رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

پاسخ به

♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨ #برزخ_ارباب #پارت_201 طبق چیزایی که فرناز واسم تعریف کرد فهمیدم همسن منه یعنی بیست و...

?

1401/11/12 13:01

پاسخ به

سلام خشگلا یه مشکلی پیش اومده من تا پارت 200خونده بودم ولی الان هرچی سرچ زدم نیومد الان میبینم که کل...

این 201 ? بزن روش ببین واست میاره

1401/11/12 13:03

پاسخ به

سلام خشگلا یه مشکلی پیش اومده من تا پارت 200خونده بودم ولی الان هرچی سرچ زدم نیومد الان میبینم که کل...

خب الان پارت چند به بعد باید بخونی

1401/11/12 15:59

پارت 491 خوندیم

1401/11/12 16:08

پاسخ به

این 201 ? بزن روش ببین واست میاره

زدم بابا چنتا قبلترش چنتا بعد ترش کلا از 302قبلتر نمیاره برام

1401/11/12 20:25

پاسخ به

خب الان پارت چند به بعد باید بخونی

دویست به بعد?

1401/11/12 20:25

یه سوال الان برا شما سنجاق پارت اول هست
آخه برامن اونم نیست

1401/11/12 20:27

ن نیس

1401/11/12 20:29

چیز خاصی نیس که ندیدی که بخونی رو مخن دلت میخاه بزنی دختره بکشی ?

1401/11/12 20:29

فقط به من بگین چیشد حامله شد دختره از بعدش میخونم خخ

1401/11/12 20:40

پاسخ به

یه سوال الان برا شما سنجاق پارت اول هست آخه برامن اونم نیست

برا من هست

1401/11/12 20:59

هیچی بهش تجاوز کرد حامله شد بعدشم کتکش زد سقط شد

1401/11/12 20:59

سلام خانومای عزیز?⁦♥️⁩
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقط20تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..⁦♥️⁩
این لینک کانال من توی روبیکاس
"لینک قابل نمایش نیست"

"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستم????

1401/11/12 21:19

♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_492

یه نگاه به من که پاش رو محکم گرفته بودم کرد و گفت:
_ دیگه دیره
_ دارم میگم میام چی دیره؟
_ از کجا معلوم باز ده دقیقه دیگه هار نشی دبه نکنی؟
_ قسم میخورم، به جون پدر و مادرم میام

اسلحه اش رو پایین آورد و پاش رو عقب کشید تا دستم ازش جدا بشه و گفت:
_ تا ده دقیقه وقت داری باهاشون خداحافظی کنی و بعد میریم...

_ تا ده دقیقه دیگه به هوش میان مگه؟
_ لازم نیست به هوش بیان
اشکم رو از روی گونه ام پاک کردم و گفتم:
_ یعنی چی؟ مگه نمیگی باهاش خداحافظی کنم؟
_ لازم نیست اونا از تو خداحافظی کنن!
_ تو رو خدا، بذار اونا هم من رو ببینن، یک ساله ازم خبر ندارن، بذار بفهمن حالم خوبه
به سمت در رفت و بدون اینکه بهم نگاه کنه، گفت:
_ ده دقیقه دیگه میام دنبالت
و بعدش سریع از اتاق بیرون رفت و در رو بست!

دیگه کنترل کردن اشکام دست خودم نبود، انقدر تند تند پایین میریختن که نمیتونستم جلوم رو ببینم...
به سمت مامان بابام برگشتم و با حسرت نگاهشون کردم.

دست جفتشون رو تو دستام گرفتم و با هق هق گفتم:
_ دلم براتون تنگ شده بود
بوسه ای روی گونه بابا و بعدش روی گونه مامان زدم و گفتم:
_ میخواستم برگردم پیشتون، میخواستم نبودنم رو براتون جبران کنم اما نشد...

سرم رو روی پای مامانم گذاشتم و زجه زدم، گریه کردم و اشک ریختم.

چقدر دلم میخواست الان بیدار بود و دستش رو روی سرم میکشید و مثل همیشه با حرفاش آرومم میکرد...

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/11/13 18:55

nini.plus/harikkaelllii

1401/11/14 04:16

این نویسنده رمانم مسخره کرده

1401/11/14 23:20

ده روز ی بار ی پارت میده بیرون?ادم دل زده میکنه از خوندش ادم یادش میره کجایی داستان بود???وقت نداری بنویسی بشین سرجات کاراتو انجام بده تو چه به رمان نوشتن???

1401/11/14 23:21

مدیر گروه نمیگما بهت ی وقت برنخوره??

1401/11/14 23:21

سلام خانوماا این نه تبلیغه ن چیز دیگه
من خودم زیاد این کار در منزل هارو باور نداشتم،تا اینکه تو همین نی نی پلاس یه خانومی گفت برنامه کار نت رو نصب کنم و راحت به درامد برسم
من با کد معرفی ایشون برنامه رو نصب کردم و پنجا و پنج هزار تومن پول برنامه به من داد و ده هزار تومن هم به اون خانوم بخاطر اینکه برنامه رو به من معرفی کرد
کاری نداره این برنامه رو نصب کنید تا خودتون بیینید واقعیت داره
"لینک قابل نمایش نیست"
این لینک برنامه
و وقتی وارد شدین ثبت نام کنید و تو قسمت کد معرفی کد منو بزنید تا پنجاه و پنج هزارتومن کیف پولتون شارژ بشه 6b1095445
تا هم کمکی به من بشه هم خودتون
تو این برنامه کسایی هستن که ماهیانه پنجاه ملیون دارن در میارن و آموزش رایگان هم داره

1401/11/15 10:42

♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_493

_ مامانم کاش حسم میکردی، کاش میفهمیدی الان اینجام تا یکم از دلتنگیت رفع میشد؛ قربونت برم الهی ببخشید، ببخشید که اذیتتون کردم، ببخشید که باعث شدم ناراحت بشید، فقط منو ببخشید...

اینبار سرم رو روی پای بابام گذاشتم و با گریه گفتم:
_ قشنگترین بابای دنیا، دختر احمقت رو ببخش، ببخشم که خام حرفای یه کثافط شدم و تویی که میتونستی بهترین سرپناهم باشی رو ول کردم...

صورتشون و دستاشون رو بوسه بارون کردم و با بغض و دلتنگی ازشون جدا شدم.

دم در ایستادم و بهشون زل زدم و گفتم:
_ من دارم میرم، نمیدونم کجا، نمیدونم چه سرنوشتی جلو راهمه فقط میدونم که دیگه نمیبینمتون...
همون لحظه در اتاق باز شد و چون من بهش تکیه دادم بودم، به سمت جلو پرت شدم اما روی زمین نیفتادم.

_ چخبرته؟ درست در رو باز کن
_ خداحافظیت تموم شد؟
مغموم و پر از بغض سرم رو پایین انداختم و گفتم:
_ آره
_ پس بریم
_ پدر و مادرم رو کی از اینجا میبره؟
_ هست آدمی که ببرتشون
_ از کجا مطمئن بشم که به محض اینکه ما از اینجا رفتیم یکی نیاد بلایی سرشون بیاره؟
پوزخندی زد و گفت:
_ من مثل تو از پشت خنجر نمیزنم، رو حرفم می ایستم
_ از کجا مطمئن بشم؟
_ تماس میگیری باهاشون، صداشون رو میشنوی، خیالت راحت میشه
برای بار آخر به صورت قشنگشون نگاه کردم و بعد جلوتر از بهراد از اتاق بیرون رفتم.

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_494

اونم اومد بیرون و بعد از اینکه در رو قفل کرد، دستم رو محکم گرفت و گفت:
_ سپیده از همین الان دارم بهت میگما، اگه بخوای زیرآبی بری یا بخوای غلط اضافه کنی، فقط با یه تلفن به آدمام خبر میدم تا مغز سوراخ شده ی پدرمادرت رو برام بیارن
با اعصاب خوردی نگاهش کردم و چیزی نگفتم که بازوم رو فشار داد و گفت:
_ فهمیدی یا نه؟
_ فهمیدم
_ حواست رو جمع کن، این دفعه دیگه دوتا جنازه ی قلابی رو به اسم پدرمادرت بهت تحویل نمیدم و خودشونو میکشم
دستام رو بالا گرفتم و با حرص گفتم:
_ باشه بسه، انقدر تکرار نکن
_ تکرار میکنم تا دیگه *** بازی درنیاری
_ گفتم که کاری نمیکنم
پوزخندی زدم و ادامه دادم:
_ دیگه کاملاً به حیوون بودنت پی بردم و میدونم که هرکاری ازت برمیاد
دستم رو دوباره محکم گرفت و با عصبانیت گفت:
_ چی گفتی؟
_ هرحرفی رو یه بار میزنم من
_ جرئت تکرارش رو نداری
دستم رو از دستش بیرون کشیدم و با حرص گفتم:
_ جرئتش رو دارم اما دلیلی نمیبینم که بخوام تکرارش کنم
یقه ی لباسم رو گرفت و به سمت بالا کشید و گفت:
_ هنوز از خونه ای که پدرمادرت داخلشن و اسلحه ی منم پُره، بیرون نرفتیما
_ حق نداری بهشون

1401/11/15 18:18

دست بزنی یا آسیبی برسونی، من دارم باهات میام که اونا چیزیشون نشه
پوزخندی زد و با لحنی که واقعا ازش ترسیدم، گفت:
_ اگه بری رو مخم شاید بزنم زیر حرفم
_ تو، تو حق نداری اینکار رو بکنی
_ این حق رو خودت با زبون درازیت و حرفات بهم میدی
_ تو بهم قول دادی و باید روش وایسی

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/11/15 18:18

♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_495

بی حوصله نگاهم کرد و گفت:
_ دیگه زیادی داری حرف میزنی، حوصله ام رو سر بُردی
بعد هم کتفم رو گرفت و به سمت در رفت و من رو هم با خودش کشید.

_ عوضی وحشی بازی درنیار
_ دهنتو ببند
در خونه رو که باز کرد، اون غول تشَنی که کنار ماشین ایستاده در عقب ماشین رو باز کرد و پرتم کرد داخل ماشین!
سرم محکم به در ماشین خورد و خیلی درد گرفت اما جرئت اعتراض نداشتم پس ساکت شدم و بی صدا اشک ریختم.

بهراد جلو نشست و اونم اومد نشست پشت فرمون و راه افتاد.
سرم به شیشه تکیه دادم و اجازه دادم که بغضم خالی بشه.

چقدر دردناک بود که بعد از یک سال فقط تونستم در حد ده دقیقه دلتنگیم رو رفع کنم اما خدارو شکر میکنم، واقعا خداروشکر میکنم که سالمن و حالشون خوبه...
چقدر صورتاشون شکسته تر از یکسال پیش شده بود!
الهی بمیرم براشون، چقدر غصه خوردن و درد کشیدن که این همه شکسته شدن!
شدت ریزش اشکام بیشتر شد اما جلوی دهنم رو گرفتم تا صداش به بهراد نرسه.

کاش اونا هم بیدار بودن و من رو میدیدن تا خیالشون از جهت اینکه حالم خوبه راحت میشد و این همه غصه نمیخوردن...
_ گریه نکن، داری میری رو مخم
اشکهای روی گونه ام رو پاک کردم و چیزی نگفتم؛ نمیتونستم گریه نکنم!
جیگرم داشت آتیش میگرفت، داشتم میسوختم از این همه بیچارگیم!
خدایا چرا زندگی من اینطوری شد؟ چرا هم خودم و هم خونواده ام رو بدبخت کردم؟
_ خفه میشی یا بیام خفه ات کنم؟
فشار روانی زیادی که داشتم تحمل میکردم باعث شد تُن صدام بره بالا و با فریاد گفتم:

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/11/15 18:19

♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_496

من که دارم بی صدا گریه میکنم، چیکارم داری؟ زندگیمو سیاه کردی، انتظار داری بشینم قهقهه بزنم؟ حالم بده، خیلی حالم بده!
پوزخندی زد و همینطور که با چشمهای سردش نگاهم میکرد، گفت:
_ فکر میکنی فقط حالِ تو بده؟
_ حتما میخوای بگی تو هم حالت بده!
_ آره
پوزخندی زدم و همینطور که اشکام پایین میریخت، گفتم:
_ تو حالت بد نیست تو دیوونه ای، تو مشکل داری، اگه مشکل نداشتی زندگی یه آدمی که هیچ صدمه ای بهت نزده رو نابود نمیکردی!
برگشت نگاهم کرد و با اخم گفت:
_ مطمئنی؟
_ چیو
_ اینکه هیچ صدمه ای بهم نزدی!
_ آره مطمئنم، با اینکه تو روزگارم رو سیاه کردی اما من هیچ بلایی سرت نیاوردم
_ تو منو لو دادی، چی زر میزنی الان؟
با حرص دستم رو روی صورتم کشیدم تا اشکام رو پاک کنم و گفتم:
_ من تو رو لو ندادم، چند بار باید بگم؟
_ آره منم باور کردم!
_ به جون مادرم، به جون بابام که برام از همه دنیا باارزش ترن قسم میخورم که من تو رو لو ندادم
پوزخندی زد و با تیکه گفت:
_ واقعا؟! تو بخاطر یه پسری که معلوم نیست کیه و از کجا اومده همین پدر و مادری که میگی برات با ارزش ترینن رو ول کردی رفتی، بعد انتظار داری من قَسمت رو باور کنم ابله؟
سرم رو با دستام گرفتم و زیرلب گفتم:
_ خریت کردم، خریت!
_ خریت کردی اما تاوانش زیاد بود
_ تاوانش زیاد نبود، تو اون تاوان رو به من تحمیل کردی
بدون اینکه چیزی بگه سرش رو برگردوند که با حرص گفتم:
_ هیچوقت ازت نمیگذرم، هیچوقت
_ منم از خیلیا نمیگذرم، راحت باش

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/11/15 18:19

♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_497

با ناباوری سرم رو تکون دادم و گفتم:
_ تو؟! تویی که نفرین هزاران هزار خونواده پشت سرته؟ تویی که اون همه جوون رو به خاک سیاه نشوندی و نابود کردی!
با دستش به سینه اش زد و گفت:
_ آره من
کامل به سمتم برگشت و با لبخندی که از صدتا گریه هم بدتر بود، گفت:
_ من زندگیم نابود شد، من داغون شدم، من خورد شدم، من مُردم؛ کی دید؟ کی کمکم کرد؟ کی حتی دلش برام سوخت؟!
سعی کردم بغضم رو قورت بدم اما فایده نداشت؛ داشتم خفه میشدم!
_ اگه زندگیت نابود شد، چطور دلت اومد زندگی بقیه رو نابود کنی؟
_ کار درست رو کردم، حتی اگه به عقب برگردم هم اینکار رو میکنم
_ چرا؟
_ چون بقیه هم باید مثل من طعم نابودی رو میچشیدن
با تاسف سرم رو تکون دادم و گفتم:
_ تو روانی!
_ آره روانیم اما میبینی که این روانی چطور یه کشور رو به هم ریخته!
بحث کردن با یه حیوون نفهمی مثل بهراد کاملاً اشتباه بود پس سرم رو به سمت پنجره چرخوندم و دیگه چیزی نگفتم...
نمیدونم چندساعت بود که تو راه بودیم فقط میدونم خیلی از تهران دور شده بودیم!
_ ما کجا میریم؟
_ کردستان
چشمام از تعجب بیرون زد و گفتم:
_ کردستان چرا؟
_ از طریق مرز اونجا قراره قاچاقی از کشور خارج بشیم
_ اگه نزدیک مرز دستگیرمون کردن و کشته شدیم چی؟
_ نترس، کشته نمیشیم
با حرص سرم رو گرفتم و فشار دادم که گفت:
_ البته قبلش یه جایی یه کار کوچولو داریم که انجام میدیم و میریم
_ چه کاری؟
_ حالا میبینی

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/11/16 11:54

واقعا خیلی تلخه ?????

1401/11/16 14:39