چی داشت میگفت ؟سوران؟نه اون اشتباه کرده
چی دار ی میگی ساحل حتما اشتباه کردی این فقط یه تشابهه اسمی بوده من ایمان دارم اشتباه میکنی.
از جام پاشدم و ایستادم ،اشکامو تند تند با پشت دست پاک کردم و لبخند زدم .
با لبخند توام با بغض دستمو دراز کردم سمت ساحل
پاشو دختر بریم آشپزخونه دستپختمو بخور ببین دیوونت میکنه...
مستاصل و درمانده نگام میکرد ،وقتی نگاهشو دیدم فهمیدم که باید باور کنم واون شخص خود سورانـِ من بوده...
دستمو که سمتش دراز کرده بودم گرفت و به جای اینکه بلند بشه دستمو کشید و مــــــُجابم کرد بشینم
شروع کردم گریه کردن،ساحلم پا به پام گریه می کرد:
آرام
توروخدا ازم ناراحت نشو من مجبور بودم بخدا ،نمیدونی چه روزا ی بدی بود .
اشکام وحشتناک صورتمو پر کرده بود ،دلم ازین همه بدبختی می خواست بترکه .اینو دیگه چجوری باور کنم؟
به پهنای صورتم اشک ریختم ،ضجه زدم داشتم دیوونه میشدم.حتی تصور یک لحظه ی سوران تو این حالتا و توصیفا تا مرز جنون
میکشوندتم.
همونطور که گریه میکردم با ناله گفتم:
تو براش یادآور من بود ی من میدونم ،واسه همین ازت متنفر بود واسه همین نتونست بهت صدمه بزنه...
اون ازم متنفره ساحل،ازم متنفره .
سر به زمین گذاشتم و تا میتونستم گریه کردم و مشت به زمین کوبیدم.
آرامـ منو ببخش که ناراحتت کردم بخدا فکر نمیکردم تا این حد دوسش داشته باشی ،گریه نکن دیگه آجی التماست میکنم.
به خاطر حرمت مهمون بودنش سعی کردم بغضمو قورت بدم .
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_525
آرام یه سوال بپرسم؟
تو اگه اینهمه دوسش داشتی چرا نامزدیت بهم خورد پس؟
تو که میگفتی خیلی روت حساسه و دوست داره !یعنی چون مشکل جنسی داشت....
عصبی زدم تو حرفش:
ساحل تمومش کن،اون مشکل جنسی نداره ،فقط خواسته اذیتت کنه،اگه مشکل داشت که می زد نفلت میکرد پس چرا نتونست ؟خواهشا دیگه تکرارش نکن !!!
اون روز جلوی ساحل خیلی خودمو نگه داشتم تا همه چی و عادی جلوه بدم .
ناهار نموند و گفت باباش تنهاست باید بره ،من تا بعداز ظهر که مامان اینا بیان خون گیه کردم .
خواستم بره که به پای من نسوزه،خواستم زندگی کنه ،اما نه این جوری
من نمیخواستم خنده هاش قطع بشه ،من خودمو قربانی کردم برات سوران !
سورانم من میخواستم تنهایی این درد و به دوش بکشم.می خواستم تنهایی بمیرم ولی تو حالت خوب بشه...
دوباره روزا ی افسردگیم بعد از شنیدن این ماجرا شروع شد...همون شب به شدت تب کردم .همه فکر میکردن یه سرماخوردگیه
ولی فقط خودم میدونستم که تک تک سلولام داره میسوزه ازین غم.
چند روز گذشت بدنم اُفت و خیز داشت یروز خوب بود یه روز نبود.
خواب بودم که یکی یه چیز ی کرد تو دماغم،با ناله چشم باز کردم مهدیه بود.وجودش حس خوبی بهم میداد.یک لحظه غمام
فراموشم میشد .
پاشو دختر نازنازو پاشو دوتا امپولت بزنم خوب میشی ،باز طبق معمول بند و بساطشو پهن کرد و معاینم کرد.
باز تو دکتر بازیت گل کرد ؟
همینطوری که فشارمو میگرفت گفت:
آرام بخدا توهیچیت نیست نه چرکی نه عفونتی فقط فشار عصبی نمیخوا ی تمومش کنی؟فشارت پایینه همیشه.
قبل ازین که جواب بدم یا حرفی بزنم ،انگار که چیزی یادش اومد خودشو کنارم جابجا کرد و گفت:
هی دختر جون زود خوب شو،چون دیگه مراسم نامزدیم کنسل شد مستقیم میر یم واسه
عروسی...
