رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

پام بلند شد
_هوووف گند زدم ناراحتش کردم

_شروع به جمع کردن میز کرد

بغض کرده بود من این نازنازوی خودمو خیلی خوب میشناسم

_چیه الان؟ناراحتی خوبم دیگه این بغض‌ت برا چیه؟
باصدای لرزونی گفت:

ببخشید بخاطر اینکه نگرانت شدم

بالای صدبار زنگ زدم معذرت میخوام که تا اومدی دلم هزارجارفت ومردمو زنده شدم

ببخش یادم رفت برات مهم نیستم که اگه بودم یه زنگ میزدی منو از نگرانی دربیاری...

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_620
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

_وای خدای من

وقتی اینجوری بغض میکنه و چونه اش میلرزه و اصرار داره اشکش جاری نشه

_اینقدر خوردنی میشه که دلم میخواد سرتاپاشو غرق ب.و.سه کنم اینقدی توب.غ.لم فشارش بدم که ازنفس بیوفته

_پشت به من ظرفا رو توی سینک انداخت
و اسکاچ رو کفی کرد

به حرکاتش که عجولانه وبا ناراحتی بود زل زدم
آروم بلند شدم و پشت سرش رفتم

ودستامو دور کمرش حلقه کردم

اروشا

_ ناخودآگاه خورشت خوری از دستم سر خورد و توی سینک سنگی به تیکه های بزرگ تقسیم شد


- اوه اوه... اینجا رو باش... کشته داریم؟

برگشتم و نگاه کوتاهی به ایمان انداختم

_خوشکله

گوشه‌ی لبم و گزیدم و شیشه خورده ها رو با دستای کفیم از داخل سینک برداشتم و توی سطل انداختم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_621
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

با قرار گرفتن ل.ب ایمان روی گونم هینی کشیدم و شیشه خورده کف دستم و خراش انداخت و آه از نهادم بلند کرد.

- خب به سلامتی به خودت هم صدمه زدی؟ تو چرا حواس نداری؟


با خنده و شوخی کنار گوشم در حالی که دستاش دور کمرم حلقه شده بودن زمزمه کرد.

- دختره بی حواس!
- برو اون ور تروخدا الان یکی میبینه!

دوباره گونم و ب.وس.ید، کمی مکث کرد و باز هم بوسید و به همین روند ادامه داد، تا جایی که


دست کفی و خونی شدم و بالا بردم و روی تیشرت رنگیش گذاشتم.

- میگم برو اون...

بی ملاحظه برمگردوند و محکم ل.بش و روی ل.بم کوبید

و با اشتیاق شروع به ب.و..س و مکیدن ل.بم کرد

بی حرکت و شوکه ایستاده بودم و دستام توی هوا قفل شده بود،

دست های ایمان پهلوم و هدف گرفت و بین مشتش فشرد.

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_622
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

وقتی که نفس کم آوردیم جدا شد و سرش و کنار گوشم قرار داد.

ب.و... نرمی به زیر گوشم زد و دوباره به جون ل..بم افتاد...

_سرشو که بالا گرفت گفت:

_اخم نکن قشنگم
_قهر نکن

_من رد میدم دختر نمیدونی تو؟

نمی دونم از جمله ش بود که اینطور تو قلبم نشست

یا از نگاه

1402/05/08 09:25

عاشقانه ش و ب.و... یاحرفای آروم کننده ش

قبل از اینکه حرف دیگه ایی بزنم  و یا بازعلت خاموشی گوشیش رو بپرسم

ایمان خ.م شد و یک دستش دور ک.مرم حلقه شد

و دست دیگه ش زیر پ.ام و من رو تا بالا کشوند

هینی کشیدم و دستم رو دور گ.ردن.ش حلقه کردم

و لب زدم...

_ایمان بزارم زمین...

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_623
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

_جات بده؟
_بد؟؟؟ من حاضرم کل عمرمو اینجا بگذرونم

_اذیت میشی

ابرویی به مخالفت  بالا انداخت و  به سمت اتاق رفت

وارد اتاقم که شد 

مستقیم به سمت تخت رفت و من رو روی تخت گذاشت وگفت:
_امممم چه بوی خوبی میدی تو؟

با یه نگاه مظلوم بهم نگاه میکرد
سرشو کج کرد و گونه‌شو به گونه ام سابید

و پرسید:

_می تونم امشب اینجا وپیش تو بخوابم ؟

سری تکون دادم و خیره تو نگاه عجیب و خسته ش

لب زدم
_البته

ایمان دستی روی سرم  وروی موهای پریشونم کشید و

بدون حرف دکمه های پیراهنش رو یکی بعد از دیگری باز کرد

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_624
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

به نظر کلافه وعصبی میومد

رکابی سفیدی که به تن داشت  عجیب جذب تنش بود و هیبت مردانه ش را به چشم می کشید

پیرهن را روی صندلی روبه روی میز ارایش انداخت

و بدون اینکه ش.لوارش رو دربیاره سمت تخت آمد و کنارم روی تخت نشست

دستم ناخواسته به جستجوی دستش در آمد

و وقتی پنجه هاش قفل پنجه هام شد قلبم بنای تپیدن گذاشت

خیره تو نگاه سیاهش لب زدم

_ایمان

بلافاصله جواب داد
_جونم

دلم ضعف رفت

ضعف صدای بم مردونش

دلم میخواست عمرم  رو فدای جونش می کردم .

لب زدم

امروز که تا دیر وقت برنگشتی  گوشیتم خاموش بود

می دونی چقدر نگران بودم

دلم هزار جا رفت

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_625
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

لحظه ای تو نگام تامل کرد

نگاهش تیره تر و ناخوانا تر از هرزمانی بود

جواب که نشنیدم

نگرانتر از قبل اسمش را صدا زدم

فشاری به پنجه هام وارد کرد و گفت

_من خوبم عزیزم

بعد اینکه تصادف کردم رفتم

پیش یه دوست قدیمی و گوشیم شارژ تموم کرده بود .

ببخش اگر نگرانت کردم دندون خرگوشی

حرفش به نظر معقول میامد

اما نمی تونستم قبول کنم

اگر راست می گفت پس چرا وقتی این جمله رو می گفت نگاش ازم فراری بود

چرا نگاش کلافه وعصبی بود

هرچند که سعی می کرد ازم مخفی کنه

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_626
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

قبل از اینکه بخوام

1402/05/08 09:25

دوباره سوالم رو بپرسم

روی تخت دراز کشید و من رو سمت خودش کشید

سرم روی س.ینه ش نشست

کنار گوشم زمزمه کرد

_از امشب فقط یک چیز مهمه

و تو فقط یچیز بدون

اینکه ارامش رو فقط تو و ب.غل تو می تونه به من برگردونه ..

اگه تحت هر شرایطی باشم

دلم از شنیدن این جمله  از هیجان لرزید

اما در عین حال  ترکیب جمله ش بی قرار ترم کرد

پس حس بد و دلشوره ی امشبم الکی نبوده و اتفاقی افتاده بوده

با نگرانی لب زدم

_ایمان

ل.ب ایمان روی پ.یش.ونیم نشست و گفت
_ من خوبم اروشا

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_627
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

انقدر نوازش کردم که ایمان به خواب عمیقی فرو رفت

این رو از صدای  نفس های آرامش که پوست گردنم رو می سوزوند متوجه شدم 

چقدر دلم برای مظلومیت نگاهش سوخت
ایمان اون ایمان سابق نیست

اونی میشناسم اینقدر آشفته نبود

بوسه ای رو ی پیشونیش گذاشتم

و سعی کردم منم افکار منفی م رو کنار بذارم

  و بخوابم

صبح که از خواب بیدار شدم

افتاب تا نیمه تا وسط اتاق اومده بود

نزدیک ظهر بود

کش وقوسی به بدن خودم دادم و غلتی زدم

که نگام چرخ خورد روجای خالیش

بادیدن  رو تختی چروک به خاطر اوردم که ایمان شب قبل پیش من خوابیده بود

دستم روی بالش او تکان خورد  ونگاهم در اطراف به گردش در امد

خبری از ایمان نبود

کجا رفته بود؟

خواب با سرعت از سرم پرید

روی تخت نشستم
ساعت نزدیکه دوازده ظهر  بود

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_628
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

چرا ایمان بدون اینکه من رو بیدار کنه رفته بود 

گوشی رو از میز برداشتم و کد گوشی رو زدم

و دستم روی شماره ی ایمان رفت و شماره ش رو گرفتم

دوباره اون حس بد دلشوره تو جونم افتاده بود

چند بوق خورد تا صدای بم ایمان از پشت گوشی به گوشم رسید

_ظهرت بخیر ملوسک

نفس حبس شدهم تو سینه ازاد شد

دستی روی موهای پریشونم کشیدم و با آزردگی گفتم

_کجا رفتی ایمان

چرابیدارم نکردی؟!

_ صبح زود جایی کاری داشتم عزیزم

چنان شیرین خوابیده بودی که از دلم نیومد بیدارت کنم

حالا برو سرویس و بعد یه چیزی بخور شب می بینمت دندون خرگوشی !

گوشی رو که قطع کردم

لبخندی کنج لبم رو به سمت بالا کشوند

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_629
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
حالا که صدایش را شنیده بودم
خیالم راحت بود

از روی تخت  پایین پریدم و به سمت سرویس رفتم

بی شک دیشب هم چیزمهمی نبوده

من زیادی حساسیت به خرج داده بودم
و بیهوده نگران

1402/05/08 09:25

بودم


یک هفته دیگر گذشت

یک هفته که کمتر ایمان را می دیدم

یه هفته ایی که آروم و قرارمو ایمان گرفته بود

و‌ هر بار که می دیدم نگاهش  کلافه و سردر گم بود

من دیوونه میشدم

هربار هم که علتش را می پرسیدم

بهانه ای می تراشید

صبح روزی که دانشگاه داشتیم از خانه خارج شدم و به سمت خانه ی آن ها رفتم

هوای پاییزی روح نواز بود

وصدای خش خش برگ های  زرده شده زیر پاهام دلنواز بود

ده دقیقه گذشت و خبری از ایمان نشد

نگاهی به ساعتم انداختم

نزدیک 8 صبح بود
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_630
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
گوشی رو ازجیبم بیرون کشیدم تا شماره ی ایمان را بگیرم

که در پارکینگ باز شد و ماشین ایمان بیرون آمد

ماشین کنار پاهام ایستاد

در ماشین  را باز کردم و سوار شدم

و قبل از اینکه نگاهی سمتش کنم

پر انرژی و باصدای بلندی گفتم

_سلام صبحت بخیر مرد من
چطوری عشققققم

کمربند رو که بستم
سمتش چرخیدم

و صورت کلافه و پر اخمش تو ذوقم خورد

هرچند که سعی داشت لبخندی روی لب بنشاند

اما خط های عمیق ایجاد شده روی پیشانی ش گویای همه چی بود

ته دلم خالی  شد

اما سعی کردم به روی خودم نیارم .

لبخند دوباره ای زدم

دستم را نوازشگونه روی صورتش کشیدم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/05/08 09:25

جـانـان مـن?✨
#پارت_631
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
باهمان انرژی اول صبحی پرسیدم

_حال و احوال استاد اخموی بداخلاق من چطوره؟

در حین رانندگی سرش را سمتم چرخاند

لبخندی روی لبش نشست

هرچند کمرنگ ....

صدایش راشنیدم

_مگه میشه باوجود تو خوب نبود وروجک شیطون

لبخندی دندان نما بهش زدم

و نوچ نمیشه ای بهش گفتم

  خنده ای تو گلو کرد  و گونه م رو کشید

تکیه م را به صندلی دادم

ناگهان فکری به سرم رسید

با هیجان به سمت او برگشتم و  گفتم

_هوا امروز هوا جون میده بریم دور دور

میای بعد از دانشگاه بریم بچرخیم یکم

یه جوجه بزنیم بربدن روحمون شاد شه ؟!

ایمان کمی مکث کرد

احساس کردم خط اخم پیشانی ش عمیق تر شد

درنهایت جواب داد

_نه عزیزم امروز کاردارم

اما دفعه ی بعد حتما

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/05/08 09:26

جـانـان مـن?✨
#پارت_632
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

تن صداش ارام بود

اما کلمه هایش راجدی برزبان اورد
...
نگاهم چند دقیقه روی صورتش کش آمد

نگاهش تیره تر از هرزمانی بود

و در نی نی نگاهش آشفتگی پرمی زد

دلم آشوب شد

اما اعتراضی نکردم و به  ناچار پذیرفتم

اما ته دلم حس خوبی نداشتم

و هر لحظه که می گذشت حس بدم بدتر و بدتر می شد

مقابل دانشگاه وقتی همان کوچه ایمان ماشین را پارک کرد

قبل از اینکه از ماشین پیاده بشم  

با تردید صدا زدم

_ایمان

دستش را از روی فرمان برداشت
و سرش سمت من چرخید

ریش هایش بلند ترازهمیشه شده بود

دستم ناخواسته سمت صورتش رفت و روی آن نشست

زبری ش لبخند کمرنگی روی لبم نشاند


⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_633
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

صداش کردم

_ایمان

_جان ایمان

ته دلم با شنیدن این جمله ی تکراری مجدادا لرزید

این مرد حتی با این تن صدا قدرت اینو داشت که زلزله 8 ریشتری تو دلم راه بندازه

درحالیکه با دقت زیر نظر گرفته بودمش

با تردید دستم بردم و روی گونه اش گذاشتم

ته ریششو لمس کردم و آروم پرسیدم

_اتفاقی افتاده عزیزم؟ چیزی شده ؟

چرا به من نمیگی چی شده؟

چرا باهام مثل یه غریبه رفتار میکنی

نمیگی مشکلت چیه چی اذیتت میکنه

ایمان کامل سمت من چرخید

لحظه ای اشفتگی نگاهش بیشتر شد

اما این حالت خیلی گذرا بود

چون خیلی زود دوباره نگاهش جدی و ناخوانا شد
چیزی نشده قربونت برم
دقت کردی این روزا خیلی این سوالو میپرسی


با دقت نگاهم را کاوید و بعد بوسه ای  عمیق کف دستم که همچنان روی صورتش بود گذاشت  

درهمان حال گفت
_اتفاقی نیفتاده دندون خرگوشی !بحث  را کش ندادم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/05/08 09:26

جـانـان مـن?✨
#پارت_635
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

چشمک ریزی زد و گفت:
باش دیگه پررو نشو

زد تو کانال بیخیالی ولی

بی شک باز اتفاق مهمی  افتاده بود  که ایمان را تا این حد پریشان کرده بود

و من باید هرجور شده بود آن را می فهمیدم

کل ساعت  کلاس  ایمان به حدی کلافه به نظر می رسید

که حتی رها  وبقیه هم متوجه این موضوع شدند

مثل همیشه متمرکز نبود و وسط درس دادن گاهی سکوت می کرد و به نقطه ایی زل میزد

باز فکرشو جمع میکرد

انگار که رشته ی افکار از دستش خارج می شد

نگاهش مدام روی ساعت مچ دستش می چرخید

گویی منتظر بود کلاس تمام شود و عجله داشت زود تر برود

استرس کل وجودم را گرفته بود

بخصوص که هر بار نگاهش  روی مچ دستش میچرخید

بند دلم پاره می شد

اخرای کلاس بود که رها

نیشگونی از رون پام گرفت

از شدت درد اخ ریزی کشیدم

سریع به ایمان نگاه کردم

چنان غرق فکر بود که حتی متوجه م نشد

که چمه
خیلی ناراحت شدم از این بی حواسی ایمان که علتش معلوم نبود

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_636
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
نا امید نگاه از ایمان گرفتم و

با حرص نگاه به رها  دوختم  

اما قبل از اینکه بخوام حرفی بزنم دست پیش گرفت

  با نیشی شل شده گفت

_خوب حالا !

یه نیشگون مورچه ای بود دیگه انقدر شلوغش می کنی
سوسول نبودی که

+خره سوسول چیه پوستمو کندی


بیا بزار بمالم خوب شه وبعد دستش رو دورانی روی رون پام چرخوند

+نمیخوام اینجور ب‌مالی

_خاک برسرت منحرف

کلافه پوفی کشیدم

رها ابرویی بالا انداخت

کمی خودش را بهم نزدیک تر کرد
میگماااااا

با کنجکاوی پرسید
_شما دوتا چتونه ؟!

_آخ جون باز زدید به تیپ و تاپ هم

_خفه بمیر ما کی زدیم به تیپ و تاپ هم

+نههههههه اصلا
بابا اول فکر کردم استاد کلافه س  اما الان می بینم توام این مدلی

دعواتون شده ؟!

پس رها هم متوجه رفتار ایمان شده بود
پس حتما واقعا چیزی شده

هرچند از نگاه های  پرسشگر و گذرایی که گاهی بچه ها سمتم می انداختن متوجه شدم

که خیلی ها متوجه رفتار عجیب ایمان شده ند

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_637
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

تا پایان وقت کلاس نه من از درس چیزی فهمیدم
و نه مسلما ایمان متوجه تدریس خودش بود

اون استاد همیشه آماده کجا و این کجا

_رها سعی میکرد زیرزبون کشی کنه درصورتی که خودمم نمیدونستم ایمان باز چش شده

چی داشتم بگم
_کلاس که تموم شد رها زیرگوشم گفت:

+خاک برسرت مثل ماست نشستی اینجا...

این عفریته های درجستجوی شوهر الانه که

1402/05/08 09:29

ایمانو ببرن
نگاه نگاه کن دختره خیر ندیده چطور عشوه خرکی میاد

هوع حالم بد شد
_همینطور که سرم گرمه جمع کردن وسایلم بود
با بهت سرمو به سمتش چرخوندم وگفتم

_چی میگی واسه خودت زیرگوشم وزوز میکنی؟

+الاغ من وزوز میکنم؟

+بشین تا شوهرتو بخورن؟

_با اخم بهش گفتم شوهری که با چهارتا عشوه منو یادش بره همون بهتر که بره...

+ نه بابا اوضاع خیلی خیطه....
+معلومه دلت حسابی پره

وگرنه اروشایی که میشناسم پشه نر از کنار ایمان جونش بگذره خودشو ج‌ر میده

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_638
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

رها دوباره سوال قبلی ش را  تکرار کرد
_بحثتون شده ؟!

سری به نشانه ی مخالفت بالا انداختم  و لب زدم
_نه

رها کمی مکث کرد و بعد گفت
_خوب حالا مرده دیگه تو چته فاز گرفتی چندش

نگاهم‌که در نگاهش کش امد

کمی در نگاهم  دقیق تر شد

سپس با تردید پرسید
_مشکلی پیش اومده آروشا ؟!

سریع نگاه ازش دزدیدم و لب زدم
_نه چه مشکلی آخه

از نگاه رها متوجه شدم
حرفم را باور نکرده ست

حق داشت 

خودم می دانستم در آن لحظه نگاهم تا چه غمگین  و نگران ست

من خیلی سخت می تونستم  تو لحظه نقاب رو چهره م بگذارم 

و یا با سرپوشی احساسم را مخفی کنم

رها دستم را گرفت

کمی خودش را سمتم کشید و گفت

_اوه نگو نازو دعوا های نامزدیتون به این زودی شروع شده

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_639
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

ولی خیلی باحاله ها

+چی باحاله مشنگ

_اولا مشنگ خودتی واون شوهرت

نه اون که جیگره

+یهو برگشتم تیز نگاهش کردم

+کی جیگره؟

_اوهوووو حالا پاچه‌مو میگیره

_آقا گفتم جیگره به چشم برادریا....

مگه استاد کسی رو هم نگاه جز توی خرشانس

+ولی جدی میگما امروز کلا اینجا نبود

فکر کنم اممممم

+بنال خب

چی؟

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_640
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

‌فک کنم شلوارش دوتا شده

+گمشو بابا
ایمان و اینحرفا...

شوخی کردم حالا سگ نشو
_اون ایکبیری رو ببین چطور از میز استاد آویزونه

_آخه بدبخت این که نگات نمیکنه
خجالت نمیکشی موس موس میکنی؟

بدبخت اروشا میاد الان میخورتت

اروشا برو پیش حاجیتون الان میبرنش سرت بی کلاه میمونه
برو یکم‌ بترسونش حساب ببره ازت ایمان
بعد باهم دعواتون بشه بزنید همو شل و پل کنید

چشم غره ای بهش رفتم که با هیجان ادامه داد
بعد مثل
_اوه دختر  تو نامزد بازی فقط عاشق این قسمتم
وای مخصوصا مال تو با این حاجی ت

حتی  تصورش جالبه تو ناز کنی این استاد

1402/05/08 09:29

ریشو ناز بخره 

همزمان با گفتن این جمله پقی زد زیر خنده
با نگاه تند ایمان سمت مان 
رها خنده ش را به سختی کنترل کرد و با لحن بامزه ای  گفت

_اوه استاد عصبانی شد
من جات باشم واسه همچین هیولایی هیچ وقت ناز نمی کنم
چون به نظر می رسه ناز خریدن بلد نباشه

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_641
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

مطمئنی؟

دست بردم و ازتو کیفم رژ قرمرزمو در اوردم وسرمو بردم پایین که کسی متوجه نشه و محکم روی لبهام مالیدم

حالا وقته این بود که بفهمم اقا ایمان چند مرده حلاجه..

مظلوم و سر به زیرگوشه کلاس ایستاده بود.ودختره هی فک میزد

به سمتش رفتم،کمی که بهش نزدیک شدم به هوای سوال پرسیدن

سرشو که گرفت بالا منو دید

صدای نفساش و استغفرلله به گوشم میرسید..

خنده ام گرفته بود،اخه ادم انقدر امل؟


هروقت منو اینجورببینه شروع میکنه استفعارو توبه کردن

...شونه ای بالا انداختم و به سمت در کلاس رفتم..

هنوز کاملا از در بیرون نرفته بودم که

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_642
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

یه نگاهی به ایمان کردم لبخند به لب بود

با همان خنده ی کوتاه  کمی ارامش به دل اشوب زده م برگشت

کلاس که تمام شد رفتم سمتش

طبق قرار نانوشته هردو منتظر ماندیم تا کل کلاس خارج شوند

اخرین نفر که از کلاس خارج شد  کوله م را پشتم انداختم
  و گفتم
_خسته نباشین استاد بداخلاق

ایمان از پشت میز سمتم امد

لپم را کشید و گفت
_سلامت باشی دختر پرچونه ی من

نیشم شل شد و لبخندی دندان نما تحویلش دادم

ایمان آرام خندید

فرصت رو غنیمت شمردم و از خنده ش سو  استفاده کردم

پرسیدم
_حالت خوبه ؟

خنده ایمان با پرسیدن این سوال ازلبش رفت 

ابرویی بالا انداخت و  در یک کلمه ، کوتاه جواب داد

_خوبم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_643
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

که اینطور...
اینجور که بنظر نمیرسید استاد

یهو نگاش پایین اومد و روی ل‌بام مکث کرد

درحالی که پشت چشم نازک میکردم

از کنارش گذشتم

که یدفعه از بازوم محکم گرفت و باسرعت من‌و از کلاس بیرون کشید

وبه سمت دفترش برد تو راه هرکی ردمیشد جور دیگه ایی نگاهمون میکرد

باورم نمیشد فرد

روبه روم همون ایمان پسر مذهبیو سر به زیر...

سرشو چسبوند به کنار گوشم و ل‌بهاشو محکم روی هم فشار میداد..

‌ ل‌بهای گرمش لاله گوشم رو نوازش کرد،اهسته به گونم کشید:

_زیاده روی کردی اروشا خانوم

زیاااااااده روی

+توی لامصب هم نقطه ضعف منو

1402/05/08 09:29

فهمیدی

میبینی حالم ناجوره توام افتادی رو دور جزوندن من
سرخاب سفیدآب میمالی برا کی؟

با ع‌شوه راه میری و رنگ رژت با عروس یکیه
من بی غیرتم؟

_من کاری نکردم علکی شلوغش نکن

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_644
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

_کاری نکردی؟

_منو روانی کردی....
کم خودم مشکل دارم باید حواسم به تو هم باشه

+آره تو که راست میگی
نه که حواستم خیلی هست..

_تیکه میپرونی؟
+نه واقعیتو گفتم استاد

+خودتم معلوم نیست چته؟

کل بچه های کلاس فهمیدن یه جیزیت هست؟

+کجا میخوای بری دم به دقیقه نگات به ساعتته

_خسته ام کشش نده
+منم خسته ام بفهم ایمان

دلم برا ایمان قبلی تنگ شده

_اونی که حواسش همش جمع من بود
الان خودتم فراموش کردی چه برسه منو

+الان گیر دادی به رنگ رژ من ...
+اینه مشکلت
دستمالی از تو جیبم دراوردم و همینکه خواستم رو ل‌بام بکشم

دستاش دستامو قفل کرد
و ل‌بش رو ل‌بم نشست

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_645
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

ازم که جدا شد

پلکامو باز کردم بلافاصله گفتم خوبی؟

_خوبم عزیزم

_اما اینطور به نظر نمیاد

حتی بچه ها هم متوجه ی رفتار عجیب توُ شدن

ایمان کلافه کیفش را ازروی میز روبرداشت و گفت

_من خوبم عزیزم

تونگران‌من نباش

به نظر میامد نمی خواست بحث را کش بدهد
چون

همزمان با گفتن این جمله ازدفترش خارج شد تا بحث را تمام کند

حتی مثل همیشه بازوی من را نگرفت تا من راه مقدم با خودش کند

عصبی با کمی فاصله از ایمان  تا ماشین
در سکوت همراهیش کردم

از  در دانشگاه که بیرون رفتیم

ایمان یکبار دیگه نگاهی به ساعت انداخت

انگار که عجله داشت

کمی آن سمت از تر از  در دانشگاه  ایستادم

با اخم گفتم
_تو اگه عجله داری برو
من خودم می تونم برم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_646
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

ایمان نگاه هشدار امیزی سمتم انداخت

و خیلی کوتاه و کاملا جدی گفت
_می رسونمت

چنان نگاه و صدایش جدی بود که دیگه بحث رو کش ندادم

جای لجبازی نبود

باید از طریق خودم می فهمیدم مشکل ایمان چیه

مستقیم به سمت ماشین رفتیم

از کمی فاصله با ماشین ریموت را زد 

و وقتی سوار ماشین شدیم بدون حرفی مسیر خانه رادر پیش گرفت

طی مسیر هیچ کدام حرفی نزدیم

فقط صدای موسیقی بی کلام پیچیده تو کابین ماشین سکوت ماشین را شکانده بود

موسیقی که مثل خود ایمان ارام بخش بود.

.......................................................................
ایمان

مقابل خانه ماشین را نگه

1402/05/08 09:29

داشتم

نگاه دلخور آروشا توی کابین ماشین چرخید و درنگاهم دوخته شد

هرچند سعی داشت دلخوریش را نشان ندهد

اما نگاهش عریان بود

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/05/08 09:29

جـانـان مـن?✨
#پارت_647
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

اما نگاهش عریان بود و آینه ی احساساتش
لبخند مصنوعی زد و گفت

_نمیای خونه استاد  ؟

دلم برای نگاه فراری و دلخورش  ضعف رفت

به خصوص پنجه های درهم گره خورده ش
بی تابش شدم

کمربندم را باز کردم

دستش را گرفتم و او را سمت خودم کشیدم

آروشا هینی کشید و چون با سینه م برخورد کرد مجدادا  لبخندی روی لبش نشست

لبخندی واقعی ..

با شیطنت نگاهی به اطراف انداخت و  گفت
_اوه استاد تابو شکنی می کنی

و بعد کاسه ی چشمانش را چرخاند  و لبش را کج کرد

به حالت بامزه ی صورتش خندیدم

دلم برای هر حرکتش ضعف می رفت

هر دو طرف صورتش را گرفتم و مجبورش کردم بهم نگاه کنه

بلافاصله لباش رو غنچه کرد و خودش را اماده ی بوسه نشان داد

با خنده سری تکان دادم

سرم را جلو بردم و ب‌وسه ای روی ل‌بش گذاشتم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/05/08 09:30

جـانـان مـن?✨
#پارت_648
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

اما قبل از این که بخوام سرم را جدا کنم

دستش پشت گردنم نشست و شروع به ب‌وس‌یدنم کرد

از این ب‌وس‌ه ی ناگهانی ش خنده م گرفت

آروشا بود دیگر ..

دختری غیر قابل پیش بینی ..

دختری که توانسته بود دل و ایمانم را یکجا ببرد

دختری که  می توانست  تو اوج ناراحتی وکلافگی م لبخند روی ل‌بم بیاره

درست مثل حال این چند وقت اخیرم 

ب‌وس‌ه های پرحرارت و آبدارش دلم را زیرو رو کرد

به خصوص بازی انگشتانش داخل موهام به شدت ت‌ح‌ریکم می کرد

خیلی زود متوجه نقشه ش شدم

اومی خواست کاری کند من با او به خانه بروم

از حیله زنانه ش خنده گرفت و درگلو خندیدم

در نهایت سرش را جدا کرد

زبان روی ل‌بش کشید و با لحن بامزه ای گفت
_ اووووم خوشمزه بود

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/05/08 09:30

جـانـان مـن?✨
#پارت_649
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

با سر انگشت روی بینی ش زدم و گفتم

_ دندون خرگوشی شیطون

لبخند دندان نمایی زد

و نگاهش مجدادا روی ل‌بم چرخید 

با لحن بامزه ای گفت

_شیطنت با حاجیمون رو  دوس دارم

دلم ضعف رفت از حاجی گفتنش

بعد از چند وقت باصدای بلندی خندیدم

دستم را جلو بردم و سرش را محکم گرفتم

بوسه ای محکمی از چونه ش گرفتم

ریز خندید و ل‌بش را گاز گرفت

سرش را روی س‌ینه م گذاشتم

سعی کردم انرژی کافی را از  آغ‌وشش بگیرم تا بتونم در مقابل مشکلات بوجود آمده محکم باشم

بوی عطرش که توی بینیم پیچید 
وجودم را غرق ارامش کرد

اروشا ب‌وسه ای از روی لباس روی س‌ینه م  گذاشت 

زمزمه کرد
_دلم برات تنگ شده

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/05/08 09:31

جـانـان مـن?✨
#پارت_650
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

خیره تو نگاه ش با شیطنت پرسیدم

_باهم بودنمون ؟!

نگاه آروشا درخشید و احمقانه به نظر می رسید اگر انتظار سرخ و سفید شدن از اروشا را داشتم

چون کلا دختر راحت وآزادی بود

لبخند دندون نمایی  زد

دوباره چشمش را در کاسه چرخاند وبا ناز و ادا گفت

_اره دلم برای باهم بودنمون
امممم کارای خ‌اک برسریمون هم یه ذره شده !

چشمکی زد و با لحن بامزه ای ادامه داد

درضمن عاقا من حیا میا سرم نمیشه شوهرررررمی خبببب

الانم هوا جوری دونفره سسس که آدم دلش میخواددددد

تاک ابرویی بالا انداختم
چی دلش میخواد
اووووف نگم برات
منظورشو گرفتم
این دختر شر بود

_تا الان فکرمی کردم هوای دونفره  فقط قدم زدن زیر نم بارون ،  روی برگای زرد درختا و خشخش صداشو نه

اروشا به خنده افتاد

نوک زبونشو در اورد و با لحن بامزه ای گفت

_من از  این لوس بازیا  خوشم نمیاد
دوس دارم بی حاشیه حرفمو بزنم وکارمو بکنم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_651
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

+فتنه ایی دختر
من چه کنم با تو؟

_هیچی همچین خانم خوبی داری باید سجده شکر بکنی

امممم یه تسبیح هم حاج آقامون بگیره دستش به نیت سلامتی من بگردونه

که اگه من نباشم این حاجی ریشوی ما کی رو داره خوشحالش کنه

_از خنده ریسه رفته بودم از این تخس بازیاش

نگاش میکنم بهم زل زده و اخم کرده

+راستی آقامون نگفتم بهت دفعه اخرت باشه با این آکله‌ها جیک تو جیکی

_من جیک تو جیکم؟

+نه بابای من بود

_عه دختر بد دانشجو بود دیگه داشت سوال درسی میپرسید

+آره جون خودشون سوالای درسیشون موقع تعطیلی کلاس یادشون میوفته

چه ساده ایی حاجی...

گفته باشما دفعه دیگه جفت پا میرم تو شکمشون
سمت حاجی ما آفتابی نشن

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/05/08 09:31

جـانـان مـن?✨
#پارت_652
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

_چه خشن شدی خانمم؟

+کجاشو دیدی چشاشونو در میارم چپ نگات کنن
من رو شوهر جونم غیرت دارم

_نکشی مارو کوچولو...

+قیافه جدی که به خودم گرفته بودم با پقی که زدم از بین رفت

_ها خندیدی توپت پر بود که

+ من یاشما عاقا
چنان منو کشیدی گفتم دستم در رفت

_واسه اینکه خانم کار اشتباهی کرده بودن

+چه اشتباهی؟

_لبا رو سرخ کردن و قصد دلبری داشتن و ....

+بابا تقصیر خودت بودا حواستو نمیدی به من توجه نمیکنی اصلا من هستم نیستم

کل تایم پرت بود حواست تمرکز نداشتی ولی میرسه به رنگ رژم حواست میاد سرجاش میپرسم چته نمیگی
از اینورم این عفریته‌ها دوره‌ات کردن

نخند دوست داشتم تک تک استخوناشونو خرد کنم
گند میزنن تو اعصاب من خودشون حال میکنن

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/05/08 09:31

جـانـان مـن?✨
#پارت_653
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

_بابا اعصاااااب
مورچه چیه که کله پاچه داشته باشه؟

+دختر غرغرو چه برا مردم شاخ شونه میکشه
مهم منم که من اصلا چشام جز تو هیچکی رو نمیبینی
البته....

_وبا بدجنسی نگاش کردم که منتظر ادامه حرفم بود
+خب؟؟؟

_امممم البته بستگی داره که این عیال ما چقدر هوامونو داشته باشه که بقیه هوایمون نکنن

+با چشای از حدقه بیرون زده نگاش کردم
چیییییی؟

به سمتش حمله کردم و نیشگون محکمی از بازوش گرفتم که آخی گفت و جفت دستامو گرفت

+ولم کن
+عه جراَت داری ولم کن
خوشم باشه

چشمممممم روشن که هواییتون نکنن این چشم سفیدا آره؟؟؟

+ از اینحرفا وکارا بلد نبودی...

دستامو محکم گرفته بودوبه تقلاهام میخندید
+میکشمت ایمان

ول کن دستامو تا تک تک اون موهاتو که خوشکلشون کردی رو بکنم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_654
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

_خب حالا جوش نزن کوچولو

چی میخوای همونو بگو نرو تو حاشیه

+امممم هوا دو نفره‌ست دلم گشت وگزار باشوهر محترممو میخوام

جون میده بری کنار دریا م‌ایو بپوشی لب ساحل برنزه کنی
_ اها هوا دو نفره فقط برا لب ساحل وبرنزه کردن خوبه آره؟

+نهههههه میشه کارای خ‌اک برسری هم کرد

_عههه اروشا خانم آرومتر صدااااااات میپیچیه

+خب حالا استاد گیر نده دیگه من برات مزیت‌های هوای دونفره رو گفتم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_655
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

با تحلیلش از هوای دونفره چنان به خنده افتادم

که اروشا سرش را به ناچار از س‌ینه م جدا کرد

با ناز دستی به موهایش کشید و آن را به عقب سرش راند

سپس لبخندی زد و با شیطنت پرسید 

_توام مثل من فکر می کنی درسته ؟!

تاک ابرویی بالا انداختم و خیلی جدی گفتم

_البته که من خیلی بیشتر از تو کارای خ‌اک برسری با تو رو دوست دارم

انقدر که دلم می خواد همین الان ماشین رو روشن کنم

با اخرین سرعت سمت خونه برونم و از شهد وجودت بمکم اما ..

کلافه سکوت کردم

اروشا انگار متوجه کلافگیم شد

چون لبخندی زد و باشیطنت زیادی گفت

_ خوب آقا شما برو به کارت برس و به دلت صابون نزن

چون می رفتیمم فرقی نداشت یا پشت چراغ
قرمز می موندی

یا اخرش میرفتیم اونجا میرسیدی میخوابیدی

چنان بامزه این جمله را گفت که خنده م گرفت

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_656
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

ایمان

سوار که شدیم
قیافه اروشا مچاله شد

چت شد یهو؟

دردی در شکمم پیچید ایمان

نگاهم‌

1402/05/08 09:34

سمت شکمش چرخید و با نگرانی پرسیدم

_حالت خوبه ، الان چی درد که نداری؟!

نگاهش درخشید

جای جواب خودش را ب‌غلم انداخت و محکم فشارداد و گفت

_من خوبم ایمان ،  اما تو زود خوب شو !

این جمله معنادار  را گفت

و بلافاصله خودش را از ب‌غلم بیرون کشید و از ماشین پیاده شد

دستی برام تکان داد و به داخل خانه رفت

تا چند ثانیه نگاهم به در دوخته شد

اروشا هم متوجه اشفتگی من شده بود

اما مستقیم اعتراضی بهم نکرده بود 

و با پرسش های بیجا عصبی م نمی کرد

عصبی ماشین را روشن کردم

وبا سرعت به سمت بیمارستان  راندم

باید سعی می کردم هرچه زودتر فرشته را از آن وضعیت خارج می کردم

و به زندگی قبلم با اروشا برگردم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_657
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
زندگی سراسر شور وهیجان و عشق

با دختری که جونم براش در میره

بازم تو ترافیک سنگین گیر کردم کلافه کلافه و بی حوصله ام

تو بد شرایطی قرار گرفتم از یه طرف اروشا و از یه طرف فرشته که شبو روزمو یکی کرده

پشت چراغ قرمز نگام به دختر گل فروشی افتاد

یادم اومد که باید یه دسته گل بگیرم شاید

تو روند حل مشکلم تاثیری داشته باشه

من مجبور بودم تمام راه‌ها رو امتحان کنم

سیستم ماشین رو روشن کردم با پخش شدن آهنگ و بمحض شنیدنش به زمان نه چندان دوری برگشتم
به
وقتایی که اروشا کنارمه و سرش رو شونمه و انگشتاش دستش لای انگشتام

به پچ پچ های عاشقونه‌ی تو گوشیمون

ب‌وسه های از روی شیطنتش
و بپر بپر کردناش

#اروشا
درسته پیش ایمان که بودم به روش نیوردم ولی کلافه کلافه بودم

با دلخوری کفشامو در اوردم و داخل شدم
به آرومی سلامی کردم

بابا طبق معمول داشت روزنامه میخوند

مامان صدام کرد اروشا
خوبی مادر
زیر لب خوبمی گفتم
_چیزی خوردی مادر
+آره ممنونم عزیز

میرم اتاقم استراحت کنم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_658
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

#ایمان
مقابل بیمارستان ماشین را پارک کردم 

طبق عادت چند روزه سمت گل فروشی رفتم ودسته گل مریم رو پیچیدم

حتی گل را هم به سلیقه ی اروشا گرفته بودم

بوی گل که توی  بینی م پیچید

گویی بوی تن اروشا را ااستشمام کردم

هزینه ی دسته گل را پرداخت کردم

و مستقیم به سمت بخشی  که فرشته در ان بستری بود رفتم

وارد بخش که شدم ناخواسته ارواره های فکم منقبض شد

هرگز فکر نمی کردم روزی برای دیدن کسی پا به مرکز روانی بگذارم

ان هم فرشته!!

دختری که مانند اسمش مهربان بود

پشت در اتاقش که ایستادم

چهره معصومش را دیدم و قلبم از شدت

1402/05/08 09:34

ناراحتی فشرده شد

کنج تختش نشسته بود وزانوهایش را بغل کرده بود

موهایش نیمی از  صورتش را پوشانده بود

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_659
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

_اینقدر مظلوم که دلم بحال مظلومیتش سوخت

_این دختر چرا باید الان اینجا باشه ؟

چقدشو من مقصرم‌...
_هوووف

هرچی فکر میکردم به نتیجه ایی نمیرسیدم

_اینروزا اینقدر مغزم شلوغ بود که واقعا نمیدونستم غصه چی رو بخورم

هنوز دستم رو دستگیره ننشسته بود که با صدای خانمی رو به عقب برگشتم

+آقا یه لحظه

_برگشتم دیدم پرستاره

_بله خانم
_امری داشتید

+الان وقت ملاقات نیست جناب

_بله حق باشماست
زیاد نمیمونم

+آقا نه ایشون حالشون مساعده نه الان وقت ملاقاته

بادکترشون صحبت کنید اگه اجازه داد تشریف بیارید

+دکترشون هستند؟

_الان میان درحال سرکشی به بیماراست

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_660
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

کمی بعد دکتر اومد ازش اجازه ورود گرفتم
و به سمت اتاق فرشته رفتم

ایمان نفس عمیقی کشید تا بتواند ارامش خود را حفظ کند

عذاب وجدانی که سراغش آمده بود

در آن مدت کوتاه نیمی از وجودش را سوزاند

درست مانند نیمی از صورت زیبای فرشته !!

نیمی که  زیر موهای بلندش مخفی کرده بود

قلبش دوباره به درد آمد

دستی روی قلبش کشید و وارد اتاق شد

فرشته حتی سمت در نگاهی م ننداخت ..

همچنان مشغول زمزمه چیزی شبیه شعر  زیر لب بود

لباسی در دست داشت .
کنجکاو جلو رفت  وخیلی زود

با چیزی که در دست او دید  بار دیگر قلبش به درد آمد وفکش فشرده شد 

رکابی مشکی حلقه استین ش را خیلی زود شناخت

او عادت داشت همیشه حلقه بپوشد

فکش منقبض شد

اما این لباس دست فرشته چه می کرد !

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_661
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

البته به محض ورودم فریدون رو دیدم
که کنار تخت خواهرش نشسته بود
و فرشته رو نگاه میکرد

باصدای پای من سرشو بالا گرفت و نگاهش به من افتاد

منو که دید اخماش تو هم رفت و با اخمی که دوبرابر شده به من نگاه کرد

با دیدنش یاد روزای خوبی که داشتیم افتادم
شاید حق با اون بود که اینطور خصمانه نگام میکرد

فقط من می دونستم که فریدون چقدر خاطر خواهرشو میخواست و دوستش داشت

جونش برای این خواهر کوچولوش درمیرفت
به فرشته علاقه ی خاصی داشت

نفسی بیرون دادم....
و بدون اینکه سلامی بهش بدم

گل راسمت میزبردم و روی میزگذاشتم

فرشته مثل همیشه آروم و بیصدا گوشه ی تخت گزکرده بود
وبه نقطه ی خاصی

1402/05/08 09:34

زل زده بود

آروم و با قدم های شمرده به سمت تختش رفتم

هیچ واکنشی نشون نمیداد خنثی خنثی بود و این منو به شدت ناراحت میکرد

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_662
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

حدس زدن اینکه چقدر غم داره این دختر کار چندان سختی نبود

کل وجودم لبریز از غم شد وقتی دیدم

فرشته چگونه به آن لباس زل زده وشعر  زیر لب می خواند

کلافه دست ازادم را روی ته ریش صورتم کشیدم

من با این دختر چه کرده بود
هرچند که هر چه فکر می کردم

کاری را از عمد نکرده بودم

روزی که فریدون چند مشت محکم زیر فکم کوبید
را بخاطر اوردم

روزی افتابی  که فریدون با عربده ای بلند مرا از خانه صدا زده بود

سراسیمه از آن فریاد  بلند ، بیرون رفتم

ومشت های فریدون بلافاصله  برصورتم پی در پی نشست ومن درآن لابه لا فهمیده بودم

خواهرش  فرشته خودسوزی کرده ست

هاج و واج مانده بودم وخود را به دست  مشت های پی در پی فریدون سپرده بود م

چیزی را که می شنیدم باور نمی کردم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_663
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

با به یاد آوردن اونروز حالم از اینی که هست خرابتر شد

سعی کردم افکار منفی و اون روز لعنتی رو از خاطرم دور کنم

نفسی بیرون دادم و بدون اینکه سلامی به فریدون بدم یا حتی نگاش کنم

گل راسمت تخت بردم و روی آن گذاشتم

گوشه تخت نشستم و با لحن آروم و گیرایی گفتم

_سلام فرشته خانم
_دریغ از یه نگاه یا حتی گوشه چشم

انگار نه انگار که صدای منو شنیده بود

بازم تلاشمو کردم سعی کردم با لحن خیلی عادی صحبت کنم

دوباره صداش زدم

_فرشته
امروز حالت چطوره؟

_نمیخوای حرفی بزنی؟

بازهم سکوت کرد و هیچ جوابی نداد

فریدون که اونجا نشسته بود و نگامون میکرد
پوزخندی زد

پوزخندی که روی اعصابم رفت
دلم میخواست فکشو خرد کنم

ولی فقط بخاطر فرشته تحمل میکردم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_664
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

اصلا تا الان در تعجبم که

فرشته چطور می توانست روی خود بنزین بریزد

با چه عقل ومنطقی !!

یاد اخرین باری افتادم که او را درجنگل دیدم

درهمان جنگل که ..

وقتی م‌ست بودم و وقتی فرشته با بغض گفته بود خود را از بین می برد

ومن حرفای آن دختر احساسی را باور نکرده بود م

ای کاش باور می کردم تا شاید  می توانستم جلوی این اتفاق را بگیرم

اما  از کجا می دانستم که تهدید های دخترک بلوف نبوده و واقعی بوده س

از کجا باید می دانستم که عشق دخترک تا این حد واقعی وافراطی ست

مزه ی

1402/05/08 09:34

شوری خون که تو دهنم پیچید به خود آمدم

کل دهنم خون شده بود ودماغم به شدت  می سوخت

در نهایت مقاومتم شکسته شد وروی زمین افتادم

فریدون با  صدای دورگه و بغض آلودی همچنان مشت ولگد می انداخت

  دشنام می داد و لعنت می کرد

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_665
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

+ب‌ی ش‌رف می دونی چه غلطی کردی؟

_هاج و واج بهش نگاه میکردم...

از شدت ضربه حتی نمیتونستم حرف بزنم
_چی‌..ی..ی چیشده؟

+ب‌ی نام‌وس تازه میپرسی چی شده؟

+بدبختمون کردی....

+من مادرتو به عزات مینشونم بیغیرت

+به توام میگن رفیق

+دآخه نام‌رد اون مثل خواهرت بود
داری عیش ونوشتو میکنی

گ‌وه زدی به زندگی ما

میپرسی چی شده؟
چون توی بی وجود آتیش انداخت تو زندگیمون

_اصلا درکی از حرفاش نداشتم
_تا به خودم بیام

ضربه ی محکمی به فکم خورد
که تعادلمو از دست دادم و افتادم

اینبار فریدون مهلت نداد روی من خم شد و پی در پی ضربه میزد

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_666
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

هنوز دلش ارام نشده بود

و با صدای بلند 

لعنت می کرد روزی که من نارفیق را به حریم حانه ش راه داده بود

منی که حتی هیچ وقت نگاه بدی به ناموسش ندوختم 

اما آن لحظه اینا چه اهمیتی داشت
ومن در میان مشت ولگدی که می خوردم

منتظر بودم تا حرفی از فرشته بشنوم
و بفهمم که زنده ست

در نهایت خود فریدون خسته شد
و کنارم روی زمین افتاد

تا حالا گریه ش را ندیده  بودم

وهمین حالم رو بیشتر  خراب کرد

دردی که در تن وبدنم پیچیده بود را
اصلا نمی فهمیدم

حتی شکستگی دماغم !!

فقط منتظر یک کلمه از دهن فریدون بودم

که بگوید آن دختر معصوم زنده ست

همه این صحنه ها مثل فیلم از جلوی چشمام رد میشد
و منو یاد اونروز کذایی و شوم می انداختن

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_667
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

امروزم که اومدم دیدن فرشته

بازم تو چشمای برادرش انزجار و نفرت از خودمو میدیدم

حق داشت خواهر یکی یکدانه اش و عزیز کرده اش بود

نگاه فریدون بین منو خواهرش چرخید نگاه ملتمسانه خواهرشو میدید

نگاه غمگین فرشته دل هر آدمی رو خون میکرد
صورتش رنگ پریده و لباش سفید بود

این دختر علاوه برشکست روحی ضعف جسمی شدیدی هم داشت

واینو موقعی که با دکترش صحبت کردم متوجه شدم

فریدون حال و نگاه خواهرشو که دید بیخیال حضورم کنارخواهرش شد و از در با تآنی بیرون رفت دیگه حضور ناخواسته‌مو پذیرفته بود

هرچند اولاش از خجالت من حسابی

1402/05/08 09:34

در اومد

اما الان دیگه کاری به من نداره

به سمت فرشته رفتم نزدیکش شدم

حرفای مشاورش و دکترش تو سرم دور میخورد

ازم خواستن از در عشق و تحریک احساسات خفته اش جلو برم

منم حاضر بودم برای نجاتش هر کاری بکنم

مجبورم حتی اگه شده اروشا هم متوجه این جریان بشه

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_668
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

من آدمی نیستم که از زخم دیگرون ساده بگذرم هرچند خودم بی تقصیرم

رفتم و کنارش نشستم جا کم بود بهمین خاطر نزدیکترشدم

+خانم خانما چطورن امروز؟

+اممممم بزار ببینم این دُکیه که راضی نبود ازت

+میگفت که بدقلقی کردی غذاتو نخوردی
دارو هم نگرفتی

ببین خانم کوچولو بخوای اینجوری ادامه بدی
انوقته که....

+با این حرفم سرشو به طرفم چرخوند
تعجب کردم واقعا....

این اولین واکنش مثبت به صحبتم بود
دیدم منتظره ادامه حرفمه ...‌

+اونوقته که فرشته خانم من دیگه دیدن شما نمیام
+اخماش تو هم رفت
و همچنان نگام میکرد

فهمیدم حرفم به مزاجش خوش نیومده بخاطر همین حرفمو عوض کردم

سرشو رو شونه ام کج کرد
امروز این دومین باره که منو شگفت زده کرد

دستمو نوازش وار وارد موهاش کردم صورتش رو به کف دستم چسبوند

منم نوازش موهاشو ادامه دادم دلم بحال مظلومیتش، معصومیتش میسوخت

حالا که داشتم موهاشو نوازش میکرد دستمو به سمت دستش بردم و روی کبودی جای تزریق کشیدم

وآروم زیر گوشش گفتم:فرشته کوچولو

+هیچ صدایی ازش در نیومد
ادامه دادم

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_669
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

نفسی بیرون دادم

پلکی بازو بسته کردم تا شاید ارام شوم

اینکه اینجوری ساکته و جوابمو نمیده

اعصاب ناآروممو بدتر بهم میریزه

دیدنش تو این وضعیت مثل یه کابوسیه که جلو روم بود
و  بهم دهن کجی می کرد

دسته گل رو برداشتم سمتش گرفتم وگفتم
_فرشته
_ببین برات چی اوردم؟

_گلی که دوست داری؟

نگاه تندی سمتم انداخت و بلافاصله خودش را عقب کشید
_وای خدا باز چی شد
خاطرات مثل برق از جلو چشمام رد شد

من گلی اورده بودم که اروشا دوست داشت
خدای من ....

نکنه فرشته از این بابت ناراحت شد

دست انداختم پشت کمرش و اونو جلو کشیدم
_بیا جوجه
از چی ناراحت شدی اینجور بغ کردی؟؟؟
لباتو همچین قلمبه کردی...

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_670
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

گل دوست نداری فدا سرت
راسیتش نمیدونم چه گلی دوست داری

خودت گلی ولی دفعه دیگه گلی میارم که دوست داری
البته اینم بگم خانم خانما

1402/05/08 09:34

باید باهام حرف بزنی خودت بگی چی میخوای

من که نمیتونم حدس بزنم باید خودت راهنمایی کنی
باشه کوچولو؟؟؟

نگاه دردمند ش قلبم را به درد انداخت

_  حالا هم اروم باش

ای قیافه ی که به خودت گرفتی رو عوض کن
ناراحت میشی زشت میشیا خوشکل خانم

حرفی نزد
تنها نگاه سرگردانش بین چشم و دهنم چرخید

لامصب هیچ عکس العملی نمیکرد فقط سرشو محکم به
س‌ینه ام فشار داد
منم دستمو لای موهای لختش بردم و سعی کردم به فرفری های دلبر اروشا که جونم براشون در میرفت فکر نکنم

اونم سرشو بالا گرفت و نگاهم میکرد

چیزی که در نگاهش بود گیجم کرد

نگاهی مبهم و عجیب

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_671
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

#ایمان
بعد از اینکه از وضعیت فرشته خیالم راحت شد از پیشش اومدم

سوار ماشین شدم و قصد رفتن برای دیدن اروشا کردم
دلم بدجور برای این کچولوی سرتق خواستنی‌م تنگ شده بود
تا رسیدم وارد اتاقش شدم

نور از لابه‌لای پرده‌های شیری رنگِ اتاق رد شده و رویِ نیم رخِ زیباش سایه انداخته بود.

نوکِ انگشتم را به آرامی زیرِ شکافِ کوچکِ لب‌هایش کشیده و ت نِش را محکم تر به ت‌نم چسباندم.


دمی عمیق از عطرِ مدهوش کننده‌ی تنش گرفته و آرام نامش را به لب جاری کردم:


- اروشا؟


میانِ خواب و بیداری تکانی کوچک به تنش داد و پلک‌هایش را به آرامی گشود.

داغیِ ل‌ب‌هایم مهر شد و رویِ لاله‌ی گ‌وشش نشست:


- ملوس خانم؟ سرحال شو که آقاتون اومده پاشو ببینمت خوبی؟

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_672
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

توی آغوشم چرخ خورد.

پیشانی‌اش را به تخت س‌ینه‌ام چسبانده و کفِ دستِ کوچکش را رویِ س ینه‌ام گذاشت.

سرمایِ ت‌نش باعث شد تا پتوی گلبافت را تا رویِ سرشانه‌هایش بالا بکشم

و دستم محکم تر دورِ تنش پیچانده شود.


خواب الود و کشیده نامم را پچ زد:


- ایمان؟!

- جونش؟


لایِ پلک‌هایش را آرام باز کرد و رنگ چشم‌هایش هوش از سرم برد.

سر خم کرده و آرام رویِ ل‌ب‌های از هم فاصله گرفته‌اش را پر سر و صدا بوسیدم و به اعتراض‌هایش توجه‌ای نکردم:


- نکن ایمات، عه! میگم نکن !
کجا بودی؟
_کی اومدی؟

_یا خدا بازجویی شروع شد

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_673
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

ریز ریز خندیده و جیغِ استخوان‌هایش را در می‌آورم.

ابرو‌های خوش حالتش را در هم کشیده و پچ زد:


- فکر نکن با این کارا میتونی مغزمو منحرف کنیا! هنوز حواسم هست بهم توضیح ندادی!
_چه توضیحی

1402/05/08 09:34

قربونت برم..

_گفتم که کاری برام پیش اومده باید برم الان اومدم پیش خانم خودم

ل‌ب‌هایم را به گ‌ونه‌ش چسبانده ومحکم میب‌وسم:


- چیو توضیح ندادم ملوس؟


دستِ کوچکش چنگ شده و موهام را محکم کشید و بی توجه به صدایِ ناله‌ام گفت:


- اینکه کجا بودی!

_چرا الان اینجایی؟
_برم یعنی؟
یهو بلند شد نشست

و مشتش رو به س‌ینه ام کوبید
برم یعنی چی؟
کجا بری ؟
_من میگم چرا اینجوری بودی کجا رفتی چکار کردی تو چی میگی
_باشه باشه قربونت برم حرص نخور شما

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_674
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

اروشا

چشم غره‌ام را با حرص نثارش کرده و مشتم رابه کتفش کوبیدم

تصنعی آخی زیر لب گفت و با شیطنت پچ زد:


- اخ...دست به زنم داشتی و رو نمیکردی آره؟

طلاقت بدم اروشا خانم ؟


لب چین داده و با لوسی میگویم:


- غلط کردی آقاهه

! من اگه هر دقیقه تو ب‌غلت چلونده نشم که شبم صبح نمیشه!


با حرص و طمع خیره‌ام شد.


با چشم های ریز شده و درست شبیه به یک گرگِ گرسنه‌ که به طعمه اش نگاه میکنه
سر تا پایم را از نظر گذراند:


- ایمان ب‌خوره اون زبونتو که از قد و قوارت دراز تره؟
حالا من شدم آقا گرگه کوچولوم ؟

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_675
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

پیش خودت فکر نکردی دلبریات این آقا گرگه گرسنه و چموشو میندازه به جونت ؟

هوم؟....

الان خوبته اون رویِ گرگیمو نشونت بدم و تا جون داری بچلونمت



رویِ پای بلند می‌شوم.

دست‌هایش را سریع دورِ کمرم پیچاند و کمی از رویِ ت‌خت بلندم کرد..

صورتش را میانِ دست‌هایم فشرده و به آرامی زمزمه می‌کنم:

اخمو باشی بداخلاق بشی، بازم...بازم من همینطوری عاشقتم خب؟


رویِ ل‌ب‌های غنچه‌ شده‌ام را اهسته ب‌وسید


کنارِ گوشش میخندم و همزمان که میان بازوهاش کشیده می‌شوم زمزمه‌ی زیر لبی‌اش را می‌شنوم:


- عاشقتم لوسِ من!

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_676
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

هرچه فکر می کردم علت این همه عشق را درک نمی کردم

نفسی بیرون دادم .

مگر غیر از این بود که خودم خیلی ناخواسته

دل به شیطون ترین و بی قید ترین دختر کلاس دادم

دختری که  هیچکدام از فاکتورهای من را نداشت

اما من به شدت جذبش شده بودم و روز به روز هم برشدت عشقم افزوده می شد

لحظه ای خودخواه هانه از فکرم گذشت

اروشا هم من را در حد فرشته دوست  داره؟؟؟

اما بعد پشیمان شدم
از فکری که به ذهنم خطور کرد

چون عشق فرشته یه
عشق افراطی بیمارگونه

1402/05/08 09:34

بود

عشقی که آن طفل معصوم را به آن حال انداخته بود !

حتی فکر دیدن اروشا در آن ت‌خت

منو دیوونه میکرد

و اروشای من بمب انرژی وشادی بود

این افکارو از ذهنم دور کردم

باید الان تمام حواسم را متمرکز فرشته و این اروشا عشق دوست داشتنی می کردم

چون قطعا اگه اروشا چیزی بفهمه لطمه ایی چه بسا بیشتر از فرشته بخوره

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_677
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

لب‌هایم از حرکت ایستاده و بازدمم پر از شتاب زیرِ چانه‌اش رها می‌شود.


خودش را کمی عقب میکشه و نگاهِ کنجکاوش که همچنان ردِ کمرنگی از خماری را داره

رو به چشم‌هام دوخته و میگه:


- نمی‌خوای حرف بزنی؟

تموم امروزو می‌دونستم که کلافه‌ای، می‌دونستم که داری حرص می‌خوری و فکرت یه جایِ دیگست

ولی...چیزی نگقتم تا شاید خودت حرف بزنی...

تا خودت بهم بگی چیشده، چیشده که یه دم اون ابروهای مردونت از هم فاصله نمی‌گرفت...

ایمان جونم؟


در سکوت خیره‌اش می‌شوم و او لب چین داده و بغ می‌کند، آرام تر ادامه میدهد:


- من مگه محرم رازت نیستم؟

مگه همدت نیستم؟

مگه زنت نیستم؟

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_678
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

نباید بدونم چیشده که شوهرم اینقدر آشفته خاطره؟


از روی تخت بلند شده و پیراهنم را از رویِ زمین چنگ می‌زنم.

پرسشش را بی پاسخ می‌گذارم چرا که می‌دانم قلبِ کوچکش توانِ تحملِ اتفاقی که افتاده بود را ندارد.


روی تخت نیم خیز شده و پتو را رویِ خودش سفت می‌کند

و مغزِ من در بدترین حالت ممکنش میشه

وقتی اروشا گیر میداد و همچین سوالاتی میپرسید

و با این حال اون دختر بلوری که لایِ پتوی سرخ رنگ پیچیده شده بود، هوش و حواسم را زایل کرد...

مغزم را هم همینطور!
- ایمان با توام؟ نمیگی چیشده نه؟


بی آنکه از بودنش خجالت بکشم، ش‌لوارم را با ش‌لوارِک تعویض کرده و تک کلمه‌ای پاسخ می‌دهم:

- نه!

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_679
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰

روی تخت وا رفته و دلخور می‌گوید:


- چی نه ؟ محرمِ رازت نیستم یا ...


جمله‌اش را نیمه کاره رها کرد و به نشانه‌ی قهر سر برگرداند.
چانه چین داده و اهسته گفت:


- باشه نگو اصلا!

اشتباه از منه که اینقدر پاپیچت میشم...که اینقدر نگرانتم...

شایدم...شایدم چون من بی عرضه‌م و نمیتونم حالتو خوب کنم که چیزی بهم نمیگی!

از گوشه‌ی چشمم زیر نظر میگیرمش
اونم شیطون منتظرِ عکس العملم می‌مونه

پلکامو ریز میکنم وبه سیاستِ

1402/05/08 09:34