شاخ روی سرم سبز بشه ... خودمو با خشونت کشیدم کنار و با تعجب به آرشاویر خیره شدم ...
آرشاویر لبخندی زد و گفت:
- معرفی میکنم ...
خواهرم آرشین ...
خواهر؟! آرشین؟! این لبخند گشاد چه جوری سبز شد روی صورت من؟ ناخودآگاه دستشو گرفتم و گفتم:
- آرشین!
آرشاویر سرفه ای کرد و گفت:
آرشین ... ما باید تمرین کنیم ... مراسم معارفه باشه واسه
بعد ...
آرشین اخمی به آرشاویر کرد و گفت:
- برو چند دقیقه اونور ...
میخوام با ترلان تنها باشم ... ا
پسره بد!
آرشاویر با جدیت گفت:
- گفتم باشه واسه بعد ...
بعد رو به من گفت:
|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」
🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت443
ترلان خانوم ...
برای تمرین باید بریم اون طرف ...
ترلان خانوم؟! از کی من شدم ترلان خانوم؟! آرشین هم داشت با تعجب نگاهمون میکرد ... آرشاویر دیگه منتظر حرفی از ما نشد و رفت به همون سمتی که گفته بود ...
بی اختیار دنبالش کشیده شدم ...
چقدر دوست داشتم از ته دل بخندم ...
پس الکی ترسیده بودم ...
خواهرش بود! ترس؟! ترس واسه چی؟ ترلان
تو از آرشاویر جدا شدی ...
دیگه نباید روش حس مالکیت داشته
باشی اون میتونه با هر کسی نامزد و بعد هم ازدواج کنه ...
تو چی کاره اونی؟! با عجز گفتم:
- باشه بکنه ولی الان نه آرشاویر با تعجب نگام کرد و گفت:
- چیزی گفتی؟
وای بلند فکر کردم! سریع گفتم:
- نه نه داشتم دیالوگامو میگفتم ...
یه تای ابروشو انداخت بالا و گفت:
- آهان ...
دو تایی نشستیم روی صندلی آرشاویر یکی از کاغذاشو برداشت و گفت:
- بهتره از اینجا شروع کنیم و جمله ای رو نشون داد ...
خدایا چقدر خونسرد بود! آب دهنم
رو قورت دادم و گفتم:
- باشه ...
|🔥| ✨👉🏾「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Romaan__Nab...」
🔥
『 رمان ( بازیگر مورد علاقه من )』💜
#پارت444
مشغول تمرین کردن شدیم ...
خداییش خوب بلد بود توی نقشش
فرو بره ...
یه کم که گذشت منم به حالت عادی برگشتم و یه ساعتی با هم تمرین کردیم ...
دیالوگای سکانس های اول فیلم بود
و زیاد عاشقانه نبود خدا رو شکر! با دستور فیلمبردار حاضر شدیم برای اینکه بریم جلوی دوربین ...
من باید از بیرون زنگ میزدم و بعد وارد خونه میشدم ...
رفتم بیرون و زنگ رو زدم ...
مستخدم خونه در رو باز کرد ...
ترسون و لرزون پا توی باغ خونه گذاشتم داشتم آروم آروم جلو میرفتم و اینطرف
و اونطرف رو نگاه میکرد که آرشاویر از ساختمون اومد بیرون ...
کت شلوار پوشیده و کروات زده ...
صاف سر جام ایستادم ...
با اخمای درهم اومد جلوم ایستاد و گفت:
- با کی کار داری؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
- برای ... برای آگهی روزنامه اومدم ...
پوزخندی زد و گفت:
- جدی؟!
- بله ...
- مدرک؟!
وا
1402/10/29 10:24