96 عضو
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
سیگاری روشن کردن و کنار پنجره رفت
_اروشا زودباشششش
تا آبی به سروروت بزنی
من میزو رو اماده می کنم
لبخند دندون نمایی زدم و به سمت دستشویی رفتم
وقتی برگشتم ایمان میز را چیده بود و مشغول کشیدن غذا بود
با احساس شدید گشنگی پشت میز نشستم
و با دیدن غذا نگاهم برق زد
کباب با پلو و در کنارش نون گرم وگوجه کباب شده گفتم:
+وای ماماننننننننن عاشقتممممم
_کی مامان وقت کرد همه اینا روپخت
_هفففف منم میخوام مثل مانانم
+تو که تو خواب ناز بودی مامانت داشت میپحت
ایمان با تاسف سری تکان داد
پشت میز نشست و سینی غذا را روی میز گذاشت وگفت
_وقتی خانوم خواب بودن !!
نیشم شل شد
ایمان چشم غره ای بهم رفت
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_721
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
آروم زیر گوشم اسممو صدا کرد
_اروشا
+هوووووم
+نوک بینیمو بوسید
_امممم میدونی خیلی خواستنی هستی
+باخجالت سرمو تو سینهش فرو کردم
وچنگی به پهلوش زدم
دستش داشت پیشروی میکرد
وتن یخ زدمو طواف میکرد
گردنمو عمیق بو کشید
وپوستشو مکید
دلم داشت از هیجان تند تند میزد
دستشو رو قلبم گذاشت
+اروشامممم
+این چرا مثل گنجشک داره خودشو به در ودیوار میزنه
_جوابی نداشتم بدم نفسم تند شده بود
انگشتش رو دور نافم کشید
و دوباره به سمت بالا رفت
داشت منو به جنون میرسوند
دستم روقفسه س ینهش مچاله شد
دست برد وپیرهنشو کند ودور از ت.خت انداخت
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_722
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
و روم خیمه زد
+از پلکام شروع کردبوسیدن
خودمو به نوازش هاش سپرده بودم
من تو این شرایط و این لحظه واقعا بهش نیاز داشتم
اونم خوب میفهمید دردمو...
نفسشو کنار گوشم ها کرد
+کوچولو بردمت حیاط خوابت بپره الان مثل پیشی کوچولو باز چشات خمار شد
_نشگونی از پهلوش گرفتم
_خب تقصیر توئه لوسم میکنی
+عه خانم خودشون لوس هستن برا آقاشونم ناز وغمزه میان
این آقا هم دلش میره دیگه
_بعداین حرف بینیشو به بینی ام مالید
بوسه ایی نوک بینیم زد و گفت:میخوای بخوابی باز؟
+اممممم نمیدونم تو باشی آره
_میگم بچه پرویی تنت میخاره میگی نه
بلند خندیدم که یهو لباشو روی لبام گذاشت
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_723
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
دوباره گونهم و بوسید، کمی مکث کرد و باز هم بوسید
و به همین روند ادامه داد، تا جایی که دستمو بالا بردم و روی سینهش گذاشتم.
بی ملاحظه نوک بینیموگاز گرفت و محکم لبش و روی لبم کوبید
و با اشتیاق شروع به بوسیدن و مکیدن لبم کرد،
دستام روسینهش قفل شده بود،
دست های ایمان پهلوم و هدف گرفت و بین مشتش فشرد.
وقتی که نفس کم آوردیم جدا شد و سرش و کنار گوشم قرار داد.
- بی حرکت نباش... همراهی کن!
بوسهی نرمی به زیر گوشم زد
+امممم خوشمزه بود چسبید بلند شو
دیگه ازصبحانه گذشت وقت ناهاره
مامان خانمت بویی راه انداخته واویلا
داشتم میومدم رفت خونه همسایه ظاهرا مجلس دارن
گفت که اونجا هم ناهار میخوره
گفت ما بخوریم
_عه دستش درد نکنه
+بلندشو
_وبعد دستمو کشید و از روی تخت بلندم کرد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_724
جـانـان مـن?✨
#پارت_725
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
_دندون خرگوشی لوس از الان بت بگما
بعد از عروسی از این خبرا نیستا
وظیفه پخت وپز و رفت و روب باتوئه ها
فهمیدی ضعیفه
+باحرص سمتش حمله کردم و بازوشو گاز گرفتم
_به کی میگی ضعیفه
ها....
