رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

جـانـان مـن?✨
#پارت_761
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰

الانم همین حس ششم و شامه قوی زنانه‌ام منو کشوند به اتاق

- از دور صدا اومد

خانمی گوشی منم تو کتم هس اومدنی بیار

باشه عزیزم چشم

مرسی خانمی

سریع رفتم و کت رو نگاه کردم هیچی نداشت
حتی جیباشو گشتم

اما بوی یه عطر خنک زنانه میداد

شایدم اون حس‌ عمیق ب‌غل

نمیدونم شایدم دچار توهم شدم

همه این چیزا میاد تو ذهنم
به خیلی چیزا فکر میکردم
اینکه طرف واقعا باشه و یا با طرف هرجایی
بخواد بره و ...

بس که شکاک وبدبین شدم

به سرم زد یبار که بخواد بره بیرون
دنبالش برم و ببینم این حس ششم من تا کجا درست میگه

1402/05/15 16:10

جـانـان مـن?✨
#پارت_762
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰

کت رو آویزون کردم و به سمت آشپزخونه رفتم

چون معطل کردن دیگه جایز نبود

همگی گرم صحبت بودن وغذا میخوردن

اما ایمان چیزی نخورده بود
باتعجب به بشقابش نگاه کردم

چرا نخوردی شما؟

منتظر تو بودم عزیزم

خواستم براش غذا بکشم
هنو دستم به کفگیر نرسیده بود که دستش روی دستم نشست

و خودش بشقابو پر کرد و بین من و خودش گذاشت

حالا بخور که اینجوری مزه‌ش بهتره

از این حرکتش کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد

زیر گوشم اروم پچ زوبخور قربونت بشم
که لاغر شدی
میدونی که ایده‌آل من تپل مپل شدنه
بااینحرفش خندیدم
و گفتم چاق بشم زشت میشم

تو هرطور که باشی قشنگی

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_763
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰

تمام حس و حالم پریده بود


اون ذوق و شوق اول اومدن ایمانو نداشتم

نمیدونم تقصیر ذهن معیوبم بودکه هی بهم اخطار میداد


یا اون حس حسادت لعنتی

ولی من شک نداشتم عطری که از کت ایمان میومد نمیتونست مال ایمان باشه


یه عطر خنک زنونه
اشتهام به کل کور شد


و فقط با غذام بازی میکردم

بعد غذا مامانا از سفره بلند شدن

فقط ایمان موند
نگاهش قفل نگام شد
توی نگاهش یه دنیا حرف بود

دلهره
دلواپسی،حرفای نگفته
ولی اونی که دمغ شد منم

دستشو روی دستم گذاشت و شروع به ن‌وازشش کرد
+چیه اروشا....؟

+یهو پکر شدی

_چیزی نیست؟
_ایمان
+جانم
_کتتو با چی شستی؟

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_764
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰

+چطور؟
+سوالای عجیب غریب میپرسی

+باهمون مایع قبلی که اتفاقا اونسری باهم خریدیم

+واس چی پرسیدی
_هیچی بیخیال

+تو برای هیچی سوال نمیکنی
بگو چی تو کله‌ته....

بشقابارو بلندکردم و بی توجه به سوالش بلنر شدم
که مچمو گرفت
_برو اون ور ایمان !!!

+میخوام ببینم چته
_چمه؟
اون عطری که کتت میده برا کیه ایمان

_باید حرف بزنیم اروشا !!

_مگه حرفی‌م مونده؟

_اروشا !!!!

با خشم جواب دادم

_من همه چیو فهمیدم !!!!

_پای یکی دیگه درمیونه؟

+این چرت وپرتا چیه سرهم میکنی
زده به سرت....

اروشا من صبرم اندازه ایی داره

یه امروزو اومدم دور از هرتنش پیشت باشم
اینجوری نکن بامن

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/05/15 16:11

جـانـان مـن?✨
#پارت_765
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰

چرا تو اینقدر بدبین شدی

_چون تو با کارات اعصاب منو بهم ریختی
همش مشکوکی قبلنا اینجور نبودی

اخه من با کدوم پدر سوخته ای باید باشم
با یکی دیگه چه غل‌طی کنم

این سوالا چیه
این سین جین کردنا؟

اونسری پیله کرده بودی به تار مو
این بار به عطر کتم و آغ‌وش کسه دیگه ای

دقیقا بگو چته؟؟؟

_اینو که گفت بغض کردم
خواست دستمو بگیره که دستمو کشیدم

_چون دوستت دارم میفهمی

من فقط روت حساسم
من بدبین وشکاک نیستم

راستش خودمم از دست خودم کلافه
شده بودم

1402/05/21 12:38

جـانـان مـن?✨
#پارت_766
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰

اما
این فکر احمقانه کل وجودم را به اتش کشید

صدای نگران و عصبی ایمان را شنیدم

_اروشا باتوام حالت خوبه !
جواب منو بده
چرا هیچی نمیگی پس

_بهش نگاه کردم و گفتم

ایمان،
مطمئنی پای یکی دیگه در میون نیست؟

اگه با کسی راب‌طه داشته باشی چی!؟
اگه باهاش همه جا رفته باشی چی!؟

ایمان، تو مطمعنی؟

_کمی مکث کرد و با شوکه نگام کرد

به شدت جا خورد و دستی روی موهایش کشید 
انگار خبرهایی بود و نمیتونست بگه

با دیدن عکس العملش شک م را به یقین تبدیل کرد

اشک تو چشام جمع شد
چند بار پلک زدم تا خیسی نگاهم از بین برود

سخت بود کنترل بغضم و من به هر سختی بود
بغضم را فرو خوردم

_هست؟؟؟؟؟؟
به من بگو

1402/05/21 12:38

جـانـان مـن?✨
#پارت_767
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
سمت ایمان رفتم دستاشو تو دستام گرفتم

با چشمای اشکی بهش زل زدم


با صدایی که سعی می کردم نلرزد صداش زدم

ایمان
فقط بهم نگاه میکرد

_منو قانعم کن

بهم بگو که شک‌ت حست اشتباهه

نگاهم ناخواسته روی چشمام رفت چشماشو محکم باز و بسته کرد

با این حرکتش حس کردم تصورم به یقین تبدیل شد

صدای ایمان رشته افکارمو پاره کرد

_اونطوری که تو فکر می کنی نیست اروشا!

باتن صدای بم ومحکم اینو گفت

اونچه که تو ذهنته درست نیست

اخم کرده بود واین حرفو میزد

فقط بهم فرصت بده فکر کنم

بغضم باره دیگه ترکید باصدای خش داری گفتم

_من دیوونه رو دیوونه تر نکن
بهم بگو جریان چیه
چرا اینروزا عجیب غریب شدی

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]

1402/05/21 12:38

جـانـان مـن?✨
#پارت_768
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰

تو به من دیوونه بگو جریان چیه

دیگه عقل ومنطقم قد نمیده ایمان
نمیتونم طاقت بیارم

بفهم....

دارم یکم یکم میمیرم از این فکرایی
که مغزمو مثل خوره خوردن

تو خودت بیا و بگو من همون ایمان سابقم

دارم داغون میشم ایمان
چرا منو درک نمیکنی

نه باهام حرف میزنی اومدنات کم وکمتر
شده همیشه تو دسترس نیستی

این چیزا یعنی چی!؟ این کارا چه معنی میده!

وقتی هم هستی حواست یه جای دیگه ست

فکرت پیش کیه ایمان!؟
کدوم احم‌قی تو زندگیته و داره چیکار میکنه

همشم پکری
کلافه‌ایی

چرا نمیگی چته؟

1402/05/21 12:39

جـانـان مـن?✨
#پارت_769
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰

تورو خدا یه حرفی بزن

پای کسی درمیونه؟
این بود قول وقرارمون که همچی رو بهم بگیم


توضیح بده تا شایدآبی باشه رو تمام
فکر های ازار دهنده م اونا رو بشوره ببره

خواهش میکنم بگو فقط بگو

ایمان کلافه پنجه ای روی موهایش کشید

این حرفا چیه الان!؟

پوزخندی زد
+تو به من اعتماد نداری اروشا؟

_اگر بحث اعتماد دو طرفه باشه اروشا
تو هیچ وقت نباید به من شک کنی

نباید بگی کجا میری چیکار میکنی

نباید این چیزارو از من بخوای

که الان منو نشوندی رو صندلی اعتراف
و مثل خطاکارا داری حساب پس میگیری

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_771
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰

_ابدا دست بهم نزن ابدا

اگر حرفی مونده که باید بم بزنی الان بزن
اون دختر کیه ایمان

نگاه مستاصل ایمان تارو پودم را حتی در همان حال خرابم لرزاند

با آن حال خرابم تکرار کردم

_اون دختر کیه ایمان !!

ایمان  در جواب گفت

_اروشا قضیه اون طور نیست که تو فکر می کنی
فقط کافیه به من اطمینان داشته باشی

با حرص و خشم سوالم رو دوباره تکرار کردم

در نهایت ایمان با صدای کنترل شده ای گفت

_خواهر یه  دوست قدیمی
به کمک من  احتیاج داشت

نگاهم تو نگاه ش تیره ش دو دو زد

سعی کردم در آن همه آشفتگی ذهنی
جوابی که داده بود را هضم کنم

خواهر یک دوست قدیمی که به کمک اواحتیاج داشت

احتیاجی که مالی نبوده و تارموش تو ی شوهر من بوده !

ناخواسته و بی دلیل باصدای بلند خندیدم


⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_772
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
هه ، آره باور کردم منو چی فرض کردی تو هان؟؟؟

بر فرض که آره راست بگی عطرش رو تنت چی میخواد؟

تار موش روی لباست چی میخواد ها ؟؟

نگاهم توی چشماش بود ..

احساس کردم داره کلافه میشه و قراره طفره بره ، دهنش و باز کرد که حرفی بزنه که گفتم:

_ لازم به گفتن چیزی نیست ، هیچی نگو ، اصلا نمیخوام کلامی باهات حرف بزنم !

آره برو به کمک خواهر رفیقت برس منی وجود ندارم و اهمیتی هم نداشتم و نخواهم داشت !

بلند شدم و پا تند کردم بغض گلوم و گرفته بود !

محکم خودمو پرت کردم توی دستـ..ـشویی و به بغضم اجازه دادم تا صورتم و خیس کنه .

صدای هق هقم بلند بود اما نه به اندازه شکستن قلبم !

ایمان به در می‌کوبید و صدام میزد .....



⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_773
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰

چشماشو با درد روی هم گذاشتم ، اه لعنتی صداشم واسم مورفینه !

_ آروشا ؟ خانومم؟

1402/05/21 12:39

عزیزم لطفاً بیا بیرون باید بیشتر باهم حرف بزنیم ،

آخه قربونت برم چرا نمیزاری من برات توضیح بدم که چی شده ؟

چی و توضیح بدی ها ؟ چی براش کم گذاشتم آخه ؟

تقه ای دیگه ای به در خورد ، آب و توی دستم پر کردم و توی صورتم پاشیدم .

در و آروم باز کردم ، ایمان کنار در ایستاده بود و جفت دستاشو گذاشته بود روی صورتش و تکیه داد بود به دیوار .

با تک سرفه ای که کردم به خودش آمد و نگام کرد .

نگاهی پر از افسوس پر از نگرانی و پشیمونی!

چرا اونطور نگاه می‌کنی آخه لعنـ،،ـ،،ـتی؟

به سمتم آمد آروم دستمو گرفت خواستم مقاومت کنم که دستمو محکم گرفت و بوسـ\\\\ـه ای به گونه ام زد .

_ بزار توضیح بدم ، قضاوت اشتباه نکن لطفاً آروشا !

آمدم زبون باز کنم که ادامه داد .

_ الان بیا بریم استراحت کن ، آخه من بمیرم واسه اون رنگ سفیدت نگاه چقدر یخ کردی آخه تو !

آروم روی تخت دراز کشیدم !...


⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_773
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
به سقف خیره بودم ، یعنی چی ؟

یعنی من اشتباه میکنم؟

همه چیز با مدرک قابل توجیهه ، اون تار مو ، اون عطر وای فکر کردن بهش حالمو بهم میریزه !


ولی ایمانم آدمی نیست که بخواد بهم ، بهم نه نه اون این کارو نمیکنه اون منو دوست داره عاشق منه !


حتما یه چیزی هست ...


باید اینبار خیلی جدی تر باهاش حرف بزنم ، پشیمونم کاش میزاشتم بقیه حرفاشو بزنه !


‌حرفای ایمان توی ذهنم اکو میشد کافیه دیگه لعنتی!


کاش زودتر خوابم بره ....


به چه ذوقی براش غذا درست کردم سالاد درست کردم باهم غذا خوردیم !


من با ایمان بهترین خاطره هارو داشتم و دارم ....


نمیزارم کسی به راحتی خرابشون کنه اجازه نمیدم غیر از عطر خودم روی بدنش عطری باشه!



⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_774
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
کسی اجازه ندارع زندگی منو خراب کنه .


به هیچ *** این اجازه و به هیچ *** نمیدم .


توی افکارم غرق بودم که به از دنیا دل کندم و به جهانی دیگه پیوستم!


با سر درد وحشتناکی از خواب بیدار شدم .


_ آخ سرم وای خدایا این چه سر دردیه آخه .‌


بلند شدم و بدون توجه به اطرافم آب یخی به صورتم زدم .


نای راه رفتن نداشتم اما به زور خودمو رسوندم به کشوی چند تا مسکن برداشتم
لیوان آب و پر کردم .


صدای قدم های یه نفر از پشت سرم می‌آمد.
برگشتم و با صورت مامان که با تعجب و کنجکاو بهم نگاه میکرد رو به رو شدم .


_ وای مادر چت شده؟ حالت خوبه

_ نه مامان سر درد بدی دارم !

_ الهی بیا بشین اینجا ببینم ،

1402/05/21 12:39

بیا چند تا لقمه نون بخور بعد اون قرص هارو بخور ، اونطوری معده ات ناراحت میشه آخه عمر من !

‌"لینک قابل نمایش نیست"

ادامه پارت در چنل بالا ...



⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_775
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
+ نشستم و چند لقمه ای خوردم و بعد قرصی که مادرم داده بود رو خوردم...


کمی دراز کشیدم تا حالم جا بیاد و سر دردم آروم بگیره اما..


فکر خیانـ\\\ـتی که توی سرم میچرخید نمیزاشت آروم بگیرم...


هی با خودم میگفتم :

نکنه تقصیر منه...

آخه من مگه چی کم گزاشتم براش...

ولی نه مال این حرفا نیست

و هزار جور فکر و خیال از سرم میگذشت و من حالم بدتر و بدتر میشد ...


یهو یاد ماجرای چند سال پیش افتادم که همراه چن نفر از دوستانمون سفر بودیم...


شب بود که من وقتی داخل ماشین رو نگاه کردم....?❤️‍?
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_776
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
+ وقتی داخل ماشین رو دیدم جا خوردم و دنیا دور سرم پیچید...


وای خدای من اینی که من میبینم واقعی نیست....

ینی اون به من...(:

برگشتم و داخل چادر دراز کشیدم تا بیاد...


‌وقتی اومد لبخند روی لبش بود ولی با دیدن قیافه من صورتش کج شد و پرسید :


چیشدی چرا اینجوری نگام میکنی؟

دیدم داشتین تو ماشین چیکار میکردین...


تو داشتی عاطفه رو...


همین که این حرفو زدم دستش رو گذاشت روی دهنم و...


⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_777
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
+ دستشو روی دهنم گذاشت و غرید :


هیسسس ! ساکت شو توضیح میدم همچیو..


+ چی رو میخای توضیح بدی؟


اینکه داشتی...


