افتاد و منم به دنبالش ... یعنی این ساختمون اتاق دیگه ای نداشت؟ مطمئنم که داره پس چرا اتاق خودش ؟ خیلی
تابلو داشت نخ می داد ... ولی من باید حواسمو جمع می کردم
... سلیمه خانوم جلوی دری ایستاد و با لبخند گفت:
- اینجا اتاق آقاست ... ما حتی اجازه نداریم برای نظافتش بریم داخل ... آقا غدقن کردن ... پیداست شما برا آقای خیلی عزیزین
که اتاقشونو در اختیارتون گذاشتن ...
امان از دست خدمتکارا ... الانه که شایعه درست بشه ... سریع با اخم گفتم:
- اشتباه نکنین لطفا ... ما فقط همکاریم ...
بیچاره از اخم من سکته کرد و گفت:
- بله خانوم ...
منم موندن رو دیگه جایز ندونستم و پریدم توی اتاق و درو بستم
... اتاقش چی بود که نمی ذاشت کسی بره توش؟ یه اتاق بزرگ یه
تخت دو نفره با چوب آبنوس ... کف پارکت ... یه میز تحریر و یه کتاب خونه و یه میز ،توالتم داشت ....
عین اتاق تازه عروس دومادا بود ... چیز خاصی وجود نداشت
که بخواد پنهانش کنه ... ولی چقدر دلم می خواست در همه کمداشو باز کنم و یه تفحص جانانه انجام بدم ... اما می ترسیدم بفهمه اونوقت خیلی بد می شد ... رفتم جلوی میز آرایشش شالمو برداشتم .... مانتومو هم در آوردم و مشغول حالت دادن به موهام شدم ... همینجور آزاد ولشون کردم دورم ...
به خاطر حالت قشنگش باز که می ذاشتم بیشتر به چشم می اومد ... رژ لبمو هم
دوباره زدم و وقتی از خودم مطمئن شدم رفتم بیرون ...
همه داشتن حسابی به خودشون می رسیدن و خبری از بزن و برقص نبود ... ای بابا یه بار صابون به شیکممون زدیم تو یه مجلس
قاطی پاطی یه کم برقصیم ...
فریبا اول از همه منو دید ...
سوتی زد و دوید طرفم :
- بابا چی شدی!!! گریم مریم من رفت تو قوطی ....
خندیدم و زدم سر شونه اش و گفتم:
- پس اعتراف می کنی که هیچی حالیت نیست ...
جیغ زد:
|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」
🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت64
می کشمت ترلاااان شوهرش با خنده گفت:
- ا عزیزم ...
با شوهرش هم سلام احوالپرسی کردم که شهریار اومد طرفم ...
یه لیوان دستش بود که نمی دونم توش چی بود ولی نگاهش حسابی سوزنده بود ...
یه حس عجیبی بهم دست می داد با نگاهش ... عشق؟!!! نه بابا ... عشق نبود ... مطمئنم ... عشق حس قشنگیه که به آدم آرامش می ده ... ولی حسی که نسبت به شهریار دارم یه جور حس اضطراب آور بود.
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
- پذیرایی تموم نشده هنوز؟ نفس عمیقی کشید و گفت:
- بیا با خونواده ام آشنا شو ...
خونواده اش؟!! هیچی در موردشون نمیدونستم ... منو به سمت یه گروه سه نفره برد ... یه خانوم تقریبا مسن شیک پوش ... یهمرد مسن ولی جنتلمن ... و یه دختر شونزده هفده ساله خیلی خوشگل ... همه شون با
1402/09/19 00:14