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_526
با تعجب نگاش کردم؛چرا انقدر یهوویی،چه عجله ای داری؟
لباشو غنچه کرد و لوس شد:
اوممممم،آخه ....باید بگم چون ....نی نی دارمممم.
دستشو گذاشت رو شکمش و گفت:
مامانی به خاله سلام کن!!!!
با شنیدن این خبر یهو از تمام عالم فارغ شدم انقدر برام خوشایند بود که مثل فنر سرجام نشستم وبغلش کردم. شروع کردم جیغ
جیغ کردن:
واااای ،راست میگی؟الهی قربونش برم فقط به دنیا بیارش بهت نمیدم خودم بزرگش می کنم.
خندیدو گفت :وظیفته ،من ی کسر بیمارستانم وقت بچه بزرگ کردن ندارم
جدی شدم:
مهدیه الان که بیشتر فکر می کنم میبینم خاااااک تو سر بی جنبت کنم .
چشماش گرد شد:واااا چراااا
خب به من چه که هشت ماهه محرمیم تا میایم جشنمونو بگیریم زرت یکی میفته میمیره عقب می فته،خب تحمل آدمم حدی
داره دیگهههه.
لبخند دندون نمایی زد وگفت:
این امیر علی هم که شیطوووون .
آخی بمیرم برات توام که مظلووووم
اومدم فقط بهت سر بزنم و برم خواهری ،امیر منتظرمه پایین فقط زودی خوب شو باشه؟هفته ی دیگه شنبه مراسمه، اینم کارت
عروسی، به خاله ام گفتم ...
گونمو بوسید و خداحافظی کرد و رفت.
گاهی به مهدیه حسودیم می شد،اون همه چیزو در حد معمولی داشت ولی مهم این بود که داشت.
درحد معمول پول،زیبایی،هوش ،الانم که یه شوهر خوب ...
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_527
شاید یک ازدواج عاشقانه نبود ولی عشقشون بعد از عقد خیلی زود شاخ و برگ گرفت.هرلحظه براش آرزو ی بهترین هارو دارم.
درست روز عروسی مهدیه سرگیجه بدی گرفتم ،هرچی تلاش کردم که آماده بشم نمیتونستم روپا وایستم ،من خیلی خیلی خیلی
ضعیف شده بودم.
اخرشم رفتم زیر سروم و نتونستم عروسی بهترین دوستم باشم.البته با اون سرو شکل و وضعیت همون بهتر که نبودم چون چیزی
غیر از آبرو ریزی براش نداشتم.
آخرشب بود که باهمون لباس عروس با شوهرش اومد عیادتم بیمارستان ،خیلی خوشگل شده بود.بماند که چقدر گریه کرد و
همه آرایششو بهم ریخت...
بهش قول دادم به محض خوب شدنم برم خونش.
یه مدت به همون منوال گذشت.بدون هیچ اتفاق خاص.من هم دیگه پوستم کلفت شده بود هر روزجون میدادم و نمی مردم.
مامان و بابا بد فشار میاوردن که به یکی از خواستگارا جواب مثبت بدم .دیگه خسته شدم بس مخالفت کردم ،جد یدا تا حرف
خواستگار میشد میزدم به داد و بیداد .کجا رفت اون آرامی که همه از آرامش تو رفتارش و از متانت تو کلامش انرژی میگرفتن.
از روزی که اون حرفارو ساحل درمورد سوران زد دیگه نه حال و حوصله نوشتن داشتم نه کتاب میخوندم همش کارم شده بود
گریه میترسیدم ازین که دوباره به روزای افسردگیم برگردم نگران خودم نبودم نگران اطرافیانم بودم که همه جوره دردسر شدم..
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_528
حتی نمیدونستم کجا و چطور دنبالش بگردم اصلا کار درست چی بود؟تو حال خودم بودم ،صدای مهدیه از پایین اومد که
با مامان حرف میزد.
خوشحال شدم که اومده تا خواستم برم استقبالش در باز شد و مهدیه با اخم وارد شد.
ناراحت و عصبی بدون اینکه جواب سلاممو بده نشست لبه ی تخت...
مهد یه؟؟!!!"
