96 عضو
آدم انرژ ی مثبت میداد .
با دیدنش حس ترسم جاشو به خجالت داد،حالا معلوم نیست این یکی چجوری می خواد قضاوتم کنه ،تو ی طول عمرم این اولین
باری بود که پامو تو مطب زنان میزاشتم.
به اسمم که رو ی فیش بود نگاهی انداخت.
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_593
شما همونی هستین که خانوم شهریاری(مهدیه)سفارشتون رو کردن!!!
من واقعا متاسف شدم که همچین چیزی شنیدم...
کوروش آرزو میکنم ،دعا میکنم هرچند خدا یادش رفته منم هستم بعید میدونم اصلا صدامو بشنوه،با این وجود از ته قلبم برات
بدترین ها رو آرزو میکنم ،از خدا میخوام جوری تو همین دنیا تقاص پس بدی که ر وز ی هزار بار آرزوی مرگ کنی و نمیر ی،واسه
ثانیه ثانیه لحظه های خوش زندگیم که ازم گرفتی نفرینت میکنم ...
از دکتر تشکر کردم و اومدم بیرون،مهدیه منتظرم بود ،با دیدنم بلافاصله بلند شد و اومد پیشم.
چی شد؟؟؟؟
بریم بیرون بهت میگم...
نرسیده به ماشین تحمل نکرد و دستمو کشید :
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_594
واستا آرام ،میگم چی شد چه زود اومد ی بیرون؟؟؟
حرفایی که دکتر بهم گفته بود موبه مو براش گفتم .
شونه بالا انداختم:
نمیدونم ،نهایت خواست میام همین دکتر خودش گفت میده...
جلوی آینه به خودم نگاه انداختم ،واسه امشب دلهره داشتم ،نمیدونستم خوانواده ش چجورین،اصلا چجوری باید لباس
بپوشم،همش میترسیدم بابا ی وقت با سوران بد حرف بزنه و اونم بهش بربخوره ...
دست آخر،یه کت و شلوار مناسب دخترونه که مناسب این مجلس بود پوشیدم ،موهامو محکم دم اسبی بالا بستم ،یه شال هم
انداختم روی سرم ،یه آرایش خیلی خیلی ملیح کردم،بدنشده بودم.
کلی به مامان سفارش کرده بودم بابارو بسازه که اومدن چیزی به سوران نگه،از دلهره داشتم میمردم..
زنگ در به صدا درومد...
دست جنبیدم و برا ی بار اخر تو اینه نگاه کردم،بنظر خوب بودم.
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_595
همه قبل ازین که عشقشون بیاد خواستگاری تا لحظه ی آخر باهم هماهنگ میکنن که چی بپوشن،چه گلی بخره،لباسشون چه
رنگی باشه،چی بگن ،چی نگن...
حالا من تا ثانیه ی آخر دلشوره امونم رو بریده بود.
اول از همه یه خانوم حدودا 45تا 50ساله وارد شد،بنظر میومد مادرش باشه.
پشت بندش باباش و نادیا همزمان ،بعد حسام ودراخرم سوران وارد شد
توی اون کت و شلوار سورمه ای سیر نفس گیر تر از همیشه شده بود،مدل موهاشو عوض کرده بود ،حالا از همیشه چهره ی
پخته و مردانه تری به خودش گرفته بود.
بنظرم رفتارش جلو ی بقیه معقول تر بود،تا پیش خودم.
دسته گل رو داد دستم ،میترسیدم
نگاهش کنم ،لبخند کم جونی زدم و با
تشکر گل رو ازش گرفتم.
مطمعنم میدونست که من عاشق گل رزم ،تمام گلایی که برام خریده بود خشک کردم همشون رو داشتم الا اونایی که شیراز
موند و نیاوردم.
اما توی دسته گلش حتی یک گل رزم نبود،مهم نیست مهم اینه که من گل دوست دارم،باید یاد بگزرم ازین ببعد خیلی چیزا برام
مهم نباشه.
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_597
این همون عموعه نیست یبار خونمون اومد باهام یعالمه بازی کرد؟الان چرا انقدر بداخلاقه؟؟
خندم گرفته بود ،اینم فهمید سوران عوض شده...
در آخرم مهریم شد 15تاشمش طلا و یه آپارتمان و کلی مخلفات دیگه نه برام ارزش داشت و نه مهم بود.
چون من دربدترین
شرایط نه طلاق میطرم ونه طلب مهریه میکنم.
وگرنه سوران باید کل شرکت و خونشو میفروخت تا مهریم رو بده...
فردای روز خواستگاری هم رفتیم آزمایش.
موقع خون گرفتن به سوزن زل زده بودم به سوزن و یاد اون روزی افتادم که تو شیراز مریض بودم و سوران بردتم بیمارستان...
اون موقع واسه یه آزمایش خون کل بیمارستان رو زیر سرم گذاشتم چقدر که سوران نازمو کشید تا بزارم ازم خون بگیرن...
حالا تو این چندسال بیشتر از وعده های غذاییم ،آمپول و سرنگ خوردم دیگه برام عادی شده بود.
یادش بخــــــــیر:
اون روز هنوز بهم محرم هم نبودیم ،صداها و تصاویر اون لحظه خوب یادمه :
اقا ،احیانا خانومتون باردار که نیستن؟
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_598
باشیطنت زل زد بهم ،چشماش بهم میخندید :
نمیدونم ،شاید ...
اون روزام واسه این که قبول نکرده بودم باهاش همخونه بشم باهام سرسنگین بود،ولی اون روز تو بیمارستان بعد از چند روز
شیطنتش گل کرده بود.
دلم چقدر برا ی سورانــِ اون روزا تنگ شده بود.
ای کاش هیچوقت نمیدیدمت سوران،ایکاش اون روزی که اشتباهی شمارت رو گرفتم مرده بودم،ایکاش پیگرم نمیشدی،ایکاش و
هزار ایکاش دیگر....
چه خوش بود ی دل گر روی او هرگز نمیدیدی.
توی سالن منتظرش نشسته بودم و غبطه میخوردم به حال زوج هایی که این روزا لبخند از لباشون قطع نمیشه و سعی دارن
ثانیه به ثانیشو خاطره بسازن.
چند دقیقه بعدردرحالی که آستین پیرهنشو میداد پایین از اتاق مربوطه خارج شد.
سعی کردم حالا که اون عصا قورت داده من جو بینمون رو عوض کنم.
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_599
لبخند زدم و گفتم کلاساشم بریم؟؟
پوزخند معناداری زد و با تمسخر گفت:
کــــــــــلاس؟؟؟؟
نه احتیاجی نیست!
ماشینو دور پارک کردم ،میرم بیارمش جلو ی آزمایشگاه همینجا بشین تا برگردم.
سری به نشونه
تایید تکون دادم .اصلا نگفت صبحونه نخوردی خون دادی فشارت افتاد ؟نیوفتاد؟مــــــُردی یا زنده ای...
پاروپا انداختم و خودمو با گوشیم سرگرم کردم...
هوووف،پس چرا نمیااااد!!"
سالن شلوغ بود ،گردن دراز کردم و به دنبالش سرچرخوندم،جلوی در ورود ی دیدمش که با اخم اون ور سالن رو نگاه میکرد.
رد نگاهشو گرفتم ،یه پسر خوشگل موشگل دست به سینه ایستاده بود و زل زده بود بهم ،تا دید نگاهش میکنم بهم لبخند زد.
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_600
تیز برگشتم سمت سوران ،اومده بود کنار دستم ،خیز برداشت سمت پسره که استینشو گرفتم :
خواهش میکنم سوران ولش کن ،بیا بریم...
بدون حرف نگام کرد.
خواهش میکنم ،بیا بریم...
سرتکون داد ،باشه بلند شو بریم.
اینو گفت و بلافاصله دستمو گرفت و از جا بلندم کرد.
درست مثل روز اولی که دستامو گرفت،انگار برق220ولت بهم وصل شد.
الحق که هنوزم برام تازگی داری سوران .
محکم تر از خودش دستش رو گرفتم ،هرچند میدونم این کاراش واسه رو کم کنی بود و می خواست به پسره بفهمونه چشماشو
درویش کنه ولی همین هم برام کافی بود.
(من به همین قدر داشتنت هم راضی ام).
نشستیم تو ماشین یه پلاستیکی ک ابمیوه و کیک انداخت رو پام.
بیا بخور...
اومممم،مرسی...سوران بریم حلقه بخریم؟
نه ،خودم سفارش میدم بیارن ....الانم میرسونمت خونه
لب ولوچم آویزون شد ،بی احساس!!!پس نظر من چی ؟پشمم حسابم نکرد بی معرفت.
ولی بازم به درک،ترجیح دادم همینطور ی مسالمت آمیز رفتار کنم.
خیلی زود مقدمات یه عروس ی برگزار شد ،جواب آزمایشم خودش رفت گرفت مشکلی نبود.
اصلا حس نمیکردم عروسیمه و من عروسم!!
♥️ @roman_khase
اینم تا پارت 600تقدیم نگاهاتون
1402/02/16 23:09?????? #گریه_میکنم_برات #پارت_501 اما یک موضوع همیشه اذیتم میکرد. چرا؟؟؟؟!!!! چرا آرام ولم کرد...
????
1402/02/17 00:42رمان پلیز??
1402/02/22 09:10بقیه لطفا ?
1402/02/22 23:53سلام خانومای عزیز?♥️
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقژ25تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..♥️
این لینک کانال من توی روبیکاس
"لینک قابل نمایش نیست"
اینم لینک پیج اینستام
"لینک قابل نمایش نیست"
"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستم??
کد مادران خریدارم
"موبایل قابل نمایش نیست"روبیکا پیام بزارین
ببخشید چند میخرید
1402/02/23 12:11ببخشید چند میخرید
کد چی
1402/02/23 12:12فک کنمکد ملی منظورشه ک واسه مادران ثبت نام ماشین کنن
1402/02/23 12:13فک کنمکد ملی منظورشه ک واسه مادران ثبت نام ماشین کنن
اها
1402/02/23 12:13همه گروه ها داده?
1402/02/23 12:14سلام زهرا جان رمان بزار لطفا??
1402/02/24 18:48???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_601
چه عروسی بودم که نه حلقمو دیدم،نه لباس عروسم ،نه حتی خونه ای که قرار بود توش زندگی کنم!!!حتی اجازه نداد جهیزیه
بیارم ،گفت خونه و وسیله هاش همشون نو وجدیدن واسه همین بابا هم پول جهیزیه رو داد به خودمون .
مامان و بابا ، چپ وراست سوال پیچم میکردن ،مجبور بودم هزار و یک فیلم بازی کنم تا متوجه رفتارای سرد سوران نشن.
مثلایبار رفتم پیش مهدیه و الکی گفتم با سورانم ،یبار الکی تلفن دستم گرفتم شروع کردم حرف زدن به اصطلاح با سوران حرف
میزنم.
این شده بود دنیای اون روزا ی من،همش دروغ پشت دروغ...
مثل برگی که به دست باد سپرده شده باشه خودم رو دست طوفان
زندگیم سپردم تا ببینم درنهایت سرنوشتم چه خواهد شد.
شب قبل از عروسی تو اتاقم داشتم وسیله هامو جمع میکردم،هندزفریم توگوشم آهنگ گوش میدادم ،دلم گرفته بود خیلی خیلی
زیاد،اشکام امونم نمیداد .
نه از زندگیم چیزی فهمیدم نه از عشق و عاشقیم نه از جوونیم...
گوشیم زنگ خورد،شماره ناشناس بود،با صدای گرفته و دورگه از گریه جواب دادم:
الو؟
الو-سلام،آرام جان خوبی؟
صداش آشنا بود ولی یادم نمیومد ...
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_602
ممنون خوبم،شما؟
-نادیام ،آرام وقت داری یکم حرف بزنیم ؟
دلم به شور افتاد ،چی شده بود که نادیا به من زنگ زده؟
سلام نادیا جون ،ببخشید انتظار نداشتم زنگ بزنی نشناختمت.
-حق داری عزیزم،آرام جان چرا صدات گرفته سرما خوردی؟
نه،سرما نخوردم... چیزه...یعنی خواب بودم....
-آها،پس ببخشید بدموقع زنگ زدم ،ولی الان وقت خواب نیستا عروس خانوم!!!
زورکی خند یدم،ای نادیای بیچاره چه خبر داری از دل من؟؟؟؟
-آرام جان زیاد مزاحمت نمی شم،فقط دلم می خواست یکم باهم حرف بزنیم.می خواستم ببینم اگه میتونی بیا بریم بیرون حرف بزنیم
تلفنی نمیشه...
باشه عزیزم من درخدمتم کجا بیام؟
هیچ جا ،همون خونه باش خودم میام دنبالت...
فکرم درگیر بود یعنی چی می خواست بهم بگه؟
خیلی زود و هول هولکی آماده شدم و بازم با یه دروغ دیگه گفتم میرم پیش سوران.
منتظر نشسته بودم،تک زد که برم پایین.
دویدم پایین ....
مامان من میرم بیرون ،زود برمیگردم ،خداحافظ....
منتظر جوابش نموندم وبا عجله کفشامو پوشیدم و رفتم بیرون.
سلام نادیا جان خوبی؟خونه نمیای؟تعارف نکنم؟
نه عزیزم خوبه،بیا بشین.
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_603
رفتیم یه کافی شاپ به پیشنهاد خود نادیا...
یه نگاه با کیف به دور وبرش انداخت و گفت:
اینجارو خیلی دوست دارم آرام،چون اولین بار اینجا حسامو دیدم.
لبخند زدم.
دستامو گرفت و گفت :میتونم راحت باهات حرف بزنم؟
آره چرا که نه؟
از صندلی روبروم بلند شد و اومد کنارم نشست.
ببین آرام ،از همون اول که دیدمت ،همون چند سال پیش تو ی اون مهمون ی گودبای پارتی ،یادت هست که؟
به معنای تایید سرتکون دادم.
از همونجا ازت خوشم اومد،معلوم بود آدمی
حتی وقتی بار اول گفت یکیو دوست داره باورم نشد، اون آدم عشق و عاشقی نبود،میدونستم این دوست داشتن حقیق یه چون
سوران از روزی که با تو بود با هیچ دختری نبود،دیگه من تو بطن خوانوادشون بودم ،میدیدم چقدر عوض شده...
از همون اول سوران برا ی من مثل داداش خودم عزیز بود من هیچ وقت حس نکردم اون برادر شوهرمه.
نمیدونم چی بینتون گذشت !
یهو فهمیدیم سوران نیست ،یک ماهه کامل انگار آب شده بود رفته بود تو زمین.بخدا فکر میکردیم بالایی سرش اومده ،حتی
اومدیم شیراز ،گفتن شرکتم نیومده
خونش رفتیم کسی نبود مجبور شدیم دزدکی وارد خونه بشیم،اما کسی تو خونه نبود.
ما تا اون موقع نمیدونستیم توام باهاش هم خونه بودی ،از رو ی وسایلت فهمیدم اونجا بودی،نتونستیم از تو وسایلت هیچ ردی
ازخودت یا سوران پیدا کنیم.
میدونی که من زیاد ازت چیز ی نمیدونستم ،یعنی سوران آدم تودار ی بود زیاد از کاراش با کسی حرف نمیزد.
خلاصه برات بگم،اون یک ماه نتونستیم پیداش کنیم ،کامل باور کردیم که مرده...
بیچاره آقا جون و مادر جون ....
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_604
مادرجونو اینجوری نبین اون تو شاد کردن دیگران دست سورانو از پشت میبست ولی اون بنده خدام شکسته شد.آقا جونم اون
روزا حالش خوب نبود تازه عمل کرده بود مجبور بودیم ازش پنهان کنیم ،اصلا خیلی اوضاع بدی بود.
بعد از یک ماه یروز یهوویی پیداش شد ،اومد خونه ی ما
(اشک تو چشماش حلقه زد:)
نمیدونی چقدر داغون بود آرام!!!دلم براش خیلی میسوزه
،اصلا قیافشو دیدم اول نشناختمش ،انگار از تو قبر بلند شده بود...
تا اومد افتاد،بدجور مریض شده بود،یه چندروز تهران بود بعد بردیم ساری بالأخره مادرش بهتر میتونست ازش مواظبت کنه.
بعدشم که بهتر شد رفت شیراز خیلی بهش لطف کرده بودن که اخراج نشده بود و فقط مرخصی بدون حقوق براش رد کرده
بودن.
خیالمون راحت بود که الاقل سرکار میره حالش بهتر میشه.
اصلا هم نمیگفت قضیه چیه ولی واضح مشخص بود که هرچی که هست مربوط به تو میشه.
چون نبودی اون روزاشو ببینی
،میدونم لابد حال توام بهتر نبوده.
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_605
اصلا نمیتونم بفهمم چرا یهو کات کردین ؟حالا چرا یهو باز دارین ازدواج میکنین
درحالی که خوشحال نیستین؟!
چند ثانیه سکوت کرد و یکم از قهوش خورد و دوباره ادامه داد '
هنوز مامان و باباش نمیدونن توهمون دختری هستی که پسرشون بخاطرش ديوونه شد...
سوران تو اون هفت هشت ماه زیاد میومد تهران ،همیشه ام یا چشماش از اشک قرمز بود یا از....
ادامشو نگفت.
تو خودش بود ،اصلا نمیشد باهاش حرف بزنی ،میزد بیرون و باز تا دوروز پیداش نمیشد .
یه مدت همینطور ی گذشت ، یه روز سعید همکارش از شیراز زنگ زد به حسام و گفت ،دیروز سوران اومده بوده تهران ،حالا یهو
امروز برگشته و از شرکت استعفا داد ،گفت از هممون خداحافظی کرد و قیافش برخلاف همیشه که ناراحت و داغون بود،این بار
خیلی ام شیک و مرتب حاضر شده ولی میگفت رفتاراش ی جوریه انگار این سوران اصلا یه سوران دیگست ...
همون روز بلافاصله راه افتادیم شیراز ،رفتیم خونش ...
یعنی همین قدر بهت بگم که هرچی تو اون خونه بود شکسته بود،اصلا نمیشد پاتو بزاری زمین...
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_606
خودشم خونه نبود که ما رفتیم ،تقریبا نیم ساعت بعدش اومد ،حسام بیچاره خیلی نگرانش بود هرچی دلداریش میدادم آروم
نمیشد .
تا سوران اومد ،حسام پرید جلوش و جویای حالش شد،سرش و دستش همه زخمی بود،هرچی حسام پاپیچش شد هی سوران
پسش میزد و میگفت من خوبم برای چی اومدید اینجا!
دست آخرم بدهکار شدیم ،شروع کرد داد و بیداد کردن که من خوبم ،چرا هی برای من دل می سوزونید،چرا فکر میکنید نباشه
میمیرم،من خووووبم،بفهمید من خوبم احتیاج به هیچکدومتون ندارم،همینطوری یک بند هوار میکشید و واسه خودش میبافت :
رفت؟به درک که رفت،لیاقت نداشت ،همشون همینن،یه مشت پست فطرت که فقط دنبال پولن .هی نفس نفس میزد مینشست
باز ادامش یادش میومد بلند میشد و باز میزد به داد و بیداد ،بخدا کم از دیوونه ها نداشت...
من همون اول بهش گفته بودم من شاید نتونم هبچوقت مثل بابات پول دار بشم ،گفته بودم وابستت نشم بهتره که بعد نتونم دل
بکنم ،حالا دید نمیتونه ،اون پول دارتره خب !!!راننده داره،ماشزن فلان مدل داره ،عشق کیلویی چنده ؟تا بهش گفتن بالای
چشمت ابروعه قهر کرد رفت!!
نادیا خنده ی تلخی کرد و زیرلب گفت:
بچه پرو دیوونه شده بود بعد میگه کی گفته من داغونم...
خلاصه آرام جون اونروز که ما جرئت نکردیم حرف بزنیم ،همین امروزم نمیتونیم چیزی بگیم،سوران خیلی عوض شد،فکر نکن
فقط با تو اینجوریه باهممون سرد و خشک رفتار میکنه ،با تو شاید یکم بیشتر...
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_607
الانم اینارو بهت گفتم بدونی از شکستی که توعشقت خورد چی
کشید ،میخوام هواشو داشته باشی هرچی گفت یمدت هیچی نگو
خودش درست میشه اون الان زخم خورده هی می خواد زخم بزنه تو صبور باش و جدیش نگیر...
دست کشید روصورتم ،حتما برای توام سخت بوده ،الکی اینهمه لاغر نشدی که!!!
به خودم که اومدم دیدم به پهنای صورتم اشک می ریزم ،از همون اول که نادیا از سوران گفت اشکام جاری شد...
من میخواستم سوران شغلشو از دست نده که سکوت کردم ،درحالی که اون خودش استعفا داده بود...من می خواستم بره دنبال
زندگیش که از با من بودن ضربه نبینه...
آرام جان صبر کن من برم پول میزو حساب کنم.دیگه بریم.
نادیا که رفت دستامو گذاشتم رو صورتم ،صدامو توخودم خفه کردم ،آروم وبیصدا اشک ریختم.
دست گذاشت رو شونم ،پاشو بریم جاری جون،فردا عروسیته نشستی گریه میکنی؟اینارو نگفتم که گریه کنی،قوی باش...
دستمو کشید و از جا بلندم کرد ،تو ماشین که نشستیم ،استارتو که زد یه آهنگ پخش شد که همیشه گوش می دادم (خاطرات تو
و دنیای مرا سوزاندند،تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد.
من دهان باز نکردم که نرنجی ازمن ،مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد..میوه ممنوعه-چاوشی)
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_608
دلم خیلی پر بود،به هق هق افتادم.
عههههه،عروس خانووم!!!گریه نکن دیگههههه،مهم اینه که از فردا تو میشی زنش ،کامال آشکار و علنی ،بعدش اگه زرنگ باشی
درستش میکنی...
لابه لابه هقهقم گفتم:
چجوری آخه؟!سوران دزگه سوران قبلی نیست ،دوستم نداره،تو این چند روز حتی یکبارم زنگ نزده ،من حتی خونمو ندیدم.
انگار کراهتش میاد نگام کنه، دلم داره میترکه.
آرام نمیخوای بگی چی شد که اینجوری شد؟
سکوت کردم....از دست تو جاری کوچیکه!!!!
باشه ،نگو اصرار نمیکنم.
خونه که اومدم ،قبلش تو حیاط صورتمو آب زدم تا معلوم نشه گریه کردم،بعدشم کلی با سروصدا و حال خوش نمایشی
وارد خونه شدم تا همه چیز طبیعی جلوه کنه.
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_609
بازم اتاقم ....امن ترین جای دنیا برای من...
وارد اتاق که شدم ،مامان باقی مونده ی وسایلم رو جمع کرده بود.
خودشم پشت بندم وارد شد و شروع کرد گریه کردن...
بغلش کردم...
ماماااااان!!!!عه عه توالان باید دخترتو دلدار ی بدی!!!
روی دستمو نرم بوسید،دختر خوشگلم چجوری تو این خونه نبودنت رو طاقت بیارم؟اووو خوبه تو همین شهرم مامان ،هروز
میام میبینمتون.
آرام تو مطمعنی دوسش داری؟دوستت داره؟
خندیدم و گفتم :
پ ن پ ،با چماق زدم تو سرش که زورکی بیاد خواستگاریم؟خب معلومه که دوستم داره دیگه .
مامان جون گذشتمون رو بچگی کردیم اونجوری رقم زدیم حالا
جفتمون بزرگ شدیم.
پس چرا ازون روز اینورا پیداش نشده ؟تو میگی میر ی پیشش ولی ما که رنگشم ندیدیم،شب خواستگاریم که انگار طلب باباشو از
ما میخواست.
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_610
دستای نرمشو لمس کردم و با لبخند دلگرم کننده ای گفتم:
مامان جون بی انصاف نباش دیگه؛ اون شب که بابا بیشتر از همه اخم کرده بود.
بعدشم سه سال گذشته مگه من همون آدم قبلیم
که اون باشه؟
امیدوارم همینطوری که میگی باشه ،الانم یک سر برو پیش بابا ،حال اونم گرفتست...
تا خود سپیده ی صبح گریه کردم و اشک ریختم .
هه چه عروس خوشبختی !!!
شکایتی ندارم خودم اینو خواستم ،دنیای این روزام تلخه ولی سعی میکنم مثل تلخیه قهوه دوسش داشته باشم.
نمیدونم کی خوابم برده بود،با استرس از خواب پریدم و به ساعت نگاه کردم ،ساعت 9صبح بود ،مثل فنر ازجام پریدم،یهویی بلند
شدنم باعث شد چشمام سیاهی بره ،انگار خون به مغزم نرسید سرم یخ شد و حالت تهوع بهم دست داد.سریع سرجام نشستم.
استرســِ اینکه تو یه همچین روزی حالم بد بشه باعث می شد حالم بدتر بشه،کم کم عرق سرد کل صورتم رو پوشوند یه جورایی
حس میکردم هرلحظه از حال میرم.
با بیحالی دست دراز کردم و گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به مهدیه.
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_611
گوشی رو برداشت شروع کرد:
بـــــــــه،سلام عروس خوشگلههه
(با پایین ترین گام صدا):
مهد یه،میای خونمون؟
نخیرم با عرض معذرت امروز بیمارستانم یجوری میام که به عروسیت برسم ،ساقدوشتم که نیستم بچسبم بهت ،خخخخ،وای فکر
کن با این شکم قلمبم ساقدوشت میشدم.
لبامو با زبونم خیس کردم،
مهد یه حالم خوب نیست...
یا امام هشتم ،چته باز؟؟االن میام الان میام و بلافاصله قطع کرد.
همونجا رو زمین دراز کشیدم..
حس سوزش تو دستم با ناله چشم باز کردم.مامان و مهدیه بالا سرم بودن.
طبق معمول تقویتی،گریه ی مامان..
مهدیه ساعت چنده؟
10:30
نیمـ خیز شدم،وااای من 12وقت آرایشگاه دارم،چرا اینجور ی شدم یهو صبح بلند شدم سرم گیج رفت.
مامان که تاحالا ساکت بود و گریه میکرد برزخی شد :
آرام به خداوند ی خدا، شده ای ن عروسی رو بهم میزنم نمیزارم باهاش ازدواج کنی.انگشت به دهن گرفت:
عه عه عه؛اصلا نمیگه زن من مرده ،زندست؟یه زنگ بزنم،برم ببینمش،کدوم گوریه اصلا معلوم هست/ناسلامتی الان اون باید
ببرتت ارایشگاه...
وای نه ،مامان توروخدا هیچی بهش نگیما الان میاد دنبالم ...
محکم وباحرص زد رودستش و رو به مهدیه گفت :ببین چجوری طرفداریشو میکنه!!!و با حالت قهر رفت بیرون...
♥️
@roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_612
مامان که رفت به مهد یه اطمینان دادم حالم خوبه و راهیش کردم بره.
تصمیم گرفتم خودم زنگ بزنم بهش.
گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم:
صداش که تو گوشم پیچید دلم هری ریخت پایین...با تمام بد بودناش من چه احمقانه دوسش داشتم!!!
جانم؟
(جانم؟فکر کنم سرش خورده جایی)
الو سوران؟
هوم؟
سوران خوابی؟
هوم.....اوهوم
همون خوابی ،وگرنه ما کجا و جانم گفتنت کجا،معلوم نیست منو با کی اشتباه گرفته
سوران ،ساعت 11شد نمیخوا ی بیای منو ببر ی آرایشگاه ؟من12وقت گرفتماااااا
(با صدای دورگه از خواب)
زنگ بزن کنسلش کن!!!
چییییی!!!!کنسل کنم!!!!
آره تو زنگ بزن اونجارو کنسل کن بعدشم آماده شو تا 12دم خونتونم ،تک زدم بپر پایین....
قطع که کردم ،با عصبانیت گوشیمو پرت کردم رو تخت،اه اینم شورشو درآورده،روز عروسیم باید با مانتو شلوار بشینم جلو ملت....
اصلا به درک ،خاک تو سر حماقت خودم و سوران گند اخلاق و اون عرو ی گرفتن مزخرف تر از خودش کنن...
بلند شدم سریع و فیلفور یه دوش گرفتمـ،لباسامو پوشیدم وتا اومدنش موهام خشک کردم و چند لقمه صبحونه خوردم ....
سر میز بودم که زنگ زد،صفحه گوشیمو گرفتم سمت مامان..
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_613
بیا مامان خانوم دیدی اومد دنبالم؟
جوابمو نداد،صورتشو بوسیدم :
نچ نچ خیلی زشته مادر عروس اخم کنه،لطفا با لبخند وارد شوید ....
خداحافظی کردم و اومدم بیرون.
یه سر چرخوندم دنبالش،حواسم نبود هنوزم دنبال همون دنای سفید رنگ میگشتم.
یادم رفته بود دناش حالا جاش و به این شاستی مشکی داده،ولی من همون ماشین قبلشو دوست داشتم که پراز صفا بود.
تو فکر وخیال خودم بودم که رسیدم به ماشینش ،سلام دادم و سوار شدم ...
کوتاه جواب سلامم رو داد و راه افتاد(چه عجب نمردیم دیدیم جواب سلام بده)
دمق بودم،
اصلا حس و حال عروس بودن و عروسی نداشتم.مزخرف تر ازینم مگه می شد؟
چیه چته؟کشتی هات غرق شده!
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_614
با تعجب نگاش کردم ،چه عجب !!
(با بغض):
چه عروسـِ جالبیَم من،نه لباس عروس ،نه کفش،نه خونم ،نه وسایلم،تو هیچکدوم دخالتی نداشتم،یه آرایشگاه خودم انتخاب
کردم که اونم به لطف شما کنسل شد.
ناراحتی همه چیز از بهترینش برات آماده شده؟آرایشگاتم گفتم کنسل کن چون خودم بهترشو سراغ دارم.
حال و حوصله جر وبحث نداشتم ،ترجیح دادم جواب ندم.
گوششش روی ماشین نصب بود،شماره گرفت ،بعد از چندتا بوق صدای یه دختر جیغ جیغ کنان پخش شد:
الـــــو،ســــالم هااااانی!!!
هاااا،توله باز کارت
گیرم افتاده زنگ زدی؟
چشمام از تعجب شیش تا شد،این کی بود دیگه؟این چه طرز حرف زدنش بود؟چشمامو محکم روی هم فشار دادم تا چیزی نگم.
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_615
آخه سوران دوست نداره.
سوران غلط کرده،این رنگم رنگ انچنانی نیست که خرماییه دیگه آخه موهات خیلی مشکیه اینجوری کلی عوض می شی .
دیگه چیزی نگفتم ،ولش کن خودش بهتر میدونه ،حالا نه که سوران خیلی شبیهه قبلناست !!!
اون اصلا بعید میدونم نگام کنه...
موهامو که رنگ گذاشت ،شروع کرد اصلاح کردن صورتم،صورتی که سه سال کامل بهش دست نزدم...
همینطوری که کار میکرد شروع کرد حرف زدن:
آرام جون بگو ببینم مخ این سورانو چجور ی زدی؟از عجایب اون بخواد فکر زن گرفتن به کلش بزنه ،اونم تو که اینقدر کم
حرفی،فکر کنم مهره ی مار داری...
بزار یه چی برات تعر یف کنم بخندی.
یه دوستی دارم اسمش گِلارست،نمیدونم شاید سوران بهت گفته باشه.
این گلاره ی ما ازون دافای مخزنـِ روزگار.
یروز رفته بودیم یه مهمونی اونجا برای اولین بار سوران خانتونو دیدیمو،این گلاره ی
توله سگ عشقش گیر کرد به سوران،ولی این سوران گند دماغ اصلا محل سگ به هیچکس نمیداد که ...
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_616
ماهم شرط گذاشتیم که گلاره نمیتونه مخ اینو بزنه،گلاه ام که خدای این کارا بود به طاقچه قباش برخورد و گفت گلاره نیستم
اگه این پسررو دلبسته ی خودم نکنم...
دهنم وامونده بود،این دختره چه پرو پرو نشسته اینجا از کارای مزخرف دوستاش با کیف تعریف میکنه!!!هر چهارتا کلمشم یکیش
فحشه!!!اصلا انگار نه انگار من زن سورانم ممکن بدم بیاد !!
سرتو درد نیارم یمدت افتاد پی سوران ،بالأخره باهاش دوست شد،یادمه اون روز هممونو برد شام داد و کلی جار زد که دید ید
مخشو زدم و فلا و بهمان...
بعد از سه ماه عاشقش که نکرد هیچ خودش عاشقش شد.یروز اومد پاتوق ،داغووونا اصلا یه وضع ی بود.
گفتیم چی شده ؟زد زیر گریه که سوران سر هیچ و پوچ باهاش بهم زده ،خدایی خیلی دلم سوخت براش ،دختره همه جوره
باهاش پا بود این حقش نبود،ولی از یه طرفی هم خیلی افاده داشت همون خوب حالشو گرفت...
گلاره ام رفت که دیگه ازین کارا
کنه اصلا از دل و دماغ افتاد .
چه با افتخار از فتوحات سوران برام میگه!همه جوره پاش بوده دختره،هه انگار همه اصرار دارن چپ وراست یادم بیارن سوران با
چند نفر بوده...دیگه واسه این قماش این جور چیزا طبیعی بود انگار.
خب ابروهات تمومه ،پاشو...
همینطوری که بلند میشدم ،گفتم:
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_617
الان کجای این داستان
که تعریف کردی خنده دار بود؟
شروع کرد بلند بلند خند یدن ،انقدر خند ید که اشکش درومد
ایوااای ،خدا نکشتت ،راست میگیا خنده دارم نبود....
فقط میخوام بدونی سوران با ماهم اگه هنوز ارتباط داره ،چون ما اهل رل زدن
نیستیم ،آزادی رو عشق است .
نه بابا این دختره کلا از نعمت عقل بی بهره بود.
سه،چهار ساعتی روی سر وصورتم کار کرد....دم اخرم نزاشت خودمو تو اینه نگاه کنم زنگ زد دوستاش از طبقه بالا اومدن ،گفت
بزار اول اونا ببیننت ،بعد خودتو ببین .
کمک کرد لباسمو پوشیدم،از حق نگذریم لباسی که سوران برام گرفته بود محشر بود ،باید سلیقشو تحسین کنم.
لباس دکلته که قسمت سینش کامل با نگبنای برلیانی پرشده بود،و اززیر سینه تا پایین کمر حریر طرحداری بود که باریکی
کمرم رو به نمایش میزاشتـ.یه دامن پرنسسی دنباله دار در عین سادگی بینهایت شیک بود .
خدایا این دخترا بمب انرژ ی بودن ،واقعا خوشبحالشون الکی خوش بودنم عالمی داره...
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_618
عین ملخ بالا پایین میپریدن و قربون صدقه میرفتن ....
یکی میگفت وااای خیلی جیگری منم عاشقت شدم....
یکی میگفت اوففف
سوران دخلتو وسط مهمونا نیاره صلوات....
خلاصه ولکن نبودن ،دست اخر زدم تو حرفشون...
اجازه میدید خودمو ببینم یا نههه؟
همشون باهم گفتن :
بـــــــعله...
به آینه روبرو زل زده بودم،این منم؟؟؟واااای چقدر عوض شدم؟
واقعا برای منی که آرایش نمی کردم این آرایش باعث یک تغییر اساسی شده بود،
موهای خرمایی ،ابروهای قهوه ای تیره ،پهن و کوتاه شده،رژ قرمز و لب های قلوه ای ،چشم هایی با آرایش مشکی ....
پریسا جلوی صورتم بشکنی زد و گفت :به این میگن آرایشگر، چی ساختم!!!!
خوشگلی از خودم بود ،خانوم آرایشگر....
خندید و گفت:
♥️ @roman_khase
???????
#گریه_میکنم_برات
#پارت_619
اوووووه نطقت واشده عروس خانوم ،زبون دراوردی!!!!
واقعا هم همینطور بود انقدر همه چیز خوب شده بود که حتی خودم که اصلا دل و دماغ نداشتم به وجد اومدم...
زنگ بزن آقا داماد بیاد عروسشو ببره تا نخوردیمت...
گفت تا یک ربع دیگه میرسه، تا بیادیکم راه رفتم تا به کفشام عادت کنم ،من هنوزم با کفش پاشنه دار نمیتونستم راه برم .
هر چند این کفشا واقعا راحت بود،درعجبم سوران ازکجا اینقدر اندازه هامو دقیق میدونست که هرچی گرفته فیت تنم بود.
زنگ در که به صدا درومد ،دلم مثل ماهی لیز خورد .
همش از عکس العملش میترسیدم،ازین که بازم منُ توی دوست داشته شدن بلاتکلیف بزاره.
پریسا شنلمو تنم کرد و کلاهشو انداخت رو صورتم و گفت:
خب،حالا همینجا وایستا تا خودش
zahra4448
96 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد