♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_488
بین گریه خندیدم و با هق هق گفتم:
_ خدایا شکرت، خدایا شکرت که هنوز میتونم داشته باشمشون
_ میتونی هم نداشته باشیشون
با شنیدن حرفش قلبم از تپش ایستاد، با تعجب به سمتش برگشتم و گفتم:
_ یع...یعنی چی؟
_ همه چی به خودت بستگی داره
_ چی؟ عین آدم حرف بزن
کنارم روی تخت نشست و گفت:
_ دوتا انتخاب داری
_ چه انتخابی؟
_ اینکه پدرمادرت زنده بمونن یا بمیرن
از سرجام پاشدم و به سمت مامان بابام رفتم، دستم رو روی شونه هاشون گذاشتم و چشمم رو از صورت های قشنگشون که روی شونه هاشون افتاده بود، برداشتم و گفتم:
_ باز چه نقشه ای داری کثافط؟
_ نقشه های خوب خوب
_ دیگه اجازه نمیدم پدر مادرم رو اذیت کنی
بعد هم مشغول باز کردن طنابهای ضخیمی که داشت پوستشون رو اذیت میکرد، شدم.
قبل از اینکه بتونم گره ی طناب رو باز کنم از پشت سر کشیده شدم و روی زمین افتادم.
خواستم پاشم که لگدی بهم زد و من کامل روی زمین پهن شدم و قبل از اینکه عکس العملی نشون بدم پاش رو روی قفسه سینه ام گذاشت و گفت:
_ بهت گفتم هار نشو
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
1401/11/11 16:56