رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

?

1402/03/11 00:41

?✨???✨???✨

#برزخ_ارباب
#پارت_405

لبخندی بهم زد و از اتاق بیرون رفت، منم جلوی آینه ایستادم و به مَنی که دیگه مَن نبود خیره شدم!
لاغر شده بودم و زیر چشمام بدجوری گود افتاده بود.
منی که هیچوقت حاضر نمیشدم بی آرایش از خونه بیرون برم الان با این قیافه ی داغون جلوی آینه ایستاده بودم.

لباسام رو یکی یکی از تنم درآوردم تا لباسهای مشکیم رو بپوشم که چشمم به کبودی های بدنم افتاد!
چشمام رو بستم و تو یه لحظه تمام بلاهایی که بهراد سرم آورده بود از جلوی چشمام رد شد و لرزی به تنم افتاد...
چطور تونسته بودم اون همه فشار رو تحمل کنم و زیرش له نشده بودم؟!

چشمم به شکمم که افتاد دستی بهش کشیدم و به این فکر کردم که اگه اون بچه از بین نرفته بود، عاقبتش چی میشد؟
پدرش کسی بود که زندگی هزاران انسان رو نابود کرده بود و مادرش کسی بود که روح و جسمش به دست پدرش کشته شده بود...
شاید همون بهتر که این بچه از بین رفت و راحت شد از این دنیای کثیف و بی رحم!

لباسام رو پوشیدم و به سیاهی بی انتهای رنگشون توی آیینه زل زدم!
اولین قطره اشکی که از چشمم سرازیر شد راه بقیه اشکهارو هم باز کرد و باز سیلابی راه افتاد...

سخت بود، بدجور سخت و دردناک بود!
توان بدی واسه اشتباهاتم پس دادم، تاوانی که هیچ وقت جاش از قلب و ذهنم پاک نمیشد...

1402/03/11 16:20

پاسخ به

?✨???✨???✨ #برزخ_ارباب #پارت_405 لبخندی بهم زد و از اتاق بیرون رفت، منم جلوی آینه ایستادم و ب...

این پارتو رد کردین؟ اگه رد کردین ک هیچی اگه رد نکردین کانالو بدم بهت زهرا جان

1402/03/11 16:21

برزخ ارباب نیس

1402/03/11 21:48

گریه میکنم برات رامانمونه

1402/03/11 21:48

سلام مامان های مهربون خوبین یه سوالی داشتم بستنی لیوانی فقط سفیده بستنیش برای بچه 8ماه و12روزخوبه بهش بدیم بخوره ضررنداره؟

1402/03/12 09:31

دخترم بدنش ودستاش جوش های ریزمی زنه فکرمی کنم حساسیت داره ازکجابفهمم به چی حساسیت داره می شه کمکم کنین؟

1402/03/12 11:26

nini.plus/niniifood

1402/03/12 12:18

عزیزم بیا تو این گروه بپرس

1402/03/12 12:19

گلم ممنونم لینک این گروه روبهم دادی خیلی ماهی??????❤❤❤??????

1402/03/12 14:28

اقا رمان و پیدا نکردین

1402/03/14 12:07

پاسخ به

اقا رمان و پیدا نکردین

?خیلی رمان خوبی بود حیف اخرش معلوم نشد

1402/03/14 13:10

گوگل داره بزنی میاره

1402/03/14 13:22

پاسخ به

گوگل داره بزنی میاره

واقعا چه خوب برم بگردم

1402/03/14 15:35

اقا pdf بفرستین

1402/03/14 20:53

زهرا جان تا اون موقع بفکر رمان جدید باش??

1402/03/14 20:53

سلام بزرگواران
ختم قرآن انجام میدم 450 تومان

چله زیارت عاشورا به روش آیت الله حق شناس 200 تومان

چله زیارت عاشورا به نیت بارداری
به نیت اموات و بیماری به هر نیتی که بخواهید (زایمان-حاجت روایی-و سلامتی ...)? 150 تومان

چله سوره مریم دعای معراج دعای توسل سوره یوسف هر چی بخواهید هم انجام میدم

هر کسی خواست بنده در خدمتم ?
خدا خیرتون بده الهی حاجت روا بشید??
الهی عاقبت بخیر بشید?

خیلی خیلی احتیاج دارم ??
اگر کسی از اوضاع خونه زندگیم هم عکس خواست میفرستم خداشاهده نیازمندم?
بخدا قسم این چله و ختم هم میخونم ?

1402/03/14 20:54

سلام خانومای عزیز?⁦♥️⁩
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقط25تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..⁦♥️⁩
این لینک کانال من توی روبیکاس
"لینک قابل نمایش نیست"

اینم لینک پیج اینستام

"لینک قابل نمایش نیست"


"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستم?

1402/03/15 09:28

پاسخ به

زهرا جان تا اون موقع بفکر رمان جدید باش??

چشم

1402/03/16 15:55

پیدا کردم رومانو

1402/03/16 15:57

بزارم

1402/03/16 15:57

???????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_792

یه دوش جانانه گرفتم که حسابی خستگیمُ از تنم درآورد.بعدشم کنار شومینه موهام خشک کردم و همونجا کنار شومینه نشستم
،سکوت عجیبی برقرار شده بود.هم قشنگ بود هم دلگیر .


تو فکر بودم ذهنم در آن واحد صدجا پرواز میکرد،از گذشته تا آینده ،از مهدیه تا خوانوادم.

تو فکر خودم غرق بودم که د یدم صدای ترق توروق میاد،مثل فشنگ از جام بلند شدم و پریدم لب پنجره.

نم نم بارون گرفته بود...
رفتم رو تخت کنارش نشستم و یکم نگاهش کردم،نفسای منظمش نشون می داد خوابه،اولش خواستم بیخیال بشم اما بعدش
بلافاصله پشیمون شدم ،قشنگیش به همین بود که سر قولم باشم...
یه طره از موهام گرفتم تو دستم ،هدفم این بود که با موهام دماغشُ قلقلک بدم ،اما همین که دستمو بردم نزدیک صورتش،با یک
حرکت غافلگیرانه بازوهامو گرفت و فیتیله پیچم کرد،جور ی که خودش روی من قرار گرفت.

چون انتظار نداشتم بیدار باشه غافلگیر شدم ،جیغ خفه ا ی کشیدم وبا تعجب گفتم:
بیدار بودی؟
با چشم و ابرو بیرونُ نشون داد وگفت:

❤️ @roman_khse
???????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_793

میشه بارون بباره و من خواب باشم؟اصلا من عاشق بارونم.


لب و لوچمُ جمع کردم و گفتم :

اقا تو که خوابتُ گرفتی منه بنده خدا خوابم میاد !

از جاش بلند شد وهمینطور ی که میرفت سمت حموم گفت اشکال نداره درعوض فردا تا دلت خواست بخواب.

.چشمکی زد و ادامه داد:
من میرم یه دوش میگیرم....

تا سوران دوش بگیر،منم یکم آرایش کردم و موهامُ با سشواری مقدارصاف کردم ولباس خواب پوشیدم ..


یه لباس خواب قرمز که سوران خودش برام خریده بود.یادگار روزای خوشیمون بود.

معموالا سوران خیلی فوری فوتی دوش میگرفت.

.همینجوری که موهاشُ خشک میکرد ،من با سینی حاو ی دوفنجون قهوه وارد اتاق شدم

❤️ @roman_khase
???????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_794

دید سر جاش استپ کرد،یه نگاه تحسین برانگیز به سرتا پام انداخت و چشماش از خوشحالی برق زد .

قهوه هامونو خوردیم ، بارون شدت گرفته بود ،سوران یه نگاه به ساعت انداخت و گفت :


دودقیقه دیگه لفتش بدیم ،سیل میاد .

این بارون فقط به افتخار منُ تو باریدن گرفته ،

صبح که چشم باز کردم اولین چیزی که دیدم سوران بود که نشسته بود سرجاش
با حس قلقلک روی صورتم چشم وا کردم سوران بالا سرم رو آرنج دست دراز کشیده بود و با دستمال کاغذی قلقلکم میداد،
-پاشو دیگه حوصلم سر رفت...

با موهای ژولیده و چشمایی که باز نمیشد، سرجام نشستم ولی همچنان خواب بودم.
آرومکی یک چشمی نگاهش کردم ،با لبخند نگام کرد و گفت:

قیافتو ببینی!! عین این دختر

1402/03/16 15:59

بچه های شیطون شد ی که از خواب بلند میشن..


هینجوری که چشم بسته نشسته بودم ،مثل مجسمه صاف خودمو انداختم توبغلش،درست مثل کسی که غش کنه.

❤️ @roman_khase
???????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_795

پاشو صبحانه آماده کردم بخور که باید راه بیفتیم .
یک ماه بعد از اون مسافرت ،شرکتش به خاطر کم کاری هایی که سوران این اواخر انجام داده بود ،تا مرز ورشکستگی رفت
،اوضاع خیلی بدی بود.تمام طلاهای من ،ماشین و دراخرهم خونه رو فروختیم تا بتونه شرکتش که نوپاهم بود رو نجات بدیم.

اما ازین مسئله نه به بابا چیزی گفتیم نه به خوانواده ی خودش اما چون بابا خودش از اخبار مطلع بود خیلی زود باخبر شد و
کلی هم شاکی شد که چرا بهش نگفتیم تا کمک کنه،اما من نمیخواستم با کمک گرفتن از بابام غرور شوهرمُ خورد کنم .

در نهایت هم با کمک بابام و پدر خودش بعلاوع یه مقدار وام یه خونه ی حیاط دار جمع و جور توهمون محل خریدیم ،هرچند
خیلی مخالفت کردیم که کسی کمک نکنه اما میگفتن میخوایم بعداز مرگمون ارث بدیم بچه هامون ،الان که زنده هستیم این
کارو میکنیم.هرچند سوران این پول رو به عنوان قرض گرفت ودر عرض شیش ماه پولشونو پس داد.

اما خونه ی جدید یک حیاط جمع و جور داشت با دو تا باغچه تو دوطرفش ...

داخلشم شیک و ترتمیز بود.دوتا خواب و یه آشپزخونه ی بزرگ، ترکیبی از مدرن و سنتی ،بعدها به پیشنهاد خودم یه حوض هم
گوشه ی حیاط کار گذاشتیم ،روزایی که سوران خونه بود جرئت نداشتم باهاش کلکل کنم چون بلافاله با حوض از خجالتم
درمیومد .

زندگی بعد از چند ماه روال عادی گرفت ،همون سال کنکور شرکت کردم و روانپزشکی قبول شدم ،از وقتی که دوبار به کمک
روانشناس مشکلم حل شد به این رشته علاقه مند شدم.که البته بعدش به خاطر چشمام که هنوزم خوب نشده بود دکترم کلی
دعوا کرد که نباید ادامه تحصیل بدم ،این شد که یک ترم مرخصی گرفتم تا چشمام کامل درمان بشه ...
مهد یه ام زمستون همون سال یه پسر کاکل زر ی به دنیا آورد ،که تا به دنیا بیاد رُس مامانشو کشید ...
❤️ @roman_khase

1402/03/16 15:59

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/03/16 17:25

پاسخ به

پیدا کردم رومانو

?مرررررررسی

1402/03/16 22:07