زهر مار مهد یه،کوفت مهدیه،دیگه شورشو درآوردی،چی فکر کردی باخودت؟همه ملت مسخرتن؟
هاج و واج مونده بودم ....این دیگه چشه؟
زد زیر گریه:
مگه نگفتی میام خونت؟چت شده باز یمدته چپیدی تو این اتاق،هروقت مامانتو میبینم چشماش نم داره،بس افتاب ند یی پوکی
استخون گرفتی،همین الان به من میگی چه مرگته...
چرا یهو جو گیر شدی مهدیه؟فکر کنم عوارض بارداریه نه؟میگن زنای باردار زود رنج میشن...
کفری بلند شد و جلوم ایستاد
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_529
به جون بچم قسم آرام بهم نگی چی بسرت اومد که اینجوری شدی دیگه پامو خونتون نمیزارم.میرم دیگه سایمم نبینی.
وا مهدیه چت شد آخه یهو ؟میدونستم این کاراش از جایی آب میخوره ولی نمیدونستم از کجا!""
مثل اینکه جد ی جدی اعصابش خورد بود،دستاشو گرفتم :
آجی چی بگم؟آخه توام بدونی چی درست میشه؟چیز ی حل میشه؟
ببین آرام ، ز یاد تا حالا پاپیچت نشدم چون گفتم شاید حرف زدن درمورد این موضوع برات سخت باشه و به افسردگیت دامن
بزنه ،دکترت میگفت باید بزاریم با میل خودت حرف بزنی فشار بیشتر نتیجه ی عکس میده.ماهم گفتیم چشم.
الان نزدیکه دوسال و نیمه گذشته پس کی می خوای خوب شی هروقت میام بدتر میشی بهتر نمیشی یه نگاه به خودت کردی ؟بدبخت تواوج جوونیت دار ی پیر میشی خب که چی؟
بگو بهم بزار کمکت کنم.
هیچکاری هم که ازدستم برنیاد میتونم کنارت باشم الاقل.
سرمو مابین دستام گرفتم و گفتم:
♥️ @roman__khase
??????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_530
بدونی فقط حرص میخوری واسه بچت خوب نیست.
الانم کم نداره بس فکر و خیال تورو کردم خل شدم.بگو هم خودتو سبک کن هم منو.قسم میخورم هرچی که هست بین خودمون
بمونه.
اگرم میخوای برای همیشه دوستیمون بهم بخوره دهنتو گل بگیر.
سکوت کردم ...
باشه ،نگــــــــو
بلند شد که بره ،همینطوری که سرم پایین بود مچ دستشو گرفتم:
نــــــــرو ،باشه م یگم.بشین
خوشحال شد و گفت:
آرام جونم ،خواهر خوشگلم،اینجا نمیشه راحت حرف زد فردا میای خونم؟
آروم سر تکون دادم.صورتمو
بوسیید .قوربونت برم میدونستم دلمو نمیشکنی،فردا منتظرتم من دارم میرم بیمارستان ،فردا
میبینمت .
شب تا صبح پلک رو هم نزدم،حتی یک ثانیه نتونستم بخوابم،اگه مهدیه بدونه چی میگه؟عکس العملش چیه؟نره به مامان همه
چیو بگه؟نه اون قسم خورد ،مهدیه دهن لق نیست،میدونم.
فکر کردم اصلا چی بگم لازمه همه چیزو بگم ؟به سکوت عادت کرده بودم دلم نمیخواست با کسی حرف بزنم ولی دلمم
نمیخواست مهد یرو از دست بدم ،اون در حقم خواهری کرد.
مثل همیشه بعد از سوران تیپ من سرتا پا مشکی بود .ی روزی از رنگ تیره برای لباس بدم میومد،ی روز ی عاشق رنگ سفید و آبی
بودم.
سر راه یه کادو ی مناسب براش خریدم و راه افتادم سمت ادرسی که داده بود.
نمیدونم چرا هرچی به خونش نزدیک تر میشدم دلهرم ب یشتر میشد .همش فکر میکردم یه خبراییه،چرا مهد یه یهوو اومد و یهوو
رفت؟
یه گوشه پارک کردم تا بخودم مسلط بشم:
چته آرام؟دیگه از کدوم بدبختی میترسی ؟تو که بدترینارو دیدی...
از پایین به ساختمون روبروم نگاه کردم ،طبقه ی سوم ...چرا قلبم دیوانه وار میکوبه؟چرا آروم نمیشی لعنتی به سلاخی که
نمیخوای بری؟!
♥️ @roman__khase
zahra4448
96 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد