The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان برزخ ارباب😍❤

98 عضو

گفت:

_ وایسا
_ ولم کن
_ گفتم وایسا
_ منم گفتم ولم کن

به زور نگهم داشت، تو چشمام زل زد و گفت:

_ من واقعا واسه دیشب متاسفم!
_ متاسف بودن تو هیچ چیزی رو درست نمیکنه!

پوفی کشید و گفت:

_ دختر خوبی باش و قبول کن که صیغه بخونیم

دستم رو محکم کشیدم و با عصبانیت گفتم:

_ من چی میگم، تو چی میگی!
_ خیلی بهت تخفیف دادم که دارم این پیشنهاد رو بهت میدم اما نمیخوای بفهمی!
_ تو اصلا دیگه حق نداری به من دست بزنی عوضی

پوزخندی زد و گفت:

_ تو چه بخوای و چه نخوای برنامه هرشب همینه!

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_60

با چشم های از حدقه بیرون زده و صدای بلند گفتم:

_ چی؟
_ همین که شنیدی
_ عمراً اجازه نمیدم این کار رو کنی
_ من برای این کار به اجازه ی تو احتیاج ندارم، دقیقا مثل دیشب!

و قبل از اینکه من چیزی بگم، گفت:

_ و برای راحتی خودت پیشنهاد صیغه رو دادم وگرنه واسه من فرقی نداره
_ برو بابا، تو نمیخواد به فکر راحتی من باشی

و از کنارش رد شدم تا برم که گفت:

_ پس شب، طبقه ی چهارم می بینمت خوشگله

همین حرف باعث شد لرزی به بدنم بیفته و سر جام بایستم که اون تنه ی محکمی بهم زد و گفت:

_ روز خوش

و به سمت در سالن رفت و از سالن خارج شد.


یه قطره اشک از گوشه ی چشمام سرازیر شد و سریع به سمت پله ها رفتم و با بغض و حرص ازشون بالا رفتم.


در اتاقم رو باز کردم و سریع خودم رو روی تخت انداختم و صدای هق هقم رو توی بالش خفه کردم!

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_61


شام رو که خوردیم مثل دیشب از سرجاش پاشد و گفت:

_ دنبالم بیا

عزمم رو جزم کردم و با لحن جدی گفتم:

_ چیکارم داری؟

ابروش رو بالا انداخت و گفت:

_ بله؟!
_ اگه کاری داری همینجا بگو

بدون توجه به من، به بقیه نگاه کرد و گفت:

_ اگه شامتون رو خوردید، هرکس به پستش برگرده

انگار همه منتظر اجازه اش بودن چون این حرف رو که زد، از سرجاشون پاشدن و متفرق شدن و فقط خدمتکارها موندن و مشغول جمع کردن میز
شدن.


از سرمیز پاشدم و خواستم به آشپزخونه برم که دستم رو گرفت و گفت:

_ کجا؟!
_ برم کمک اکرم خانم

پوزخندی زد و گفت:

_ تو آدم نمیشی

و بدون اینکه بهم اجازه کاری رو بده، دوباره من رو مثل گونی سیب زمینی روی دوشش انداخت و از پله ها بالا رفت!

هرچی به طبقه چهارم نزدیک تر میشدیم، استرس و لرزش من بیشتر میشد و تقلا میکردم که بتونم از دستش فرار کنم اما اصلا فایده نداشت!


هرچی مشت و لگد میزدم انگار دست و پاهای خودم درد میگرفت و پوزخند اون پر رنگ تر میشد.

بالاخره به طبقه چهارم و اون اتاق کذایی

1401/09/26 22:40

رسیدیم.

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/09/26 22:40

پاسخ به

اون یکی باحاله تره

پارتش نیومدهه

1401/09/26 22:40

پاسخ به

اون رمان بزار??

بیاد حتما میزارم

1401/09/26 22:40

میبینم همتون از رعیت خان خوشتون اومده??

1401/09/26 22:42

پاسخ به

بیاد حتما میزارم

چرا نمیاد پارتش
انروز اصلا نیومده ?

1401/09/26 22:46

این دورغ میگی .کسی که به کسی تجاوز کنه دختر مث مرده متحرک میشه این زبون درازی هم میکنه

1401/09/26 22:48

دیگه پارت نمیزارید ???

1401/09/26 22:48

پاسخ به

چرا نمیاد پارتش انروز اصلا نیومده ?

نمیدونم همش منتظرم

1401/09/26 22:51

پاسخ به

این دورغ میگی .کسی که به کسی تجاوز کنه دختر مث مرده متحرک میشه این زبون درازی هم میکنه

خب چی کنه به نظرت??

1401/09/26 22:51

پاسخ به

دیگه پارت نمیزارید ???

میزارم الان

1401/09/26 22:51

پاسخ به

میزارم الان

وای مرسی

1401/09/26 22:51

پاسخ به

وای مرسی

??

1401/09/26 22:52

??

1401/09/26 22:52

♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_62

در اتاق رو باز کرد و بدون اینکه من رو روی زمین بذاره دوباره در رو قفل کرد و بعدش روی تخت پرتم کرد!

موهام رو از جلوی صورتم کنار زدم و با عصبانیت گفتم:

_ حق نداری حتی انگشتت رو بهم بزنی عوضی
_ واقعا؟

به پوزخند زشتش نگاه کردم و گفتم:

_ چرا با من اینکار رو میکنی؟
_ چون پولت رو دادم و الان تو مال منی!
_ نیستم
_ این رو تو تایین نمیکنی کوچولو

سعی کردم راهکارم رو عوض کنم و بجای لجبازی از راه دیگه ای پیش برم پس از سرجام پاشدم، بهش نزدیک شدم و گفتم:

_ ولی من اینجوری اذیت میشم
_ اگه لجبازی نکنی اذیت نمیشی

تو چشماش زل زدم و اونم غرق چشمام شد!
صورتم رو بهش نزدیک کردم و آروم دستم رو به سمت جیبش بردم تا کلید رو بردارم...

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_63

دستم دقیقا کنار جیبش بود که گرفتش و با لبخند ریزی گفت:

_ اصلا آدمی نیستی که بتونی قشنگ نقش بازی کنی

دندونام رو از حرص روی هم فشار دادم که با همون لبخندش گفت:

_ منم اصلا آدمی نیستم که گول بخورم!
_ زیادم به خودت مطمئن نباش

این رو گفتم و خواستم ازش دور بشم که دستش رو دور کمرم انداخت، اجازه نداد ازش دور بشم و خودش رو چسبوند بهم!

حس چندش آوری بهم دست داد و با اخم گفتم:

_ ولم کن، حالم داره ازت به هم میخوره
_ باید عادت کنی، تا آخر عمر وضعیتت همینه

اینبار من پوزخندی زدم و تو دلم گفتم " فکر کن من تا آخر عمرم تو این برزخ و کنار تو بمونم! "

_ چرا پوزخند میزنی؟
_ همینطوری

کاملا قفل شده بودم و حتی نمیتونستم برای دفاع از خودم یه میلی متر هم تکون بخورم.

_ تو من رو واقعا به وجد میاری

دهنم رو کج کردم و گفتم:

_ تو هم واقعا حال من رو به هم میزنی!

از روم پاشد و دستم رو گرفت، بلندم کرد و خودشم کنارم نشست و گفت:

_ من یه صیغه بینمون میخونم

مشکوک نگاهش کردم و گفتم:

_ تو چرا انقدر به صیغه گیر دادی؟
_ به تو ربطی نداره

با حرص خندیدم و گفتم:

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_64



_ آره اصلا به من ربطی نداره!

و بالافاصله از سرجام پاشدم، به سمت در رفتم.
با مشت به در کوبیدم و با صدای بلند گفتم:

_ کسی صدای من رو نمیشنوه؟ من اینجا با یه روانی زنجیره ای گیر افتادم! یکی بیاد کمکم کنه

انگشتش رو بالا برد و گفت:

_ تا سه شماره میشمرم، اگه اومدی نشستی که هیچ، اگه نیومدی هم که کارم شروع میکنم

بغضم رو تند تند فرو میدادم تا نفهمه که ترسیدم و با همون لحن جدی گفتم:

_ تو یه هدفی برای اینکار داری!
_ آره دارم
_ پس من قبول نمیکنم
_ باشه،

1401/09/26 22:55

به هرحال من کارم رو میکنم

بلند شد و دستم رو محکم کشید، صورتش رو آورد جلو که دستم رو جلوی صورتش گرفتم و گفتم:

_ باشه
_ بخونم؟
_ بخون

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_65

چشمام رو که باز کردم، صورتِ نحس بهراد رو تو چند میلی متریم دیدم و همین باعث شد اول صبحی دهنم کج بشه!
کلاً این آدم خوشش میاد یکی رو اینجوری قفل کنه.

چیزی که من رو به شدت کلافه میگرد، گرما بود .

سریع لباسام رو پوشیدم و به سمت شلوارش رفتم تا کلید رو بردارم که با صدای خش داری گفت:

_ کجا؟

از جا پریدم، به سمتش برگشتم و گفتم:

_ میخام برم
_ کجا؟
_ حموم

غلتی زد و گفت:

_ آداب رابطه رو بلد نیستیا! پس بوس صبح بخیرت کو؟

اول کلید رو از داخل شلوارش برداشتم و بعد ادای عق زدن درآوردم و گفتم:

_ نه اینکه خیلی ازت خوشم میاد مردتیکه پست!

و سریع به سمت در رفتم که عوضی همونجوری لخت از روی تخت پاشد، به سمتم اومد و لباسم رو گرفت و گفت:

_ چی گفتی؟

به سمتش برگشتم اما چشمام رو بستم و گفتم:

_ هیچی ولم کن میخوام برم
_ چرا چشمات رو بستی؟
_ چون من مثل تو بی حیا نیستم!

بلند زد زیر خنده و گفت:

_ از دیشب تا همین دو دقیقه ی پیش تو بغلم خوابیده بودی که خانم با حیا!

با به یادآوردن دیشب دوباره بغض تو گلوم شکل گرفت اما به روی خودم نیوردم!

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_66

دیشب بعد از خوندن صیغه دوباره به زور بهم تج.***و**ز کرد.


جیغ و دادها و مشت و لگدهای من هم اصلا براش کارساز نبود و با کمال بی رحمی کارش رو

کرد و آخرشم مجبورم کرد کنارش بخوابم!

_ چیه ساکت شدی؟
_ هرلحظه بیشتر از قبل ازت متنفر میشم

با تنفر به سمت عقب هلش دادم و گفتم:

_ ولم کن دیگه
_ باید عادت کنی، تو باید عاشق من بشی

پوزخند پر رنگی زدم و گفتم:

_ آره من حتما عاشق آدم کثیفی مثل تو که

هرشب به زور بهم تعارض میکنه میشم!


_ مجبوری بشی وگرنه خودت سختته..

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/09/26 22:55

پاسخ به

خب چی کنه به نظرت??

.??درکش نمیکنم خیلی حاضر جوابه

1401/09/26 23:22

??

1401/09/26 23:22

از خیلی گذشته???

1401/09/26 23:23

♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_81

دوباره ذوق کردم و از سرجام پاشدم که از اتاق بیرون برم اما با در قفل شده روبرو شدم و این


باعث شد تمام ذوقم فروکش کنه!

با دهنی کج به سمت تخت برگشتم و دراز کشیدم

و اینبار سعی کردم واقعا بخوابم چون تا شب تو این اتاقِ خفه حوصلم سر میرفت.

با تکونای شدیدی از خواب پریدم بالا و با تعجب

به بهراد که تو چند میلی متریم بود نگاه کردم و با اوقات تلخی گفتم:

_ چخبرته؟ آروم بیدار کن خب


_ دست خرس رو از پشت بستی! چخبرته از بعد از ظهر تا الان خوابی؟

غلتی زدم و گفتم:

_ مگه ساعت چنده؟
_ یازده شب

چشمام از تعجب تا ته باز شد و گفتم:

_ واقعا؟
_ آره

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_82

با صدای قار و قور شکمم، گفتم:

_ من گشنمه، برم شام بخورم


_ از شام خبری نیست
_ چرا؟

_ چون غذامون گوشت داشت و حامی حیوانات نباید غذای گوشت دار بخورن!

با شنیدن حرفش اخمام رفت تو هم و با دست به سینه اش زدم و گفتم:

_ برو بابا دیوونه

_ چی گفتی؟

_ همون که شنیدی!

_ جرئت داری دوباره بگو

_ چرا؟ کری مگه؟

یهو بی هوا محکم خوابوند تو گوشم و گفت:

_ دیگه نبینم با من اینجوری صحبت کنی دختره ی فراری!

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_83

بهت زده دستم رو روی صورتم گذاشتم و گفتم:

_ من رو زدی؟
_ آره

_ به چه حقی این کار رو کردی؟
_ اگه لازم باشه دوباره هم میزنم، محکم تر هم میزنم

_ تو حق نداری رو من دست بلند کنی

دوباره زد تو گوشم و گفت:

_ بلند کردم، میخوای چیکار کنی؟

با تعجب به بهرادی که صد و هشتاد درجه با بعدازظهر که خودم رو به خواب زده بودم،

متفاوت بود نگاه کردم و گفتم:

_ برای چی من رو میزنی؟


_ ظهر بهت گفتم با اون کارِت زندگی جدیدت رو خودت شروع کردی!

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_84

پوزخندی زدم و گفتم:

_ تو در حدی نیستی که بخوای برای من زندگی جدید شروع کنی
_ مطمئنی؟

با سرتقی تو چشمهای خشمگینش زل زدم و گفتم:

_ آره
_ زیادم مطمئن نباش
_ هستم

انگار از لحن صریحم خوشش نیومد چون به سمت عقب هلم داد که روی تخت پرت شدم و گفت:

_ میخوای امتحان کنیم؟!

بدون اینکه چیزی بگم خواستم از روی تخت پاشم که اینبار محکم تر هلم داد و خودشم روی شکمم نشست.
تقلا کردم تا بتونم از دستش نجات پیدا کنم اما محکم دهنم رو گرفت و روی صورتم خم شد و گفت:

_ این دست و پا زدنات جز اینکه خسته ات کنه، هیچ کار دیگه ای نمیکنه پس آروم باش!

انگشتاش که روی دهنم بود رو گاز گرفتم که

1401/09/27 00:47

دستش رو برداشت و با اخم گفت:

_ سگِ هار
_ از رو شکمم پاشو هرکول، پاشو عوضی
_ اگه پا نشم میخوای چیکار کنی؟
_ پا نمیشی؟
_ نوچ
_ پس انگار دلت برای اون لگدهایی که مستقیم میخوره به هدف تنگ شده، آره؟

بی توجه به حرفم مثل دیوونه ها خندید و گفت:

_ تو با لجبازیات خودت رو به سمت نابودی بُردی


|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/09/27 00:47

عضو هارو بیشتر کنین

1401/09/27 00:49

پارت بذارم

1401/09/27 00:49

پاسخ به

پارت بذارم

زیاد شد دوباره بزار اینا کمه

1401/09/27 01:18

پاسخ به

اینم پارت اول رمانمون??☝

بزار دیگه

1401/09/27 01:23