96 عضو
زهرا جون رمان بزار?
1402/04/31 10:26الان میزارم
1402/04/31 10:37همشو بزار تورو خدا
1402/04/31 10:37??
1402/04/31 10:38جـانـان مـن?✨
#پارت_520
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
بعد از اینکه ناهار رو با شوخی و خنده خوردند
اروشا پیشنهاد داد
که برن بیرون کمی دور واطراف کلبه قدم بزنند
توی مسیر پیرمرد نگهبانی رو دیدن که آتیش درست کرده
وکتری سیاه رنگ دود گرفته را روی آتش گذاشته بود
ایمان بهش گفت:سلام مشتی چطوری
_سلام بابا جان یه نفسی میاد ومیره جوون به مرحمت خدا
دارید می رید سمت دریا بابا؟
_بله مشتی
خیر پیش مراقب باشید هم هوا میزون نیست
هم زود برگردید به تاریکی نخورید
با تشکرو خداحافظی همین که از کنارش گذشتن صدایشان کرد
به سمت او که برگشتن یه چوب مشتعل و گداخته ایی رو بهشون داد
خواستین آتیش روشن کنید بابا جان لازم می شه
ایمان با لبخند سر تکان داد و تشکر کرد .
هوا بهاری و خنک بود ، اما هیچ چیز آسمان شمال را نمی شد پیش بینی کرد .
الان نسیم خنک و آروم، یکمی بعد با یک طوفان همه چیز را بهم می ریزد .
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_521
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰ .
اروشا پتوی مسافرتی را به خودش می فشرد
و ایمان هیزمهایی که روی هم گذاشته بود را با آن تکه چوب روشن می کرد
دریا آرام بود اماقلب اروشا ناآرام....
ماسه ها به نسبت خشک بودند .
اروشا نزدیک آتش نشست و چند گوش ماهی از روی زمین برداشت .
ایمان پهلویش جای گرفت
. فلاسکی که با خودش آورده بود را سمت لیوان اروشا کج کرد .
عطر خوش قهوه مشام اروشا را قلقلک داد .
اروشا لیوان قهوه را از دست او گرفت و با لبخند کمرنگی تشکر کرد
سرش را روی شانه ایمان کج کرد و به نیمرخ او نگاه میکرد
و جرعه جرعه قهوه اش را مزه مزه می کرد
ایمان به چشماش زل زد وگفت:
روانی چشاتم اروشا
اینجوری باغصه نگام نکن بهم بگو چی ناراحتت کرده که خنده هات از ته دل نیست و علکیه
که حتی استرس گرفتی و هورمونات بهم ریخته قبل موقع پ....شدی
اروشا سرش را باخجالت در یقه اش فرو برد و گونه هاش گل انداخت
_تو ....تو از کجا خصوصی ترین مسئله شخصی منو میدونی
ایمان نگاهی عاقل اندرسفیهی بهش کرد
من ....تو رو از بَرم اروشا
من تورو خط به خط خوندمت
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_522
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰ .
تو رو بهتر از خودت می شناسم
منو میشناسی وداری این چندردزه زجرم میدی
_متوجهی با من داری چکار میکنی؟
وقتی حواست حتی به خودت نیست
سرکلاسی حواست یه جا دیگه ست،بامنی ولی فکرت مشغوله
با صدای بلندی گفتم:ایمان منم تو رو از بَرم
حالا که خودت حرفشو پیش کشیدی بزار منم بهت بگم
حواست باشه حواسم بهت
هست مشکوکم بهت
اینکه دوری می کنی،عجیب غریب شدی
رفت وآمدات زیاد شده
معلوم نیست چته؟چکار میکنی ؟ارزشی برام قائل نیستی که بیای بگی چت شده
تو اینی نیستی که من می شناسم
چیه ایمان ازم سیر شدی دیگه منو نمیخوای؟
دلتو زدم؟
وچشماش پر اشک شد و گلوله گلوله بر گونه اش می چکید
ایمان مات ومتحیر به اروشا نگاه میکرد
دریا به هیاهو افتاد .
موجهای ریز و درشتش را شلاق وار به جامهی ماسه ای ساحل میکوبید
همنوا با دل بی تاب اروشا که میان آغوش ایمان نفس نفس میزد
و او بی نفس ادامه می داد: می خوام به روت نیارم
میگم حتما کارومشغله زیاد خسته اش کرده ولی دیدم نه تو منو داره یادت میره....
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_523
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰ .
تا من بهت پیام ندم و زنگ نزنم یادی نمیکنی
اروشا تحمل نکرد وخودش را عقب کشید
ایمان به پهلویش چنگ زد و نگهش داشت .
اروشا نالید : «ولم کن ایمان بزار برم حالا که منونمیخوای من کیو دارم جز ... تو و ... ؟ »
لاله ی گوشش سوخت از نفس بلند و غریو ایمان ! سرش را بلند کرد .
نگاهش به صورت گر گرفته و پیشانی خیس از عرق ایمان افتاد .
از تعجب سر جایش سنگ شد .
ایمان نفس گرفت و ریه اش لبالب از بوی ت.ن اروشا شد .
بوی صابون میداد . بوی بابونه ... -منو دیوونه میکرد این دختر....
سخت بود برایش اما به هر جان کندنی بود ادامه داد :
اروشا منو سگم نکن تو که میدونی من دلم گروی چشاته نکن با من اینجوری.....
د آخه لامصب بفهم من هلاکتم
نمیبینی ؟
نمیفهمی؟
نمیتونم بگم چه مرگمه بهم فرصت بده
اروشاکمی نگاهش کرد .
با اخم و دلواپسی خودش را کشید و بلند شد . . آغوش گرم و تب دار ایمان با یک نسیم سرد شد .
ایمان لحظه ای با عتاب پلک زد و..
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_524
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
ايمان با غیض و ناراحتی سریع بلند شد
و دست اروشا را از پشت کشید جوری که تو ب.غل.ش افتاد
هعی بلندی کشید و خواست خودشو از حصار بازوهای ایمان خلاص کند
_با صدای نسبتا بلندی گفت:
ولم کن ایمان خسته ام کردی بزار به درد خودم بمیر...
هنوز جمله اش تموم نشده بود که ایمان دهنش را بهم دوخت
اروشا با چشمایی از حدقه بیرون زده تقلا کرد که ایمان را شده حتی چند سانت دور کند ولی مقاومت بی فایده بود
اشکها صورت اروشا را می شست و پایین می آمد
_ایمان کم کم پلکهاشو از هم جدا کرد و نفسی گرفت
گویی جان تازه ایی گرفته بود
با تن صدای بم ودورگه شده ایی سرش را در گلوی اروشا فرو برد وگفت
_بار آخرت بودا از اینحرفا زدی
_نشنوم
ازمردن بگی تو خیلی بیجا میکنی بخوای بمیری
_من خر از کی نقطه ضعف دادم دستت که اینجوری تن و بدنمو میلرزونی....
قول دادیم به همدیگه میدونی که هیچکدوممون حق جا زدن نداریم که اگه جا زدیم دیگه عشقی نمونده درسته؟
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_525
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا گوشش بدهکار نبود از بغل ایمان جدا شد هنوز یه قدم نرفته بود که
بازویش را از پشت مجددگرفت و سمت خودش کشید .
دخترک گیج و مات و ترسیده ، چرخید و س.ی.ن.ه به س.ی.ن.ه ی او شد
بازوهای استخوانی و نحیفش را توی چنگ گرفت .
مقابل نگاه بهت زدهی اروشا، همان طور که با حرص تکانش می داد ،
فریادش در دل غلغلهی دریا و زوزه ی باد پیچید
من نامرد نیستم اروشا
دله و هول نیستم حالیت شه که نیستم اینجوری باهام رفتار نکن
بد کفری میشم بدا کار دست جفتمون میدم
اروشا بغض کرد .
با این حال دستش را روی س.ی.ن.ه ی اش گذاشت و به عقب هلش داد : « می خوام برگردم . »
ایمان لبهایش را با عصبانیت روی هم فشار داد .
از آن بالا نگاه سرکشش به نگاه دختری گره خورده بود که با پریشانی می گفت :
من میترسم از این بودنایی که یدفعه ایی کم میشه
پس دیگه نشنوم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_526
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
نشنوم اروشا....
از این حرفا بزنی که ....بد میشه خیلی هم بد میشه
_ببین یه اتفاقایی افتاده ولی این از عشق من به تو کم نمیکنه
آسمون رعد و برق زد و زمین روشن شد .
آن غرش و صاعقه به قدری رعب آور بود که
اروشا با " هعی " بلندی خودش را به پهلوی ایمان چسبوند و دستش به جلوی پیراهن او بند شد
. دختر بیچاره از ترس قبض روح شده بود و با بغض و وحشت می لرزید .
از واکنش او و صدای غضب آلود آسمان ایمان با تعلل سر جایش ایستاد .
پالتو را کمی بالاتر گرفت تا اروشا خیس نشود .
شدت باران آن قدر زیاد شده بود که جلویشان را هم به سختی می دیدند .
ایمان دستش را پشت کمر اروشا گذاشت .
همانطور که زیر حصار آن لباس نگهش داشته بود ، سمت یکی از درختها رفتند و کنارش ایستادند .
اروشا با همان صدای بغض دار و ترسیده اش
پرسید : « نمی خوای چراغ گوشیتو روشن کنی ؟
اینجا ... خیلی تاریک شد ایمان
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_527
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
نمیشه روشن کنم که...
_اِ چرا خب
-میترسم روشن کنم تو این هوا و تاریکی جلب توجه کنیم
-واسه چی؟
_اینو اروشا با ترس پرسید
_میخواستم سربه سرش بزارم گفتم:
تا دزدان دریایی نیان طرفمون...
نمیشه چراغ گوشی رو روشن کنم
با همون سری که به زیر لباسم برده بود به شکمم کوبید
انگارحرصش خالی نشد نیشگونی هم گرفت
که صدای خنده مو در اورد
_نکن ظالم حواست هست که تو حصار منی
میخورمتا....
اروشا سرشو انداخت پایین
گونه شو باحرص و وسوسه کشیدم
وکنار صورتش یواشکی
گفتم:
روانی دلبریاتم خانم کوچولوم
عطر موهاشو به ریه کشیدم
چقدر شیرین و خواستنی بود این دختر
زیر گوشش آروم پچ زدم لرزش تنشو حس کردم
اروشا به اسمت قسم برام یه دنیایی
منو با این کارات روانیم نکن....
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_528
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
دستش ناخواسته روی موهای نرم و حالت دار اروشا نشست
دیگه این حرفا رو نزن اروشا
من مگر مرده باشم بخوام تو رو نخوام
من تقدیر توام نخوای هم باید منو بخوای
مگه علکیه
مگه من آسون بدست اوردمت
صدایش مخمور و کش دار شد بیا بریم نفسم
تو باید بری یه دوش آب گرم بگیری وبخوابی که این خستگی وبیحالی بره
قرار بود برام برقصیا
من یادم نرفته ها....
نپیچونی...
اروشا چرخید .
صورتش حالا رو به شکم ایمان بود .
با چشمان بسته بوی تن او را یک جا نفس کشید .
نفس عمیقش را آرام آرام بیرون داد و دخترک لب گزید :
غرق در خلسه ای شیرین بی ربط می گفت :اروشا
تو نفسمی نزار نفسم ببره باهام سرد نشو
اخم نکن
چشمان اروشا بازتر شد .
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_529
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
نگاهش به بازوی ایمان بود و او غرق در خلسه ای شیرین بود
چشمان ایمان روی هم افتاد
و باصدای آرومی پچ زد
معتادم کردی دختر...
به عطر وامونده ی اون موهای پدر درارت
صدایش تحلیل رفت.
_اروشا خودشو تو ب.غ.ل ایمان جمع کرد
لبخند نرم نرم روی لبهای ایمان نشست
گونه چپش را به روی گونه ی اروشا سایید
صدایش یواش و گیرا بود دستتو کشید توی موهاش
_نفسم
_بریم کلبه
دلم برات تنگ شده برای شیطنتات
خنده هات .....باهم بودنامون
دلم هواتو کرده
با همین چشما باهمین نگاهی که قفلی میزنه رو سر وصورتم منو اسیر کردی فسقلی
چه کردی تو بامن ....
قلب اروشا با همان تک جمله به هیاهو افتاد
خون دوید به صورتش و او ادامه داد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_530
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
دیگر توانی برایش نمانده بود که حالا بخواهد
مقابل این دلبر خوددار هم باشد مرد بود ویه امروز رو نیازمند آرامش گرفتن از معشوق
پیشانیاش از عرق خیس شد و صورتش سرخ
متوجه لرز و درماندگی اروشا شد
نفس خودش هم یکی درمیان بالا می آمد مذابی داغ و جوشان تو رگهاش جریان پیدا کرده بود
وقتی که دست اروشا رو س.ی.ن.ه اش نشست قلبش از بن تکون خورد
نفس ایمان رفته بود براش
زیر گوشش پچ زد آخه این همه خوشکلی رو داری انصافه
پدر صلواتی...
اروشا با گونه ایی تب دار و سرخ سرشو تو یقه ی
ایمان فرو کرد
ایمان دستشو گرفت سرانگشتاشو تک تک ب.و.س.ی.د
و غیورانه وبا لحن گرم که جانش را ذوب میکرد گفت:
ببین نیم وجبی....
فرارکردن از منو باید ازذهنت دربیاری من بعد از جفت من جم بخوری قفلت میکنم به خودم
مفهومه...!
نفسای اروشاقفسه س.ی.ن.ه.اش رو قلقک میداد
نفس که می کشید گردن ایمان داغ می شدواین قلب ایمان رو ازپا انداخته بود
میخواست این دخترو .....
جونش به جون این دلبر بسته ست
مشام اروشا رو هم عطر ایمان پر کرده بود
حرفا وحرکات ایمان اینقدر نفس گیر بودکه دلشو ضعف میبرد
دستشو سمت....
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_531
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
ک.م.رش برد وکنار گوشش نفسش را ها کردبا صدای گیرا و خماری گفت:
اروشا ...
_هوووم
میدونی اگه دیوونگی اسم داشت اسمشو چی میزاشتن؟
اسمشو میزاشتن ایمان
یه دیوونه مخ تعطیل ردی که فقط و فقط چشمای تو آرومش میکنه
که فقط توی بچه نیم وجبی پدرشو دراورده و خواب وخوراکشو گرفته
اروشا هیجان زده شده بود
گ.ر.د.ن.ش از هرم نفس های ایمان ذُق ذُق میکرد
لبش را بالبخند به زیر دندان برد
و خودش را از حصاردستان ایمان جدا کرد باسری به زیر افتاده درحالی که ایمان با شیطنت نگاهش میکرد
باتن صدایی که رعشه داشت گفت:
بب..بارون بند اومد برررریم
تا دوباره شروع نشده
سروصورتشان خیس بود و لباسهایشان به تنشان چسبیده بود
لرز کرده بودند
به سمت کلبه پا تند کردن
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_532
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
از لباسای هردوشون شر شر آب می ریخت
ایمان به اروشا نگاه میکرد به طرفش رفت
بامحبت و نرمش تارمویی رو پشت گوشش برد و باحظ به چشم هاش خیره شد
از کی شدی دنیای ایمان وروجک...
اروشا درسکوت به چهره ی بی تاب او زل زده بود
ایمان چانه ی کوچیکشو میان دو انگشت نوازش میکرد
میدونی کی شدی دنیام
همون روز که چشمم افتاد به اون چشمای پدرسوخته ات...
تقدیر داشت حساب کتاباشو میکرد که من به تو برسم
دستش درست....
اروشا زیر زیرکی با صورتی برافروخته و سرخ به ایمان نگاه میکرد
ایمان ل.ب زیرینشو گاز گرفت و با تبسمی مردانه جزء به جز صورت اروشا رو از نظر گذروندو گفت
مصبتو شکر دختر
خوب داری دلبری میکنی و دل میبری
سرشو نزدیک شاهرگش برد و نجوا کرد
اینجا نقطه ضعف من لامصبه..
به اینجا که می رسم دیوونه میشم رَد میدم
همونقدر هم من دیوونه آرامش میگیرم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_533
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا اروم خودشو کنار
کشید و گفت:
ایمان برو یه دوش بگیر از سر و روت آب میچکه
مریض میشی
_ایمان دستشو محکم کشید
و اروشا به س.ی.ن.ه.اش برخورد کرد
_آخ چته دیوونه
دستم شکست
برق شیطنت رو در چشمای ایمان دید
ل.ب.ش رو به زیر دندان برد و پچ زد
چرا همچین نگاه میکنی
چشمان شرر بار ایمان رو گونه،ل.ب،چانه ی اروشا گردش میکرد
با لحن وسوسه انگیزی گفت:
باهم بریم عروسکم....و بلند خندید
چشمان اروشا از تعجب بیرون زد
و خون با سرعت زیر پوستش دوید
اروشا خودش بی پروا بود ولی این روی شیطنت آمیز ایمان رو ندیده بود
_اِ ولم کن
_فرصت طلب،پررو
_ایمان تو گلو خندید
و دستش رو به نرمی رها کرد
ایمان قهقهه ای زد و به سمت حمام رفت
حمومشو که تمام کرد نگاهی به اطراف کرد
_بخشکی شانس حولمو نیوردم لای در حمام رو باز کرد
_اروشا
_خانمم
_این حوله منو بیار
اروشا حوله به دست اومد
دست ایمان روی در سُر خورد و سمت دستگیره رفت
اروشا خیره به موهای خیس دست او حوله را جلو برد ایمان
طاقت از پشت در سرک کشید
اروشا ناخودآگاه سرش را بالا آورد گونه هایش گلی بود
وقتی ایمان با نگاهی شیطنت آمیز حوله و دست او را با هم میگرفت دخترک هعی نه چندان بلندی کشید
و ایمان خیره به چهره ی گلگون او با لبخند میپرسید:
نیم وجبی چطور شد اومدی دَمِ لونه ی شیر؟
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_534
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا با لحن آرامی گفت:حوله تو آوردم
دلش از ناز صدای آن دردانه طور غریبی لرزید.
موهایش همان قدر سیاه و خیس تا پایین شقیقه ریخته و قطرات
لجوج آب از نوک موها سر شانه چکه می کردند.
خط آن صدای پُر ناز و نوازش را انگار مستقیم به قلب ایمان وصل کرده.اند
جریان برق طوری از جان عریانش عبور کرد که کف دستش از فرط التهاب روی در نشست دلتنگ بود
دلتنگ عروسکش...
ل.ب هایش بی اختیار به لبخند محوی از هم کش آمدند.
اروشا نگران صدایش زد:ایمان
ول کن دستمو...
و در یک لحظه پیشانی اش داغ شد از ب.و.س.ه.ی نابهنگام و عجولانه ی ایمان بر پیشانی اش
نفس اروشا رفت از این حس یدفعه ایی
صورتش گر گرفت
ایمان با لحن تخسی گفت:
تو مصلحت خدا موندم که تو رو گذاشت سر راهم نیم وجبی
دم حمام و عطر شامپو نفس اروشا رو پر کرد
یه لحظه نگاهش به گردن ایمان افتاد
اِ اِ ایمان گردنت چی شده....
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_535
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
چیزی نیست عزیزم
ژیلت بریده
دا داره ...خون میاد
چیزی نیست بابا
خانم شوهر شما یه غوله
_بزار برم چسب بیارم بیام
_آی آی خانم داری در میریا
ولی
برو بیار ماهم نفهمیدیم داری از دست این آقا غوله در میری
اروشا ل.ب.شو زیر دندون نیشش گرفت و به سمت آشپزخونه تقریبا دوید
وصدای خنده شو در اورد
از در حمام بیرون اومد
اروشا نگاه از بالات.ن.ه ی او می دزدید
_ایمان زیرزیرکی به قیافه ی زیبا وملیح اروشا نگاه میکرد
دندون خرگوشی از کی تا حالا خجالتی شدی؟
_ببینمت؟؟؟
_بوی ت.ن و گر گرفتگی پوستش هوش وحواس اروشا رو برده بود
_ایمان هم دست کمی از اون نداشت
_طاقتش سر اومد و بی قرار زمزمه کرد
آتیشم نزن دختر
وقتی اینجوری نگاه میکنی
سرخ و سفید میشی با اون چشای پدر سوخته ات
نگاهتو می دزدی
روانیم میکنی فسقلی....
ل.ب.تو اینجوریم گ.ا.ز نگیر دیوونه میشم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_536
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
صورتشو یواشکی سمت گوش اروشا بردوگفت: «هلاک» چشاتم بانو
نگاه اروشا با نگرانی و التهابی که در دلش بود
حیادار شده بود همش فکرش حول وحوش رفتارهای اخیر ایمان بود
از کنار بازوی ایمان رد شد.
ایمان گفت خانم خانما من میرم یکم بخوابم
دیشب زمانی که اروشا کنارش بود چشم برهم نگذاشت و تا خود صبح خیره ی او شده بود
اکنون بشدت به خواب احتیاج داشت
ایمان میخواست تظاهر کند اتفاقی نیوفتاده ولی محاله اروشا باورش بشه
ذهنش اصلا آرام نمیگرفت
متوجه گذر زمان نشده بود یدفعه دستهایی دور کمرش حلقه شد هععی بلندی کشید
ایمان صورتش را میان موهای اروشا فرو برد
عطش غیرقابل وصفی نسبت به این دختر داشت
در همه حال وجودش رو به تب وتاب می انداخت
صورتش رو با همون التهاب و عطش روی گ.ر.د.ن اروشا سایید
و همان جا بی نفس در حالی که دمی عمیق می گرفت
تو چقدر دلبری پدر صلواتی
_اروشا قلقلکش آمد سرش را دور کرد
و گفت بدو دست و صورتتو بشور غذا آماده ست
به سمت دستشویی رفت کمی بعد درحالی که صورتش هنوز مرطوب بود
به آشپزخانه اومد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_537
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
با سرخوشی کف دستهایش را به هم سایید
قربون دندون خرگوشی خوشکلم بشم من
چه عطر و بویی چه کرده فنچول
خانوم
نگاهش روی خورشت خوش رنگی می چرخید که اروشا داخل بشقاب با سیب زمینی تزئین کرده بود.
سر ایمان پایین رفت و عطرغذا را نفس کشید وشروع به به به وچه چه کردن کرد
به سیب زمینی سرخ شده ها ناخنک زد و گفت: ناز شصت مادرت با این دختر بزرگ کردنش
مثل یه خرس قطبی گرسنه ام بود
یکم دیرتر غذا می رسید تو روجا غذا یه لقمه چپت می کردم
هرچند طعم این کجا و اون کجا
_و بلند خندید
_پررو اونوقت به
من میگه دختر پررو
آستین های پیراهن سفیدش را تا نزدیک آرنج تا زد
وبا حالی خوش بشقاب اروشا رو از غذا پر کرد
و بعد برای خودش غذا کشید
می خواست اروشا رو به حرف بگیره ولی اروشا حال دلش خوب نبود
حواس ایمان به بشقاب اروشا بود که اروشا فقط با قاشق هم میزدبدون اینکه کمی بخورد
فکرش جای دیگری بود
دستش رو جلوی صورت اروشا تکون داد
که اروشا یهو نگاش کرد
_خانم طلا فنچولم
_جوجه طلایی
_چرا نمیخوری
_میل ندارم ایمان
در این حین عطسه ایی کرد
و اشک چشمش جاری شد
ایمان نگاهی بهش کرد وگفت: اشک به چشمات نمیاد عسلم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_538
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
چشمات خیس بشه من دلم سر میخوره و اگه سر خوردم افتادم دیگه ولت نمیکنم
_زبون اروشا بند اومده بود
فکر کنم سرما خوردم
تو همین حین عطسه بعدی رو زد
ایمان نگاهش کرد وبا نگرانی گفت:اروشا به جان خودم مریض بشی بد حالتو میگیرم
با این تزی که دادی گفتمت هوا سرده یهو بارون هم میزنه سرما میخوری مریض میشی
ازجا بلند شد و پنجره آشپزخونه رو بست
اروشا محو ومات لبخندی زد
_برو تو اتاق یه لباس ضخیم تر بپوش تا بیشتر از این حالت بدنشده
_اِ ایمان حالم خوبه چرا علکی شلوغش میکنی؟
با اخم و تخسی یه نگاه بهم کرد و گفت
آها پس خوبی آره
حالا که خوبی باید برای حاجیتون برقصی
قولشو دادی حاجی دلش برای دلبری خانمش رفته
اروشا نگاهشو دزدید و لبشو گاز گرفت
ایمان دستشو جلو برد چونه اروشا رو گرفت و ل.ب.ش.و از زیر دندوناش کشید
آتیشم نزن دختر
این لبتو چرا پاره پاره میکنی ومنو حرص میدی
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_539
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
ایمان با چشمای سرخ خیره خیره به اروشا زیبا و خوش تراش نگاه میکرد
زیر سنگینی نگاهش دختر دستپاچه شد
_اِ ایمان خان چرا اینجوری نگاه میکنی
_یه بار دیگه اینطوری اسممو صدا بزن ببین چطور دیوونه میشم
با لبخندی محو به سمت سمت سینک ظرفشویی رفت
انگار از دست ایمان فرار میکرد
خاطرش هنوز از پنهان کاری ایمان مکدر بود
ایمان از آشپزخانه بیرون رفت اما ازکنار در به این بت زیبای خواستنی خودش نگاه میکرد
ت.ن.ش گرم شد دستی به گردن ملتهب خود کشید
از حجم این خواستن نزدیک است به جنون برسد
طاقت از دست داد
و با قدم های آهسته ایی پا به آشپزخانه گذاشت
نگاهش پر از تمنا بود و اروشا پر از ناز
اما فراری و این ایمان را دیوونه میکرد
بهش نزدیک شد و دستاشو دور ک.م.ر.ش حلقه کرد
بشقاب از دست اروشا در کف سینک افتاد و درآب و مایع
فرو رفت نگاهش به بشقاب بود
که نفس ایمان گوشش را ن.و.ا.ز.ش کرد
اروشا ل.ب گزید
نفسش در س.ی.ن.ه حبس شد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_540
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
وای ایمان ترسوندیم
یهو خطری میشی چرا
با ناز و کرشمه و لحن آرومی اینو گفت
و ندونست با این لحن چه بلوایی تو قلب ایمان راه انداخت
اونو به جنون رسوند وبی خبر از همه جا حرف از خطری شدن ایمان میزد
این مرد یه گوله آتیش بود
دیوانه شده بود دیوانه
با اون هیبت بزرگش ونگاه جسور و پر از شیطنت
فاصله میانشان رو کم و کمتر کرد
و با از بالا نگاه کردن به این جوجه کوچیک دلشو به لرز انداخته بود
زیر گوشش پچ زد
_عروسکم
_میدونی وقتی با اون صدات اسممو صدا میزنی
جونم در میره برات
تو هنوز دیوونه شدن منو ندیدی کوچولو
که جوش خطرناک بودنمو بزنی
چشمای اروشا از تعجب گشاد شد و خشکش زده بود
نفسش به شماره افتاده بود
ایمان با دلش داشت چکار میکرد...
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_541
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
کنار صورتش نفس عمیق می کشید
و دستش رو روی ک.م.ر ظریف و باریک اروشا گذاشت
گله هایش را همراه با تن صدای بم بیرون ریخت
_نکن بامن اینجوری دختر
_خرابم میکنی
_افتضاح خرابم
_جون هرکی دوست داری یه ذره کوتاه بیا
سرشو عقب برد تا صورت اروشا رو ببینه و جواب دل بیقرارش رو از اون چشمای بازیگوش بگیره
چشمایی که همیشه برق میزدند
و لبهایی که بی پروا همیشه می خندیدند
بریم توهال ؟؟؟؟
خانمم یه وعده هایی داده بود....!
نمیتونم ....
برو کنار میخوام ظرفا رو بشورم
یکه خورد
اخم کرد
فکش سفت شد انتظار نداشت
اروشا سرشو برگردوند و به ایمان که دستاش از دور ک.م.رش شل شد نگاه کرد و گفت:
چیز بدی گفتم؟
ایمان لبخند خسته ایی زد وگفت:
میدونی از وقتی اون چشمای لامصبتو ازم میدزدی
و ازم داری فرار میکنی
چه آتیشی به دلم میزنی؟
دل اروشا هوای ناز خریدن های مردانه ایمان رو کرد
ایمان موهای خوش رنگی که روی صورت اروشا ریخت رو با انگشت کنار زد و پشت گوشش برد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_542
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا ل.ب گزید
نفس توی سینه اش گره خورد
ایمان بشقاب رو از دستش گرفت و داخل سینک گذاشت
اروشا به حرکات ایمان نگاه میکرد وآب دهنشو بلعید
خواست کمی جم بخورد که ایمان پهلویش را چنگ زد
و دو دستش را با یک دست مهار کرد و به زیرآب برد و پنجه هاشو می مالید و نوازشش میکرد
آروم پچ زد آخه تو چقدر کوچولویی
اروشا با صدای
آهسته ایی گفت:
_کمم برات؟
_تو از سرمم زیادی اروشا
همه وجود اروشا داغ شد
و او زیر گوشش دل زد وگفت:
تا قیام قیامت هم ناز کنی به مولا نازتو میکشم
تو فقط ناز کن ببین چه جوری میخرم نازتو
نیم وجبی
خم شد و سرش را ب.و.س.ید
عطرموهاشو نفس کشید و گفت:بوی بهشت میدن این موها...
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_542
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
ایمان ب.و.س.ه طولانی روی گردنم گذاشت
داغی و هرم نفسش گ.ردن.مو سوزوند
صداش تو گوشم پیچید
می دونم این اواخر رفتارم عجیب بوده و شاید حضورم خیلی کمرنگ شده
می دونم دلخوری و نگران
میدونم همچی رو دندون خرگوشی
لاله گو.ش.م رو نرم ب.و.س.ی.د
و ادامه داد
اما بهت قول میدم
خیلی زود مشکلمو حل کنم
زودتر از این که فکرشو بکنی
تو فقط نگران نباش
اخم نکن که دنیامو نیست و نابود میکنی
میدونی چون تنها جایی که آرومم پیش توئه اروشا
این آرامشو ازم نگیر دندون خرگوشی
سرم به نیمرخش برگشت
و نگام روی ل.ب.ای مردانه اش قفل شد
سعی کردم چیزی شبیه لبخند روی ل.ب.ام بیارم
اما موفق نشدم چون بی نهایت دلم شور میزد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_543
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا خواست به سمت در برود که بازویش کشیده شد.
حالا سینه به سینه ی هم بودند و ایمان توی صورت او تشر میزد:چکار کنم حالت خوب شه
اروشا نفس کم آورده بود ایمان از همان فاصله با اطمینان به او نگاه میکرد
و صبراروشا را به چالش میکشید:
«من ولت نمیکنم گربه وحشی تو مال منی، مال منم می - مونی انحصار طلبم هرچی هم لجباز باشی باز من تو رو میخوام
قلب اروشا دیوانه شد وحشیانه میکوبید هم دل می داد
و هم دل میبرد میان دس.ت.ان ایمان تقلا کرد:اگه لجبازم چرا ولم نمیکنی؟
ایمان با اخم و عصبانیت او را عقب عقب برد و به دیوار تکیه داد درست کنار شومینه
ک.م.ر.ش ازفشار ذق ذق کرد و آتش گرفت آ.خ ای که از دهانش بیرون
می پرید از حرکت بی پروای ایمان بود.
نگاهش را توی صورت اروشا میچرخاند دستش را با ملایمت روی شکم او گذاشت
وگفت:دندون خرگوشی من ازت نمیگذرم حالا هرچقدر میتونی این دل منو خون کن
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_544
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
کمر اروشا رو رها کرداروشا تقلاکنان خودش را عقب
میکشید تا از دست او فرار کند
-کجاست اون اروشایی که از سروکوله ام میرفت بالا؟
اروشا از کنارش رد شد و در جواب ایمان بی ربط گفت:ب...ب..زار برات آبمیوه بیارم
زحمت نکش میل ندارم
اروشا به صداش
لحن شوخی داد که از دست ایمان فرار کند
نچ نمیشه اگه با زبون خوش
نخوردی به زور فرو میکنم تو حلقت
ایمان میخندید خیره به اروشا با شیطنت گفت
این مدت پرهیز بودم عسل خانوم دستم سمت شیرینی جات نرفته القصه که ناجور ه.و.س کردم
مواظب باش این وسط خودتو یه لقمه ی چپ نکنم
اروشا لبش را گزید
ایمان ابرو بالا انداخت اروشا با لبخند سر تکان دادگفت:
-م... من... به خاطر خودت...
چی رو به خاطر خودم میگی آبمیوه یا این فاصله گرفتنا؟
داد زد کدوممممش؟؟؟؟؟
خودت بگو اروشا من دیوونه رو روانی تر از اینی که هستم نکن
اروشا از ترس لرزید
چ...چ...را داد میزنی
برای اینکه دیوونه ام کردی من عقل کل رد دادم دیگه
تو هنوز وحشی شدن منو ندیدی اروشا
من من بخاطر خودت دوری میکنم
_ تو به خاطر من هیچ کاری نکن اروشا نکن
وقتی می دونی آرامشم فقط کنار توئه لجبازه به دنده ست
تن و بدن اروشا را از غرشش لرزانده بود
ببین حال و روز مارو؟
مثلا اومدیم حالمون خوب شه
چانه اروشاکه لرزید .... ایمان به طرفش خیز برداشت
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_545
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
نگاه ایمان پر از تمنا و نیاز بودایمان وحشیانه توی موهایش پنجه برد و سر او را بالا گرفت:چه طور حالیت کنم که دوستت دارم؟
نفس اروشا بند آمد... وقتی مثل یک گرگ میخواست گلویش رااز عصبانیت بدرد
می لرزید و ایمان روی گلوی او با همان خشونت می گفت: این جوری خوبه؟ وحشی مثل خودت
دستش با چهره ای برافروخته دور ک.م.ر اروشا تاب خورد و قبل از اینکه ل.ب سرد و مرتعش او به
اروشا برشد
غرید:شایدم این جوری...
فاصله را برداشت از شهد یار چموشش چشید.
اروشا هم جام عشق را جرعه جرعه سرمیکشید و کام ایمان را هم شیرین میکرد
میان آغوشی اسیر بود که همه جوره پای فخر و غرورش می ایستاد
دستش از روی پیراهن سیاه و شانه های ایمان
روی س.ی.ن.ه ی او نشست
مشامش آکنده از بوی تن او بود.
هر چقدر آن کلمات باخشونت عجین شده باشند ولی اروشا همان را هم میخواست
شنیدن این واژه های سرکش از دهان ایمان شنیدن داشت.
تنش میان دستان او سر شده بودب.و.س.ه هایش زمزمه هایش.... مرهم درد اروشا بود شالی که گوشه سالن بود رابرداشت و...
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_546
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
شال را با یک حرکت برداشت و توی هوا تاب داد
لبهای اروشا به حرفی خاموش تکان خوردند و ایمان چشمهای او را بست جلویش ایستاده بود
روی صورتش خم شده و گره را پشت سر او محکم میکرد.
اروشا ماتش برده بود
و با ترس میپرسیدداری چه
کار میکنی؟!
دستش آمد سمت شال برود که ایمان مچش را چسبید.
پنجه های ظریف او را با انگشتان بزرگش شکار کرد
کف دست اروشا حالا روی قفسه س.ی.ن.هی او بود
و دست ایمان روی دست او قلبش زیر آن حصار عضلانی میکوبید:
این صدای قلب منه سگ مصبه مردی که عاشقته
نگاهش به چانه لرزان اروشا بود به دهان نیمه باز او
دستِ اروشا را روی س.ی.ن.ه خودش فشار داد صدایش
در عین غرور پر از حس مردانه بود دیوونه بازیاش فقط واسه یه نفره. حسش میکنی؟
اروشا
اگه- بری اگه اینجوری دلمو بسوزونی این قلب...و این آدم لعنتی هیچی ازش نمیمونه
اذیتم نکن... وقتی میدونی خرابتم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_547
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا آروم گرفته بود و خودشو به دست ن.و.ا.ز.ش های ایمان سپرده بود
دل می داد و دل میبرد این مرد....
اروشا شال را از روی چشمانش برداشت
ایمان با آن چشمان گیرا و خوش رنگ دلبرش نگاه کرد
بااروشا با همان حال گفت:
دوستت دارم ایمان....
ایمان پریشان دل و بیقرار لبخند زد
بی اراده دست پشت گردنش کشید
دست لای موهایی که بر پیشانی اش ریخته بود برد و آن ها را رو به بالا داد
اماآن تارها لجبازانه باز بر پیشانی اش فرود می آمدند
دست روی گونه اروشا گذاشت و گفت:
پدر سوخته چکار کنم من باتو؟
_ب.غ.ل.م میکنی؟
دیگر ناراحتی از ایمان به دل نداشت
ایمان دستانش را روی شکمش تاب داد و اروشا را قلقلک داد
اروشا جلوی دهانش را گرفته بود تا صدای قهقهه بالا نرود
ایمان مقابل چشمان مخمور اروشا پیراهن را از ت.ن خودش بیرون آورد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_548
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
هر دو دست او را میان پنجه هایش قفل کرد
اروشا میخندید و میگفت: وای از دست تو... ایمان ؟ چرا انقدر گنده ای؟
صبح بخیر! تازه دیدی؟
تو هال... یه لحظه ترسیدم تو ب.غ.ل.ت گم شم
ایمان کج و تخس لبخند زد
اروشا تقلا میکرد و او بی - آنکه جم بخورد
مهارش میکرد جیک جیک نکن فسقلی.
اتفاقاً قد یه جوجه ای واسه من از اون جوجه رنگیهای فنچول بگیرمت کف دست له شدی
اروشا شوخ بود و پرخنده میترسم ازت...
نگاه ایمان برق شیطنت داشت.
صورتش را جلو میبرد و با چشمانی باریک شده زمزمه میکرد
چرا اون موقع که خودمو میزدم به آب و آتیش و یه کلام میگفتم تو
گلی و حیفی واسه من اعتراضی نکردی؟
حالا بترس
ایمان خیره به چشمان مشکی و پرخواهش او لبخند زد
بازم بگی هزار بارم بگی نمیزنم تو دهنت هیچ وقت
چرا؟
چون تو عشق منی
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان
مـن?✨
#پارت_549
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا ساکت شد
نمیخواست با به یاد اوردن دلخوریش بازم اوضاع رو از اینی که هست خرابتر کنه و ایمان رو برنجونه
دیگه حداقل به این باور رسیده بود که ایمان دوسش داره وخ.ی.ا.ن.ت نمیکنه
کاش این بدخلقیا و افکار منفی از ذهنش پاک می شد
دستاشو دلبرانه دور گ.ر.د.ن ایمان حلقه کرد
و روی چانه اش رو ب.و.س.ی.د
دستش را روی س.ی.ن.ه.ی ایمان و قلبش گذاشت و پرزهای نرم ب.دن.ش را لمس کرد
صورتش رو نرم وآهسته به پوست صورت زبر وخشن گردن او سایید
امممم بوی خوبی میدی...
بوی قهوه تلخ...
اروشا روی شاهرگش پچ زد
و تو بهترین قهرمان منی
صدای ایمان مردانه می لرزید
داری چکار می کنی بلای جون
_هیچی
_ آره هیچی
آره ارواح امواتت هیچی
بگو دارم پدر دلتو در میارم ایمان بدبخت
_تو بلای جونی
_من بلای جونم؟
_تو قشنگترین بلای زندگیمی
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_550
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا نای خندیدن نداشت وگرنه قهقهه میزد
جسمش کرخت شده بود و این هم از معجزه ی دستان این مرد بود
دست ایمان سُر خورد لابه لای موهای اروشا و سرش را بلند کرد اروشا
از میان چشمان نیمه باز وخمارش به ایمان نگاه کرد
بوی عطرش و سوختن چوب گردو
تیک تاک ساعت روی دیوار حرارت و شعله ی
رقصان شومینه نرمی پتو و رایحه ی شکلاتی روبالشی فضای مسکوت و آرام کلبه و....
دختری که جسمش رو به گرما میرفت
و
سر روی س.ی.ن.ه مردانه ی اویی که در آغوشش گرفته بود نفس نفس میزد
و مردی که سراپا نیاز بود و از حرکت سهوی
دست اروشا روی تنش داشت دیوانه میشد
با عشق و حرارت زیر گوش اروشا زمزمه کرد دیوونتم بمولا
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_551
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا با هیجان لبخند زد ته جانش هنوز لرز داشت، اما
تب آغ.و.ش او اجازه نمیداد سرمای دیوانه نفوذ کند.
سیب گلوی ایمان تکان خورد.
اروشا خودش را توی س.ی.نه ی او جمع کرد
ضربان قلب ایمان بالا رفت.
صدایش روی سر اروشا بم شد:با دلبریات دیوونه ام نکن نیم وجبی رحم کن
اون قدرام جنبه ی سر به راه شدن نداره دلم...
آب دهانش را سخت فرو داد با صدایی که به فراز و فرود عاشقانه و مردوارانهای رسیده بود گفت:
به دلم وصلی... به جون وت.ن.م چی؟
اروشا پلک زد هیجان زده بود خیره به سیاهی بی انتهای چشمان او
یواش :گفت میخوام هرچی ترس و کابوس تو وجود منه تو دستای تو تموم شه.
آرامش گمشده م رو تو بهم برگردون میخوام با تو...
هنوز حرفش کامل سر زبان نیامده بود که ایمان
ل.ب هایش را...
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_552
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اول آروم سپس باخشونتِ دلچسبی ب.و.س.ید.
نفس اروشا رفت میان دستان پرقوتِ ،ایمان این اسارت هم در نوع
خودش شیرین بود بدون ذره ای شرم همراهی اش کرد
پیشانی ایمان رگ کشید شاهرگش متورم شد.
با همه ی اینا فقط اروشا را میخواست عضلاتش با عطشی
وجود اروشا رو میخواستن
دستاشو پرتمنا به دور ب.د.ن او منقبض شد و بی تابانه پرسید:آشتی دیگه؟
_قهر تموم شد جانان من؟؟؟؟
از حرکت دستان پرکشش و مشتاق ،ایمان
گرمای نفس هایش و نگاه بی ریا و نافذی که به چشمان روشن اروشا می انداخت رخوتی شکرپاره به جان او بخشیده بود.
صدای اروشا لرز دلنشینی داشت آره تموم شد
ایمان نفس عمیق کشید این نفس حالا حالاها
درست نمیشه
میطلبه تورو بد طور دختر
_هلاکتم جان جانان....
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_553
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا کمی خجالت کشید
با این حال از نگاه تخس ایمان و حرکت دست او خوشش آمده بود
از این بابت کمی احساس شرم کرد
خوب یا بد سراپا ن.ی.از .بود محتاج بازوان قطور او که میان حصارش امنیت را با همه وجود احساس کند
با تک تک سلولهای بدنش توجه این مرد را میخواست
ایمان با آن زمزمه های پرجذبه و اغوا آمیز، احساساتشو را قلقلک می.داد
خیره به چشمان شیرین او لب زد:بیاببینم دخترکوچولوم
نگاه ایمان پر از تمنا و ن.ی.از بود اروشا از اینهمه هیجان میلرزید
نگاه ایمان پرشر و شور بود ملتهب و پرحرارت مثل ت.نش....
به چشمای اروشازل زود و گفت: توی یه الف بچه ی نیم وجبی، به قاعده یه کف دست پدر این دل منو در اوردی؟
باناز سرشو کج کرد
_چکار کردم
مگه؟
و نرم روی س.ی.ن.ه. ی پهن وسفت ایمان کوبید
چکار کردی؟
این قلب بدبخت منو بیچاره کردی
کاری که هیچکی نکرد
_با ناز ودلبری گفت:حالا چی میخوای قلبتو بدی به یکی دیگه؟
_این دل شکر خوده بره طرف یکی دیگه
_دور ازجون عزیزم.....
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_554
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
صورت ایمان روی گ.ر.د.نش بود
وقتی که اروشا میان نفسهای مقطع و کلافه ی او میپرسید
این لحظه... فقط یه خواب قشنگه. مگه نه؟
لاله ی گوشش از جای دندان او سوخت
اروشا لبش را با لبخند گزید و ایمان کنار صورتش زمزمه کرد بیدار شدی؟
قلبش تند میزد. وقتی دستش را دور گردن ایمان حلقه میکرد و صورتش را به گردن راست و محکم او فشار می داد
و با شیطنت میپرسید: چشمامو میبندی اونوقت تو اوج خشونت بهم میگی دوسم داری ؟ازت ترسیدم
آخه چقدر تو رمانتیکی!
اروشا توی بغلش بازیگوشی میکرد.
ایمان موهای او را میکشید تا سرش را بالا بگیرد
چانه ی ظریفش را گاز گرفت و با اخم به ل.ب.های خندان او زل زد:
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_555
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
وقتی خانمت زیادی لذیذ باشه آقاشون به خاطرش هرکاری میکنه
توام دیگه اذیت نمیکنیا؟وگرنه میخورمت
_دوست دارممممممم شوهرمی میخوام اذیتت کنم
نفسهای ایمان لبالب حرص شد: از بس کله شقی
اروشا خندید ب.و.س.ه ی نرمی روی گونه ی ایمان زد.
وقتی به چشمان او خیره شد برق عشق را در عمق نگاه مردش دید
ایمان چشمهایش را بست وقتی سر اروشا را م.ی.ب.وس.ید
حال خودش هم خوش نبود و خودش بهتر از هر کسی حال اروشا رو میفهمید
این یک مدت فشار زیادی رو تحمل میکرد
فکر فرشته یه لحظه راحتش نمیزاشت
با اینحال میخواست با اروشا یکمی اونچه اتفاق افتاده رو فراموش کنه
جونش برای این دخترکوچولو در میرفت
دستهای اروشا
که دور کمرش حلقه شد ایمان
نفسش را روی موهای او "ها" کرد.
اروشا صورتش را به س.ی.ن.ه ی ایمان فشار داد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_556
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
از بس عاشقتم
امشب رو دیگه باید برام هنرتو رو کنی
قرار بود برق.ص.ی
باید ابعاد دیگه ی این قضیه فکر میکنم
_اِ خانم میخواد فکر کنه؟
نگاهش به آن لبخندِ کج معروف بود که تا به خودش بیاید
ایمان او را بلند کرده و روی شانه اش انداخته بود
دلارام با اینکه سرو ته شده بود ولی میخندید پشت کمر او زد
و گفت: «دیوونه شدی ؟ بذارم زمین
ایمان با کف دست محکم روی ر.ا.ن او زد و جیغ اروشا به هوا
رفت
ایمان با لحن جدی و تخس گفت:پشت این ناز کردنای سرکار علیه فقط یه چیز خوابیده
دلت میخواد من تو رو درسته ق.و.ر.ت بدم
هی دلبری میکنی که چی؟
_که پدر دل لامصب منو ببری
_د لامصب رحم و مروتت کجاست
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_557
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا به سمت کاناپه رفت
ایمان لبخندی زد و کنارش نشست
_نکن اینکارو فسقلی
_اندازه کف دست ولی پدر منو دراوردی
_میدونی که دلبری کردن اونم جلو آقاتون تاوان داره؟
دستی که روی کاناپه بود را پایین آورد و دور شانه ی اروشا
انداخت او را از یک سو به س.ی.ن.ه اش تکیه داد
چرا صورتتو قایم میکنی کوچولو
و کنار صورتش پرسیدچرا نمیذاری من
ببینمت؟
امشب میرقصی برام؟
اروشا خندید از هرم نفس او که به صورت و لاله ی گوشش میخورد کمی مومورش شد
امشب میتونی ببینی ؟
اِ؟ تموم شد ؟قهر و ناز خانم کوچولو
تقريباً...
پس باس رونما بدم.
اروشا لبخند زد نگاه عاشقش را به چشمان سیاه او داد و با لحنی خوش زمزمه کرد
خیلی دوستت دارم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_558
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
این دل همینجوری هلاکته تو هم بیا قلقلکش بده
ببین کار دستت میده یا نه
و با همان لحن سنگین و نافذ بلند و بی امان قهقهه زد:
حالا ببینا بالاغيرتاً آخر شبی جنبه ی ما رو حفظ کن فسقلی خانوم
اروشا باز با شیطنت روی صورت و ته ریش او دست کشید
دارم بقول خودت کم کم خطرناک میشما و
بعد با صدا خندید
یخ نکن تربچه مستم از بوی موهات که همین حالا داره رو دل بی جنبه ی من سینه خیز میره
اروشا لب گزید مشت کوچکش را با لبخند روی سینه ی او کوبید
و غر زد منو بگو که باور میکنم حرفاتو وای از دست تو ایمان
ایمان هنوز شیطنت می کرد
آن طره موی طلایی را از کنار صورتِ اروشا میگرفت...
دور انگشت تاب میداد و نازش میکرد و میگفت
وقتی میدونی دلم به این تارموهات بنده اینجوری هم افشونشون میکنی
نمیگی قلبم تحمل نداره دندون خرگوشی
اروشا با آن لپهای گلی خیز برداشت:برم چایی
بیارم....
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_559
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
ایمان سریع مچش را گرفت و او را همان جا نگه داشت چایی نمیخوام خودتو میخوام
اروشا با تردید دوباره سرجاش نشست و به او نگاه کرد.
ایمان چشمهایش را زوم کرده بود و با لبخند
میگفت:حالا اگه میخوای دل حاج آقاتونو شاد کنی
به وعده ایی که دادی عمل کن
_چششششششم آقامون
_شما جون بخواه
_ولی من یه سری چیزا لازم
دارم
_مثلا؟
_مثلا لباس رقص
_اسپیکر
اینا حل شدنیه عزیزم....
سعی کردم چیزی شبیه لبخند روی لبم بیارم
اما موفق نشدم
ایمان مجدادا خم شد و این بار پیشونی م را بوسید
این بار لبخندم واقعی تر شد
رفتم آشپزخونه بهوای اینکه ظرفا رو بشورم و کمی از ایمان دور بشم هیجان داشت قلبمو ازکار می انداخت
ایمان به دنبالم اومد تکیه ش رو به چارچوب داد و نگام میکرد
دستکشا رو دستم کردم به ظرفها اشاره کردم و گفتم
نمی خوای که خودت بشوری ایمان مردانه خندید و گفت
من رو از چند تا ظرف میترسونی دندون خرگوشی !!
نیشم شل شد و خواستم دستکش رو در بیارم که با انگشت اشاره روی بینی م کوبید و گفت
خودت بشور دخترک تنبل وسواستفاده گر !!
منم چایی دم کنم و یکم پفیلا درست کنم موافقی لبام اویزان شد و به ناچار سری تکان دادم.
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_560
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
شستن ظرفا رو که تموم کردم
ایمان اومد پیشم ایمان ناگهان نگاهش برق زد و با لحن مرموزی گفت دندون خرگوشی چیزی یادت نرفته؟!
وارد سالن کوچک کلبه شدیم
سری بالا انداختم و با تعجب پرسیدم نه چی قرار بود یادم بمونه ؟
ایمان دست به سینه شد و گفت:
اِ خانم چرا جر زنی میکنی
بشین خوب فکر کن چه قولی دادی
حالت متفکرانه ایی چهره ام به خورش گرفت
میخواستم اذیتش کنم
وگرنه من که یادم بود چی میخواست خودم را مشغول فکر کردن نشان دادم
درنهایت نگاهم رو به نگاه منتظر و پر از
شیطنتش که از تخسی و شر می درخشید و گفتم
یادم نیست ایمان
ابرویی بالا انداخت چشم غره ایی بهش رفتم
و با شیطنت گفتم آقامون
عاسیسم...
حداقل یکم راهنمایی کن
حاجی جون بگو سختش نکن
ایمان لبخندی زد و دختر خنگ ی بهم گفت
بعد س.ی.ن.ه.اش رو بالا پایین داد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_561
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
با کاری که کرد اول چشام گرد شد
و بعد ناگهان یاد ماشین و رقص عربی و قولی که بهش دادم افتادم
چنان با صدای بلند خندیدم که صدای خنده م مثل شلاقی سکوت کلبه را شکاند
ایمان هم خندید وسری تکان داد
باخنده گفتم
انا عربی برادر
چشمکی بهم زد که از خنده ریسه رفتم.
گفتم
س.ی.نه م رو بالا و پایین دادم و این بعد شیطونت رو ندیده بودم
ایمان ابرویی بالا انداخت و گفت
تو تنها کسی خواهی بود که تمام بعد های من رو میبینه
حالا زود باش تا من چایی میریزم و پفیلا میارم خودت آماده کن تا برای اقات برقصی
نیشم شل شد و با شیطنت گفتم جیگر اقامون رو بخورم من
خندید
دست روی سرم برد و کمی موهام رو بهم
ریخت و بعد به
سمت اشپزخانه رفت
سريع
نگاهی به اطراف انداختم.
دوست داشتم بهترین رقصم را برای ایمان برقصم
اما با کدوم لباس و امکانات !!!!
چند ثانیه طول کشید تا فکرم شروع به کار کنه
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_562
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
نگام به میز افتاد
و جرقه ایی توی ذهنم زده شد
سریع لباسم را در اوردم بعد سمت رو میزی سنتی
سه گوش رفتم از روی میز برش داشتم
شلوار را از ت.ن.م کندم
و سه گوش را دور کمرم سفت بستم
خودمم از حرکات و کارام خنده ام گرفت
چه کارا که نمیکردم من...
اما ترکیب لباس ز.ی.ر مشکی و پوست سفید ت.ن.م و رومیزی بامزه شده بود
موهام رو روی شونه هام افشون کردم و به سمت
گوشیم رفتم
تا آهنگ عربی مورد علاقه ام روپلی کنم
بی نهایت هیجان داشتم
از اینکه بخوام برای ایمان اونم فقط اون تنهایی
برق.ص.م
و دلبری کنم خودش ضربان قلبمو بالا میبرد
ایمان وارد سالن که شد با دیدن من تو این شمایل
لحظه ایی چشم گرد کرد
و بعد با صدا خندید
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_563
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
نوک زبونم رو نشونش دادم و گفتم دیگه امکاناتمون در حد رومیزی بود دیگه
نگاه ایمان روی ب.د.ن.م چرخید و برقی زد.
به سرتاپام نگاهی انداخت و گفت شما با هر امتی برقصی ما راضیم
بعد رفت نشست و چای و پفیلا رو جلوش
گذاشت
دستی روی موهام کشیدم و رومیزی رو کمی دور کمرم سفت کردم .
خودم از وضعیتمون خنده م گرفت
آهنگ رو گذاشتم و دست ایمان دادم هنوز دستم رو باز نکرده بودم که
ایمان گفت
صبر کن عزیزم
و بعد بدون هیچ توضیحی از روی مبل بلند شد . به سمت در کلبه رفت و از کلبه خارج شد
وقتی برگشت اسپیکر رادیو شکل بزرگی را در دست داشت
نگاهم با دیدنش برق زد و از خوشحالی به سمتش دویدم .
لبخندی زد و گفت
چند وقت پیش گرفتم و پشت ماشین مونده بود. سپس اسپیکر را راه انداخت و به گوشی من وصل شد
قبل از اینکه آهنگ پلی کند نگاهی به پوست ت.ن مور مور
شده م انداخت و پرسید
سردته ؟!
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_564
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
لباس ت.ن.م نبود و کمی سردم شده بود
سری تکون دادم و گفتم
یکم اخم کرد و گفت
برو لباس بپوش اروشا
ابرویی بالا انداختم
نه عربی با لباس گشاد که نمیشه
عربی رو باید ل.خ.ت برقصی آقا تا خوب بتونی واسه حاجیت دلبری کنی
ایمان لبخندی زد و گفت
شما کمی بیش دلبری کردی و نتیجه ش رودیدی درضمن همه جوره دلبری شما
متوجه اشاره شدم و نیشم شل
شد
_لباس بپوش دختر
با تخسی نوچی گفتم بعد
ازش فاصله گرفتم و گفتم
شروع به رقص کنم گرمم میشه عزیزم
آهنگ رو بزار
ایمان چشم غره ای بهم رفت و گفت
دختر سمج
خنده م گرفت
پشت میز نشست و من مقابلش ایستادم نگاهش در اندامم چرخید
و آهنگ رو پلی کرد همراه با آهنگ شروع به رقصیدن کردم
رقص عربی رو خوب بلد بودم و خیلی سال پیش کلاس
رفته بودم .
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_565
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
نگاه ایمان حتی لحظه ای از من کنده نمی شد و با اشتیاق به رقصم زل زده بود
ونشون میداد کارم رو خوب انجام
داده بودم .
آهنگ که ضرب گرفت چند بار محکم کمرم رو چپ و راست کردم
و پیچی موجی شکل از س.ی.نه به شکمم
دادم
بالا و پایین رفتن سیبک گلوی ایمان رو دیدم .
خنده م گرفت
از عمد کنار او رفتم.
پشتم رو بهش کردم و از پشت دوباره ر.ا.ن هایم رو تکان دادم
عرق سردی روی کمرم نشسته بود
صدای سنگین نفس هاش رو که شنیدم
دوباره به سمتش برگشتم و این بار با رقص س.ی.ن.ه م
ماتش کردم .
آهنگ داشت تمام میشد که ایمان اهنگ را عقب کشید و دوباره به آن قسمت ضرب آهنگ رسید .
لحظه ای ایستادم
چشمکی بهم زد که خنده م گرفت
خوشحال از اینکه تا این حد مجذوب رقصم شده بود
ناگهان فکری به ذهنم رسید...
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_566
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
برقی بدجنس از جلوی نگاهم گذاشت حالا که او قصد شیطنت داشت
باید کمی شیطنت منم چاشنی ش میشد
با این فکر رقص کنان جلو رفتم و دست ایمان رو گرفتم
و بلندش کردم
لبخند شیطنت آمیزی زدم و در حالیکه یکم نفس میزدم.
دست او را گرفتم و وسط سالن بردم .
بعد چشمکی بهش زدم و در چند سانتیش اولین ضرب پایین تنه رو رفتم .
تازه متوجه نیتم شد و خندید.
لبخندی زدم و ب.و.س.ه ای براش فرستادم.
پشتم رو بهش کردم
دستش را گرفتم و روی کمرم گذاشتم
بعد کمی جلوتر رفتم و با اوج گرفتن آهنگ
شروع به بازی دادن عضله های ک.م.ر.م کردم.
حتی با صدای بلند اهنگ صدای نفسهای سنگین شده
ش را می شنیدم .
صدای نفسهای مشتاق او بهترین سمفونی بود که تا
حالا شنیده بودم .
درست وقتی اخرای آهنگ رسید چرخی زدم.
دستش از دور کمرم رهاشد.
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_567
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
در نزدیکی ش
سرم را به شدت تکان دادم تا موهایم را به پرواز در بیارم
موهایم به صورتش میخورد و حواسم بود که چطور با شیفتگی محو رقصم شده است
اهنگ که تمام شد خودم رو ب.غ.ل.ش رها کردم و
نفس زنان خندیدم
ایمان سفت در آغ.و.ش.م گرفت و محکم به خودش فشرد و کنار گوشم گفت
رقص بی نظیری و نفسگیری بود
عزیزم هر چند که عواقبش سنگینه!!
متوجه شیطنتش شدم و با صدای بلندی خندیدم .
سرم رو از س.ی.ن.ه ش جدا کردم.
چشمکی بهش زدم و جواب دادم
بی تعارف آقا عواقبش رو زیادی دوس دارم
وبعد هردو باهم خندیدیم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_568
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا
بعد از رقص خسته نشستیم که فیلم ببینیم چون که خوابمون نمیومد
نگاه ایمان با حرکتی آهسته از چشمانم کنده شد و سمت تلویزیون رفت
از آن دو جمله ای چموش دلم هری ریخته بود نگاهم به تیوی بود
اما حواسم نه! حواسش پرتِ ایمان بود
و... دستی که از پشت شانه ام رد شده و حالا بازویم را چسبیده بود.
ایمان تخمه می شکست و با اخم ملایمی سرش به دیدن فیلم گرم بود
در همان حال بازوم را میمالید و نوازشش میکرد کج شد و کاسه ی تخمه را روی میز گذاشت.
جرعه ای آب نوشید و دو مرتبه سر جایش برگشت بازوی اروشا هنوز
زیر دستش بود یک کف آن دست، نصف دست دخترک بود
اروشا با نگاه به آن هم نفسش بند می آمد.
از طرفی خنده اش گرفته بود برای همین بی قاعدگی ایمان ...
صدایش میزد نیم وجبی توی آغوش ایمان
به اندازه ی یک جوجه بود گم که هیچ حل میشد.
بس که حواسش پرت ،بود هیچی از فیلم نفهمید نگاه ایمان به تلویزیون بود.
اما میدانست چه کار میکند.
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_569
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اروشا کمی معذب بود
این بُعد از روی ایمان رو ندیده بود هرچند خودش دختر آزاد و راحتی بود
و ایمان از اینو از صدای نفسهایش فهمیده
بود
با تخسی نرم و خلسه وار پشت دستش را روی گ.ر.د.ن او می.کشید
دل توی دل اروشانبود.
او با ل.ا.له ی گوش اروشا ور میرفت
و اروشا از هیجان گاهی فراموش
میکرد نفس بکشد
طاقت نیاورد و چشم هایش را بست
ایمان از گوشه ی چشم نگاهش کرد
. با لبخند کمرنگی سرش را کج کرد
و گ.رد.ن اروشا را با بوسید
صبر اروشا تا همان جا بود
دستش را روی پای ایمان گذاشت و بلند شد.
موهایش را پشت گوش زد و سمت اتاق رفت.
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_570
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
کجا فرار کردی ؟
میرم لباس بپوشم؟
جمله ی سرزبانیاش شبیه بهانه بود.
ایمان با لبخند به او نگاه میکرد و پاهای برهنه اش حرکت اروشا به دلش نشسته بود
لباس هایی را میپوشید که ایمان دوست داشت
واروشا فهمیده بود از این لباس خوشش میآید
ایمان لپهایش
zahra4448
96 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد