....
|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」
🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت331
بعد از رفتن طناز به بقیه هم خوش آمد گفتیم و رفتیم که بشینیم ...
بابا چنان با محبت نگام می کرد که غرق لذت می شدم اما سعی می کردم زیاد طرفش نرم ...
فعلا باید حواسمو جمع می کردم ...
برعکس من آرشاویر عجیب دور و کنار بابا میپلکید و سفارش می کرد به خدمتکارا که از بابا مامان پذیرایی کنن ...
آرتان هم با دیدن رفتارای آرشاویر لبخند و چشمکی بهم زد که خنده ام گرفت ...
طناز اومد نشست کنارم و گفت:
- می خوام پیش تو باشم ...
احسانو می بینم حالم بد می شه ...
دلم خیلی براش تنگ شده بود ...
- می فهممت عزیزم ...
انشالله همه چی درست می شه ...
سرمو که آوردم بالا دیدم احسان داره می یاد به طرفمون ...
به روی خودم نیاوردم و با لبخند ازش استقبال کردم ...
جلوم با حالت نمایشی کمی خم شد و
گفت:
- سلام عرض شد عروس خانوم ...
- سلام آقای احسان آقا ... کم پیدایی برادر ...
سرشو زیر انداخت و گفت:
- کم سعادتیه ...
|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」
🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت333
- آره گفتم ... چیزی نگفت ...
شاید سکوت نشانه رضایته ...
- ولی ... ولی همیشه هم اینطور نیست ...
از تته پته کردن احسان فهمیدم یه خبرایی هست ....
خوشحال شدم ولی خونسردانه گفتم:
- شایدم باشه ...
این دور رقص همه چیزو معلوم می کنه ...
احسان آب دهنشو قورت داد و رفت کنار ... داشتم از خوشی میمردم ...
با رفتن احسان طناز سریع گفت:
- چی داشتی پچ پچ می کردی؟ من داشتم میمردم اونوقت تو...
- هیس هیچی نگو ... کارا درسته ... فقط گوش کن ببین چی می گم ...
الان به سام می گم بیاد باهات برقصه باهاش برو برقص ...
بعدم لبخندو از لبت دور نکن ...
- چی میگی؟! با سام برقصم؟!
- بله ...
- ولی ...
- ولی و اما نداره ...
بذار ترس از دست دادنت توی وجود احسان به وجود بیاد تا یه تکونی به خودش بده ...
|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」
🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت334
من می ترسم ...
سام و چه جوری راضی می کنی؟
- هیچی نگو ...
بسپارش به من ...
اینو گفتم و رفتم سمت سام ...
سام به سختی قبول کرد ولی بالاخره راضیش کردم...
البته نگفتم جریان چیه ولی گفتم با اینکار کمک بزرگی به دوستم می کنه ...
خواه نا خواه هر دو لبخند می زدن و مشغول صحبت شده بودن ...
مشغول دید زدن احسان شدم ..
چنان با غیض به اون دو تا نگاه می کرد که حد نداشت ...
لبخندی بدجنسانه روی لبم نقش بست.
خواستم ازشون فاصله بگیرم که صدای آرشاویر کنار گوشم بلند شد:
- عزیز دلم! داری چی کار می کنی تنها تنها؟
- هیچی ...
داشتم به طناز اینا
1402/10/20 18:02