رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

"لینک قابل نمایش نیست"

1402/05/27 09:53

پاسخ به

جـانـان مـن?✨ #پارت_701 ⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰ _نمیخوام واقعا لازم نیست ایمان...

...

1402/05/29 11:27

پارت جدید نیومده؟

1402/05/31 18:13

پاسخ به

پارت جدید نیومده؟

نه

1402/05/31 19:14

نیومد؟ ?

1402/06/04 12:44

پاسخ به

رمانه همین جاش گیر داره انگار

اره نمیدونم چرا نمیاد

1402/06/04 16:44

خانوما نوسینده رمان چند وقتی دیگه شروع میکنه ادامه رمانو

1402/06/08 11:42

مرسی

1402/06/09 18:07

هنوز خبری نشد؟

1402/07/28 16:06

سلام خانومای عزیز💞⁦♥️⁩
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقط 35تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..⁦♥️⁩
این لینک کانال من توی روبیکاس


اینم لینک پیج اینستام

"لینک قابل نمایش نیست"


"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستم😍💙💙💙💙

1402/08/08 20:45

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/08/08 20:45

آتلیه کارن:
آتلیه کارن:
سلام خانومای عزیز💞⁦♥️⁩
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقط 35تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..⁦♥️⁩
این لینک کانال من توی روبیکاس
"لینک قابل نمایش نیست"

اینم لینک پیج اینستام

"لینک قابل نمایش نیست"


"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستم🐰😍🐰

1402/08/13 20:31

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/08/13 20:32

آتلیه کارن:
آتلیه کارن:
سلام خانومای عزیز💞⁦♥️⁩
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقژ25تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..⁦♥️⁩
این لینک کانال من توی روبیکاس
"لینک قابل نمایش نیست"

اینم لینک پیج اینستام

"لینک قابل نمایش نیست"


"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستم🖐😍😍😍

1402/08/23 17:28

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/08/23 17:29

آتلیه کارن:
آتلیه کارن:
سلام خانومای عزیز💞⁦♥️⁩
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقط 35تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..⁦♥️⁩
این لینک کانال من توی روبیکاس
"لینک قابل نمایش نیست"

اینم لینک پیج اینستام

"لینک قابل نمایش نیست"


"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستم😍😍😍😍

1402/09/03 19:15

آتلیه کارن:
آتلیه کارن:
سلام خانومای عزیز💞⁦♥️⁩
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقط 35تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..⁦♥️⁩
این لینک کانال من توی روبیکاس
"لینک قابل نمایش نیست"

اینم لینک پیج اینستام

"لینک قابل نمایش نیست"


"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستم

1402/09/09 21:07

نمیدونم اسم گروه رمانه یا اتلیه چرا اینجا بی ساحبه

1402/09/10 23:17

بی صاحب نیس بعضیا شعور ندارن همش لینک میزارن

1402/09/11 00:54

🔥
شروع『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت1

به ساعتم نگاه کردم و غر زدم....
-اه ... چهار ساعته اینجا علاف شدیم ... طناز... خاک برسرت
اینا همه کلاهبرداریه بیا بریم یه کوفتی بکنیم تو این شیکمامون...
مردم از گشنگی... از ساعت هشت صبح تا حالا اینجاییم ...

طناز نگاهی به صف انداخت و در حالی که با نیازمندیها خودشو باد می زد گفت:
-ده نفر بیشتر جلومون نیستن خره ... یه ذره دیگه دندون سر کبدت بذار رفتیم تو ...

نگاهی اخمویی بهش کردم ... موهای حنایی رنگ داشت با چشمای قهوه ای روشن ... خوشگل بود و تو دل برو
... با هم دوست بودیم ولی نه خیلی صمیمی... یه وقتایی که کارمون به هم گره می خورد یاد هم می افتادیم ... یعنی آخردوستی بودیما!!!
ولی حقیقت این بود که من به خاطر صمیمیت زیادم با بابام زیاد علاقه ای به دوست شدن با کسی نداشتم ... بابام دنیام بود ... مامانمو هم خیلی دوست داشتم ولی بابا یه چیز دیگه بود ...

