رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

رفته بود

و مشت های فریدون بلافاصله برصورتش پی در پی نشسته بود و او در آن لابه لا فهمیده بود


خواهرش فرشته خودسوزی کرده است


⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_475
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

هاج و واج مانده بودم و خود را به دست مشت‌ها ی پی در پی و بی امان فریدون سپرده بودم.

چیزی را که می شنیدم باور نمیکردم. چطود امکان داشت؟
مگر میشود؟
فرشته چطور میتوانست روی خود بنزین بریزد
با چه عقل و منطقی !!

هیچ انسان عاقلی همچین کاری باخودش نمیکند
اخه چرا...؟

یاد اخرین باری افتادم که او را در جنگل دیدم
در همان جنگل که وقتی مست بودم

وقتی که فرشته با بغض گفته بود خود را از بین میبرد
و من حرفای آن دختر احساسی را باور نکرده بودم
زمانی که من بی تفاوت ازش گذشتم

و حرفاش ذره‌ایی برام ارزشی نداشت

ای کاش باور میکردم تا شاید میتوانستم جلوی این اتفاق را بگیرم

شاید میتوانستم کاری انجام دهم که این اتفاق نمی‌افتاد

اما از کجا میدانستم که تهدیدهای دخترک بلوف نبوده و واقعی بوده ست

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_476
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

از کجا باید میدانستم که عشق دخترک تا این حد واقعی و افراطی ست

ضربات فریدون را احساس نمیکردم یعنی تو حال خودم نبودم

مزه ی شوری خون که تو دهنم پیچید به خود آمدم.

تازه حواسم سرجای خود برگشت

کل دهنم خون شده بود و دماغم به شدت می سوخت در نهایت مقاومتم شکسته شد و روی زمین افتادم گیج شده بودم وسرم سنگین

فریدون با صدای دورگه و بغض آلودی همچنان مشت انداخت

ولگد می زد دشنام میداد و لعنت میکرد .

هنوز دلش ارام نشده بود و با صدای بلند لعنت میکرد

روزی که من نارفیق را به حریم خانه ش راه داده بود .

منی که حتی هیچ وقت نگاه بدی به ناموسش ندوختم

اما آن لحظه اینا چه اهمیتی داشت و من در میان مشت ولگدی که میخوردم منتظر بودم تا حرفی از فرشته بشنوم و بفهمم که زنده ست

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_477
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

در نهایت خود فریدون خسته شد و کنارم روی زمین افتاد از شدت ضرباتی که به من میزد به نفس نفس افتاده بود

منم دیگه نایی نداشتم صورتم سر شده بود
و چشمام دو دو میزد

تا حالا گریه ش را ندیده بودم و همین حالم رو بیشتر خراب کرد.

دردی که در تن و بدنم پیچیده بود را
اصلا نمی فهمیدم
حتی شکستگی دماغم !!!

فقط به عمق فاجعه فکر می کردم
به اتفاقی که افتاده
فقط منتظر یک کلمه از دهن فریدون بودم که بگوید آن
دختر

1402/04/24 19:57

معصوم زنده ست

من هیچوقت فکرشو نمیکردم همچین اتفاقی رخ بده اون هم به خاطر من

نفسی بیرون دادم.

پلکی باز و بسته کردم تا شاید ارام شوم در مقابل کابوسی که پیش رویم بود و بهم دهن کجی میکرد.

اما باز هم فرقی نمیکرد این اتفاقی که افتاده واقعیه و بالاتر از تصور من

منی که تو عمرم آزارم به هیچکس نرسیده بود الان مسبب یک فاجعه به حساب میومدم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_478
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
سپس دسته گل را سمتش گرفتم و گفتم:

_فرشته
_ابتدا توجهی نکرد اما چند ثانیه بعد

نگاه تندی سمتم انداخت و بلافاصله خودش را عقب
کشید و لباس را به تنش چسباند

نگاه ترسیده‌اش قلبم را به درد انداخت

واقعا درآن لحظه زبونم بند آمده بود نمیدونستم چه کاری بکنم و چه واکنشی انجام دهم
بنابراین
دستم را به حالت تسلیم بالا بردم و گفتم فرشته کاری ندارم باهات اروم باش

حرفی نزد انگار با خودش و دیگران قهر بود یا شاید فقط با من اینگونه بود

تنها نگاه سرگردانش بین چشم و دهنم
چرخید

با کنجکاوی منتظر عکس العملش شدم .

آيا من را شناخته بود؟
یعنی در یادش مانده بودم؟

چیزی که در نگاهش بود گیجم کرد

نگاهی مبهم و عجیب ازغربت نگاهش می شد پی به حجم آسیب روحی‌اش برد

به سختی نگاه ازم گرفت و مجدادا به رکابی دستش دوخت انگار شیء باارزشی در دست دارد

سپس لبخندی زد .
لبخندی پهن و دندان نما

خم شد
ب.و.س.ه ای روی رکابی نشاند مجدادا آن را به سینه چسباند
و شروع به زمزمه کرد.

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_479
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

صدایش بی نهایت ارام بود .بشدت مظلوم شده بود
جوری که نگاهش که میکردم قلبم مچاله میشد

گوشهایم را تیز کردم و کمی به او نزدیک تر شدم .

صدای نامفهومی به گوشم میرسید

جسم مچاله شده ش را تاب میداد و میخواند
بیا اینگونه از من رو نگردان ... دوستت دارم


بیا و بیش از این دل را نرنجان... دوستت دارم

خودت هم خوب میدانی همیشه عاشقت بودم دقیقا با همین حسی؛ که الان دوستت دارم

به یادت بودم و هستم؛ تمام ماه های سال به فروردین و تیر و دی به آبان دوستت دارم

به حس و حال دلگیر تمام جمعه ها سوگند نه تنها از دل خونم که از جان دوستت دارم

به آن یکشنبه ابری که دستم را گرفتی و سراسیمه کشاندی تا ؛ خیابان... دوستت دارم

به موهای پریشانت به چتر خیس گلدارت به آن رنگین کمان و مه به باران دوستت دارم


عزیزم با قسم خوردن؛ اگر چیزی عوض میشد. هزاران بار میگفتم به قرآن دوستت دارم

تصور هم نکن شاید فراموشت کنم روزی

1402/04/24 19:57

خیالت تخت باشد که فراوان دوستت دارم

رفیق خوب دیروزی؛ کنارم نیستی دیگر ولی باید بدانی که کماکان دوستت دارم

قلبم مجدادا به درد آمد.


هر چه فکر می کردم علت این همه عشق را درک نمی
کردم . نفسی بیرون دادم .
واقعا درک این حجم از عشق برای من سخت بود
آخه مگه میشه؟
من حتی توجهی به او نمیکردم هیچوقت به چیزی امیدوارش نکردم
و سعی میکردم دوری کنم تا جای هیچ امید علکی نباشد
اما نمیدانم اینهمه علاقه از کجا آمده است
البته عشق و علاقه دست خود آدم نیست مگر....


⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_480
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

مگر غیر از این بود که خودم خیلی ناخواسته دل به شیطون ترین و بی قیدترین دختر کلاس دادم !!

دختری که هیچکدام از فاکتورهای من را نداشت اما من به شدت جذبش شده بودم و روز به روز هم برشدت عشقم افزوده میشد

و نفسم به نفس‌هایش بند شده است

دختری که منو متحول کرد باوجودش حالم عوض میشد

جوری که تمام هم وغم و مشکلات و دلمشغولیامو فراموش میکردم و باهاش بهترین لحظات رو سپری میکرد

لحظاتی سرشار از عشق ومحبت و عاطفه
با هر خنده اش جونی تازه می گرفت

اون شیطنت‌های زیرپوستی سرکلاس
یاشیطنت های علنی‌ و بی پروایش تو تنهاییامون
همه وهمه نوید زندگی می دهد

لحظه ای خودخواه‌هانه از فکرم گذشت کاش اروشا هم من را در حد فرشته دوست داشته باشد

اما بعد پشیمان شدم

این عشق افراطی بیمارگونه بود .

عشقی که آن طفل معصوم را به آن حال انداخته بود !
عشق نیست بی شک جنون بود
و من این جور عشق را نمیپسندیدم چون به دو طرف آسیب میرساند

حتی تصور دیدن اروشا در آن تخت ساکت و محزون تا مرز جنون کشاندم .

اروشای او دنیای انرژی و شادی بود.

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_481
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

فکر اروشا را به عقب ذهنم سوق دادم .

نمیخواستم الان چیزی باعث تشویش افکارم بشه
بخصوص اروشا که هیچ رقمه از ذهنم نمیره
ولی الان اوضاع فرق میکنه

و باید الان تمام حواسم را متمرکز فرشته میکردم.
دختری که بدون اطلاع من دچار همچین اتفاقی سده

فرشته ای که چندسالی بود سکوت اختیاری در اختیار گرفته بود و خواسته بود تا همه چیز را فراموش کند

دکتر اعتقاد داشت او از لحاظ مغزی هیچ مشکلی نداشت.
و کاملا سالم است

بلکه به شدت از نظر روحی بیمار بود و شاید شوکی او را خوب میکرد

و این را حتی من با یک نگاه فهمیدم

چون عقل سالمی داشت به همه چیزهای اطرافش واکنش نشون میداد

ولی تمایل به صحبت و ارتباط برقرار کردن با کسی ندارد

گویی

1402/04/24 19:57

از همه بریده است دکتر میگه با ابراز محبت وتوجه
کسی که فکر وعشقش او را به این روز انداخته بود میشد کاری کرد و احساساتش را دگرگون کرد

با آگاه شدن از این مسئله
اخمی بین دو ابروم افتاد

فریدون با خودخواهی و خشمی که از من داشت این موضوع را از من مخفی کرده بود.

به آن امید که فرشته زود خوب میشود اما ......
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_482
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

هر چند که او هم حق داشت
هرچند من بی گناه بودم و در این ماجرا بی تقصیر
ولی نباید رهایشان میکردم

من هم ناگهان آن خانواده را با تمام دردهایشان رها کردم
میخواستم که جبران کنم

فریدون بارها من را راند و من بارها رفتم
هرچند می دانستم نباید ناامید وسرخورده می شدم‌

اما نباید خسته میشدم و یکباره میرفتم

چه بسا اگر میماندم این دختر تخت نشین این اسایشگاه نمی شد

با این فکر دوباره چند قدم ارام تر نزدیک تخت شدم و لبهـ ی تخت با فاصله نشستم.

فرشته هم چنان بالای تخت کز کرده بود و درخود مچاله شده بود

و همان شعر را بدون خستگی میخواند

انقدر آن شعر را خوانده بود که من هم تقریبا آن را حفظ شدم و با او شروع به خواندن کردم

بیا اینگونه از من رو نگردان .. دوستت دارم بيا وبشین و این دل را نرنجان دوستت دارم

خودت هم خوب میدانی همیشه عاشقت بودم دقیقا با همین حسی که الان دوستت دارم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_483
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

لحظه ای از خواندن دست کشید و
بی روح و شیشه یش سمت من چرخید و به ل‌ب هام نگاه دوخته شد فشرد

همانطور زیر نگاه او به خواندن ادامه دادم با بغضی که مردانه گلویم رو میگرفت با عذابی که روی شانه م سنگینی
کمی که نگاهم کرد.
دستش سمت من دراز شد و بدون هیچ حرفی رکابی چروک و مچاله شده را سمتم گرفت قلبم از اندوه فشرده شد

از طرفی هم نور امید در قلبم تابیده شد

این رکابی برای من بود و اگر فرشته آن را به من میداد يعنى من را شناخته بود .

فریدون روز اول به او گفته بود در تمام این سالها فرشته یک لحظه لباس را رها نکرده است

خوشحال از این پیروزی به دست آمده دستم را سمت لباس گرفتم تا او را بگیرم

هنگام دادن کمی سفت لباس را فشرد و بعد سد آن نگاه شیشه ای شکست و لحظهای آنی غم را در آن دیدم
اما بدون مقاومت لباس را در دستانم رها کرد.
به لباس چروک نگاهی انداختم

و قبل از اینکه بخواهم رفتار او را آنالیزی کنم ناگهان چنان جیغ بلندی کشید

که در جام تکان سختی خوردم و بهت زده به او خیره شدم

1402/04/24 19:57

.

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_484
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

جیغ هایش ممتد و طولانی بود

جوری که انگار حنجره اش را می شکافد

از ته دل و باصدای بلند جیغ میزد

جوری که دل هر کسی اونو میدید به درد میومد

با دیدن این حالتش دست پاچه لباس رو به طرفش گرفتم

تو اون لحظه به معنای کامل هنگ کرده بودم

نمیدونستم چه کاری باید انجام دهم

بادستپاچگی و هول بهش گفتم:

_ بیا بیا اروم شو لباس مال تو
تو رو خدا آروم باش کاریت ندارم

بیا ببین این لباس هم برای خودت

دستم رو جلو بردم و لباس رو جلوی چشمش تکون دادم

صدای قدم های تندی که از بیرون میومد
نشان میداد که
پرستارها در حال نزدیک شدن به اتاق او هستند

به احتمال زیاد اوناهم صدای جیغ های هیستریک و بلندشو شنیدن و احساس خطر کردند

که نکنه بلایی سرش اومده باشه
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_485
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

در کمال تعجب دیدم که
فرشته دست انداخت و با خشونت هرچه تمام تر لباس رو از دستم کشید

سپس با مظلومیت هر چه تمام تر آن را به خود فشرد
و بو کشید و روی تخت دراز کشید

سپس پتو را تا بالای سر خود کشید
و زیر آن مخفی شد

پرستار که مردی هیکلی بود نگاهی به من سپس به فرشته انداخت
سپس با شک و بدبینی پرسید:
_چه اتفاقی افتاده؟؟؟

کلافه از روی تخت بلند شدم و به سمتش رفتم و با اخم گفتم:
فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه که دارید بازخواستم می کنید

_کمی ترسید
و از موضعش کناره گیری کرد

من آدمی نیستم که زود از کوره در برم یا به کسی به احترامی کنم
اما این پرستار لحن و نگاهش اصلا به مذاقم خوش نیومد

آخه با توپ پر و با لحنی بدی صحبت کرد

پرستار بار دیگر مشکوک به من و فرشته نگاهی انداخت و گفت:


⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_486
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

ببین آقای محترم چی میگم بهت:
فرشته بی آزارترین وآروم ترین بیمار این بخشه

وشاید اگه اغراق نکرده باشم باید بهت بگم شاید به تعداد دفعات خیلی کم ما صدای دادش رو شنیده باشیم

اصلا صدایی نداره نه حرفی نه آزاری نه اذیتی
چکارش کردی صداشو در اوردی؟

نگاهم رو میخ چشماش کردم و خیلی محکم و باجذبه وجدی پرسیدم:

_میشه منظورتون رو واضح بگین؟

پرستار کمی مکث کرد
وسپس به ساعت دور مچ دستش اشاره کرد و گفت:
هیچی آقا به سلامت وقت ملاقات تموم شد

تشریفتون رو میتونید ببرید

پوزخندی زدم حوصله بحث و مشاجره نداشتم

هرچند شاید حق با او بود

و اینهمه مراقبت از بیمارها خودش

1402/04/24 19:57

مسئولیت خیلی سختیه

وجای امیدواری داره

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_487
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

برگشتم و یه نگاهی باز به فرشته انداختم

همچنان درهمان حالت بود مغموم و افسرده درحالی که پیراهن رو بغل زده و تو دنیای خودش غرق شده

با کمی مکث و بدون هیچ حرفی روی پاشنه چرخیدم
و اتاق را ترک کردم
و پامو تند کردم تا از فضای خفقان آور بیمارستان فرار کنم
از بیمارستان خارج شدم

نگاه گرفته ومغموم فرشته حتی برای ثانیه ایی از جلوی چشمام کنار نمی رفت

هرجا رو نگاه میکردم چشمای حسرت بارشو می دیدم
و جگرم میسوخت

حال بدی داشتم جوری که حال خودمو نمی فهمیدم

تمام آن چند شب را از موقعی که فریدون رو دیدم و اون چیزا رو باچشمم دیدم حالم داغون بود
و همش کابوس می دیدم

و به کابوس هام نصف صورت سوخته فرشته هم اضافه شده بود

فرشته ایی که حتی نگذاشته بود صورتشو عمل زیبایی کنند
و بهیچ عنوان علیرغم اصرار دکترها و خانواده زیر بار عمل نرفت

از یه طرف خانواده اش هم کاملا امیدشونو از دست داده بودند
و از بهبود و روبه راه شدن فرشته دست شده بودند

چون واقعا فرشته باهاشون همکاری نمیکرد
واین بدترین نوع عکس العمله

اینکه همه منتظرن حالش خوب بشه سرپا بشه ولی خودش نخواد


⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_488
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

طوری که فریدون بااینکه طاقت دیدن من رو داشت

و سایه مو با تیر میزد وباتمام غضب وخشمش دست به دامن او شده بود


و ازاو کمک خواسته بود
بخاطر خواهرش خواهری که بسیار عزیز بود

وحالا پا روی غرور خود گذاشته و به ایمان رو انداخته است
منی که بی خبراز همه جا غرق شادی با اروشا شده بودم
اروشایی که بمب خنده و شادی بود

فارغ از هرچی غم و غصه باخنده هاش زندگی میکردم

نفسم به نفساش بند بود

همه جا باهم می رفتیم می گفتیم می خندیدیم
و هیچ غمی تو دلمون نبو

ولی الان من حس میکنم یه کوه درد رو قلبمه
با به یاد آوردن اونچه دیدم و شنیدم
سیگاری آتیش زدم

خودمو روی نیمکت انداختم با حرص و ناراحتی پک های محکمی به سیگار میزدم

به همچی فکر می کرد به اروشا که اگه می فهمید چه اتفاقی می افته

به اینکه آیا فرشته حالش خوب میشه
و عاقبت چه خواهد شد
فکرم مشغول بود جوری که از دور واطرافم غافل شدم

و هیچی رو دور واطرافم نمی دیدم تا اومدم اینجا نشستم وسیگاری روشن کردم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_489
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
باید فکری می کردم
یه چاره ....!
یه

1402/04/24 19:57

راه حل درست حسابی که چگونه فرشته رو از این حالت و وضعیت نجات بدم

از اون حصاری که دور خودش کشیده...

باید کاری می کردم که فرشته از اون حفاظی که دورش کشیده بیرون بیاد

با دکترش که صحبت کردم
آدم معقول و باحوصله ایی بود

گفت که این وضعیتش به خاطر اینه که فرشته خودش دوست داره اینطور بمونه

درواقع یه نوع خاموشی و فراموشی اختیار کرده

انگاری از همه بریده و تمایل نداره با کسی ارتباط برقرار کنه

یا از این تنهایی و حصار خارج بشه
داره خودشو شکنجه روحی میده

غافل از اینکه اطرافیانشو هم عذاب داره می ده

یعنی از لحاظ روانی و مغز کاملا سالمه

و این عکس العملاش کاملا اختیاریه

واگه برای مدت طولانی تو این حالت بمونه خطرناکه

و هیچوقت به حالت اول و نرمالش بر نگرده
و این واقعا غیرقابل تحمله

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_490
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

و تنها پیشنهادی که دکتر داد

اینکه ما باید سعی کنیم براش خاطرات گذشته شیرین رو تکرار کنیم

چون دکتر میگه مرور خاطرات خوش
مثل یه شوک بزرگی عمل میکنه

که میتونه حالشو دگرگون کنهو اینو از این حالت بکشه بیرون ...


همه به حرفهای دکتر امیدوار هستیم فقط اینکه باید شرایطش را فراهم کنیم


این درحالی بود که فریدون تمام راه ها را رفته بود و هرروشی را امتحان کرده بود


ولی به در بسته خورده بودو وقتی دیگه کلا ناامید شد

و هیچ راه چاره ایی نداشت به سراغ او آمده بود
و ایمان باید فکری میکرد که باری از روی دوش این خانواده بردارد

یه جورایی خودش رامقصر می دانست

باید کمکشان میکرد تا دخترشان بهبود یابد

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/04/24 19:57

جـانـان مـن?✨
#پارت_491
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

سیگار که به آخر خود رسید را انداختم و زیر پا لگد کردم

نم باران میزد حال و هوای عجیبی بود

و من دلم بیش از هرچیز و هرکسی اروشا رو می خواست
دلم خلوت دونفره مون حرفامون بگو بخندامون تو کلبه رو می خواست

دلم برای دیدن اون خنده ها و دندونای خرگوشیش تنگ شده

چقدر اونروزا خوب بود اینقدر غرق شادی بودیم که گذر زمان رو حس نمیکردم

اروشا زندگی میداد عشق میداد ....

با یاد اوردن اروشا کلافه دستی به ته ریش صورتم کشیدم

باید خیلی فکر میکردم که چه شوکی می توانست حال فرشته را خوب کند

یا او را به خودبیاورد

باید فکر میکردم گذشته رو زیر و رو میکردم بلکه به چیزی برسم که حال فرشته رو دگرگون کنه

و باید خیلی حواسم رو بدهم اون چیز نباید موجب آزارش بشه
که نتیجه عکس نده

اون بخاطر یه پیراهن چنان قشقرقی به پا کرد پس باید حواسمو خیلی جمع کنم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_492
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

تو همین فکرا بودم که...

با صدای پیامک گوشیم دست در جیبم انداختم و گوشی رو بیرون کشیدم

پیام از اروشا بود

هوووف ....

حتی اسمشم کافی بود که لبخند رو روی لبام بنشونه

پیام را باز کردم استیکر خنده دندون نمایی فرستاده خودش میدونه

که دیدن خنده اش با اون دندوناش چه حالی با دلم میکنه
تو پیام نوشته بود

عزیزم...
عشقم...
هوا عجیب دونفره ست ولی حیف و صد حیف که من یه نفرم

بمحض اینکه پیامشو دیدم

باتک خنده ی تو گلو سری تکان دادم و از روی نیمکت بلند شدم

این وروجک عجیب دلمو به تب وتاب میندازه

و من عجیب دلم هواشو کرده بخاطر همین براش تایپ کردم

_اروشا
جواب داد:
جون دلم بگو حاجی جون
اینو که گفت دلم لرزید

_آماده باش یه ربع دیگه هم دم درباش تا بریم کلبه

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_493
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

قبل اینکه گوشی رو درون جیب کتم بزارم و رله بیوفتم
صدای پیامک گوشیم دوباره بلند شد
پیام رو که باز کردم دیدم نوشته

آخ جوووووون کلبه
دمت گرم حاجی
_عاشق این حاجی گفتنشم

_باز پیام داد
استاد دلم برای لمس اون ته ریش ات تنگ شده
_براش نوشتم
_دختر یکم سنگین باش حیاکن
_قربونت برم
_من بفدای اون دوتا دندون خرگوشی و لبخندنمکین‌ات

عکس العملش رو موقع نوشتن پیام حدس میزدم
حتما بپر به پر میکنه و میخنده

دختر دیوونه
وروجک چه دلبری میکنه دندون خرگوشی

زیر لب دیوونه ایی نثار این شیطنتاش کردم و به سمت ماشینم رفتم
شاید بهتر بود به کلبه می رفتم تا عزیز

1402/04/24 20:00

دلم رو ببینم

و ذهنم کمی آروم بگیره

بی شک کنار اروشا آروم می شدم

لامصب مثل مسکن عمل میکنه

پدرصلواتی کنارش که باشی خودتو فراموش می کنی چه برسه به غم و غصه..

در کنارش که باشم خوب راحت میتونم فکر کنم

و درست تصمیم بگیرم
راس یه ربع دقیق رسیدم ودر خونه بازشد

و اروشا بالبی خندان بیرون آمد و به سمت ماشین پا تند کرد
در ماشین را باز کرد و سوار شد و قبل از هرکاری سمتم خم شد

و خودشو تو ب.غ.ل.م انداخت

و مرا محکم درآغ.و.ش گرفت و کنار گوشم آروم گفت:

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_494
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

_ایمان جونی

_کنار گوشش آروم پچ زدم

_جان دلم دندون خرگوشی

_میدونی...

_چی رو عروسک؟

_کلبه بهترین پیشنهادی بودکه میتونست خوشحالم کنه

_ممنونم عشقم
_خیلی دوستت دارم

هیجان صداش و ذوق وشوقش من را هم به وجد آورد

ل.ب.م را به گونه اش چسباندم و دم عمیقی از لُپش گرفتم

تو این لحظه و اینجا به خودم قول دادم اصلا به فرشته و جریانات اخیر حداقل امروز فکر نکنم

مثل یه گربه ملوس بینی شو به گ.ر.د.نم مالید
و خودشو لوس کرد
این دختر استعداد اینو داشت که حتی با حرفاش دلمو زیر و رو کنه

چه برسه به این حرکات جذابش

اینقدر حال من باهاش روبه راه میشه که کل خستگیامو و دلمشغولیامو میشوره میبره

میتونه بخندونتت در حد اینکه از خود بیخود بشی
همینطور هم میتونه حرصتو دربیاره به مرز انفجار برسونتت
اروشا یعنی خود زندگی

الانم اینجوری که کنارم آروم گرفته منم آروم قرار گرفتم
_اروشا
_هوم
_راحتی عزیزم

_امممم خوبه خسته شدی برم کنار

_جات خوبه که عزیز دلم ...

آره دوسش دارم ولی بریم زود

بریم عشقم...
_باشه بریم
مثل یه گربه از ب.غ.ل‌م سر خورد وروی صندلی خود نشست
_بزن بریم حاجی
_تک خنده ایی زدم بریم خانم حاج آقا

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_495
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

امروزو دوست داشتم تمام حواسم متمرکز اروشا باشه
تا وقتی که درکنارشم

جداً دلم میخواست امروز اروشا هیچ احساس ناراحتی نکنه

چون این چندوقته دل آزرده شده و اینو منی که روحیه و اخلاقشو کاملا از بَرم خوب می دونم

البته وقتی کنار اروشا هستی نمیتونی و نمیشه به چیزی غیر از اون فکر کنی

از بس پرشیطنت بود و پرهیاهو بود
اصلا این دختر بمب انرژی بود

که تمام لحظاتت رو می گرفت و فکرت رو مشغول می کرد

اروشا بعد از کلی ورجه ورجه کردن فلش مخصوص خودش را که در داشبورد گذاشته بود

را برداشت ودرسیستم ماشین گذاشت

بعد از پخش شدن اولین آهنگش شروع به قر دادن

1402/04/24 20:00

کرد
انصافا قشنگ میرقصید
اگه از این شیطنتاش چشم پوشی کنیم

چون هی شوخی و مسخره بازی میکرد و ادا وشکلک درمیورد

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_496
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

نم نمای بارون آروم توی خیابون اومد
شاخ گل من نیومد
سایبونم آسمون شد ماه آسمون دراومد
شاخ گل من نیوند
وایییی
همه گلا میدونند

تو نیای بهار نمیشه
باغ آرزوی قلبم بی تو لاله زار نمیشه
همه گلا میدونند

تو نیای بهار نمیشه

تمام هوش وحواسم پی دلبری هایش بود
خندید
و اون دوتا دندون خرگوشیش نمایان شد
ودلم منم باهاش زیر و رو شد

سر وگردنی تکون داد و گفت:

_عامو حواست به جاده هم باشه

خندید

منم خنده ام گرفت
نیشگونی از لپش گرفتم و گفتم:

حواسم هست دلبر جان

تو که کنارم باشی حواسم فقط جمع توئه عزیز دلم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_497
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

با شنیدن این حرف
نیشش شل شد ولبخندی زد

ابرویی بالا انداختم و گفتم:
خاله موشه حواست هست خیلی داری دلبری میکنی
و این به نفعت نیست

بالاخره ما که به کلبه می رسیم مموش خانم

_چشمم روشن حاجی تهدید می کنی ؟

_دیگه دیگه
_حواست باشه دندون خرگوشی دلبری کردن تاوان داره

باید امروز که رفتیم کلبه کلی برام قر بدی ودلبری کنی

در همون حین نگاه شیطون و تخسش درخشید و خودشو سمتم متمایل کرد

و لپامو محکم به هم فشار داد

جوری که خفه ام کرد

و گفت: جووووووون حاجی

و بعد بلند خندید
من ای شیطون بلا و بلای جون شیرین رو خوب میشناختم
حیا که سرش نمیشد

وسط راه هم کار دست من و خودش میداد
پشت دستشو گ.ا.ز گرفتم
تا رفت کنار
اروشا بشین سرجات تا یه لقمه چپت نکردم
_جون حاجییییی
_خطری شد
_لا اله الا الله
_آروم بگیر دختر
_باز چی پچ پچ میکنی شیطونو لعنت میکنی
من خود شیطونم دیدی که اثر نمیکنه
وبعد بلند خندید

_از دست تو اروشا
از دست تو
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_498
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

خوب می شناختمش این وروجک رو

تا اینجا دین وایمونمو وحیثیتمو به باد نده آروم نمیگیره
باز داشت شر میشد این دختر چموش

با گوشه چشم داشتم نگاش میکردم

کمی خودش رو سمت من کشید

نفس پرحرارتش را در صورتم فوت کرد ودستشو روی گونه ام گذاشت

مورمورم شد

چشمکی زد وبا شیطنت خاص خودش گفت:

حاجیمون دوست داری واست ق.ر بدم

تو جون بخواه عشقم کیه که نه بگه
یه حاجی اخمو که بیشتر نداریم؟

جونمو میدم براش

ق.ر هم هم برات میدم هرجوری که دوست دارین

حالا استادجونمون

1402/04/24 20:00

شما بگو

چه رقصی میخوای؟

فارسی یاعربی؟

همشو بلدم از عربی بگیر تا فارسی
کوردی تا آذری...
هیپاپ تا شافل....
ل.ب.اشو غنچه کرد و با لحن مشتی گفت

حاجی شووووما فقط بوگوووو کدوم

چینی به گوشه چشمم انداختم وحالت متفکرانه ایی به خودم گرفتم

وبعد جواب دادم
عربی بر.ق.ص برام...

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_499
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

بلافاصله نیم ت.نه اش را بالا پایین کرد وبا لحن خندانی گفت:
اینجوری حاجی؟

برات بلرزونم
می پسندی؟
میدونی چیه اصلا

نه چیه تو بگو...
امشب میخوام یه فازی بترکونم حاجیمون دلشاد شه
_اروشا خانم شما فاز هم نترکونیدم ما رو برقتون گرفته
کم شیطنت کن دختروسط جاده اییم

به فکراینم باش که داریم میریم کلبه
و اونجا....
کار دستت میدما

اینو که گفتم قهقهه زد و گفت

ای جان
قراره بابایی تنبیه کنه آره؟

_دختری که اذیت کنه رو باباش تنبیه میکنه مگه نه؟
_نه حاجی
_توجیه میکنه

_که اون کارو تکرار نکنه

ولی من که کار بدی نمیکنم حاجیمون ناراحت بشه
_آره خب ولی شیطنت میکنی
و شیطنت کردن عواقب سختی داره
_میدونی که چی میگم؟
وتک خنده ی زدم
_یه چشم و ابرویی اومد و با ناز و ع.ش.و.ه گفت:
_منو از چی میترسونی حاجی
_ من هستم تا آخرش ببینیم کیه کم بیاره

_از گوشه چشم نگاهش کردم و لبخندی زدم

الحق که از زبون کم نمی آورد
وواقعا بی حیایی میکرد
وشیطنتاش تمومی نداشت
من که حریفش نمیشم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_500
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

خنده ام گرفت از این حجم پررویی اش ...

خنده ام گرفت و در حین خندیدن توله ایی بهش گفتم
تا خود کلبه چنان سربه سرم گذاشت

که اصلا متوجه بارش باران که شروع شده بود
و طی کردن مسیر نشدم

یه بار بالا پایین می پرید یه بار دست میزد
و می رقصید

برای عابرین دست تکون میداد
این دختر خدای انررژی بود اصلا آروم و قرار نمی گرفت

و با اینکاراشه که منو به وجد میاره

اروشا

بالاخره به کلبه رسیدیم و وارد کلبه شدیم

به هرجا که نگاه میکردم یاد لحظاتی که گذرونده بودیم می افتادم

داخل کلبه چنان سرد بود که همان لحظه ورود سرما تو جونم نشست

و لرز به بدنم انداخت

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_501
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

دستام رو دور ب.د.ن.م حلقه کردم
و باصدای نازکی گفتم:

_آیییی چه سرده اینجا

سر ایمان به سمتم چرخید

وسایلی رو که تو مسیر خریده بود را روی کانتر
آشپزخانه گذاشت و

نگاهی به من انداخت
همان موقع من شروع به لرزیدن

1402/04/24 20:00

کردم

متوجه لرزیدن من که شد نگاهش رنگ نگرانی به خود گرفت
به سمتم پا تند کرد

عزیز دلم سردت شد
الان میام قربونت برم

سریع به سمت اتاق خواب رفت
و با پتویی ضخیم برگشت

آن را روی شانه هایم انداخت و مرا سفت درآ.غ.و.ش گرفت

الان گرم میشی عشقم

سرما نخوری که بد مریض میشی خوشکلم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_502
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

آروم دستش رو روی شونه ام گذاشت
و وبا ملایمت گفت بشین عزیزم

الان شومینه رو روشن میکنم

اینجا نیم ساعته گرم میشه وگرمت میکنه

همزمان هم به سمت شومینه رفت وآن را روشن کردتا کلبه گرم شود

با دیدن این همه مهر و محبتی که بهم داره
لبم به لبخندی کش اومد

دوست داشتم اینقدر بهش نگاه کنم که چشمام جزتصویر ایمان چیز دیگه ایی رو نبینه

اومد طرفم دستم رو گرفت

من رو سمت صندلی کنار شومینه برد

و من در حالی که سرمو رو شونه اش گذاشته بودم و باهاش پیش میرفتم
منو رو صندلی نشوند و گفت

بشین اینجا عزیزم

الان برات یه چای دبش لب سوز درست میکنم
گرم بشی خوشکلم

با فکر اینکه میخواد به آشپزخانه به ذهنم خطور کرد
که لابد الان آشپزخانه خیلی سرده

بخصوص هم که پنجره روبه حیاط داشت
که هرچند بسته بود
ولی سرما از لای منافذ آن عبور میکرد
با نگرانی گفتم:
_ایمان
_به طرفم برگشت
_جان دلم
_احتیاجی نیست عزیزم
_بیا همینجا
الان گرم میشم
آشپزخونه الان سرده و سرما میخوری
بیا پیشم بشین

برگشت و ل.ب.هاشو روی پیشونی ام گذاشت و عمیق ب.وس.ی.د

من فدای تو مهربونم بشم آخه

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_503
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
خدا نکنه عزیزم
بیا پهلو من بشین تا کلبه گرم بشه

_کاری نمیخواستم بکنم که عزیزم

آخه مریض میشی دورت بگردم

ایمان تو گلو خندید و بادی به غبغب انداخت و

بازویی برام گرفت و باخنده و شوخی گفت:

_سرمامگه می تونه تو این همه عضله نفوذ کنه

_اونا پهلوون پنبه ان که مریض میشن من ایمانم خوشکلم

مگه سرما میتونه تو این همه عضله نفوذ کنه

دلم برای بازوی برجسته اش واون عضله های پیچ درپیچش ضعف رفت

این رگ های برجسته و بیرون زده از مچ دست تا بازوش
یه حسی خوبی بهم میده

وقتی گره میخوره دستاش لای انگشتای دستام

وقتی حرکات انگشتای دستش لای موهام میلغزه
همه و همه دنیای منن
من این بودنا...
حال خوش ...
رو کنار ایمان از ته دل میخوام
تو چشماش غرق میشم
همیشه خدا یه گره ایی بین ابروهاش هست

دستمو بلند میکنم و با نوک انگشت اون گره بین دو ابروشو از هم باز میکنم

مچ دستمو میگیره

1402/04/24 20:00

وپایین میکشه نوک انگشتم از تماس ل.ب.ا.ش میسوزه
این مرد خوب بلده دلمو به تب وتاب بندازه


⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_504
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

با نگاه کردن به اون هیبت یهو ترسیدم که چشمش بزنم

ایمان خودش متوجه شده بود که بهش خیره شده ام
دلم برای اون هیبتش ضعف رفت

سریع ماشاءاللهی گفتم و چند تقه به صندلی چوبی زدم

ایمان با دیدن این حرکتم و عکس العملی که کردم
یهو مات نگاهم کرد

سپس تو گلو خندید و گفت: از دست تو اروشا

_آخه قربونت برم اینکارا چیه

_با صدای آروم که چاشنی اون ناز بود

گفتم:عزیزم میترسم که چشم بخوری

مگه من چندتا ایمان دارم

_نترس عروسکم بادمجون بم آفت نداره

هیچیم نمیشه
_اِ ایمان این چه حرفیه
خدانکنه
درضمن اون بادمجونه تو ایمان منی

در ضمن آقامون سرما اینقدر عجوله که نمیادببینه بادمجون کدوم منطقه ایی عشقم

لبخند کمرنگی سوک ل.ب.ه.ای ایمان آمد

و دلش غنج رفت از اینهمه دلبری یارش

به محض اینکه حرف اروشا تموم شدبه سمتش خیز برداشت،خم شد وب.و....

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_505
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

وب.و....س.ه محکمی روی گونه ام گذاشت

طاقت نیاورد و سرم رو درآ.غ.و.ش گرفت

وروی موهای بلندم با ملایمت دست می کشید
و زمزمه کرد

_تو دنیامی اروشا
اروشا با تن صدای بغض دار و آرومی پچ زد
ایمان

_از اینکه اینهمه خوبی دلم به هول و ولا می افته که یه روزی از دست بدمت

و روی پیراهن ایمان هق زد از اینکه یه روز تو رو یکی ازم بگیره می ترسم

_ازچیزیا کسی که فکرتو مشغول میکنه ومنو یادت میره بیزارم

ایمان خندید وس.ی.ن.ه.اش زیرگونه ی خیس اروشا لرزید

اِ دختر بد
گریه میکنی
_جدیدا خیلی لوس شدیا و اشکت دم مشکته

_اروشا با حرص دندوناشو تو بازوی ایمان فرو کرد و گفت:
نخند ایمان بگو منو ترک نمیکنی

بگو تا تهش بامن میمونی و نمیری سراغ یکی دیگه
_ایمان باتحکم گفت: اروشا تو چیزی نگفتی منم چیزی نشنیدم
نبینم دیگه این حرفا رو بزنیا وگرنه حسابت با کرام الکاتبینه...

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_506
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

با اولتیماتومی که ایمان داد
حرفی برای گفتن نداشتم

ایمان از کنارم بلند شد وبه سمت آشپزخانه رفت تا چایی آماده کند

از آشپزخانه که بیرون آمد کنار شومینه قالیچه ایی پهن بود
ایمان بالش و پتویی آورد و آنجا گذاشت به طرفم آمد

و دستم را گرفت ومرا کنار شومینه گذاشت

زیر دلم تیر می کشید باز دوره ام داشت شروع می شد
شومینه

1402/04/24 20:00

موج گرمایش را روی صورتم تاب می داد

و گرمای لذت بخش آن بدنم را دچار رخوت و سستی کرده بود

تکیه ام رو به بالش پشت سرم دادم و به شعله زل زدم
فکرم ناخواسته باز مشغول ایمان و نگاه سیاهش شد
نگاهی که ته آن آشوب بود
حتی لحظه ایی که می خندید

محال بود که من اشتباه کنم همین افکار باعث شد درد زیر شکمم بیشتر شود
و تیر می کشید

ایمان اومد و خواست کنارم بشینه که نگاهی به صورتم کرد
اروشا چرا رنگت پریده
من با درد دستم رو روی شکمم فشار میدادم
روم نمی شد بهش بگم

ولی اون تیز تر از این حرفا بود
پتو رو روی سرم کشیدم که...

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_507
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

ایمان خواست پتور رو از روی سرم بکشد که اون رو سفت نگه داشتم
ایمان خندید
_خفه می شی دیوونه

پتو رو بالاتر کشیدم و نالیدم

نکن ایمان برو می خوام بخوابم
_چه وقت خوابه دختر

_هنوز هیچی نخوردی
_پس پاشو برو تو اتاق بخواب استراحت کن

_نچ می خوام همینجا بخوابم
_باخنده گفت: پس سرتو از زیر پتو بیار بیرون

_به حرفش توجه نکردم داشتم از خجالت آب می شدم
ایمان بالبخند او را می پایید

دست انداخت و پتو رو بایه ضرب از روی اروشا پایین کشید

_اروشا جیغی کشید و صورتش را پوشاند و به پهلو چرخید

و با جیغ فریاد زد ایماااااااااااااان
_پشتش به ایمان بود و ایمان باصدا می خندید

_پاشو ببینم دندون خرگوشی خودتو لوس نکن

_دختر ناز نازو

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_508
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

ببین چطور نفس نفس میزنه

جلو شومینه وزیر پتو ذوب شدی...

بعدهم پتو رو چفت کرده رو صورتش

پاشو میخوام یه شام حاضر کنم توکل عمرت تو هیچ رستورانی مثلش نخورده باشی

_نمیخورم سیرررررررم

_دختر لوس رنگ و روت پریده چی خوردی مگه که سیری

سر اروشا از روی بالش افتاده بود و به فرش چسبیده بود
ومیان خنده غر میزد

_ایمان خیلی بدددددددی
برو اینقدر سر به سرم نزار

ایمان خنده ی مردانه ایی کرد و با حرص لبش را می جوید
دست اروشا را بی هوا طرف خود کشید

پاشو ناز نکن میدونی که کسی نازتو نمیخره مگه نه
و بلند خندید

ببین دختر کوچولوی لوس این مسئله کاملا طبیعیه اینقدر خودتو برای چی اذیت میکنی؟

بعد بگو ببینم این خجالت کشیدن و سرخ و سفیدشدن داره
بزار برم ببینم دمنوش چی داریم برات درست کنم حالت میزون میشه

و از کنارم بلند شد...

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_509
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

تا زمانی که وارد آشپزخانه شد

با نگاهم

1402/04/24 20:00

دنبالش میکردم

درسته شوخی میکنه میخنده ولی ته اون خنده ها یه غمی نهفته ست

من لحن صداش نوع نگاهش همه چیشو از بَرم

من ثانیه به ثانیه نگاهشو آنالیز کرده بودم

و کاملا خوب می شناختم

نگاهی که دنیام توش خلاصه میشد

نگاهی که عاشقش بودم با وجود ایمان هرگونه غمی رو فراموش میکردم

الان که پیشمه کنارمه هر لحظه هرم نفساش رو حس میکنم

عجیب دلم آرومه‌
ولی اگه نباشه آشوب میشه فکرم عقلم و زندگیم

واین روزا حال دل وفکرم خوب نیست ایمان ازیه چیزی ناراحته ومن
سوای پیامهایی که از روی حسد وغرض ورزی میومد و محل نمیدادم

الان پیامهایی که دریافت میکنم تن و بدنم رو میلرزونه
بخصوص آخرین پیام که تو سرم اکو می شد

و پوست تنم از خوندن اون مور مور شد

پیامی که نوید خوبی نمیداد و بوی خوبی از قضیه شنفته نمیشد

همون پیامی که نوشته بود منتظر شروع یه طوفان تو زندگیت باش
همین پیام فکرو ذهنمو درگیر کرده

حالمو بد خراب کرده

از اینورم ایمان داره مخفی کاری میکنه

و من مطمئنم داره یه مسئله ایی رو پنهون میکنه

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_510
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰


آهی غمی که داشت از سینه م بیرون میامد

با دیدن ایمان باسینی دردست تو سینه حبس شد

وجایگزینش لبخند بی معنا وکمرنگی شد


ایمان لیوان را دستم داد وپرسید عزیزم گرمت شد؟

سری تکان دادم

که ایمان دستی روی گونه م که جلوی شومینه بود گذاشت و خندید

از حرارت گل انداخته بود اینو بخوری وجودتم گرم میشه

این را گفت و خودش مقابلم روی زمین نشست و به ستون تکیه داد

ولیوان چایی ش را به دست گرفت


دلم برای استایل و ابهت مردانه ش ضعف رفت


دلم می خواست هرچه زودتر به آن ا.غ.و.ش پناه ببرم پس لیوان‌م رو داغ داغ نوشیدم

و از جام بلند شده ایمان انگار متوجه جریان شد


که چایی‌اش را کمی آن سمت تر روی زمین گذاشت و دستش را برام باز کرد .

پتو را روی زمین انداختم و مانند کودکی که به آغ.و.ش مادرش پناه می برد

به آ.غ.و.ش او پناه بردم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_511
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

سرم رو روی قفسه ی س.ی. ..ش گذاشتم ودستم را دورک.م.رش حلقه کردم


ایمان سرش راخم کرد

و دمی عمیق ازنزدیک ل.ب.م گرفت

بعد در حالیکه همچنان من راسفت درآ.غ.و.ش داشت

خم شد وپتو را برداشت خواست دوباره من رو پتوپیچ کنه که بلافاصله گفتم

_ایمان
_بله نفسم
_روی هردومون بکش کجا میخوای بری؟

_جایی نمیرم زندگیم

_نمیخوام که تو اذیت شی قربون شکل ماهت برم

اذیت نمیشم تو که پیشم نباشی

1402/04/24 20:00

بری و دور شی من اذیت میشم

_با ابروهای بهم پیچیده تو چشمام زل زد

مگه قراره برم؟
این فکرو خیالا چیه میکنی آخه؟

بابغض گفتم:حس میکنم یه چیزیت شده خب ولی به من نمیگی
_تو گلو خندید و خودش رو به اون راه زد

اروشا خانم
راسته که میگن تو همچین دوره ایی کلا خانما قاطی می کنن و هرموناشون بهم میریزه

_با مشت به بازویش زدم
اصلاهم اینطوری نیست

تازه من حالمم خیلی خوبه و قراره برا حاجیمون فردا کلی ق.ر بدم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_512
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

حرفی نزد و پتو رو روی مان کشید

زیر پتو خودم را به طرفش مچاله کردم

ایمان نگاهم کرد

با شیطنت ابرویی بالا انداختم وگفتم:

آقا من یه اعترافی بکنم ؟

چه اعترافی؟

من از کلبه فقط این قسمت سرماش رو دوست دارم
_چرا؟؟؟
با شیطنت زیرپوستی گفتم آی آی مثلا نفهمیدی شما....؟

خنده اش گرفت و لبهایش کش آمد

منم فقط تو رو دوست دارم خانم خانما

ایمان فقط نگاهش میکرد .

از حرف های نگفته ایی که برروی دلش سنگینی میکندبغضش گرفته بود

شانه اش را به بالش تکیه داد .وخیره به اروشا نگاه میکرد
این دلبر نرم و سرشار از ناز

دمی گرفت ریه اش پر از عطر اروشا شد

مجنون که بود ، عطر اروشا هم دیوانه ترش میکرد
هوش و حواسش به قاعده نبود .

کار سختی بود اینهمه نزدیک بودن و دل دل کردن وتمنا برای خواستن
جان وت.ن.ش گر می گرفت....

در چنین حالتی آخرین نفری که باید دمپرش پرسه بزند اروشاست .


⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_513
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

یه دنیا گلایه و دلتنگی و قلبی که افسار پاره کرده ، کار دست او می داد .

همینجوری که تا چشمش به چشم او می افتد دلش ضعف می رود برای یک ن.ظ.ربازی نفس گیر ،
برای این نیم وجبی که دلش رو برده بود

دختر قد یه کف دست دین و ایمونشو برده
و شیطنتاش دل آب میکنه

حالا اینکه کنارش است چه قیامتی دردلش برپاست
وقتی دستش به دست او می خورد تنش گر می گیرد و آتش اشتیاق با رگ و پی و خونش عجین می شود

اگر اروشا می دانست یادرک میکرد

که با نزدیک شدنش به ایمان چه بلایی بر ذهن بهم ریخته اش وارد می کند اینگونه دلبری نمی کرد
نگاهش به ریتم نفسای آرام اروشا بود

لامصب نمیشود نگاه گرفت
اروشا خیلی زود خوابش برد .

گه گاهی زیرلب چیزهای نامفهومی را زمزمه میکرد
و بلند نفس میکشید وایمان محو این دلبر نازش مونده بود

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_514
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

اروشا
نمیدونم چطوری خوابم برد

1402/04/24 20:00

گرمای وجودایمان و شومینه هم بی تاثیر بود

صبح بانفوذ نور وبرخوردش به صورتم چشمام رو باز کردم

کش وقوسی به بدنم دادم نگاهم به جای خالی ایمان افتاد

بوی غذا به بینی م خورد لبخند روی لبم نشست

نیم خیز شدم که پتو کنار رفت پوست بدنم بلافاصله مور مورشد

موهام درهم پیچیده بود نگاهم که به موهام ‌لباسام افتاد خنده ام گرفت

نگاهم تو اطراف چرخید لباسام مرتب رو صندلی راک تا شده بود

خمیازه ای کشیدم و این بار بادقت بیشتری نگاه کردم .

لبخندی زدم و از روی زمین بلند شدم .


تمام عضله های بدنم خشک شده بود .


به سمت صندلی رفتم و زودی لباسای گرمی پوشیدم .


کش وقوسی به بدن کوفته م دادم . زمین کار خود را کرده بود

ازیادآوری دیشب احساس شرمی نسبت به افکارم به من دست داد

چون خیلی ایمان رو اذیت کردم و بهونه میگرفتم

و باگریه هام کلافه اش کردم مااومده بودیم

اینجا که از هرچی دغدغه ست راحت بشیم

بعدش من اینجوری اوقاتش رو تلخ کردم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_515
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

هرچند من هنوز هم دلم گواه بدی می داد

به سمت اشپزخانه رفتم .

ایمان مقابل پنجره ایستاده بود وسیگار می کشید .


چهره ی متفکرش و ابروهای گره خورده ش توی ذوقم زد .


چنان تو ی فکر بود که حتی متوجه من نشد


امشب هرجور شده بود باید از زیر زبونش حرف می کشیدم .

کمی مکث کردم .


سعی کردم آرامش خودم را حفظ کنم مجدادا لبخندی زدم

و با خنده در حین وارد شدن به اشپزخانه گفتم


به به چه بویی دلم ضعف رفت


ایمان به ستم برگشت بلافاصله گره ی بین ابروهاش برداشته شد

وگفت اغور بخیر خوشکل خانم

خوب خوابیدی خانم خانما

آره عالی بود
_ببینمت
_چه ملوس شدی

_موووووهاشو

و دستی به موهام کشید

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_516
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

کی بیدارشدی عزیزم ؟
_همین الان دیگه
و خودمو لوس کردم به سمتش رفتم

و تو ب.غ.ل.ش.خزیدم و دماغمو به چانه اش م.ا.ل.یدم

دستش را بلند کرد و از روی سرم رد کرد بخاطر اینکه سیگارش به من نخورد

ایمان

اروشا خودشو تو آ.غ.و.ش. ام انداخت

تکان تکان میخورد خون تو صورتش دویده بود وگونه هاش گلگون شده بودند

موهایش از جلو به پیشانی عرق کرده اش چسبیده

و ت.ن.ش بوی هل و محمدی میداد .
بوی شیرینی بهشتی !

دستم سرکش‌ام از عقلم فرمان نمی گرفت سرکشی می کرد تا آن رشته های ابریشمی را لمس کند ...
و لمس هم کرد

میان انگشتانم نوازش کردم تار به تارش را


قلبم هری فرو ریخت .از شدت هیجان

دلم از حال رفت و قدمی رو به

1402/04/24 20:00

جلوبرداشتم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_517
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

این دختر نیم وجبی با همین جثه ی کوچک و ظریف ، جسم تنومند و پرقوتم
رامثل یه آهنربا منو سمت خودش می کشبد

اروشا پشتش را به دیوار تکیه داده و سایه‌ی ایمان روی صورتش افتاده بود

نگاهش را با حیای شیرینی وناز زیاد دزدید و به شانه های پهن و بزرگ او داد .

نگاه ناآرام ایمان روی موهای اروشا میرقصید و دودو می زد
روی چشم ها،گونه های گل گلی و چانه آن موجود ظریف و دوست داشتنی...

ایمان

زمزمه ی دور و شکرپاره ی اروشا به جانش خوش نشست .

این نیم وجبی با همین یک جفت چشم پدر درآر ، دل مرا بد بازی گرفته بود

لبخندی کنج لبم نشست و صورتم را پایین بردم .

نگاه جوان و پر شر و شورش در نگاه اخمو ؛ اما مشتاق من ثابت ماند .

میخواست باز شیطنت کند این دختر سرتق و لجباز من....

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_518
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

هر دو دم می گرفتیم از این کنار هم بودن ها

و به چشمان یکدیگرخیره بودیم

دمای بالای جسم اروشا را پای تقلاهاوشیطنتهایش میگذاشتم

ل.ب.م را سوک پیشانی اش گذاشتم

برای چی اخم کردی عشقم من گناه دارم میترسم ازت خب
_تو .... تو میترسی ؟

گناه و من دارم نه توئه بلای جون !

دستش رامحکم به قفسه ام کوبیدودست وپایی زد و خندان از میان حصاری که به دورش تنیده بودم بیرون آمد

با چشمانی سرخ تماشایش می کردم دیشب راتاصبح نخوابیده بودم
اروشا

سرم را ب.و.س.ی.د و گفت:

تا آبی به سروروت بزنی وبیای

این شوهر همه فن حریف‌ات میز رو آماده می کنه

لبخند دندون نمایی زدم و به سمت دستشویی رفتم .


وقتی برگشتم ایمان میز را چیده بود ومشغول کشیدن غذا بود .


با احساس شدید گشنگی پشت میز نشستم و با دیدن غذا نگاهم برق زد

کباب بود با پلو و در کنارش وگوجه کباب شده با شیطنت چشمکی بهش زدم


و باخنده گفتم عجب شوهر کدبانویی و ماهری

توکی اصلا بیدارشدی ووقت کردی همه ی اینا رو پختی؟

وقتی خانوم در خواب نازی بسر می بردن !!

نیشم شل شد .و بلند خندیدم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_519
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

دیگه اینم عواقب وپیامدهای متاهلیه حاجی

ایمان چشم غره ای بهم رفت و گفت:


ببین خانم خانما دندون خرگوشی لوس بت بگما بعدا از این خبرا نیستا غذا پختن هم با توئه !

دیشب ناخوش بودی خواستم بهت آوانس بدم

وخندید

خبه خبه مردم شوهراشون چکار میکنن براشون حالا حاجی برای من تبصره و شرط میزاره

1402/04/24 20:00

_ضعیفه زبون درازی نکن میگیرم به ف..لک میبندمت و بلند خندید

با تاسف سری تکان داد پشت میز نشست

سینی غذاراهم روی میز گذاشت


زود باش شروع کن رنگ به روت نمونده من زن ضعیف و بیحال نمیخوام

با شدت چشمکی بهش زدم و جواب دادم من بیحالم و ضعیف

شب قبل استثنا بودحاجی ...
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/04/24 20:00

ممنون ?

1402/04/25 00:23

سلام گلم خوبی دست گلت دردنکنه خیلی رمان قشنگیه خسته نباشی????????????❤❤❤??????

1402/04/25 06:50

پاسخ به

سلام گلم خوبی دست گلت دردنکنه خیلی رمان قشنگیه خسته نباشی????????????❤❤❤??????

فدات گلم خوشحالم که خوشتون اومده

1402/04/26 22:10

عزیزم بی زحمت زود زود بزار?

1402/04/27 00:08

سلام گلم خوبی می شه ادامه رمان روبزاری

1402/04/29 06:42

??

1402/04/31 07:53