دستش رو محکم جلوی دهنم چپوند و گفت :


گفتم هیس چرا نمیفهمی؟
همچیو توضیح میدم حرف نزن فقط !


درحالی که اشک گونه هامو غوطه ور کرده بود نگاهی تلخ بهش انداختم و به متکا تکیه دادم...


خدایا آخه من چی کم دارم ...
این بود حق من؟..
دنیا داشت رو سرم خراب میشد که..
⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovell [♥️?]
جـانـان مـن?✨
#پارت_778
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰
کنارم نشست و دستش رو روی سرم گذاشت و سرم رو به سمت سینه خودش کشید و درحالی که نوازشم میکرد گفت :


من .. من .. من فقط ..


لبامو تر کردم و گفتم :


تو فقط چی هان؟ تو فقط چی؟


میخای توضیحی کاری که کردی هم بدی؟


واقعا شرم نمیکنی از اینکه داری نگاهم میکنی؟


درحالی که چهره مردونه بهم ریختش رو ترش کرد بهم گفت :


میدونم که کارم خیلی اشتباه

1402/05/21 12:40

بود...


ولی من مجبور شدم !

مجبور؟ کی مبجبورت کرد؟ لاپاشونی نکن !


جون تو قسم لاپاشونی نمیکنم فقط دیشب که شما رفتین....

⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovelI [♥️?]

1402/05/21 12:40

جـانـان مـن?✨
#پارت_779
⊱⋅❀------------------------------------❀⋅⊰

پریدم وسط و گفتم:
-چی میگی؟ بازم دروغ ؟ نه؟

عصبی گفت:
-بهم فرصت بده برات توضیح میدم.

عصبی بودم و خون خونمو میخورد.
چرا باید هچین بلای سرم بیاد؟اخه چرا؟

عصبی نگاش کردم و گفتم:
-لایق اعتمادم نبودی تو،نه اصلا نبودی.

عصبی گفت:
-چی میگی تو؟چرا نمیزاری توضیح بدم برات،چرا میبری و میدوزی؟

+من تو رو میشناسم،بازم میخوای خامم کنی با حرفات‌نه؟
عصبی بلند شدم‌و گفتم:
-مرد اون دختر بچه‌ی احمقی که با حرفات رام‌میشد


⊱⋅❀--------------------------------------❀⋅⊰
@rooman_noovelI [♥️?]

1402/05/21 22:26

سلام بقیشو میفرستید؟

1402/05/24 23:32

پاسخ به

سلام بقیشو میفرستید؟

سلام گلم بقیش نیومده

1402/05/24 23:33

اها ممنون همه جا دنبالش هستم شما زودتر بقیه دیدم ک میزارین

1402/05/24 23:34

فقط فیلتر نداشتم تلگرام برم. ذهنم درگیرش شده هنوز کامل نشده رمانه؟!

1402/05/24 23:35

پاسخ به

فقط فیلتر نداشتم تلگرام برم. ذهنم درگیرش شده هنوز کامل نشده رمانه؟!

فک کنم کامل نشده چون بقیش گفتن به زودی میاد

1402/05/24 23:35

اخه بعضی از کانالا از تابستون پارسال دارن پارت میزارن و از شما عقب ترن

1402/05/24 23:36

پاسخ به

اخه بعضی از کانالا از تابستون پارسال دارن پارت میزارن و از شما عقب ترن

اع?

1402/05/24 23:36

پاسخ به

فک کنم کامل نشده چون بقیش گفتن به زودی میاد

اها ممنون از پیگیریتون اومد بزارین من همینجا دیگه منتظرش میشم

1402/05/24 23:36

نه من هروقت پارتش بیاد میزارم

1402/05/24 23:36

الانم دوباره نگاه کردم نیومده

1402/05/24 23:37

پاسخ به

اها ممنون از پیگیریتون اومد بزارین من همینجا دیگه منتظرش میشم

چشم

1402/05/24 23:37

مرسی واقعا❤️

1402/05/24 23:37

???

1402/05/24 23:37

"لینک قابل نمایش نیست"

1402/05/27 09:53