طناز توی یکی از روزنامه ها یه خبری خونده بود و از دیروز منو دیوونه کرده بود ...

یکی ازکارگردان های بزرگ برای یکی از کاراش نیاز به یه چهره داره ... چهره ای که شناخته شده نباشه ... و آدرس اینجا رو داده بودن برای تست ...

|🔥| ✨👉🏾

1402/09/11 00:55

رمان:
🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت2

اگه توی تست قبول می شدی
تازه میرفتی کلاس بازیگری ... هیچ وقت به بازیگر شدن فکرنکرده بودم ...

بابا این جور کارارو دوست نداشت ... همیشه
بهم می گفت:
- دخترم قانع باش و به زندگی عادیت رضایت بده ... اون بالا بالاها هیچ خبری نیست ...

اگه یه آب باریکه رو بگیری و بری هیچ وقت ضربه نمی خوری ... ولی شهرت و ثروت و مقام
ممکنه به زمین بزندت و اونوقت روحت داغون میشه ...

اخلاقش این بود ... اهل ریسک کردن نبود ... منم به خودش رفته بودم برای همینم فقط دنبال طناز راه افتاده بودم تا اون تستشو بده و ضایع بشه و با هم برگردیم...

محال بود توی این جمعیت اون شانسی داشته باشه ... همه دخترا یا فوق العاده خوشگل بودن یا با آرایشهای غلیظ خودشون رو فوق العاده
خوشگل نشون میدادن ...

طنازم سودای شهرت توی سرش افتاده
بود که اومده بود وگرنه فکر نکنم استعداد چندانی داشته باشه ...

نفر جلویی ما هم رفت توی اتاق ... بلاخره رسیدیم به در قهوه ای رنگ اتاقی که توش تست می گرفتن و اصلا معلوم نبود اون تو چه خبره!!!

حتی نمی دونستیم چند نفر اون تو نشستن ....


|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」

🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت3

پشت در اتاق و روبروی ما یه میز بود که پشتش یه دختر محجبه نشسته بود و اسم و فامیلا رو می نوشت و یه شماره می داد به هر نفر ... همه کارها کلیشه ای ... دویست سیصدنفر جلومون رفته بودن تو ... دویست سیصد نفرم پشت سرمون بودن ...

هر کی یه چیزی دستش بود و داشت خودشو باد می زد ...
در باز شد ... دختری که رفته بود تو با قیافه ای سرخ شده اومد بیرون ....

وا!!!! انگار مجبوره وقتی اینقدر خجالت می کشه بره تست بده ... فکر کن این بخواد بشه بازیگر و همبازی فلانی ... چه شود!!!! خودم میشم بیننده درجه یکش ...
خنده ام گرفت ... منشیه پاشد رفت توی اتاق

رو به طناز گفتم: - قلبت تو دهنته؟!
دستشو گذاشت رو سینه اش و گفت:
- گمشو بابا ... هولم نکن ببینم این چهره ام سینمایی می شه یا نه ...
- بابا اعتماد به نفس!!!
منشیه اومد بیرون ... دستمو گذاشتم پشت کمر طناز و گفتم:
- برو تو ... *** استار آینده!!
طناز قدمی رفت جلو و گفت:
- برام دعا کن ...
سری تکون دادم و طناز رفت به سمت در قهوه ای ... منشیه
پرید جلو ... دستشوگرفت جلوی طناز! وا انگار می خواست جلو قاتلو بگیره ... با صدای تو دماغی وجیغ جیغوش گفت:
- شرمنده ... واسه امروز دیگه کافیه! ساعت دو بعد از ظهره
... عوامل می خوان برن استراحت کنن ... بقیه تستا باشه واسه فردا ...

صدای غرولند و همهمه بلند شد ... ولی کسی حرفی نزد و دسته دسته از سالن خارج شدند ...

آمپرم

1402/09/11 00:56

رفته بود روی هزار ...


|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」

🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت4

طناز با لب و لوچه آویزون برگشت وگفت:
- بریم ... دیگه بیخیال ... ببخشید توام علاف شدی صبح تا حالا ...
فردا دیگه مزاحم تو نمیشم خودم مییام ...

طنازو زدم کنار و پریدم طرف منشیه که داشت وسایلشو از روی میز جمع می کرد:

- هی خانوم ...
صدام اینقدر بلند بود که یارو با وحشت سرشو آورد بالا و نگام کرد ...
چند لحظه هیچی نگفت و سپس به حرف اومد:
- با منی؟!

_نه با باباتم ... جز تو اینجا کی هست که من ببینمش و بتونم
باهاش حرف بزنم... اونا که رفتن توی اتاق و درو هم بستن!
همه کارشون شدی تو ... وسط حرفم پرید:

_چی می گی خانوم؟!
صدام تبدیل به فریاد شد:

_مگه مردم علاف شمان؟! از ساعت هشت صبح تا حالا
اینجاییم ... فکر کردی به همین راحتیاست ... یا همین الان در
این خراب شده رو باز می کنی یا من می رم شکایت می کنم در
موسسه کوفتیتون رو تخته می کنم شیرفهم شد؟
دختره با دهن باز
خیره مونده بود رو من ... بیچاره سنگ کوب کرده بود ... دست
خودم نبود اگه حس می کردم کسی قصد داره حقمو بخوره
اینجوری آمپرم می چسبید... به خصوص که دیدم چه جوری با
خنده و پارتی بازی یه سری رو خارج از صف فرستاد تو ....
داد کشیدم:

|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」

🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت5

میخاستین فقط از اون در همون قدری رو که می تونین
تست بگیرین بیارین تو... درو مثل کاروانسراها باز گذاشتین که
هر کی دلش خواست بیاد تو اینجا یه صف طولانی درست بشه
فقط واسه اعتبار موسسه تون؟!!

شعور مردمو می برین
زیرسوال؟ فکر کردین همه کبکن که سرشونو بکنن زیر برف ؟
نه جونم ... شاید بقیه راحت از حقشون بگذرن ولی من یکی نمی
گذرم ... هی لای درو باز کردی فک وفامیلتو فرستادی تو عین خیالتم نیست فکر کردی ما کوریم؟

چشمامو بسته بودم دهنمو باز کرده بودم و هوار هوار می کردم
... طناز بازومو گرفته بود و هی مدام پشت سر هم تکرار می
کرد:

_ترلان تو رو خدا... بیخیال بیا بریم ... طوری نشده که ...
دستمو کشیدم از دستش بیرون و گفتم:

_اه ولم کن بابا ... خیلی بزدلی به خدا ...
دوباره خواستم دهن باز کنم و ادامه حرفامو بگم که در اتاق باز
شد ... پسری قدبلند و خوش چهره اومد بیرون ... وای مامانم اینا!!!
عجب چیزی بود! خوش هیکل خوشتیپ ... موهای
خرمایی روشن داشت با چشمای تقریبا خاکستری ...
نگاه نافذ ...

نگاهی به سرتاپای من انداخت که دستامو گذاشته
بودم لب میز منشی و خم شده بودم توی صورتش ...
ابروشو بالا انداخت و گفت:

_بفرمایید تو خانم ...

|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬

1402/09/11 00:56

@Romaan__Nab...」

🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت6

صاف ایستادم ... هان؟!!! با من بود؟!!! وایسادم زل زدم توی
چشماش ... دقیقا ازحالت خودم یاد بز افتادم.
پسره معلوم بود خنده اش گرفته ولی به روی خودش نیاورد ... با دست به در
اشاره کرد و گفت:

_چرا ایستادین ؟ بفرمایید داخل دیگه ...
یه تیکه از موهای فر درشت سیاه رنگم افتاده بود توی صورتم و جلوی دیدمو میگرفت ...

نفسمو مثل فوت فرستادم بیرون و تکه
موم شوت شد اونور ... طناز هم مثل من خشک شده بود کنارم
... آب دهنمو قورت دادم و سرمو انداختم زیر رفتم توی اتاق ...
یه اتاق بزرگ بود که یه میز دراز گذاشته بودن گوشه اش و سه
تامرد نشسته بودن پشتش ... یه دوربینم اینور کنار دیوار قرار داشت و یه پسره پشتش نشسته بود ...

از سقفم چند تا چراغ گنده
آویزون بود ... از این اتاقایی بود که تو نگاه اول می شد بهش
گفت شیک! با اعتماد به نفس رفتم وسط اتاق ...

من اینجا چه غلطی می کردم؟!!! در پشت سرم بسته شد ...
همون پسره اومد تو و رفت نشست پشت میز کنار اون سه تا مرد
... سلام کردم؟!!! نه فکر کنم نکردم ... لبمو با زبون تر کردم و گفتم:

_سلام ...

|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」

🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت7

انگارهمشون منتظر سلام کردن من بودن که با خوشرویی
همزمان جوابمو دادن ... یکی از مردای پشت میز که موهای
بلند سفید داشت و پشت سرش بسته بودشون گفت:

_خب دختر جون ... تو بودی که موسسه رو گذاشته بودی
روی سرت؟
دوباره شدم همون ترلان همیشگی ... شانه ای بالا انداختم و
عین لاتای چاله میدون گفتم:

_خوش ندارم ببینم کسی حقمو می خوره ...

باباجات خالی ببینی ترلان دوباره داره اونجوری حرف میزنه
که تو بدت مییاد...

مرد لباشو فشار داد روی هم سرشو چند بار
به نشونه تشویق تکون داد وگفت:

_باریکلا ... آفرین... آفرین ...
زل زدم توی چشماش ... شاید باید تشکر می کردم ... ولی مگه من بچه دبستانی بودم که تا یکی بهم گفت آفرین نیشمو گشاد کنم؟!

هیچی نگفتم تا اینکه همون پسر خوشگله گفت:

_خانم ...
سریع گفتم:

_مجلل ...
بله ... خانوم مجلل ... آقایون که معرف حضورتون هستن ؟
...
نگاهی به تک تکشون کردم و با بی قیدی شانه ای بالاانداختم و گفتم:
نه ...
با تعجب گفت:

نه؟! چطور ممکنه؟

|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」

🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت8

_خب من علاقه چندانی به سینما و کارگردان و چه میدونم
عوامل پشت صحنه ندارم ...

فقط چهارتا بازیگر میشناسم اونم
اکثرا به چهره نه به اسم ...
همه شون خنده اشون گرفت و همون پسره گفت:

_پس واسه چی اومدین تست بدین؟

_من نیومدم ...

1402/09/11 00:56

دوستم اومد ... من همراهش بودم ...

_جدی؟ ولی من فکر کردم شما برای حق خودت اینقدر
عصبانی شدی ...
_خسته شده بودم ... خیلی وقت روی پا ایستاده بودم ... بدون
اینکه منتظر دعوت یاحرفی از اونا باشم ولو شدم روی صندلی
که روبروی میز بود و گفتم:

_آخیش ... حداقل برای اون بدبختای اون بیرون یه ردیف
صندلی بچینین ... از ساعت هشت صبح وایسادم روی پام

همه شون از پروگی من هم تعجب کرده بودن هم خنده اشون
گرفته بود ... آدمی نبودم که برای کلاس گذاشتن از راحتی خودم بگذرم ... ولی اگه پاش می افتاد چنان با کلاس میشدم که کسی
باورشم نمیشد این ترلان همون ترلان باشه ... بابام بعضی وقتا با خنده می گفت:

_ترلان بعضی وقتا حس می کنم تو یه خواهر دوقلو هم داری
... بعضی وقتا تویی بعضی وقتا اونه ... باید برم بیمارستان سوال کنم ...

ولی خب خدا رو شکر اینطور نبود... خوشحال بودم که یکی یه
دونه ام... نه خواهری و نه برادری ... مامانم بعد از زایمان من
بیماری می گیره که مجبور میشه رحمش رو در بیاره ...
بگذریم ... نگاشون کردم و گفتم:

_چی می گفتیم؟

|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」

🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت9

پسره دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره خندید و گفت:

_پس اگه نمی خواین تست بدین الان اینجا چی کار می کنین؟
از جا بلند شدم انگار نشستن به ما نیومده ... گفتم:

_بله حق با شماست ... من میرم بیرون دوستمو میفرستم تو ...
رفتم به سمت در که همون مرد مو سفیده صدام کرد:

_خانوم مجلل ...
برگشتم و گفتم:

_بله ؟

_حالا که تا اینجا اومدین ... بد نیست یه تست هم بدین ...
فکر نکنم هیچ اتفاقی بیفته حداقل این وقتی که از ما هدر رفت سوخته به حساب نمییاد ...

_ولی آخه ...
پسر جوونه گفت:

_آقای صدری راست میگن ... امتحانش که ضرر نداره ...
برگشتم و دوباره نشستم سر جام و گفتم:

_باشه هر چند که علاقه ای به این کار ندارم ... ولی اینو یه
تست در نظر میگیرم برای استعداد سنجی خودم ...
پسر جوون با لبخند گفت:

_خیلی خب ... پس شروع می کنیم ...
اومد از پشت میز بیرون و ایستاد جلوی من ... زل زده بودم بهش ... مرد مسن گفت:

_دختر جون ... فرض کن شهریار نامزدته ... روز قبل اونو
با یه دختر دیگه دیدی ... حالا میخوای باهاش به هم بزنی ولی
تحت هیچ شرایطی هم نمی خوای که اون دلیل اصلی تورو بدونه
و الکی میخوای بهش بگی که مریضی ... یا ... چه جوری بگم؟ سرطان داری و به زودی می میری ...

اینجوری هم اونو
عذاب میدی هم غرور خودت حفظ می شه ... باشه؟

|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」

🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت10

خنده ام گرفته بود ... چه حرفا!!!! نامزد من با یکی

1402/09/11 00:56

دیگه!
چشاشو در میارم ... من نقش عشقولانه بلد نیستم بازی کنم ...
اصلا منو چه به این حرفا ... ولی باید خودمو نشون میدادم ...
می دونستم که از پسش بر میام باید اون یکی شخصیتم رو رو می کردم ... از جا بلند شدم و ایستادم روبروی پسره که
حاالا فهمیدم اسمش شهریاره ... شهریار با لبخند گفت:

_حاضری؟
چه پسر خاله شد!!!!

گفتم: _بله ...
شهریار رو کرد به پسر فیلمبرداره و گفت:

_شاهرخ آماده باش ...
آقای صدری هم گفت:

_از خانوم مجلل کلوز آپ بیشتر بگیر ...
با یک دو سه آقای صدری بازی ما هم شروع شد ...
شهریار قدمی جلو اومد و گفت:

_آخه عشق من ... تو چت شده؟
فیر فیر کردم و آب دهنمو قورت دادم و گفتم:

_شهریارم ... عزیز دلم ... نخواه که بهت بگم چی شده ...
برو گلم ... برو دنبال زندگیت ...
شهریار فریاد کشید:

_زندگی من تویی آخه لعنتی ... کجا برم؟!!! من نمی تونم
دست از سرت بردارم...

|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」

1402/09/11 00:56