?✨???✨???✨
#برزخ_ارباب
#پارت_405
لبخندی بهم زد و از اتاق بیرون رفت، منم جلوی آینه ایستادم و به مَنی که دیگه مَن نبود خیره شدم!
لاغر شده بودم و زیر چشمام بدجوری گود افتاده بود.
منی که هیچوقت حاضر نمیشدم بی آرایش از خونه بیرون برم الان با این قیافه ی داغون جلوی آینه ایستاده بودم.
لباسام رو یکی یکی از تنم درآوردم تا لباسهای مشکیم رو بپوشم که چشمم به کبودی های بدنم افتاد!
چشمام رو بستم و تو یه لحظه تمام بلاهایی که بهراد سرم آورده بود از جلوی چشمام رد شد و لرزی به تنم افتاد...
چطور تونسته بودم اون همه فشار رو تحمل کنم و زیرش له نشده بودم؟!
چشمم به شکمم که افتاد دستی بهش کشیدم و به این فکر کردم که اگه اون بچه از بین نرفته بود، عاقبتش چی میشد؟
پدرش کسی بود که زندگی هزاران انسان رو نابود کرده بود و مادرش کسی بود که روح و جسمش به دست پدرش کشته شده بود...
شاید همون بهتر که این بچه از بین رفت و راحت شد از این دنیای کثیف و بی رحم!
لباسام رو پوشیدم و به سیاهی بی انتهای رنگشون توی آیینه زل زدم!
اولین قطره اشکی که از چشمم سرازیر شد راه بقیه اشکهارو هم باز کرد و باز سیلابی راه افتاد...
سخت بود، بدجور سخت و دردناک بود!
توان بدی واسه اشتباهاتم پس دادم، تاوانی که هیچ وقت جاش از قلب و ذهنم پاک نمیشد...
1402/03/11 16:20