+ولی خوردی دستمو
_ایمان صورتمو با دستاش مچاله کرد
و لبامو غنچه کرد
هرچی تقلا میکردم زورم بهش نمیرسید
دستامو گرفته بود
و لبامو گاز گرفت
بعد ازکلی تقلا بالاخره روی پاش منو نشوند
نگاهی به رنگ و روی عالی غذا انداختم
با شیطنت چشمکی بهش زدم
جواب دادم
_حتی اگه شب قبلش زیادی ...فعالیت کرده باشم ؟
ایمان بلافاصله متوجه ی منظور من شد
خندید
جـانـان مـن?✨
#پارت_726
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
کوتاه و مردانه
دستشو دورم حلقه کرد و با خونسردی جواب داد
_ بعد از ازدواج که فعالیتای تو بی نهایت زیاد میشه
اگه قراره فرداش گرسنه بمونیم
که تلف میشیم نای فعالیت نمیمونه دیگه
جمله ی اخر رو چنان بامزه گفت
که باصدای بلند خندیدم
ایمان پرویی زیر لب گفت و من دلم ضعف رفت
از اینکه یه روز منو ایمان باهم بریم زیر یه سقف دلمو به تب و تاب مینداخت
بوی غذا دل ضعفهموبیشتر کرد بخصوص که تو بینی م پیچید
بلافاصله بشقابم را پر از غذا کردم
که بخورم ولی ایمان بشقابمو کنارگذاشت
ودردن بشقاب خودش برام غذا گذاشت
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_727
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
غذا بین شوخی و حرفا وشیطنتای زیرزیرکی خورده شد
من که برعکس همیشه با اشتهای زیاد خوردم
نگاه به ایمان کردم دیدم
ایمان میل چندانی نداشت وبیشتر با غذا بازی کرد
_گشنت نیس ایمان چرا نمیخوری ؟
ایمان لبخند محوی زد وگفت
_چرا عزیزم خوردم
تو بخور نوش جونت چاق بشی چله بشی من تورو جا غذا یه لقمه چپت کنم
خوردنیام هستی حسابیییییییی
باید همهجای تورو میل کردددد میدونی که چی چی میگم ..
یهو سکوت کرد
باز همان نگاه متفکر ..
وقتی میبینم اینجور میشه ومیره تو فکر
اشتهام یکباره کور میشه
هرچند که چیزی از غذام هم نمونده بود
قاشق وچنگال را روی بشقاب گذاشتم
خودم رو عقب کشیدم و باتردید اسمش رو صدا زدم
_ایمان
بلافاصله صدای خوش اهنگش تو گوشم پیچید
_جونم دلم دندون خرگوشی
حرف تو دهنم جمله نشد که بیرون بیاد
ایمان که متوجه سکوتم شد
بار دیگر سکوت را شکاند و این بار
با ملایمت بیشتری پرسید
_چیزی شده اروشا ؟
جـانـان مـن?✨
#پارت_728
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
حرف تو دهنم جمله نشد که بیرون بیاد
ایمان که متوجه سکوتم شد
بار دیگر سکوت را شکاند واین بار با ملایمت بیشتری پرسید
_چیزی شده اروشا ؟
اره شده بود
شک نداشتم اتفاقی افتاده بود
اتفاقی که ایمان را به این حال و روز انداخته بود
اما نمی دونستم چجوری سوال کنم و یا شاید از شنیدن اتفاقی که افتاده بود واهمه داشتم
سری تکان دادم
کلافه از پشت میز بلند شدم وگفتم
_نه چیزی نشده
من میز رو جمع می کنم
ایمان ابرویی بالا انداخت
ظرف ها رو جمع کردم و توی ظرفشویی گذاشتم
روی میز که خالی شد
پشت شیر قرار گرفتم و دستکش دستم کردم
صدای ایمان رو از پشت سرم شنیدم
_اب سرده مریض میشی خودم می شورم عزیزم
خودت رو اذیت نکن
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_729
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
سعی کردم چیزی شبیه لبخند روی لبم بیارم
اما موفق نشدم
دست خودم نبود که
چون بی نهایت دلم شور می زد
ایمان مجدادا خم شد واین بار پیشونی م را بوسید
این بار لبخندم واقعی تر شد
به ظرف ها اشاره کردم وگفتم
_خب از همه چی گفتیم از همشون هم خوردیم حالا نوبت ظرفاست
ایمان گفت:
خب این قسمت حساس و نفسگیر عرضم به حضور محترمتون خاله ریزه
بعهده ی شخص گرامی شماست
و بعد مردانه و جذاب خندید
_عه نه بابا ما خانما فقط باید ظرف بشوریم
+خب نه فقط ظرف شستنا چیزای دیگه هم هست
_مثلا؟؟؟
+مثلا امممممم حامله شدن
شما احیانا نمیخوای که من جاتون باردارشم
اینو که گفت یهو در رفت منم افتادم دنبالش
خیلی پرویی
بی حیایی
اگه جرات داری وایسا
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_730
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
_و مردی وایسا تا حسابتو برسم
+نامردمو در میرم
به ظرف ها اشاره کردم وگفتم
_شما همین ظرفا رو بشور حامله شدن پیشکش
+عه چه خوب یعنی 9 ماه نمیخواد مشقت بکشم؟
_ایمممممممممممان
+جونم
ایمان مردانه خندید وگفت:
+حرص نخور حااااالا
+پوستت چروک میشه
چندتا قاشق بشقابن دیگه میشورم قربونت
نیشم شل شد
عه چه شوهر خوبی دارم من
_اره بابا قدر بدون همچین شوهری رو رو هوا میزنن
+اینو که گفت قلبم یه جوری شد
حتی تصور اینکه کسی جا منوپیش ایمان بگیره روانی میکنه ولی کم نیوردم
_عه اینجوریاست آق ایمان
رو هوا میبرنت؟
+باشه برو خوش باش اینو که گفتم بغض کرده بودم
_ایمان متوجه شد عه دختره ببینمت
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_731
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
اومد منو بغل کرد و پیشونیمو بوسید
شوخی کردم
حالا هم بیا برام از اون رقص قشنگات برقص
اهنگ رو گذاشتم ودستمو تو دست ایمان گذاشتم
عزیزم رقص دونفرهش خوبه
_صبر کن عزیزم
و بعد بدون هیچ توضیحی از روی مبل بلند شد
نگاهم بادیدنش برق زد و از خوشحالی به سمتش دویدم
لبخندی زد وگفت
من همچی رو با تو میخوام حتی رقصو عزیزم
_سردته ؟!
لباس کمی تنم بود
سری تکون دادم وگفتم
_یکم
گفت بیا بغلم گرمت میکنم
ابرویی بالا انداختم
بیا واسه حاجیت دلبری کن
ایمان لبخندی زد وگفت
هرچند شما همیشه دلبری میکنی و نتیجه ش رومیبینی
درضمن همه جوره دلبری شما
متوجه اشاره ش به قبل از خوابمون کردم و نیشم شل شد
_شروع به رقص اروم توبغل ایمان کردم
نگاهش رو اندامم چرخید
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell
[♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_732
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
تابی به موهایم دادم
همینکه چرخیدم بالا وپایین رفتن سیبک گلوی ایمان رو دیدم
خنده م گرفت چشمکی بهش زدم
و دوباره کنار او رفتم
عرق سردی روی کمرم نشسته بود
صدای سنگین نفس هاش رو که شنیدم
چشم از من بر نمیداشت
دوباره به سمتش برگشتم ودستامو دور گردنش انداختم
اهنگ داشت تمام می شد که ایمان بار دیگر تابی به ت.نم داد
از اینکه مجذوب رقصم شده بودخوشحال بودم
لبخندی زدم و لبخندی با چاشنی شیطنت زدم
با یه چرخشی دوباره دست ایمان رو گرفتم و روی کمرم گذاشتم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_733
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
و آروم آروم کمرمو تکون میدادم
سرمو روی سینهش گذاشتم
لبخندی زدم
حتی با صدای بلند اهنگ صدای نفس های سنگین شده ش را می شنیدم
صدای نفس های مشتاق او بهترین آهنگی بود که تا حالا شنیده بودم
چرخی زدم
دستش از دور کمرم رهاشد
در نزدیکی ش
سرم را به شدت تکان دادم تا موهایم پشت سرم بروند
موهایم آزادنه تکون می خورد و حواسم بود که ایمان چطور با شیفتگی محو رقصم شده ست
آخرای اهنگ
ایمان سفت درآغوشم گرفت
و محکم به خودش فشرد
میدونی داری روانیم میکنی با این دلبریات
آروم باش نزار کاری بشه لطفا
خوشکل کی بودی تو
+آقامون
_آقاتون بفدای شما بانو
جـانـان مـن?✨
#پارت_734
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
#ایمان
امروز باید دیدن فرشته
وارد اتاق فرشته که شدم
بازن فریدون را دیدم
پیش خواهرش نشسته بود
و فرشته رو نگاه میکرد
تا منودید نگاش تغییر کرد
واخم کرد
اهمیتی ندادن چون در واقع
میزان علاقه فریدون به خواهرش رو فهمیده بودم
اینبارم اصلا سلام ندادم بهش
امروزم براش گل بردم اونو روی میز کناریش گذاشتم
فرشته بازم بی حرف به یه نقطه ایی زل زده بود
به سمت تخت رفتم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_735
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
و با صدای خیلی ارومی سلام کردم
هیچ واکنشی نشون نداد
میخواستم طبق حرف دکتر پیش برم
خانم گل چطوری؟
هیچ حرفی نزد
فریدون روی اعصابم بود
منم سعی میکردم محلش ندم
اونسری براش سنجاق سر اورده بودم
اینبار براش یه رژ لب اورده بودم
میدونستم دخترا از این چیزا دوست دارن
_ببین برات چی اوردم
فرشته اصلا نگاهم نکرد چه برسه واکنش
خودمو سمتش کشیدم
وموهاشو نوازش کردم
در رژ رو باز کردم
میخواستم رو لباش بکشم
که یهو فریدون زیر دستم زد
_یه بار بهت گفتم دستت سمت خواهر من نره
دلم نمیخواد حتی انگشتت بهش بخوره مرتیکه
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_736
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
بازم از اون روزا بود که فریدون از دنده چپ بلند شده
فقط میخواد دعوا کنه
یه جورایی میخواد حرصشو خالی کنه
کاری به کارش نداشتم اما همینکه دستم رفت سمت
گونهی فرشته، به سمت عقب کشیده شدم
_چته
+دست به خواهر من نمیزنی حالیته؟
وگرنه از همه جا پارت میک-نم
توی کثیف مسبب همه بدبختیامونی الان اومدی
که چی؟
که دلداری بدی؟
نگاش کن عین یه مرده ست فقط فرقش
به اینه که نفس میکشه
ّ
_توی یه نامردی
+اینو نگو من درحق خواهرت هیچ بدی نکردم
واصلا اطلاع نداشتم که همچین اتفاقی افتاده
_آره خب بایدم اطلاع نداشته باشی
وقتی همش به فکر خوشی خودتی
نامزدبازی و گشت و گذار
جـانـان مـن?✨
#پارت_737
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
همش تقصیر توئه عوضیه
کاش نمیشناختمت نمیدیدمت
یهو سمتم هجوم اورد واز یقهم گرفت
نامرد اگه الان خواهرگوشه تخت افتاده تقصیر تو بیغیرته
عکس العملش وهجومش تند بود نتونستم
کاری بکنم
یهو نگام سمت فرشته چرخی
پوست کنار انگشتشو میکند
وبا تشویش واسترس نگاه میکرد
اخرش این دختر از دست ما سربه بیابون میزنه
اما تفاوتی که فرشته کرده بود
دیگه مثل سابق صامت و بی حرکت نبود
نسبت به اتفاق و ...اطراف خودش واکنش نشون میداد
دیگه نگاهش مثل قبل مثل یخ نیست
و همین
باعث شد دکتر راضی باشه از روند درمانش
میگفت بیشتر بهش سر بزن
باهاش حرف بزن
هدیه بخر
ولی مگه فریدون میزاشت؟
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_738
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
خیلی فریدون رو اعصاب بود
با حرفاش و طعنه هاش منو عصبی میکرد
همینکه باز اومد سمتم کنترلمو از دست دادم و
دو دستمو تخت سینهش کوبیدم
و به عقب هلش دادم
فریدون چند قدم عقب عقب رفت
وتعادلش رو حفظ کرد تا زمین نیفته
به سمتم خیز برداشت
_منو هل میدی نامرد بی غیرت؟
+دعوا میخواست مثل هردفعه بالا بگیره
که فرشته باز با حرکت و عکش العملش مارو شگفت زده وحیرون کرد
به طرفم اومد و دستمو گرفت کف دستمو باز کرد و دستمو بلند کرد و روی گونهی خودش گذاشت
ونگاه بهت زده ی هردومون سمت فرشته برگشت
بدون اینکه یه کلمه حرف بزنه
فریدون صداش زد
_فرشته کوچولو
_عمر فریدون
بیااینجا قربونت بشم
+ولی اون اصلا واکنشی نسبت به برادرش نشون نمیداد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_739
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
با این واکنش فرشته هردو مات موندیم
کم کم به خودم اومدم دستمو پایین بردم
و روی گونهش دست کشیدم
تواین لحظه اصلا دلم نمیخواست به اینکه
کارم چقدر میتونه غلط باشه فکر کنم
چون حس یه خطاکاری رو داشتم
من هر لحظه که میومدم پیش فرشته
چشمها و نگاه اروشا رو حس میکردم
دستم روی گونهش بود و شروع به نوازش موهایش کردم
تا جایی که شد نوازش گونه آرومش کردم و
براش حرف زدم
من نسبت به تعهدی که به اروشا دادم پایبند بودم
و همیشه حواسم بهش بوده
حتی در مواقعی که حالم مساعد نبود
ولی در این لحظه و این زمان باید یه فکری
برای بهتر شدن حال فرشته هم میکردم
فریدون میخواست بیاد سمت خواهرش که فرشته
چنگی به پیراهنم زد و خودش را
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noo
جـانـان مـن?✨
#پارت_740
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
در آغوشم انداخت جوری با دستاش
پیراهنم را مچاله میکرد و فشار میداد که چروک شد
از شدت مالشی که میداد بدنم درد گرفته بود
نفس نفس میزد و از همین حالتاش میتونستم
به شدت استرسش پی ببرم
سرم را نزدیک گوشش بردم
به آرامی نزدیک تر
_هیسسسسس نترس
_من اینجام
نمیزارم کسی اذیتت کنه حتی اگه
اون شخص برادرت باشه
اسمش لب زدم
_فرشته
یبار دیگه سرم رو خم کردم واین بار کمی بلند تر اسمش رو صدا زدم
_فرشته
جـانـان مـن?✨
#پارت_741
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
باز هم حرفی نزد
فقط سرشو بلند کرد و به چشمام نگاه کرد
واین چیزیه که امیدوارم می کرد
با نوازش کردنش متوجه شده بودم حس میکردم که دمای بدنش تغییر میکرد
دستشو رو گرفتم و به سمت تختش بردم
+خوشکل خانم شما الان باید اینجا دراز بکشی و یکمی هم بخوابی که استراحت کرده باشی
چون قراره دکترت عصر بیاد وایشونم مریض بدخلق رو دوست نداره
بااین حرفم حس کردم لبش کمی انحنا پیدا کرد
یعنی به حرف من واکنش نشون داد صداش زدم؟
+فرشته خانم
+من باید برم خانم خانما
+باید دکترت که اومد باهاش همکاری کنی
که زودتر از اینجا راحت شی
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_742
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
مجدادا نوازش موهاش رو از سر گرفتم
کلی باهاش حرف زدم تا آروم بشه
همینطور ادامه دادم شما دختر خوبی هستی
فرشته خانم میدونستی درسته
حالا هم شما باید استراحت کنی خوشکل خانوم
تا بتونی خیلی قوی باشی
آروم اونو بردم سمت تختش و خواستم بخوابونمش
کم کم داشت میخوابید
با سنگین شدن پلک هاش و نفس های ارامش
متوجه خوابش شدم
اروم خوابید دقیقا مثل فرشتهها
خواستم کنارش بمونم و ازش دور نشم
من اینجوری مظلوم میبینمش از خودم بدم میاد
چون ناخواسته باعث رنجشش بودم
و نمیتونستم با خودم کنار بیام
از حس درونم گفتم:
عزیزدلم فدات بشم
_متاسفم ..
منو حلال کن
بغض داشت خفهم میکرد
ازپیشش کناری رفتم
و ایستادم و از دور نگاش کردم
مثل یه جنین در خودش مچاله شد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_743
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
بعد از چند دقیقه
برگشتم و نزدیکش شدم
خیلی دوست داشتم ب-غل بگیرمش
خم شدم و آروم گوشه گونهش را بوسیدم
ولب زدم
خیلی این بچه مخملی بود و آروم
طولی نکشید که صدای در زدن اومد
به طرف در نگاهی انداختم
فریدون بود که با دکتر آمده بود
نگاه پر از حرص ونفرتی به من کرد
انگار من دلیل حال خرابی ها بودم
نگاهم رو ازش بیرون انداختم
سعی کردم محلش ندم و بهش توجهی نکنم
چون بازهم به درگیری مثل این چند وقت اخیر می کشید
جـانـان مـن?✨
#پارت_744
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
دکتر که جلو آمد نگاهی به فرشته کرد وگفت
خب بازکه شما دوتا گرد وخاک کردید
مگه شما بچه ایید
هر وقت میایین اینجا شلوغش میکنید
اگه گفتم بیایید واسه اینه به بیمارتون کمک کنید
نه که اینجا رو با چاله میدون اشتباه بگیرید
_بعد از حرف این دکتر
فریدون سرشو پایین انداخت
_یکیتون بگه باز چی شده چکار کردید؟
من چیزی نگفتم فریدون شروع کرد مختصر اوضاعو شرح دادن
دکترم با دقت به حرفای فریدون گوش میداد
یه نگاه خیلی عمیقی هم به من انداخت
و گفت
ببینید اینکه فرشته نسبت به شما واکنش مثبت نشون میده
و پیش شما احساس امنیت میکنه خیلی خوبه
همانطور که قبلا بهتون گفته بودم
این دختر مشکلش اینه خودش میخواد فراموش کنه اونچه که بهش گذشته....
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_745
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
بخاطر همین نمیخواد حرف بزنه
اون الان نسبت به همچی درک داره
حس میکنه...احساسات داره
ولی نمیخواد این پوسته دور خودشو بشکافه
و این علائم یه انسان خسته و از همه جا بریدهست
ولی خب با این عکس العمل وواکنشایی که اخیرا انجام میده
میشه گفت جای امیدواری هست
یعنی تو روند بهبودیش دین بودنا، همدردیا،همش تاثیر داره
اینو که گفت نگاهی بهم کرد و گفت
حالا با شما ارتباط داره برقرار میکنه خوبه این
ولی باید این روند ادامه پیدا کنه
باید کاری کنی این حصاری که دورش کشیده
با ارتباطی که باتو پیدا میکنه شکسته بشه
حالا با هر روش هر راه حلی
باید سعیتو بکنی
نباید بزاری این بیماریش مزمن بشه
که اونوقت معالجهش خیلی سخت تر میشه
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_746
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
مشت شدن دست فریدون را باشنیدن این جمله ی دکتر دیدم
نگاهم لحظه ای به سمت صورت زیبای فرشته چرخید که چه ارام وبی دغدغه خوابیده بود .!
غافل از اطراف و دردی که عزیزانش می کشیدن !!
باسنگینی نگاه دکتر نگاهم سمت او چرخید
نگاهش روی من بود
نگاه من را که دید
صراحتا و مستقیم خطاب به من گفت
_من فکر کنم شما تاثیر مستقیمی در روند بهبودی این دختر دارین
پس به تلاشتون ادامه بدین
این را گفت و اتاق را ترک کرد .
لحظاتی طولانی سکوت در فضای اتاق حاکم شد
نه فریدون حرفی زد ونه من حرفی برای گفتن داشتم
فریدون کنار پنجره رفت
گوشه ای از آن را باز کرد و سیگاری آتش زد
در همان سکوت سیگارش را کشید
از پک های سنگین وتندی که به سیگار می زد
متوجه حال خرابش شدم
رفیق چندین
ساله م بود وخوب می شناختمش
دومین سیگارش را که کشید
ناگهان به سمت من چرخید و بی مقدمه پرسید
_حاضر بودم دارو ندارم رو بدم
زندگی م رو بدم اما خواهرم خوب بشه
اما ...
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_747
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
بعد از،شنیدی حرفای دکتر
حال دوتامون منغلب شد
فریدون از من بیشتر تو خودش فرو رفته بود
خب حق داشت هرچی نباشه خواهرشه
متوجه سنگینی نگاهش شدم
سرمو به سمتش برگردوندم
لبخندی تلخ کنج لبش را به سمت بالا متمایل کرد
حرف زدن براش سخت ودشوار بود
مرور خاطرات گاهی بدترین نوع شکنجه بود !!!
برای من که واقعا اینجور بود
ما روزای خوب باهم کم نداشتیم
هیجوقت فکرشو نمیکردم همچین روزی بیاد که تو نگاه رفیقم نفرت جای برادری ومحبت باشه
به سمت من جلو آمد
مقابلم ایستاد
ابروهای کلفتش بهم گره خورده بود و با اخمی که کرده بود میشد فهمید چقدر داره رنجی رو تحمل میکنه
اینو شونه های افتادهش و
خط های ریز ودرشتی روی پیشونی و دورچشمش افتاده بود بخوبی نشون میده
نگاه لغزانش سمت فرشته رفت وبعد از کمی مکث سمت من چر خید
جـانـان مـن?✨
#پارت_748
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
و وقتی شروع به صحبت کرد صدایش می لرزید
نوعی خواهش در صدایش بود
از اینکه فرشته بخاطر توی نارفیق اینجا روی تخت افتاده خونم به جوش میاد
_از این که خوب شدن حال فرشته در گروی تو باشه بیزارم
اما هیچی دست من نیست
میبینی که هر کاری کنم بازم دستم زیرسنگه و به کمک تو نیاز دارم
من حاضرم کل دنیا رو بریزم بهم فقط خوب بشه
ولی دیدی که خوب شدن حالش در گروی بودن توئه
من هرکاری کردم نشد که خواهرم مثل قبل باشه لبخند بزنه و درخشش نور نگاهش رو به رخ خورشید بکشه
فرشته امروز و با این حرکتش مهر تایید به حرف دکتر زد اینکه تو میتونی فرشتهمونو بهمون برگردونی
حالا می دونم حال فرشته بستگی به تو وحضور تو داره
کمک کن حال فرشته خوب شه
صداش لرزید
ازت خواهش میکنم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_749
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
دلم نمی خواست لحن صدای تا این حد ملتمسانه ی فریدون را بشنوم
لحن تند و خشمگینش ببشتر باب دلم بود
تا این صدای خسته و امانده و ملتمسانه !!
به این صداش عادت نداشتم !!
فریدون از همون اول شر بود !
دست روی شونه ش گذاشتم و با لحن محکم ومطمئنی گفتم
_من هر کاری از دستم بربیاد برای فرشته انجام می دم فریدون !!!
مطمئن باش تا اخرش کنارتم !!
فرشته خواهر توست!!
خواهر توی رفیق !!
پس از همون اول برای من مثل یه خواهر نداشته م بود و همون قدر برام عزیز !!!
نگاه هردومون به سمت تخت چرخید
فریدون خودش را عقب کشید و بدون حرفی بلافاصله از اتاق خارج شد
اروشا
کلافه وعصبی شنلی بافت روی دوشم انداختم و از خانه خارج شدم و وارد حیاط شدم
هوا سرمای استخوان سوز داشت
اما التهاب بدن من رو فقط ان هوا می تواست
کمی بخواباند
این روز ها رفتارهای عجیب ایمان بیشتر شده بود و نبودش کاملا کمرنگ تر شده بود
اما چیزی که بیشتر ازهمه چی اذیتم می کرد
تیپ و لباسش بود که کاملا عوض شده بود
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_750
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
ایمان دیگه لباس یقه اخوندی و دکمه دار نمی پوشید
بلکه تیپ اسپورت و لش می زد و کاملا تغییر کرده بود
البته جز دانشگاه که همچنان با همان ظاهر قبلی حاضرمی شد
این ایمان جدید با این استایل برام عجیب بود
هرچند که این تیپش رو دوست داشتم
اما به نوعی حس حساد تم را به شدت تحریک می کرد
چون در این استایل به شدت خواستنی و جذاب دیده می شد وحتی منی که زنش بودم
برای ثانیه ای نگاه نمی تونستم ازش جدا کنم ..
کلافه دست زیر
بغل فرو بردم ومسیر پشت خانه را درپیش گرفتم
فکرم به شدت نابسامان وبهم ریخته بود
چیزی در ایمان تغییر کرده بود
حس من نمی تونست اشتباه کند و متاسفانه فریب هم نمی خورد
حس زنانه یکی از قوی ترین حس ها بود
ایمان هرچقدرم سعی داشت بفهماند همه چیز مرتب ست اما ناموفق بود
سعی کردم افکار منفی را از خودم دور کنم
اما دیگه جلودار فکر و احساسم نبودم
منطقی که دم به دقیقه بهگ هشدار می داد که پای زنی دیگر درمیان است
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_751
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
دلم نمی خواست لحن صدای تا این حد ملتمسانه ی فریدون را بشنوم
لحن تند و خشمگینش ببشتر باب دلم بود
تا این صدای خسته و امانده و ملتمسانه !!
به این صداش عادت نداشتم !!
فریدون از همون اول شر بود !
دست روی شونه ش گذاشتم و با لحن محکم ومطمئنی گفتم
_من هر کاری از دستم بربیاد برای فرشته انجام می دم فریدون !!!
مطمئن باش تا اخرش کنارتم !!
فرشته خواهر توست!!
خواهر توی رفیق !!
پس از همون اول برای من مثل یه خواهر نداشته م بود و همون قدر برام عزیز !!!
نگاه هردومون به سمت تخت چرخید
فریدون خودش را عقب کشید و بدون حرفی بلافاصله از اتاق خارج شد
اروشا
کلافه وعصبی شنلی بافت روی دوشم انداختم و از خانه خارج شدم و وارد حیاط شدم
هوا سرمای استخوان سوز داشت
اما التهاب بدن من رو فقط ان هوا می تواست
کمی بخواباند
این روز ها رفتارهای عجیب ایمان بیشتر شده بود و نبودش کاملا کمرنگ تر شده بود
اما چیزی که بیشتر ازهمه چی اذیتم می کرد
تیپ و لباسش بود که کاملا عوض شده بود
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_752
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
از اینکه ایمان کلا این روزا جور دیگه شده بود
قلبم داشت میترکید
حسادت مثل یه خوره به جونم افتاده بود
هرکسی هم جای من بود اینطور میشد
یهو تیپ وظاهر عشقت عوض بشه
رفتاراش صدوهشتاد درجه تغییر کنه
هرچقدم اعتماد داشته باشی باز این حس ششم نمیزاشت منطقی فکر کنم
اینکه ایمان محاله پا کج بزاره
اما مگه دل آدم منطق سرش میشه
داشتم میمردم از دردی که به جونم افتاده بود
از یه جهت میگم دارم اشتباه میکنم از یه جهت دلم حرفش یه چی دیگه بود
یه جدالی داشتم بین عقل ومنطق با قلب
گوشه ای از قلبم حتی حق را به منطقم می داد
خب تغییر رفتارش اخه چه دلیلی میتونست داشته باشه
هرچی سعی میکردم افکار منفیمو دور کنم نمیتونستم
وسواس شدیدی گرفته بود
بی شک من بدبین شده بودم ایمان هنوزم با عشق باهام برخورد میکنه
هنوز برای من
میمیره
نگاهش داغه
میگفت منو میخواد دلش فقط برا من میزنه
حال و هوای اینروزام خیلی افتضاح بود
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_753
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
حوصله ام تو خونه پوکیده بود
غصهم گرفته بود
هندزفری تو گوشم بود و برا خودم با آهنگ زمزمه میکردم شادمهر که گوش میدی دلت میگیره
منم حال دلم خراب بود
نمیدونستم چکار کنم یهو تصمیم گرفتم از خونه بزنم بیرون
سریع لباس پوشیدم
و از خونه زدم بیرون
رو پیاده رو راه میرفتم و به پیامای ایمان که باهم رد و بدل میکردیم نگاه میکردم
ناخودآگاه لبخندی روی لبم اومد
قربون صدقه هایی که میرفت
وقتی میخواست منو ببینه نمیگفت میای یانه؟
میگفت تا یه ساعت باید فلان جا باشی حتی
زورگوگفتناش خواستنی بود
و اینجور که برخورد دل بی جنبهی من میمرد براش
منم بعد کلی ناز میرفتم پیشش
و اونجاست که اون قشنگ رسم دلدادگی به جا میورد
هرچی میخواستم تهیه میکرد هرجا دلم میخواست میبرد
کافیه یه جایی رو بگم منو میبرد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_754
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
نمیدونم چقدر پیاده روی کردم
چقدر آهنگ گوش دادم و باهاش گریه کردم
تصمیم گرفتم یه کمی خرید کنم و برم خونه ناهار درست کنم
و به ایمان زنگ بزنم شاید تونست بیاد حداقل ناهارو باهم بخوریم
اینجوری منم رفع دلتنگی میکردم
وارد خانه شدم و با شال خودم را باد زدم
گرمم شده بود
بعد از تعویض لباسهایم به سمت آشپزخانه رفتم
. مشماهای
خرید را برداشتم و مشغول جابجا کردن آنها شدم
یک بسته گوشت از توی فریزر بیرون گذاشتم تا قرمه سبزی درست کنم
چند تا خیار و گوجه هم برداشتم تا سالاد شیرازی درست کنم اخه ایمان دوست داشت
بعد از شستن گوجه خیارها روی صندلی میز نهارخوری نشستم همانطور که داشتم خیارها را پوست میگرفتم
به امروز فکر میکردم لبخند تلخی روی لبم نشست
چقدر آن روزهای اول آشناییمون خوش می گذشت.
فقط من
بودمو ایمان و خروار خروار عاشقانگی
آه عمیقی کشیدم اما حالا ایمان آنقدر توی کار ونمیدونم چی غرق شده که
اصلا انگار مرا نمی بیند
با احساس خیسی گونه هایم پشت دست هایم را روی گونه هایم
کشیدم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_755
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
کاهو رو تموم کردم و خواست گوجه ها رو بردارم که صدای چرخش کلید اومد
از آشپزخونه به در دید نداشتم
ولی میشد فهمید که مامانمه
چون از همون دم در شروع کرد غر زدن
وای خدا خستهم شد نفسم
برید
اومد تو آشپزخونه سلام مامانی
سلام مادر وای ناهار درست کردی دستت دردنکنه قربونت بشم
مادربزرگت تماس گرفت ظهری میاد اینجا غصهم گرفت هیچی نپختم
دستت درد نکنه مادر
+کاری نکردم قربونت برم
حوصلهم سررفته بودگفتم ناهار درست کنم بگم ایمان هم بیاد
مامان بلندشد دستاشو بشوره
بعدشستن چاقو رو گرفت که کارمودتموم کنه
ولی من نزاشتمش چون
مدتی رو سفره ارایی کار کرده بودم و دلم میخواست
هنرم رو هم امروز به رخ ایمان بکشم
بلند شدم و برنج رو توی سینی های مستطیلی ریختم
و روشون رو با برنج زعفرانی تزئین کردم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_756
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
همچی آماده بود
غذا رو به بهترین شکل روی میز چیدم
صدای زنگ خونه اومد
بدو بدو به هوای اینکه ایمانه به طرف آیفون رفتم
سرویس آژانس بود که مامانبزرگ رو اورده بود
زود در رو باز کردم و به استقبالش رفتم
سلام مامانی
خوش اومدی
سلام قربون شکل ماهت
لپشو بوسیدم که پیشونیمو بوسید
کمک کردم داخل شود و اونو تا مبل هدایت کردم
بزار برات آب بیارم قربونت برم
مامانم هم به مامانبزرگ ملحق شد و من از توی آشپزخونه صدای احوال پرسیشونو می
شنیدم
برای مامانی آب بردم و کنارش نشستم
امممم یه بوهایی میاد
چه کردی خوشکلم
مامان به دستپخت محشر شما نمیرسه
زبون نریز بچه برای مادر شوهرت اینطور زبون باید بریزی
_ببخشید مامانی اگه گرسنه ایی الاناست که ایمان بیاد
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_757
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
ایندفعه که صدای زنگ اومد به سمت در پرواز کردم
چون کسی نمیتونست غیر از ایمان باشه
تا درو باز کردم یهو تو بغلش پریدم
چون انتظار همچین حرکتی نداشت
یه قدم به عقب رفت ولی دستاش دور کمرم حلقه شد
لبخندی هرچند محو کنج لبش نشست
همین که تو آغوشش بودم برای دل بیقرارم کافی بود
دستامو از دور کمرش باز کرد
و پیشونیمو بوسید
همین حرکتش باعث شد تا کل دلخوری و دلتنگیم از یادم بره.
سرم به سینه ش چسبید
صدای کوبش منظم قلبش
لبخندی روی لبم نشاند
عطرشو عمیق به ریه کشیدم
آخیشششش
دلم برات تنگ شده بود
+خوبی عزیزم
تو رو که دیدم آره
لباموجمع کردم خودش منظورمو فهمید
+اروشا
+زشته مامانت اینا میبینن
_من دلم میخواد
اونام هم داخل گرم صحبتن
بوس
بدون مکث لباش قفل
چون متوجه مسیر نگاهم شد خنده ش گرفت
جـانـان مـن?✨
#پارت_758
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
برق شیطنتو که تو چشمام دید
دوباره سرش راخم کرد و بوسه ای روی لبم زد
همین که سرش را بلند کرد دوباره گفتم
خیلی به من بدهکاریا حواست هست که آقا
این بار خندید
- بله بله
و دوباره بلند خندید و با انگشتاش لپمو
محکم گرفت وکشید
خانم کوچولوم حیف که
حیف که چی؟
حیف که الان جاش نیست
وگرنه بهت میگفتم جواب این شیطونی کردنات چیه
خب بگپ ببینم جوابش چیه هاااا؟
اینجا جاش نیست خانوم
ولی خب دلم برای شیطنتات تنگ شده بود
دندون خرگوشی خوشکلم
جـانـان مـن?✨
#پارت_759
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
ایمان با شیطنت نگاهی به آشپزخونه انداخت و ابرویی بالا انداخت
اممممم چه بوهایی میاد از این هنرا هم بلد بودی رو نمیکردی
با ناز ابرویی بالا انداختم و گفتم خیلی هنرا دارم عاقا
به موقع رو میکنم
نگاهش به پرسینگ نافم افتاد
او لا لالا اونجا رو
_چطوره اقا می پسندی؟!
ایمان چینی گوشه ی چشم انداخت وگفت
من همچی شما رو پسندیدهم خانم توکلی
و همزمان قری به گردن و بدنم دادم
و از کنارش گذشتم
هنو فاصله نگرفته بودم که دستم کشیده شد
و تو بغلش پرت شدم
موهامو بهم ریخت و بینیمو گاز گرفت
آتیش پاره شیطونی موقوف
نیشم که شل شد خندید
سری تکان داد
بادی به غبغب انداخت و گفت
عیال برو سفره رو بچین
باشه آقامون شما کتت رو بزار این اتاق دستاتو بشوری بیای میز حاضره
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_760
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
میز رو که چیدم مامان ومامانبزرگم هم به آشپزخونه اومدن
_چطوره خانم جون می پسندی؟!
قربون تو دختر کدبانوی خودم برم
کی من عروسی تو رو ببینم
و بیام خونهت خانمی کردنتو ببینم وکیف کنم
فدای تو مامان جون
من برم ببینم ایمان چرا نیومد
تا به سمت هال رفتم ایمان رو درحالی که دستاشو با حوله خشک میکرد دیدم
دیر کردی عزیزم
غذا رو کشیدم
+مرسی خانمی
_ایمان
برو من الان میام
گوشیمو بزنم تو شارژ
به سمت اتاق راه افتادم
کت ایمان رو برداشتم که به جالباسی اویزون کنم
در واقع ماخانما حس ششممون خیلی قویه و بعضی جاها کار دستمون میده
الانم شارژ کردن گوشی یه بهونه ست
اون سری یه تار مو رو لباسش پیدا کردم
و هیچوقت نتونستم
این یه موردو هضم کنم
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
zahra4448
96 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد