96 عضو
تاخیر !
از تن صدای جدی ونگاه نافذش حساب کار دستم امد .
ایمان سرکلاس درس همان استاد بداخلاق بود وهیچ تغییری نکرده بود !!!
پوزخند کنج لب محمد و نیش شل بعضی از بچه ها گره در ابرویم انداخت .
نگاه از بچه ها گرفتم ودر نگاه جدی ایمان دوختم و خیلی کوتاه گفتم
_متاسفم استاد !
ایمان در کلاس را با انگشت اشاره نشان داد و خیلی جدی گفت
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_394
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
_باراولتون نیست خانوم
پس متاسفانه این جلسه رو از حضور شما معذور یم !
از جدیت کلامش بهتم زد .
با اینکه انتظار همچین برخوردی رو از جانبش داشتم .
ناخواسته لب زدم
_ایمان
چینی گوشه ی چشمش افتاد وگفت
_لطفا وقت کلاس رو نگیرید !!گوشه ی پلکم لرزید .
اب دهنم را قورت دادم
وبدون حرفی برگشتم و از کلاس با سرعت خارج شدم !!
ابتدا چنان خشمگین شدم که دوست داشتم به کلاس برگردم و رگ گردنش را بجوئم !!!
اما به سختی خودم را کنترل کردم !!
حتی چند باری برگشتم به این امید که شاید ایمان پشت سرم از کلاس بیرون امده باشه
اما زهی خیال باطل !!
با حرص از کریدور دانشگاه گذاشتم در حالیکه در دلم براش خط و نشان می کشیدم !!!
مستقیم به سمت ماشین رفتم .
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_395
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
وچاقوی کوچکی که همیشه محض احتیاط زیر صندلی نگه میداشتم برداشتم و به سمت ماشینش رفتم
وباحرص هرچهارتا چرخ ماشینش رو پنچر کردم
کارم که تمام شد لبخند رضایتمندانه زدم بدون اینکه احساس پشیمونی کنم
تاحدودی خشم وعصبانیتم زایل شده بود
اما همچنان خشمگین وعصبی بودم...!
به سمت ماشین رفتم ومستقیم به خونه رفتم وبدون اینکه چیزی بخورم خودم رو روی تخت انداختم وچشمام رو بستم
با نوازش دستی توی جام غلطی زدم وسعی کردم چشمامو باز کنم
نگاهم تونگاه سیاه ونافذ ایمان افتاد چندبارباتعجب پلک بازوبسته کردم وگفتم:
خودتی...؟
ایمان لبخندی زد و گفت
اینطور بنظر میاد که خودمم!!
هنوز تو حال وهوای خواب بودم .
خمیازه ای کشیدم .
ایمان روبروم نشسته بود .
و خیره نگاهم می کرد .
با صدای دورگه ای از خواب پرسیدم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_396
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
_کی اومدی؟اینجا چیکار میکنی؟؟؟
ایمان با لحن مهربونی جواب داد
اومدم زنمو ببینم ایرادی داره دندون خرگوشی؟
قبل از اینکه ذهنم بالا بیاد ولبخند روی لبم بشینه ناگهان
اتفاقات امروز رو به خاطر اوردم.
با حرص بلافاصله روی تخت نشستم .
چشم غره
ای بهش رفتم و با حرص بهش توپیدم
_ عه جدی !!!
اون وقت من تو دانشگاه زنت نیستم توی خونه فقط زنتم؟؟
ایمان ب سختی داشت خندشو کنترل میکرد.
از کش امدن لبش و رقص نگاه خندانش مشخص بود .
با صدایی ک از خنده میلرزید و گفت
_تو همه جا زن منی ولی منم قوانین خودمو دارم خانم خانما!!!
سپس خودشو جلوتر کشید و قبل از هرگونه حرکت از طرف من منو توی بغلش کشید و صورتشو یه سانتی صورتم نگه داشت.
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_397
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
با خشم و حرص سعی کردم پسش بزنم ولی زورم به این شوهر اخموم نمیرسید
لبامو برچیدم ولاناراحتی لب زدم:
_ولم کن ایمان فکرنکن با دوتاب.و.س وب.غ.ل یادم میره حقارت امروزو...
تو منو جلوی بچهها سکه یه پول کردی...!
ایمان همینطور که منو بین بازوهاش نگه داشته بودب.و.س.ه ای روی موهام نشوند وگفت:
_شماهم که خوب تلافی کردی دیگه چراحرص میخوری؟
با یادآوری تایرهای ماشینش یکم دلم خنک شدوباتخسی بهش گفتم:
_خوب کردم سزای مردی که بازنش اینجوری برخورد می کنه همینه
تازه من دلم واست سوخت بلای بدتر سرت نیاوردم ایمان دلش ضعف رفت واسه زبون درازیم
منو هلم داد وخیمه زد وباشیفتگی خیره ام شده بود وتوی سکوت نگام میکرد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_398
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
موهام...چشمام...بینیم....روی ل.ب.ا.ام مکثی کرد
وسرشو آروم آروم جلو بایه حرکت خودمو ازش کشیدم وبا لحن پرحرصی گفتم:
تا زمانیکه ازدلم درنیاری ازب.و.س و ب.غ.ل
خبری نیست وباسرعت ازاتاق زدم بیرون
اما قبل اینکه خیلی از درفاصله بگیرم بازوم توپنجه های مردانه اش قفل شد
وبه سمت عقب کشیده شدم و بین بازوهاش گیرافتادم
بوی عطرش بلافاصله تو بینیام پیچید به سمت عقب کشیده شدم
باحرص سعی کردم مقاومت کنم امابی فایده بود
چون حریف قدرت بازوی اونبودم
مثل گنجشک وعقاب
قبل ازاینکه من رو داخل اتاق بکشاند
آخرین تلاشم را کردم وگفتم:
_اگه ولم نکنی جیغ می کشم
_ایمان یه تای ابروش رو بالا داد وگفت:
_جیغ بزن شایدتخلیه بشی
راحت باش چون من اومدنی مامانت از خونه رفت بیرون
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_399
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
وگفت تاچندساعت دیگه نمیاد شیطنت از لحن صدایش می بارید .
خونه تون امروز مکانه برای من وتو !
چشمکی بهم زد و به کل خانه اشاره کرد .
هاج واج به اونگاه کردم .
حق با او بود و به خاطر آوردم که مادرم امروز قراره سالن ومزون داشت
و از آنجا به یک دوره همی
دوستانه می رفت
آه از نهادم بر اومد نگاه خندان ایمان حرصم رو دو چندان کرد
ازبچگی رابه راحتی فراموش کنم پس وقتی وسط اتاق قرار گرفتم ایمان پشت سرم در رو قفل کرد وکلید رو برداشت
و کنارم که ایستادپاهام را با سرعت بلند کردم وبا زانوم بین پاهاش کوبیدم
ایمان که انتظار همچین حرکتی از من رو نداشت نتونست از خودش محافظت کنه
صدای آخ از دردش تو اتاق پیچید
توچندثانیه ایمان خم شد ودست روی کتف پیچیده ومردانه اش گذاشتم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_400
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
چنان نگاهی سمتم انداخت که کل وجودم یکباره یخ زد ولرزید
دستم رو ناخواسته عقب کشیدم نگاه ازم گرفت وکمی به آن حال ماند تا دردش آرام شود
ومن بهترشدن حالش را ازبرگشتن رنگ به صورتش متوجه شدم
نفس راحتی کشیدم وسعی کردم کمی آرامش خودم رو بدست بیارم ایمان قدش راصاف کرد وباصدای خشداری گفت:
_این چه کاری بودآخه دختر
لحن صدای آرومش شهامتم را تاحدودی برگردوند
لبخندی زدم وگفتم:
_آخه گفتی مکان
حالاببینم مکان به این بزرگی می تونی کاری کنی عایا؟
خندهش گرفت
امادرعین حال چشم غره ای بهم رفت که خندهام گرفت وباخنده وبدجنسی گفتم:
_نکنه دایی خاله شد
این را گفتم وریز خندیدم
چینی گوشه چشم انداخت وباخونسردی گفت _خیالت راحت
_حالا حالاها دایی هستم
چشمکی بهش زدم وگفتم:
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
اینم تا پارت، 400تقدیم نگاهتون??
1402/04/16 22:40سلام گلم خوبی دستت دردنکنه خیلی رمان قشنگیه من که عاشقش شدم خیلی زحمت کشیدی دست وپنجه ات طلاخسته نباشی خیلی ماهی?????????❤❤❤??????
1402/04/17 12:38سلام گلم خوبی دستت دردنکنه خیلی رمان قشنگیه من که عاشقش شدم خیلی زحمت کشیدی دست وپنجه ات طلاخسته نبا...
قربونت بشم خوشحالم دوس داشتین????
1402/04/17 18:21قربونت بشم خوشحالم دوس داشتین????
چون دوس داشتیم ادامش بزار فداتشم ?
1402/04/17 18:38چون دوس داشتیم ادامش بزار فداتشم ?
????
1402/04/17 20:49سلام گلم خوبی می شه ادامه رمان روبزاری
1402/04/20 12:08سلام گلم ادامه داستان و بزار منتظریم،ممنون میشم ?
1402/04/20 14:09آتلیه کارن:
آتلیه کارن:
سلام خانومای عزیز?♥️
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقژ25تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..♥️
این لینک کانال من توی روبیکاس
"لینک قابل نمایش نیست"
اینم لینک پیج اینستام
"لینک قابل نمایش نیست"
"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستم?✨✨✨
سلام
1402/04/20 21:16بریم برای ادامه داستان
1402/04/20 21:16جـانـان مـن?✨
#پارت_401
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
و به پاهاش اشاره کردم و با تخسی گفتم
_مطمئنی ؟!
تای ابرویی بالا انداخت .
نگاهی به ت.خ.ت بهم ریخته م انداخت و
دوباره نگاه نافذش رو توچشام دوخت و با لحن عجیبی گفت
_من که از خودم مطمئنم !
اما انگا ری تو شک داری !
پس باید بهت ثابت کنم !
یه لحظه متوجه ی منظورش نشدم وپرسیدم
_چجوری !!
نگاهش که دوباره روی ت.خ.ت چرخید
تازه متوجه ی منظورش شدم
هینی کشیدم .
وبلافاصله خودم رو عقب کشیدم دیر شده بود .
چون ایمان بایک خیز خودش رو به من رسوند
از پشت ب.غ.ل.م کرد ومنو محاصره کرد
و دستش دور کمر وشکمم حلقه شد .
صدای بمش تو گوشم پیچید
_کجا می ری شیر کوچولو
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_402
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
مگه نمیخوای بهت ثابت بشه که دایی خاله نشد
ازلحن بامزهی صداش خندهم گرفت
صورتم را به نیمرخ سمت صورتش برگردوندم
درد تونگاه سیاهش موج می کشید
اماهمچنان بارقهی شیطنت را هم داشت
دلم برای درد نهفته تونگاهش ضعف رفت
زیاد نذاشت ارتباط نگاهمون طولانی بشه چون تای ابرو بالا انداخت
منتظر جواب بود
لبام از پرروییش کش اومد
باشیطنت جواب دادم
_حداقل الان مطمئنم الان دایی نمیشی
بهتره تا نزدم نفله ات کردم استراحت کنی استاد
توگلو خندید
وسری تکون دادوگفت:
_وروجک
اززبون کم نمیاری هیچوقت
چشمکی بهش زدم که سرش راخم کرد
وب.و.س.ه.ای روی ل.ب.م گذاشت و رهایم کرد
_شاید حق باتوباشه بهتره تا بلایی سرم نیوردی یکم استراحت کنم
لحن صدایش شوخ بود اما رنگ پریدهی صورتش...
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_403
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
لحن صدایش شوخ بود اما رنگ پریده ی صورتش واقعیت
دردش را فریاد می کشید
هرچند که ایمان به حدی آقا وجنتلمن بود که دردش را
بروز نمی داد.
اما من خوب می دونستم الان چه دردی رو متحمل شده !
دلم به درد آمد وخودم را برای آن حرکت بچگانه و احمقانه
سرزنش کردم .
قبل از اینکه ایمان سمت در برود بازویش را گرفتم و با
خجالت گفتم _بهتره اینجا استراحت کنی پیش من !
خواست اعتراض کند که اجازه ندادم . بازویش را گرفتم و به سمت تختم کشاندم .
_نترس دندون خرگوشی ! من خوبم قبلا هم از این ضربه ها خوردم !! تکان دادم وگفتم سری
باید پیش من باشی ایمان پس بحث نکن !!
به ندرت جدی می شدم و حالا کاملا جدی بودم !
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_404
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
چینی گوشه ی چشمش افتاد و نگاهش درخشید
.
اما حرفی نزد وتو ظاهر
تسلیم خواسته م شد و روی تخت دراز کشید .
استرس اینو داشتم نکنه بلایی سرش اوردم ودرد بکشه
با نگرانی پرسیدم خوب الان باید چیکار کنم .!؟
نگاهش خندید و به شوخی گفت:
واقعا نگران همون موضوع خاله ودایی هستی؟
دستیاچه شدم اما خیلی کوتاه چون چشم غره ای بهش رفتم و با سرتقی گفتم:
نه چون خیالم راحته ایندفعه انقدری محکم نزدم!
برقی از نگاه ایمان مثل شهابی گذرا عبور کرد
لحظه ای بعد دستم گرفته وکشیده شد
چنان عکس العملش تند بود که من حتی فرصت نکردم
خودم را عقب بکشم ! روی ت.خ.ت کنارش پرت شدم .
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_405
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
قبل از هر حرکتی خیمه زد و هر دوتا دستام را بالا گرفت حالا کاملا تو حصارش بودم.
منم از این تو بند بودن بدم نمیومد به صورتش ته ریشش چشماش نگاه میکردم
یکم بی حیاشدن مگه اشکالی داره؟
ایمان سعی می کرد سنگینی ش ر.و.م نباشه.
اونم نگاش رو چشمام میچرخید
باعشق و تحسین نگام میکردتحمل نگاشو نداشتم
با اخم وناز گفتم بلند شو چیکار می کنی .!!
لبخندی گوشه ی لبانش را کش داد .
مگه نگفتی چیکار کنی خوب شم ؟ خب فکر کنم با یکم ن.و.ا.ز.ش خوب بشم ! از حجم پروویش خنده م گرفت
مثلا منو ب.و.س.م کنی
نازم کنی از دلم دربیاری دیگه
دیوونه ای زیر لب گفتم و جوابی که داد دلم رولرزوند .
دیوونه ی تو شدم دندون خرگوشی! همزمان خم شد ول.ب.ش رو به پیشونیم چسبوند و گفت
_كافيه بفهمن تو زن منی تا اذیتاشون شروع بشه !!!
برای من که مهم نیس اما نمیخوام تو اذیت بشی
بازهر جور تو راحتی ...!
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_406
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اگه بخوای میتونی به همه بگی که اروشای منی
دنیای منی
خانم منی
ته دلم از حرفاش و نگاش قیلی ویلی رفت
فکر کنم مثل کارتونا چشام ستاره بارون شده بود
چون ل.ب.ش رو ازپیشونیم جدا کرد
بهم زل زد
ولبخندی زد
حالا نوبت من بور
دستم رو دور گ.ر.د.ن.ش حلقه کردم
سرم رو بلند کردم وب.و.س.ه.ای نشاندم و گفتم:
_ فکر کنم حق باتو باشه
نبایدبه شایعه ها هم اهمیت بدیم
متفکرانه پرسید:
چه شایعه ایی؟
خیلی خلاصه ازحرفهایی که اززبان رها شنیده بودم براش گفتم
حالا طرز نگاهش فرق کرده بودوکاملا تو فکر رفته بود
باتردید پرسیدم به چی فکر میکنی؟
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_407
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
لبخندی زد وگفت: هیچی دندون خرگوشی
همزمان با گفتن این جمله نگاهش روی دندونای بزرگ جلوم بود
زبون روی دندونم
کشیدم وبا شک پرسیدم:
_دوسش نداری درستش کنم؟
لحظه ایی گیج ونگاهش حالت متفکرانه به خودش گرفت ونگاه نافذش تونگام دقیق شد
اما خیلی زود متوجه منظورم شد
لبخندی زدوچند چین ریز گوشه ی چشماش افتادکه جذابیتش رو دوچندان کرد
صورتش رو پایین اورد ومماس صورتم لب زد
_میخوام یه اعترافی کنم اروشا
ازلحن جدی صداش قلبم شروع به تپیدن کرد
واحساس کردم نفسم تو سینه حبس شد
به سختی لب زدم
چی؟
ایمان ابرویی بالا انداخت ومماس ل.ب.م جواب داد
_ اعتراف میکنم من قبل از هرچیزی ...
عاشق اون دوتا دندون خرگوشی تو شدم...!
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_408
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
وقتی که لبخندای شیطونی بهم میزدی واون دندون خرگوشیات برام دلبری میکردن
چشمام گرد شد
ودهنم ازتعجب باز موند
ایمان بادیدن تعجبم خندهاش گرفت
وقبل ازهرحرفی فاصله رو برداشت ول.ب.ش رو به لچسبوند
زبری ته ریشش گونهم رو قلقلک داد
وقلبم بخاطر این همه هیجان شروع به تپیدن کرد
پلکم از شدت هیجان وخوشحالی روی هم افتاد
_من رو نگاه کن اروشا
خجالت میکشیدم نگاش کنم
_دوباره صداش بلندشد
_دندون خرگوشی من منو نگاه کن
_با پیچیدن صدای بمش تو گوشم چشامو باز کردم ونگاهم توی نگاه سیاهچالهش گره خورد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_409
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
وقتی میب.و.سمت چشاتو نبندبزار نگات کنم
یکبار قبلا هم بهم گفته بودکه درحین ب.و..
دوست داره عشق ول.ذ.ت رو تو نگاهم ببیند
گوشه پلکم ازخجالت لرزید
خندهاش گرفت
و من دلم ضعف رفت برای لمس چال گونه اش
برای زبری ته ریشش
برای شیطنت تو چشاش
برای اون برق عجیب نگاش
دستم که بلند شد خودش متوجه منظورم شد
با آرامش گفتم:
منم اعتراف می کنم که عاشق چال گونه ات وته ریش صورتت شدم آقای توکلی
با بدجنسی پرسید:
فقط...
فقط صورت و ته ریشم ...؟
قصد اذیت کردن داشت ومن این شیطنتاشو از بَر بودم
خنده ام گرفت
دوباره جامون عوض شده بود
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_410
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
سرم رو با شدت بالا وپایین کردم
و باصدایی که ازشدت خنده کنترل شده می لرزید گفتم:
_خب استاد چرا تعجب می کنی
کسی که عاشق ریش میشه عاشق شلوارپارچهی هم میشه دیگه...!
نیشگونی از چونه ام گرفت آخی بلند از درد کشیدم.
من رو تو ب.غ.ل.ش کشید و با لحن خاصی کنار گوشم گفت:
_پس حواسم به ریش و شلوارم از این به بعد باشه..!
که عشق تو گروشونه !!
بلافاصله تو چشماش زل زدم و جدی گفتم:
_هیچوقت
حتی به زدن ریشت فکر نکن!
نگاهم روی ته ریش صورتش کشیده شد ودلم ضعف رفت برای لمس دوباره اش..!
ب.و.س.ه.ایی روی گونه اش گذاشتم وسرم رو روی س.ی.ن.ه اش مخفی کردم
و سعی کردم به روزهای روشن پیش روم فکر کنم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_411
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
فریدون
خشمگین از پشت شیشه ی دودی به دوست صمیمی سال های قبلم نگاه میکردم.
که چگونه باحوصله به حرفای دختری که کنارش ایستاده بود گوش میکرد
دختری که خواهرم فرشته نبود...
فرشته ایی که الان گوشه ی تخت بیمارستان روانی افتاده بود
بخاطر این رفیق نارفیق !!!
کسی که الان خوش و خرم داشت نامزد بازی می کرد و از نامزد بازیش لذت میبرد
اروشا بی خبراز این همه خشم من درحالیکه هر از گاهی باقالی از ظرف پلاستیکی دست ایمان برمی داشت
برای اوچیزی را با آب و تاب تعریف می کرد وهرازگاهی صدای خندهی بلند ایمان را می شنید
خنده ایی که مانند تیری از کمان در می رفت و روی قلبم می نشست!
فرمون رو از شدت خشم و نفرت محکم فشار دادم
این همه خوشبختی این دوتا رو دیدن بهم دهن کجی میکرد
چون سال ها بوداین خنده از لب من و خانواده ام....
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_412
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
جدا شده بود...
اما من این اجازه رو به او نمیدهم
محال بودبگذارم جایی که خواهرم دست اززندگی کشیده بود آنها از زندگی لذت ببرند!!!
هرگز این اجازه را به اونمی دادم
حتی اگر به نقطه ایی از جنون می رسیدم که مثل امروز با ماشین از رویشان رد شوم
بدون اینکه فکر کنم آن دختر بی گناه است
و او هم بازیچهی جدید دست ایمان!!
من فقط به فکر تلافی و انتقام بودم
و منتظر یک فرصت برای ضربه زدن و زهرمو ریختن
می دانستم به زمان انتقام نزدیک شده ام
پوزخندی زدم
و ماشین رو روشن کردم و از کنارآنهاعبور کردم و رفتم
باید یکسر به بیمارستان می رفتم و به خواهرم سری می زدم.
باید بازهم به قول می دادم تا انتقامش را از آن بی مروت بی وجدان نامرد میگیرم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_413
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
باید بهش وعده می دادم.
آهی کشیدم کاش خواهرش با این وعده وعیدها حالش بهتر می شد
کاش دلش قرص می شد و نگاه از نقطه کور دیوار می گرفت و به او می دوخت
کاش مادرش بااین انتقام او را می بخشید
مادری که اورامقصراین حال بددخترش می دانست
ویک دم گریه ونفرین می کرد.
زیرا دختر او بخاطر او ورفیق نارفیق او به این حال افتاده بود
اگر او دوستش را به خانه نمی برد
هرگز این اتفاق برای فرشته ی مهربونشان نمی افتاد
نعره ایی داخل ماشین کشیدم
اروشا
بهت زده از چیزی که شنیده بودم با قدم هایی سست به سمت آلاچیق رفتم.
ذهنم چیزی را که شنیده بور هضم نمی کرد
بی شک این هم شایعه ایی بود که یک مشت *** به راه انداخته بودند
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_414
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
باصدای بشاش رها نگاهم سمتش کشیده شد
توی آلاچیق نشسته بود ولیوان چایی دستش بود
به سمت آلاچیق رفتم کیف را روی نیمکت انداختم کنارش نشستم
بلافاصله پرسیدم
_چرا در مورد شایعه جدید چیزی بهم نگفتی؟
رها لحظه ایی مکث کرد.
انگار ذهنش داشت سبک و سنگین می کردسوال من رو
بعد باخونسردی جرعه ایی چای خورد و گفت:
_زیاد جدید نیست تو تازه شنیدی !
باحرص گفتم:
_رها!!
بلافاصله جواب داد
_ژوووون
چشم غره ایی بهش رفتم و باحرص گفتم:
_من جدیم رها
رها بی قیدانه خندید وگفت:
_خودت داری می گی شایعه
_اسمش روشه
_حالا چرا انقدر عصبی هستی تو..!!
_یه مشت *** نشستن دارن چرت و پرت می بافن و میگن
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_415
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
بازار استادو تو فعلا گرمه
بی خیال بابا
آخه کی باور می کنه استاد مقید یه زمانی بوکسورآزاد بوده باشه و اهل بزن بهادر
قلبم تو سینه فشرده شد
کل وجودم یکباره یخ زد
من می دونستم ایمان قبلا بوکسور بوده و اندام سیس پکش و خالکوبیش و کیسه بوکسش
کنج اتاق و دستکش هایش هم مدرک آن شایعه بود
رها بی توجه به حال بد من،جرعه ی دیگه ای ازچاییش خورد و بالحنی مسخره گفت
_طرف سرش رو بلند نمیکنه که به کسی نگاه کنه
اون وقت نمیدونم کدوم احمقی شایعه کرده این قبلا دوست دخترداشته و رفیق باز بوده
و یه دختر بخاطرش خودکشی کرده!!!
همین قدر مضحک وخنده دار
گیج و منگ لب زدم
_تو باور نمی کنی این شایعه ها رو درسته رها؟!
انگار که می خواستم تایید خوب بودن ایمان رواز رها بگیرم و از زبان رها بشنوم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_416
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
رها لحظه ایی متفکر بهم نگاه کرد
بعد اخم کرد.
تعجب رو کاملا توچشماش می خواندم
سری با تاسف برام تکان داد
و با اخم نگام کرد وگفت:
_یعنی الان تو منتظرجواب منی..؟!
یعنی خاک تو سرت!!!
ناخواسته مردمک نگاهم لرزید
و لبم روناخواسته گاز گرفتم
درآن لحظه خیلی آشفته وضعیف به نظر میامد
ویژگی که از آن متنفر بودم
رها کلافه نفسش بیرون فرستاد
کمی سمت من به جلو خم شد
زل زد مستقیم تونگاهم و خیلی
جدی گفت:
_من باورنمی کنم !!!
ابدا باور نمیکنم شنقل !
حتی فکرشم خنده داره !!
استادو دخ.ت.ربازی
ناخواسته نفس آسوده ای کشیدم
رها سرش رو تکون داد وگفت:
_فکرت رو جمع کن!!
به این شایعه های بی اساس گوش نکن واهمیت نده
زندگیت رو بکن
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_417
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
سری تکان دادم و نگاهم رو به بخارچای دست او دوختم
نمی دونم چی تو صورتم دید که دستم رو با مهربانی در دستش گرفت
انگار که دلش به حالم سوخت
_گوش کن اروشا
یه ضرب المثل هست که میگه
_کثافت رو هرچه قدر لگدش کنی بوی گندش بیشتر در میاد
زندگی گذشته هرکس به خودش ربط داره
پس سعی نکن گذشته رو کنکاش کنی!!!
مهم از این به بعده
حرفاش کاملا منطقی بود
عقل می پذیرفت اما دل مدام بهانه میاورد
دلی که چنان عاشق بود که به گذشته ی ایمان هم حسادت میکرد
سری به افکارش تکان دادونهیبی بر سر دل وامانده اش کشید
لبخندی به نگاه نگران رها زدم وگفتم:
_آره حق باتوئه
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_418
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
گذشته هرکس مربوط به خودشه...
برای من حال و آینده مهمه
رها دستی برهم کوفت و آفرینی گفت ولپم را محکم کشید
در حالیکه دل من همچنان آشوب بود
شایعات همچنان داغ بود و هرروزشایعه ای جدیدبه گوش می رسید
شایعه هایی که ته وجودم را می لرزاند
به خصوص که شایعات همیشه به گذشته ی ایمان اشاره داشت و شخم می زد
رها به شدت دنبال کسی بود که شایعات را می ساخت اما بی فایده بود
حرفا مثل مهی بود که وسط حیاط دانشگاه یکهو از آسمان فرو می ریخت
درآن میان باز آزارهای محمد شروع شده بود
آزارهایی از نوع عشق...
دوباره از در دوست داشتن وارد شده بود
دوباره زمزمه های عاشقانه ایی را شروع کرده بود و....
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_419
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
و مدام تکرار می کرد این بار قصدجدی دارد و نمی تواند فراموشش کند
سعی داشتم اهمیتی به او ندهم اما محمد
باسماجت بیشتری از گذشته بهم می چسبید
نه ملایمتم و نه تهدیدهایم در محمداثر می کرد
باید با ایمان صحبت می کردم اما از واکنش او می ترسیدم
بخصوص که ازحساسیتها وغیرت عجیبش خبرداشتم
اوضاع اصلا خوب نبود ونمی توانستم آن وضعیت پرتنش راتحمل کنم
یک روز سرد وابری سرکلاس نشسته بودم
وپاهایم رو آرام وباضرب زیر میز می زدم
و با خوشحالی منتظرآمدن استاد بودم
با ایمان کلاس داشتیم...
صندلی خالی رها تو ذوقم می زد
رها امروز دانشگاه
نمیومد
تو پیام گفته بود امتحان گواهینامه رانندگی داره...
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_420
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
و خانه مانده بود تا کمی بخواند
تقریبا همه بچه ها آمده بودند
و صدای همهمه و خنده بچه ها کلاس رابرداشته بود
خیلی وقت بودکه دیگر درشوخی وصحبت بچه ها مشارکت نمی کردم
ایمان حرفی نزده بود
اما خودم دوست نداشتم باعث ناراحتی ایپان بشم
بخصوص که خط قرمزهای او را خوب می دانستم
درست لحظه ی آخر قبل ازآن که ایمان وارد کلاس بشه محمد درصندلی کنار من نشست
نشستن او همزمان باآمدن ایمان وفرونشستن سروصدای ناگهانی بود
کلاس توکلی شوخی بردار نبودوایمان خوب توانسته بودبچه هارا با جو کلاسش وقف دهد
نگاه بهت زده ام از روی محمد به ایمان وبالعکس چرخید
ایمان هنوز متوجه محمد نشده بود
من خیلی خوب از حساسیت های او نسبت به محمد خبر داشتماز جریان مهمانی به خون محمدتشنه بود...
و با وجودکتک هایی که خیلی بعد فهمیدم به محمد زده بود هنوز آرام نشده بود
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_421
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
باید تا متوجه محمد نشده بود کاری میکردم
بلافاصله با اخم گفتم:
_چرا اینجانشستی؟
محمد چشمکی بهم زد و باحاضر جوابی گفت:
_می خواستم جای خالی دوست شفیقات رو برات پر کنم
باحرص لب زدم:
_زودازاینجا بلند شو یه جا دیگه بشین
محمد با کمال پررویی ابرویی بالا انداخت و نوچی گفت
سپس خودش را سمتم کشید وگفت:
_بدقلقی نکن عزیزم فعلا که فقط کنارت نشستم
اما خیلی زود روزی می رسه که توب.غ.ل.م بشینی
چشم غره ایی به این همه وقاحت و پرروییاش زدم
که با کمال وقاحت گفت:
جووووون
ودستش رو به سمت صورتم اورد تا لپم رو بکشد
صورتم راباسرعت عقب کشیدم
و قبل اینکه بخوام جوابی به این حرکت وعکس العملش بدم....
صدای محکم ایمان سکوت کلاس را شلاق گونه شکاند
_اونجا چه خبره؟؟؟
با شنیدن صدای محکم وبلندش
چیزی توقلبم فرو ریخت
بلافاصله همه نگاه ها به سمت ما چرخید
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_422
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
محمد قامتش را صاف کردوباخونسردی گفت:
_هیچ استاد!
دندون قروچه ی ایمان رو به وضوح شنیدم
زبانه های خشم از نگاهش می جهید
حالا نگاه کنجکاو بچه ها بین ایمان ومحمد می چرخید
وهمه منتظر بودن تا علت اینهمه خشم استاد را بفهمند
وحالا با دیدن این حجم از خشم ایمان حباب شایعه در ذهنشان درحال ترکیدن بود
در اکثر نگاه ها همچنان بهت و ناباوری موج می زد
نگاه
پسرا بی تفاوت تر بود و بیشتر مزه پرانی می کردن برای شیرینی تپل و نمره
اما حسادت و حیرت را درنگاه اکثر دخترها می دید
سخت بود بپذیرند دختری که اعتقادی به حجاب نداشت
چگونه توانسته بود مخ مردی به ظاهر مقیدومتدین مثل استاد را بزند
بخصوص که آنها هرچه قدر تلاش کرده بودند
استاد حتی نیم نگاهی هم سمتشان ننداخته بود
صدای نازک سحر حواسش را جلب کرد
خوش به حالت اروشا این ترم کل درسا رو بدون اینکه بخونی پاس می کنی!!!
لحن صدایش طلبکار و محکوم کننده بود
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_423
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
صدای تایید زمزمه ی بچه ها اوج گرفت
_آره دیگه استاد پیشش سوال ها رو طرح می کنه!
حق با ایمان بود
پیش بینی اش درست از آب درآمد
_اروشا مارو هم دریاب وتروخدا دوستات رو فراموش نکن
سحردرجواب او گفت:
_ههه چه خوش خیال
لبخندی روی لبم نشست وقبل ازاینکه بخواهم جواب دندان شکنی به سحر بدم
ایمان مداخله کرد وخیلی جدی جواب داد
_اروشا با تلاش خودش وخوندن تمامی امتحان هاش رو پاس می کنه
زمزمه های تمسخرآمیز وناباور ازهمه سمت بلند شد
هیچکس حرف او را باور نکرد جز خودمن که می دانستم محاله ایمان کمکم کند
آهی در دل کشیدم شاید حق با بچه ها بود هیچکس آن حجم از سختگیری را باور نمی کرد!!!
ایمان برای ختم کلاس دست بالا برد و در کلاس سکوت ایجاد کرد وادامه داد
_اروشا در کلاس من خانم شمیمیه!!!
ودانشجوی من درست مثل خودشما!!
پس لطفا فضای کلاس رامسموم نکنین با شایعه و پرچونگی
مریم باشیطنت پرسید
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_424
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
_استاد یه سوال!
اروشا بیرون از کلاس چیه شماست؟
ایمان لحظه ای سکوت کرد
نگاه منم منتظر او را تماشا می کرد
دستش روی ته ریش صورتش کشید که دلم ضعف رفت
این مرد با تمام ابهتش با تمام مردانگی ش برای من بود
ناخواسته با غرور نگاهش می کردم
ازاینکه در کنار من ایستاده بود نه هیچ *** دیگه احساس غرور می کرد
سوال بار دیگر و از زبانی دیگر پرسیده شد
همه کنجکاو این رابطه ی عجیب بودند
رابطه ای که از اول شاهد بحث و خط ونشان دوطرف باهم بودند ونمی دانستند دقیقا کی این رابطه به همچنین سرانجامی رسید
باکمی مکث گفت:
_بیرون ازکلاس نور چشم من!!!
لبخند نشسته روی لبم عمیق تر شدونگاهم از این جواب درخشید
جوابی که به حقیقتش شک نداشتم
هیجان وحسادت دو حسی بود که بازهم در جو کلاس وبچه ها برابری می کرد
_اُ مای گاد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان
مـن?✨
#پارت_425
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
کلاس که تمام شد..!
ایمان خسته نباشیدی گفت وکتاب خودرابست
درست مثل همیشه...
کتاب خود را درون کیفم گذاشتم و هنوز از روی صندلی بلند نشده بودم که صدای آروم محمد راشنیدم
_باید باهات حرف بزنم اروشا
نگاه تندی به ایمان انداختم
امید وسجاد مقابل میزش ایستاده بودند خداروشکرسرگرم آنها بود
هرچند که هنوز حواس چندتا از دخترای کلاس کاملا جمع ما بود
ابتدا چشم غره ایی به آنها رفتم و بعد با اخم خطاب به محمد لب زدم
_حرفی نمونده توبزنی !!!
محمدبلافاصله ازپشت صندلی خودش بلند شدوملتمسانه گفت
_اروشا لطفا یه فرصت بم بده
توباید به حرفای من گوش کنی
نمی تونی بخاطر یه اشتباه کوچیک من
دوست داشتنم رو نادیده بگیری
من دوست...
بانفرت نگاه تندی بهش انداختم تا جمله ش را کامل نکند
باید قبل ازاینکه ایمان متوجه گفتگوی ما میشد از آنجا دور می شدم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_426
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اَ ...اروشا
بازم صدام کرد جوابی بهش ندادم و از میزفاصله گرفتم...!
خواستم از کلاس بیرون برم که...
صدای ایمان را شنیدم
خانم شمیمی چند دقیقه صبر کنی باهم میریم .
لبخندی روی لبم نشست
حتی لحن محکم و جدی اش هم برایم عاشقانهترین نغمه بود!!
