رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

پاسخ به

من هستم بزار

جووون فقط واسه تو میزارم

1401/12/03 00:37

?

1401/12/03 00:37

???بزارم

1401/12/03 00:37

♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_524

بعد از چندساعت توی ماشین موندن بالاخره بهراد کنار جاده پارک کرد و گفت:
_ پیاده شو
نزدیک غروب آفتاب شده بود و هوا سرد بود؛ با ترس به اطراف نگاه کردم و از ماشین پیاده شدم.
هرچی که هوا تاریک تر میشد، بیابون هم ترسناک تر میشد!
به در ماشین تکیه دادم و گفتم:
_ قراره چیکار کنیم؟
_ کسی که قراره از مرز ردمون کنه، میاد اینجا دنبالمون
یه سیگار از جیبش درآورد و روشنش کرد که به اطراف نگاه کردم و گفتم:
_ اینجا کجاست؟
_ نزدیک مرز
_ کدوم مرز
_ کردستان
آب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم نشون ندم که ترسیدم اما واقعا ترسیده بودم!
خیلی دیده بودم یا شنیده بودم که یه سری وقتی داشتن از مرز رد میشدن، کشته شده بودن و من نمیخواستم این اتفاق برام بیفته.
برای خودم هیچ استرسی نداشتم و نمیترسیدم اما نمیخواستم این خبر به گوش پدر مادرم برسه و زندگیشون از اینی که هست بدتر بشه...
_ اومدن
از فکر بیرون اومدم و رد نگاهش رو گرفتم تا به یه ماشین مشکی که شیشه هاش دودی بود و هیچی از داخلش پیدا نبود، رسیدم.
به بهراد نزدیکتر شدم و کنارش ایستادم که بهم نگاه کرد و لبخندی زد اما من با اخم نگاهم رو ازش گرفتم‌.
به این همه بی کَسیم پوزخندی زدم و به زمین نگاه کردم.
چقدر بدبخت و تنها شده بودم که مجبور بودم در برابر کسایی که نمیشناسمشون، به بهراد پناه ببرم!
ماشین دقیقا جلوی پامون ترمز کرد اما هیچکس ازش پیاده نشد.
به دوتا مَردی که داخل ماشین نشسته بودن و از شیشه جلو پیدا بودن، نگاه کردم و گفتم:
_ چرا اینا اینطوری نگاه میکنن؟
_ بیا بریم سوار بشیم
_ نکنه مثل این فیلما باشه که میخوان ازمون پول بگیرن و بعد سر به نیستمون کنن؟!
بهراد با این حرفم آروم زد زیر خنده و گفت:
_ اینا زیر دستای منن، کی میخواد سربه نیستمون کنه؟
ابروهام رو بالا انداختم و چیزی نگفتم که دستم رو گرفت و به سمت ماشین رفت...

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_525

با حرص و چندش لبم رو پاک کردم و گفتم:
_ حق نداری به من نزدیک بشی
_ نه بابا؟
_ آره
_ برو خدا رو شکرکن الان تو ماشینیم و نمیتونم کاری بکنم اما زیادم شکر نکن چون به محض اینکه مستقر بشیم کارت ساخته اس
نگاهم رو با بغض به سمت پنجره برگردوندم و چیزی نگفتم؛ اونم همینطور که زیر لبش فحش میداد به سمت جلو برگشت و رو به راننده گفت:
_ چقدر دیگه داریم تا برسیم؟
_ نهایت پونزده دقیقه
_ خوبه
پوزخند تلخی زدم اما چیزی نگفتم و فقط به بیرون خیره شدم.
این *** تعادل روانی نداره، این روانیه و حال خودش رو نمیفهمه!
تا همین نیم ساعت پیش داشت اشک میریخت و التماس

1401/12/03 00:37

میکرد که ببخشمش و درکش کنم اما الان باز رفت تو جِلد همون بهرادی که ازش متنفر بودم و زندگیم رو نابود کرده بود...
تو فکر بودم و داشتم دنبال یه راه حل برای درد خودم‌ میگشتم که راننده به سمت عقب برگشت و بعد از اینکه یه نگاهی به من انداخت، رو به بهراد گفت:
_ همینجاست آقا
_ کسایی که قراره از مرز ردمون کنن کجان؟
_ الان میرسن
_ خوبه
بهراد با جفتشون دست داد و بعد از اینکه ازشون تشکر کرد از ماشین پیاده شد و رو بهم گفت:
_ زود پیاده شو

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_526

از ماشین پیاده شدم و با وحشت به اطرافی که اصلا مشخص نبود نگاه کردم.
تنها چیزی که میدیدم، کوه های بلندی بود که دور تا دورمون رو گرفته بود و دیگه هیچی جز تاریکی و سایه نمیدیدم.
_ اینجا مرز کردستانه؟
_ آره
_ چقدر ترسناکه
_ ترسناک تر چیزیه که اونطرف مرز در انتظارته کوچولو
با اینکه از خودشم میترسیدم اما تو اون جای تاریک و خطرناک، به نظرم نزدیک اون بودن امن تر بود تا اینکه بخوام ازش دور باشم پس دقیقا کنارش ایستادم و گفتم:
_ یعنی چی؟
_ خودت میبینی
ماشینی که پیاده مون کرده بود، دور زد و با سرعت ازمون دور شد و دیگه رسماً همه چیز تو تاریکی محض فرو رفت...
ناخودآگاه گوشه ی کتش رو گرفتم و تو دستام فشار دادم که متوجه شد و گفت:
_ ترسیدی؟
_ نه
_ مشخصه!
_ منظورت از اینکه اونطرف چیز ترسناک تری در انتظارمه، چیه؟
_ خودت کم کم میفهمی
_ همین الان بگو
به سمتم برگشت و بهم زل زد، سفیدی چشماش که تقریبا قرمز شده بود تو اون تاریکی یجورایی ترسناک بود اما من بدون اینکه نگاهم رو ازش بگیرم، سرتقانه بهش زل زدم و گفتم:
_ منتظرم بشنوم
_ مثل همیشه حق انتخاب داری و خودت میتونی انتخاب کنی که کدوم راه رو بری

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/12/03 00:37

???

1401/12/03 00:37

♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_527

پوزخندی زدم و همینطور که دستام رو بغل میکردم، گفتم:
_ حق انتخاب؟
_ آره!
_ منظورت از اون حق انتخابایی که میگفتی یا پدر مادرتو میکشم یا باید گند بزنی تو زندگی خودت و بیایی دنبالم؟
با این حرفم بلند زد زیر خنده و گفت:
_ آفرین آفرین دقیقا!
_ خب و حالا حق انتخاب جدیدم چیه؟
_ از بین من و شیخ های خوشتیپ و خوش هیکل عرب، باید یکی رو انتخاب کنی!
با شنیدن اسم شیخ های عرب، چهارستون بدنم شروع به لرزیدن کرد و با ترسی که سعی میکردم پنهانش کنم، گفتم:
_ چ...چی؟
_ قطعا انتخابت اونا نیستن نه؟
_ این حرفا یعنی چی؟ چرا داری چرت و پرت میگی؟ نکنه...نکنه میخوای منو ببری اونطرف بفروشی؟!
دستش رو زیر چونه اش گذاشت و با تفکر گفت:
_ شاید مجبور به این کار بشم
_ تو قبلا همچین چیزی رو به من نگفته بودی
_ الان دارم میگم دیگه
_ الان؟ الان که لب مرزیم و داریم میریم اونطرف کثافط؟
دستم رو از کتش جدا کردم و با چشمای پر از اشک و ترس و صدای بلند گفتم:
_ عوضیِ لاشی، اگه یکی بخواد خواهر خودتو به شیخای عرب بفروشه چیکار میکنی؟
با آرامش دستاش رو پشت کمرش حلقه کرد و گفت:
_ اسم خواهر منو نیار
_ میارم تا بی غیرتیت بهت یادآوری بشه

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/12/03 00:38

بزار??

1401/12/03 00:38

پاسخ به

بزار??

گذاشتم ????

1401/12/03 00:38

برید بخونید حال کنید

1401/12/03 00:38

سلام خانومای عزیز?⁦♥️⁩
من آتلیه آنلاین دارم...تبدیل عکس ساده گوشی به عکس آتلیه ای... ✅فقط20تومن✅
برای دیدن نمونه کار ها میتونین وارد کانال بشین..⁦♥️⁩
این لینک کانال من توی روبیکاس
"لینک قابل نمایش نیست"

اینم لینک پیج اینستام

"لینک قابل نمایش نیست"


"موبایل قابل نمایش نیست"..برای ثبت سفارش درخدمتتون هستم??

1401/12/03 16:47

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

نمونه کارم

1401/12/03 16:47

ارسال شده از

سلام مامان های مهربون خوبین دخترم تازه وارد6ماهگی شده شیرمونمی خوره تاقبل از6ماهگی قشنگ می خورداماالان فقط شیرخشک می خوره فکرمی کنم داره دندون درمی یاره چون شیرخشک هم بازی بازی می خوره می شه کمکم کنین تاببینم چیکارکنم دوباره شیرموبخوره خیلی ناراحتم کمکم کنین

1401/12/04 08:40

عزیزم تنها راحت اینه یه روز کامل اصلا بهش شیر خشک ندی هرچقدر گریه کرد بگردونش بزار خسته ک شد خوابید تو خواب سینتو بده سیر بشه پسر منم 4 ماهگیش میخواست سینمو ول کنه من دو روز همش تو خونه گردوندم سر پا حتی سینمو میدادم یکم اذیت شدم ولی دوباره عادت کرد الان فقط یه شیشه شبا میدم ک اونم سعی میکنم ندم چون بزرگ شدن می‌فهمن شیشه هم خوردنش راحته

1401/12/04 11:06

ممنونم که کمکم کردی مامان مهربون خیلی نگرانم خیلی غصه می خورم ناراحتم امتحان می کنم انشاالله که جواب بده ???????????????

1401/12/04 11:30

اره عزیزم ببین هرچقدر گریه کرد شیشه نده سعی کن ببری ماشین برگردونی تو خونه خلاصه تموم وقت خودتو بزار براش دو روز اوکی میشه ولی کلا دیگ شیشه ندا اگه شیرت کمه و سیرش نمیکنه قرص لاکتاول بخر سبز رنگ 60 تاش 280 تومنه ولی دیگه شیرت حسابی راه میوفته

1401/12/04 11:54

?????????

1401/12/04 12:40

پاسخ به

برید بخونید حال کنید

عزیزم چرا دیر پارت میزاری چون اون طرف دیر میزاره درسته

1401/12/05 00:28

پاسخ به

عزیزم چرا دیر پارت میزاری چون اون طرف دیر میزاره درسته

آره دیگ اون باید بزاره.. ک اینم برا مابزارشون

1401/12/05 00:30

این زهرا با ما دشمنه دشمن??

1401/12/05 00:32

پاسخ به

آره دیگ اون باید بزاره.. ک اینم برا مابزارشون

آها پس منم رفتم تو خماری مثل شماها?

1401/12/05 02:42

پاسخ به

این زهرا با ما دشمنه دشمن??

???

1401/12/05 02:42

پاسخ به

عزیزم چرا دیر پارت میزاری چون اون طرف دیر میزاره درسته

بله درستههه

1401/12/05 19:52

?

1401/12/05 19:52

پاسخ به

بله درستههه

????مرسی عزیزم

1401/12/05 20:26