رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

پاسخ به

?مرررررررسی

فدات

1402/03/16 22:17

پاسخ به

فدات

عزیزی زهرا جونی

1402/03/16 23:42

پاسخ به

عزیزی زهرا جونی

????

1402/03/17 00:10

زهرا جان بزار تا از یادم نرفته

1402/03/19 08:41

کرد و گفت کادو دادم که؟
بعله کادو دادین خیلی هم عالی بود،منتها کادو اصله کاری رو نداد ی که؟!

مثل برق زده ها از رو پام بلند شد و گفت :سوران تو دیگه کی هستی؟خسته نمیشی؟نه خدا وکیلی از صبح سرکار ی ،از راه
اومد ی اون همه مهمون ،خسته نیستی ؟
دستشو کشیدم و دوباره کنارم نشوندمش و گفتم:
اتفاقا چون خیلی خسته ام می گم،چون تو فقط بلدی خستگیمُ دربیاری....

هیچی نگفت و سرشو گذاشت رو شونم ،همینجور ی که با موهاش بازی میکردم گفتم :
آرام یه چیزی و آخر من نفهمیدم؟!

چیو؟
❤️ @roman_khase

1402/03/19 11:39

???????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_796
سوران:

:
میگن هرچقدرم روی کسی شناخت داشته باشی تا وقتی باهاش زیر یک سقف زندگی نکنی بازم نمیشناسیش.


من روز به روز بیشتر و بیشتر شیفته ش میشم،هرچند خیل ی روزا درگیر کارمم ،حواسم بهش نیست تا حدی که خودم متوجه کم
کاریم میشم ،ولی آرام بدون اینکه گله کنه یا حرفی بزنه خودش یجوری رفتار میکنه انگار با زبونه بی زبونی بهم میفهمونه حواسم
بهش باشه.

خدا خیلی دوسم داشته که آرامُ بهم داده ،با اینکه تو ناز و نعمت بزرگ شده ولی رفتاراش خیلی پخته تر از سنشه.

.عاشق بچست ،مطمعنم مادر خوبی هم خواهد بود ولی تا وقتی ازلحاظ جسمی کامل خوب نشه نمیخوام که بچه داربشیم ،دوست
ندارم بارداری ازینی که هست ضعیف ترش کنه...

تو راه برگشت به خونه بودم و فکرم درگیرش بود ، یه بچه گل آورد دم ماشین ،بهش قول داده بودم هر روز براش گل میخرم ولی
از اخرین باری که گل خریدم یادم نمیاد چند ماه گذشته ،واسه همینم کل گلارو براش خریدم .

به یاد اولین باری که همین مدلی گل خریدم افتادم ،یه دسته رز از رنگای مختلف .
یادش بخیر چه زود گذشت...

❤️ @roman_khase
???????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_797

درحیاطُ که باز کردم ،برقا خاموش بود.نگران شدم ،ساعت هشت شب بدون اینکه بمن بگه کجا رفته؟

قبل ازین که وارد خونه بشم ،زنگ زدم به گوشیش گفت خرید بوده و تا چند دقیقه دیگه میرسه خونه.


تعجب کردم ،چون معمولا بدون اطلاع جایی نمیرفت،شونه ای بالا انداختم و وارد خونه شدم .


تا کلید برق زدم با دیدن جمعیت روبروم و جیغ و دست و هوراشون سنگ کپ کردم ،به معنای واقعی ترسیدم ،چون اصلا
انتظارشُ نداشتم...


واسم تولد گرفته بود ،منُ آرام هردو اسفند ماهی هستیم ،تولدامون هم با اختلاف هشت روز پشت سر همه ...

جالب اینجاست که من اصلا یادم نبود ،کلامن ذهنم تو تاریخا یکم ضعیفه ،تولد آرام و سالگرد ازدواجمون و هم تو یادآور ی
گوشیم ذخیره کردم وگرنه ممکن بود همونم یادم بره.

یه جشن دور همی جمع وجور گرفته بود ،حتی بدون اینکه من بفهمم مامان و بابا روهم دعوت کرده بود.


آخرشب که همه رفتن ،خونه رو باهم جمع و جور کردیم ،مامان و باباهم رفتن خونه ی حسام.

پای تلوزی ون نشسته بودم که با دوتا چایی خوشرنگ اومد کنارم نشست ،بغلش کردم و گفتم ممنون بابت همه چیز ،خیلی خسته
شدی لازم نبود این همه مهمون دعوت کنی و تنهایی همه کاراشُ بکنی!

❤️ @roman_khase
???????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_798

خندیدو گفت نه خودم دوست داشتم مشکلی نیست.


روی پاهام نشوندمش و گفتم خب؟!خانوم من نمیخواد کادو بهم بده؟

با چشای گرد نگام

1402/03/19 11:39

???????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_799

اون روز ،تو ی اون فروشگاه ،همونجایی که اولین بار دیدمت،همونجایی که خوردیم بهم ،یادته؟
-آره خوب یادمه.
اونروز چشمات اشکی بود،آخرشم قسمت نشد بهم بگی چرا گریه میکردی؟....
سرشو بلند کرد و با اخم کم رنگی نگام کرد..
ب فکر فرو رفت بعد از چند لحظه گفت:
کوروش دنبالم بود.. داشتم ازش فرار میکردم
بیخیال عشقم دیگه گذشته تو گذشته ها مونده و بذار بمونه‌‌‌..
یکم ناراحت عصبی شدم ولی با حرف آخرش آروم شدم راست میگه من زمان حال آینده آرامم هستم.
بلند شدم با تعجب نگام کرد
یهو رو دستام بلندش کردم جیغ خفیفی کشید
با پام در اتاق رو هل دادم و گونه خوشمزشو بوسیدم و پرتش کردم رو تخت...

❤️ @roman_khase

1402/03/21 00:09

زهرا جون بزار?

1402/03/24 15:37

سلام خانومای عزیز?⁦♥️⁩
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقط25تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..⁦♥️⁩
این لینک کانال من توی روبیکاس
"لینک قابل نمایش نیست"

اینم لینک پیج اینستام

"لینک قابل نمایش نیست"


"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستمم??

1402/03/24 23:47

???

1402/03/30 23:08

کسی رمان نمیخونه ایا

1402/03/30 23:08

پاسخ به

کسی رمان نمیخونه ایا

منننن

1402/03/31 00:27

پاسخ به

کسی رمان نمیخونه ایا

همه نصفه نصفه میمونن?وگرنه من عاشق رمانم

1402/04/01 15:53

بخونین خوب تموم بشه من یادم شده?‍?

1402/04/01 17:25

این زهرا هم معلوم نیس کجاس خبر دارین ازش

1402/04/01 17:25

پاسخ به

این زهرا هم معلوم نیس کجاس خبر دارین ازش

سلام گلم خوبی

1402/04/02 21:48

سرم شلوغه

1402/04/02 21:48

???????

#گریه_میکنم_برات
#پارت_800

بانور آفتابی ک ب چشمم خورد بیدار شدم نگاهم افتاد ب صورت قشنگ آرامم..
واقعن مثل اسمش آرومم می‌کنه..
دلم نیومد بیدارش کنم، ب ذهنم اومد ی صبحونه مفصل براش درس کنم چون خانوم خوشگلم خستس..
با فکر دیشب لبخندی زدم بلند شدم لباس راحتی پوشیدم از تو اتاق اومدم بیرون و شروع ی صبحونه خوشمزه درس کنم.
سوران داری چیکا میکنی؟
ته صداش خنده بود نگاش کردم
_دارم برای خانومم صبحونه درس میکنم
_جون اتفاقا گشنم بودا مرسی عشقم
_درد داری؟
باخجالت نگام کرد:
_یکم
_الان برات مسکن میارم بعد صبحونه بخور
پیشونیشو بوسیدم و خدارو هزار مرتبه شکر کردم ک آخرش مال خودم شد.

#پایان

1402/04/02 22:34

پایان رمان گریه میکنم برات??

1402/04/02 22:34

فردا رمان جدید میزارم

1402/04/02 22:44

پاسخ به

شرمنده چند وقتی هس نیستم

سلام عزیزم دشمنت شرمنده
دیگه داشت یادم میرفت?

1402/04/04 18:45

پاسخ به

فردا رمان جدید میزارم

?❤

1402/04/04 18:46

پاسخ به

سلام عزیزم دشمنت شرمنده دیگه داشت یادم میرفت?

??

1402/04/04 19:25

♥️⊰• شروع رمان #جـــانــان_مـــن•⊱♥️

1402/04/05 11:14

جـانـان مـن?✨
#پارت_1
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

از بوفه ی دانشگاه بیرون زدم وبه سمت حیات خلوت رفتم درحالیکه زیرلب غر می زدم ومثل همیشه در دلم برای ایمان خط ونشون می کشیدم .هیچ رقمه اون پسر مثبت وبسیجی تو کتم نمی رفت ودلم می خواست هرجور که شده زهرم رو بهش بریزم.
نگاه سربه زیرش!!
ته ریش روی صورتش
پوزخند کنج لبش وقتی من رو می دید !!!

همش روی اعصاب بود !!

به حدی فکرم درگیر پسر مثبت همسایمون بود که وقتی به خودم امدم که دستی مردانه دور کمرم حلقه شده دستم رو به سینش محکم کوبیدم وباحرص گفتم

- ولم کن

.با نفرت سعی کردم خودم روعقب بکشم
با کاری که کردم حرف تو دهنش موند ومن رو به سرعت ول کرد وتو خودش جمع شد

لبخندی زدم وبه فرشیدکه از شدت درد تو خودش جمع شده بود ومی نالید چشم دوختم .ظاهرا با پا محکم به جای ممنوعش کوبیده بودم.
صدای پردرد فرشید رو شنیدم که گفت

-تو ...تو...چ..چ..چیکار کردی

با خونسردی به سمتش خم شدم وگفتم :

- کوبیدم جایی که نباید می کوبیدم

انگشت اشاره ام رو سمتش گرفتم وتکون دادم وهشدارگونه گفتم:

- خوب گوش کن ببین چی میگم پسره ی احمق
من مثل اون دخترای اطرافت نیستم که سربه سرشون میزاری ویا دستمالیشون می کنی و...

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_2
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

رنگ صورت فرشید از درد وخشم قرمز شده بود .می دونسم دل درد شدیدی داره اما برام مهم نبود.

ادامس دهنم رو ترکوندم و لبخند ژکوندی تحویلش دادم !!

کاش می تونستم بلایی بدتر از این رو سر ایمان بیارم تا فقط کمی دلم خنک بشه!!

پشتم رو به فرشید کردم و مسیر اومده رو برگشتم .

امروز اولین روز ترم جدید بود و نمی خواستم دیر برم

کلاس که رسیدم مستقیم سرجام رفتم و کمتر از چندثانیه بعد رها کنارم نشست و هیجان زده گفت

- بنیتا خبر دارم برات دسته اول تووووپپپ زیر نافی زیر نافییی!!

لبخندی به لحن سرخوشش زدم .

گاهی به اینهمه انرژی که داشت حسادت می کردم هرچند که رها یکی از تعداد معدود دوست های بی شیله وپیلم بود .!!!

کسی که به خاطر پول وماشین بام رفاقت نمی کرد ومن رو به خاطر خودم می خواست..

سری تکون دادم ومنتظر نگاش کردم.

رها با اب و تاب ادامه داد

-شنیدم اخر هفته بچه های ترم بالا تو لواسون پارتی راه انداختند واحتمالا توام دعوت میشی ..
توام دعوت بشی می کشمت من رو با خودت نبری

به لحن تهدید امیزش خندم گرفت

معمولا ترم بالایی ها از این پارتیا زیاد راه می نداختند وهرکسی رو هم دعوت نمی کردند.

اما من هرکسی نبودم .شک نداشتم جز اولین مدوعین بودم .

قبل از اینکه بخوام جواب رها رو

1402/04/05 11:14