سری تکون دادم و گوشه کلاس ایستادم
محمد باخشم وحرص ازکنارم گذشت واز کلاس خارج شد
امید وسجادچون من رامنتظر دیدند خیلی زود با ایمان دست دادندو ازکلاس خارج شدند
لبخندی دخترکش تحویلم داد وگفت:
_بریم خانم توکلی
_من دلم ضعف رفت از صدا کردنم با نام فامیلی خودش...!
این استاد اخمو برای بقیه عجیب ماهر بود تو دل بردن ازمن
با حرفاش نگاش حرکاتش منو مدهوش میکرد
درست لحظه ایی که فکرشو نمیکنی با یه حرفش
دلتو به تب وتاب میندازه
اختیار از دست دادم و با یه خیز بلند خودمو..
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_427
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
توي ب.غ.ل.ش انداختم ایمان چون انتظار این حرکت را نداشت کمی تعادلش به هم خورد
ویک قدم عقب رفت
اما خیلی زود تعادلش رابدست آورد وحفظ کرد
دستم را دور گ.ر.د.نش حلقه کردم و روی پنجه پا بلند شدم
تا صورتم مماس صورتش قرار بگیرد
_ایمان لبخندی زد وگفت:
اِ وروجک این چه کاری بود کردی نزدیک بود بیوفتی ولوله....
ابرویی بالا پایین انداختم و جواب دادم
تو نمیزاشتی بیوفتم
سری به تاسف تکان داد
خواست حلقه ی دستم را باز کند که من دستم را سفت تر کردم و لبخند دندان نمایی تحویلش دادم
_ایمان نگاهی به چشمام کرد و
گفت:
_چکار می کنی دندون خرگوشی؟؟؟
بلافاصله با کمال پرویی جواب دادم
_میخوام با شوهر جونم دل بدم قلوه بگیرم
تای ابرویی بالا انداخت و نگاه سیاه نفوذگرش تو کل صورتم چرخید
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_428
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
مشخص بود به زور جلوی خندهشو گرفته بود
تا نخندد
مماس بال.ب.م زمزمه کرد...
_اینجا ....اینجا وسط کلاس میخوای رمانتیک بازی کنی اینجا دل وقلوه بدی؟
حرارت نفسش که به صورتم میخورد کل وجودم روبه آتیش کشید
سیبک گلوم ازفرط هیجان لرزید
مثل خودش آروم لب زدم
_چرا که نه استاد....
مگه نه اینکه من همینجا دل به دلت دادم؟؟؟
نوک زبونم رو بهش نشون دادم وادامه دادم
_ضمن اینکه من دوست دارم هروقت و هرلحظه که دلم بخواد حست کنم ودلم هوای تو روخواست
انجامش بدم
ایمان خنده ای درگلو کرد و لب زد...
_دخترک دیوونه
جوابی بهش ندادم
ایمان به این رفتار من عادت داشت
و من در برابر او و کنار او خود خودم بود
و این دفعه باز فاصله را برداشتم و...
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_429
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
و ل.ب.م رابهش رساندم و بی پروا اثری از رژم گذاشتم
یک ثانیه صورتم را جدا کردم ونگاهم را به نگاه سیاه و غیرقابل نفوذش دوختم
درنگاهش خنده وشیطنت همزمان موج می زد
این بار دیگر نوبت من بود
که چشمکی تحویلش بدهم
مماس صورتم خندید وحرارت صورتش نوازشگر پوست صورتم شد
_بی شک زندگی با تو همیشه هیجان انگیز و سکرآوره
قبل از اینکه بخواهد جوابی از من بشنود فاصله را به صفر رساند و قدمی نزدیک شد که ....
با کاری که کرد حلاوت جمله اش کل وجودم را شیرین کرد
این بهترین حسی بود که یک مردومتقابلا یک زن می توانست از شریک زندگیش دریافت کنند
آخرین ب.و.س.ه را گذاشت وهمراه با چشمکی در حین پاک کردن اثرش با سر انگشتش با لحن خاص و وسوسه انگیزی گفت:
_اینجا مکان مقدسیه دندون خرگوشی من
محل تدریس و آموزش
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_430
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
جای اینکارا نیست آتیش پاره!!!
باشیطنت هم انگشتم را دور ل.ب.ش کشیدم
کمی قزمز شده بود
سپس با شیطنت پرسیدم
دقیقا جای کدوم کارا؟؟؟؟
ب.و.س.ه.ای سر انگشتم زد و گفت:
همین کارای خ.ا.ک بر سری
از لحن بامزه ی صداش خنده ام گرفت و ریز خندیدم و با شیطنت لب زدم
_ اوووف دلت میاد
ایمان ب.وس.ه.ای بر پیشانی ام گذاشت وکنار گوشم با لحن صدای جدی گفت:
_آره دخترررررر
_این دل وقلوه دادنا حرمت داره ومخصوص جای خلوت دونفره ست
اونم تو خونه خودمون تو حریم خصوصیمون نه همه جا....
سری به معنی باشه تکون دادم
او برای عاشقانه هایمان حرمت قائل بود
ومن هم برای خواسته های او....
سپس حلقه دستش را از دور کمرم باز کرد و هردو به سمت در رفتیم ....
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
دستت دردنکنه گلم دست وپنجه ات طلاخیلی قشنگه خسته نباشی?????????❤❤❤??????
1402/04/21 02:11zahra4448
96 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد